خاطرات و تجربیات احمد غضنفرپور
#بخش_ششم
احمد غضنفرپور
سفر و دیدار دکتر کریم سنجابی
سفر آقای دکتر کریم سنجابی در مقام رهبر جبهه ملی ایران به پاریس با حاشیههایی بسیار و در عین حال سرنوشتسازی همراه بود.
برای روشن شدن زوایایی پنهان و آشکار این رویداد تاریخی ابتدا دیدگاههای۱ آقایان دکتر ابراهیم یزدی و دکتر ابوالحسن بنیصدر آورده میشود و در ادامه آنچه نگارنده از نزدیک شاهد آن وقایع بوده، ذکر میشود.
در خاطرات آقای دکتر یزدی چنین آمده: «جریان ملاقاتهایی آقای دکتر سنجابی با امام و انتشار آن بیانیه از این قرار است که آقای دکتر سنجابی از تهران با آقایان بنیصدر و سلامتیان در پاریس ارتباط و تماس منظم داشت و از همین طریق برای دیدار با امام اقدام کرد. اینجانب از طریق آقای دکتر مُکری از سفر قریبالوقوع آقای دکتر سنجابی به پاریس و اقدامات مقدماتی برای ملاقات با امام مطلع شدم. آقای دکتر مُکری از گذشته بسیار دور روابط نزدیکی با آقای دکتر سنجابی داشت، ولی ضمناً از همراهی احتمالی آقای احمد سلامتیان با ایشان در ملاقات با امام سخت ناراحت و نگران بود و مسائلی را درباره نامبرده به نقل از مرحوم دکتر معظمی بیان میکرد.
آقای دکتر سنجابی به همراه آقایان حاج محمود مانیان و حسین مهدیان به پاریس آمد. در اولین دیدار با امام علاوه بر این دو نفر، آقای سلامتیان نیز آقای دکتر سنجابی را همراهی میکرد. در آن جلسه آیتالله اشراقی و حاج احمد آقا نیز حضور داشتند.
دکتر سنجابی در کنار امام نشستند و پس از مبادله تعارفات معمول، کمی آهسته و تقریباً دَرِ گوشی شروع به صحبت با امام کردند. امام اما با صدایی بلند که همه ما هم بشنویم گفتند که ما مطالب دَرِ گوشی نداریم و شما میتوانید مطالب خود را آزادانه بیان کنید. سپس آقای دکتر سنجابی شروع به صحبت کردند. دکتر یزدی شرح این دیدار را چنین آورده است:
«… من ابتدا بهعنوان یک مسلمان و یک ایرانی حضور حضرت آیتالله خمینی که امروز تمام تحرکات ایران زیر نظر ایشان قرار دارد رسیدم و گفتم همانطور که هر مسلمان روزی چند بار خدا را به شهادت میگیرد، من نیز خدا را به شهادت میگیرم که با هیچ سیاستمدار خارجی بهطور مستقیم و یا غیرمستقیم ارتباطی ندارم و در هیچ جمعیت سرّی یا غیرسرّی عضویتی ندارم و با مقامات دولتی و یا دربار ایران گفتوگو و مذاکرهای نکردهام… برای این به اینجا آمدهام تا آنچه را تشخیص میدهم بیان کنم و موضوع جبهه ملی را برای شما تشریح نماییم. بعد بهطور خلاصه وضع مملکت را در جنگ جهانی دوم و ورود قوایی بیگانه و کوشش جبهه ملی تحت رهبری دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت و ادامه جبهه ملی را برایشان توضیح دادم. ایشان صحبتهایی کردند و قرار شد جلسات دیگری حضورشان صحبت شود؛ چون بعضی از اشخاص آنجا نبودند».۲
آقای دکتر یزدی در جلد سوم کتاب شصت سال صبوری و شکوری، درباره ادامه این دیدارها مینویسند:
«بعد از دیدار اول، سنجابی از طریق بنیصدر اطلاع داد که چون برای دیدن فرزندش عازم امریکاست، میخواهد دیدار مجددی داشته باشد،۳ اما خبرها حاکی از این بود که چون کنفرانس بینالمللی سوسیالیستها در امریکا برگزار میشد و آقای دکتر سنجابی هم برای شرکت در این کنفرانس دعوت شده بود، تحلیل و برداشت بعضی از نزدیکان آقای خمینی (ازجمله دکتر صادق طباطبایی) که به آقای خمینی نیز منتقل میشد این بود که اگر آقای دکتر سنجابی بعد از دیدار با امام به امریکا برود و در آنجا درباره مسائل ایران با ایشان صحبت شود، اینگونه تلقی میشود که دکتر سنجابی از طرف آقای خمینی مأموریت دارد. سنجابی گفت من برای دیدار فرزندم عازم امریکا هستم و پس از مسافرت مجدداً خدمتتان میرسم.۴
پس از این دیدار، من خصوصی به آقای خمینی گفتم که الآن کنفرانس سالانه سوسیالدموکراتها در امریکاست و بهاحتمال قوی سنجابی که به امریکا میرود در این مجموعه هم شرکت میکند و ممکن است در مورد مسائل ایران هم در آنجا صحبت کند و از ملاقات با شما هم حرفی بزند و این امکان وجود دارد که برخی تصور کنند ایشان از طرف شما به آنجا رفته یا رابط شما با امریکاییهاست و اگر از امریکا مجدداً به اینجا بیایید و با شما ملاقات کند این تلقی بیشتر تقویت میشود. آقای خمینی در آن لحظه در برابر حرف من عکسالعملی نشان ندادند، اما روز بعد توسط آقای اشراقی به بنیصدر که میزبان سنجابی در پاریس بود پیغام داد که اگر آقای سنجابی به امریکا برود من دیگر ایشان را نمیپذیرم. آقای سنجابی که روی ملاقات با آقای خمینی حساب میکرد از مسافرت به امریکا منصرف شد.۵
قبل از آنکه به روایت آقای بنیصدر اشاره شود، نکات تأملبرانگیزی در روایت آقای دکتر یزدی ملاحظه میشود که ضروری است مورد توجه قرار گیرد.
نکته اول آنکه آقای دکتر سنجابی به منزل آقای سلامتیان آمدند و نه منزل آقای بنیصدر. آقای دکتر یزدی به خاطر مشغله فراوان آن دوران اشتباهاً گفتهاند ایشان به منزل آقای بنیصدر آمدند.
نکته مهم اما شرح رویدادهاست که اگر ناگفتهها گفته شود، علت یا عللِ بسیاری از اتفاقات بعد از آن در پاریس و بعد از بازگشت به ایران بیشتر روشن میشود.
آقای دکتر یزدی در شرح این دیدار یک جا میگویند سنجابی بعد از دیدار اول از طریق بنیصدر اطلاع داد که چون برای دیدن فرزندش عازم امریکاست میخواهد دیدار مجددی داشته باشد و بلافاصله میگویید سنجابی گفت من برای دیدار فرزندم عازم امریکا هستم و پس از مسافرت مجدداً خدمتتان میرسم! سپس نتیجه میگیرند و میگویند: «به نظر میآید مسئله کنفرانس سوسیالدموکراتها باعث شد ایشان دیدار فرزندش را بهانه قرار داده باشند.»
اولاً اگر قصد سوءاستفاده کردن از این دیدار بود یک بار انجام گرفته بود و نیازی نبود دوباره تکرار شود.
ثانیاً چنانچه منظور و هدفی در کار بود باید صبر میکردند آقای دکتر سنجابی از امریکا بازگردد و چنانچه سوءاستفادههایی شده بود بر اساس شواهد عینی و دلایل قابلقبول و موجّه از دیدار بعد از مسافرت ممانعت به عمل میآمد و نه قبل از آن و بر اساس حدسیات ناشی از آن.
اکنون آنچه را شخصاً مشاهده کرده و از نزدیک شاهد آن بودم بازگو میکنم. یک روز قبل از ملاقات آقای دکتر سنجابی با امام خمینی به نوفللوشاتو رفتم. آقای قطبزاده در گوشهای از باغ با چهره برافروخته و بهشدت عصبانی با حاج احمد آقا مشغول گفتوگو بود. حدس زدم موضوع گفتوگو پیرامون سفر و دیدار دکتر سنجابی با امام خمینی است. همان روز هنگام غروب در دفتر نوفللوشاتو نشسته بودیم که آقای دکتر یزدی موضوع این دیدار را مطرح کرد که ناگهان آقای خلخالی که در آن جمع حضور داشت برآشفت و برخاست و گفت همین الآن نزد امام میروم و مطالب را به عرض ایشان میرسانم و در حال خارج شدن از اتاق مقداری بد و بیراه نثار اعضای جبهه ملی کرد و از اتاق خارج شد. دکتر یزدی بهرغم دلخوری فراوانی که از خلخالی داشت و در خاطراتشان بهطور مکرر به آن اشاره کردهاند، در آن لحظه اما سکوت رضایتبخشی کرد.
از آن نشستها و گفتوگوها و برخوردها مشخص شده بود که آقایان یزدی و قطبزاده تصمیم گرفتهاند این دیدار نتایج موفقیتآمیزی نداشته باشد؛ از اینرو، به نظر نگارنده مسئله کنفرانس سوسیالدموکراتها و این قبیل موضوعات برای پنهان کردن و در پرانتز قرار دادنِ اصل قضیه است. بعد از این برخوردها نزد آقای قطبزاده رفتم و از طرز رفتارشان نسبت به جبهه ملی و برخورد با دکتر سنجابی انتقاد و اعتراض کردم (قطبزاده ــ در عین حالــ اگر نسبت به حسن نیت کسی اعتماد پیدا میکرد تحت تأثیر قرار میگرفت).
به او گفتم باید حواسمان جمع باشد، داریم به دست خودمان تیشه به ریشه میزنیم و دلایلی آوردم. در جواب (بدین مضمون) گفت: «ببین در حال حاضر مردم ایران در موقعیتی قرار گرفتهاند که حتی خود دکتر مصدق هم جایگاه آنچنانی ندارد…».
در جواب گفتم ولی آیا ما باید به دست خود به این باورها دامن بزنیم؟ بعد داستان زدوخوردهایی کاروانسرایی سنگی را از قول عمهزادهام دکتر هوشنگ میرعلایی (جراح معروف) نقل کردم و گفتم ایشان میگفت وقتی داریوش فروهر را با فَرقِ شکافته به اتاق عمل آوردند، زخمش بهقدری عمیق بود که امید به بهبود او نداشتم، ولی شجاعت او حیرتآور بود و من عمیقاً شگفتزده شدم و در مدت عمر عملهایی جراحیام هرگز نظیر آن را ندیده بودم. قطبزاده شدیداً تحت تأثیر قرار گرفت و به فکر فرورفت؛ ولی دیگر کار از کار گذشته بود و ترفندها و مخالفتها کارساز شده بود. اینگونه برخوردها و آسیبهایی دوطرفه و حتی چندطرفه آنچنان زخمهایی عمیقی بر جای گذاشت که نهتنها بهمرور زمان التیام نیافت بلکه هرچه زمان گذشت بر عمقش افزودهتر شد.
آن زمان گذشت و زمان بعد از انقلاب فرارسید و معلوم شد دامنه این نوع اختلافات و ستیزهها نهتنها متوجه آن دو گروه و گروههای مشابه نبوده، بلکه ریشه در بطن یک جامعه تحت ستم و خفقان و سلطه تاریخی دارد که هر زمان به شکل و شمایل خاص خود جلوهگری میکند.
گرچه بررسی منشأ و علل آن به یک پژوهش گسترده و البته بسیار مهم نیاز دارد، ولی در اینجا میتوان بهاجمال به چند عامل اشاره کرد:
یکم: اینکه هر گروهی و حتی هر فردی خود و گروه خود را موجّه و بری از عیب و نقص میداند و دیگری را کاملاً فاقد صلاحیت، منحرف و خطرناک به حال اسلام و جامعه و ملک و مملکت.
دوم: برای حذف جناح یا جناحهای مخالف و به نظر خود خود منحرف به شغلهای مختلف میشود.
سوم: برای هر عملی و هر ترفندی توجیه متناسب به کار میبرد و مهمتر آنکه قبل از آن بهطور ناخودآگاه به آن توجیهات باور پیدا میکند یا در درجه نخست خود را میفریبد، برای آنکه بتواند دیگری را بفریبد و برای آنکه جنبه سیاسی و موجّه پیدا کند، نام آن را با «تاکتیک سیاسی» زیبا و زیبنده جلوه میدهد.
چهارم: مسلماً در پُشتِ سَرِ همه این مواضع ــ یا بهتر بگوییم در بطن آنها ــ هواهای نفسانی، غرورها و… بهطور پنهان و آشکار در اَعماق اذهان لانه کرده و نهادینه شدهاند.
بازگردیم به روایت دیگر؛ یعنی روایت آقای بنیصدر از این سفر و این دیدار. ایشان در یک گفتوگو سفر دکتر سنجابی را چنین شرح میدهند:
س: وقتی آقای دکتر سنجابی به فرانسه آمدند شما از ملاقات ایشان با آقای خمینی چه خاطرهایی دارید؟
ج: دکتر سنجابی به فرانسه آمد و در خانه آقای سلامتیان منزل کرد. با هم چند نوبت دیدار کردیم و او در این فکر بود که اگر بیایید و توافقی نشود و برگردد، برنامه رژیم شاه این است که اینها به اینجا بیایند و دست خالی برگردند و بگویید که خمینی منزوی است. پس باید این کار بشود. بازرگان هم آنوقت اینجا بود. ما در خانه دکتر مهدوی گفتوگو کردیم که من نوشتم و یک متن تهیه کردم و به آقای دکتر سنجابی دادم و او یک جاهایی را خط زد و دوباره ما چانه زدیم و بالأخره یک متنی درآمد و آن خطخوردگیها و پاکنویس آن موجود است. معلوم شد که مُکری قبلاً پیش سنجابی رفته و راجع به متنی که باید نوشته شود گفتوگو کرده. او یک متنی را قبلاً داده بود که همه نکاتی که تویی این متن اخیر هست، آنجا نبود. او قبلاً برده بود که به نظر (آیتالله خمینی) خمینی برساند و بعد بگویید که این فتح و ظفر را او کرده است.
ما سوار ماشین شدیم و به طرف نوفللوشاتو رفتیم. در راه دیدیم ماشین آقای دکتر مکری خراب شده و وسط راه مانده و ما خیلی خندیدیم و راضی بودیم از اینکه ماشین او در راه مانده و ما در بردن آن متن بر او تقدم میجوییم. البته متن محتواش یکی نبود. وقتی من رسیدم ساعت ۴ بعدازظهر ــ این حدودها ــ بود و اشراقی گفت که آقای خمینی خواب است. گفتم این متن را سنجابی امضا کرده است. او خواند و گفت این خیلی جالب است. حالا میشود او را بیدار کرد. او رفت و چند دقیقه بعد آمد و دیردم یک کلمه استقلال هم اضافه کرده است و گفت آقا میگویند این را دکتر سنجابی دوباره پاکنویس و امضا کند و بیاورید؛ خیلی عالی است. این هم بهاصطلاح حقالزحمه ما شد.
به نظر من خدمت بزرگی بود. این آقای بختیار از راه جفا به وطن خودش کرده، نادرست میگویید. این کار سنجابی خدمت بزرگی بود و الآن آن خط مصدقی بهکلی در انقلاب آنسوی خط واقع میشد، آنسوی مرز واقع میشد و امروز هیچ حضوری نداشت و در آینده هم معلوم نبود که چه پیش بیایید و من عقیدهام این است که امروز آنچه ما بهعنوان مخالف رژیم خمینی میکنیم روی آن خط هستیم و آن اعلامیه یک خدمت بزرگی است از سنجابی در تاریخ ایران. متن را نزد سنجابی بردم و به او گفتم که این استقلال را هم طرف اضافه کرد، چون یادت رفته بود. خیلی خندید و گفت شکر که اینقدر این آدم مراقب استقلال است. پس ببینید این روحیه آنوقت چه روحیهای بود؟ این حرف خیلی قیمت دارد. گفت راجع به آن دموکراسی و آنها چیزی نگفت؟ گفتم نخیر، فقط این استقلال را اضافه کرد. دوباره پاکنویس و امضا کرد و من هم رفتم دادم به (آیتالله) خمینی) خمینی. صبح فردای آن روز هم ایشان به نوفللوشاتو رفت و قطبزاده یکقدری داد و قال کرده بود که نمیگذاریم که دوباره شما چنین و چنان کنید اینجا! این دیگر مشروطه نیست زحمتها را دیگران بکشند و حکومت را شما بکنید. ولی بقیه برای او اللهاکبر کشیده بودند و آن متن را خوانده بودند و (آیتالله) خمینی) خمینی هم به او خیلی احترام کرده بود و فکر میکرد که او نامزد نخستوزیری از سوی (آیتالله) خمینی) خمینی خواهد شد. همه ما هم اینجور فکر میکردیم. آن داستان اینجور بود. بعد قرار بود که این متن را هم او و هم بازرگان امضا کنند. وقتی بردم که بازرگان هم امضا کنند گفتند بازرگان به تهران رفته است. حالا اینکه او چرا به تهران رفت این را دیگر باید از خود او بپرسید، چون من بعد هم دیگر فرصت نکردم که تحقیق کنم ببینم آیا اطلاع داشت و حاضر نشد این متن را امضا کند یا نه!۶
در بیان این دو روایت، نکتههایی بسیاری نهفته است که نگارنده به بخشی از آنها اشاره میکنم. دیگر پژوهشگران بر اساس اطلاعات خود میتوانند بخشی از حقیقت را به تصویر کشند و بازگو نمایند. آقایان دکتر یزدی و دکتر بنیصدر منشأ این اختلافات را بدین گونه توضیح دادهاند. ابتدا ازآنچه آقای دکتر یزدی بیان کرده آغاز میکنم. ایشان میگویند «در دیدارهای آقای مهندس بازرگان با اعضای نهضت آزادی بهصورت جمعی و نیز بهصورت فردی مسئله اختلاف نهضت و بنیصدر و جبهه ملی اروپا نیز مطرح شد. این اختلاف از زمانی که آقای بنیصدر در سال ۱۳۴۱ (۱۹۶۲ میلادی) به پاریس آمد، آغاز شده بود. سه محور اساسی این اختلافات عبارت بودند از: اختلاف در بینشها در روشها و منشها.
برخی از این اختلافات بهقرار زیر بود:
ــ ما در خارج از کشور با توجه به پراکندگی جوانان مسلمان کشورهایی مختلف و دوری از هم اعتقاد داشتیم که اولویت را باید به سازماندهی نیروهایی اسلامی بدهیم و به همین دلیل پس از مرحله اولیه که نیروها و امکانات مختصر ما درگیر تأسیس جبهه ملی دوم و انتشار روزنامه ایران آزاد و باختر امروز و یا فعالیت در سازمان دانشجوییان ایرانی شده بود، تماماً به بسیج دانشجویان مسلمان در انجمنهایی اسلامی دانشجوییان متمرکز شد.
ما فعالیت در جبهه ملی را در آن مرحله ضروری ندانستیم. جبهه ملی دوم به دلیل اشکالات درونیاش، بعد از نامه مرحوم دکتر مصدق منحل شده بود و جبهه ملی سوم بر اساس تزِ مصدق بهصورت جبههای مرکب از احزاب و گروههای ملی و نه بر اساس اتحاد شخصیتها و افراد باوجود آمده بود و اگر قرار بود جبهه ملی سوم خارج از کشور تشکیل شود، ابتدا باید احزاب ملی تشکیل شوند، سپس این احزاب با هم ائتلاف کنند و جبهه ملی را بسازند؛ اما اگر احزاب ملی نباشند منطقی نبود که نیروهایی اسلامی وقت و انرژی و امکانات خود را در راه تشکیل جبهه ملی بگذارند، بلکه بیایید مسلمانها تلاش خود را در جهتِ ایجاد سازمانهایی مستقل اسلامی متمرکز کنند.
بعد از تشکیل جبهه ملی سوم در ایران، با مشارکت احزاب و سازمانهایی سیاسی مرکب از احزاب مردم ایران، حزب ملت ایران، حزب ایران، نهضت آزادی ایران و نیروی سوم، در خارج از کشور نیز جبهه ملی سوم با شرکت نمایندگان همین احزاب تشکیل شد؛ اما بنا به دلایلی نتوانست ادامه دهد و کار جمعی آنها متوقف شد.
بنیصدر و دوستانش که خبرنامه جبهه ملی را منتشر میکردند به این نیز اعتقادی نداشتند و به همین دلیل تأسیس نهضت آزادی و انتشار نشریههایی به نام «مجاهد»۷ را رویارویی با خودشان تلقی کردند. درحالیکه از نظر ما چنین نبود. ما ضمن اعتقاد به آنچه گفته شد نه احساس وظیفه میکردیم که با خبرنامه و جبهه ملی رقابت کنیم و نه در پی آن بودیم؛ بلکه معتقد به کار مثبت و سازنده خودمان بودیم.
در این بحث به برخی از تلاشهای آقای بنیصدر و نامهنگاریهایی ایشان با تهران اشاره شد و ریشه اختلاف را نشان دادیم.۸
در قلمرو منشها و روشها نیز اختلافات ما روشن بود و چیزی نبود که از دبید تیزبین افراد هوشمند پنهان مانده باشد. خصلتها و روشهایی اعمالشده در مراحل مختلف، نشاندهنده و بیانگر این اختلافات بوده و هست. برخی از فعالان اتحادیه انجمنهایی اسلامی در اروپا که با ایشان آشنایی و همکاری نزدیک داشتند به طنز میگفتند که بنیصدر با نوشتن کتاب کیش شخصیت در حقیقت حدیث نفس کرده و خود را شرح داده است. در هر سه محور، مسائل مورد اختلاف نمونهها و مثالهایی بود که خودِ آقای مهندس بازرگان هم از آنها اطلاع داشتند، اما به هر حال ایشان اعتقاد داشتند که باید این اختلافات را حل کرد. ما ضمن قبول ضرورت مسئله، آمادگی خود را برای هرگونه تفاهمی اعلام کردیم. آقای مهندس بازرگان دیداری هم با بنیصدر داشتند که آن را بسیار ناامیدکننده توصیف کردند.۹
این خلاصهای بود از اختلافات نهضت آزادی و جبهه ملی در خارج از کشور و همچنین اختلافنظرِ آقای دکتر یزدی با آقای بنیصدر از زبان آقای دکتر یزدی.
در اینجا ضروری است قبل از هرگونه قضاوت، نظریات آقای بنیصدر را نیز جویا شویم و سپس از زوایایی پنهان و منشأ و علل واقعی اختلافات و آسیبهای وارده از این ناحیه ایشان مطلع شده، سپس آنها را مورد نقد و بررسی قرار دهیم. به گفتوگویی آقای ضیاءالله مدنی با آقای بنیصدر بازگردیم:
«س: چه همکاری یا رقابتی بین شما و آقای قطبزاده و آقای دکتر یزدی بود؟
ج: همکاری که نبود، اما رقابت هم معنی ندارد؛ اختلاف بود.
س: اختلاف بر سر چه چیزی؟
ج: اختلاف بر سر بسیار چیزها بود. عرض کنم به شما یکدفعه هم آقای خمینی دامادش یعنی همین آقای اشراقی را مأمور کرد و او هم آمد.
س: در پاریس؟
ج: در پاریس؛ و ما سه نفر جمع شدیم و تا دو صبح گفتوگو کردیم. خوب قرار شد بر اینکه برخورد نکنیم و رفاقت کنیم. این اختلافات بود به لحاظ اینکه این آدمی که من باشم از دوره مصدق تا به امروز در هر آزمایشی بودم. بعضیها هستند و نان این را میخورند که در هیچچیز نبودند، آنها آدمهای عاجزی هستند. من با هر گروهی که شما تصور کنید، گروه سیاسی در ایران همکاری کردهام غیر از حزب توده. البته آنهایی هم که حکومت میکردند حسابشان جداست و با آنها در اختلاف بودیم و حتی نابجاست اگر بگوییم که با حزب توده هیچ همکاری نکردم. افراد حزب توده که در همین پاریس بودند اوایل ورود من پیش من میآمدند که ما آمادهایم با شما همکاری کنیم. من گفتم به شرطی که افراد باشند و کاری به حزب توده نداشته باشید و این اصول را رعایت بکنید، ما همکاری میکنم.
با آقای قطبزاده و یزدی هم عین همین حال را داشت. ما با آقایان یک میثاق امضا کردیم، میثاقی که بعد از عزل۱۰ منتشر کردم. با آقایان هم در امریکا نشستیم. با آقای دکتر یزدی یک میثاق امضا کردیم که فعالیت جبههای باشد و احزاب سیاسی باشند. منع عقیدتی هم برای شرکت در فعالیت سیاسی نباشد که بگوییم فقط مسلمان باشد و غیرمسلمان حق ندارد که باشد. هر گروهی که این اصل آزادی را، اصل استقلال را قبول کرد، او بتواند با ما و ما بتوانیم با او همکاری کنیم. برای استقرار این اصول آن آقایان این میثاق را نقض کردند. اختلاف بر سر این میثاق بود؛ اما در پاریس اختلاف بر سر چه بود؟
اختلاف دنباله همان اختلاف پیشین بود. آنها چیزهایشان هست و میتوانید مراجعه کنید و دلایل اختلاف تویی همان روزنامه فراوان است. نفی گروههای سیاسی دیگر که با خط فکری آقایان سازگار نبود؛ این خلافِ اصل ما بود. ما دعوایی ایدئولوژیک با گروههای دیگر ممکن است داشته باشیم، اما در حدود آزادی داریم. یک کشور مستقلی باشد، هر حزب و هر گروهی آنجا ایدئولوژی خودش را تبلیغ میکند و ایدئولوژیهایی دیگر را هم انتقاد میکند؛ در حدّ علمی و سیاسی معقول؛ اما بگوییم شما چون به اسلام باور ندارید پس اصلاً حق ندارید در مبارزه با ما رفاقت کنید، این جزو معقول در این دنیا نیست و این جزو میثاق ما بود که ما همچنین شرطی نکنیم و از این مسائل. خوب بعد که به پاریس آمدند بر سر سیاست خارجی اختلافنظر بود و سر سیاست داخلی هم. گفتم که آقای مهندس بازرگان فکر میکرد که استقلال حسابش از آزادی جداست. حالا این حرف اینجا بود، الا اینکه یک مطلب سومی هم بود. آن آقایان فکر میکردند که من با جبهه ملی هستم و بهاصطلاح با سنجابی و اینها همکاری دارم و دارم کوشش میکنم که آنها بیایند و طبیعتاً آنها مایل بودند که گروه خودشان بیایید. پس هر دفعه پیش آقای خمینی مییافتند و شیطنت از این قماش میکردند که مثلاً فلان شخصیت جبهه ملی در کجا چه گفت. آن چه گفت و این چه گفت و اینها با فلانی رابطه دارند.
من چندین نامه دارم، چون (آیتالله) خمینی) خمینی حتی از نجف بهوسیله همین طلبههایش نامه نوشته که آقای فروهر در ایران در اعلامیههایی که دادند در آنجا درست از مقام روحانیت تجلیل نکردند و خود را همهکاره میدانند، نمیدانم چه کردند و چه کردند و اگر تکرار شود، ایشان اعلامیه میدهند و اینها را نفی میکنند. اینها حتی در همین پاریس هم بود. حتی یک روز کار بهاصطلاح به برخورد زبانی هم کشید و آن مصاحبههایی که هر روز آقای بختیار با روزنامههای خارجی ــ که با ماژیک زردرنگ زیر آن خط کشیده بودند و آورده بودند ــ که بختیار این حرفها را زده است. من که رسیدم (آیتالله) خمینی) خمینی گفت بله این آقای دکتر بختیار دوست آقای مصدق ملاحظه کردید چه حرفهایی زده است؟ من به آقای دکتر بختیار تلفن کردم که آقا شما این حرفها چه بوده است که زدید؟ او منکر شد و گفت روزنامهنگار بیخودی از خودش نوشته و به من ربطی ندارد و من چنین حرفی را نزدم. این داستان دو سه بار تکرار شد و هر دو سه بار این شخص گفت که نه، من این حرفها را نزدم. بعد که خُب قبول دولت کرد معلوم شد که نخیر، همه این حرفها را زده است.
پس اینگونه برخوردها بود. گفتم که وقتی دکتر سنجابی آنجا رفت قطبزاده به او خیلی پرخاش کرد که ما نخواهیم گذاشت دوران مشروطه تکرار بشود و زحمتها را دیگران بکشند و حکومت را شما بکنید. این بیمی که من بهاصطلاح وسیله حکومت اینها میشوم هم بود. ولیکن نه، این بیمها زائد بود؛ خود جامعه وقتی حاکم شد، هر کس زحمت کشید و مردم تشخیص دادند اختیارشان را به او میدهند. اصلاً در ذهن من نمیگذشت که اینرو بیایید و آن زیر برود. آن چیزی را که توجه داشتم این بود که خصوصاً رهبری جدید تابعیت امریکایی پیدا نکند و واقعاً به معنایی درست کلمه مستقل باشد، نه تمایل به روس داشته باشد و نه تمایل به انگلیس و نه امریکا. بله اینگونه برخوردها بود.
البته برخوردهایی دیگر هم بود که از سابق آنها بود و اینها جنبههایی شخصی داشت؛ یعنی ایراداتی بود که هر کس به شخصیت دیگری میگرفت. من هم به شخصیت آنها میگرفتم و آنها به شخصیت من میگرفتند.»۱۱
متن این گفتار و دامنه این اختلافات بازگوکننده چندین نکته قابلتأمل است که در شکلگیری جریانات بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اثرات تعیینکننده بهجای گذاشت. ملاحظه میکنید در به وجود آمدن این اختلافات هر گروهی، گروه دیگر را مقصر میداند. دکتر یزدی علت اختلاف را در این سه عامل خلاصه میکند: «بینش، منش، روش» و میگویید ما تصمیم گرفتیم گروه اسلامی خود را جدا از دیگر گروهها سازماندهی کنیم و انرژی و وقت خود را در این نقطه متمرکز کنیم؛ در عین حال به مسائل دیگر ازجمله کیش شخصیت بنیصدر و مسائلی از این قبیل هم اشاره میکند.
بنیصدر میگویید: قرار بر این بود که با دیگر گروهها بر اساس ضوابط و اصول خاصی مانند رعایت استقلال و آزادی وارد تعامل شوییم؛ آنها پیمانشکنی کردند. ضمناً میگویید: آقای مهندس بازرگان برای اصل آزادی اهمیت بیشتری قائل بود تا استقلال.
آقای مهندس بازرگان که از داخل به خارج آمده بود به همه توصیه میکرد باید به هر صورت به این اختلافات پایان داد.
علت اصلی آنکه آقای بنیصدر و آقای دکتر یزدی بر نظریات خود پافشاری میکنند، ولی آقای مهندس بازرگان اصرار دارد اختلافات پایان پذیرد، مسئله نیست که بتوان ساده از آن گذشت. این مسئله برآمده از دو دیدگاه متفاوت است که یکی پایه تفکرش در خارج از کشور شکل گرفته۱۲ و دیگری در داخل کشور.
فعالان خارج از کشور به خاطر دوری از وطن و ممنوعالورود بودن به کشور به مدت طولانی و درنتیجه دسترسی محدود به اطلاعات ملموس داخلی و واقعیتهایی ناشی از آن، دچار ذهنیات شده بودند که نرمش فکری و سعهصدر آنها به حداقل رسیده بود و مسائلی را در اولویت قرار میدادند که هرچند قابلتأمل بود، اما اولویت جامعه ایران نبود. اولویت حقیقی همان بود که امثال بازرگان و سنجابی در نظر داشتند و برای تحقق آن، رفعِ اختلافات را توصیه میکردند. وقتی آقای دکتر سنجابی به پاریس آمد و آن متن تاریخی را امضا کرد و نزد امام برد، موضوعاتی را مطرح کرد که در آن بُرهه تاریخی از اهمیتِ فوقالعادهای برخوردار بود. مسلماً این دو رهبر ملی و مذهبی در همه زمینهها نظریات یکسانی نداشتند، اما از آنجا که مسائل مهمِ تاریخی، مذهبی، ملی و مردمی مدنظرشان بود، نقاط اشتراک را بر نقاط اختلاف ترجیح داده و آنها را در اولویت قرار دادند.
گروه مخالف جبهه ملی بهجای خوشحال شدن از این وحدت تاریخی بینظیر و کوشش کردن در جهتِ حفظ و حراست از آن، به مخالفت برخاستند. عدهای در خفا و با ترفندهایی خاص خود به سعایت کردن مشغول شدند و عدهای بیپروا و شفاف به رهبر جبهه ملی پرخاشگری کردند. نتیجه درگیریهای دو طرف باعثِ تضعیف هر دو گروه شد. یکی دیگر از عللی که این دو گروه ملی و ملی ـ مذهبی را در گیرودار قرار داده بود این بود که به این باور رسیده بودند که جز این دو گروه، گروه دیگری برای زمامداری آینده وجود ندارد. از اینرو سعی وافر داشتند زمینههایی مساعد برای گروه خود فراهم آورند که یکی از آنها حذفِ اعضای رقیب از صحنه بود.
آقای قطبزاده ماهیت این سیاست را بهطور شفاف و بیپروا بیان داشت، آنجا که خطاب به رهبر جبهه ملی گفت: «نمیگذاریم مشروطیت تکرار شود، دیگران زحمت بکشند و شما استفاده کنید.»
اکنون باید به این پُرسش پاسخ داد که به چه علت یا علل آنها به این باور رسیده بودند که جز این دو گروه، گروه سوم یا رقیب دیگری برای جایگزینی وجود ندارد؟ و اگر به این نتیجه رسیده بودند که رقیب قدرتمندی در کمین نشسته، آیا اوضاع به گونه دیگری رقم نمیخورد؟
چندین دلیل وجود داشت که دو طرف مطمئن بودند غیر از خودشان رقیبِ مطرح دیگری وجود ندارد:
ــ اول اینکه شخص امام و عدهای از روحانیان طراز اول باور جدیی داشتند ــ بنا بر دلایل متعدد ــ روحانیت نباید در مسائل اجرایی وارد شود، بلکه نقشِ بارزِ نظارتی خود را همیشه باید در نظر گرفته و برای حفظ و حراست این مقام تعیینکننده کوششِ مضاعف به عمل آورند. یکی از دلایل این موضوع، مقام و موقعیتی بود که خودِ امام خمینی در طول تاریخ به دست آورده بود که میتوانست با یک خطابه یا بیانیه مردم را بسیج کنند. ایشان و دیگر بزرگان خوفِ آن را داشتند که با ورود روحانیان در صحنه اجرایی، این موقعیت خطیر را یا بهکلی از دست بدهند یا به حداقل برسد.
ــ دومین دلیل آن بود که روحانیت، دانش مملکتداری مانند حقوق بینالملل، حقوق سیاسی، آشنایی با جهان سیاست و اقتصاد را ندارند و لزومی هم ندارد که وارد این حوزهها شوند. از اینرو، وارد شدن در یک امرِ ناشناخته، هم به خودشان آسیب میرسانند و هم به دیگران.
ــ سوم آنکه روحانیت در مقام بسیجکنندگی تودهها، نقش ارزندهای دارد که نباید دستِکم گرفته شود یا تضعیف گردد.
مجموع این شرایط حکایت از آن داشت که روشنفکران به این نتیجه برسند که جز خود، گروه دیگری در صحنه وجود ندارد؛ اما تمام این شرایط در طول این مدت ۱۱۸ روز بهتدریج تغییر کرد.
تغییرات از زمانی آغاز شد که امام در پاریس بهطور شفاف و قاطع ناامیدی خود را از روشنفکران اعلام کردند. فردایی آن روز بهاتفاق آقای مهندس رضا بنیصدر نزد قطبزاده رفتیم و مطلب امام را نقل کردیم. ایشان کاملاً بیاطلاع بود، شاید انتظارِ چنین موضعگیری را نداشت؛ مات و مبهوت شد. او آدم زیرکی بود و خیلی زود متوجه شد اتفاق مهمی در حال وقوع است. آن اتفاق بدینصورت رُخ داده بود که گروهی از روحانیان از زمانهایی بعد از درگیریهایی دکتر مصدق و آیتالله کاشانی خود را برای حکومت آینده آماده کرده بودند. فلسفه و هدفشان هم اینگونه بیان میشد: «نمیگذاریم مشروطیت تکرار شود و گروهی زحمت بکشند و دیگران استفاده ببرند.»
این گفتار عینِ همان مطلبی بود که قبلاً قطبزاده در مورد دکتر سنجابی به کار برده بود. هر گروهی علیه دیگر گروهها به نقشهکشی و دستهبندی مشغول شده بود. روحیه انحصارطلبانه و سلطهجویانه به ارث رسیده، مانند اژدهایی هفتسر از همهجا سر درآورده بود. طُرفه آنکه هر فرد و گروهی این شیوه کار را یک نوع بازی زیرکانه «تاکتیک سیاسی» و خلاصه یک نوع هوشمندی برای خود بهحساب میآورد و دردآور اینکه هنوز هم گروههایی بر همان سیاقِ زشت و ناپسند و نامردمی طی طریق میکنند.
روشنفکران هر دو گروه در همان حال و هوایی گذشته به سر میبردند و بیتوجه به این نقشهها و تاکتیکها، همچنان به چالش با یکدیگر مشغول بودند. آنها حتی وقتی به ایران بازگشتند با همان ذهنیات و احوال و اختلافات به جان هم افتادند و این بار بیرحمانه نهضت آزادی را نشانه گرفتند؛ غافل از آنکه اعضای نهضت آزادی داخل کشور از نظر اَعمال، اقوال و احوال با اعضای نهضت آزادی در خارج از کشور قابلمقایسه نبودند. آنان شخصیتهایی بودند زندان رفته، سختیکشیده و از نفسانیات خود فاصله گرفته؛ نه در فکر نام و قدرت و شهرت و نه ترس از بدنامی. خالص و مخلص و عاقل و معقول. گروه مخالف زمانی از این گروه داخل و اصولاً از شرایط درون کشور آگاه شدند که شرایط و زمینههایی سقوط دولتِ موقتِ مهندس بازرگان فراهم شده بود و آنها نیز در این فراهم آمدن نقش مؤثری داشتند. مسلماً در این نوع نگرشهایی انحصارطلبانه، چه از جانب روشنفکر صورت پذیرد یا از جانب روحانی، آنکه زیان میبیند، مردمی هستند که با هزاران امید چشم به روزگار بهتر دوختهاند؛ و صدالبته افراد هوشمندِ نفوذی در پیدایش و تشدید اختلافات درونگروهی روشنفکران و همچنین اختلافات روشنفکران و روحانیان نهتنها بیتأثیر نبودند که در بسیاری از این معرکهها ماهرانه وارد عمل شدند، که در بخشهای بعدی با جزئیات به آنها خواهیم پرداخت.
کلام آخر اینکه تا وقتیکه تفکرات یکبعدی، مطلقانگاری، سپید و سیاه دیدن و خود و گروه خود را عاری از عیب و نقص دانستن، و عینِ اسلام و انقلاب در نظر آوردن و دیگران را منحرف و زیانبخش به حال اسلام و جامعه و مملکت محسوب کردن باشد، شرایط و زمینههایی مساعدی فراهم میگردد که افراد نفوذی داخلی و خارجی بتوانند هر زمان به شکل و شمایلِ جدید، هیئت جدیدی بیافریند و با بزرگنمایی مسائل حاشیههایی، مسائل اصلی مانند خدمت خالصانه، عشق و معنویت و همچنین موضوعات مهمی همچون اقتصاد، فرهنگ، جوانان و بسیاری از امور زیربنایی را تحتالشعاع قرار دهند.
این مهم تحقق نمیپذیرد مگر آنکه شعارِ «زندهباد مخالف من» که باید کتابهایی انسانشناسی، روانشناسی، جامعهشناسی بسیاری درباره آن نوشت، از جنبه شعار به عمل درآیید که مسلماً کاری است بس مشکل و زمانبر که اگر در اذهان بنشیند و باور شود، زشتیها به زیباییها میگرایید که تلاش مضاعف میطلبد؛ انشاءالله!■
پینوشت:
- دیدگاههایآقایانبهطورخلاصهآوردهمیشودوازتکرارمکرراتخودداریمیشود.
- ابراهیمیزدی،آخرینتلاشهادرآخرینروزها،ویرایشدوم،صص ۱۱۹-۱۲۱.
- برجستهساختنجملهازنگارندهاست.
- برجستهساختنجملهازنگارندهاست.
- روزنامهکیهان، ۱۵ بهمن ۱۳۸۱
- گفتوگویابوالحسنصدرباضیاءالهمدنی، ۲۱ مه، ۱۹۸۲،نوارشماره ۵،تاریخشفاهیهاروارد.
- درشهریور ۵۲ مناززندانعادلآبادشیرازآزادشدموازانتشارروزنامهمجاهددرخارجازکشورمطلعشدمولیچونسازمانمجاهدینبهاینعنواناعتراضداشتشمارههایبعدیاینروزنامهباعنوانپیاممجاهدمنتشرمیشد (میثمی).
- رکجلدسومخاطرات،دفتردوم،نامهها.
- برجستهکردنجملهازنگارندهاست.
- منظوربنیصدرمسائلیاستکهدرسال ۶۰ وپسازعزلاودرمجلسپیشآمد (میثمی).
- گفتوگویابوالحسنصدرباضیاءالهمدنی، ۲۱ مه، ۱۹۸۲،نوارشماره ۵،تاریخشفاهیهاروارد.
- گفتنیاستآیتاللهطالقانیباتوجهبهمبارزاتمستمراوبهبنیصدرتوصیهکردپشتوانهامامراازدستنده،چراکهاگرایناتفاقبیفتنددیگرانیکهدکترغضنفرپورآخرمطلببهآناشارهمیکنندبیکارننشستهوخودرابرایاحرازقدرتآمادهمیکنند.