بدون دیدگاه

کیفیت سخن گفتن از خدا در جهان مدرن

کتاب گذر از دفاعیه‌گرایی؛ به سوی پدیدارشناسی متن در سال ۱۳۹۱ به کوشش فرامرز معتمد را انتشارات نقد فرهنگ منتشر کرده است. گفتنی است بنا بود نام این کتاب الله و دنیای مدرن باشد که به نام فعلی تغییر یافت. این کتاب مجموعه مصاحبه‌های آقای معتمد با اندیشمندانی چون عبدالعلی بازرگان، مقصود فراستخواه، بیژن عبدالکریمی، علی زاهد، محمد مجتهد شبستری و حسن یوسفی اشکوری است. در این شماره گزیده‌ای از گفت‌وگو با حسن محدثی را می‌خوانید.

حسن محدثی در این گفت‌وگو ضمن به چالش کشیدن خدای متافیزیک و اثبات‌ناپذیری خدا، معتقد است به‌جای تبلیغ و ترویج برای دیگران باید خودسازی و عمل صالح را در پیش گرفت. از برهان قاطع در زمینه اثبات مبانی دین و حتی رد مبانی دیگران بپرهیزیم و درنهایت در مسیر حرکت از اسطوره به دین و از دین به عرفان و استعلای این سه به ایدئولوژی برسیم. ایشان از تحقیق درباره پیامبران به این نکته رسیده که زمینه، زمانه و زبان این پیامبران بسیار متفاوت اما از پیام و حقیقت واحدی برخوردارند و این روش را بهتر از اثبات می‌داند.

 

امروز در مرحله‌ای از دینداری‌اَم به سر می‌برم که جا انداختن عقیده‌ای از عقاید دینی برای دیگران در نزد من اهمیتش را از دست داده است.

برای من اکنون اسلامی‌سازی جهان معنایی عام پیدا کرده است: یعنی اینکه مردمان جهان را از طریق رفتار و گفتار به عمل صالح دعوت کنیم؛ نه این‌که صرفاً باورهای اسلامی را تبلیغ کنیم. اگر کسی بخواهد باور به الله را برای دیگری توضیح دهد، به گمان من، دیگر نمی‌توان باورهای متافیزیکی را به نحو قانع‌کننده‌ای تأیید کرد؛ «اثبات (خدا)» که دیگر جای خود دارد. به نظرم تنها می‌توانیم بر مبنای خرد انتقادی برای دیگران مستدل سازیم که باور به الله یا باور به معاد باورهایی موجّه‌اند… بعدِ رسیدن به بلوغ فکری نسبی، دریافتم که من این باورها را بدون وجود برهان‌ها و استدلال‌های معتبر پذیرفته‌ام. این اتفاقی است که در همه ادیان و برای همه دینداران عالم رخ می‌دهد.

من به «اقتصادِ باور» اعتقاد دارم؛ به معدودی باور به لحاظ عقلانی قابل دفاع و به لحاظ انسانی عام‌گرا و اخلاقی. جامعه‌شناسی دین را به این دلیل انتخاب کردم که دینداری من دیگر متّکی به دینداری جمعی و دینداری موجود در جامعه و خانواده نیست. نخستین تحول در دینداری من (در ترک مذهب پدری)، دستیابی به آثار دکتر شریعتی بود.

آخرین تحول در دینداری من، این بود که «عمل» که درنهایت تعیین‌کننده است… نکته مهم برای من در سخن گفتن از الله این نیست که بخواهم درباره «او» دلیل و برهان بیاورم، بلکه این است که وجود و حضور «او» را در زندگی و زیست‌جهانم تجربه کنم. از نوجوانی دریافته‌ام که خدا چیزی نیست که بتوان از رهگذر برهان به او اعتقاد ورزید. خدا را باید از درون و نیز در بیرون تجربه کرد. برای این کار دو راه می‌شناسم:  یکی راه خودسازی و آماده کردن خویشتن برای دیدن «او» و خواندن و شنیدن پیام‌هایش، و دیگری، خودنمایی خدا به من و تحمیل حضورش به من… همیشه به خودم دلداری داده‌ام که «خدافراموش‌شده» نیستم که خدا مهربان‌تر از آن است که کسی را فراموش کند و لازمه «خدافراموش‌شدگی»، «خودفراموشی» است؛ بنابراین، ای خدا باید خودی بنمایانی به بنده‌ای که سخت‌باور  یا فراموشکار است و در درگیری‌های روزمره‌اش غرق است… من رابطه یک‌طرفه را با خدا نمی‌پذیرم اگر «او» خود را به من ننمایاند، ممکن است به‌کلی فراموشش کنم و در این خدا فراموش‌کردگی، از نظر من این خداست که لایق سرزنش و مؤاخذه است؛ زیرا من فقیرم و نیازمند مساعدت. آری من رابطه‌اَم با خداوند گستاخانه است و به نظرم در این گستاخی، خواهش وجودی یک انسان دیندار مدرن نهفته است.

من از جهان غیب و عناصر و ترکیبات و موجودیت‌هایش هیچ نمی‌دانم و آنچه از میراث رسیده است را نیز آکنده از تصورات و اندیشه‌هایی اسطوره‌ای می‌دانم و اسطوره‌زدایی از دین را لازمه زیست و تفکّر دینی در جهان مدرن می‌دانم، در منِ آدمیِ فقیر، نیز تمنّایی به‌سوی آنچه غیبی است، مندرج است: از آن‌سو، تمنّایی برای مشهود شدن و از این‌سو، تمنّایی برای مشهودسازی. باور دارم که این دو تمنّا گاه در لمحه‌ای خاص بر هم منطبق می‌گردند و هم‌افزایانه عمل می‌کنند. منِ آدمیِ فقیر در حیات دینی‌ام، دل‌بسته این لحظه‌های صیادی دوسویه‌ام… من در گفت‌وگویم با خدا به او تذکّر می‌دهم که اگرچه خودنمایی‌اَت را در تجربه بنیان‌گذاران سنّت‌های دینی باور کرده‌ام و به تعبیر هر یک از آنان از تجربه‌شان دل بسته‌ام، امّا به‌رغم این، من نیز محتاج خودنمایی تو هستم؛ زیرا خدایا تو خود می‌دانی که هر دل‌بستگی‌ای اگر که تجدید نشود، زایل‌شدنی است؛ به‌ویژه در جهان مدرن. خدایا، ای مهربان! لطفاً بیش از طاقت من از من انتظار نداشته باش! آنچه گفتم، همه درباره خدای شخصی‌ام۱ و رابطه‌ام با او بود.

اغلبِ آنچه گفته‌ام، سخن‌گفتن از خدا در تجربه سوبژکتیو (انفسی) و به‌نحو سوبژکتیو بود. چگونه می‌توان به‌نحو اُبژکتیو (عینی) از خدا (نه فقط الله) سخن گفت؟ اگر فقط به‌نحو سوبژکتیو از خدا سخن بگوییم، صلابت و نفوذ سخن از خدا تا حدّ زیادی از دست می‌رود. آیا قرائنی اُبژکتیو هم هست که در ورای تجربه انفسی افراد یافت شود؟ به نظر من یک حقیقت به‌نحو اُبژکتیوِ دست‌یافتنی درباره خدا هست که توجّه بدان بسیار اهمیت دارد و من در ادامه می‌کوشم آن را توضیح دهم و منطقی را مطرح سازم که طرح بحث از خدا (و نه اثبات او) به‌نحو اُبژکتیو هم قابل دفاع باشد. توجّه داشته باشیم که می‌گویم قابل دفاع و نمی‌گویم قابل ‌اثبات.

پیام واحد از یک منبع واحد

دکتر محدثی دریافت خود را از حقیقت به شکل زیر بیان می‌کند؛  پنج پیامبر و پنج  کتاب معروف آن‌ها که عبارت‌اند از موسی و تورات به زبان عبری؛ عیسی و انجیل به زبان آرامی، محمد (ص) و قرآن به زبان عربی، یحیی و گزناربّا به زبان آرامی، زرتشت و اوستا به زبان اوستایی. این پنج  پیامبر در زمان‌های مختلف، سرزمین‌های مختلف، با زبان‌های متفاوت و زمینه‌های مختلف آن هم با فرهنگ شفاهی در شرایطی که سواد عمومیت پیدا نکرده بود، «پیام واحدی» دارند و این نشان‌دهنده «حقیقت واحدی» در پس آن‌هاست. این بنیان‌گذاران دین «در مدّعاهایشان انسان‌هایی بسیار صادق و دل‌باخته بودند و تا پای جان دل‌بسته پیامشان بوده‌اند؛  لذا به هیچ وجه نمی‌توان آنان را مردمانی متقلّب و شیّاد دانست که بدون داشتن تجربه‌ای اصیل و درگیری‌ای وجودی و همه‌جانبه، سخنانی را از اینجا و آنجا اخذ کرده باشند و مدّعی معرفت و قدرت شده باشند… با مطالعه این پنج کتاب مقدّس درمی‌یابیم که آیات متعددی در آن‌ها مشترک‌اند. وقتی دقیق‌تر می‌شویم درمی‌یابیم که همه آن‌ها جهان‌بینی مشترک و واحدی عرضه می‌کنند و ساختار گفتاری مشترکی دارند. مثلاً همه آن‌ها از توحید، رستاخیز، وحی و رسالت از طرف خدا برای انسان، عمل صالح به‌منزله معیار داوری، اختیار و انتخاب انسان و امور مشترک دیگر سخن می‌گویند و در بسیاری موارد فقط اسامی و واژگان متفاوت‌اند اما اصل پیام یکی است. آدمی به این نتیجه می‌رسد که اگرچه اسامی خدا در هر یک متفاوت است (مثلاً اهورامزدا، یَهُوه، الله)، اما پیام یکی است و مخاطب هم یکی است… بنابراین، به نظرم می‌توان از خدا به‌نحو اُبژکتیو و فراتر از یک تجربه باطنی شخصی هم سخن گفت… وقتی که ما به‌عنوان یک مسلمان با میراث معنوی اسلامی هر یک از این کتاب‌ها را می‌گشاییم و می‌خوانیم (به‌خصوص برای اولین بار)، به‌شدت تحت تأثیر قرار می‌گیریم و از این همه قرابت با میراث معنوی خودمان دچار شگفتی می‌شویم. ناگهان احساس می‌کنی که مسلمان و مسیحی و یهودی و زرتشتی و صابئی در درون یک قلمرو بزرگ ایمانی قرار دارند و بر سر یک میراث نشسته‌اند: «بگو: «به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردیده و آنچه به موسی و عیسی و انبیای [دیگر] از جانب پروردگارشان داده شده، گرویدیم؛ و میان هیچ‌یک از آنان فرق نمی‌گذاریم و ما او را فرمانبرداریم(آیه ۸۴ سوره آل‌عمران)». بعد می‌بینیم الله در قرآن هر پنج دین مورد بحث را مورد تأیید قرار می‌دهد و هم‌زمان پیروان هر پنج دین را تحت داوری خود معرفی می‌کند: «کسانی که ایمان آوردند [یعنی مسلمان‌ها] و کسانی که یهودی شدند و صائبی‌ها و مسیحیان و زرتشتیان و کسانی که شرک ورزیدند، البته خدا روز قیامت میانشان داوری خواهد کرد، زیرا خدا بر هر چیزی گواه است (آیه ۱۷ سوره حج)».

ملاحظه می‌کنیم آنچه در بیرون دین به آن دست می‌یابم در درون دین به‌ویژه آخرین کتاب پیامبران که قرآن می‌باشد، و الله در آن سخنگوست، می‌یابیم «به نظر من تاریخ بشر تا حدّ زیادی تحت تأثیر این پیام است. لذا دور ماندن از اثرات آن و تحت تأثیر آن قرار نگرفتن بی‌اعتنایی زیاد و گوش‌هایی بسیار سنگین می‌خواهد؛ یا گوش‌هایی که دل‌بسته و درگیر پیام‌هایی دیگر شده باشند».

من تاکنون گفتم که الله اثبات‌پذیر نیست؛ بنابراین چگونه خردپذیر خواهد بود؟ توضیح اینکه «اعتقاداتی نظیر باور به خدا و یا معاد از لحاظ خردگرایی انتقادی (و نه خردگرایی حداکثری) اعتقاداتی معقول‌اند. اما به قول پترسون و همکارانش در کتاب عقل و اعتقاد دینی (پترسون و دیگران، ۱۳۷۹) «اثبات قاطع» آن‌ها امکان‌پذیر نیست. به همین ترتیب رد قاطع آن هم ممکن نیست. من معتقدم در جهان مدرن دینداران ناچارند متواضعانه سخن بگویند. جسورانه سخن گفتن در این موارد ناشی از این است که متفکّر دینی یا انسان دیندار هنوز درک درستی از خردگرایی انتقادی نیافته است. برخی از عالمان دینی ما از یک‌سو از عقلانی بودن دین سخن می‌گویند و از سوی دیگر منتقدان و منکران باورهای دینی بنیادی را مرتد اعلام می‌کنند. این یکی از تناقض‌های فکری است که در آموزش‌های جاری دینی ما وجود دارد. در هر صورت ما نیازمند استدلال‌هایی هستیم».

سال‌ها پیش در مجله کیان گفتم که تجربه دینی و زیست دینی یک امکان از میان امکان‌های مختلفی است که انسان‌ها می‌توانند در جهان مدرن داشته باشند. نوع خاصی از دینداری (دین سبز) را یک امکان بسیار مطلوب برای انسان در عصر جدید می‌دانم. بنابراین، برای من دفاع تهاجمی از باورهای دینی بنیادی (سخن‌گفتن از باورهای دینی برای زیر سؤال بردن هرگونه باورهای غیردینی و ضد دینی) دیگر موضوعیت ندارد، بلکه من امروزه از تفکّر دینی و زیست دینی در کلیّتش به‌عنوان یک شیوه زیست ممکنِ مطلوب سخن می‌گویم؛ بنابراین از یک‌سو تبلیغ و ترویج باورهای دینی برای من کم‌رنگ و سوی دیگر زیست دینی برای من پررنگ می‌شود.

محدثی در پاسخ به این سؤال که آیا می‌توانیم از انسان مدرن پی به افق متن و انسان سنتی ببریم؟ می‌گوید: ما تا نفهمیم که قرآن در چه جهانی بروز و ظهور یافته و تکوین پیدا کرده نمی‌توانیم خود این متن را به‌درستی درک کنیم، زیرا این متن در تلائم با فرهنگ و زمینه اجتماعی خاصی تکوین یافته و پاسخی بوده به شرایط و مسائل و پرسش‌هایی که در آن عصر مطرح بوده و راهی جدید برای آن مردم گشوده است… نخست باید دریابیم که در اینجا جاهلیت چه معنایی دارد؟ لذا ناچاریم تا جایی که می‌توانیم فرهنگ و جهان اجتماعی عرب را برحسب امکاناتی که در اختیار داریم، همان‌طور که بوده (البته به‌طور نسبی عرض می‌کنم) بشناسیم. نخست باید «نظریه‌ای علمی درباره جهان اجتماعی و فرهنگی اعراب پیشااسلامی» داشته باشیم تا بعد بتوانیم در باب این امور (نظیر درک مردم عرب پیشااسلامی) از الله سخن بگوییم. اما عالمان مسلمان ازجمله متکلّمان و مفسّران و محدثان فاقد نظریه‌ای علمی در این باره هستند. البته روشن‌فکران دینی ما به‌نحو جدی نیاز به وجود چنین نظریه‌ای را درک کرده‌اند، امّا به دلیل مشغله‌های دیگری که داشته‌اند عملاً بدان نپرداخته‌اند.

دکتر محدثی در شناخت جاهلیت هجده ویژگی را برمی‌شمارد که برای مطالعه آن‌ها بایستی به کتاب مراجعه کرد. در پایان محدثی با توجه به ویژگی‌ها می‌گوید: «در چنین فرهنگی و چنین اجتماعی اکثریت مردم به یک خدای خالق معتقدند که زمانی جهان را آفریده و امّا اکنون در آسمان‌ها جای دارد و چندان دخالتی در جهان و دینی انسان‌ها ندارد. این خدا خدایی دوردست است که مردم در شرایط عادی اصلاً کاری به او ندارند. آنان در زندگی روزمره دائم با خدایان دم دست سر و کار دارند و به آن‌ها پناه می‌برند و از آن‌ها کمک می‌گیرند. این‌ها همان خدایانی هستند که قرآن آن‌ها را «ارباب متفرّقون» می‌گوید و «الله واحد» را در برابرشان قرار می‌دهد؛۲ بنابراین، الله در نزد اعراب پیشااسلامی، خدایی دوردست است که تنها وقتی که کاری از دست خدایان دم دست برنمی‌آید به او مراجعه می‌کنند.۳ در غیر این صورت، الله فراموش می‌شود؛ لذا از منظر چنین نگاهی، نزاع بین پیامبر و مسلمانان از یک‌سو و مشرکان از سوی دیگر نزاع بین کارگزاران دو نظام فرهنگی تام یعنی اسطوره و دین است. منظور از نظام فرهنگی تام نظام فرهنگی‌ای است که به سه ساحت انسانی هم‌زمان پاسخ می‌دهد و می‌کوشد نیازهای آدمی را در این سه ساحت برآورده کند: ساحت‌شناختی،۴  ساحت اِبرازی ۵ و ساحت هنجارین؛۶ بنابراین، من نزاع بین اسلام و شرک را نزاع بین اسطوره و دین می‌دانم. درواقع، شرک در معنایی که اسلام آغازین با آن درگیری دارد، محصول تفکّر اسطوره‌ای در یک مرحله از تاریخ این نوع تفکّر است… اعراب می‌خواهند از جهان اجتماعی‌ای که ساخته‌اند محافظت کنند و پیامبر و پیروانش نیز می‌خواهند جهان اجتماعی خاص خودشان را بنا کنند و برای بنا کردن آن لاجرم می‌بایست جهان اجتماعی موجود و مناسباتش را ویران کنند. لذا قرآن می‌گوید: «آیا نابینا و بینا یکسان است؟ آیا تفکّر نمی‌کنید» (سوره انعام، آیه ۵۰).

دکتر محدثی می‌گوید آن‌ها معتقد به خدایی شدند که در همه اجزای طبیعت حلول می‌کند، ولی ذات مستقلی هم دارد و همه موجودات عالم آیه‌ای هستند که ما را به سمت او رهنمون می‌کنند. چنین خدایی توجه آدمیان به غیر از خودش را تحمل نمی‌کند.

مکانیسم فهم قرآن

محدثی در برابر این پرسش که با توجه به تصویری که از قبل از بعثت در جاهلیت رسم کرده است، حال قرآن چگونه فهم می‌شود؟ پاسخ می‌دهد: به نظر من باید برای قرآن دو مرحله تصوّر کرد: ۱) قرآن در مرحله ماقبل کتاب؛ ۲) قرآن در مرحله مابعد کتاب. از نظر من قرآن در ابتدا متنی است که کتاب بدین معنایی که اکنون ما می‌فهمیم نیست. یعنی متنی که آغاز و انجامی دارد و باب‌بندی شده است و به‌نحو ویژه‌ای توسط نویسنده با غایت مشخص و از پیش تعیین‌شده نوشته شده باشد، نیست و نبوده است. قرآن در ابتدا مجموعه‌ای از قطعات منفک و منفردی است که متناسب با رویدادهای درونی پیامبر و نیز رویدادهای بیرونی و اجتماعی رخ‌داده در اجتماع عربی عصر پیامبر ظاهر و پدیدار شده است. از این‌رو، از نظر من هر قطعه قرآنی پیوندی با رویداد یا رویدادهایی باطنی و یا بیرونی دارد. این قطعات از نظر من سخنانی در درون رویدادهایی هستند که بدون فهم آن رویدادها فهمیده نمی‌شوند. بنابراین، مهم‌ترین ویژگی این قطعات قرآنی خاص‌بودگی و زمینه‌مندی آن‌هاست.

دو حجاب زمان و زبان

ما غیرعرب‌زبانان دو حجاب عمده برای فهم قرآن داریم که مانع از فهم درست آن می‌شود: زبان و زمان (دوره و افق زندگی)… ما باید بر مانع ترجمه هم غلبه کنیم. ترجمه‌ها اغلب منجر به تحریف قرآن می‌شود. مثلاً قرآن می‌گوید: «یتوفی» و معنی‌اش این است که زندگی را استیفا می‌کند و یا به‌تمامه تحویل می‌گیرد. مثلاً قرآن می‌گوید: الله یتوفی الانفس حین موتها و … (آیه ۴۲ سوره زمر). الله نفوس را در وقت مردن استیفا می‌کند (به ‌تمامه می‌گیرد). مترجم فارسی‌زبان ترجمه می‌کند: روح را قبض می‌کند. اما در این‌آیه اصلاً چیزی به نام روح بیان نشده است… عامیت‌بخشی به متن قرآنی شاید برای تمدّن‌سازی آغازین اسلامی مفید بوده است امّا اکنون ما را با کتابی  «پریشان»۷  مواجه ساخته است که بسیاری از مطالبش ظاهراً بی‌ربط با هم است. دلیل این بی‌ربطی و این به‌اصطلاح «پریشانی»  این است که اصلاً این قطعات از آغاز یکپارچه و متصل نبوده‌اند بلکه هر قطعه‌ای در درون زمینه‌ای و شرایطی و رویدادی خاص ظهور یافته است. مثلاً نخستین قطعه قرآنی پنج آیه اول سوره علق بوده است. اما الآن این سوره واجد ۱۹ آیه است؛ یعنی قطعه دیگری که در زمان و زمینه دیگری ظهور یافته است به این قطعه نخستین افزوده شده است. درنتیجه، اکنون مخاطب قرآن مجبور است این دو قسمت را با هم پیوند دهد… وقتی که ما به‌عنوان مخاطب قرآن با متن این سوره مواجه می‌شویم، می‌کوشیم به‌نحوی ارتباط بین دو قسمت برقرار کنیم و چه‌بسا ارتباطی نمی‌یابیم. این سبب می‌شود که یا از متن فاصله بگیریم و یا خود را سرزنش کنیم. بنابراین، من معتقدم واسازی مجدّد متن به قطعات منفرد و منفک آغازین تجربه‌ای رهایی‌بخش خواهد بود؛ بنابراین، تفسیر معتبر قرآن تفسیری است که بر اساس زمان و زمینه نزول صورت بگیرد و الا تفسیر قرآن بر اساس اندیشه‌های فلسفی یونانی و اندیشه‌های عرفانی متقدّم و متأخّر التقاط قرآن با معارف دیگر است و متأسفانه بسیاری از تفاسیر جدید و قدیم دچار چنین التقاطی هستند. عموم این‌گونه تفاسیر دچار «مشکل زمینه‌زدایی» هستند. بنابراین، من شخصاً تدوینی از قرآن را که منعکس‌کننده منحصر به فرد بودن هر قطعه است و بر اساس زمان نزول تنظیم شده باشد را بر تدوین و تنظیم موجود ترجیح می‌دهم. زیرا آنچه اکنون تحت عنوان قرآن در اختیار ما قرار دارد یک نوع تنظیم و تدوین از قرآن است که در یکی دو دهه پس از وفات پیامبر اسلام انجام گرفته است.

نهادینه کردن دین

تدوین کتاب در تمام ادیان جزئی از فرآیند نهادینه شدن دین است و در تمام ادیان، تدوین و تنظیم کتاب مقدّس دین بعد از عبور از مرحله نهضت و در مرحله نهادسازی و نهادینه شدن دین۸ رخ داده است. بنابراین، بسیاری از تفسیرها و تأویل‌های قرآنی موجود درواقع متّکی بر قرآن پسانهضت است نه متکی بر قرآن نهضت.

توصیف الله در قرآن

دکتر محدثی چهار وصف برای الله بیان می‌کند که عبارت‌اند از: ۱.  غیور که خداوند غیر از خود را برای بنده نمی‌پذیرد؛ ۲. خدای مداخله‌گر که این مداخله‌گری بوالهوسانه نیست و منوط به کنشگری آدمیان در درون اجتماع انسانی است، ۳.  داوری؛ صفت دائمی خداوند در دنیا و رستاخیز؛ و ۴ . صفت مهم دیگر الله در قرآن، شخص‌وار بودن الله است. وقتی که با انسان سخن می‌گوید رابطه‌ای شخص به شخص برقرار می‌شود؛ شخصی متعالی، بی‌نیاز، عظیم در برابر شخصی خاکی، وابسته، فقیر و ناچیز. بنابراین، الله وارد کنشی ارتباطی با انسان می‌شود و همچون هستی‌ای کیهانی و ناشناخته و غیرشخص‌وار باقی نمی‌ماند. بدین ترتیب، انسان می‌تواند با او سخن بگوید و رابطه‌ای صمیمی با او برقرار کند.

وحی در دنیای مدرن؟

وحی نوعی تجربه باطنی است. ما انواعی از تجربه‌های باطنی داریم؛ نظیر تجربه عارفانه، تجربه شاعرانه، تجربه عاشقانه، تجربه دینی، تجربه‌های درون‌بینانه ناظر به احوال شخصی، تجربه‌های ناشی از مصرف مواد مخدّر. اما وحی تجربه باطنی بنیان‌گذار دین هم است. خبر از این تجربه‌ها را ما در توصیف احوال موسی، زرتشت، یحیی، عیسی، محمد (ص) و برخی دیگر از پیامبران می‌شنویم. جامعه‌شناسی نمی‌تواند از کیفیت و چیستی این تجربه‌ها سخن بگوید، بلکه می‌تواند به ما بگوید که تعبیری که این افراد از تجربه‌های خود داشته‌اند و فعالیتی که بر اساس آن انجام داده‌اند، چه آثار اجتماعی‌ای به بار آورده است. بر اساس این تجربه‌ها کدام نظام معرفتی پدید آمده است و چه تحوّل تاریخی و اجتماعی ایجاد کرده است و چه نهضت‌هایی را راه انداخته است. این‌ها اموری است که جامعه‌شناس می‌تواند از آن سخن بگوید. هم‌چنین جامعه‌شناس می‌تواند به ما بگوید کسانی که این تجربه‌ها را داشته‌اند، چه نوع تیپ یا کاراکتر اجتماعی داشته‌اند و با تیپ‌های اجتماعی دیگر چه فرقی دارند.

گذار از اسطوره به دین

ادیان نقش مهمی در اسطوره‌زدایی از فرهنگ داشته‌اند. لذا من فکر می‌کنم پیامبران از نظر اخلاقی‌سازی و عقلانی‌سازی تاریخ بشریت نقش بسیار مهمی داشته‌اند. در تفکّر اسطوره‌ای آدمی اسیر اشیا و نیروهای ناشناخته بوده است. اما ادیان تصوّری قاعده‌مند از جهان به دست داده‌اند و تأکید فوق‌العاده‌ای بر نقش تاریخی انسان‌ها و مسئولیت اخلاقی انسان داشته‌اند. به‌عنوان مثال، در قرآن، جهانی به تصویر کشیده می‌شود که بر آن سنّت‌های الهی حاکم است. دیگر از آن جهان پر از هرج و مرجی که خدایان بوالهوس به اشکال مختلف نظم امور را به هم می‌ریختند و نوعی بی‌قاعدگی بر عالم حاکم بود و هر پدیده‌ای خدای خاص خود را داشت و قلمرو و ویژگی‌های به‌خصوصی داشت، در تفکّر قرآنی خبری نیست. برای اولین بار با ادیان توحیدی، انسان به‌عنوان فرد مطرح شد. تا پیش از آن آدمی واجد هویتی فردی نبود بلکه هویتش همان هویت قبیله بود.

حالا در فرهنگ دینی تابوها کنار می‌روند و کم‌رنگ می‌شوند و به جای آن قواعد دینی و شریعت قرار می‌گیرد. بدین ترتیب، برخلاف فرهنگ اسطوره‌ای که فردیت را نفی می‌کند و تقدیر آسمانی در آن تعیین‌کننده است، در فرهنگ دینی انسان مسئول اعمال و رفتارهای خود است. با شکل‌گیری فردیت اخلاقی، نوآوری نیز به رسمیت شناخته شد و امکان بروز و ظهور یافت. برخلاف فرهنگ اسطوره‌ای که بر ازلیت تأکید دارد، فرهنگ دینی به آینده توجّه دارد و آدمی را متوجه ابدیت و آینده می‌کند: روز رستاخیز معیار نهایی داوری خواهد بود. در فرهنگ اسطوره‌ای الگوی آغازین یا کهن‌الگو (سرنمون) تعیین‌کننده است و همه می‌بایست مطابق با الگوی آغازین رفتار کنند و الا مرتکب بدعت شده‌اند. امّا در تفکر دینی، آباءالاولین نفی می‌شود و انسان می‌تواند دست به نوآوری بزند.

عذاب الهی نیز محصول نهایی رفتارهای انسان‌ها و اجتماع انسانی است. عذاب خدا وقتی نازل می‌شود که آدم‌ها وعده الهی را فراموش کنند و سنت‌های الهی را نادیده بگیرند. خدا در تفکّر دینی دیگر حالِّ در اشیاء نیست بلکه متعال است و اشیاء تسبیح‌گوی او هستند و چیزی بیش از آیه‌ای از آیات خدا نیستند. لذا آدمی از چنبره اسارت اشیاء آزاد می‌شود.

اسطوره‌زدایی بولتمان و الهیات رهایی‌بخش

ظاهراً از جهاتی بحث من شبیه بحث بولتمان است امّا اسطوره‌زدایی مورد بحث بولتمان با بحث من تفاوت‌هایی جدی دارد. اوّلا تفاوتی در نقطه عزیمت وجود دارد: نقطه عزیمت در الهیات لیبرال عصری‌سازی الهیات و تفکر دینی هماهنگ ساختن آن با تفکّر مدرن است. این دغدغه، دغدغه محترمی است امّا چنانچه روشمند نباشد می‌تواند منجر به مصادره به مطلوب گردد.

بولتمان نه اسطوره‌زدایی که به نظر من دین‌زدایی کرده است. به‌لحاظ روش‌شناختی ما نمی‌توانیم ویژگی‌های جهان‌بینی دینی را نادیده بگیریم و دین را چنان تفسیر کنیم که با نظام فکری ما سازگار گردد… جهان‌بینی دینی مشخصه‌هایی دارد که اگر شما این مشخصه‌ها را از آن بستانی، آن را از دین بودن انداخته‌اید.

نخست اینکه نقطه عزیمت بحث من، دغدغه عصری‌سازی دینی و مطابقت دادن تفکر دینی با تفکّر مدرن نیست، بلکه شناخت دقیق دین تاریخی بر اساس زمینه‌ای است که در آن ظهور کرده است. درحالی‌که دیدگاه بولتمان ناظر به “طرد جهان‌بینی کتاب مقدّس است”. امّا دیدگاه من در اسطوره‌زدایی ناظر به شناخت جهان‌بینی کتاب مقدس است نه طرد آن.

دوم اینکه رویکرد بولتمان اگزیستانسیالیستی و درنتیجه الهیاتش، شخص‌گرایانه و به یک معنا تاریخ‌زدایانه است امّا رویکرد من در اسطوره‌زدایی از دین، رویکردی تاریخی است و ناظر است به تحوّل بزرگی که در فرهنگ بشر رخ داده است: حرکت از اسطوره به دین، حرکت از دین به عرفان، و حرکت از این سه _ به‌منزله سازندگان سنّت در بستری که علم فراهم کرده است _ به ایدئولوژی. بدون اسطوره، دین نمی‌توانست تحقّق یابد و بدون دین، عرفان یا تحقّق نمی‌یافت و یا دست‌کم چنین بارآور و پرورده نمی‌شد. اصولاً الهیات لیبرال الهیاتی بی‌اعتنا به تاریخ است. امّا الهیات انتقادی (در معنای سنّت ابراهیمی کلمه و در معنای مارکسی- هگلی کلمه) توجه تام و تمامی به تاریخ دارد.

در برابر این سؤال که نهایت اسطوره‌زدایی به دین زدایی منجر نمی‌شود؟ دکتر محدثی توضیح می‌دهد که: مسئله اصلی به نظر من برمی‌گردد به نوع نگرش ما به متن. نخست این‌که آیا ما متن مقدّس را مجموعه‌ای از حقایق فرازمینه‌ای و ابدی می‌دانیم یا متن را امری زمینه‌مند می‌دانیم که گزاره‌هایش اصلاً نمی‌توانسته منفصل از زمینه پدید آید؟ نکته دوّم این است که ما به متن مقدس با رویکردی آموزه‌گرایانه نگاه می‌کنیم و متن مقدّس را مجموعه‌ای از آموزه‌های بیانگر حقایق می‌دانیم یا متن مقدّس را هم چون ارائه‌دهنده‌ای شیوه‌ای از زندگی می‌دانیم؟ کسانی که کتاب مقدّس را به مجموعه‌ای از آموزه‌ها تقلیل می‌دهند نگران اسطوره‌زدایی و نقد متن مقدّس هستند.

در رویکردی که متن مقدّس نه همچون مجموعه‌ای از گزاره‌ها بلکه بیش از آن و به‌منزله ارائه‌دهنده شیوه‌ای از زندگی و مروّج نوعی پراکسیس خاص در زمینه اجتماعی خاص است، چنین متنی به‌رغم همه نقدهایی که بدان وارد می‌شود همچنان برای انسان دیندار الهام‌بخش است. الآن چند هزار سال از سخنان ارمیا و اشعیا و حزقیال و دیگر انبیا بنی‌اسرائیل می‌گذرد. امّا چرا هنوز برای ما دینداران پیام آنان الهام‌بخش است؟ زیرا پیام آنان مروّج و ارائه‌دهنده شیوه‌ای از زندگی است؛ لذا چنین متنی به‌رغم تمام نقدهایی که به تورات وارد شده است، همچنان الهام‌بخش است و ما را به انجام عمل صالح برمی‌انگیزاند.

در رویکرد الهیات لیبرال و الهیات مدرسی حوزه‌های علمیه به‌منزله یک سرمشق فکری، متن مقدّس بیشتر مدخلیتی شناختی دارد، امّا در الهیات انتقادی، متن مقدّس علاوه بر مدخلیت شناختی، مدخلیتی روانی-وجودی و مدخلیتی هنجارین نیز دارد و از قضا این دو نوع مدخلیت متن مقدّس بر مدخلیت شناختی آن غلبه دارد. لذا اگر مدخلیت شناختی متن برای عصر ما ناکارآمد شود چندان نگران نخواهیم شد، زیرا در این رویکرد طبیعت‌شناسی و جهان‌شناسی متن مقدّس امری فرعی است و فرع بر شیوه زندگی است؛ بنابراین، وقتی که ما متن مقدّس را متنی زمینه‌مند بدانیم و آن را نه به‌منزله مجموعه‌ای از گزاره‌ها و حقایق بلکه ارائه‌دهنده شیوه‌ای از زندگی بدانیم، چه جای نگرانی از اسطوره‌زدایی و یا حتّی نقد کتاب مقدّس خواهد بود.

تلاش نواندیشی دینی در فهم متن

به نظر من بزرگ‌ترین دستاورد نوگرایی دینی در این حوزه این بوده است که بستر را برای نقد و نگرش مدرن به متن فراهم ساخته است و سرمشق جدیدی را در متن‌پژوهی -به تعبیر شما- فراهم ساخته است و نگرش اعتقادی و اسطوره‌ای به متن را به حاشیه برده است و یا دست‌کم از آن‌ها اعتبارزدایی کرده است و باب‌های مهمی را در مورد متن‌پژوهی گشوده است. هم‌چنین، پیش‌نیازهای مهمی را برای متن‌پژوهی مطرح ساخته است. از این نظر این دست‌آوردها بسیار اهمیت دارند، امّا به نظر من مهم‌ترین نقطه ضعفی که وجود دارد، ضعف روش‌شناختی است. هر یک از رویکردهای متن‌پژوهانه می‌بایست روش‌شناسی خاص خود را عرضه کنند. من فکر می‌کنم در جهان عرب، نوگرایی دینی در این زمینه موفق‌تر عمل کرده است و نوگرایان ایرانی متأسفانه روش‌های خاص خود را برای متن‌پژوهی ارائه نکرده‌اند. من در کار متفکّران ایرانی اگرچه بصیرت‌های بسیار باارزشی دیده‌ام و از آثار آنان نکات زیادی آموخته‌ام، اما به‌لحاظ روش‌شناختی اغلب مواجهات شخصی و دلبخواهانه می‌بینم تا رویکردی مضبوط و مبتنی بر روش ویژه. مثلاً وقتی شما قرآن‌پژوهی عابد الجابری و یا نصر حامد ابوزید را مطالعه می‌کنی درمی‌یابی که آنان می‌کوشند روش پژوهشی خاص خود را بپرورند و به آن قواعد روشی وفادار بمانند. روش در کار به‌ویژه در متن‌پژوهی بسیار اهمیت دارد و امری اساسی و پایه‌ای است. ایرادی که من به اغلب تفسیرهای موجود از قرآن از پرتوی از قرآن طالقانی گرفته تا المیزان علامه طباطبایی دارم، همین فقدان روش ویژه است. این‌که من قرآن را باز کنم و هر چه از آن می‌فهمم را بر روی کاغذ بیاورم، کار معتبری نیست. حتماً باید بگویم بر اساس چه روشی چنین فهمیده‌ام و چنین تفسیر کرده‌ام. این است که می‌بینم مفسر در سال اوّل تفسیر با آیه‌ای مواجه شده و آن را به گونه خاصی تفسیر کرده و در سال مثلاً بیستم تفسیر و در اواخر متن، مجدداً با همان آیه مواجه شده و به‌گونه‌ای جدید آن را فهمیده و تفسیر کرده است. اسم این را هم می‌گذارند تحوّل در فهم! من اسم این را می‌گذارم بی‌ضابطگی و فقدان روشی معیّن در فهم و تفسیر متن. حالا هرقدر که بیش‌تر متن مقدّس را امروزی و مدرن تفسیر کنی از نظر من به همان میزان بی‌اعتبارتر است! زیرا مصادره به مطلوب کردن آسان‌ترین کار ممکن است و در تفسیر قرآن سابقه‌ای طولانی دارد. به همین دلیل من کتاب خدا و انسان در قرآن ایزوتسو را بهترین متن قرآن‌پژوهانه می‌شناسم؛ زیرا از ابتدا تا انتها ایزوتسو با یک روش معینِ معتبر (روش معناشناختی) آیات قرآن را توضیح داده و تفسیر کرده است.

حتی دکتر شریعتی هم فاقد روش است و در مواجهه با آیات قرآن چندان دغدغه روش‌شناختی جدی ندارد و این به نظر من کمبود و نقیصه بزرگی است که نه فقط در کار شریعتی بلکه در کار بسیاری از روشن‌فکران دینی و حتّی روحانیان در مواجهه با آیات قرآن وجود دارد. خطای بزرگ او در اینجا این است که وی زبان ناظر به امور جزئی و عینی جوامع نانویسا را که در متن دینی نیز بروز یافته است، به‌منزله نشانه تجربه‌گرایی این متن تلقّی کرده است.■

 

پی‌نوشت:

  1. private God
  2. «یا صَاحِبَی السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» (سوره یوسف آیه ۳۹)
  3. در قرآن ۴ آیه با کمی تفاوت وجود دارد که اگر از مشرکان بپرسند کی آسمان‌ها و زمین را خلق کرد، آن‌ها خواهند گفتند الله. درواقع در طول تاریخ خدای خالق را همه پذیرفته‌اند. حتی در قرآن شیطان هم آن را می‌پذیرد و می‌گوید خلقتنی من النار. خدایا مرا از آتش خلق کردی.
  4. cognitive
  5. expressive
  6. normative
  7. برخیازقرآن‌شناسانایرانیازنظمپریشانقرآنسخنگفته‌اند.
  8. institutionalization of religion

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط