خاطرات احمد غضنفرپور
بخش پانزدهم
آقای غضنفرپور که از کنشگران دوران انقلاب و پس از آن بودند، خود از نزدیک شاهد و ناظر رویدادهایی بودند که بازگویی آنها برای نسل جوان کشور روزنههای تازهای را میگشاید تا روند حوادث را واقعیتر ارزیابی کنند. خاطرات ایشان از این جهت اهمیت دارد که از زاویهای متفاوت از روایات رسمی و رایج مسائل را بازگو میکنند. مسلم است برای درک درست از گذشته باید روایات مختلف را شنید و با کنار هم قرار دادن آنها به پازل واقعی نزدیک شد.
در بخشهای گذشته نقشه سقوط پلهپله بنیصدر با جزئیات شرح داده شد. در این قسمت به ماجرای پایان راه میرسیم.
هنگامیکه نوار آیت بهطور غافلگیرکننده در دسترس همگان و گروه بنیصدر قرار گرفت، ابتدا جدی گرفته نشد، بلکه بهمثابه یک موضعگیری فردی ناشی از کینههای دوران ملی شدن صنعت نفت تلقی شد، اما بهمرور زمان اوضاع بهکلی تغییر کرد و معلوم شد نقشه راه بسیار پیچیده و همهجانبه از طرف رقیب طراحی شده و بهطور دقیق در شُرف انجام قرار گرفته است. این موضوع زمانی باطن خود را آشکار کرد که موضوع انتخاب نخستوزیر فرارسید.
انتخاب نخستوزیر بحث مفصلی است که جزئیاتش در مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی آمده و خلاصه آن یک زورآزمایی میان رئیسجمهور از یکسو و مجلس شورای اسلامی از سوی دیگر بود و نتیجهاش به زیان رئیسجمهور تمام شد و او مجبور شد علیرغم میل خود آقای محمدعلی رجایی را که با کسب ۱۵۳ رأی موافق، ۲۴ رأی ممتنع و ۱۹ رأی مخالف از مجموعه ۱۹۶ رأی اخذشده در روز ۲۰ مرداد ۱۳۵۹ بهعنوان نخستوزیر بپذیرد.
با پذیرفتن نخستوزیری محمدعلی رجایی، مسائل پیچیده و قابلتوجهی به وقوع پیوست که تا امروز بعد از چهل و اندی سال به اَشکال مختلف ادامه آن را میتوان بهوضوح مشاهده کرد.
منشأ درگیریها را میتوان از زبان آقای رفسنجانی شنید که بهطور واضح و شفاف بدین گونه بیان کردهاند: «همانقدر که بنیصدر از حکومت مکتبی وحشت دارد، به همان اندازه ما از حکومت لیبرالها وحشت داریم».
آقای بنیصدر در ابتدا افرادی مانند آقایان داریوش فروهر، حسن حبیبی، مهندس سحابی، احمد سلامتیان و علیرضا نوبری را در نظر داشت که مورد موافقت قرار نگرفت و با سخنرانی امام خمینی خط اصلی تعیین وزیران بدین گونه روشن شد: «وزیران جمهوری اسلامی باید کارآمد، انقلابی و قاطع باشند. از اول میباید دولتی قاطع و جوان انتخاب میکردیم، ولی آنوقت فردی را نداشتیم و آشنا نبودیم که انتخاب کنیم. باید یک دولت متدین، تمامعیار و صد درصد اسلامی، مکتبی و قاطع تعیین شود این اشخاص که انقلابی نیستند نباید در رأس وزارتخانهها باشند و آقای بنیصدر باید امثال اینها را به مجلس معرفی نکند و اگر چنین کرد، مجلس رد کند و هیچ اعتنا هم نکند».
بنیصدر با این مرزبندی در بُنبست قرار گرفت؛ یا باید کسانی را برمیگزید که با تفکر او سازگار نبودند یا باید راه میانه را انتخاب میکرد. او تصمیم گرفت افرادی را برگزیند که شاید مورد موافقت مجلس قرار گیرند. از اینرو آقای مصطفی میرسلیم را که همسو با مجلس بود معرفی کرد. آقای میرسلیم علاوه بر کار اجرایی، بهعنوان معاون وزارت کشور و مسئول برگزاری دو دوره انتخابات، از نظر فکری به مجلس و حزب جمهوری اسلامی نیز نزدیک بود. مجلس با تمام این اوصاف مخالفت کرد.
با این مخالفت بنیصدر کاملاً خلع سلاح شد. نامهای با این مضمون برای امام ارسال کرد: «در اوضاع و احوال فعلی و با توجه به اینکه جامعه ما جامعه جوانی است و هیجان مثبت کار برای قرار دادن کشور در خط تولید و فعالیت جنبه معنوی و هیجانآفرین را جنبه اصلی میگرداند، حجتالاسلام حاج احمد آقا یکی از مناسبترین اشخاص برای تصدی نخستوزیری است. درصورتیکه موافقت فرمایید، عین صواب است. ابوالحسن بنیصدر».
امام در جواب پاسخ منفی داد: «بسمهتعالی! بنا ندارم اشخاص منسوب به من متصدی امور شوند. احمد خدمتگزار ملت است و در این مرحله با آزادی بهتر میتواند خدمت کند. والسلام علیکم، روحالله الموسوی الخمینی».
بنیصدر با این مرزبندی بیشتر از قبل در بُنبست قرار گرفت و بعد از ارائه راهحلهای مختلف که شرحش طولانی است، سرانجام مجبور شد با اکراه آقای محمدعلی رجایی را بهعنوان نخستوزیر به مجلس معرفی کند.
با انتخاب این نخستوزیر مکتبی و مورد وثوق امام و مجلس و سپس انتخاب وزرای انتخابی نخستوزیر مخصوصاً آقای مهندس بهزاد نبوی که از مخالفان سرسخت بنیصدر بود و بنیصدر هم از همان اوایل تشکیل شورای انقلاب با ایشان مسئله داشت و او را یک التقاطی مارکسیست میدانست، آقای بهزاد نبوی بلافاصله سخنگوی دولت شد و اختلافات پنهانی مجلس و رئیسجمهور بهتدریج جنبه علنی به خود گرفت. هر زمانی که جلسه دولت تشکیل میشد، رئیسجمهور با چهره برافروخته و ناراحت از جلسه خارج میشد. بنیصدر، رجایی را یک مسلمان متعهد و باتقوا و بهتر از دیگران میدانست، اما او را انسان قوی و کارآمدی برای پُست نخستوزیری نمیدانست. در عین حال میگفت ایشان در روبهرو مطالب را میپذیرد ولیکن عکس آن عمل میکند. او برای این وجه از خصوصیات ایشان واژه نامناسبی به کار برده بود که با واکنش فراوان مواجه شده بود. او گفته بود این خصوصیت نشانه خشکمغزی رجایی است. بهکار بردن چنین واژهای بر خصومتها افزود.
از دوستان بنیصدر کسی که سخت از به کاربردن این واژه گلهمند شد، آقای دکتر ناصر تکمیل همایون، همشهری رجایی بود. ایشان سعی کرد دلجویی به عمل آورد و رابطه این دو را ترمیم دهد که موفق نشد.
یکی دیگر از اِشکالات آقای بنیصدر متکی بودن به اکثریت آرای ۱۱ میلیونی خود بود. او این آرا را دربست از آن خود میدانست و معتقد بود مردم به نیات خیرخواهانه و دانش سیاسی او آگاه شدهاند و این رأی حداکثری نشانه آن آگاهی است. از اینرو وقتی قافیه را تنگ دید و مشاهده کرد همه ارگانها با او بنای ناسازگاری گذاشتهاند به افشاگری و حمایتطلبی از مردم روی آورد. او گفت: «من غیر از شما مردم پشتوانه دیگری ندارم». او حملات خود را از سه محور آغاز کرد:
- از طریق روزنامه انقلاب اسلامی طرفدار خود.
- انتشار مقالهها و مخصوصاً سرمقالههای روزنامه انقلاب اسلامی با عنوان «روزها بر ریاستجمهوری چگونه میگذرد».
- ایجاد سخنرانی در مجامع مختلف.
اولین سخنرانی اعتراضآمیز از ۱۷ شهریور ۵۸ آغاز شد. به مناسبت دومین سالگرد کشتار ۱۷ شهریور ۵۷، مراسمی با سخنرانی رئیسجمهور در میدان شهدای تهران برگزار شد. او در این مراسم گفت: «آیا من تا این زمان به روشی ضد قانون پناه بردهام و خواستهام که قانون را زیر پا بگذارم؟ آیا کسی میتواند بگوید من در انتخابات، در جایی از کشور دخالت کردهام و وکیل قلابی به مجلس فرستادهام؟ کسی میتواند بگوید که من با دروغ و تحریک برای مجلس جو درست کردهام تا او را مجبور کنم چنین رأی بدهد؟ معنای تضعیف مجلس اینهاست؟ آیا این کار از من سر زده است؟ و جای خوشبختی برای من این است که جز با دروغ نمیتوانند بهانهای برای حمله و تاختوتاز داشته باشند. ما یک مجلس قوی میخواهیم و به نظر ما آن مجلسی قوی است که اسلام و خدا را در نظر بگیرد و بر مردم تکیه داشته باشد و به خواست مردم احترام بگذارد».
در پایان بنیصدر اعلام کرد در برابر این گروه انحصارطلب ایستادگی میکند و اگر آنها دست از توطئههای خود برندارند و اصلاح نشوند، با ذکر نام و رسم به افشاگری علیه آنها اقدام میکند.
پس از پایان سخنرانی بنیصدر، مردم شعار میدادند: «بنیصدر حمایتت میکنیم!».
اینگونه شعارها اما هیچگونه ضمانت اجرایی نداشت و ندارد. در هر جمعیتی یکعده خاص شعاری مطرح میکنند و دیگران بر سبیل عادت آن را تکرار میکنند. طرفداران بنیصدر و شخص خود او به اینگونه شعارها دل خوش کرده بودند و منتظر عکسالعمل بودند، اما کوچکترین عملی از جانب شعاردهندگان بعد از سخنرانی انجام نمیگرفت. موضوع خیلی روشن بود. وقتی شخص امام و سران حزب جمهوری و افراد مؤثر به این نتیجه رسیده بودند که از اول انقلاب و تشکیل دولت موقت اشتباهی صورت گرفته و بهجای افراد مکتبی و انقلابی افراد دیگری سکان انقلاب را در دست گرفتهاند، کسانی مانند بنیصدر و طیف لیبرال باید حساب کار خود را میکردند. دل خوش کردن به ۱۱ میلیون رأی (اکثریت در آن زمان) و تحلیل مشخص و دقیق از چگونگی آن، این توهم را به وجود آورده بود که گویا شرایط با قبل تفاوت ماهوی کرده و مردم و روحانیت تنها با دولت موقت به دلیل سرعت نبخشیدن به کارها و گامبهگام حرکت کردن آن مخالف بودند، اکنونکه یک فرد کارآمد، اقتصاددان و پا به کار وارد میدان شده، موضوع بهکلی تغییر کرده و آن ابهامات برطرف شده است. بعد از تشکیل دولت رجایی معلوم شد اوضاع نهتنها تغییر نکرده، بلکه با سلاح گرمتر و بُرّندهتر وارد میدان شدهاند، تنها تغییر، وجود یک رئیسجمهوری است که آن هم در مقام اجرایی و قانونی از اختیارات چندانی برخوردار نیست.
یک شب مرحوم منوچهر مسعودی، مشاور حقوقی بنیصدر (نقل به مضمون) به من میگفت مثل اینکه آقای بنیصدر قانون اساسی را دقیق مطالعه نکردهاند. ایشان اختیاراتی ندارند که بتوانند منویات خود را به اجرا گذارند.
بنیصدر از محدودیتهای قانونی بهخوبی مطلع بود و شاید به همین دلیل یا دلایل دیگر فرماندهی کل قوا را پذیرفت که شاید با پیروزی در جنگ تحمیلی بتواند بر قدرت خود بیفزاید. رقبا، اما با تمام وجود به مانعتراشی مشغول بودند. بنیصدر هم بهتدریج بر اعتراضات خود و روشن کردن اذهان میافزود تا جایی که در مواردی از حدود قانونی خارج میشد و بهانهای به دست مخالفان میداد که به ضرر او تمام میشد.
پس از سخنرانی ۱۷ شهریور، سران حزب جمهوری که تا آن زمان سکوت اختیار کرده بودند به مخالفت برخاستند و در مصاحبههای مطبوعاتی و تلویزیونی نظرات خود را در مخالفت با بنیصدر اعلام میکردند. آقای هاشمی در مقام ریاست مجلس به بنیصدر هشدار داد و گفت: «از نظر شخص من، ایشان از مقام یک رئیسجمهور که مورد قبول همه مردم باید باشد و طبق قانون اساسی دومین شخصیت کشور باید باشد، ایشان تنزل کردهاند در حدّ رهبری یک گروه مخالف دولت. ایشان به مجلس اهانت کرد و با صراحت گفتند که یکعدهای هستند که خود را قیّم مجلس میدانند و اگر اینها نباشند مجلس راه خودش را میرود؛ یعنی با حضور اینها مجلس قیّم دارد و تصمیم نمایندگان مردم زیر نظر آنها گرفته میشود، درصورتیکه مجلس ۲۳۰ نفر انسان است که عده زیادی از آنها شخصیتهای مجتهد، دانشمند و باسابقه هستند. اینها آدمهایی نیستند که به حرف این و آن تصمیم بگیرند و قیّم بخواهند. اینها کسانی هستند که شخصیتشان از بنده و رئیسجمهور و خیلی کسان دیگر بالاتر است».
پس از موضعگیری آقای رفسنجانی، شدیدترین رویارویی نمایندگان علیه بنیصدر آغاز گردید و ۱۰۴ نفر از نمایندگان خواستار حضور رئیسجمهور در مجلس و ادای توضیحات در خصوص مطالب سخنرانی او شدند. این درگیریها مرحوم امام را به دردسر انداخت، بهطوریکه آیتالله گلپایگانی و آیتالله مرعشی نجفی در ۱۹ شهریور نگرانی خود را از اوضاع جامعه و خطرات علنی شدن اختلافات به امام اعلام داشتند. امام نیز در ۲۳ شهریور به تلگرام این دو مرجع پاسخ دادند: «اختلاف ریشهداری در کار نیست. گِلِههای لفظی است و انشاءالله موجب حل و موجب تفاهم خواهد شد. آقایان متذکر هستند که با مشکلات فراوان کشور این برخوردها که به نفع دشمنان است، با موازین عقلی و شرعی وفق نمیدهد».
با این بیانیه و برخورد امام جو مجلس و بیرون مجلس تا اندازهای آرام شد، ولی کارشکنیهای طرف مقابل و اعتراضات بنیصدر همچنان به قوّت خود باقی بود.
مواردی که مجلس مطرح میکرد و بهتدریج اختیارات رئیسجمهور را به حداقل میرساند عبارت بودند از:
- طرح قانون اداره صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران.
شرح این طرح مفصل است. خلاصهای از آن چنین است: بعد از ریاست صدا و سیما توسط آقای قطبزاده، مدیریت بهصورت شورایی درآمد و آقایان موسویخوئینیها و مهندس بهزاد نبوی عهدهدار این سازمان شدند. بعد از آنها سه نفر به نام آقایان دکتر حداد عادل، دکتر هادی نجفآبادی و نگارنده بهصورت شورایی مسئول شدند. بعد از مدت کوتاهی اختلافات به حدی رسید که شورای انقلاب، آقایان مهندس سحابی و دکتر حسن حبیبی را برای اطلاع از اختلافات به سازمان فرستاد. آنها وقتی آمدند و علت را جویا شدند، ابتدا آقایان دکتر عادل و دکتر هادی مطالب زیادی در مورد نگارنده بیان کردند. نوبت به اینجانب که رسید در پاسخ گفتم هیچ مسئله خصوصی و شخصی در کار نیست، اختلاف در نحوه چگونگی مدیریت است. مرحوم مهندس سحابی گفت: «اتفاقاً ما هم در سازمان برنامه همین اشکالات در نحوه مدیریت را داریم». جزئیات این بگومگوها در خاطرات مهندس سحابی بهطور مفصل آمده است. بعد از آنکه نماینده مجلس مردم منطقه لنجان شدم و از صدا و سیما به مجلس رفتم، همزمان با ریاستجمهوری بنیصدر بود. مسئله در دست گرفتن صدا و سیما بهویژه پس از تسخیر سفارت امریکا و افشاگریهای حاشیهساز دانشجویان پیرو خط امام بسیار مسئلهساز شده بود. در شانزدهم اردیبهشت ۱۳۵۹ رئیسجمهور نامهای به مرحوم امام خمینی نوشت که یکی از بندهای آن تقاضا برای در اختیار داشتن دستگاه تبلیغاتی بود که امام نیز با این درخواست موافقت کردند. بنیصدر پس از دریافت نظر مساعد امام، طی حکمی در تاریخ ۱۷/۳/۱۳۵۹ آقای تقی فراهی، مدیرعامل اسبق هواپیمایی ملی را به سرپرستی صدا و سیما منصوب کرد. آقای فراهی، آقای مبلغی اسلامی (از طرفداران بنیصدر) را بهعنوان مدیر شبکه ۲ -که در رژیم گذشته شبکه آموزشی و بعد از انقلاب هنوز راهاندازی نشده بود- برگزید.
آقای مبلغی در مهرماه ۵۹ به قائممقامی مدیرعامل صدا و سیما منصوب شد و با اخراج مدیران مخالف برنامههای رئیسجمهور و استخدام کارکنانی همسو با افکار خود اقدام کرد.
آقای مبلغی در این حرکت وارد تندرویهایی شد که مخالفان قبل از آن تورها را برای به دام انداختن بنیصدر و یاران او پهن کرده بودند. او در اقدامی از مدیران عامل و سرپرستان صدا و سیمای بعد از انقلاب دعوت کرد تا در بحث آزاد کارکرد و مشکلات سازمان را مورد بررسی قرار دهند که از بین قطبزاده، موسویخوئینیها، عزیزی، بهزاد نبوی، حداد عادل، هادی نجفآبادی و نگارنده و فراهی، فقط قطبزاده در این بحث شرکت کرد. این برنامه در ۱۵ آبان ۵۹ از شبکه ۲ پخش شد و قطبزاده ضمن اشاره به وجود فشار و دستهبندیها در صدا و سیما به حزب جمهوری اسلامی حمله کرد و آن را مانع بزرگی در راه آزادی و حکومت مردمی قلمداد کرد. مبلغی نیز در خصوص وجود افراد انحصارطلب در صدا و سیما مطالبی گفت.
فردای آن روز صادق قطبزاده از سوی دادستانی انقلاب مرکز دستگیر شد. در پی این اقدام دادستانی، چند تن از نمایندگان ازجمله مرحوم لاهوتی و نگارنده به این کار اعتراض کردیم، بهطوریکه مجلس را ترک کردم و گفتم اینها زمینههای دیکتاتوری و مسدود شدن فضای باز سیاسی است. زمانی که آقای قطبزاده ریاست صدا و سیما را به عهده داشت نزد او رفتم و از اینکه تریبونهای صدا و سیما را در اختیار دانشجویان پیرو خط امام گذاشته گِله کردم و گفتم دارید کاری میکنید که این سیل خروشان که معلوم نیست توسط چه کسانی به راه افتاده همه ما را به نیستی بکشاند. او در جواب با طنز گفت: «پیچ آن در دست خودمان است». زمانی که او را دستگیر کردند به فکر آن سؤال و جواب افتادم، اما زمانی بود که احساس میشد نباید سکوت کرد. به دکتر حسن حبیبی گفتم باید صادق را نجات دهیم. او تأیید کرد، اما صحبتی نکرد. مجبور شدم خودم اعتراض کنم و با صدای بلند آن جمله را گفتم و مجلس را ترک کردم.
بنیصدر نیز متوجه شد که یکی از ارکان تبلیغاتی خود را از دست داده، ضمن اعتراض شدید به این کار پیامی به امام فرستاد و وساطت ایشان برای قطبزاده را تقاضا کرد و جملهای به این مضمون گفت: «زمانی که حاکمان تصمیم بر مسدود کردن فضای آزادی دارند، ابتدا حذف کردن رقبا را از بدها شروع میکنند».
سرانجام پس از چهار روز اعتراضات و مخالفتها به این دستگیری، قطبزاده از زندان آزاد شد. آقای سلامتیان از این دستگیری نتیجه گرفت آقای قطبزاده باید بداند از این به بعد حاج سید احمد آقا از ایشان دفاع نخواهند کرد. اتفاقاً چند روز بعد در جلسهای که با حضور ایشان و دوستان داشتیم، حاج احمد آقا گفتند: «امام میگویند این آقایان در خارج میگفتند اختلافات ما جنبه اصولی و ایدئولوژیکی دارد، ولی در اینجا مدافع یکدیگر شدهاند» و اضافه کرد: «البته آقای بنیصدر گفته ابتدا از بدها شروع میکنند».
دستگیری صادق قطبزاده یک نشانه بارز و بهاصطلاح یک آژیر خطر بود که دیگران آن را با صدای بلند بشنوند و بدانند حریف همه حربهها را برای حمله آماده کرده است.
دومین حمله جدی، موضوع قانون تعیین سرپرستی وزارتخانههای بیوزیر بود که گفته شد نخستوزیر معتقد به کابینهای یکدست از انقلابیون است و در مقابل بنیصدر تأکید بر انتخاب وزرای متخصص داشت. بعد از کشمکشهای بسیار، سرانجام طرح سرپرستی وزارتخانههای بدون وزیر از سوی نخستوزیر با مادهواحده بنا بر ضرورتهای حادّ موجود و شرایط حساس فعلی کشور، نخستوزیر موظف است تا تعیین وزرای خارجه، بازرگانی و اقتصاد و دارایی، تصدی آن وزارتخانهها را به عهده بگیرد که با رأی موافق اکثریت نمایندگان مجلس شورای اسلامی به تصویب رسید. اعضای شورای نگهبان نیز که در جلسه مجلس حاضر بودند، طرح را مغایر با قانون اساسی ندانستند و بدین ترتیب این طرح بهصورت یک قانون لازمالاجرا درآمد.
سومین حمله حریف، طرح فرمان همایونی بود. موضوع این طرح بدین گونه بود: طبق قانون مشروطه، شاه فاقد مسئولیتهای اجرایی بود، اما او با تصویب قانون فرمان همایونی در مجلس سنا و شورای ملی اختیار عزل و نصب در ۳۱ نهاد، ازجمله استانداری، رئیس شهربانی، رئیس هلال احمر و رئیس بانک مرکزی را بهصورت قانونی در اختیار گرفت. پس از انقلاب نیز با مصوبه کمیسیون شماره ۲ شورای انقلاب در سال ۱۳۵۸ تمامی اختیارات شاه در این قانون به رئیسجمهور واگذار شد و بنیصدر نیز با استناد به این قانون به انتصاب در این نهادها اقدام کرد و علیرضا نوبری را در بانک مرکزی و علیاصغر بهزادنیا را در هلال احمر به ریاست منصوب کرد. آقای رجایی این دو نفر را دستنشانده بنیصدر میدانست و به مخالفت برخاست. مجلس برای حمایت از رجایی و کابینه او تصمیم به ایجاد تغییراتی در قانون فرمان همایونی گرفت. لایحه یکفوریتی در جلسه ۱۴۴ مجلس در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۰ در صحن علنی قرائت شد. بعد از مخالفت بنیصدر و کشمکشهای بسیار، سرانجام این لایحه با رأی ۱۲۷ نفر از نمایندگان به تصویب رسید.
بدین ترتیب رئیسجمهور آخرین اختیارات اجرایی خود را نیز از دست داد و طبق قانون جدید رؤسای بانک مرکزی، هلال احمر، شهربانی، ژاندارمری، تربیتبدنی و استانداران توسط هیئت دولت انتخاب میشدند و دیگر رئیسجمهور هیچگونه دخالتی در این امور نداشت. پس از تصویب لایحه، بنیصدر که در جبهههای خوزستان بود، سکوت کرد و تا سخنرانی ۹ خردادش در شیراز سخنی نگفت. چند نفر از نمایندگان طرفدار بنیصدر و میانهرو، ازجمله آقای دکتر صلواتی نزد امام رفته بودند و از وخامت اوضاع و شرایطی که برای رئیسجمهور پیش آورده بودند گلایه داشتند. امام خطاب به آنها گفته بودند سعی کنید بین آنان وحدت به وجود آورید. مخصوصاً بر این نکته تأکید کردند که به آقای بنیصدر بگویید در شیراز سخنی مطرح نکند که تنشآفرین باشد. دکتر صلواتی میگوید فردای آن روز نزد رئیسجمهور رفتم. چند نفر از روحانیون در آنجا حضور داشتند. گفتم پیغامی از طرف امام آوردم. آقای بنیصدر گفت نمیتوانید همین الان مطرح کنید؟ موضوع را بیان کردم و اضافه کردم حتماً شما در مجلس طرفدار چندانی ندارید که بتوانند از شما دفاع کنند. در جواب گفت پس شما و امثال شما مگر طرفدار نیستید؟ گفتم ما با برنامه و روش مخالفان شما موافق نیستیم، ولی مطلب اساسی این است که ما پیرو دستورات امام هستیم. ایشان قدری به فکر فرورفت. یکی از آن روحانیون خطاب به بنیصدر گفت شما باید به وظیفه شرعی خود عمل کنید. به آنها گفتم مگر ایشان در مقابل امام تکلیف شرعی دارند و سپس جلسه را ترک کردم.
روز بعد آقای بنیصدر در سخنرانی شیراز بسیار تند سخن گفت و بعد از آن سخنرانی، امام در دیدار تعدادی از نمایندگان با ایشان به این موضوع اشاره و با لحنی بسیار تند او را مؤاخذه کرد: «باید حدود معلوم باشد. آقای رئیسجمهور حدودش در قانون اساسی چه هست؟ یک قدم آنطرف بگذارد من با او مخالفت میکنم. اگر همه مردم موافق باشند، من مخالفت میکنم. بعد از اینکه یکچیزی قانونی شد دیگر نق زدن ندارد. اگر بخواهد مردم را تحریک کند مفسد فیالارض و باید با او دادگاه عمل مفسد فیالارض بکند. مجلس اگر رأی داد و شورای نگهبان هم رأی را پذیرفت هیچکس حق ندارد یک کلمه راجع به این بگوید».
پس از بیانات امام، بنیصدر نامهای به امام نوشت و گفت اینجانب همانطور که گفتم روی عقیده، اگر ۳۵ میلیون جمعیت ایران بهاتفاق هم جانب اینجانب را بگیرند، مقابل شما نمیشوم. اینجانب آمادهام تا دژخیمان این رژیم مرا ببرند و بکشند، اما نمیتوانم نسبت به خطری که موجودیت ایران و اسلام را تهدید میکند لاقید بمانم و با سکوت خود در این جنایت بزرگ شرکت کنم؛ بنابراین آمادهام تا از شنهای داغ خوزستان به سلولهای اوین نقلمکان کنم.
بنیصدر تا این زمان به حمایت امام امیدوار بود، ولی با این اخطار شدیداللحن و تهدید به دادگاه و مفسد فیالارض دانستن او همه امیدش به یأس گرایید و تصمیم گرفت با کمک عدهای از سران ارتش، سازمان مجاهدین و طرفداران خود وارد کارزار شود. زمانی که معلوم شد هیچکدام از این نیروها یارای مقاومت و پشتیبانی از او را ندارند و از پشتیبانی رأیدهندگان و آنهایی که فریاد میزدند «حمایتت میکنیم» خبری نیست و نقشههای مخالفان یکی پس از دیگری به اجرا نشسته است، مخفی شد. این قضیه را از زبان خود بنی صدر بشنویم:
«ابوالحسن بنیصدر: در کرمانشاه افسران به من پیشنهاد کردند برویم تهران را تصرف کنیم. این مطلب را رادیو بختیار پخش کرده بود که بنیصدر در کرمانشاه دارد تدارک کودتا در تهران میبیند؛ که این عزل آقای خمینی مستند است به این خبر بیمزه رادیوی بختیار.
من آنجا گفتم با کودتا مخالفم، اما حالا برای اینکه بعد در تاریخ نماند که بگویند ما میتوانستیم و گفتیم و بنیصدر نگذاشت، چهجوری میخواهید کودتا کنیم؟ در تهران چقدر قوا داریم؟
فلاحی رئیس ستاد گفت دو گُردان. دو گُردان پیاده یعنی ۲ هزار نفر. گفتیم خُب، این دو تا گُردان شما از پس پاسدارها که اقلاً ۵ هزار نفر در تهران هستند، میآیند؟ گفتند نه، نمیآیند.
گفتیم خُب، پس چه جوری میخواهید کودتا بکنید؟ گفتند شما باید با صدام مذاکره کنید و او در جبههها عملیات نکند و ما از جبههها به تهران نیرو ببریم.
گفتم پس شما میفرمایید من بروم با دشمن مذاکره کنم که او قانع بشود که ما در تهران میخواهیم کودتا کنیم؟ اگر میخواست من حکومت بکنم که چرا به ایران حمله کرد؟ اصلاً برنامهشان این بوده که نکند ایران مردمسالاری بشود. حالا فرض کنید که این کار را کردیم، چقدر طول میکشد شما از مرز به تهران نیرو ببرید؟ فلاحی گفت دوماه.
آخر دو تا لشکر اقلاً باید برد دیگر. ۳۰ هزار نفر با ید و بیضا و آن وسایل کذایی که شاه میگفت ما اینقدر خریدهای نظامی کرده بودیم، در جنگ معلوم شد که چه فسادی در آن رژیم بوده است دیگر.
بیابان پر از کامیون بود. تا چشم کار میکرد کامیون بود ولی راه نمیروند. تانکبر ۳۰ تُنی خریده برای [مقابله با]تانک ۷۰ تنی از روس. از روس تانکش را خریده، چیفتنش را از انگلیس خریده بود.
آنکه پیشنهاد کرده بود گفت ممکن است که حتی در یک ماه کودتا بکنیم. گفتم آقا! این یک ماه که اسمش کودتا نیست، این اسمش جنگ داخلی است. یک ماه شما همین جور از جبههها قشون ببرید، آنها وانمیایستند تماشا کنند. به شما میگویند چرا جبههها را خالی کردید؟ میریزند سرتان و جنگ داخلی میشود.
پس هم این جنگ با عراق را از دست دادهایم، هم وطنمان را به خطر انداختهایم و هم آنها کارشان موجّه شده و کودتایشان را میکنند.
دوتا برنامه داشتیم. یکیاش این میدان فردوسی بود که جبهه ملی دعوت کرده بود به میتینگ. از مواد آن دعوت هم یکی حمایت از رئیسجمهوری بود. قرار بود من هم بروم آنجا و بعد با جمعیت کمیتهها را خلعسلاح کنیم و کار را تمام کنیم.
این بهزاد نبوی مینویسد که بله، ما آن روز نگران شدیم که اینها اقلاً ۳۰۰ هزار نفر آدم میآورند و شهر را میگیرند. رفتیم پیش امام و او گفت که جبهه ملی از امروز مُرتد است. بعد دوستان من که رفته بودند به آن میدان، آمدند گفتند که آنهایی که دعوت به میتینگ کردند نیامدند. این ضعف اینجا شد و جمعیتی هم آمده است. این موتورسوارها هم دور میدان میچرخند و شعارهای مرگ بر فلان و ضدّ ولایت فقیه میدهند و جمعیت هم هیچکاری نمیتواند بکند.
آقای مهندس بازرگان هم ساعت ۲ بعدازظهر بعد از صحبت آقای خمینی، آن اطلاعیه کذایی را با اینکه صبحش خانمش را فرستاده بود پیش همسر من که بعدازظهر مجاهدین میآیند با ۷۰ هزار مسلح؛ یک نفرشان هم نیامدند.
بعدازظهر به من خبر دادند که آقا رفتن شما به آن میدان مساوی است با توقیف شما و قال قضیه را میکنند. هنوز ما امیدوارم بودیم از طریق بازار باز طور دیگری عمل کنیم. پس من همان روز به مخفیگاه رفتم.
بعد از اینکه در رادیو صحبتهای آقای مهندس بازرگان را خواندند، من دیدم که آن جریان شکست خورده است و به مخفیگاه رفتم.
یک قضیه دیگر هم از طریق بازار قرار بود اقدام بکنیم که این دوستان فروهر و اینها قرار بود آنها در بازار با دوستان ما عمل کنند و بازار تعطیل بشود. من هم در بازار حاضر بشوم و باز راه بیفتیم و بهاصطلاح این کمیتهها را خلع سلاح کنیم و شهر را از تصرف اینها بیرون بیاوریم و بعد هم میگوییم که اینها بنایشان بر این کودتا بوده است. آنها هم که تازه از جبهه [نیرو] آوردهاند و نگه داشته بودند. بله آورده بودند. آنها برای خودشان تدارکات دیده بودند، بیتدارک نبودند. این هم فروهر آمد و گفت که آن هم نشد. نه اینکه خیال کنید ما مثل مصدق عمل نکردیم. عمل کردیم.
این شورای ملی مقاومت دنباله همین تدابیر هست و آن را برای این ایجاد کردیم که اولاً آن مدار بسته که آقای خمینی میخواست بین خود و گروه رجوی درست کند، بهوجود نیاید که یا من هستم یا بدتر از من. مدار باز باشد و بعد هم هر کس خودش را در تجربه عرضه کند که اگر تحولی پیش آمد، دوباره یک دور دیگر ملت به آن بپردازد.
بنیصدر بعد از چند روز که در منزل خواهرش بود شنید مجلس طرح عدم کفایتش را صادر کرده است. توسط دوست قدیمی خود آقای دکتر ناصر تکمیل همایون به منزل یکی از اعضای حزب ملت ایران به نام آقای لقایی رفت. دکتر تکمیل همایون (نقل به مضمون) میگفت: «منزل خواهر بنیصدر بودم که خبر آوردند امشب یا فردا بنیصدر دستگیر میشود. خواهر بنیصدر به من گفت باید راهی برای مخفی شدنش پیدا کنیم. به فکرم رسید به لقایی زنگ بزنم و از او کمک بگیرم. موافقت کرد. شبانه به منزل او رفتیم و چند روز در آنجا بودیم». امام گفته بودند ایشان میتواند در ایران بماند و به کارهای پژوهش همیشگیاش مشغول شود. آقای مهندس رضا بنیصدر، برادرزادهاش که همسلولی نگارنده بود، میگفت بنیصدر قبول کرد. نامهای به امام نوشت، بدین مضمون که «آیا اگر بمانم، آقای لاجوردی دستبردار است؟». مهندس بنیصدر گفت این نامه را به دست امام نرسانده بودند. بعد از چند روز یکی از اعضای مجاهدین با بنیصدر ارتباط برقرار میکند و به اتفاق به مخفیگاه مسعود رجوی میرود. آن روز دکتر تکمیل همایون به منزل خود رفته بود. در بازگشت ناگهان میبیند نیروهای امنیتی منزل او را محاصره کردهاند. او را دستگیر میکنند که داستانش را در آینده شرح خواهیم داد.
سرانجام بنیصدر به همراه رجوی از ایران خارج میشوند و آن ماجرای پرسروصدا در جامعه طنینانداز میشود. بعد از خارج شدن از ایران ابتدا گفته میشود آنان با لباس مبدل فرار کردهاند؛ سپس فرار را با چادر زنانه بدین گونه شرح میدهند: «بنیصدر با چادر زنانه و آرایش زنانه فرار کرد». این موضوع بهسرعت در جامعه بهعنوان یک امر بسیار زشت و ناپسند که درخور اولین رئیسجمهور جمهوری اسلامی ایران باشد بهشدت شخصیت او را زیر سؤال برد و تا مدتها بر سر زبانها بود، بهطوریکه حتی طرفداران او را به شگفتی واداشت و هیچکس حاضر نبود و به خود اجازه نمیداد کوچکترین دفاعی حتی از عملکردهای جبهه و خارج از جبهه به عمل آورد و همزمان مسئله خیانت او در جنگ مطرح شد که تا این اواخر بر سر زبانها بود.
چند سال قبل، مسئولان صدا و سیما در برنامهای از دو نفر از فرماندهان نظامی یعنی آقایان شمخانی و رحیم صفوی پرسیدند (نقل به مضمون) میگویند بنیصدر در جنگ خیانت کرده بود. آنها در جواب گفتند: «اشتباه تاکتیکی شاید، ولی نهتنها خیانت نکرد، بلکه تصمیم داشت با پیروزی وارد تهران شود و علیه ما قیام کند».
اما درباره فرار با چادر زنانه هم مسئله سادهای نبود که در آن فضا و زمان بتوان ساده از آن گذشت. وانگهی ثابت کردن آن هم چندان ساده به نظر نمیرسید. یک روز در سلول انفرادی بودم و روزنامه کیهان یا اطلاعات را ورق میزدم. دستگیری همافران را نوشته بود. از آنان سؤال شده بود که بنیصدر و رجوی چگونه فرار کردند؟ همافران که به اعدام محکوم شده بودند در جواب گفتند آنها با لباس همافری فرار کردند. بعد از آن هم خود بنیصدر اصل قضیه را بدین گونه در تلویزیون امریکا شرح داد: «با کارت یکی از همافران که شباهتی با من داشت، با این تفاوت که بدون سبیل بود، خود را به چهره او درآوردم. مدت ۲۰ دقیقه یا بیشتر در فرودگاه نظامی منتظر آماده شدن هواپیما بودیم و چند نفر از همافران به دور ما حلقه زده بودند تا آنکه هواپیما آماده شد و ما سوار شدیم». برای روشن شدن این مسئله چندین سند و دلیل موجّه میتواند کذب یا صحت آن را بهدرستی و روشنی به اثبات رساند:
– اول و مهمترین آنها گفتههای خود همافران محکوم به اعدام است.
– دوم: اگر شواهدی کتبی، شفاهی، فیلم یا عکس از چهره زنانه و چادر زنانه وجود داشت، بارها و بارها به نمایش گذاشته میشد، درصورتیکه هیچگونه سند و مدرکی یا شاهدی وجود ندارد. چگونه میتوان آن را به اثبات رساند؛ وانگهی فرار اولین رئیسجمهور از کشور حتی اگر زندان و اعدامی هم در کار بود، همه زحمات گذشته او را مورد تردید قرار داد. لذا نیازی به این دروغپردازیها و هوچیبازیها نبود. رئیسجمهور باید در ایران میماند و محاکمه میشد و او از خود و حقانیت خود دفاع میکرد، حتی باید مطابق پیشنهاد اعضای نهضت آزادی برای دفاع به مجلس میآمد؛ چراکه او میتوانست بهخوبی از خود دفاع کند و موارد را بهطور مفصل شرح دهد؛ هرچند در آن فضا و بعد از تصمیمگیری امام، دستگیری او بعد از دفاع اجتنابناپذیر بود. آقای سلامتیان و نگارنده هم نباید مجلس را ترک میکردیم، هرچند سلامتیان بارها پیشنهاد رفتن به مجلس را کرد، ولی من با او مخالفت کردم. باید اذعان کنم نرفتن به مجلس خطای بزرگی بود.
علت مخفی شدن بنیصدر و قرار او و نرفتن به مجلس با دلایل زیادی همراه بود. اول آنکه بنیصدر مطمئن بود دفاعیات در آن فضا و زمان، مخصوصاً بعد از تصمیمگیری قاطع امام نتیجهبخش نیست. دوم، اپوزیسیون و مخصوصاً سازمان مجاهدین به این نتیجه رسیده بودند که طبق شواهد، اکثریت از این نظام فاصله گرفتهاند و مدت کوتاهی دوام نمیآورد و سقوط نزدیک است؛ بنابراین بهتر است رهبران اپوزیسیون از کشور خارج شوند تا شرایط سقوط آماده شود، سپس آنان به ایران بازگردند.
تمامی این تحلیلها نهتنها بر واقعیتها منطبق نبود، بلکه نظرسنجیها همه بر اثر تمایلات شخصی و گروهی صورت میگرفت؛ درنتیجه اپوزیسیون دچار دوبینی شده بود و واقعیتها را اگر عین واقعیتها نمیدیدند، حداقل نزدیک به آنها در نظر میگرفتند. چنانچه غیر از این بود و رئیسجمهور وارد مجلس میشد و سپس به زندان میرفت، چندین نتیجه دربر داشت: اول میتوانست از حقوق و حقانیت و علل مخالفت بهدرستی و روشنی دفاع کند، حتی اگر اکثریت در آن فضا نمیپذیرفتند، وقتی زمان سپری میشد و غبارها فرومینشست، اگر حق با او بود، زمان بعد از خداوند بهترین قاضی برای ارزیابی حقیقت از مجاز بود؛ دوم، طرفداران فعال و غیرفعال و ساکت او در مجلس و جامعه خلع سلاح نمیشدند و با وساطتها و فعالیتهای گوناگون به دفاع برمیخاستند؛ سوم، به مخالفان اجازه داده نمیشد در نبود آنان هرچه میخواستند به زبان آورند و به هزار تهمت و تحریف و تحریک در میدان بدون حریف صفآرایی کنند.
وقتی نگارنده در مخفیگاه بود، از تریبونهای مجلس و نماز جمعه و صدا و سیما میشنیدم که میگویند علیرضا نوبری، احمد سلامتیان و احمد غضنفرپور پولهای بانک ملی را برداشتهاند و به خارج از کشور فرار کردهاند. میگفتند این دو نفر نماینده، مأمور خارجیها بودند که آمدند و مأموریتشان را انجام دادند و فرار کردند.
نگارنده وقتی این صحبتها و ترکتازیها را میشنید با خود گفت ماندن در ایران و مُردن هزاران بار بهتر است تا متهم شدن به دزدی و جاسوسی و اگر آخرین نفر هم از ایران خارج شود، دیگر هیچکس نیست که بتواند به این اراجیف و ادعای وحشتناک و تهمتهای بیپایه و اساس پاسخ دهد. هنگامیکه دستگیر شدم، همهچیز روشن شد و گویندگان طشت طبلهکرده از ادعاهای کاذبشان از بام حقیقت فروافتاد و برای یک بار دیگر ثابت شد که «دروغ، فروغ ندارد!»
دنباله وقایع بعد از دستگیری در قسمتهای دیگر بهتفصیل شرح داده خواهد شد.■