بدون دیدگاه

یک تبیین نظری جامعه‌شناختی درباره ایده «موفقیت‌های کوچک»

 

محمد حب‌وطن *

  • مقدمه

اخیراً یادداشتی از آقای محمد فاضلی، عضو هیئت‌علمی دانشگاه شهید بهشتی، با عنوان «موفقیت کوچک چیست؟» خواندم. ایده و مفهوم موفقیت‌های کوچک که اخیراً از آن استقبال شده و یک کانال تلگرامی به همین نام نیز راه‌اندازی شده است، موضوع درخور تأمل و به‌احتمال زیاد راهگشایی است. واقعیت این است مدیریت کلان کشور در حوزه‌های مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و زیست‌محیطی با مشکلات و نارسایی‌های زیادی روبه‌رو است و اعتقاد بر این است که در برخی از این حوزه‌ها می‌توان با انجام اقدامات و ابتکارعمل‌های کوچک از سوی فرد فرد جامعه به موفقیت‌هایی هرچند کوچک دست یافت. پیام خیلی ساده «موفقیت‌های کوچک» این است: هرچند ساختارها و نظام‌های حاکم بر حوزه‌های مختلف زندگی فردی و جمعی ما اجازه اصلاحات و تغییرات اساسی را در این حوزه‌ها نمی‌دهند و محدودیت‌ها و موانعی را برای افراد و کنش‌گران ایجاد می‌کنند، اما همین کنش‌گران می‌توانند با اقدامات کوچک و ابتکارعمل‌های کوچک در داخل همین ساختارهای موجود دست به اصلاحاتی بزنند، بدون اینکه ساختارها را تغییر دهند یا از بین ببرند. اگر تعداد این اقدامات موسوم به موفقیت کوچک و تعداد کسانی که این اقدامات را انجام می‌دهند بیشتر شود، امکان بروز موفقیت بزرگ و حتی تغییر و اصلاح در ساختارها وجود خواهد داشت.

در یادداشت اخیر محمد فاضلی از مخاطبان دعوت شده است در تعریف و تبیین این مفهوم مشارکت کنند و اگر متونی از نظریه‌پردازان در تشریح این مفهوم سراغ دارند، ارائه دهند. در همین راستا در اولین یادداشتم و در حد وسع خود سعی می‌کنم نکاتی را در تبیین نظری ایده موفقیت‌های کوچک به اشتراک بگذارم و در آخر با استفاده از همین تبیین‌ها، دیدگاهم را درباره الزامات و مفروضات این ایده بیان کنم. آنچه در مرحله آغازین شکل‌گیری ایده موفقیت‌های کوچک اهمیت دارد این است که کارشناسان و صاحب‌نظران کشورمان در حوزه‌های مختلف توسعه، در تبیین و شناخت نظری این ایده مشارکت کنند تا ضمانتی باشد برای موفقیت هرچه بیشتر این ایده؛ چراکه به قول پیر بوردیو[۱] تحقیق و کار تجربی بدون نظریه کور است و نظریه بدون تحقیق و کاربرد تجربی بی‌مایه است.

 

  • تبیین نظری

به‌نظر می‌رسد موضوع مورد بحث را می‌توان با یکی از دوگانه‌های موجود در جامعه‌شناسی یعنی «دوگانه ساختار و عاملیت»[۲] تحلیل و تبیین کرد. دوگانه ساختار و عاملیت یکی از مباحث مهم در نظریه‌های جامعه‌شناسی بوده و هست. درواقع، ارتباط ایده موفقیت‌های کوچک با این مبحث جامعه‌شناسی در این است که بر اساس این ایده قرار است کنش‌گران و فردفرد انسان‌ها (عاملیت‌ها) با اقدامات کوچک و ابتکارعمل فردی خود دست به اصلاحاتی در رویه‌ها و قواعد موجود (ساختارها) بزنند تا موفقیتی هرچند کوچک در یک حوزه فعالیت رقم بخورد.

در این مبحث، منظور از ساختار، روابط و مناسبات، قواعد و رویه‌های تقریباً ثابت و پایداری است که میان افراد یا گروه‌های اجتماعی یک جامعه برقرار است و رفتارها و کارکردهای افراد و کنش‌گران را کنترل و محدود می‌کند. برخی ساختار را به‌منزله روابط غالب در نهادها و سازمان‌های سیاسی می‌دانند و برخی آن را مجموعه‌ای از ساختارهای اجتماعی همچون دیوان‌سالاری، اجتماع سیاسی، اقتصاد و دین می‌دانند. آنتونی گیدنز[۳] تعریف منحصر به‌فردی از ساختار دارد: «مجموعه‌ای از قواعد و منابع سازمان‌یافته تکرارشونده». منظور از عاملیت، همان کنش‌گران فردی یا جمعی هستند که با داشتن قدرت و آزادی عمل می‌توانند به کنش و رفتاری فراتر از الزام‌های ساختاری و نهادی دست بزنند و تغییراتی در ساختارها ایجاد کنند.

در دعوای نظری ساختار و عاملیت، برخی معتقدند همه رفتارها و عملکردهای فردی و جمعی و حرفه‌ای و سازمانیِ افراد در چارچوب ساختارهای کلان جامعه و نهادها شکل می‌گیرد و این ساختارها الزامات و محدودیت‌هایی را بر افراد تحمیل می‌کنند و مانع ایجاد اصلاح از سوی آن‌ها می‌شوند، اما برخی دیگر قدرت و آزادی عمل بیشتری را به افراد یا کنش‌گران (عاملیت‌ها) قائل‌اند و معتقدند عاملیت‌ها می‌توانند بدون توجه به ساختارها یا با دورزدن آن‌ها، تغییرات و اصلاحاتی را در ساختارها ایجاد کنند، اما آنچه در روند تکاملی این مبحث نظری اتفاق افتاده و در اغلب نظریه‌های جامعه‌شناسان مابعد کلاسیک مشترک است این است که نوعی پیوند و رابطه متقابل بین ساختار و عاملیت وجود دارد و تعیین جایگاه مستقل و جداگانه برای این دو و اختصاص جایگاه برتر برای یکی از این دو به‌راحتی امکان‌پذیر نیست. در فرصت کوتاه این یادداشت به نظریه و تحلیل دو جامعه‌شناس؛ یعنی گیدنز و بوردیو، در این زمینه بسنده شده است.

گیدنز در نظریه خود تحت عنوان «ساختاربندی»[۴] سعی دارد نشان دهد رابطه متقابل و دیالکتیک میان ساختار و عاملیت وجود دارد و این دو را نمی‌توان از هم جدا کرد؛ آن‌ها دو روی یک سکه‌اند. هر کنش اجتماعی دربرگیرنده یک ساختار است و هر ساختاری نیاز به کنش اجتماعی دارد. عاملیت‌ها با رویدادهایی سر و کار دارند که یک فرد عامل آن‌هاست. هر چیزی که اتفاق می‌افتد می‌توانست اتفاق نیفتد، اگر که فردی در وقوع آن دخالت نمی‌کرد. لذا گیدنز با تأکید بر عاملیت، به عوامل انسانی و کنش‌گران فردی قدرت بزرگی قائل است. این کنش‌گران هرچند در چارچوب ساختارها و تا اندازه‌ای تحت الزام‌ها و محدودیت‌های ساختاری عمل می‌کنند، اما در تغییر، تکمیل و حتی در ساخت ساختارهای جدید می‌توانند نقش ایفا کنند؛ زیرا ساختارها فقط الزام‌آور و محدودکننده نیستند، بلکه در کنار آن، توانایی‌بخش هم هستند و اغلب به عوامل انسانی و کنش‌گران اجازه می‌دهند اعمالی را انجام دهند که بدون وجود این ساختارها نمی‌توانستند انجام دهند. گیدنز برای نشان‌دادن رابطه متقابل ساختار و عاملیت، تحلیل خود را از عملکردهای (کردارهای)[۵] انسانی آغاز می‌کند، ولی بر این نکته پافشاری می‌کند که این کردارها را باید به گونه بازگشتی در نظر آورد. ساختار از طریق توالی و تکرار عملکردهای انسان‌ها در موقعیت‌های خاص بازتولید می‌شود و سپس این عملکردها را سازمان می‌دهد. به‌عبارت‌ دیگر ساختارها به‌صورت مستقل و خارج از عوامل انسانی در زمان و مکان وجود ندارند، بلکه این انسان‌ها و عاملیت‌ها هستند که با انجام فعالیت‌ها و عملکردهای خود الگوهای خاصی را بر اثر «تداوم و تکرار» در صحنه اجتماعی تثبیت و تنظیم می‌کنند و سپس این الگوها به ساختار تبدیل می‌شوند.

بوردیو نیز در نظریه خود تحت عنوان «منش (عادتواره) و میدان»[۶] به رابطه دیالکتیک بین منش و میدان اعتقاد دارد. او معتقدست که از یک‌سو ساختارهای عینی قرار می‌گیرند که مبنای پدیده‌های ذهنی را تشکیل می‌دهند و همان الزام‌های ساختاری هستند که بر کنش‌های متقابل افراد تحمیل می‌شوند، اما از سوی دیگر تلاش‌های فردی و جمعی کنش‌گران که در جهت تغییر یا حفظ این ساختارها عمل می‌کنند بر مبنای پدیده‌های ذهنی صورت می‌گیرد. بر اساس این نظریه، افراد موقعیت ساختاری یا طبقاتی مشترک و تجربه‌های مشابه و تکرارشونده‌ای دارند که منش مشترکی ایجاد می‌کند و این منش به‌نوبه خود به کنش‌های اجتماعی آنان ساختار می‌بخشد؛ یعنی اَعمال کنش‌گران را محدود می‌کند، اما در عین حال، اجازه نوآوری فردی را هم می‌دهد. از این‌رو، افراد نه عاملانی کاملاً آزادند و نه محصولِ منفعلِ ساختار اجتماعی.

در نظریه بوردیو، میدان به سازمان‌ها و موقعیت‌های اجتماعی سیال و پویا اشاره دارد که سلسله‌مراتب و گفتمان‌ها و کنش‌های خاص اجتماعی را ایجاد می‌کند و به مفهوم ساختار نزدیک است. به‌طور تمثیلی، می‌توان از میدان به‌عنوان یک زمین‌بازی یاد کرد که در آن بازیگران (کنش‌گران) به‌دنبال موفقیت خود هستند، اما هم‌زمان از یک‌سری قوانین پیروی می‌کنند که میدان بازی را مشخص می‌کند و موقعیت هریک از کنش‌گران در میدان را تعیین می‌کند، در عین حال قوانین هرکدام از میدان‌ها به‌طور مستمر توسط کنش‌گران مورد بازبینی قرار می‌گیرد. باید توجه داشت که کنش‌گران با دست‌خالی وارد میدان نمی‌شوند، بلکه هر کنشگری یک‌سری پیش‌پنداشت و پیش‌زمینه و علایق و سلایقی دارد که منش نامیده می‌شود و موقعیت و حوزه عمل او را در میدان مشخص می‌کند. کنش‌گران به‌ویژه آن‌هایی که از قدرت و ویژگی‌های فرهنگی، اجتماعی یا اقتصادی قوی‌تری برخوردارند می‌توانند منش‌های خود را تقویت کنند و محدوده عمل خود را در میدان گسترش دهند و قواعد میدان (ساختارها) را به‌نفع خود تغییر دهند؛ بنابراین منش‌ها هرچند محصول ساختار اجتماعی هستند، اما می‌توانند به اعمال و کردارهای اجتماعی‌ای منجر شوند که ساختارهای اجتماعی را بازتولید کنند. به این ترتیب بوردیو معتقد است عوامل انسانی از طریق کنش‌های فردی ساختارها را می‌سازند و با این‌حال تا حدودی تحت تأثیر ساختارهای خودساخته‌شان قرار می‌گیرند.

 

  • بحث و بررسی

با توجه به تبیین‌های ارائه‌شده در بالا به‌نظر می‌رسد ایده موفقیت‌های کوچک از مبانی نظری کافی برخوردار است و در شرایط پیچیده و نامطلوب کشورمان در حوزه‌های مختلف مدیریتی، به‌خصوص در پدیده‌ها و حوزه‌های مدیریتی پیچیده و سخت و نو، می‌تواند راهگشا و مفید باشد؛ با این‌حال تلاش‌هایی برای تضمین نسبی موفقیت این ایده لازم است. یکی از این تلاش‌ها شناخت و تعیین الزامات و مفروضاتی است که باید در کاربست این ایده مدنظر قرار گیرد. من در اینجا به ذکر چند مورد بسنده می‌کنم:

  1. در ایده موفقیت‌های کوچک فرض بر این است که عاملیت‌ها از اهمیت و قدرت بیشتری (در برابر ساختار) برخوردارند. این در حالی است که به پیروی از نظر ریتزر[۷] در این حوزه، نمی‌توان چنین تصور کرد که همیشه ساختار و عاملیت اهمیت برابری داشته یا همیشه یکی بر دیگری برتری دارد بلکه میزان چیرگی نسبی هریک از آن‌ها بر دیگری، مسئله‌ای تاریخی و متأثر از زمان است. در برخی دوره‌های تاریخی در یک جامعه، ساختار اهمیت بیشتری دارد و بر عاملیت چیره می‌شود و در برخی دوره‌ها عاملیت‌ها نقش بزرگ‌تری پیدا می‌کنند و اهمیت ساختار کاهش می‌یابد. از این منظر، ایده موفقیت‌های کوچک به‌عنوان ایده‌ای که فرض را بر اهمیت و برتری عاملیت‌ها یا کنش‌گران (و ابتکارعمل‌های تک‌تک افراد جامعه) گذاشته است باید به این دو نکته توجه داشته باشد:

اول: شرایط امروز کشورمان در چه وضعیتی از نظر اهمیت و برتری نسبی این دو- یعنی ساختار و عاملیت- قرار دارد؟ به‌عبارت دقیق‌تر باید دید آیا کنش‌گران در این شرایط، قدرت یا استعداد و سرمایه این تغییر و اصلاح را دارند؟ باید توجه داشت که در نظریه ساختاربندی گیدنز، کنش مستلزم قدرت تغییر است و هر کنشگری الزاماً عاملیت نیست، بلکه باید قدرت تأثیرگذاری بر جهان اجتماعی‌اش را داشته باشد؛ همچنین در نظریه بوردیو، فرض بر این است که کنش‌گر باید از یک ویژگی، قدرت و سرمایه (اعم از اجتماعی، فرهنگی یا اقتصادی) برخوردار باشد تا بتواند تغییرات و اصلاحاتی را در قواعد میدان و ساختارها ایجاد کند.

دوم: ماهیت و شرایط حاکم بر حوزه‌ای که قرار است موفقیت کوچک در آن رقم بخورد، از نظر اهمیت و برتری نسبی آن دو-یعنی ساختار و عاملیت- در چه وضعیتی است؟ به‌عنوان مثال اگر قرار است این موفقیت کوچک در یکی از حوزه‌های مدیریت سیاسی، اقتصاد یا محیط‌زیست کشور اتفاق بیفتد، باید دید در آن حوزه برتری نسبی بین ساختار و عاملیت چگونه و با کدام است؟ آیا ساختارها و نظام‌ها در این حوزه اجازه تغییر و اصلاح را به عاملیت‌ها می‌دهند؟ قطعاً چیرگی نسبی که عاملیت‌ها می‌توانند در برابر ساختارها داشته باشند، در حوزه امور و نهادهای فنی یا دیوان‌سالاری بیشتر است تا حوزه امور سیاسی و ایدئولوژیک حاکم بر کشورمان؛ بنابراین می‌توان پیشنهاد کرد که در کاربست ایده موفقیت‌های کوچک ابتدا باید شناختی از شرایط و ماهیت حوزه کاری مورد نظر داشته باشیم تا از کارایی و توفیق این ایده اطمینان نسبی داشته باشیم.

  1. در نظریه ساختاربندی گیدنز فرض بر این است که عاملیت‌ها با انجام کنش‌ها و فعالیت‌های خود و تکرار آن‌ها می‌توانند ساختارهای موجود و حاکم بر حیات اجتماعی و جامعه خود را تغییر داده و ساختارهای جدید مطلوب خود را ایجاد کنند. به نظر می‌رسد آنچه در این نظریه به‌عنوان شرط لازم اهمیت دارد، «تکرار» این کنش‌ها و ابتکارعمل‌هاست که درنهایت موجب نهادینه شدن آن‌ها و تبدیل آن‌ها به یک ساختار جدید و اصلاح‌یافته می‌شود؛ بنابراین دامنه کاربرد این نظریه به‌احتمال زیاد محدود به کنش‌ها و فعالیت‌هایی است که ماهیت تکرارشونده و روزمره دارند؛ بنابراین حوزه‌ای از کار و فعالیت که قرار است موفقیت‌های کوچک در آن اتفاق بیفتد باید حوزه‌ای باشد که فعالیت مورد اقدام کنش‌گران (عاملیت‌ها) به‌صورت روزمره تکرار و توالی دارد. در حمایت از این نظر مثالی را می‌آورم: در حوزه کاری مربوط به پدیده‌ای مانند زلزله، چون تکرارپذیری آن کم است، تاکنون نه دولت و نه مردم (کنش‌گران) موفقیت حتی کوچکی در زمینه اصلاح ساختار مدیریت زلزله به‌دست نیاورده‌اند، اما اگر این پدیده تقریباً هر روز اتفاق می‌افتاد (مثل کشور ژاپن) احتمالاً امروز موفقیت‌های کوچک و بزرگی توسط دولت یا خود مردم برای مدیریت بهتر آن حاصل شده بود.
  2. به‌نظر می‌رسد در مورد پدیده‌ها و امور مدیریتی پیچیده، چندبعدی و فرابخشی، بدخیم و جدید، این ایده اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. در این‌گونه پدیده‌ها و مشکلات که به دلیل وجود متغیرهای زیاد و پیچیده و تصمیم‌گیران متعدد و فرابخشی یا به دلیل نو بودن موضوع، امکان ارائه راه‌حل ساختارمند، جامع و از قبل نوشته‌شده وجود ندارد، ایده موفقیت‌های کوچک می‌تواند به کمک دست‌اندرکاران و مدیران متولی این حوزه‌های مدیریتی بیاید. بنا به اقتضاء و موقعیت شغلی‌ام در وزارت نیرو، معتقدم برخی از امور و مسائل موجود در حوزه مدیریت منابع آب را می‌توان جزو این نوع مسائل و امور به‌حساب آورد. به‌عنوان نمونه، یکی از مسائل مورد پیگیری در حوزه مدیریت منابع آب که در شرایط نامناسب فعلی منابع آب کشور جزو اولویت‌های وزارت نیرو است، مدیریت مشارکتی آب و جلب مشارکت بهره‌برداران در این مدیریت است که بنا به پیچیدگی‌ها و چندبعدی و فرابخشی بودن آن و تا حدودی نبود تجربه موفق در کشور، جزو امور و مسائل پیچیده و نو محسوب می‌شود. از سال‌های گذشته و به‌تازگی در حوزه‌های مختلف اجرایی و سیاست‌گذاری وزارت نیرو، اقداماتی به‌منظور تمرین مدیریت مشارکتی آب بین دستگاه‌های اجرایی و بهره‌برداران آب (کشاورزان) در تعدادی از مناطق کشور آغاز شده است که امیدوارم روزی از مصادیق موفقیت‌های کوچک به‌شمار آید. جالب این‌که از همان ابتدای کار، توجیه و تحلیلی که برای این‌گونه اقدامات و تمرین‌ها داشتیم این بود که این اقدامات نوعی «ابتکارعمل محلی» و «یادگیری در عمل» است؛ کاری که بی‌ارتباط با ایده موفقیت‌های کوچک نیست.

* کارشناس مسائل اجتماعی در حوزه منابع آب

 

[۱].P. Bourdieu

[۲]. structure and agency

[۳]. A. Giddenz

[۴]. structuration

[۵].praxis

[۶]. habitus and field

[۷].G. Ritzer

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط