بدون دیدگاه

چگونه یک رژیم سرنگون شد؟

آسیب‌شناسی یک حکومت از زبان خودی‌ها

درباره علت سقوط رژیم شاه سخن بسیار است، اما در این نوشته، کسانی در این باره سخن می‌گویند که خود از کارگزاران و نزدیکان شاه ایران بوده‌اند. مشاهدات و خاطرات این افراد می‌تواند دستمایه نگرشی واقع‌بینانه‌تر نسبت به حاکمان شود. ازجمله:

۱- برخلاف نگاه مبارزان آن زمان که تصورمی‌کردند کارگزاران حکومت همه یکپارچه و همدل و هم‌زبان‌اند، مشاهده می‌کنیم چه گرایش‌ها و نگرش‌های متفاوت و گاه متضادی وجود داشته است.

۲- بسیاری از نزدیکان شاه به رفتار و تصمیمات او انتقاد داشتند و به این خاطر حذف می‌شدند یا هزینه‌هایی می‌پرداختند که مبارزان می‌توانستند از این شکاف‌ها به نفع ملت بهره ببرند.

۳- شاه که همه ارکان کشور را به خود وابسته کرده بود، چه مشکلات شخصیتی و ضعف‌های انسانی داشته که در نگاه بیرونی پیدا نبود. وی حتی شخصی مثل ارتشبد جم همسر خواهرش را هم نتوانست با خود نگه دارد.

۴- پدیده شگفت و تأمل‌برانگیز این است که شخصی چون سرتیپ آزموده که دکتر مصدق را محاکمه می‌کند، معتقد است شاه باید مطابق قانون اساسی عمل کند، درحالی که خواسته دکتر مصدق هم جز این نبود.

و نتایج دیگری که هر خواننده‌ای می‌تواند با خواندن این بخش از تاریخ به دست آورد. در این نوشتار، از مجموعه تاریخ شفاهی که به همت والای آقای حبیب لاجوردی و سایر دست‌اندرکاران تهیه شده، بهره گرفتیم.

سرتیپ حسین آزموده

سرتیپ حسین آزموده دادستان دادگاهی بود که دکتر مصدق را محاکمه کردند. حکم اعدام دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دکتر مصدق، نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام، خسرو روزبه از افسران حزب توده را هم وی صادر کرد. وی از مدافعان سرسخت سلطنت بود. فرزند وی خسرو آزموده نیز از بازجوهای ساواک بود. وی در بخشی از خاطرات شفاهی خود که در ۲۴ مارس ۱۹۸۴ در پاریس انجام گرفته، در پاسخ به سؤالی درباره تشکیل حزب رستاخیز توسط شاه که آیا مطابق قانون اساسی بوده یا نه، چنین می‌گوید:

گاف‌های اعلیحضرت

«س- تیمسار، من می‌خواستم نظر شما را راجع به تأسیس حزب رستاخیز بدانم؟ شما فرمودید مطابق قانون اساسی شاه حافظ قانون اساسی است و من حالا می‌خواهم این سؤال را از شما بکنم که آیا مطابق همان قانون اساسی شاه حق داشت احزاب را تعطیل بکند و خودش حزب سیاسی باز بکند؟

ج- ابداً. این‌ها گاف‌هایی است که اعلیحضرت فرمودند. ابداً، شاه چه‌کار دارد به حزب؟ اصلاً شاه چه‌کار دارد، یک ایراد عمده بنده این بود که متأسفانه پسرشان هم، پسر پهلوی، آنچه که می‌دانم همان طبیعت را انجام می‌داد. شاه برای چه این‌قدر مصاحبه می‌کرد؟ من بارها همین را به همان جمشید آموزگار و به آقای دکتر اقبال، آن وقتی که بود و این حرف‌ها نبود به آقای علم می‌گفتم. خوب خاطرم هست اولین باری که شاه مصاحبه کرد بعد از سلطنت. خوب خاطرم هست. یک خبرنگاری روی اسرائیل از او یک سؤالی کرد. ایشان نمی‌دانم چه جوابی داد که تقریباً جنجال عمومی و دنیایی فراهم کرد این جواب. من به مرحوم هدایت رئیس ستاد گفتم: «قربان، خبرنگار که می‌آید آماده است چه سؤال بکند. اعلیحضرت که آمادگی ندارد.» خبرنگار یا همین جنابعالی به‌طور قطع تشریف می‌آورید یک آمادگی دارید. ولی بنده که نمی‌دانم جنابعالی چه سؤالی می‌کنید».

شاه خودش خودش را دستمالی کرد

«توجه بفرمایید این عرایض را هیچ‌وقت یک امریکایی نمی‌تواند درک کند بنده چه می‌گویم. بنده از لحاظ خون و خوی ایرانی می‌گویم. شأن مقام سلطنت به این است که کمتر توی مردم بیاید، از لحاظ ایرانی. این را به یک امریکایی بگویید علاوه بر اینکه نمی‌فهمد می‌گوید: «این یارو قزّاق است، دیکتاتور است.» ایرانی خونش این است. مقام سلطنت را چرا محترم می‌داند؟ برای اینکه کمتر او را می‌بیند. کار به جایی برسد که هر روز فلان تاجر بخواهد نمی‌دانم، نمایشگاه فلان را باید اعلیحضرت بیایند افتتاح کنند. خوب، به‌مرور زمان اعلیحضرت شده بود بنده. یعنی شأن بنده بالاتر بود. بنده وزیر بودم. شاه خودش خودش را دستمالی کرد. توجه می‌فرمایید؟ آن مصاحبه‌ها که عرض کردم بنده همه این‌ها را تجزیه و تحلیل کردم. حزب رستاخیز از عمده اشتباهات{بود}. واقعاً عمده اشتباهات آن هم از طرف شاه. خوب، لااقل این را می‌گفتی نخست‌وزیر درست می‌کرد».

شترسواری دولادولا

«رضاشاه مردی بود دل‌سوخته، از میان مردم برخاسته، گرسنگی‌کشیده، پابرهنگی‌کشیده، ذلّت‌کشیده، خفت‌کشیده، دل‌سوخته. ایشان پادشاهی بودند که از بچگی در دربار بزرگ شده، در ناز و نعمت. تحصیلات سوئیس داشته است، دموکرات‌منش. ایشان می‌خواستند ژست دموکراسی، دموکرات‌منشی را بازی کنند. توجّه می‌فرمایید؟

در عین حال می‌خواستند یک چیزی مثل پدرشان بشوند. این است که این دوتا جور درنمی‌آمد. همین، نتیجه این بود. همان مثل عامیانه‌ای که «شترسواری دولادولا». ای‌کاش مثل پدرش بود. ای کاش دیکتاتور بود و ای کاش واقعاً دموکرات بود. شاهی بود که نخست‌وزیر مسئول است، وزیر مسئول است. نه این بود نه آن. نمی‌دانم می‌توانم…».

رویه جاری: قربان چه می‌فرمایید؟

«این همان شاهی بود که خوب خاطرم هست، وقتی پدرش رفت همه نگران بودند که چطور از کاخ سلطنتی برود مجلس قسم بخورد. همه نگران بودند می‌گفتند توی راه… اوضاعی بود. مملکت شلوغ و پلوغ، قزّاق و فلان. مردم ماشین این را به تمام معنی روی شانه بردند. این همان شاه بود. این همان شاهی بود که وقایع آذربایجان شد واقعاً مردم هواخواهش بودند. این را کشاندند به آن ورطه. همه آن‌هایی هم که کشاندند به نظر من خائن نبودند. خیلی معذرت می‌خواهم از این لغت، پفیوز بودند، بی‌لیاقت بودند. بی‌عرضه بودند. وزیر بود ولی وزیر نالایق. اگر وزیر لایق بود، مقام وزارت یک اختیاراتی قانونی دارد. هیچ‌وقت برای جزئیات نمی‌رفت بگوید: «قربان، چه می‌فرمایید؟» اینجا، باور کنید، یک‌چیزهایی که اصلاً آدم خجالت می‌کشد، وقت شاه را می‌گرفتند که «قربان، چه می‌فرمایید؟» آخر به شاه چه؟ «چه می‌فرمایید؟» من وزیر هستم اختیاراتی دارم. قانونی هست، آیین‌نامه‌ای هست. هیچ این حرف‌ها نبود. حتی دیگر می‌آمدند توی رادیوتلویزیون همین معنی را می‌رساندند که ما هر کاری می‌کنیم به امر شاه است. آخر شاه که فرمانده تو نیست، آمر تو نیست. این‌ها را به حساب نمی‌گذارند. همه‌اش می‌گویند: «کارتر ایران را به این روز انداخت.» نخیر، بنده قبول ندارم کارتر انداخت. کارتر می‌خواست چه‌بسا، ولی او نینداخت بنده انداختم».

موضوع را بی‌اهمیت تلقی کردند

«با سه تا بیل خاک می‌شد جلو این آب را گرفت، نگرفتیم، تبدیل به سیل شد. باور کنید با سه تا بیل خاک می‌شد جلویش را گرفت. اشاره به تبریز فرمودید. در آن زمان برادر بنده استاندار آنجا بود، واقعه تبریز. استاندارها در جریان… استاندارها که عرض می‌کنم نه‌تنها استاندار تبریز، استاندارها در جریان گذاشته نمی‌شدند. ساواک کار خودش را می‌کرد. شهربانی کار خودش را می‌کرد. ژاندارمری کار خودش را. توجه می‌فرمایید؟ خوب خاطرم هست وقتی واقعه تبریز اتفاق افتاد توی مجلس یکی از آقایان برگشت گفت: «این‌ها کسانی هستند که از شوروی فرستاده‌اند. توده‌ای هستند و اهمیتی ندارد.»؛ یعنی موضوع را بی‌اهمیت تلقی کردند و اگر خاطرتان باشد روی همان بی‌اهمیت تلقی کردن روزبه‌روز بدتر شد. جالب است که هر کاری در آن سه کابینه کردند همانی بود که خمینی می‌خواست. و این خیلی جالب است. تمام کارهایی که پیدایش آن، به مقدار کم آن، جمشید آموزگار، شروع آن، بعد شریف‌امامی بعد ازهاری بعد آقای بختیار کرد عین همانی بود که خمینی می‌خواست. عیناً. البتّه دستور مستقیم نگرفته بودند ولی غیرمستقیم عین خواسته خمینی بود».

 

ارتشبد حسن طوفانیان

 

 

 رئیس رکن سوم ستاد نیروی هوایی، رئیس اداره طرح ستاد ارتش، ریاست خرید اقلام دفاعی، معاون و جانشین وزیر جنگ. طوفانیان در اغلب خریدهای نظامی کارگزار اصلی شاه بود.

شایسته‌سالاری نبود

«س- فکر می‌کنید آن معایب کدام بودند که زمینه‌ساز انقلاب شدند؟

 

 

 

 

ج- اولین چیز عدم انتخاب شخص مناسب برای کار مناسب… اعلیحضرت بعضی وقت‌ها انتخابشان خوب نبود. یعنی این چیزی بود که انتخاب می‌کردند. آن‌وقت عوامل مختلفی در این انتخاب کردن‌ها مؤثر بود. مثلاً، نمی‌دانم، سفرایی انتخاب می‌شدند که نه سنشان و نه تجربه‌شان متناسب مثلاً برای این محل سفارت نبود و برای این یک دلایلی می‌آوردند که آن دلایلش بدتر از خودش بود. اول از همه عدم انتخاب. ما یک سفیرمان این‌قدر قماربازی کرد که خودش، خودش را کشت. خوب این نباید سفیر بشود دیگر. یعنی شخص مناسب برای کار مناسب انتخاب نمی‌شد. من فکر می‌کنم مهم‌ترینش این است».

رابطه کار می‌کرد

«یکی دیگرش هم عبارت از این است که ارتباطات کار می‌کرد. گرچه الآن هم می‌بینید در همه‌جا ارتباطات کار می‌کند، ما آن‌وقت فکر می‌کردیم ارتباطات…».

شیفته خارجی بودیم

«یکی دیگرش هم این است که خارجی‌ها را بیشتر از خودمان عاقل می‌دانستیم. فکر می‌کردیم که اگر این را یک خارجی بگوید درست است. اگر خودمان بگوییم درست نیست. مثلاً الآن در ایران اگر شما یک کار بدی هم بکنید، اما یک جمله عربی بگویید این عمل بدتان چون جمله عربی در پشتیبانی صحت کارتان گفتید این کارتان صحیح جلوه می‌دهد، چون عربی گفتید. درصورتی‌که تو زبان عربی هم حرف بد می‌شود زد و هم حرف خوب. آن‌وقت هم این شکلی بود حرف هر خارجی سند نیست. باید تحقیق کرد. باید فهمید این چه رده‌ای است، چه هدفی دارد. بعد به حرفش گوش کرد. به خارجی‌ها زیادتر از این‌ها گوش می‌دادند. برای اینکه من فکر می‌کنم به خاطرم نمی‌آید ولی خاطرم می‌آید که یک خارجی که من با او شرفیاب بودم به اعلیحضرت توصیه کرد، می‌گویم به خارجی‌ها گوش نکنید ولی خودتان هم تصمیم بگیرید فقط به حرف خارجی توجه نکنید، خودتان هم تصمیم بگیرید. آن‌وقت در این انقلاب زمینه حاضر بود، ولی از بعد از جنگ دوم جهانی این زمینه را به‌تدریج درست کردند».

.

تیمسار علویکیا

معاونت ساواک ۶۲ ـ ۱۹۵۷، مسئول واحد اروپای ساواک ۶۷ ـ ۱۹۶۲

ختم غائله ظرف ۴۸ ساعت

«یک‌دفعه من ثابتی را دیدم، اتفاقاً خدابیامرز پاکروان هم بود. ما خانه هاشمی مهمان بودیم، ثابتی هم آنجا بود، من به ثابتی گفتم که آقا همین‌طور گرفتید نشستید ـ هنوز ثابتی را کنار نگذاشته بودند. این چند ماه قبلش بود، همین‌طور نشستید آخر این آخوندها را یک فکری بکنید. گفت که اعلیحضرت اجازه نمی‌دهند، اگر اجازه بدهند ما در ظرف دو روز کلک همه‌شان را می‌کنیم. گفتم با کلک کندن آخوند که نمی‌شود، باید به ترتیب دیگری عمل کرد. گرفتن بسیار خوب، بازداشت کردن یک‌عده معدودی بسیار خوب، اما اینکه کلک آخوند را می‌کنیم نه، کلک آخوند را نمی‌شود کند. بایستی یک طرحی داشته باشند، یک برنامه‌ای داشته باشند یک‌عده به خصوصی را اگر بخواهند کلکش را بکنند. بقیه را توی آن طرح از وجودشان استفاده بکنید. گفت نه اعلیحضرت به هیچ وجه اجازه نداده، اگر اجازه می‌داد من در ظرف ۴۸ ساعت به تمام این غائله خاتمه می‌دادم».

 

شعبان جعفری:

وی از ورزشکاران باستانی‌کار بود که در دوره دکتر مصدق به خاطر برخی تخلفات به زندان افتاد و روز ۲۸ مرداد از زندان آزاد شد و نقش‌آفرین شد. وی همواره از سرسپردگان شاه بود.

خودش خوب، اطرافیانش بد

«(شاه) آدم باگذشتی بود، آدم خوبی بود، محبت می‌کرد. به همه محبت داشت، هیچ «نه» تو دهنش نبود، من که چیزی از این مرد ندیدم. ولی این دور و وریاش، هر کدومشون که شما فکر کنین، همشون بد بودن. نمیذاشتن که اون بیچاره کارشو بکنه. البته اونم جدی نبود مثل رضاشاه خدابیامرز. اونجور مثل پدرش نبود. آدم مهربونی بود، خیلی مهربون بود، خیلی، هر کی هر چی می‌گفت قبول می‌کرد. فقط اون یکی خوب بود. من همیشه نوکر اونم، خدابیامرزدش». (کتاب خاطرات شعبان جعفری، ص ۳۰۲).

تیمسار پرویز خسروانی:

مؤسس باشگاه تاج، فرمانده ژاندارمری استان مرکزی، معاون نخست‌وزیر و رئیس سازمان تربیت‌بدنی، مؤسس باشگاه ورزشی تاج

نقش شوروی در ۲۸ مرداد

«دکتر وزیریان که سرگرد ژاندارمری بود که سال‌ها حقوق دانشگاه فرانسه را هم طی کرده بود همدوره من بود خیلی هم به من علاقه داشت، قبل از اعدام گفته بود من می‌خواهم با سرگرد خسروانی ملاقات کنم. من با اقداماتی که کردم با این شخص ملاقات کردم. به من گفت «من می‌دانم اعدامم می‌کنند و باید هم بکنند؛ البته من در پاریس آلوده شدم و این‌ها می‌آیند همیشه کمونیست‌ها با یک طرح و برنامه خاصی این‌کار را انجام می‌دهند، ولی واقعاً من الآن پشیمانم نه از اینکه کشته می‌شوم من یک راهی را انتخاب کردم و الآن هم که با شما صحبت می‌کنم چیزی است که خودم خواستم و به میل خودم رفتم و برای کشته شدنش هم هیچ ناراحتی ندارم، از پادشاه هم عفو نمی‌خواهم ولی از شما می‌خواهم که در اولین فرصت با شاهنشاه بگویید که واقعاً یک‌خرده بیشتر به مردم توجه کنند یک‌خرده بیشتر افکار مردم را برای نقشه کمونیست‌ها در ایران روشن کنند. نقشه کمونیست‌ها در ایران وسیع‌تر از آن حرف‌هایی است فکر می‌شود کرد و دولت‌ها و مردم این‌ها توجه ندارند. بیش از آنکه فکر کنید کمونیست‌ها در ایران رخنه دارند بیش از اینکه فکر بکنید روی ایران فکر می‌کنند ما قرار بود که در روز شب ۲۶ مرداد کودتا بکنیم به نفع کمونیست‌ها ولی به ما خبر دادند که ۴۸ ساعت عقب افتاده و عقب افتاد. این عقب افتادنش باعث این شد که ۲۸ مرداد ماه شد ولی ما الآن توی زندان به این واقعیت پی بردیم که شاید منافع مشترک ابرقدرت‌ها با کشور شوروی حل شده و ما را وسیله و آلت قرار دادند که برنامه ۴۸ ساعت عقب بیفتد و آن‌ها منافعشان را جای دیگر بگیرند و ما اینجا نابود شدیم و من از این جهت پشیمان هستم و این را به افسران به اجتماع این‌ها بگویید که وقتی منافع ابرقدرت‌ها باشد موضوع شخص و نفر و وطن این‌ها مطرح نیست، آن‌ها منافع خودشان را در نظر می‌گیرند و ضمناً اگر هم مقدور بود به همسر و فرزند من هم کمکی بشود.» و واقعاً هم عین مطالب را من به عرض اعلیحضرت رساندم و من فکر می‌کنم که همان مطالب من بود که بعداً این سازمان امنیت به وجود آمد و این تشکیلات برای جلوگیری از کمونیست‌ها به وجود آمد و دیگر برنامه‌هایی طرح شد ولی خب گفتم متأسفانه هر جای دنیا تشکیلات امنیتی دارد ولی در اثر وجود شایعات بیش ‌از حد در هر موردی در ایران که به دست فقط کمونیست‌ها این شایعات پخش می‌شد و مردم ایران هم دهن‌بین زودباور و شایعه‌ای را که می‌شنوند بعداً خودشان نقل می‌کنند که خودم می‌دانم اصلاً این در خصلت ایرانی است. شما ببینید روی ارقام پولی که روی افراد اشخاص صاحبان صنایع حتی پادشاه می‌کوبندش از آن بودجه‌های شاید ۱۵ ساله ۲۰ ساله‌ای است که چون رقم برای ایرانی مطرح نیست».

اشخاص باایمان را برکنار کردند

«ج- تیمسار فردوست یکی از نزدیک‌ترین دوستان زندگی من بود. شاید قدیمی‌ترین با او بودم، ولی بعد که اختلاف من با نصیری پیدا شد در سال ۱۳۴۶ شروع شد … البته فردوست هفته‌ای دو سه شب منزل من بود. مثل اینکه عواملی اصولاً از آن تاریخ وجود داشت که افرادی که مؤمن و معتقد واقعی به شاه این‌ها بودند سر کارها نباشند. از سال ۵۰ ـ ۵۱ از همانم وقعی که در کاخ سلطنتی ۲۱ فروردین که به شاه سوءقصد شد مثل اینکه اصلاً برنامه این بود که هر کس که مؤمن و معتقد بود و واقعاً نمی‌توانستند او را بخرند و بگیرند، از کارها برکنار بشود. چون پاپوش‌هایی و شایعاتی برای من درست شد. الآن به علیاحضرت در قاهره که من به عرض رساندم، فرمودند این‌ها. گفتم علیاحضرت! من در سال ۱۳۵۰ بعد از برکناری از معاونت نخست‌وزیری حضور علیاحضرت شرفیاب شدم، تمام این وقایع را گفتم که دارند اطراف اعلیحضرت را از اشخاصی که باایمان هستند از بین می‌برند، هویدا و نصیری و فردوست‌ها دارند به شما خیانت می‌کنند».

عیسی پژمان:

 معاون اداره کل بررسی‌های اطلاعات خارجی در ساواک، رئیس اداره کل اطلاعات شهربانی، همکار پاکروان مشاور شاه، وابسته نظامی در عراق، مسئول بخش کردستان در ساواک

رفرم باید کرد

«پاکروان گفت که من از یک سال پیش رفتم به اعلیحضرت عرض کردم این وقایع تبریز و سایر وقایع دیگر وضعی به وجود آمده که شما باید وضع را رفرمه بکنید، وضع دیگری اتخاذ کنید. این جاویدشاه‌هایی که الآن ممکن است در گوشه و کناری باز هم گفته بشود حقیقی و واقعی نیست. ایشان گفته بود که موضوع را با هویدا و آقای نصیری در میان می‌گذارد. آن‌ها هم می‌گویند که نخیر همچین چیزی نیست و به اوضاع مسلط هستیم و این باعث می‌شود که باز هم آقای نصیری تلفن بکند به پاکروان که شما که الآن رئیس ساواک نیستید چطور و به چه صورتی با چه اطلاعاتی شما یک‌ همچین برآورد وضعیتی به عرض شاه می‌رسانید؟ ناچاراً به خاطر این احساس میهن‌پرستی‌اش باز هم بلند می‌شود دست‌بردار نیست می‌رود پیش فردوست. به فردوست اظهار می‌کند که من که رفتم یک بار به اعلیحضرت عرض کردم که این وضع وضعی نیست بتواند پابرجا باشد، وضعی نیست که بتواند درواقع به حقیقت ضامن بقای این رژیم باشد و شخص شاه باشد. ایشان گفته بود که من وضعم خیلی بدتر از تو است، برای اینکه من گزارشات را می‌برم خودم می‌دهم به او می‌دهم می‌خواند، دستم می‌دهد برمی‌گردم. می‌فرستم برایشان، اگر سابق بر این هم یک علامت‌هایی می‌گذاشت که خواندم حالا آن را هم نمی‌گذارد. دستوراتی کنار با مداد می‌داد، آن را هم حالا نمی‌کند، توجه نمی‌کند. شما می‌توانید شما باز هم بروید، کاری از من ساخته نیست».

فکر می‌کرد مسلط است

«شاه به عقیده من اشتباه می‌کرد. اشتباه شاه در این بود که می‌گفت که دستگاه ساواک وجود دارد، به اوضاع مسلط هستند و این امر هم درواقع به او مشتبه کرده بودند، این بود که اکثر اوقاتش را به مسائل خارجی درگیری با اوپک، نمی‌دانم به مسائل اقیانوس هند، قراردادهای خارجی، اله بکنم بله بکنم. دیگر توجهی به وضع داخل نداشت».

نمی‌توانست تصمیم بگیرد

«یکی از وزرای سابق من در پاریس …. گفت که من رفتم تقاضای شرفیابی کردم رفتم پیش شاه. گفتم قربان من تازه از انگلیس آمدم وضع این است، این است، این‌طوری است، باید جلوگیری بکنیم باید فلان کار را بکنیم. چند قدم زد و زد و رفت و این‌ها و از آن در خارج شد. من که چندین دوره وزیر بودم حتی دست من را نگرفت که یک خداحافظی بکند. بی‌اطلاعی یا می‌شود گفت که غرورش و بی‌اطلاعی‌اش از وضع داخلی‌اش فکر می‌کنم که یک حالت بی‌تصمیمی در او به وجود آمده بود که نمی‌توانست هیچ تصمیمی بگیرد».

اختلاف و دودستگی در نیروهای امنیتی

«س- این اواخر شایع بود که در چند ماه آخر در خود ساواک دودستگی بود و شاید بعضی از اقداماتی که در تسریع انقلاب و این‌ها می‌شد این عوامل ساواک بودند که این کارها را می‌کردند. همچین چیزی امکان دارد؟

ج- چون من نبودم در ایران، آنچه از مصاحبه‌ها و از گفتارهای دیگران استنباط کردم من فکر می‌کنم که باید بوده باشد و به‌خصوص یک انگیزه‌ای باید آقای ثابتی که در امنیت داخلی ایران مسئولیت داشته ایشان این انگیزه را داشته که وقتی اطلاعاتی در مورد وضعیت خانوادگی خمینی به دست می‌آورد با توجه به اینکه نگاه می‌کند مملکت اصلاً آمادگی ندارد که این موضوع منتشر بشود ایشان اصرار بر این داشته و حتی به دربار می‌فرستد. کی مطالعه بکند کی بررسی بکند؟ کی بوده در آنجا که ایده یا فکر حقیقی و واقعی به ایشان بدهد؟ وقتی از ساواک آمده یعنی دیگر بررسی شده است، یعنی همه‌چیز تمام است. ایشان می‌فرستد برای آقای داریوش همایون، ایشان هم اوکی و فوری می‌فرستد به روزنامه اطلاعات. حتی مسئول روزنامه اطلاعات که پسر مرحوم مسعودی، فرهاد تلفن می‌کند و می‌گوید در اوضاع فعلی به مصلحت نیست. چرا ما این ‌کار را بکنیم؟ چرا همچین کاری بکنیم؟ چرا مردم را بی‌خود و بی‌جهت وادار بکنیم به اینکه بر علیه ما چیز بکنند؟ این چیز مهمی نیست. حالا تو اگر بخواهی بگویی ایشان اصلاً ایرانی نیست هندی است، مادرش فلان و نمی‌دانم چیست این تمام است دیگر؟ این علاج‌پذیر نیست، این علاج نیست. ایشان اصرار می‌کند و باعث شد که این مسئله قم پیش بیاید و بعد هم آذربایجان.

بله دودستگی بوده در اتخاذ تصمیم در خود ساواک. امنیت داخلی با قسمت‌های خارجی، خارجی با داخلی. بله در همان خود امنیت داخلی چنددستگی بوده. یک‌عده‌ای موافق بودند که فرض بفرمایید که باید شدت عمل بیشتری به خرج داد جلوی این آخوندها گرفته بشود. یک‌عده‌ای می‌گفتند نخیر نباید بشود و بعد از این اداره به آن اداره، از این سازمان به آن سازمان، بعد به ارتش می‌فرستند آنجا بررسی می‌کنند و بعد می‌فرستند پیش شاه. شاه می‌گوید مطالعه می‌کنم. آنچه من اطلاع پیدا کردم از بستگان اعلیحضرت دیدمشان گویا در عدم تصمیم‌گیری ایشان که این آخوندها گرفته بشوند فرح دیبا تأثیر داشته است و ایشان چون به‌اصطلاح خودش یک کمی معتقدات مذهبی‌اش قوی بوده است یا سید بوده است و این حرف‌ها ایشان را از این کار بازمی‌دارد. ضمن اینکه همان‌طوری که نیکسون هم گفت ایشان به‌جای دادن امتیاز اگر می‌توانست به موقع به حقیقت ضربتی به دشمنانش بزند به مراتب بهتر موفق می‌شد تا اینکه به این صورت امتیاز بدهد به ایشان و روزبه‌روز به آن صورت مملکت را به آنجا برساند».

همه‌چیز موکول به رأی عالی

«شاه سی‌وهفت سال در مملکت بوده است و عرض کنم که ناخدای کشتی بوده و در یک دریایی مرتباً دارد ناخدایی می‌کند یک‌مرتبه به یک طوفانی برخورد می‌کند و بلافاصله می‌گوید قایق من را حاضر کنید. قایق را سوار می‌شود و می‌گوید این خودتان و این هم کشتی‌تان. کسی حتی به جای ایشان به‌عنوان معاون ناخدا وجود نداشته که بتواند حداقل این کشتی را که ایشان گذاشته و در رفته راهنمایی کند. برای اینکه افسران ارتش ما یا کارمندان ساواک ما یا کارمندان وزارت خارجه ما اصولاً برای اظهارنظر، برای ابراز وجود، برای یک بررسی حقیقی و واقعی، و بعد از این بررسی که می‌کنند یک اظهارنظر مثبت و یا منفی به صراحت بکنند وجود نداشته. آنچه بوده یک برآورد وضعیتی بوده و بعدش هم موکول به رأی عالی است، موکول به اراده سنیه مبارک شاهانه است. خب اراده سنیه شاهانه چقدر می‌تواند فکر بکند؟ چقدر باید این مسائل را هی فکر بکند و یک‌مرتبه دستور بدهد؟

در داخل ارتش، در داخل ساواک، در وزارت خارجه همه محتاطانه به خاطر اینکه میزشان را داشته باشند، شغلشان را داشته باشند، مقامشان را داشته، درجه‌شان را داشته باشند همین است که بوده. گزارش تهیه بشود و به عرض برسد هر چه که ایشان اراده می‌کنند. او هم یک بشری است. او بشر بود آدم بود انسان بود. با همه تجربه‌اش با همه کاردانی‌اش با همه میهن‌پرستی‌اش خیلی خصائل داشت خیلی. درواقع خیلی دقیق بود بسیار باهوش بود. دو نقطه بسیار بسیار ضعیفی داشت: ۱) حرص مال و ۲) ترس. هیچی دیگر. از لحاظ مذهبی بسیار مرد متدینی بود، بسیار معتقدات مذهبی‌اش قوی بود ولی این کافی نیست برای یک رهبری».

مردم هم مقصر بودند

«در عین حال من معتقدم که غیر از تقصیر ایشان خود ملت ما هم مقصر هستند. بله این‌همه توطئه‌ها به‌وسیله امریکا، انگلیس، به‌وسیله کشورهای غرب، به‌وسیله کی، کی این‌ها به‌جای خود بله. مقداری‌اش باید گفت که بله شاه و بقیه‌اش را هم ملت خودمان مقصر بودند و الا آن‌ها قشون‌کشی نکردند. آن‌ها بودند که به‌وسیله خ…ها و امثال آن‌ها در افراد ضعیف مثل مردم ما باید نفوذ بکنند، تحت تأثیر قرار بگیرند تا یک کاری انجام بدهند. اگر این‌ها از لحاظ روحی از لحاظ میهن‌پرستی و یا مسئولین سازمان‌های ما از قبیل ارتش، از قبیل ساواک یا وزارت خارجه ما یا هر دستگاه‌های دیگری که به هر نحوی و به هر صورتی به این مسئله ربط و ارتباط داشتند. صمیمی بودند باشرف بودند، پاکدامن بودند درستکار بودند، بررسی‌کننده حقیقی و واقعی بودند و شهامت و شجاعت ابراز وجود و ابراز نظر داشتند امکان نداشت به همچین وضعی این‌ها گرفتار شوند».

ارتشبد فریدون جم:

 تحصیلات نظام در فرانسه، همسر شاهزاده شمس پهلوی، رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران ۱۹۷۱ ـ ۱۹۶۹، سفیر ایران در اسپانیا

انقلاب جنبه ملی داشت

«البته من فردوست را که خیلی از نزدیک و سال‌های سال به‌عنوان دوست نزدیک می‌شناختم و او را بسیار مرد شایسته و لایقی می‌دانم و آدمی بسیار صدیق و درستکار و من نمی‌توانم قبول بکنم که ایشان خیانتی کرده باشد. خیانت به کی؟ ایشان اولاً اولین وظیفه‌شان نسبت به ملت ایران بوده است و بعد از اینکه شاه گذاشت از ایران رفت اگر ایشان تشخیص داده باشند که برای صلاح مملکت، حفظ مملکت، لازم است که با رژیم جدید همکاری بکنند من این را هیچ خیانت نمی‌دانم. به فرض هم که این کار را کرده باشد من این را خیانت نمی‌دانم.  به‌خصوص که در شروع کار که این رژیم معلوم نبود که چه از آب دربیاید و از پیش نمی‌شد که محکوم کرد و گفت که این‌ها بد هستند. بالاخره مردم یقیناً انقلاب که کردند دیگر نمی‌شود گفت که انقلاب نکردند. حالا اگر بعضی‌ها اسمش را شورش می‌گذارند یا هرچه می‌گذارند بالاخره انقلاب بود. در چند روزی هم که من در تهران بودم من به چشم خودم دیدم که مردم از همه طبقات از طبقات بالا گرفته تا طبقات پایین در تظاهرات شرکت می‌کردند. بنابراین مسلماً آن روزها انقلاب جنبه ملی داشت و مردم هم یک تغییری را می‌خواستند و طرفدار به‌اصطلاح رهبرهای جدید این جنبش بودند».

ارتش از زیر متلاشی شد 

«در آن‌موقع من در تهران بودم. می‌دانم که البته وضع ارتش وضع خوبی نبود. واحدهای نظامی در حال انحلال بودند. دسته‌جمعی هزار هزارها سربازخانه را ترک می‌کردند و می‌رفتند؛ یعنی بالاخره ارتش از زیر متلاشی شده بود یعنی ارتش نمی‌خواست علیه مردم، مردم مملکت خودش، یعنی علیه برادر و خواهر و عمو و پدر وارد عمل شود. ارتش هیچ مملکتی گمان نمی‌کنم در یک چنین وضعی حاضر بشود که مردم را از بین ببرد. که چه؟ که خودش بماند؟ یعنی چه؟ ارتش خدمتگزار ملت است نه آقای مردم. این استنباط استنباط ناصحیح است اگر هم بعضی‌ها دارند. ولی خوب البته این‌ها همه مسائلی است که روی اطلاعات سطحی و غیرمطمئن و شایعه نمی‌شود به‌اصطلاح قضاوت کرد و حیثیت اشخاص را لجن‌مال کرد».

چرا من را بدنام می‌کنید؟

«من نوشتم موقعی که جوان‌تر بودم و حاضرالذهن‌تر بودم و علاقه بیشتری داشتم و گرم‌تر بودم بنده را از ارتش گذاشتید کنار، حالا بعد از اینکه موقع بحران است و مملکت در حال سقوط است یقه مرا می‌چسبید که بیا وزیر جنگ بشو آن هم وزیر جنگ هیچ‌کاره… و نوشتم که به‌علاوه عملاً هم ثابت شده است که اعلیحضرت با من نمی‌توانند کار بکنند و روش و طرز کار من هم روشی نیست که مورد تأیید ایشان باشد و با ایشان بشود کار کرد، بنابراین مرا معاف بکنند. باز هم مرتب شروع کردند تلگراف، تلگراف، تلفن، تلگراف، تلفن، تلگراف ساعت ۲ بعد از نصف شب، ۳ بعد از نصف شب، ۴ بعد از نصف شب لاینقطع تلفن می‌کردند که آخرش من دیدم که این‌جوری است گفتم بهتر است که خودم بروم تهران و این مطلب را روشن بکنم. البته من هنوز به تهران نرفته بودم اسم مرا گذاشتند جزو کابینه. آن روزی که می‌رفتند کابینه را معرفی بکنند من به تهران نرسیدم. هیئت دولت را باز هم معرفی کردند و من نبودم. مثل اینکه روز پنجشنبه‌ای بود که رفتند معرفی کردند و من روز جمعه‌اش رسیدم. صبح به تهران رسیدم عصر به من گفتند بیایید کاخ نیاوران. عصر به کاخ نیاوران رفتم و شرفیاب شدم و صحبت شروع شد.

س- با کی؟ این مذاکره با شاپور بختیار؟

ج- با خود اعلیحضرت، بله عرض کردم وزیر جنگ هیچ‌کاره است. حالا اگر هم این روزها انتظار می‌رود که نیروهای مسلح باید یک کاری بکنند، اولاً نیروهای مسلح برای مبارزه کردن با مردم ایران نیستند. این اصلاً یک فکر غلطی است، اصلاً به‌کار بردن نیروهای مسلح علیه مردم از روز اول غلط بوده که کار را به اینجا کشانده و حالا هم من نمی‌خواهم بروم آنجا، ارتشی برود خونریزی بکند و مردم را بکشد و بعد هم بیایند یقه مرا بگیرند و بگویند که آقا شما وزیر جنگ بودید. من چنین مسئولیتی را نمی‌توانم قبول بکنم و گفتم این ارتش هم مضمحل می‌شود و منحل می‌شود و من نمی‌خواهم که اسمم را بگذارم پای انحلال ارتش برای این هم من خدمت ارتش را انتخاب نکرده بودم که عامل انحلال ارتش باشم. به این جهت من حاضر نیستم خدمت بکنم.

اعلیحضرت فرمودند، «بختیار تمام حسابش را روی شما کرده بود، روی به‌اصطلاح پشتیبانی ارتش و شما کرده بود و خیلی ناراحت می‌شوند». من گفتم «مسئله مهم‌تر از این است که حالا ایشان ناراحت می‌شوند یا نمی‌شوند. اصلاً مسئله اساسش عیب دارد، شالوده‌اش عیب دارد و چه انتظاری از وزیر جنگ دارید؟ آیا اختیارات مرحمت می‌فرمایید؟». فرمودند «وزیر جنگ همان کارهایی که باید بکند وظیفه‌اش همان است که بوده. رئیس ستاد و نخست‌وزیر با همدیگر کارها را انجام بدهند». عرض کردم «بروند کارهایشان را انجام بدهند. حالا چرا اسم مرا می‌خواهید بدنام بکنید؟ من که بازنشسته‌ام کردید و مرا کنار گذاشتید بگذارید بروم». گفتند «خیلی خوب شما بروید به بختیار بگویید». من هم از آقای بختیار وقت گرفتم و یک روزی در نخست‌وزیری ایشان را رفتم دیدم و با ایشان خداحافظی کردم».

فرماندهی کل قوا چه بود؟

«ج- در ممالک دیگر بالمآل دولت است که مسئول اداره مملکت است و امور دفاعی مملکت هم جزو یک قسمتی از اداره مملکت است بنابراین امور دفاعی قاعدتاً باید زیر نظر وزیر دفاع (وزیر جنگ) انجام بشود و وزیر جنگ هم جزو هیئت دولت است و هیئت دولت هم بالاخره در مقابل مجلس مسئولیت دارد و این فرماندهی کل قوا که می‌گویند این فرماندهی به‌اصطلاح افتخاری و نومینال و ریاست عالیه است. مثل اینکه اعلیحضرت به‌عنوان رئیس کشور رئیس قوه اجرائیه هم بودند، رئیس قوه قضاییه هم بودند رئیس قوه مقننه هم بودند. به‌هرحال بر تمام قوای مملکت یک ریاست افتخاری داشتند. ولی دلیل بر این نبود که ایشان مثلاً امور دادگاه‌ها را هم رسیدگی بکنند دستور صادر بکنند یا تمام کارهای اجرایی را هم در نظر بگیرند یا خودشان قانون به‌اصطلاح تصویب بکنند. این اصلاً درست نبود و اینکه در قانون اساسی نوشته بودند که فرماندهی عالیه کل قوای بری و بحری، چون آن موقع هوایی نبود، با شخص پادشاه است، این گمان می‌کنم منظور یک ریاست عالیه بوده است.

س- پس این‌طوری که می‌فرمایید مثلاً رئیس ستاد بایستی قاعدتاً زیردست وزیر جنگ باشد.

ج- در کشورهای دیگر معمولاً ستاد، ستاد وزیر جنگ است، رئیس ستاد تابع وزیر دفاع است.

س- توی ایران از کی این عوض شد؟

ج- در ایران اعلیحضرت گفتند چون من فرمانده کل قوا هستم بنابراین من نمی‌توانم تابع وزیر دفاع باشم و از وزیر دفاع دستور بگیرم. من چون فرمانده نیروهای مسلح هستم بنابراین آن‌ها مستقیماً تابع من هستند. ستاد بزرگ ارتشتاران درست شد و امور نیروهای مسلح از دست وزیر دفاع خارج شد و وزیر دفاع شد یک اسم بی‌مسما».

وزیر جنگ یا سخنگو؟

«س- وزیر جنگ یا وزیر دفاع کارش چه بود؟

ج- در حقیقت سخنگوی ارتش بود در مجلس و در دولت و کارهایی که مستقیماً کنترل داشت کارهای به‌اصطلاح متفرقه‌ای بود مثل کارخانه روغن ورامین و بانک سپه، هواشناسی کشوری، اداره جغرافیایی ارتش و از این قبیل مسائل. رئیس ستاد اصلاً کاری با وزیر جنگ نداشت. حتی مثلاً اگر هم مطالبی از وزارتخانه‌ها و یا جاهایی به وزیر جنگ می‌نوشتند می‌آمد به ستاد و ستاد مطلب را روی کاغذی که مارک وزیر جنگ داشته تهیه می‌کردند می‌فرستادند او امضا می‌کرد و رد می‌کردند. این‌جوری بود، خلاصه هیچ‌کاره، یعنی آدمی بود که مطابق قانون مسئول بود، ولی مسلوب الاختیار مطلق».

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط