جدال دکتر مصدق با کودتاچیان سلطنتطلب – بخش پنجم
ترک کشور در ۹ اسپند
محمدرضا پهلوی روز ۲۶ دیماه ۱۳۵۷ برای همیشه از میهن به خارج عزیمت کرد. گریز محمدرضا از میهن دوبار دیگر نیز رخ داده بود. هر دو بار در دوره زمامداری دولت دکتر مصدق بود. بار نخست در ۹ اسپند ۱۳۳۱ بود که به دلایل گوناگون ممکن نشد. بار دیگر شش ماه بعد در ۲۵ اَمرداد ۱۳۳۲ از ایران نخست به مقصد بغداد و سپس به رُم گریخت.
محمدرضا پهلوی در گفتار و نوشتار خود، بارها مخالفتهای خود با دکتر مصدق و دولت ملّی را آشکار میکند، بدیهی است که در دوره دولت دکتر مصدق جامعه از این اختلاف و حتی دستاندازیهای دربار آگاه بود. بهویژه پس از قیام ملّی ۳۰ تیر ۱۳۳۱، اغلب مردم نهاد سلطنت را مانعِ بزرگی برای پیشبرد اهداف دولت ملّی میدانستند. قیام ملّی ۳۰ تیر ۱۳۳۱، خیزش عمومی در مقابل قوامالسطلنه نبود، بلکه چیرگی در برابر نهاد سلطنت بود. محمدرضا پهلوی که خود را منزوی و مستأصل میدانست راهی جز گریز از میهن نداشت. به همین خاطر در ابتدای اسپند ۱۳۳۱، از طریق حسین عَلاء وزیر دربار از دکتر مصدق درخواست خروج از کشور را مطرح کرد. هشت سال بعد محمدرضا پهلوی مُبتکر اندیشه خروج از کشور را دکتر مصدق دانست! درحالیکه دکتر مصدق چندی پس از رخداد ۹ اسپند، عین واقعیت را از طریق رسانهها و رادیو بیان کرد و محمدرضا پهلوی نیز این گزارش را شنید و واکنشی نشان نداد! بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که دست دکتر مصدق را از رسانههای گروهی کوتاه میدید، واقعیت را به گونه دیگری تحریف کرد. دکتر مصدق در ۱۷ فروردین ۱۳۳۲، شرح ماجرای ۹ اسپند را چنین توصیف کرد: «یک روز صبح آقای عَلاء وزیر دربار در ضمن ملاقات خود اظهار نمودند که اعلیحضرت میخواهند مسافرتی به خارج بفرمایند. عرض کردم علت مسافرت چیست؟ گفتند اعلیحضرت از بیکاری خسته شدهاند. عرض کردم چه کاری در این مملکت ممکن است اعلیحضرت را مشغول کند. دولت همیشه به وظیفه خود عمل کرده است و کارهایی که باید از مجاری دربار بگذرد به عرض رسانیده است … ضمناً آقای وزیر دربار یکی دیگر از دلایل مسافرت را کسالت اعلیحضرت و همچنین علیاحضرت ملکه و لزوم پاره معاینات طبی ذکر نمودند و من اظهار نمودم که خوب است اول علیاحضرت مسافرت فرمایند و چنانچه لزوم پیدا کرد اعلیحضرت هم بعد مسافرت بفرمایند».۱
محمدرضا پهلوی علت سفر خود در ۹ اسپند را بیکاری و استیصال عنوان میکند. سفری که به دلایل گوناگون ازجمله اجیر و ساماندهی کردن افراد و گروههای نظامی، ورزشی، روحانی (مانند آیتالله کاشانی، سید محمد بهبهانی و …) و حتی لمپنها مقابل کاخ مرمر و منزل دکتر مصدق سرانجامی نداشت. این رخداد خطیر چنان در ذهن محمدرضا پهلوی نقش بسته بود که بعدها مجلس نوزدهم شورای ملّی ایران و سنا را واداشت که روز ۹ اسپند را روز ملّت نامگذاری کنند.۲
اما این رویداد یکی از ویژگیهای محمدرضا پهلوی را روشن ساخت و آن تمایل او به کنارهجویی، در شرایط خطرناک و چالشبرانگیز بود۳. او هر گاه از ناحیه مردم، جراید۴ و جریانهای مستقل احساس خطر میکرد، خود را بدون پشتوانه احساس میکرد. همانگونه که گفته شد نخستین بار که تمایل او از کنارهجویی از سلطنت در وی قوت گرفت، ابتدای اسپند ۱۳۳۱ بود.
در ۹ اسپند ۱۳۳۱ بنا به ادعای شاه، مصدق «پیشنهاد کرد که من موقتاً کشور را ترک کنم تا دست او برای اجرای سیاستهایش باز باشد و تا حدی از حیَّل و دسایس وی دور باشم و من موافقت کردم».۵ ملکه ثریا و سایر کسانی که در این باره اظهارنظر کردهاند عقیده دارند که فکر مسافرت را خود محمدرضا پهلوی مطرح کرده است.۶ البته به تعبیر روانی، فرق چندانی نمیکند که منشأ این فکر چه کسی بوده است. آنچه اهمیت دارد، در مواجهه با یک درگیری سیاسی، محمدرضا پهلوی باز هم آماده بود که عقبنشینی کند. در این واقعه، او به عقبنشینی فیزیکی، یعنی ترک کشور نیز رضایت داد.۷
در همین ایام «محمود جم» از نزدیکان دربار، نخستوزیر اسبق و وزیر سابق دربار، نامهای برای قاسم غنی ارسال کرد و در آن ناامیدی خود را از اوضاع ایران ابراز کرد؛ زیرا به نوشته جم، شاه خودش فکر نمیکرد بلکه گوش به دهان دیگران بود، بنابراین در مقابل رویدادها بدون اراده عکسالعمل نشان میداد. جم همچنین از این بابت که شاه فاقد جرئت لازم برای اجرای دیدگاههای خود درباره کشور است، افسوس میخورد.۸
بار دومی که محمدرضا پهلوی تصمیم گرفت ایران را ترک کند
مرتبه دومی که محمدرضا پهلوی دچار استیصال، ناتوانی و ناامیدی شد، زمانی بود که طرح نخستین امریکایی و انگلیسی کودتای ۲۵ اَمرداد ۱۳۳۲، شکست خورد. چون اینگونه طراحی شده بود که با امضاءِ فرمان عزل نخستوزیر (دکتر مصدق) توسط پادشاه و دستگیری او، نزدیکانش کودتا را ساماندهی کنند. این کودتا با هوشمندی دکتر مصدق با دستگیری سرهنگ نعمتالله نصیری حامل نامه که با تانک و زرهپوش بهسوی منزل دکتر مصدق گسیل داده شده بود، شکست خورد. محمدرضا پهلوی پیشتر برای دور کردن خود از این شرایط مخاطرهآمیز به کلاردشت رفت. کلاردشتی که برای وی پناهگاه و نقطه امنی محسوب میشد؛ زیرا که نخست پدرش آن را بنا کرده بود. دوم اینکه پدرش در آن پناهگاه به او پند و اندرز خاصی داده بود و بر این پندار بود که سیطره خاص پدرش همچنان در آن مأوا نفوذ دارد!
«… من و همسرم به کاخ خود در رامسر رفتیم و مدتی در عمارتی که پدرم کنار دریا ساخته بود و چند گاهی هم در عمارت کوچک ییلاقی کلاردشت که نزدیک رامسر ساخته بود و عمارت ییلاقی که در کلاردشت بنا کرده بود، به سر میبردیم. جایی که از آن خاطرات زیبایی با پدرم داشتم».۹
زونیس میگوید: «ثریا و شاه همان عمارت ییلاقی پناه گرفتند که رضاشاه بنا کرده بود و بخش مهمی از رابطه شاه و پدرش را یادآوری میکرد. چنین بود که گویی شاه امیدوار است قدرت پدرش سالها پس از مرگ او همچنان در آن اقامتگاه باقی مانده باشد».۱۰
گویی محمدرضا پهلوی بهمنظور پیدا کردن جرئت لازم برای برداشتن گام سرنوشتساز عزل نخستوزیرش، در سناریویی که عمدتاً بهوسیله سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا و امریکا طرحریزی شده بود، خود را دستکم به لحاظ نمادین، با حضور پدر نیرومندش محصور کرده بود. به این ترتیب شاه توانست با برجسته کردن همانندسازی خود با پدرش از طریق قرار دادن خود در بقایای حضور فیزیکی پدرش، قدرت لازم را به دست آورد.۱۱
درباره این رویداد اسناد و کتُب فراوانی در این سالها نشر یافته است. اگرچه مانند ۹ اسپند ۱۳۳۱، سفارت امریکا و سیا با دربار برای خروج محمدرضا پهلوی، هماهنگی داشتند؛ اما نکته جالبتوجه این است که او در هر دو سفر برخلاف نظر امریکا، باور به خروج از کشور را داشت!
بهعنوان نمونه لوئی هندرسون، سفیر وقت امریکا در ایران، وقتی که متوجه میشود محمدرضا پهلوی خود را نسبت به شرایط ناتوان میداند، زیرا دکتر مصدق به پیروزیهای مکرر دست پیدا کرده، بهویژه در مواجهه با دربار، چیره میدان شده بود، زمانی را به یاد میآورد که دکتر مصدق در همهپرسی ملّی ۱۲ و ۱۹ اَمرداد ۱۳۳۲ توانست مجلس شورای ملّی ایران را منحل اعلام کند، درهمان حال محمدرضا پهلوی را بسیار مستأصل دید. هندرسون به شاه امید میدهد که بههیچعنوان نباید ناامید شوی، بلکه از حمایت غرب باید مطمئن باشی: «من بارها با شاه به گفتوگوی خصوصی و صریح نشستم و سعی کردم به او جرئت بدهم … بهعنوانمثال یاد میآوردم که یک بار شاه، ناامید از موضعی که مصدق بر او تحمیل کرده بود، تصمیم گرفته بود به خارج از کشور برود [۹ اسپند ۱۳۳۱… اما باز دوباره در ۲۵ اَمرداد ۱۳۳۲] من به او توصیه کردم که این کار را نکند و خاطرنشان کردم که عزیمت او ممکن است به از دست رفتن استقلال ایران منجر شود. هنگامیکه او اعلام کرد تصمیم گرفته است بنا به وظیفه خود و بدون توجه به اهانتهایی که مصدق بر سر و روی او میریزد در کشور بماند من بسیار خرسند شدم».۱۲
روزولت نیز بر این باور است که محمدرضا پهلوی پس از شکست کودتای ۲۵ اَمرداد ۱۳۳۲، خود امکان شکست در کودتا را پیشبینی و خروج از کشور را دستور کار قرار داده بود. روزولت میگوید: «این شاه بود که برای اولین بار امکان شکست کودتای [۲۵ اَمرداد] ۱۹۵۳ را مطرح و پیشنهاد کرد که بهعنوان یک اقدام احتیاطی تهران را «ترک» کند؛ اما به کجا؟ شهر مشهد پیشنهاد شد، اما این شهر از تهران بیش از حد دور و به اتحاد شوروی بیش از حد نزدیک بود».۱۳
اینکه محمدرضا پهلوی شهرهای مذهبی را برای قرارگاه خود برمیگزید، خود برگرفته از همان رؤیای معجزه الهی و مأموریتهای الهی خویش بود. گریز او از رامسر به بغداد به خاطر نزدیکی او به شهرهای نجف، کاظمین و کربلا بود.۱۴ محمدرضا پهلوی در جایی گریز خود از میهن در ۲۵ اَمرداد ۱۳۳۲ را با هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه همانند میداند. او در مصاحبهای در میانه دهه ۱۳۵۰، در گفتوگو با خبرنگار خارجی میگوید: «بهعنوان یک مسلمان مؤمن، هجرت محمد (ص) در سال ۶۲۲ میلادی با تقویم شما و سال اول با تقویم خودمان، به خاطرم خطور کرد. او [حضرت رسول] صرفاً به این خاطر «هجرت» کرد که وضعیت خود را به گونهای برجسته به نمایش بگذارد. من هم میتوانستم همین کار را بکنم».۱۵
همانطور که گفته شد کودتا شکست خورد. محمدرضا پهلوی میدانست که این واپسین شکست است. او تنها در مقابل دکتر مصدق شکست نخورد، بلکه اکنون مستقیماً با ملّت رویاروی شده است. کما اینکه فردای آن روز مردم در خیابانها نهتنها شادمانی میکردند، بلکه تمامی احزاب و رسانهها، او را رفته قلمداد کردند. شعار مرگ بر شاه در سراسر ایران طنینانداز شد. واژگونی مجسمههای رضاشاه و محمدرضا شاه، فراگیر شده بود. تمامی سخنرانیهایی که در میدان بهارستان، محل گردهمایی احزاب ملّی صورت گرفت، از شاهی سخن گفتهاند که دیگر بازنمیگردد. دکتر علی شایگان از پیشگامان نَهضَت ملَی ایران چنین گفت: «تُحفهای که میبایستی به طهران بیاید، به بغداد رفت».
برای محمدرضا پهلوی و ثریا همهچیز تمام شده بود. زمانی که خبر شکست کودتا را شنید با چنان شتابی وسایل خود را جمعآوری کردند که برخی از وسایل مورد نیاز جا ماند. ثریا شرح فرار را چنین توصیف میکند: «در آن صبح زود و هوای تاریک و روشن شاه در یک وضع پریشان و خودباخته به من گفت: ثریا هر لحظه ممکن است دشمنان اینجا بریزند و ما را بکُشند، باید بدون درنگ حرکت کنیم… با عجله پرسیدم کجا برویم؟ شاه گفت خودمان را به رامسر میرسانیم. از آنجا با هواپیمایمان به عراق پناهنده میشویم… یک ثانیه هم نباید از دست بدهیم. ساعت از ۴ صبح گذشته است. مقداری لوازم را که همراه آوردهام با عجله در یک ساک میاندازم. سوار هواپیمای کوچکی که ما را به کلاردشت آورده است میشویم. من یک پیراهن نازک کتان به تن دارم… آتابای از شاه میپرسد فکر میکنید با این هواپیما بتوانیم تا بغداد پرواز کنیم. شاه پاسخ میدهد غیرممکن است. امیدوارم که آنها (هواخواهان مصدق) فرودگاه را بمباران نکرده باشند، یا هواپیما ضبط نشده باشد… شاه به عقب برگشت. او از نگاه من حذر داشت. چراکه مردان هم میگریند، ولو آن را نشان ندهند. در گوش او گفتم: من این احساس را دارم [پیروز میشویم] نپرسید چگونه؟ در هر حال، این احساس را دارم که تا چند روز دیگر، به طهران، بازخواهیم گشت… نمیدانم چرا این را گفتم! […شاید] برای تسلی پریشانحالی شاه گفتم».۱۶
محمدرضا پهلوی همهچیز را پایانیافته قلمداد میکرد. تا جایی که ثریا یادآور میشود که محمدرضا پهلوی به وی گفت: ثریا! نصیری و همراهانش بهوسیله طرفداران مصدق دستگیر شدند. ما باختیم و باید هرچه سریعتر اینجا را ترک کنیم… در طول پرواز به بغداد مردان بسیار افسرده بودند و شاه گفت «همهچیز تمام شد».۱۷
خلاصه بنا به گزارش ثریا و افراد دیگری که در جریان حوادث آن روزها بودهاند، روشن است که دستکم در ذهن شاه، کودتا شکست خورده بود. او آماده شده بود که سراسر زندگی خود را در امریکا در تبعید بگذارند و در رویدادهایی که دوباره او را به سلطنت رساند، هیچ نقشی نداشت.۱۸
محمدرضا پهلوی این دوران را بدترین روزهای زندگی خود قلمداد میکرد که به شرح آن پرداختیم. نفرت او نسبت به دکتر مصدق و یاران او از همانجا نشئت میگیرد. این روز بهعنوان کابوس زندگی و سلطنتش همواره در ذهنش تداعی میکرد. همان زمانی که از رامسر به بغداد رسید. در گفتوگویی که با رسانهای داشت نخستین کلمات درشت خود را نثار دکتر مصدق کرد. دکتر مصدق را «شیطانصفت» نامید.۱۹
بعدها با یادآوری آن روزها گفت: «در تابستان ۱۹۵۳ (۱۳۳۲) مصدق کاملاً دیوانه و مانند یک ببر بهطور احمقانهای حسود شده بود و به هر چیز زندهای که در اطراف خود میدید حمله میکرد».۲۰
پینوشتها
۱ – «پیام مصدق به ملّت ایران درباره توطئه ۹ اسپند ۱۳۳۱»، روزنامه اطلاعات ۱۷ فروردین ۱۳۳۲- مطابقت با نوار پیادهشده مربوط به همین پیام رادیویی.
۲ – مصوب ۷ اسفند ۱۳۳۷ مجلس شورای ملی و ۹ اسفند ۱۳۳۷ مجلس سنا: مادهواحده- نظر به اینکه روز نهم اسفند ۱۳۳۱ شاهنشاه بر اثر قیام دلیرانه مردم ایران و بنا به استدعا و ایستادگی آنان از مسافرت به خارج از کشور منصرف شدند و این امر موجبات نجات و سعادت کشور گردید علیهذا روز نهم اسفند به نام روز ملّت نامیده میشود. تبصره – قیام روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که در سرتاسر کشور بهمنظور نجات استقلال میهن و قانون اساسی با پشتیبانی عموم طبقات ملت انجام پذیرفت (قیام ملّی) شناخته میشود. تصمیم قانونی فوق که مشتمل بر مادهواحده و یک تبصره است در جلسه پنجشنبه هفتم اسفندماه ۱۳۳۷ از طرف مجلس شورای ملّی اتخاذ و تصویب گردید و در تاریخ ۱۳۳۷٫۱۲٫۹ نیز ݣݣݣبهتصویب مجلس سنا رسید. رئیس مجلس شورای ملّی – رضا حکمت.
۳ – ماروین زونیس، شکست شاهانه، همان، ص ۱۹۰.
۴- یکی از نقاط ضعف محمدرضا پهلوی آزادی رسانهها بود. در فضای باز رسانهای طبیعی است که مهمترین چیزی که مورد نقد قرار میگرفت دیکتاتوری و استبداد بود. یکی از مسائل چالشبرانگیز بین محمدرضا پهلوی و دکتر مصدق، آزادی رسانهها بود که همانطور که پیشتر در این نوشتار گفته شد دکتر مصدق بدان پاسخ داد. روز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دفاتر بیشتر جراید مستقل را آتش زدند. بسیاری از ارباب جراید را دستگیر، زندان و حتی مانند کریمپور شیرازی و دکتر حسین فاطمی کشتند. محمدرضا پهلوی بارها در گفتوگو با اسدالله عَلَم رنجش و هراس خود از آزادی جراید را یادآور میشد. بهعنوان نمونه: «فرمودند باید یادداشت کنی که بعدها مردم بخوانند… فرمودند… در زمان جنگ چه بر ما گذشته است. در یک جا باید فکر ما متوجه حفظ کشور باشد، در یک جا باید با فقر و مسکنت و ذلت و گرسنگی مردم بجنگیم، در یک جا باید با پدرسوختگی افعیهای از بند رسته و یک مجلس پدرسوخته بجنگیم. کار به جایی رسیده بود که در زمان مصدق مثلاً باید خوشحال باشیم که کریمپور شیرازی در روزنامهاش [روزنامه شورش] امروز به ما کمتر فحش داده. جبهه ملّی، حزب توده، روزنامههای ملی، تمام و تمام، پدرسوخته، نوکر خارجی و عوامفریب…». یادداشتهای اسدالله عَلَم، متن کامل دستنوشتههای امیر اسدالله عَلَم، ویرایش علینقی عالیخانی، انتشارات کتابسرا، جلد ششم، چاپ دوم ۱۳۹۰، صص ۷۱- ۷۰ – هشت اردیبهشت ۱۳۵۵. یا «شاهنشاه فرمودند… زمان مصدق از بدترین دوران زندگی و سلطنت من است. این پدرسوخته پای جان من هم ایستاده بود. هر روز صبح خود را رفته میدیدم و ناچار فحشهای جراید را هم برای چاشنی کار باید بخوانم. پدرسوخته کریم پورشیرازی [که دستگیر و در زندان کشته شد] از اهانت به ناموس من هم خودداری نمیکرد». یادداشتهای عَلَم، همان، جلد سوم، چاپ سوم، ۱۳۹۰، ص ۱۵۰.
۵ – مأموریت برای وطنم، همان، «روز ۹ اسفند ۱۳۳۱ مصدق به من توصیه کرد موقتاً از کشور خارج شوم. برای اینکه وی را در اجرای سیاستی که پیش گرفته بود آزادی عمل بدهم و تا حدی از حیل و دسایس وی دور باشم، با این پیشنهاد موافقت کردم. مصدق پیشنهاد کرد این نقشه مسافرت مخفی بماند و اظهار داشت که به دکتر فاطمی وزیر خارجه وقت دستور خواهد داد شخصاً گذرنامه و سایر اسناد مسافرت من و همسرم و همراهانم را صادر کند. جالبتوجه آن بود که دکتر مصدق با التهاب مخصوصی توصیه میکرد که با هواپیما از ایران خارج نشوم زیرا میدانست مردم ایران که مخالف این تصمیم خواهند بود در فرودگاه ازدحام خواهند کرد و مانع پرواز من میشوند. از اینرو پیشنهاد کرد که تا مرز کشور عراق و بیروت بهطور ناشناس مسافرت کنم. با این پیشنهاد هم موافقت شد، اما این راز برملا شد و تظاهرات وفاداری به شاه که از طرف جمعیت عظیم مردم کشور به عمل آمد به قدری صمیمی و اقناعکننده بود که اجباراً از تصمیم خود در ترک وطن عدول کردم. در این موقع حزب توده با صلاحاندیشی مسلم جمعی از پیروان مصدق بدون درنگ جبهه واحدی علیه سلطنت تشکیل داد، ولی این عمل مردم رشید ایران را در حمایت از من و پشتیبانی از مقام سلطنت که من مظهر آن بودم، متحد و متفق ساخت. اینک که به گذشته مینگرم میبینم که تصمیم من در رفتن از وطن بسیار با عجله اتخاذ شده و در حقیقت عمل بسیار خطایی بود، نهایت آنکه در نتیجه عنایات خداوند تبارکوتعالی آن تصمیم به نفع من خاتمه یافت» [مأموریت برای وطنم، همان، ۱۶۵ ۰ ۱۷۶] . دکتر مصدق در پاسخ به محمدرضا پهلوی میگوید: «روز ۹ اسفند من تا ظهر خانه بودم و ظهر که شرفیاب شدم تا در موقع حرکت به اتفاق وزیران تشریفاتی به عمل آورم و ساعت یک بعدازظهر هم که برای ملاقات سفیر آمریکا از کاخ خارج میشدم، عُلماءِ روز ۹ اسفند به این عنوان که میخواهند از حرکت شاه جلوگیری کنند وارد عمارت شدند و آنها را به اتاق انتظار که نزدیک درب ورودی است هدایت کردند و جمعیتی هم که میبایست مرا از بین ببرند همان وقت درب کاخ جمع شده بودند و منتظر خروج من از کاخ بودند. خبر تشریففرمایی شاهنشاه عصر روز سهشنبه پنج اسفند با تلفن دربار به قید استتار به آقای دکتر عبدالله معظمی نماینده مجلس که با جمعی از نمایندگان دیگر دربار به خانه من آمده بودند داده شد که از محل تلفن به جلسه آمدند و بر سبیل نجوی [زیرگوشی]، آقای دکتر سنجابی را از این مسافرت مطلع نمودند و بعد چیزی نگذشت که سایر حضار به قید استتار از آن اطلاع حاصل کردند». خاطرات و تألمات مصدق، همان، ص ۱۸۷. برای بررسی آراء و اسناد مختلف این مقاله رجوع شود: فرید دهدزی، «۹ اسفند کودتا علیه مصدق»، دوماهنامه چشمانداز ایران، اسفند ۱۳۹۹، فروردین ۱۴۰۰، صص ۱۰۶ – ۱۱۲.
۶ – روایت ثریا به شرح زیر است: بنابراین وی [شاه] در فوریه سال ۱۹۵۳ [اسپند ۱۳۳۱] تصمیم گرفت برای مدتی نامعلوم به خارج از کشور برود. مصدق بلافاصله موافقت کرد و مبلغ ۱۱۰۰۰ دلار ارز خارجی بهعنوان هزینه سفر در اختیار ما قرار داد. برای آنکه توجه کسی جلب نشود قرار شد ما نخست از راه زمینی به بیروت سفر کنیم. ما چمدانهایمان را در یکی از اتومبیلهای سلطنتی پیشاپیش فرستادیم و طوری وانمود کردیم که خدمتکاران گمان کنند به اسکی میرویم (ثریا پهلوی، خاطرات ثریا، ص ۸۵). صرفنظر از صحت یا عدم صحت ادعای او که محمدرضا پهلوی مبتکر ترک کشور بوده است، این نقلقول به دلیل اطلاعاتی که از وضع مالی شاه به دست میدهد جالبتوجه است. محمدرضا پهلوی برای صرف یک هزینه گزاف، یعنی ۱۱۰۰۰ دلار، ظاهراً ناگزیر بود از دولت ارز خارجی دریافت کند. ناتوانی شاه در انجام این کار در آگوست سال ۱۹۵۳ [اَمرداد ۱۳۳۲] باعث شد که در رُم با مشکلات مالی مواجه شود (شخصیت شاه، همان ص ۵۳۰). این نشان میدهد که محمدرضا پهلوی قصد سفری صرفاً تفریحانی نداشت، بلکه عزم سفری طولانی داشت.
۷ – ماروین زونیس، شکست شاهانه، همان، ص ۱۹۳.
۸ – شکست شاهانه، همان، ص ۵۷۱.
۹ – مأموریت برای وطنم، همان، ص ۱۷۹
۱۰ – شکست شاهانه، همان، ص ۱۸۷.
۱۱ – شکست شاهانه، همان، ص ۸۴. زونیس در ادامه میگوید همیشه این رویداد در ذهن محمدرضا پهلوی بیچیزی مانند کابوس زندگیاش تبدیل شده بود، «تا جایی که در مراسم ختم نخستوزیر ترورشدهاش حسنعلی منصور [بهمن ۱۳۴۳]، این داستان را در گوش یکی از سوگواران که از مقامات برجسته دولتی بود، زمزمه کرده است. خود محل فیزیکی کلاردشت نیز در نتیجه این حادثه اهمیت زیادی پیدا کرد. چندان تعجبی ندارد که وقتی شاه برای فرار از مبارزهجویی نخستوزیر خود محمد مصدق پناهگاه امنی میجست تا به انتظار نتایج «ضد کودتای» مشترک بریتانیایی آمریکایی برای برکناری مصدق بنشیند، همراه با ملکه ثریا در همان دره اقامت گزیدند؛ در همان عمارت ییلاقی که رضاشاه ساخته بود. تقریباً قضیه به این صورت بود که گویی شاه در نتیجه تهدیدهای مداوم و آسیب دیدن خودشیفتگی خود به گذشته پناه برده بود. شاید او احساس میکرد … میتواند نیرویی را که چنین نومیدانه به آن نیاز دارد تا با تهدید تازه مصدق نیرومند (پیرتر) مقابله کند به دست آورد. چنانکه در رابطه شاه با مصدق نوعی انتقال روانشناختی دستاندرکار بود؛ یعنی اگر تمایل شاه بر آن بود که به نوعی رابطه خود با مصدق را با رابطه خود و پدرش مرتبط سازد، در آن صورت بازگشت به کلاردشت میتوانست به لحاظ منطقی روانشناختی باشد» (همان ص ۹۶ – ۹۷).
۱۲ – شکست شاهانه، همان ص ۱۸۵.
۱۳ – همان.
۱۴ – محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، تهران، نشر ناشر، چاپ سوم ۱۳۷۲، ص ۱۳۵.
۱۵ – مأموریت برای وطنم، همان، ص ۱۸۷.
۱۶ – پرنسس ثریا اسفندیاری، کاخ تنهایی، با همکاری لوئی والانتن، ترجمه امیرهوشنگ کاووسی، نشر البرز، چاپ چهارم ۱۳۷۱. صص ۲۲۲ – ۲۲۶.
۱۷ – شکست شاهانه، همان صص ۲۲۲ – ۲۲۶.
۱۸ – همان، صص ۲۲۲ – ۲۲۶.
۱۹ – عباس میلانی، نگاهی به شاه، افست، ۱۳۹۲.
۲۰ – شکست شاهانه، ص ۳۵۴