گفتوگو با احسان شریعتی
#بخش_اول
علی بیاتی: از یادداشت اخیر شما درباره عید فطر که بهنوعی به مسائل فلسفه دین مربوط میشود آغاز کنیم، یادداشت «عزیمت از نقطه صفر». شما در آن نوشته کوتاه، تعریف جدیدی از عید فطر ارائه داده و آن را نوعی وقفه۱ معنا کردهاید و تلاش داشتهاید به این واژه معنایی متفاوت ببخشید، نوعی گسست و نوآفرینی سرشت که با «وقفه» در روزمرگی و «درنگ» برای دگرآفرینی و «مکث» برای درافکندن طرحی نو همراه باشد. این معنابخشی به تأمل در مبانی و مبادی تفکر نیاز داشته و بهنوعی مرز میان فلسفیدن و دینورزی معنابخش به زندگی است، بهعنوان پرسش نخست کمی این کلیدواژهها را برای ما شرح داده و سپس توضیح دهید که از چه جایی آغاز کردید و با چه مبانی فلسفی و اندیشگی به پیش رفته تا به اینجا رسیدهاید؟ با آثار کدام متفکران و اندیشمندان به گفتوگوی انتقادی و اندیشهورزانه نشستید که به این مرحله رسیدید؟ کدام فلسفه را برای مشکلات عقلانی و الهیاتی جامعه ایران راهگشا میدانید؟
شریعتی: سعی میکنیم یکبهیک این مفاهیم را بررسی کنیم. ابتدا از همان مفهوم «فطر» آغاز کنم که به معنای تاز وقوف بر «وقفه» یا خودآگاهی به گسست است و بهطور خلاصه به این معناست که روزهداری را میشکنیم و ماه صیام را به پایان میبریم. در شرایطی که آزمون کرونا ما را با نوعی هشدار طبیعت مواجه ساخت و رویکرد پیشین و پروژههای قبلی بشر به پرسش اساسی گرفته شدند.
میثمی: این «ایستِ» کرونا را، طبیعت به بشر داد؟
شریعتی: بله، این ایست از جانب طبیعت بود و ما در همین ایام همهگیری بیماری و ایجاد قرنطینه، اتفاقات جالبی را شاهد بودیم، بهطوریکه حیوانات بهگونهای احساس آزادی میکردند و در شهرها دیده میشدند. درواقع در این ایام، طبیعت نفسی کشید. این یک پروژه فلسفی در بطن مدرنیته بود که این عجله و سراسیمگیای که بشر برای بهرهکشی از طبیعت از خود نشان میدهد و تلاش دارد بر طبیعت مسخّر بشود، از زمان دکارت بیان فلسفی خود را نشان داد. وی میگفت ما باید بر طبیعت تسلط پیدا کنیم یا «مالک و ارباب طبیعت» بشویم و این نوع نگاه طبیعت را بهصورت یک «مخزن» انرژی مینگریست (هایدگر). بهجای اینکه به آن، به چشم رودخانهای نگاه کنیم که میتوانیم رویش پل بزنیم، میخواهیم که این رودخانه را خالی کنیم و روی آن سد بزنیم تا انرژی آن را بِکِشیم و تخلیه کنیم. حال در منشأ کرونا هم چه جهش طبیعی باشد و چه منشأ آزمایشگاهی، باید فراتر از آن را دید. بیماریهای دوره جدید همگی خصلتی دارند که دخالت بشر و صنعتی شدن در آنها مشهود است.
میثمی: گشایشی که در همین نفس کشیدن طبیعت به وجود آمد، این بود که فرضیه گرمایش زمین از فرضیه بودن خارج شد و به واقعیت علمی تبدیل شد. در همین مدت همهگیری کرونا، مصرف نفت دنیا روزی ۳۰ میلیون بشکه کم شد و این باعث شد در لایه اوزون، حفرههایی که به وجود آمده بودند کوچکتر شدند و برخی از جاهای لایه ازون ترمیم شد. این موضوع، فرضیه بودن گرمایش زمین را به سند و واقعیت علمی (فکت) تبدیل کرد.
شریعتی: بله، پس یک مسئله این است که این رویکرد دکارتی به طبیعت زیر سؤال رفته است. مسئله دیگر، روند و فرآیند جهانی شدن و بهاصطلاح جهانیسازی است که میخواهد تمام جهان را مسخّر کند و به شکل یک دهکده کوچک دربیاورد و همهچیز به هم مربوط شود؛ بنابراین وقتی در یکجایی یک حادثهای رخ میدهد، در تمام دنیا اثرات آن حس خواهد شد. بشریت نمیتواند در مقابل آن حادثه بیتفاوت بماند و بگوید به من مربوط نیست چون مسائل اقلیمی و گرمایش زمین همه را به هم متصل کرده و همه دچار نوسانات ناشی از آن خواهند شد؛ بنابراین مقدمات، ما یک دوره ماه رمضان هم داشتیم که در آن میتوان وقفهای دیگر دید که بهنوعی ایست در ایست بود که همان خوردوخوراک معمولی را هم نمیتوان داشت و همان آب را هم که برای جلوگیری از بیماری کرونا باید زیاد خورد، نمیتوانستیم بخوریم. برای بعضیها خود این موضوع هم مصیبتی دوچندان بوده است.
به هر حال عید فطر گسستی بود، در بین همه این گسستها و ایستی بود محل توجه. حال ما میخواهیم دوباره زندگانی را از سر بگیریم و باید پرسید با چه روشی؟ طبعاً باید روشی که انتخاب میکنیم با روشهای گذشتهمان متفاوت باشد. من این موضوع را محل تأمل و تفکر قرار دادم و نتیجه آن، یادداشت «عزیمت از نقطه صفر» بود. این محدودیتها برطرف شد و مردم دوباره به وضعیت عادی زندگی برگشتهاند، پرسش اینجاست که این ازسرگیری به چه شکلی مطلوب خواهد بود. ما با چه سبک و سیاقی باید زندگانی خویش را از سر بگیریم. از رفتارمان با طبیعت گرفته تا رفتارمان با دیگری انسانی بهاصطلاح. میدانیم همان جور که با طبیعت منصفانه و عادلانه رفتار نمیکنیم با دیگران هم به انصاف رفتار نمیکنیم. شمال نسبت به جنوب منصفانه برخورد نمیکند و مصداقهای جزئیتر آن در نحوه رانندگی مردم ما مشهود است. در سبک شهرسازی ما، آلودگی هوا و محیط زیست و مسائل دیگر این ناعدالتی کاملاً مشهود است. این کلانشهر تهران را میتوان کلانشهر معضلات نامید که همهچیز آن به بنبست رسیده است و تنها در مواقع تعطیلات است که میتوان تنفسی کرد و آسمان را دید وگرنه در بقیه موارد وضعیت کاملاً نابسامان است. این انسداد فقط هم در ترافیک نیست، بلکه در بقیه مسائل شهر هم عیان است. در سبک ساختوساز و مناسبات اقتصادی و اجتماعی و در فساد گسترده و ساختاری که در ارگانها وجود دارد و این روزها یکی از موارد آن را در دستگاه قضا میبینیم و در همه ابعاد ما شاهد بحرانهای حیاتی و حادی هستیم که انتخاب میان مرگ و زندگی است، نه اینکه بحرانهایی زودگذر و قابلحل باشد.
بیاتی: آیا میتوان گفت بهصورت متوالی، بحران پشت بحران را شاهد هستیم؟
شریعتی: بله، اگر به سال ۱۳۹۸ نگاه کنیم توالی این بحرانها را میبینیم. ما سال گذشته را با سیل آغاز کردیم و این سیلها آنچنان بود که چندین شهر را خراب کرده و با خود برد. پس از سیل هم حوادث پشت سرهم تکرار شدند تا به پایان سال رسیدیم، مسائل اقتصادی، حوادث آبان ماه، ترور سردار سلیمانی، شلیک موشک خودی به هواپیمای اوکراینی و در آخر هم که زلزله و آتشافروزیها و انفجارها و تشدید کرونا… و همینطور حوادث از پی هم در حال وقوع! این مجموعه بحرانها وضعیتی اورژانسی و خطیر را پدید آوردهاند که به تصمیمگیری جدی و حیاتی نیاز دارد. تازه اگر از این خطرات بگذریم، عادات غلطی که در بین مردم رواج پیدا کرده یکی دیگر از مواردی است که حیات کشور را تهدید میکند. این عادتهای غلط، فقط در ساختارهای سیاسی و اقتصادی ما نیست، بلکه در بین مردم و در ساختارهای زیستی و نگرشی ما نیز دیده میشود. این پروژههای توسعهای که از دوران پس از مشروطه در ایران آغاز شده و تا امروز هم ادامه داشته، همگی باعث انباشت معضلات و مشکلات فراوانی بوده است. زیرساخت شهر تهران محصول چندین رژیم و حکومت متفاوت بوده و همه مشکلات آن روی هم انباشته شده است و اتفاقاً متفکران مدرن هم نقش اصلی را در پیشبرد این پروژهها بر عهده داشتهاند و در ساخت این هیولایی که امروزه میبینیم نقش مدرنیستها پررنگتر بوده است.
مدرنیستهایی که بیتوجه به اقلیم و زیستبوم و بیتوجه به سنت و فرهنگ ایرانی و پیششرطها و پیشنیازهای لازم برای جامعه و کشور ما، تنها اقدام به پیاده کردن یک سبک مدرنیزاسیون تقلیدی کردهاند. مدرنیته آمرانه و وحشیانهای را بر کشور تحمیل کردند که تا امروز هم به همان صورت پیشین گسترش یافته است. شما حتی وقتی به روستاها هم که میروید تأثیر این نوع نگاه را میبینید که خانهسازیها تقلیدی از تهران است. هر کس که به مقداری پول دست پیدا کرده خواسته خانهای به سبک خانههای موجود در تهران را در روستای خود بسازد، بدون اینکه به شرایط اقلیمی منطقه خویش توجه کند. برای مثال در روستاهای منطقه کویری خراسان، خانهها قدیمیتر ساخته شدهاند، با دیوارهای قطوری که در زمستانها گرم و در تابستانها خنک باشند. متأسفانه امروزه در آنجا هم خانههای نوساز را با سنگ و به شیوه جدید، بیتوجه به شرایط منطقه میسازند که موجب مشکلات فراوان برای اهالی میشود. بیتوجهی به سنتهای فرهنگی و میراث تاریخی ما در همه ارکان زندگی مردم مشهود و عیان است. خلاصه، پروژههای توسعه همگی زیر سؤال رفتهاند.
در یککلام، نیاز به نگاه جدید و همهجانبهای داریم که این مسائل را در آن دیدگاه جدید لحاظ کرده باشیم، بنابراین به بازبینی اساسی در همه امور فراخوانده میشویم.
باید مبانی و الفبای زیستمان را بازتعریف کنیم و چون مدرنهای خودمان که طرح و برنامه برای توسعه داشته و بیشتر این طرحهای توسعه از تفکرات آنها تغذیه شده، به نظرم از نیروهای سنتی در این زمینه مسئولتر هستند؛ البته در اینجا منظورم از نیروهای سنتی، نیروهای سنتگرا و بنیادگرا نیست، بلکه نیروها و متفکران قائل به سنت و فرهنگ خودمان را مدنظر دارم که در این طرحهای توسعه دست بالا را نداشتهاند. نیروهای سنتی در تقابل با نیروهای مدرن که هرکدام ایدئولوژی خاص و تفکرات خاصی داشتهاند در تقابل با هم دست پایین را داشته و تصمیمگیر اساسی نبودهاند و نیروهای مدرن بهعنوان یک ایدئولوژی، در این طرحهای توسعه تصمیمساز بودهاند. نیروهای مدرن، در شکلهای گوناگون آن، اعم از ناسیونالیستی، کمونیستی، حتی سوسیالیستی و ناسیونالسوسیالیستی که در کشورهای شرقی، جنوبی و اسلامی به قدرت رسیدهاند همه زیر چتر همین نیروهای مدرن دستهبندی میشوند.
این نیروهای مختلف موجب به وجود آمدن تنشها و بحرانهای فزاینده انسانی و زیستمحیطی شدهاند. این مسئله در آسیا، آفریقا و امریکای لاتین به اشکال گوناگونی دیده میشود. همه اینها زیر سؤال رفته و دومرتبه باید بازتعریف شود. حالا با توجه به این شرایط، فطر یا وقفهای که ایجاد شده به ما فرصت بازتعریف این ایدهها را داده است. این ایست ما را به نقطه عزیمت جدیدی میرساند که میخواهیم دومرتبه از آن نقطه عزیمت، آغاز دیگری داشته باشیم؛ البته این نکتهای نیست که من بهعنوان یک فلسفه پژوه بخواهم بگویم، بلکه موضوعی است که رهبران سیاسی دنیا هم به آن اذعان دارند و به گونههای مختلف آن را به زبان آوردهاند.
برای مثال امانوئل مکرون در فرانسه گفت که در این پروژه جهانیسازی که ما تا به حال دنبال کردهایم باید تجدیدنظر کنیم. برآمدن سیاستمداران پوپولیست در گوشه و کنار دنیا را هم میتوان بهگونهای واکنش به همین ناتوانی پاسخگویی نیروهای چپ و راست متعارف گذشته به مشکلات کنونی دانست، این موضوع چه در کشور ما در سالهای گذشته و چه در کشورهای دیگر مانند ترامپ در امریکا و جانسون در انگلستان کاملاً مشهود است.
در اینجا یک دوراهی ریشهایتر به وجود میآید، یا یک تجدیدنظر چپ رادیکال فرضاً مثل برنی ساندرز در امریکا، یا یک سیاستمدار راست افراطی مانند ترامپ؛ ولی درنهایت مسئله سر جای خود پابرجاست و نیاز به اینکه ما باید مسائل را از ریشه و بنیادی بررسی کنیم کاملاً احساس میشود. این یک موقعیت جدیدی است که راهحلهای متعارف گذشته دیگر پاسخگو نیستند و این مسئله در ایران هم، بعد از زیر سؤال رفتن اصلاحات حکومتی بیش از پیش نیازش احساس میشود. در این بازنگری همهجانبه، با راههای قدیمی و سنتی به نتیجه نخواهیم رسید، چه راهحلهای رادیکال براندازانه و چه سازشکارانه؛ هیچکدام از این بنبست ما را نجات نخواهند داد. باید اول از نظر بینشی و منشی یک تغییر اساسی در خودمان و در نگرشمان ایجاد کنیم و سپس به راهحلها برسیم.
این، انگیزه نوشتن یادداشت فطر بود که در حال حاضر به چه تغییرات بنیادینی نیازمندیم؛ البته ما در این چند روز گذشته در کمال تأسف دیدیم که همه رفتارها و امورات کشور بدون توجه به این مسائل دوباره از سر گرفته شده و گویی قرار نیست تغییراتی حتی با وجود بیماری در کشور، در ساختارها شکل بگیرد. همین مسئله هم باعث شده که در برخی از نقاط کشور دوباره شاهد اوج گرفتن ابتلا به بیماری کرونا باشیم، یعنی به قول هگل، الزاماً ملتها و دولتها از تاریخ درس نمیگیرند. اینها همه نشان میدهد این اشتباهات دائم تکرار میشوند. این موضوع شامل مسئولان، دولتها و همچنین ملتهایی است که از این فرآیندهای غلط و اشتباهات درس نگرفتهاند.
میثمی: در این زمینه امام علی (ع) هم میفرمایند: «تجربه زیاد است اما جمعبندی و تحلیل بسیار کم.»
شریعتی: بله، همینطور است؛ بنابراین گذشته از اینکه دولت و ملت چه میکنند نیروی روشنفکر و اهل فکر، یعنی نیرویی که میخواهد خودآگاه باشد و نسبت به گذشته تأمل کند؛ این نیرو اولاً میبیند که باید سبک زندگی عوض بشود و ما در یک سبک اورژانسی باید زندگی کنیم و چنان راحت، سبک و ساده که گویی شرایط جنگی است و همیشه باید آماده حرکت باشند. شرایط غیرعادی و بحرانی است و باید برای هر خطری آماده باشند.
این شامل همه ارکان زندگی میشود و به همین دلیل میباید هم ارکان ملتی و حکومتی نیز مشمول آن شوند، برای مثال وقتی به مردم میگویی در خانه باشند و فاصلهگذاری اجتماعی را رعایت کنند و انتظار داری مردم این کارها را انجام دهند، باید بتوانی معیشت و زندگی آن مردم را هم تأمین کنی. مثالی بزنیم: ما در این گروه و نهاد خودمان، یک کارگروهی تشکیل دادیم و برای اقشاری که در جریان کرونا شغل خود را از دست داده بودند امکاناتی فراهم کردیم و سعی کردیم برای «سمن» ها سبک کاری را نشان بدهیم تا مردم با این آذوقههای کمکی بیشتر بتوانند در خانه بمانند و وقتی سمنها و بنیادها میتوانند چنین کارهایی بکنند، پس دولتها هم میتوانند این کارها را بکنند؛ البته این کاری است که در کشورهای دیگر هم صورت میگیرد، در سیستمهای حکومتی در نئولیبرالترین کشورها و نظامها این کارها انجام میشود و دولتها به مردم خود، امکاناتی میدهند تا برای همکاری اقشار آسیبدیده و زیر فشار، همبستگی و کمک متقابل فراهم کنند.
کشور ما نسبت به کشورهای مشابه، مانند هند و کشورهای آفریقایی کشوری غنی و ثروتمند است که میتوان سیاست کمک به معیشت مردم را در آن پیاده و اجرا کرد و امکانات در اختیار حکومت کم نیست، اما بین ارکان مختلف دولت-ملت همبستگی و اعتماد متقابل، متأسفانه وجود ندارد. ایده و فکر عدالت در کشور مورد بیتوجهی واقع شده و این به دلایل مختلفی منجمله حذف نیروهای موسوم به چپ بعد از انقلاب ممکن است رخ داده باشد. این موضوع میتواند حتی به دلیل افول مارکسیسم بهعنوان یک موتور محرک کلی برای ایده عدالت یا دلایل مختلف دیگر باشد اما به هر حال عدالت و مظاهر آن در جامعه بسیار کمرنگاند. ایدههای همبستگی اجتماعی، حساسیت نسبت به دیگری، ازجمله قشر ضعیفتر جامعه و عدالت اجتماعی در کشور ما ایدههای مهجور و کمرنگ هستند و بهکلی غایب.
برای مثال وقتی هزینه حملونقل و بلیت وسایل نقلیه گران میشوند، میبینیم که دولتمردان موضعگیری کرده و این کار را طبیعی میدانند و میفرمایند این افکار کمونیستی است که نباید گران شود و این حرفها را باید کنار گذاشت (و قیمتها باید آزاد شوند). این بینش بر مسئولان غالب است. منظور فقط همین دولت فعلی نیست، بهطورکلی همه دولتهای متوالی پس از جنگ را میگوییم که خط سیر سیاستهای اقتصادی-اجتماعی مشابهی را دنبال کردهاند و محصولش هم همین بحرانها و نابسامانیها و تضادهای طبقاتی وحشتناکی شده که میبینیم. این فاصله طبقاتی را در سرمایهداری غربی هم نمیبینیم و من این را از تجربه شخصی بیان میکنم و از نزدیک زندگی کرده و دیدهام. این شکل از تضاد طبقاتی شگفتانگیز است. اتومبیلهای چندمیلیاردی در کنار کودکان کار همه با هم در یکجا همزمان دیده میشوند. در بعضی از محلههای تهران کاملاً شکل زننده و وحشتناکی به خود گرفته است. اینها چند مورد هم نیست، بلکه قشر و طبقهای شکل گرفته که چنین سبکی از زیست و کار و بار دارند. این ساختار و سیستم است که این اقشار و طبقاتی را تولید میکند، چراکه این ثروتها و منابع باید از جایی بهدست آمده باشند و سازوکار و روند و روالی را میطلبد. متأسفانه «حساسیت» نسبت به این مطلب هم از بین رفته است. اگر مثلاً در زمان شاه و دوره پیش از انقلاب، «سادهزیستی» معیار بود و نخستوزیر هم پیکان سوار میشد که تظاهر به ساده زیستی کند؛ حالا تجمل معیار شده و سبک و سیاق زندگی تجملاتی الگویی برای همچشمی با دیگران.
میثمی: در مصاحبهای با مشق نو، آقای اکبر ترکان میگوید که متأسفانه به وضعی رسیدهایم که دو راه در پیش داریم: یا بایستی شهرک باستیهیل لواسانات را بپذیریم که پولها خارج نرود، یا بایستی پولها به خارج برود و این افراد در خارج از کشور قصر بسازند… این خندهدار است که اگر ما اجازه ندهیم این افراد پول خود را اینجا خرج کنند، این سرمایهها به گرجستان و ارمنستان خواهد رفت. سؤال اینجاست که چرا به اینجا رسیدیم که دوران اسفناک بیشتر نداشته باشیم؟
شریعتی: بله، نکته مهمی است که چرا به اینجا رسیدهایم. به همین علت در همه زمینهها چه عدالت اجتماعی و چه نحوه زیست و چه ابعاد فرهنگی زندگی ما باشد، ریشه در جایی دیگر دارند که در بینشِ عملی ماست. میبینیم که پروژههای گذشته در همه جای جهان به شکست انجامیده است و به بازنگری نیاز دارند. مثال بهتر آن همین بیماری واگیردار کروناست که حاکمیت کنونی دنیا در جلوگیری و درمان آن چندان موفق عمل نکرد و مخصوصاً در امریکا با مشکلات جدی مواجه شد و در کشور خودمان هم که آمارها روشن و گویایند؛ البته کشورهایی که بازارمحورند، مانند امریکا و انگلیس و برزیل و بهاصطلاح حکومتهای «نولیبرال» یا بازارمحور دارند و قواعد و حساسیتهای بازار را بر سیاست و حتی سلامت انسانها ترجیح میدهند، مدنظر است وگرنه حکومتهای سوسیالیستی و سوسیالدموکراتیک خوب عمل کردند و همهگیری را نسبتاً کنترل کردند.
حتی معتقدیم جنبش جدیدی که در امریکا به وجود آمده است تنها اعتراض به تبعیض نژادی نیست، بلکه کمکم در حال گسترش به سایر ابعاد کار حکومتهاست؛ لذا این جنبش در کشورهای دیگر هم دنبال میشود. همینها مصادیقی از این واقعیتاند که بینشهای سنتی و کلاسیک در یافتن راهحل موفق نبودهاند. برای من بهعنوان پژوهنده یک پروژه فلسفی، آن زاویهای مدنظر است که به نگاه فلسفی مدرنیته، یعنی تسخیر طبیعت نظر دارد؛ و این بحثی است از عمق مسئله. ما امروز دیگر به بینش جدید و سبک نویی نیاز داریم که سبک زیستمان را بهکلی دگرگون سازد. ما در بازتعریف نسبت با مدرنیته و بازتولید سبک زندگی جدید، به «اخلاق»(خلقوخو و رفتار) جدیدی هم نیاز خواهیم داشت. این روش اخلاقی جدید را عجالتاً دفاعِ ژرفایی از محیطزیست (دیپ-اکولوژی) مینامند؛ رویکردی دیگر در برخورد با طبیعت و در دفاع عمیق از محیط زیست، عمیق به معنای فلسفی یا هستیشناختی کلمه.
این نوع نگاه فقط محدود به جمعکردن آشغال از سطحِ طبیعت و صرفاً توجه به محیط زیست حاصل نمیشود، بلکه رویکرد و راهکار فلسفی دیگری است. میبایست در جوار طبیعت زندگی کنیم (و به قول هایدگر) بر رودخانه «پل بزنیم و نه سدّ». همانطور که روستاها نابود شده و روستاییان به شهرها آمدند با این روند کره زمین هم نابود خواهد شد و بشر باید به سایر سیارات برود؛ البته این یک بحث علمی و کارشناسان زمینشناختی ناظر بر هزاران سال است. ما اما به ابعاد فلسفی و ایدئولوژیکش میپردازیم که برای من فلسفه پژوه در درجه اول اهمیت قرار دارد. چراکه این موضوع هم مانند وقایع سیاسی و اجتماعی ریشه در بینشهای عقیدتی و باورهای فلسفی افراد دارد و از اعماق تغذیه میشوند.
از ابتدا هم علایق سیاسی-اجتماعی باعث علاقه من به مسائل فلسفی شد. برای نمونه، یکی از اتفاقات مهم در زندگی نسل ما، حادث تغییر ایدئولوژی در بخشی از مجاهدین بود. در اوج پراگماتیسم و مبارزه عملیِ سیاسی ناگهان یک پرسش فلسفی مطرح میشود! با سرمنشأ ایمانی و تشکیک در باور دینی و الهیاتی و فلسفی که ناگهان جدی شده و مطرح میشوند و اگر بخواهیم قضایا را عمیق ببینیم باید ریشه این رخدادها را مورد بررسی قرار دهیم.
در اینجاست که در اوج عملزدگی، یک بحث فلسفی مطرح میشود و همه را به بازخوانی دوباره بنیادها فرامیخواند. این قضیه کمی نیست و اصلاً هم بحثی انتزاعی و نظری نیست، چراکه در زمانهای متفاوت این بحثها موجب جنگ و کشتوکشتارها و تصفیههای خونین فراوانی شده است. در اینجاها مسائل فلسفی اثرات فراوان خود را نشان میدهند. این را هم در نظر بگیرید که کشور ما از جنبه دیگری هم با اروپا متفاوت است. در اروپا عدهای به فلسفه و بحثهای فلسفی علاقهمندند و در آکادمیها تحصیل فلسفه میکنند، اما در ایران این بحثها نتایج وخیم و جبرانناپذیر به بار آوردهاند و تا موشکافی و تحلیل دقیق روی آنها صورت نگیرد مسائل و مشکلات ما حل نخواهند شد.
در کشورهای خاورمیانه بحث فلسفی، سیاسیترین و بهروزترین بحثهاست چراکه ناگهان به ترورها و تصفیهحسابهای درونگروهی ممکن است ختم شود. ما هم به توصیه دکتر عمیق دیدن مسائل را در دستور کار قرار دادیم. البته خود دکتر دیدن مسائل را از جنبه اجتماعی و تاریخی و بهاصطلاح جامعهشناسانه دیدن را مورد تأکید قرار داده بود و حتی دین و مذهب را هم از نگاه تاریخی میدید، اما در نامه به فرزندش، توصیه کرده بود که به خواندن فلسفه بپرداز. دلیلی که بود ضرورت پاسخ به بحرانهای سال ۵۴ بود که از آن زمان دیده میشد.
در پاسخ به پرسش از خط سیر طی شده، من به دنبال پی بردن به این مسائل بودم که به فلسفه کشانده شدم. پی بردن به مبانی هستیشناسی و انسانشناختی لازم برای شناخت و خودآگاهی مرا به این بحثها کشاند. این بحثها هم بدعت جدیدی نیست چراکه این بحثها پیشینه و پیشینیانی داشته و اقبال یکی از پیشگامان این سیر فکری و از متفکرانی است که باید توجه بیشتری به وی میکردیم، زیرا پس از سید جمال مهمترین متفکر ما بوده است.
همانطور که میدانید سید جمالالدین اسدآبادی (مشهور به «افغانی» در جهان) را آغاز کنند راه دینپیرایی (رفرماسیون) در جهان اسلام میدانند، اما او نتوانست به نظریهپردازی فلسفی بپردازد، با اینکه بنیانگذار این رفرماسیون و رنسانس فکری و فرهنگی بوده است؛ اما کار سیاسی و مبارز عملی پراگماتیستی میکرد و شاگردان فراوانی هم پرورد. بیشتر مبارزه و زندگی خود را در سفرها و رفتوآمد بین کشورها گذراند و در پایان عمر از این سبک و سیر کار خویش پشیمان شد و در گفتاری عنوان کرد که جهان اسلام نیاز به کار فلسفی اساسی دارد.
میثمی: البته یکرشته کارهایی در زمینه نقد به متافیزیک یونان انجام داد، ولی کافی نبود.
شریعتی: بله، حتی کلاسهایی برای آموزش گذاشت و همانطور که گفته شد شاگردان زیادی هم پرورش داد ولی کفایت نمیکرد. بیشتر چهرههای شناختهشده و متفکران سیاسی و رهبران عرب از شاگردان وی بودند. کلاسهایی در قاهره برگزار کرده است و برای مثال امثال محمد عبده، از چهرههای مؤثر آن خطه از شاگردان او بوده است؛ البته از این کارهای اندک که بگذریم، نخستین متفکر را میتوان اقبال لاهوری دانست که به تفکر فلسفی و مبانی و مبادی تفکر دینی توجه و سعی کرد مبانی فلسفی تفکر دینی را تبیین کند. البته او هم تنها روی «سر خطها» کار کرده و نتوانسته بهطور کامل و مبسوط هم مفاهیم و مقولات پایه را بپروراند و تکمیل کند. از آن زمان تاکنون همواره ضرورت این کار (تفکر بنیادی) احساس شده، اما فوریتهای اورژانسی هیچگاه اجازه و فراغت این «بنیانریزی»(فونداسیون) را نداده است.
همیشه میان پارادایمهای گوناگون فکری دیالوگ و گفتوگوهایی وجود داشته تا این ساحتهای مختلف با هم سنجیده شوند. برای نمونه، همان کتاب شناخت مجاهدین در دهه ۵۰ را هم که ببینید در پاورقیها ارجاعات فلسفی فراوانی هم به منابع مذهبی و فلسفه اسلامی و هم به منابع غربی مشاهده میکنید. در هر زمان یک پارادایم غالب وجود داشته است، مثلاً در زمان پدربزرگهای فکری ما و اساتیدی چون محمدتقی شریعتی، یدالله سحابی و محمود طالقانی پارادایم علمگرایی بهگونهای پوزیتیویستی حاکم است و مسئله آشتی دادن علم و دین و یافتِ سازشِ آن دو است و تلاش عمده آن نسل این است که بگویند دستاوردهای علم بشری با حقایق قرآنی سازگار است. در نسل پدران ما، مانند دکتر شریعتیها و… بحث علوم انسانی و ایدئولوژیها از اهمیت بیشتر برخوردار است؛ و در آن نسل، بحثهای جامعهشناختی و تاریخی و… از منظر علوم انسانی و گرایشات ایدئولوژیک به شکل قیاسی و سنجشی مطرح میشوند.
پارادایم عقیدتی غالب در آن دوران و نسل را میتوان مارکسیسم دانست که بهعنوان «ایدئولوژی» برتر بسیاری از گروهها را تغذیه فکری میکرد (هرچند خود مارکس با «ایدئولوژی» و «مارکسیسم» مخالف بود!). در عین حال آن دوره را میتوان دوره ایدئولوژیها و انقلابها دانست.
ما امروزه نسلی هستیم که در دوران «پساها و پایانها» به سرمیبریم و هرکس بهگونهای پایان چیزی را پیشبینی میکند و پساهای جریانهای پیشین مطرحاند: پسامتافیزیک، پسامدرن و پساحقیقت و …، پایان کلانروایات مطرح است تا میرسیم به عصر کنونی «پساکرونا»!
بههرحال این «پساپایان» مندی همان صورتبندی و سرمشق (اپیستمه و پارادایم) دورانی-گفتمانی است که ما با آن گفتوگو و مناقشه داریم و البته در هیچ دورهای نباید این پارادایمها را به شکل مطلق بپذیریم، بلکه میبایست اساس این شکلبندی فکری را به چالش کشید و نقد کرد. پس در ساحت هر یک از این گرایشات پساایدئولوژیکی که مطرح است، همچون نئولیبرالیسم یا نئومارکسیسم یا پسامدرنیسم… متفکرانی مشغول بازبینی و کنکاشاند و وظیفه فلسفهپژوهان همین نقادی است. نکته مهم زیرسؤال رفتن «نسبیگرایی» ای است که هم در پستمدرنیسم، هم در نئولیبرالیسم و تا حدودی هم در نومارکسیسم و گرایشات پساایدئولوژیک امروزی تاکنون مشهود بوده است که ازپی ساختگشایی و واسازی و ارزشزدایی از تمامی بنیادها و مبانی و باورهای تاکنونی بودهاند؛ و محصول این گرایشات که نسبیگرایی و بیایمانی به فراروایات و آرمانهای کلی باشد، کمکی به حیات اخلاقی ما هم نخواهد کرد مگر آنکه در انتظار بدیلی در راه و ارزش و آرمانی «آینده» (از راهرسنده) باشیم. آن چیز که مسائل را پیچیدهتر از گذشته میسازد درک همین بغرنجی و پیچیدگی امور و قضایا است («اندیش کُمپلکس» ادگار مورن) و ما هم باید همین درهمتنیدگی غامض را در تحلیلهای خود جدی بگیریم. پس شکاکیت و زیرسوال بردن باورهای پیشساخته تنها در این راه مفید است.
بیاتی: با شک کردن و زیر سؤال بردن همهچیز، راهکاری بیرون میآید؟
شریعتی: نه الزاماً. البته شک «روشمند» و «رادیکال» (متودیک و هایپربولیک ) دکارتی در اینجا مؤثر است، اما شکاکیگری (سپتیک) بهطور مطلق راهکاری منطقی به نظر نمیرسد. شکاکیت مطلق ما را بهسوی نوعی هیچانگاری (نهیلیسم) و وادادگی مخرب خواهد کشاند. این نوع نیستگرایی و نسبیگروی در نسل جدید تا حدودی دیده میشود؛ فروپاشی تمام ارزشها و نسبی دیدن قضایا، نسل جدید را نسبت به مسائل بنیادین بیتفاوت میسازد. ازهمپاشیدگی ارزشی که در کشور خودمان تا حدودی میبینیم، واقعیتی است که وجود دارد اما الزامی نیست ما بدان تسلیم شویم. هر دورانی به قول میشل فوکو، صورتبندی معرفتی (اپیستمه) خاص خود را دارد که سرمشق (پارادایم) غالب و صورت ساختار فکری-گفتمانی آن دوره است. برای نظریهپردازی باید متناسب با چنین چیدمان دورانی تحلیل خود را ارائه دهیم. روش صحیح، لحاظ کردن این اپیستمه و نقادی از آن است تا به طرح مطلوب برسیم. این کار کوچکی نیست که به همین راحتی که گفتیم انجام شود، چراکه مبانی و بنیادهای سترگی برای این کار لازم است و برای این کار، به جز اینکه باید بر منابع دنیای مدرن و غرب تسلط داشتهباشیم، منابع بومی و سنتی خود را نیز میبایست بشناسیم تا سپس بتوان با تفکر معاصر گفتوگو نشست و دیالوگی میان اندیشهورزان برقرار شود.
اینکه برای مثال فیلسوفی مانند فوکو یا هابرماس به ایران بیایند، مشکلی را حل نمیکند، چراکه آن فیلسوفان در راستای پروژه فکری خودشان میاندیشند و معیارها و پارامترهای خود را لحاظ میکنند و در اصل دغدغهها و پرسشهای دیگری دارند. به همین دلیل است که وقتی آنها به ایران میآیند با طرف ایرانی باب گفتوگو و تبادل اندیشه باز نمیشود؛ چه دنیاها کاملاً متفاوت است. میتوان چنین گفت که این مشکل پس از رفتن ملاصدرا و ملاهادیها در تفکر و فلسفه سنتی ما مشهود است. اهل حکمت و فلسفهای که پس از ملاصدرا آمدهاند بیشتر استاد و شارح فلسفه بودهاند تا متفکر بنیاداندیش و فیلسوف جهانگیر. جهانشناسی و هستیشناسی این محیط معرفتی پیشامدرن است و آن گسست معرفتشناختی مُدرن هنوز در این سنخ تفکر رخ ننموده تا بتواند مسائل را از نو و از اساس، طرح و تحلیل تازه کند و به همین دلیل که آن گسست معرفتی انجام نشده و در فضای اندیشگی بطلمیوسی و پیشاکوپرنیکی به سر میبریم، پرسمانها و مسائل فلسفیمان همان مسائل زمان صدرا است و گویی پیشرفتی نداشته است. در فضای اندیشگی و دپارتمانهای دانشگاهی فلسفه سنتی ما هنوز پرسشهای مدرن و پسامدرن که از سد کلاسیک و روشنگری، از دکارت و کانت تاکنون، اندیش فلسفی چه سیر و ماجراهایی را پشت سر گذارده است. هرچند برخی از چهرهها در حاشیه بودهاند که کارهایی کردهاند اما اندک و کمپژواک بوده است، مانند کارهای مرحوم مهدی حائری یزدی («هرم هستی»: تحلیلی از مبادی هستیشناسی تطبیقی)، کارهای عمیق فلسفیای هستند که خواستهاند از منظر مبانی فلسفه اسلامی به فلسفه مدرن غرب بنگرند؛ اما مدنظر صرفاً این نیست که بین فلسفه سنتی شرقی و مدرن غربی گفتوگو و آشتی برقرار شود، بلکه منظور این است تحولی کیفی آیند خود را با مبانی جدید فلسفی پایهریزی کنیم.■
پینوشت:
- Break