در آشفتهبازار کتاب، پس از دورهای رکود در کتاب کودک، چند سالی است آثار زیادی در این حوزه تألیف، ترجمه و معرفی میشوند. بخشی از اقبال ناشران ناشی از توجه و نگاه تخصصی این ناشران به کتاب کودک و حساسیتهای دوره کودکی است. افزایش سواد خانوادهها و توجه آنها به تربیت بچههایی کتابخوان هم از دلایل رونق کتاب کودک در سالهای اخیر است. با توجه به اهمیت این موضوع در گفتوگو با مهسا محمدحسینی، تسهیلگر و مترجم کتاب کودک و رضا عبدی، ناشر کتاب کودک و سردبیر فصلنامه شورای گسترش فرهنگ صلح برای کودکان، بررسی میکنیم آیا نهضت ترجمه کتاب کودک از نظر محتوایی میتواند مناسب کودک ایرانی باشد؟
چشمانداز ایران: وضعیت محتوایی کتابهای کودک در چه حالی است و این محتوا در جامعه چقدر توانسته به یاری کودکان بیایید؟
مهسا محمدحسینی: من بهعنوان مربی و مادر در ابتدا باید بگویم که کتابهای کودکان خیلی گران شده است. حدود ده سال است که از نزدیک روند پیشرفت کتابهای کودک را دنبال میکنم. ده سال پیش کتابهای کودک مناسب بسیار کم بودند و حتی در کتابخانه هم کتابهای مناسب را پیدا نمیکردیم. کتابهایی که پیدا میکردیم اشکالاتی متعددی داشتند: از اشکالات نگارشی گرفته تا غلطهای املایی یا خلاصه کردن آموزش به توصیههای مستقیم اخلاقی و …
در آن زمان فرزند من خیلی کوچک بود و نمیتوانست این کتابها را بخواند، ولی پیش خودم فکر میکردم که اگر قرار بود این کتابها را با این میزان ایراد و اشکال بخواند، چه تأثیری بر آموزش وی خواهد داشت؟ این میزان از اشکال بهجای سود ممکن بود ضرر برساند. ده سال پیش مترجم خوب کم داشتیم، برای مثال خانم نجفخانی بودند که میشد به ترجمههای ایشان اعتماد کرد و کتابهایشان را خواند. بهمرور تعداد مترجمان خوب بیشتر شدند. همچنین بهمرور زمان کیفیت کتابها بهتر شدند و حتی ویراستهای جدید کتابهایی که قبلاً چاپ شده بودند بهتر بودند. من در چهار سال اخیر که برای نهادهای مختلف کتاب سفارش میدهم میبینم که واقعاً تحول خوبی صورت گرفته است و حتی در کتابهایی که بازنشر میشوند هم کیفیت چاپ و حتی تصویرگریهای کتاب هم بهتر و مناسبتر شدهاند.
چشمانداز ایران: پس نظر شما این است که وضعیت کتاب کودک نسبت به ده سال پیش چه از جنبه تولید و چه از نظر محتوا بهتر شده است؟
مهسا محمدحسینی: درباره کتابهای ترجمه اینطور است. متأسفانه درباره کتابهای تألیفی هیچ نظری نمیتوانم بدهم، چون اطلاعات کمی دربارهشان دارم و اینکه فضای کتابهای تألیفی بسیار ناامیدکننده بوده. من از نظر سلیقه متنی یا حتی تصویرگری به کتابهای ترجمهشده علاقه بیشتری دارم.
چشمانداز ایران: آیا این فضای خوب ترجمه برای کودکان ما کفایت میکند؟
رضا عبدی: به نظرم خوب است که من از همینجا شروع کنم و از بحث تمایز میان کتابهای تألیفی و ترجمه وارد بحث میشوم. ما در ابتدا باید ببینیم که حوزه کتاب کودک از شروع چگونه بوده و در طی گذشت زمان به چه سمتوسویی در حال حرکت است. درواقع در بررسی وضعیت کتاب کودکان، مسئله مهم این است که از چه زاویهای به مسئله بپردازیم. یکی از موضوعات مهم موضوع اقتصاد نشر است. این موضوع هم جنبههای مختلفی دارد، از جنبه اقتصاد کلان نشر، رابطه ناشر با نویسنده یا مترجم، رابطه اقتصادی مابین ناشر و کتابفروش و در نهایت رابطه اقتصادی بین خواننده و ناشر. همه این مسائل در کنار هم تشکیلدهنده مسئلهای بزرگتری هستند به نام وضعیت نشر کتاب برای کودک در ایران؛ ما بدون در نظر گرفتن این جوانب نمیتوانیم ارزیابی دقیقی داشته باشیم و بدون جواب دادن به این پرسشها نمیتوانیم بهدقت وضعیت نشر کتابهای کودک را بررسی کرده باشیم. مخصوصاً به رابطه اقتصادی بین خواننده، ناشر و کتابفروش تأکید میکنم که تعیینکننده اصلی در این بازار است، چراکه اگر خوانندگانی به کتابی اقبال نشان دهند، آن کتاب به فروش خواهد رفت و آن ناشر و کتابفروش هم سود خواهند بود؛ به نظرم به این رابطه باید نگاه ویژهای داشت. مسئله دوم که از اهمیت برخوردار است ذائقه مخاطب است. این ذائقه از چنان اهمیتی برخوردار است که تقریباً تعیینکنندهترین عنصر است. بهتناسب ایجاد محدودیتهای شبهقانونی برای نویسندگان و برای تصویرگران کتابهای کودک، اقبال ناشران ما به کتابهای ترجمه بیشتر شد و به دنبال آن ذائقه مخاطبان، اعم از پدر و مادرها و بچهها به سمت کتابهای ترجمهای تغییر کرد.
منظورم از محدودیتهای شبهقانونی، سانسور است، سانسورهای دولتی برای حوزه نشر باعث شد که ناشر این ریسک را نکند که کتابی تألیفی را آماده چاپ کرده و بفرستد و با جواب رد مواجه شود. این سانسورها ناشران را بهسوی کتابهای ترجمهای سوق داد.
چشمانداز ایران: این سانسور چه تفاوتی در حوزه ترجمه یا تألیف دارد؟
رضا عبدی: در این مورد ناشر هزینه کمتری برای تولید کتاب ترجمه پرداخت میکند. هزینه تصویرگری را ندارد و همچنین هزینه پیشتولید را هم ندارد، ضمن اینکه همه ما میدانیم که در حوزه ترجمه حساسیت روی آثار منتشرشده کمتر است. در این میان هم در کشورمان و در تمامی جهان، پدیدهای رخ داد به نام هری پاتر که برای خودش جریانی به وجود آورد و به دنبال خودش هم طیفی از کتابها را به دنبال داشت که ناشران هم خواهناخواه برای عقب نماندن از قافله فروش و کسب سود، از کتابهایی مانند هری پاتر استقبال کرده و به کتابهای ترجمه اقبال بیشتری نشان دادند و اینطور شد که کتابهای ترجمه از تألیف بیشتر در جامعه جا افتادند و خوانده شدند. در نهایت من میخواهم به شما بگویم که وضعیت اقتصادی باعث شد که ما بهعنوان ناشر به دنبال کتابهای ترجمه برویم. موضوع دوم اینکه هیچ جایی را نداریم که نویسندگان کودک و نوجوان را تربیتکرده و آموزش دهد. ما هیچ آکادمی یا مرکز آموزشی تخصصیای برای آموزش نداریم و همه افراد بهصورت تجربی و فرعی به این حوزه پا گذاشتهاند و آموزش آکادمیک ندیدهاند. کما اینکه مترجم هم تربیت نمیکنیم اما مترجمان که فارغالتحصیل دانشگاهها هستند و میخواهند وارد بازار کار شوند، بهصورت طبیعی یکی از حوزههای مورد انتخاب آنها حوزه کتاب کودک است. این موضوع را از آن جهت بیان میکنم تا نشان دهم که حجم کتابهای تولیدی از طرف نویسندگان، چه تفاوتی با حجم ترجمهها دارد. برای مثال کتابهایی که در حال حاضر در کشورهای دیگر در این حوزه منتشر میشود با ایران قابل قیاس نیست، دقیقاً مثل تعداد فیلمهای تولید ایران در مقابل تعداد فیلمهای هالیوود است.
چشمانداز ایران: البته ما چندین نهاد نیمهرسمی داشتیم که اینها متولی پرورش نویسندگان در این حوزهها بودند و برای حوزه کودک و نوجوان فعالیتهایی میکردند برای مثال انجمن نویسندگان کودک و نوجوان که بهطور تخصصی برای این مطلب به وجود آمده بود. همچنین شورای کتاب کودک و نوجوان یا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ازجمله نهادهایی هستند که چنین ادعایی درباره پرورش نویسنده دارند. این نهادها چرا نتوانستهاند خلأ موجود را پر کنند؟
رضا عبدی: اصلاً وظیفه نهادی مانند شورا، تربیت نویسنده نیست و در اساسنامه آن هم چنین هدفی نیامده است. مسئله شورای کتاب کودک، ترویج کتاب کودک، ترویج کتاب خواندن و در عین حال تدوین فرهنگنامه است. نویسندههایی که در حوزه کودک فعالیت میکنند باید آموزش ببینند تا با ادبیات کودک و چگونگی ارتباط با کودکان بازمیگردد. دورههای آموزشی شورای کتاب کودک هم در موضوعات مختلفی است که بالغ بر دهها دوره شده و همگی درباره آشنایی با ادبیات کودک است و هیچکدام از این دورهها در پی آموزش و تربیت نویسنده کتاب کودک نبوده است. مسئله اصلی این است که جایی را نداریم که بهطور مشخص در پی تربیت و آموزش نویسندگانی برای حوزه ادبیات کودک و نوجوانان و مسائل و مشکلات آنان باشد و این نقص مهمی است.
مهسا محمدحسینی: کودکان با تصاویر ارتباط بهتر و عمیقتری برقرار میکنند تا متن، از اینرو تصویرهای کتابهای کودکان و خردسالان از اهمیت دوچندانی برخوردار میشود. من حتی میتوانم با اطمینان به شما بگویم که بچهها تا پیش از کلاس سوم بیشتر از آنکه با متن ارتباط برقرار کنند با تصاویر ارتباط برقرار میکنند. بچههای پایینتر از نه سال، از تصویرها بیشتر معنی و مفهوم درمییابند. خردسالان که حتی معانی متن را هم متوجه نمیشوند، پس تنها راه ارتباطی آنها را کتاب تصویرهای کتاب است و آنان با استفاده از تصویر کتاب سعی میکنند داستان را بفهمند. در هنگامیکه مربی یا والد بچه هم برایش کتاب میخواند، بچه بیشتر حواسش به تصاویر کتاب است تا بتواند مفاهیم را در ذهن خودش سامان ببخشد. تصویرگری در کتابهای کودکان و خردسالان در ایران از کیفیت خوبی برخوردار نیست.
من یکی از منتقدان جدی تصویرگران ایرانی هستم و وقتی هم که میخواهم کتابی را برای شاگردانم بخرم پیش از متن به تصاویر کتاب توجه میکنم. کتابی با متن خوب اما تصاویر ضعیف میتواند بچهای را چنان تحت تأثیر قرار دهد که وی را از کتاب خواندن بیزار کند. عکس این مطلب هم صادق است یعنی یک کتاب با تصاویر زیبا و خوب، اما با متنی معمولیتر تأثیر خیلی خوبی بر روی بچهها میگذارد و حتی ممکن است که آن بچه را به کتاب علاقهمند کند. مسئلهای که به نظرم وجود دارد درباره کتابهای تألیفی، مسئله تصویرگری آنهاست. مخصوصاً در این چند سال اخیر که تصویرگریهای کتابها خیلی غمگین است.
چشمانداز ایران: چرا از نظر شما چنین بوده است؟ آیا اینها تأثیر سانسور است؟
رضا عبدی: فقط سانسور باعث نشده، بلکه وضعیت اقتصادی هم هست. اجازه بدهید بحث قبلی خودم را با یک نکته به پایان ببرم که در بقیه کشورها، مخصوصاً کشورهای اروپایی، همه کتابهایشان شاهکار نیستند و ماندگار نخواهند شد؛ اما فرق ما با آنها در این است آنها در خیل کثیر تولید کتاب، بهترینها را انتخاب کرده و آنها ماندگار شده و خوانندگان خود را پیدا میکنند، بهطوری که در پایان هرسال، لیست سی الی چهل عنوانی کتاب باقی میمانند که دستچین شده و بهترینها هستند. ما متأسفانه این خیل کثیر تولید را در کشورمان نداریم.
این تولید انبوه در نشر کتاب را به سه دلیل در کشورمان نداریم: ۱. به دلیل نداشتن مخاطب؛ ۲. به دلیل اقبال نکردن ناشران و؛ ۲. به دلیل نداشتن نویسندگان یا تصویرگران مناسب برای تألیف کتاب. به همین دلیل کتابهای تألیفی ما در دو سر طیفی قرار دارند که یا بهطورجدی کتابهایی یکبارمصرف و نازل و بدردنخوری هستند که ناشران کمتر معتبر با تصویرگریهایی ناشیانه و کامپیوتری آنها را منتشر میکنند که به کتابهای دکهای و سوپرمارکتی معروف هستند؛ یا کتابهایی هستند که نویسندگانی مانند هوشنگ مرادی کرمانی، فرهاد حسنزاده و … نوشته شده و تصویرگری میشود که اینها کتابهایی هستند که برای دنیا هم شناختهشده هستند. ما خلأ بین این دو طیف را داریم، یعنی نویسندگانی در این میانه نداریم و این موضوع، معضل دیگری را ایجاد میکند چراکه نویسندگانی نداریم که معضلات و مشکلات بچههای ما را شرح دهد. ما داستانهای بومی و محلی برای کودکان حاشیهنشینمان نداریم، داستانهای بومی برای بچههایی که درگیر مشکلات محیط زیستی یا مشکلات اجتماعی دیگری هستند را در اختیار نداریم. این مشکل مهمی است که ما برای قشرهای زیادی از کودکانمان داستان نداریم. در عین حال در ژانر دیگری ممکن است که تا دلتان بخواهد داستان با تصویرگریهای متفاوت داشته باشیم. برای مثال تا دلتان بخواهد داستانهای فانتزی ترجمهشده در حال حاضر در بازار در دسترس است. برای بخشی از بچههای با نیازهایی ویژه داستانهای فراوان و برای بعضی دیگر از بچهها هیچ داستانی نداریم.
کودک ایرانی ما اگر فرزند طلاق است نسبت به کودکی که مثلاً پدر و مادرش در سوئد از هم طلاق گرفته باشد نیازهای کاملاً متفاوتی دارد. ترجمه کتاب آن کودک برای این کودک ممکن است اشکالاتی ایجاد کند. به همین دلیل است که من اصرار دارم بگویم کتاب کودک خاصیت بینالمللی ندارد و کودک ایرانی با کودک سوئدی و روسی فرق دارد و هرکدام از این بچهها در حال بزرگ شدن در محیط اجتماعی خاص خودشان هستند. ما باید کتابهایی را بنویسیم و منتشر کنیم که نیازهای کودک ما را تأمین کند. من بین نوشتن و انتشار تفاوت قائل میشوم به این دلیل که حدس میزنم چنین کتابهایی ممکن است نوشته شده باشد و ناشران ممکن است اعتماد نکرده باشند و چاپنشده باشند. بنا به دلایل مختلف کتابهای فراوانی هستند که منتشر نمیشوند. من میخواهم بر این نکته تأکید کنم که نیاز جامعه ایرانی این است که نویسندگانی پیدا شوند که برای نیازهای امروزی کودکان ایرانی داستان بنویسند و این شرایط را در نظر بگیرند و برای چنین شرایطی تصویرگری شود.
بهترین کتابهایی که نویسندگان ما تألیف کرده و به فروش رفتهاند بازنویسی آثار گذشتگان مانند داستانهای شاهنامه، داستانهای مرزباننامه بوده است؛ یعنی ما حتی داستان روز نداریم. کتابهای پرفروش ما، همگی بازنویسی ادبیات کهن ماست. اگر بخواهم نمونه خوبی از این نویسندگان را مثال بزنم آقای محمدرضا یوسفی است که به بازنویسی ادبیات کهن برای کودکان و نوجوانان دست زده است. در اینکه این کتابها خوب هستند و باید منتشر بشوند شکی نیست، اما مسلماً بودن این کتابها، نقصان و نبود کتابهای دیگر را پر نخواهد کرد و باید به این مسئله توجه جدی بکنیم. موضوعات ادبیات کهن ما، مسئله کودک امروزین ما و حتی مسئله امروزین کودک نیست.
مثلاً در اروپا طی چندین سال قبل مسئله مهم در بین افراد مسئله مهاجرت بوده است و به همین دلیل تولیدات ادبیات کودک نویسندگان کشورهای مختلف اروپایی رو بهسوی این موضوع آوردهاند. من بهعنوان یک ناشر که به دنبال کتابهای خوب برای انتشار هستم، در این پنج سال هر کتاب خوبی که خواندهام به بحران مهاجران اختصاص داشت. هر کتابی را که خواستم برای ترجمه انتخاب کنم دیدم مسئله مهاجرت و بحران فرهنگی ناشی از آن موضوع آن کتاب است.
اما در کشور خودمان تقریباً دو سال است دچار بحرانهای محیط زیستی شدهایم و درگیر سیل و آلودگی هوا و خشکسالی هستیم، اما حتی یک عنوان کتاب هم نمیبینید که درباره این موضوعات برای کودکان و نوجوانان حرف زده باشد.
چشمانداز ایران: چرا این اتفاقها در کتابهای تألیفی نیفتاده است؟ آیا همان ساختار اقتصادی تأثیر دارد؟ اگر آن هم بود باید تولید میشد اما مثلاً با فروش کمتری مواجه میشد. چرا اساساً در حوزه تصویر این مشکلات وجود دارد؟
مهسا محمدحسینی: من خیلی به این موضوع فکر کردم؛ بهویژه در حوزه تصویرگری. من در سالهای اخیر که به کتابها نگاه میکنم، حتی آنهایی که بهعنوان برترین کتابها جایزه میگیرند هم تصاویر غمگینی دارند و این برای بچهها اصلاً خوب نیست. بعضی از این تصویرها جدای از غمگین بودن، حتی ترسناک هستند. شما تصاویر آقای گلدوزیان را نگاه کنید، تصویرگری ایشان ترسناک است و بهگونهای ناخودآگاه به شما اضطراب میدهد. این را هم من نمیگویم، بلکه بچهها چنین احساسی دارند و من هم کاملاً آن را حس میکنم. من قبلاً این کار را کردهام، یعنی تصویرهایی را برای بچهها انتخاب کردم و از آنها خواستم که با دیدن تصاویر احساس خودشان را بیان کنند. بچهها در تصویرهایی که عواطف پیچیده دارند احساس ناراحتی و اضطراب میکنند. در تصویرگریهای ایرانی خیلی این موضوع پیش میآید که بچهها میگویند این تصویر را دوست ندارند. در ابتدا هم علت آن را نمیدانند ولی بعد که با آنها حرف میزنیم معلوم میشود که آن تصویر بچه را مضطرب کرده است. این احساس حتی باعث شده که بچه دیگر دلش نخواسته که نقاشی بکشد.
وقتیکه از بچهها پرسیده میشد که اگر تو میخواستی بهجای این تصویر، تصویر دیگری را جایگزین کنی چکار میکردی؛ ما مشاهده میکردیم که بچهها فرمها را تغییر نمیدادند بلکه رنگها را تغییر میدادند. از اینجا بود که من متوجه شدم که انتخاب رنگ تصویر برای تصویرگری هم چقدر میتواند مؤثر باشد. تصویرگری غمگینی که من این روزها در اکثر کتابهای کودک میبینیم اصلاً خوب نیست و من ترجیح میدهم که اگر چنین کتابهایی را هم خواستم برای بچهها بخوانم در حال و هوای آن تغییرات ایجاد کنم. در عین حال این را میدانم که همه کتابها که برای شادی و خوشی نیست و بعضی از کتابهای کودکان اصلاً برای شرایط خاص نوشته میشوند ولی مطمئنم که هیچ بچهای خودش کتابی با تصاویر غمگین را انتخاب نخواهد کرد.
عبدی: در کتابهای کودک، تصویر هم بخشی از محتواست. حتی در مواردی تصویر محتوایی مهمتر از متن را ارائه میدهد، چراکه پدر و مادری که برای بچه خودش کتاب میخواند و آن بچه سواد ندارد، تنها راه ارتباطی او با کتاب از طریق تصویرهای آن کتاب است. در بعضی از موارد والدین میتوانند حتی متن را دستکاری کنند و قصه را شخصیتر کرده و برای بچه تعریف کنند. تصویر در کتاب کودک بهمراتب محتوای مهمتری نسبت به متن آن است. در کتاب کودک متن راهی است که تصویر را توضیح میدهد و راهنمایی است که بچه را در ارتباطگیری با تصویر کمک کند و پدر و مادر به بچهها میآموزانند که چگونه تصویر را بخوانند.
چشمانداز ایران: با اینکه کتابهای ترجمه فواید یا مزایایی دارند، ممکن است مضراتی هم داشته باشند. الآن شما مثالی زدید از کتابهایی که مثلاً بازنویسی کتاب شاهنامه برای کودکان است، آیا با این موافق نیستید که داستانهای شاهنامه باید برای بچهها گفته شود و تازه تا به حال هم بهدرستی گفته نشده است چراکه بچهها چندان آشنایی را ریشههای ادبیات کهن ما ندارند؟ هری پاتر جذاب است، اما برای ما نیست.
مهسا محمدحسینی: زمانی که کتابهای هری پاتر در ایران درآمده بود، من معلم خوشنویسی بچههای راهنمایی در نظام قدیم بودم. در آن زمان بعینه میدیدم که هری پاتر بعضی از بچهها را واقعاً کتابخوان کرد و حتی ذائقه آنها در سالهای بعد از آن هم تغییری نکرد.
چشمانداز ایران: آیا این تصویرگریها و غمگینی آنها نمیتواند ناشی از شرایط محیط باشد؟ در عین حال، کتابهایی مثل هری پاتر ممکن است بچهها را کتابخوان کند اما آیا چنین کتابهایی ممکن نیست برای کودکان ما بحران ایجاد کند؟ به هر حال ممکن است که آن بچه با مسائل بومی خودش آشنا نشود و با تاریخ و اسطورههای بومی خودش ناآشنا بماند و معضلات و مشکلات خودش را نتواند درک کند و در نهایت نتواند با سرزمین خود پیوند خورده و بهاصطلاح از خود بیگانه شود و ریشههای ضعیفتری پیدا کند؟
محمدحسینی: حتماً اینطور است و آیا ما کسی را داریم که بتواند در آن حد و اندازه ادبیات فانتزی عمیق و جذاب تولید کند؟ کتابهای هری پاتر ممکن است اشکالاتی داشته باشد اما ما در بین خودمان کسی را نداریم که بتواند در آن اندازه داستانی جذاب بیافریند. هری پاتر مشکلاتی هم دارد، برای مثال در داستانهای هری پاتر خدا وجود ندارد و حتی قسم خوردن آنها در کتاب هم «قسم به ریش مرلین» است. در هری پاتر تفاوتها و تمایزهای فراوانی به چشم میخورد، اما در نگاه اول برای بچهها جذابیت قصه است که اهمیت دارد. این حرفی که شما میزنید کاملاً درست است ولی آیا کسی را داریم که در این فضا و شرایط بتواند جایگزینی ارائه دهد؟
چشمانداز ایران: شاید خیلی از کسانی که در حوزه ادبیات ما کار کردهاند بهاندازه آنها معرفی نشدهاند، برای مثال به فرض آقای یمینی شریف در حوزه شعر کودک اصلاً شناختهشده نیست.
محمدحسینی: در ادبیات ما، از گذشته رسم بر این بوده که نصیحت و پند بدهیم، همیشه خواستهایم یک چیزی را یاد بدهیم، همیشه دنبال این بودهایم که به یک نتیجهای برسیم.
چشمانداز ایران: شما فکر میکنید که مشکل از روشها است؟
محمدحسینی: به نظرم روش مسئلهای بسیار مهم است. در کتابهای ترجمه نگاه کنید، خیلی کم میبینید که بهصورت واضح و علنی در حال نصیحت کردن یا نتیجهگیری باشد، درحالیکه در تمامی کتابهای ما در ادبیات این جریان برقرار است. اصول ادبیات کهن ما هم بر این پایه بوده است. شما شعر و داستان را میخوانید تا چیزی را یاد بگیرید. در ایران نویسندگی کلاً به این شکل است، یعنی وقتی کسی میخواهد داستانی بنویسد، در حال نوشتن است تا چیزی را به مخاطبش یاد بدهد. این موضوعی است که امروزه نه فضای آن وجود دارد و نه آمادگی پذیرش آن در بین بچهها، چراکه شرایط زندگی کاملاً نسبت به گذشته تغییر کرده است.
عبدی: کتابهای هری پاتر شاید پانزده سال پیش آسیب داشت، اما امروزه ندارد، چراکه الآن بچههایی هری پاتر میخوانند که به اینترنت، فضای مجازی و گستره فراوانی از اطلاعات گوناگون دسترسی دارند که قابل قیاس با ده پانزده سال پیش نیست. من حتی امروزه بیشتر موافق این هستم که یک نوجوان به خواندن کتابهای هری پاتر مشغول باشد تا بنشیند پای تلویزیون و برنامههای جم تی وی ببیند. شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک و اینستاگرام محتواهایی را در اختیار بچهها قرار میدهند که خطرناکتر از امثال کتابهای هری پاتر هستند.
جدای از اینکه، کتابهای هری پاتر آسیبی میزنند یا نه، بهصرف اینکه اینها کتاب هستند من مطالعه آنها باز هم سودمند میبینم. در عین حال به نظرم بچه نوجوان ما به حدی تربیت اجتماعی نشده است که ما بگوییم خواندن چنین کتابهایی برایش ضد فرهنگی خواهد بود یا نه. این مثل خواهد بود که ما به بچهای که از سوءتغذیه و گرسنگی در حال مرگ است بگوییم سوسیس و کالباس نخورد، چون ممکن است در آینده به وی آسیبی برسد. من فکر میکنم که باید سوءتغذیه فرهنگی و اجتماعی کودکانمان را برطرف کنیم و بعد به چنین عواقبی بیندیشیم. این کارها به حوزه سیاستگذاری و تصمیمگیریها برمیگردد که جاهایی از قبیل شورای کتاب کودک باید درباره آن بیندیشد و ببیند چه نوع محتوایی برای بچههای ما مناسبتر است. کما اینکه این نهادها این دغدغهها را دارند و در حال پیگیری این اهداف هستند. باید به سمتی برویم که خوراک فکری جذاب و لذتبخش و در عین حال مناسب برای کتاب کودک تولید کنیم. در حوزه نوجوان کار کمی متفاوت است.
چشمانداز ایران: از نظر شما چقدر به آن سمت رفتهایم؟
عبدی: دغدغه آن وجود دارد و نوع فعالیتها و برگزاری جوایز و مسابقات نشان میدهد که کمکم در حال حرکت به آن سمت هستیم، اما با سرعتی بسیار کند. جوایزی مثل لاکپشت پرنده و جایزه شورای کتاب کودک مواردی هستند که جریان ایجاد میکنند و در تلاشاند رونقی به این حوزه بدهند.
چشمانداز ایران: پس از نظر شما سیاستگذاریهای غیررسمی در حال حرکت به این سمت هستند؟
عبدی: حتماً همینطور است. از ابتدای تأسیس شورای کتاب کودک، دغدغه متولیان آن این بوده که کتابهایی برای کودکان تولید کنند که از ارزش محتوایی مناسب و مفیدی برخوردار باشند و به بچهها کمک برسانند. این دغدغه را در بزرگداشتها، همایشهایی که دارند و جوایزی که میدهند پیگیری میکنند.
در حوزه شعر شرایط کاملاً عکس حوزه داستان است، یعنی مسائلی که در حوزه داستان برای کودکان مشکل است در حوزه شعر وجود ندارد و عمده تولیدات ما برای کودکان، در حوزه شعر ادبیات قوی با تصویرگریهای خوب و غنیای بوده است. البته شاعرانی هم داشتهایم که شعرهای مذهبی یا ایدئولوژیک سرودهاند یا در اشعار بعضی از شعرا کلیشههای جنسیتی یا ناموجه حضور داشته، اما عمده اشعار شاعران ما و ادبیات تولیدی در این زمینه به شکلی غنی و پربار است و میتوانیم بگوییم که در حوزه شعر خوب پیش رفتهایم. البته ترجمه شعر اصلاً نداریم یا خیلی کم داریم. مقصودم این است که در این حوزه که اوضاع ادبیات ما نسبتاً خوب بوده، فضای رسمی و غالب آموزشی ما چنان بوده که از این مخزن پربار بهره چندانی نبردهایم. ترجمه داستان، حوزه شعر را تحت تأثیر قرار داده است و شاعران ما هم داستان مینویسند و ترجمه میکنند و اساساً از این پتانسیلی که داریم نیز بیبهره خواهیم شد.
امروزه شاعر ممتازی که مسائل روز کودکانمان را بگوید نداریم درحالیکه در گذشته مثلاً شاملو و دیگرانی بودند که این حوزه را غنا بخشیدند. در کنار این هر روز بر حجم ادبیات شبه داستانی و بیارزش یا کمارزش افزوده میشود و این نوع ادبیات طرفدار بیشتری پیدا میکند. این مسئله ترجمه باعث شده که وضعیت شعر که در گذشته خود خوب و غنی بود رفتهرفته بد شود. وقتی شاعران بیکار شده و کتابهایشان کمتر منتشر بشود، آنها هم به مجلات کودک و نوجوان روی آوردهاند و برای مجلات مطلب مینویسند و همین باعث شده که کتابهای خیلی کمتری چاپ بشوند. ما شاعران خیلی خوبی داشتیم و نتوانستیم از آنها استفاده بهینه را ببریم. اگر در حوزه داستان، ما تنها متکی به چند چهره خاص هستیم، اما در حوزه شعر تنوع شاعران و حیطه فعالیتهای گوناگونشان باعث قوت ادبیات تولیدی ما شده بود که این موضوع هم رفتهرفته در حال تحلیل رفتن است.
مهسا محمدحسینی: در حوزه نمایشنامه هم وضعیت همین است. در سالهای اخیر نمایشنامههای خوبی هم تولید شده و هم ترجمه شده است. البته من به همان نکتهای که قبلاً هم گفتم دوباره برمیگردم، که ما در نمایشنامههایی که پیشتر داشتیم همیشه در پی یاددادن چیزی به مخاطب بودیم، اما امروز اوضاع کمی بهتر شده است.
رضا عبدی: من لازم میبینم که روی این نکته تأکید کنم که جامعه ما امروزی شعر نمیخواند و این معضلی برای ادبیات و فرهنگ ما در آینده ایجاد خواهد کرد. ما از چه سن و سالی باید شعر خواندن را به بچههای خودمان یاد بدهیم؟ این مسئله مهمی است که بچههای ما دیگر به شعر علاقهای نشان نمیدهند. از چه سنی باید به بچههایمان بیاموزیم که چیزی به نام شعر هم وجود دارد؟
چشمانداز ایران: به نظر شما نهادهای رسمی سیاستگذاری در دولت و نهادهای دیگر چقدر در تصمیمات و وضعیت حال حاضر تأثیر داشته و چقدر توانستهاند با برنامههایشان بچههای ما را به کتاب خواندن و زیست مدنی آشنا سازند؟ شما هر دو با نهادی مثل آموزشوپرورش همکاری دارید، این نهاد چقدر توانسته کودک را به سمت داستان و شعر سوق بدهد؟
محمدحسینی: بعضی از مدارس بعد از گذشت بیست سال از عمرشان، نهتنها کتابخانه ندارند بلکه دغدغه احداث آن را نیز ندارند. من برای مدتی با مدرسهای در منطقه سه همکاری میکردم که پس از گذشت دو دهه از عمر مدرسه، مسئولان حاضر نبودند ذرهای برای تأسیس کتابخانه در آنجا هزینه کنند و پس از طی مراحل اداری فراوان و امضا گرفتنهایی که توانستم انجام دهم کتابخانه کوچکی برای بچههای آنجا برپا کردیم و مسئولان آنجا بهطور علنی به من گفتند که حاضر نیستند ذرهای از هزینه را بپردازند. آن مدرسه با ۱۵۰ مربی و معلم شاغل، در طی آن ایام دغدغه کتابخانه داشتن و کتاب خواندن بچهها در بین معلمانش دیده نشده بود.
درباره این پرسش باید بگویم معلم نقش مهمی در کلاس دارد. در یک کلاس سی بچه وجود دارد که هرکدام از خانواده متفاوتی میآیند و تعداد اندکی از آنها در خانه اهل مطالعه بودهاند، این معلم است که با عشق به کتاب خواندن بچهها را به کتاب و کتابخوانی ترغیب میکند. به نظرم اگر بچههای یک کلاس، معلمی داشته باشند که ریاضی وی ضعیف باشد اما اهل کتاب باشد نتیجه بهتری خواهند گرفت تا یک معلمی داشته باشند که فیلسوف و همهفنحریف باشد اما چندان اهل کتاب نباشد و یا اصلاً اهل کتاب نباشد.
عبدی: من درباره این سؤالی که پرسیدید، یاد نکتهای افتادم که به نظرم بسیار مهم است و من بهتناسب کار فرهنگی و مدنی خودم متوجه این نکته شدم. ما در حوزه کودکان و نوجوانان، در آموزش و پرورش دو نهاد مختلف داریم که گویی هرکدام مسئولیت خود را انجام میدهند بدون اینکه کاری به کار دیگری داشته باشند. یکی مدارس و مؤسسسات آموزشی در تهران، شهرهای بزرگ و کلانشهرهاست و دیگری مدارسی است که در شهرهای کوچک و مناطق حاشیهنشین و دور از مرکز قرار دارند. در تهران و کلانشهرها محور آموزش مدرسهها هستند و در بقیه جاها محور آموزش معلم هر کلاسی است. در مدرسههای تهران رقابتی جریان دارد بین خانوادهها تا بتوانند در مدارس به نام و اسمورسمدار وارد شده و با رقابت شدید بتوانند صندلیای برای خود در کنکور و دانشگاه فراهم کنند. در مناطق محروم و دور از مرکز که آموزشوپرورش معلممحور است، هر جا که معلمی دغدغه فرهنگ و آموزش داشته توانسته بچههای خود را خوب تربیت کند و نکتهای که برای خوانندگان شما احتمالاً جالب خواهد بود این است که درخواست کتاب و احداث کتابخانه در نقاط محروم و دورافتاده اصلاً قابل قیاس با تهران نیست و آنجا معلمها در حال تربیت کودکانی کتاب دوست و اهل کتاب هستند.
به نظر علت آن روشن است، در دو جا دو مسئله متفاوت در جریان است: در کلانشهرها مسئله، قبولی در کنکور و عقب نیفتادن از چرخه رقابت دانشگاهی است؛ و در مناطق دورافتاده، مسئله، آموزش هنرمند، نقاش و نویسنده و … است که هرکدام بتوانند علایق خود را پی بگیرند و زندگی کنند. اینها در جشنوارهها شرکت کرده و اهل انس و الفت با کتاب میشوند، چراکه معلمی داشتهاند که اهل کتاب بوده است. این بچهها حتی خودشان دست به احداث کتابخانه زدهاند. یکی از معروفترین کتابخانههای این سالها، کتابخانهای است که سه دختر، که هر سه هم نام فاطمه داشتند، راهاندازی کرده و نام فاطمهها را بر آن کتابخانه گذاشتند. این سه دختر دبستانی ساکن روستایی در بجنورد هستند. اساساً میزان استقبالی که از کتابخانههای روستایی و کتابخانههای اینچنینی به عمل میآید با میزان استقبال بچههای تهران قابل قیاس نیست.
در بعضی از روستاها دیدهام که بهجز ساختمان مدرسه، هیچ ساختمان رسمی دیگری وجود ندارد، اما چون معلمی اهل کتاب و عاشق مطالعه در آن مدرسه بوده، در آنجا کتابخانهای تأسیس شده و بچهها با خواندن کتاب آشنا شدهاند.
این معلمها دغدغه زیست بهتر بچهها را داشته و با کتاب آشنا هستند و اینها هستند که میتوانند در آموزش و پرورش واقعی بچهها نقش مثبت ایفا کنند. گویی که معلمی که در یک منطقه روستایی تدریس میکند دغدغهاش فرق میکند با معلمی که در یک کلانشهر مشغول کار و تدریس است. به نظرم آموزش و پرورش ما در آن نقاطی خوب عمل کرده که معلممحور بوده و معلمی در آن کلاس مشغول تدریس شده که اهل کتابخوانی بوده است. در بقیه موارد آموزش و پرورش ما عملکرد خیلی بدی داشته است. در طول تاریخ هم نمونههایی میبینیم از معلمهایی که باعث شکوفایی بچهها شدهاند، برای مثال اگر هوشنگ مرادی کرمانی از یک روستایی در کرمان میتواند نویسنده معتبری از کار دربیاید به این علت بوده که معلمی داشته که عاشق کتاب بوده است. آموزش و پرورش در ناحیههایی که گفتم مدرسهمحور بوده عملکرد قابل دفاعی نداشته است.
چشمانداز ایران: به نظرم میرسد آموزشوپرورش ما دارای سیستم مرکزیای بوده که تولید رقابت کار آن بوده و ماجرا اینچنین بوده که هر چه این سیستم پرزورتر میشده مدرسهمحورتر و ناکارآمدتر و هر چه کمزورتر معلممحور و کارآمد و این سیستم تا جایی پیش رفته که در نواحی مرکز معلمان را نیز کاملاً با خود همراه و همرنگ کرده است.
عبدی: در هنگام نقد آموزش و پرورش یکطرفه نباید سخن بگوییم و در هنگام گفتن اشکالات، ویژگیهای مثبت آن را هم باید ببینیم. اینکه بگوییم آموزش و پرورش خیلی عملکرد بدی داشته و هیچ کارایی ندارد قضاوت منصفانهای نخواهد بود. در مناطق حاشیهای و دورافتاده کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان تنها مرکزی است که دسترسی قابلتوجه به این مناطق دارد و در روشن نگاهداشتن شعله کتاب و کتابخوانی، این کانون نقشی بسزایی داشته و دارد. همینطور است نهادهای کتابخانه ساز، خیرین کتابخانه ساز، مدرسهساز و … همینطور شورای کتاب کودک که نویسنده به روستاها میفرستند تا به بچهها آموزش بدهند و همایشهایی برگزار میکنند. این کارها در کنار هم باعث شده که بچههایی که در آن مناطق زندگی میکنند آشنایی و شوق بیشتری برای کتاب داشته باشند و کتابخوانانی مؤثر شوند و زندگی و همباشی بهتری با کتاب داشته باشند.
چشمانداز ایران: شاید یکی از موانع بر سر راه کتاب، این انتظار عجیب و غریبی است که از کودکان در جامعه هست. کودکان گویی در یک رقابت تنگاتنگ قرار گرفتهاند و این مسابقه تا پایان ادامه دارد. آنها باید انواع مهارتها را بیاموزند و روند تبدیل کودک به سوپرمن تماموقت کودک را به خود اختصاص میدهد.
محمدحسینی: در ابتدای بحث آقای عبدی اشارهای به رابطه اقتصاد و کتاب کرده و آن را مهم دانستند، من هم میخواهم الآن به آن نکته اشاره کنم. ریشه این ماجرا و بلبشو، پول است. الآن معلمهایی داریم که برند شدهاند و مبالغ قراردادهای آنان مبالغی است که بسیار عجیب است، بعضی از این مبالغ چنین زیادند که قابلهضم نیست و آن را مخفی نگاه میدارند.
این رقابت در خانوادهها هم به شکلی دیگر جریان دارد. چند سالی هست که بین خانوادهها مد شده که بچههای خود را به مدارسی بسپارند که بر اساس متدهای جدید پیش میروند. این مدارس معتقد هستند که بچههایی تربیت میکنند که اصلاً با هم رقابت نخواهند کرد، اما در عین حال خود مدرسهها بر سر مسائل دیگر در حال رقابت با یکدیگرند.
آن خانوادهای که میگوید من نمیخواهم بچهام با کسی رقابت کند، در اصل در حال مقایسه خود و رقابت با دیگرانی است که خود از آن بیخبر است، پس ماجرا چنان در تاروپود جامعه رسوخ کرده که در همه جای سیستم آموزشی و خانوادههای ما بهروشنی دیده میشود. من حتی رقابت بر سر کتابخوانی را نیز متوجه نمیشوم. این چه معنی دارد که مسابقات کتابخوانی برگزار میکنند و بعد از بچهها میخواهند که امتحان بدهند. در جاهایی که در مدارس میخواهیم کار درست انجام دهیم، حتی در آنجاها هم کار نادرستی انجام میدهیم.
چشمانداز ایران: از نظر شما محتوای آموزشی ما، اصلاً محتوایی هست که بچهها را به سمت کتاب خواندن بکشاند و آنها را کتابخوان کند؟ اگر فعلاٌ از اشتباه روشی چشمپوشی کنیم چه علاجی برای این مشکل میبینید؟
محمدحسینی: من یکچیزی در این سالهای اخیر خیلی میشنوم به نام «مدرسه در خانه» (Home School) اینها به این شکل کار میکنند که معلمی را پیدا کرده و به خانه میآورند تا با بچههای آنها کتاب بخوانند، اینها مطمئن هستند که این معلم بچه آنها را کتابخوان خواهد کرد. در این نوع از آموزشها هزینههای بالایی هم صرف میشود. این خانوادهها معتقدند که بچهشان در مدرسه چیزی یاد نمیگیرد و به همین خاطر معلم در خانه میگیرند.
عبدی: من کارشناس تعلیم و تربیت نیستم و نمیتوانم درباره محتوای کتابها بهطور قطعی اظهارنظر کنم، اما معتقدم که از وقتیکه رسمالخط کتابهای درسی تغییر کرد بچهها از کتابها دلزده شده و حتی خواندن هم برایشان مشکلتر شد و کمتر کسی هم به اثرات مخرب این تغییرات توجه میکند. گفته شده که کتابها به خط نستعلیق نوشتهاند، درحالیکه خط نستعلیق یک خط نوشتاری نیست، یک خط هنری است. از وقتیکه کتابهای ادبیات ما به این خط منتشر شد بچهها حتی از خواندن این کتابها گریزان شدند.
مسئله دیگر نگاه ایدئولوژیک آموزش و پرورش در این سالها بوده که کتابها را از ادبیات روز خالی کردند تا اینکه همانطوری که اشاره شد چیزی را به بچهها بیاموزانند. از بین این همه ادبیات به ادبیات تعلیمی رسیدند و مهمتر اینکه ادبیات را به تاریخ ادبیات تقلیل دادند. تاریخ یا تاریخ ادبیات ممکن است بچهها را تاریخدان کند اما الزاماً آنها را کتابخوان نخواهد کرد. این رویکرد بچهها را تشنه آموختن و ادبیات نخواهد کرد و این روشی است که در آموزش و پرورش هست. در حوزه نوجوانان هم این بلاتکلیفی مشهود است و حتی در حوزه رسمالخط هم ما این بلاتکلیفی را میبینیم، یعنی رسمالخط دوره ابتدایی یکشکل است و در دورههای بعدی کاملاً عوض میشود. از جزئیات که وارد بررسی این معضلات میشویم میبینیم که مسائل فراوانی وجود دارند. گویی که ما دو آموزش و پرورش داریم که هریک برای دوره خود طراحی رسمالخط میکنند و کتابها را مینویسند و مدرسهها را مدیریت میکنند.
وقتیکه ما در انتخاب رسمالخطمان نگاه تحمیلی داریم پرواضح است که در انتخاب محتواهای درسیمان هم نگاه تحمیلی داشته باشیم. آنچه فکر میکنیم درست است بچهها باید آموزش ببینند و همین باعث خواهد شد که بچههایمان را هیچوقت پرسشگر بار نمیآوریم. برای مثال در حوزه ادبیات پرسشهای پژوهشی از بچهها پرسیده نمیشود تا آنها مجبور شوند برای پاسخ به آن پرسشها مطالعات کتابخانهای داشته باشند. همین چند دلیل کافی است که به پرسش شما پاسخ منفی بدهم که آموزش و پرورش بچهها را کتابخوان نمیکند.
محمدحسینی: وقتی من با استادی درباره رسمالخط دبستان صحبت میکردم ایشان به من گفت که این رسمالخط حتی خط نستعلیق هم نیست و یک خط مردود است که از نظر زیباییشناسی ایراد بر آن وارد است. از وقتی هم که این رسمالخط تغییر کرده بچهها هم در خواندن و هم در نوشتن کندتر و ضعیفتر شدهاند. حتی داستانهای کوتاه خوبی هم که به بعضی از کتابهای ادبیات اضافه کردهاند اما چون بچه نمیتواند بهخوبی کلمات را بخواند قاعدتاً جذب کتاب که نشده، بلکه از آن فراری و گریزان هم خواهد شد. ذائقه بچههای امروزی و علائق آنها با زمان ما متفاوت است و به همین دلیل داستانها، شعرها و قصههای خاص خودشان را میطلبند.
چشمانداز ایران: درحالیکه این همه سرمایهگذاری روی کودکان میشود و این همه محتوای جدید در اختیار آنهاست، اما امروز بهنظر میرسد دانش کودکان در بسیاری از زمینههای مبتلابه چندان زیاد نیست.
عبدی: امروز مهارتآموزی تهدیدی برای بچهها به حساب میآید. بچهها سواد ریاضی چندانی ندارند یا الفبا و جملهسازی بلد نیستند. خانم میرهادی بهدرستی از میان مهارتهای مختلف بر یک مهارت انگشت مینهد و میگوید که این مهارت گمشده مدارس ماست؛ آن مهارت جامعهپذیری است. کدام مدرسه میتواند ادعا کند که من کودکانم را جامعهپذیر کردهام و یکی از آسیبهای اصلی جامعه ما که در آن تحمل دیگری را نداریم ناشی از این موضوع بغرنج است. شناختی از خود، دیگری و محیط زیستمان نداریم و عملاً به هر چیزی که دست میزنیم در حال تخریب آن هستیم. این موضوع در ادبیات کودک و نوجوان ما هم جایش خالی است و ما نویسندهای را نداریم که درباره جامعهپذیری کودکان در جامعه کتابی نوشته باشد. این جامعهپذیر نشدن ما باعث شده که جامعه مدام در حال ساخت طبقات اجتماعی و نیمطبقه و حتی پاگرد طبقات است که با برچسبهای گوناگون آنها را از هم تفکیک میکنیم.
رقابت در حوزه پیشدبستانی تا آنجا پیش رفته که شهریههای هنگفت و سرسامآوری را خانوادهها پرداخت میکنند تا بتوانند در این رقابت جایی داشته باشند و مؤسسات آموزشی هم با تبلیغات شیک و مجلل از خانوادهها پولهای فراوان میگیرند و خانوادهها هم به دست خود در حال نابودی فرزندانشان هستند.
چشمانداز ایران: به نظر ما باید در ابتدا از خانوادهها بخواهیم کمتر به بچههایشان آسیب بزنند و سپس به آموزش و پرورش برسیم و موضوعات آن را بررسی کنیم.
مهسا محمدحسینی: این خانوادهها هستند که نقش مهمتری نسبت به مدارس دارند.
رضا عبدی: پس اگر شما از من بپرسید که مسائل و مشکلات کودکان چه دسته مسائلی بوده و چه کودکانی را شامل میشود ذهن همه ما بهسوی کودکان مناطق محروم میرود، درحالیکه قربانیان اصلی در سالهای پیشرو کودکان مناطق مرفه خواهند بود که به دست خانوادههای خودشان قربانی خواهند شد. من فکر میکنم باید نهادی وجود داشته باشد کاملاً غیردولتی و متولی امور کودکان بشود تا بتواند برنامهای منسجم برای کودکان و نوجوانان در درازمدت و کوتاهمدت بچیند و متولی برنامههای آموزش آنان شود. نهادهای مدنی درباره کودکان باید متشکل شوند و با کمک هم کمکم امور آموزشی و پرورشی کودکان و نوجوانان را به سامان کنند.