حسین رفیعی
جک استراو در سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶، وزیر خارجه بریتانیا بود. استراو سه سال پیش کتابی به نام «کارکار انگلیسیهاست، درک ایران و چرایی بیاعتمادی آن به انگلیس» منتشر کرد. این کتاب در ایران با عنوان «کار کار انگلیسیهاست» با ترجمههای مختلف در سال ۱۳۹۸ منتشر شد. جک استراو در این کتاب یک بررسی تاریخی از دوران قاجار تا وقایع بعد از انقلاب مانند جنگ ایران و عراق تا دولت احمدینژاد و انتخابات ۸۸ و پرونده هستهای ایران انجام داده است. وی تلاش کرده ریشههای تاریخی بیاعتمادی ایرانیان را واکاوی کند.
دراین نوشتار چکیدهای از مطالب او درباره کودتای ۱۳۳۲ که انگلیس و امریکا علیه حکومت دکتر مصدق ترتیب دادند را مرور میکنیم.
شبکه جاسوسی انگلیس
آقای جک استراو با اطلاعات مهمی که دارد و مختص اوست، نقش دستگاههای جاسوسی امریکا انگلیس را بهخوبی توضیح میدهد:
* با اشغال ایران در ۱۹۴۱، لازم بود شبکه اطلاعاتی و سرویس مخفی در خاک کشور راه بیفتد. احتمال خرابکاری در مواضع و استحکامات متفقین و انتقال تجهیزات به شوروی و حتی مراقبت از خود شوروی، هم موارد مهمی بودند که شبکه اطلاعاتی مخفی بریتانیا را توجیه میکردند. موقعیت جغرافیایی ایران؛ منابع نفتی، وابستگی به هندوستان و عثمانی و روسیه از همان جنگ اول جهانی توجه ویژه سرویس جاسوسی مخفی بریتانیا (SIS یا همان MI6) (Secret Intelligence Service) را جلب کرده بود. علاوه بر این، حاکم دستنشانده هندوستان هم جاسوسهایی در خاک ایران داشت. افسران نظامی که به بوشهر میفرستاد در مورد شرکت نفت ایران و انگلیس، پالایشگاه نفت آبادان و سرزمینهای عربی مجاور برایش اطلاعات جمعآوری میکردند.
* در دهه ۱۹۳۰ و زمان جنگ دوم جهانی، بیشتر کار SIS از دفتر آن در بغداد مدیریت میشد و در آنجا سه کارمند ویژه داشت که فقط بر نفت ایران و عراق متمرکز بودند. این سرویس مخفی با دیگر سرویسهای دولت، روابط خوبی داشت و ازجمله از خدمات لهستانیهایی که در تهران جا افتاده بودند نهایت استفاده را میبرد [حتماً اینها مهاجرین یهودی بودند؟]
* بریتانیا، سوای تهران در یازده نقطه کشور کنسولگری و مقر دیپلماتیک داشت (در آغاز قرن، ۲۳ کنسولگری بود که بهمرور کاهش یافت، آن موقع ایران ۵ میلیون جمعیت داشت) که بهخوبی از آنها برای اهداف اطلاعاتی بهره میبرد. رخنههای گشادی در ساختار کشور بود که امکان را برای فعالیت هر سرویس جاسوسی دیگر هم فراهم میکرد؛ نظام قانونی سست و بیپایه، دولت لرزان و فساد فراگیر. در چنین شرایطی SIS ریشههایش را محکم کرد و شماری از چهرههای مردمی را با خود همراه ساخت و چند روزنامه را خرید.
* دفتر رسمی SIS در تهران، از آوریل ۱۹۴۰ گشایش یافت و یک سال بعد هم بریتانیا به ایران حمله کرد (شهریور ۱۳۲۰).
* بعد از اشغال ایران، سرویس امنیتی MI5 (سازمان اطلاعات داخلی) که آن را در منطقه به نام سازمان جاسوسی و امنیتی خاورمیانه،
(Security Intellignce Middle East (SIME، میشناختند با همکاری مدیریت ویژه عملیات،(Special Operations Excutive (SOE و دیگر ارکان سازمانهای اطلاعاتی، کارشان همگی به زیر نظر دفتر اطلاعات دفاعی ایران، (Defence Security Office Persia (DSOPersia رفت. از این به بعد کار SIS تنها این بود که حواسش به روسها باشد و DSO تنها به ایران و پناهندگان آلمانی میپرداخت، اما اولویت همه این نهادها بر رصد همیشگی تحولات سیاسی ایران و اثرگذاری بر آنها بود. بعد از جنگ و اشغال ایران این نهادها برچیده شدند و همهچیز ماند برای SIS.
* وقتی بحران آبادان بروز کرد، شرکت نفت انگلیس و ایران دست به کار شد تا از هر راه ممکنی در خاک ایران نفوذ کند. از این به بعد تاریخ رسمی بحران آبادان در مورد فعالیتهای پنهانی بریتانیا و شرکت سکوت میکند. اسناد این دوره هنوز طبقهبندی نشده و از دسترس همه دور است و حتی «روهن باتلر» هم که شرحی بر این دوران نگاشته در مقدمهاش شکوه میکند که «در وزارت خارجه به من اجازه ندادند همه اسناد مرتبط را ببینم» ولی از آن میانه اخباری هم به بیرون درز کرد که نشان میداد در آن دوره دست شبکه اطلاعاتی قدرتمندی در کار بود.
* اوایل ژوئیه ۱۹۵۱ (تیر ۱۳۳۰) بود که ایران «دفتر اطلاعات» شرکت نفت (که محل جلسات جاسوسی بود) را در تهران و آبادان بست. این بار هم مانند اشغال سفارت امریکا در نوامبر ۱۹۷۹ (آبان ۵۸) مردم و نیروهای رسمی به داخل دفتر ریختند و هرچه سند به دستشان افتاد بردند و آنهایی که جذابتر بود منتشر کردند. موریسون ادعا کرد که در اسناد دست بردهاند و همهاش جعل است و دسیسه؛ البته به گفته باتلر: «بعدتر یکی از این اسناد را تأیید کردند و قرار شد توضیح رسمی پیرامون آن داده شود. از قضا این یگانه سندی بود که آشکارا اثبات میکرد پای رشوههای کلانی در میان بوده و به هیچ زبانی هم نمیشد آن را توجیه کرد».
* در سال ۱۹۵۱ دایره سیاستگذاری اطلاعات وزارت خارجه به موریسون گفت که نمیشود در مطبوعات تهران به نفع بریتانیا مطلبی نوشت چون همه فکر خواهند کرد پای رشوه در میان است. مورسیون گفت: «راستی چرا به این مطبوعات رشوه نمیدهیم؟» او اصلاً نمیدانست که بازی از سالیان سال پیشتر آغاز شده و او از هیچچیز خبر ندارد. سفیر بریتانیا در تهران، دو ماه پیش به لندن تلگراف زده و گفته بود: «هر آنچه در توانمان هست انجام میدهیم تا در مجلس اجماعی رخ ندهد». اشارهاش به جلسه فردا بود که قرار بود کمیسیون نفت تأسیس شود و طرح ملی شدن آن را به رأی بگذارند. گرچه شماری از نمایندگان کنار کشیدند و برخی در جلسه شرکت نکردند، اما پیشنهاد تشکیل کمیسیون با اکثریت ۹۵ رأی موافق تصویب شد. در اسناد رسمی وزارت خارجه بریتانیا آمده که در ژوئن ۱۹۵۱ یک نفر که نامش را نمیبرد و انگلیسی کارآزمودهای بود… به ما گفت که آقای مکی [از هواداران مهم مصدق] را باید به هر شکل ممکن بخریم و به او رشوه بدهیم تا پشت مصدق را خالی کند». در این سند نیامده که این کار را کردند یا نه، اما بعدتر سیر وقایع نشان داد که این اتفاق قطعاً افتاد.
هدف: برکناری مصدق
* سفیر بریتانیا در اوت ۱۹۵۱ (مرداد ۱۳۳۰) نوشت: «اقدامات ما علیه دکتر مصدق باید غیرمستقیم و پشت پرده باشد. میباید دکتر مصدق هرچه زودتر از مسند کار خود برکنار شود».
* در قاموس سازمانهای مخفی بریتانیایی که در ایران فعالیت میکردند، عبارت «پشت پرده» مرادف با برادران رشیدیان: سه برادر که از زمان بحران آبادان در اوایل دهه ۱۹۵۰ و با
حکم وودهاوس (C.M. (Monty) Wood house)-هماهنگکننده کودتا- در تهران استخدام شده و زیر نظر مستقیم رابین زینر (Robin Zaehner)- جاسوس MI6 در ایران- قرار گرفته بودند که وابسته سیاسی سفارت بود و فارسی را خیلی خوب حرف میزد. برادران رشیدیان رگ و ریشه اشرافی داشتند و عاشق بریتانیا بودند، اما حقوق گزاف ۱۰ هزار پوندی ماهانه (۳۳۰ هزار پوند امروز) همه روح و روانشان را شسته و حب بریتانیا را پس رانده بود. سیفالله از همه بزرگتر و مغز متفکرشان بود که هم خوب حرف میزد و همساز مینواخت. میانی اسدالله بود که هم میانه خوبی با شاه داشت و هم دستش به کار مدیریت و برنامهریزی میرفت و آخری هم قدرتالله که تاجر بود. اینها با همه جای ایران ارتباط داشتند و هر جا به هر که رسیده بودند اگر میشد او را میخریدند و برایشان فرقی نمیکرد از نماینده مجلس و سیاستمداران خردهپا تا رهبران بازار و روحانیت و سردبیران جراید، هر که تأثیری در جامعه داشت و اندکی حرفشنوی، او را با خود همراه میکردند. اما به گند و ناگواری این کار بسنده نکردند و به میان جامعه هم رفتند و شماری از گردنکلفتها و رهبران و دار و دستههای تهرانی را هم نواختند [جذب کردند] که یکی از آنها شعبان جعفری (ملقب به بیمخ) بود.
* در نوروز ۱۹۵۲ (۱۳۳۱) تمامی کنسولگریهای بریتانیا در خاک ایران را مصدق بست و با استناد به دخالت عوامل وابسته به این نهادها در مسائل داخلی کشور و «بهویژه در سال ۱۹۲۰»، همه را اخراج کرد. این استدلال را هم داشت که با استقلال هندوستان، دلیل بر وجود اینهمه کنسولگری نیست. سه هفته بعد، مصدق پیشنهاد سازشی را که به او شده بود از دست هنکی (R.M.A.Hanky)، سفیر افتخاری بریتانیا، نگرفت و دولت هم روابط خود را با ایران تا حد کاردار کاهش داد. مصدق پیشنهادهای سفیر امریکا، هنری گریدی، فرستاده ویژه رئیسجمهور امریکا، آورل هریمن را نپذیرفت.
* شرکت نفت ایران و انگلیس، هنگام خروج نیروهایش از آبادان به آنها دستور داده بود تجهیزات باقیمانده را خراب کنند تا دیگر نشود از آنها استفاده کرد و تا جایی که میشد ردپایی هم از خود نگذاشته بودند. بزرگترین پالایشگاه جهان به ظاهر مشکلی نداشت اما بخشهایی از آن به شکل غیرقابل توضیحی کار نمیکردند. سران شرکت با همه غولهای نفتی جهان نشسته بودند که باید اجماعی جهانی برای تحریم نفت ایران شکل بدهند وگرنه حرکت مصدق فراگیر خواهد شد و منابع نفتی دنیا را از کفشان خواهد ربود.
* ترومن- رئیسجمهور امریکا- عاشق مصدق نبود و دیدگاهی داشت که هر کاری بکند که ایران به دامن شوروی نیفتد. خوب میدانست که بریتانیاییها پیش از آنکه جنبش ملی شدن نفت در ایران قدرت گیرد (اواخر دهه ۱۹۴۰) باید سر مدیران شرکت را به طاق بکوبند و وادارشان کنند تفاهم ۵۰-۵۰ را بپذیرند. در این فکر بود که مصدق و جبهه ملی خاکریز محکمی در برابر حزب توده علم خواهند کرد و میدانست هر اقدام نظامی علیه ایران بهانه به دست استالین خواهد داد که بر ایران بتازد و دیگر نرود. او مخالف توطئه علیه مصدق بود. آتلی نخستوزیر انگلیس هم با کاخ سفید همموضع بود.
برنامه کودتا و تغییر رهبران انگلیس و امریکا
در اکتبر ۱۹۵۱، چرچیل جای آتلی نشست. پانزده ماه بعد در ژانویه ۱۹۵۳ عمر ریاستجمهوری ترومن هم تمام شد.
* چرچیل هنوز عبارت «از دست رفتن امپراتوری هندوستان» ورد زبانش بود (رهبر دولت کارگر!) و در مبارزات انتخاباتی هم میگفت: «بریتانیا باید از همه ابزارهای تحت اختیار» استفاده کند تا آبادان تخلیه نشود و حتی اگر لازم باشد باید دوباره نخستوزیر پیشین سرکار برگردد و اقدامات لازم (یعنی حمله نظامی) را بررسی کند.
* وقتی چرچیل به قدرت رسید آبادان پیشتر تخلیه شده بود اما او بیاعتنا به اینها رو به کاخ سفید داشت و در تلاش که ترومن و آچسون را متقاعد کند که موضع سختتری در مقابل مصدق بگیرند. چرچیل، ترومن را قانع کرد که به مصدق وام ندهد و در مارس ۱۹۵۲ این اتفاق افتاد.
* اندکی پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱، چرچیل به ترومن پیغام داد که با هم پیشنهادی به مصدق بدهند. ابتدا ترومن قبول نکرد که این القا شود که دو کشور علیه ایران دست به یکی کرده ولی جواب چرچیل آماده بود: «من که نمیفهمم دو مرد نیک چرا نباید بر سر گفتن حرف حق دست به یکی کنند. آن هم برای گفتنش به نفر سومی که خلاف میگوید…»، ترومن تسلیم شد.
* پیام مشترک در پایان اوت ۱۹۵۲ به تهران رسید. این پیام این نکات را داشت:
۱- درخواست غرامت شرکت نفت ایران و انگلیس به دادگاه بینالمللی برود.
۲- در مورد ادامه استخراج نفت باید مذاکره شود،
۳- شرکت نفت، همه نفت انبارشده در ایران را بخرد،
۴- تحریمهای بریتانیا بر سر فروش نفت و استفاده از پوند باید تسهیل شود و
۵- امریکا تعهد کند برای جبران کسری بودجه ایران وامی ۱۰ میلیون دلاری به این کشور پرداخت کند.
کاردار سفارت بریتانیا گفت: «افکار عمومی امروز ایرانیان همه بر رد کردن این پیشنهاد قرار گرفته است».
* عجیب نبود که مصدق پیشنهاد را رد کرد، پیشنهاد او را هم انگلیس و امریکا رد کردند. او هم در ۲۲ اکتبر ۱۹۵۲ (یکم آبان ۱۳۳۱) همه روابط خود را با بریتانیا به حال تعلیق درآورد. بزرگترین منفعت این حرکت، از کار افتادن شبکه اطلاعاتی بریتانیا در خاک ایران بود و به نفع مصدق.
* ترومن در انتخابات شرکت نکرد و آیزنهاور را واداشت که به جای او نامزد حزب دموکرات شود، آیزنهاور نپذیرفت، از طرف جمهوریخواهان به کاخ سفید رفت. چرچیل و ایدن، انگار دنیا را گرفته بودند. هر دو طرف به این باور رسیده بودند که مصدق باید برود. وقتی نیروهای ISI مجبور به ترک ایران شدند، تنها امید بریتانیا دولت آیزنهاور بود.
* حتی پیش از انتخابات امریکا، دولت امریکا یک افسر اطلاعاتی، کرمیت روزولت (Kermit Roosevelt Jr) را برای بررسی شرایط و بسترهای مساعد برای کودتا به تهران فرستاد. او نوه تئودور روزولت، رئیسجمهور اسبق امریکا بود و مقام فرماندهی عملیات سازمان سیا در خاورمیانه را داشت. در بازگشت از تهران در لندن با همتایان خودش در ISI ملاقات کرد. بعد که به واشنگتن رفت، وودهاوس در پیاش به امریکا رفت و با هم دیدارهایی داشتند.
* آیزنهاور دو برادر جان فاستر دالس (John Foster Dulles) و آلن دالس (Allen Dulles) را برای وزارت خارجه و سیا انتخاب کرد. هر دو اینها تا آغاز ۱۹۵۳ قانع شده بودند که کودتا در ایران لازم و ضروری است و موافقت آیزنهاور را هم گرفتند. قرار بود SIS هم سهمی در کودتا داشته باشد. امریکاییها از بریتانیا ضمانت کتبی میخواستند که: «پس از موفقیت کودتا، هرگونه اقدام بریتانیا برای انعقاد قرارداد نفتی با دولت جدید باید با ملاحظه حسن نیت و انصاف همراه باشد» و آنها هم تعهد دادند.
سازماندهی کودتا
* سیا و SIS مقر عملیات را در قبرس قرار دادند. طرح نهایی کودتا در ژوئن ۱۹۵۳ کامل شد و البته نکاتی را بعداً به آن افزودند. ازجمله امریکا اصرار داشت آخرین قسط کمکهایش به مصدق را ندهد و بعداً به دولت کودتا بدهد. چرچیل و ایدن رسماً در یکم ژوئیه آن را تأیید کردند و آیزنهاور و برادران دالس در ۱۱ ژوئیه، هم تأیید کردند.
* بایگانی SIS تا حال مدارک اندکی را در مورد نقشه این کودتا و شیوه اجرای آن منتشر کرده اما از میانه اسنادی که به بحران آبادان مربوط بودند در سال ۱۹۶۲ از حالت سرّی درآمدند، دو پاراگراف وجود دارد که مشخصاً به کودتا اشاره میکنند. هرچند این لفظ دقیقاً استفاده نشده اما در عوض جوری از وقایع اوت ۱۹۵۳ (مرداد ۳۲) گفته که انگار دست خدا در کار بود و حتی لحن این سند هم شاعرانه است و با همه اسناد دولتی فرق میکند. نوشته: «به هر روی سقوط دکتر [مصدق] محقق شد، همانگونه که گفتند [در گزارشهای جراید] و به دست سازمان اطلاعات مرکزی امریکا» از نقش برابر SIS در طراحی و اجرای کودتا و نقش چرچیل که آن را پیشنهاد کرده بود هم کلمهای سخن نگفته.
اسناد کودتا
* وزیران خارجه بریتانیا حق ندارند بایگانی وزیران پیشین را ببینند. من هم ندیدهام. پیش از ۲۰۰۱ که وزیر شوم، حجم قابلملاحظهای از اسناد کودتا منتشر شده بود ازجمله:
۱- خاطرات وود هاوس در مقام فرمانده عملیات SIS در ۱۹۸۲؛
۲- خاطرات کرمیت روزولت در ۱۹۷۹؛
۳- بهتازگی سازمان سیا بایگانی اسناد خود را گشود.
و میشد در این اسناد ردپا و نقش SIS را بهروشنی دید. هرچند مقامات بلندپایه بریتانیا همچنان رویه «نه تکذیب و نه تأیید» را در دستور کار دارند، کاری که مضحک است، آن هم وقتیکه همه میدانستند که سرویس جاسوسی ما به گواه اسناد منتشرشده، نقش داشته است.
* به همین خاطر بود که در فوریه ۲۰۰۶ همین مدارک را به کمیته روابط خارجی مجلس خودمان ارائه کردم و گفتم: «عناصر اطلاعاتی بریتانیا و سیا، مصدق نخستوزیر کاملاً دموکراتیک ایران را برکنار کردهاند.»
* در میان آن اسناد، تاریخچه سری که سیا از این کودتا جمعآوری کرده بود را هم گذاشتم. این یکی را «دانلد ویلبر» (Donold Newton Wilber)1 از مهرههای اصلی کودتای ایران، در سال ۱۹۵۴ نوشته و نقشه جامع لندن برای کودتا را هم ضمیمه کرده بود. نقشه ساده و سرراستی بود که خشونت و خونسردی شگفتآوری را کنار هم نشانده: در آغاز برآورد کرده که این کودتا ۲۸۵ هزار دلار خرج برمیدارد (که ۱۴۷,۵۰۰ دلار را امریکا پرداخت و ۱۳۷ هزار دلار را SIS) سوای این، بودجهای یک میلیون دلاری برای حمایت پشت پرده از دولت جایگزین تدارک دیده بودند که قرار بود به فضلالله زاهدی سپرده شود. ضمناً هفتگی مبلغ یک میلیون ریال (حدود ۱۱ هزار دلار آن روز و ۱۱۰ هزار دلار امروز) به دست عواملی برسد که با آن حمایت مجلسیان را بخرند و آنها را با خود همراه کنند. سوای این مبلغ، ۵ میلیون دلار بهمحض پیروزی، به نخستوزیر تازه پرداخت و به او کمک کند.
نقش شاه ایران
* شاه در این میان نقش تعیینکننده داشت و قرار بود سر موقع برسد و فرمان برکناری مصدق را صادر کند و نخستوزیر دیگری برجای او بنشاند. با این حال شاه دودل بود. البته او هیچوقت اعتماد به نفس آنچنانی نداشت و در ماجرای برکناری مصدق در ۱۹۵۳ وقتی دید نمیتواند پای حرفش بماند؛ همهچیز را گذاشت و از کشور فرار کرد.
* در این نقشه به بدبینی عمیق شاه ایران نسبت به «دستهای پنهان بریتانیا» اشاره شده و هراس داشته که نکند خودش هم قربانی شود. نماینده گروه بریتانیایی برای اینکه ثابت کند از سوی دولت متبوع خودش حرف میزند، او از شاه خواست عبارتی ساده را در نظر گیرد تا از رادیو بیبیسی فارسی پخش شود و دل شاه را قرص کند که بریتانیا هم پشت کودتا هست. شاه از آنها خواست که در بیبیسی بگویند: «اینجا لندن است و ساعت دقیقاً ۱۲:۳۰ شب است.» شاه شنید و خیالش راحت شد. اشرف، ژنرال نورمن شوارتسکف (H. Noman Schwarzkopf) امریکایی، روزولت و یکی از مأموران بریتانیایی نزدیک به خود او، همه کاری کردند تا امضای این فرمان را از او بگیرند. حال، پرسش شاه این بود چه کسی قرار است جای مصدق را بگیرد. نامزدهایی هم در ذهن داشت. خیلی زود معلوم شد که آن فرد باید زاهدی باشد. در زمان جنگ جهانی دوم، زاهدی بهعنوان یک دوستدار آلمان به زندان و تبعید افتاده بود. در آن واقعه آدم شروری به نام فیتز روی مکلین (Fitzroy Maclean) با نقشه هنرمندانهای زاهدی را گیر انداخت، اسیر کرده، توی ماشین چپانده و دم گلوله برده بود. (نام این عملیان پانگو Pongo بود که با هدایت مکلین و یاری کماندوهای بریتانیایی انجام شد) زاهدی، حالا با بریتانیاییها ساختوپاخت کرد.
مصدق در دوره نخست، نخستوزیریاش در ۱۹۵۱ زاهدی را وزیر جنگ کرده بود. بعد برای او خبر آوردند که با عوامل بریتانیاییها و کاشانی که دشمن مصدق شده بود، ارتباط دارد. دستور بازداشت او را داد در پائیز ۱۳۳۱ تا به جرم خیانت محاکمه شود. او عضو سنا بود و مصونیت قضایی داشت. زاهدی به مجلس رفت و با حمایت کاشانی، بست نشست و هواداران کاشانی هم از او محافظت میکردند. بعد، دوره سنا تمام شد و زاهدی مخفی شد.
* در برنامه کودتا پیشبینی شده بود که: «نخست موج قدرتمندی از تبلیغات از سوی رسانهها و روحانیون مخالف مصدق به راه بیفتد و دولت مصدق از هر راه ممکن تضعیف شود». و باز قرار بود مقامات رسمی امریکایی با رسانهها گفتوگو کنند و از این بگویند که: «مردم ایران مصدقی را اسطوره میدانند که با حمایت امریکا بر سر کار است». و از این رهگذر، عواطف ملی مردم را خدشهدار کنند. قرار بود بعدتر تبلیغات در این بسترها بیفتد که: «مصدق طرفدار حزب توده است و حامی شوروی و (همزمان قرار بود اسناد جعلی از این همکاریها منتشر شود و همه گمان کنند اینها اسناد مخفی است و به بیرون درز کرده)، مصدق دشمن اسلام است و این را هم بهراحتی میشد از رهگذر ادعای همکاریاش با حزب توده ثابت کرد»، مصدق کشور را به سوی ورشکستگی میبرد و سرانجام اینکه قدرت او را کور کرده و «دیگر نشان از آن نیکیهای روزگار قدیم در خود ندارند».
یکی از فرضهای کلیدی کودتاچیان در این نکته بود که گمان میکردند در آن زمان: «اکثریت روحانیون شاخص و هوادار آنها» مخالف مصدق هستند. از آیتالله بروجردی فتوا علیه مصدق میخواستند ولی ایشان تا پایان کودتا خاموش ماند. در عوض روحانیونی مثل کاشانی و هواداران گوش به فرمانش در فدائیان اسلام، در سیاست حضوری فعال داشتند؛ حتی گفته میشد که عوامل CIA/SIS توانستهاند برخی از آنها را به طرف خود بکشانند (نقلقولها همه از گزارش ویلبر است).
در همین احوال که شاه مردد بود فرمان را بنویسد یا نه، کارزار روانی علیه مصدق به اوج خود ر سید. همه رسانهها از او بد میگفتند و به مدیر یکی از روزنامهها ۴۵ هزار دلار دادند تا در رسانهاش به مصدق حمله کند، رهبریاش را زیر سؤال ببرد و برایش در مجلس دردسر درست کند.
* هشدارهای پنهانی برای تحریک روحانیون کارگر افتاد و در هراس از افتادن کشور به دامن کمونیسم، وارد میدان شدند. و از آن طرف به خانههای اینها نامه تهدیدآمیز میفرستادند و تلفن میکردند و حتی گاهی بمبهای صوتی بیضرر کنار خانهشان میترکاندند و همیشه ردپایی مرتبط با حزب توده جا میگذاشتند تا آتش غضب مذهبیها تیزتر شود.
جک استراو انحلال مجلس و برگزاری رفراندوم مصدق را اشتباه و توطئه CIA/SIS و لغزش میداند.
* امضای شاه در ۱۳ اوت (۲۲ مرداد) بر روی فرمان آمد. بلافاصله کودتا تا با نام رمز آژاکس (T.P.Ajax) Ajax که نام یک شوینده معروف بود و T.P. مخفف حزب توده (Tudeh Party). نام SIS کودتا «چکمه» بود. [معلوم بود که هدف غرب حذف مصدق و حزب توده، هر دو، بود].
شکست کودتای اول و تجدید برنامه
* در روز ۲۴ مرداد کودتاچیان متوجه شدند که اطلاعات حیاتی کودتا درز کرده است. پنج عصر همان روز محمدتقی ریاحی، رئیس ستاد ارتش، از همهچیز مطلع بود. درگیریهای پراکنده بین دو گروه شروع شده بود. سرهنگ نصیری که فرمان عزل مصدق را برده بود بازداشت شد. شمار زیادی هم بازداشت شده بودند، عده پرشماری که فکر میکردند کودتا شکست خورده به لانهها خزیدند. شاه ناامید به بغداد و ایتالیا فرار کرد.
* مغز متفکر کودتا، کرمیت روزولت، وقتیکه پیام سرّی از واشنگتن رسید که برای حفظ جانش از ایران خارج شود، اعتنایی نکرد. با مأمورانش دست به کار شد که آخرین تیر را شلیک کند. ارزشمندترین مهره او، زاهدی، در خانه امن سیا نشسته بود.
* خیابانهای تهران را آشوب گرفته بود. شایعه و توطئه رواج داشت. دکتر فاطمی تند علیه شاه سخن میگفت و سخن از اعدام او میگفت. حزب توده شعار جمهوری میداد. سیاهه درازی از کسانی تهیه شده بود که متهم به همکاری با سیا و SIS بودند و قرار بود در سحرگاه ۲۹ مرداد به دار آویخته شوند.
شاه، در ذهن خیلی، سرچشمه قدرت و یک نیروی برتر بود. عصر ۲۶ مرداد درگیریهای خودجوش و پراکنده در شهر تهران رخ داد که موجب شگفتی دفتر سیا در تهران شد و در اسناد رسمی آمده که «هنوز نمیدانستیم اینها کار کیست» و چهار حالت را مطرح میکردند:
– یا مردم از رفتن شاه خشمگین شده و به طرفداری از او حرکت کردهاند؛
– یا حزب توده، زیادی خود را باور کرده که مجسمههای شاه را پایین کشیده و جایش پرچم خود را برافراشت یا
– مصدق با تودهایها درگیر شده یا
– حزب توده دست به تسویهحساب و شکار مخالفان خودش زده است. این فرض را جاسوسهای کودتای توی بدنه حزب توده، زده بودند.
* در ۲۷ مرداد، حزب توده با سخنرانیهای آتشین و خشونتبار و دست زدن به جنایت، در عمل آب به آسیاب دشمنانش ریخت و در ۲۸ مرداد در روزنامههای مطیع سیا و SIS فرمان شاه منتشر شده یک مصاحبه ساختگی هم با زاهدی چاپ کرده بودند (در دو روزنامه منتشر شد و البته محتوایش دروغ نبود) که میگفت نخستوزیر قانونی ایران اوست. [؟!] فرمان شاه را در تیراژ بالا و در قطع کوچک اعلامیه کردند و به دست همه مردم رساندند.
* شماری از روحانیون برجسته تهران، ازجمله آنها که نقش فعالی در جنبش تنباکو داشتند، از عزل مصدق حمایت کردند. سررشته این دسته هم در دست کاشانی بود، اما آیتالله بروجردی کماکان ساکت ماند و با اینکه سیا و SIS تلاش فراوانی به خرج دادند او فتوایی صادر نکرد. اما آشکار بود که هم او و هم دیگر مراجع مهم قم از خطر به هم پیوستن حزب توده و مصدق بیمناک شده بودند. وقتی هم که حزب توده تبلیغات خود را برای ایجاد یک جمهوری در ایران آغاز کرد (که ساختار آن را دقیقاً از روی نسخه سکولار شوروی پیچیده بود) این گروهها طبعاً موضع مخالف آن را اتخاذ کرده بودند و شاه را ترجیح میدادند.
* کرمیت روزولت از طریق لندن به امریکا بازگشت. در لندن چرچیل را ملاقات کرد «چرچیل توی تخت افتاده بود و حال و روز خوبی نداشت» ۷۸ سال داشت و هشت سال از مصدق بزرگتر بود. بعداً روزولت از قول چرچیل نوشت که «از زمان جنگ تا به حال، این بهترین و موفقترین عملیات ما در خارج از مرزهای بریتانیا بود». بعد گفت که شرکت نفت ایران و انگلیس بهاندازه کافی در سالیان گذشته «خرابکاری به بار آورده» و دیگر نباید دوباره راه بیفتد و کارها را خراب کند.
فریزر ۵۰۰ میلیون دلار از کنسرسیوم تشکیلشده غرامت گرفت. چرچیل از عمق بسترش به روزولت گفته بود: «این عملیات به ما فرصتی شگرف و غیرمنتظره داده که شاید سیمای خاورمیانه را دگرگون کند». تحولات بعدی خاورمیانه؛ ملی شدن کانال سوئز، قرارداد سوریه با روسیه و… حتی انقلاب ایران پیامدهای این کودتا بود.
* در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هم، بازار و روحانیون در مقابل مصدق و به مخالفت با او قیام کردند، اما انگیزه این عده هیچ ارتباطی به بریتانیا و امریکا نداشت. اگرچه طرح و اجرای کودتا با این دو کشور بود، اما بازار و روحانیت در این کوره دمان از اندیشه دیگری جریحهدار و برآشفته بودند. آنها گمان میبردند حمایت (هرچند گذرای) حزب توده از مصدق، باعث شده او به کمونیستها گرایش پیدا کند و ممکن است در آینده جمهوری سکولاری شبیه به شوروی بر سر کار آورد. این خطری مرگبار برای بازار و روحانیت بود و آنها بحق، حتی کمترین احتمالش را هم ناچیز نشمردند و به نظر من که از این جهت کارشان را درست انجام دادند و پیروزی نصیبشان شد.
* شاه سه روز بعد از کودتا به ایران بازگشت. هرچه میخواست میکرد و ارتش مطیع تا دندان مسلح، پلیس مخفی توانا و ریشهدار و سیاستمداران میانهاحوال و گوش به فرمانش همه حکم او را میخواندند و اجرا میکردند.
کودتای ۳۲ در کنار جنبش مشروطیت، انقلاب اسلامی ایران و جنگ عراق، مهمترین نقاط عطف تاریخی این کشورند و البته که این کودتا، بهتنهایی بار سنگین نگرانی (اگر نگوییم پارانویای) تاریخی ایران را از دخالت خارجی بر دوش خود میبرد.■
پینوشت:
- کتاب او تحت عنوان: Regime Change in Iran: Over Throw of Premir Mossadeg of Iran, Nov. 1952-Aug 1953.