نکاتی پیرامون نقدهای جنبش مسلحانه
خسرو پارسا
دکتر خسرو پارسا مبارزات سیاسی خود را در صفوف ملی از سال ۱۳۳۹ آغاز کرد و پس از اخذ درجه دکترا از دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۰ برای ادامه مبارزه و تحصیل به امریکا رفت و در آنجا با تعدادی از همرزمانش در ایران، جبهه ملی دوم خارج از کشور را تشکیل دادند. آنها با اینکه ملی بودند و واقعیت ملت ایران را به نیکی دریافتند راه و روش سوسیالیسم را برای ادامه مبارزه انتخاب کردند. مبارزات آنها هم در صنوف کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی خارج از کشور و هم بهطور مستقل ادامه داشت و همانطور که ایشان در مقاله خود نوشتند در سال ۵۴ سختترین برخورد را با جریان رهبری تقی شهرام انجام دادند. همچون گاندی و ماندلا بخشی از مبارزات ایشان علنی، بخشی مخفی و بخشی مسلحانه بوده است. نشریه چشمانداز ایران ضمن تشکر از ایشان خوانندگان عزیز را به توجه و موشکافی نکاتی دعوت میکند که آوردهاند.
از نشریه چشمانداز ایران تشکر میکنم که بحث «اخلاق و مبارزه چریکی» را در شماره ۹۹ نشریه مطرح کردهاند. این مسئله پیشتر در چند مجله دیگر باز شده بود و متأسفانه با برخوردهای نادرست افرادی که مصداق روشنفکر صندلینشین و کماطلاع بودند سعی شده بود قضیه مخدوش شود که کارشان بهجایی نرسید. این بار اما مطالب از طرف کسانی مطرح میشود که خود حرمت مبارزاتی دارند و میدانند چه میگویند ولو اینکه با برخی از اظهارات یا نتایج گرفتهشده آنها کلاً یا جزئاً موافق نباشیم.
غرض من از ورود به این مبحث که مربوط به شرایطی در رژیم گذشته است و طبعاً ربطی به شرایط زمان حال و حتی رژیم شاه در سالهای ابتدایی پس از کودتا ندارد در درجه اول ادای حق به هزاران مبارز گذشته به شیوههای گوناگون است و در درجه دوم جلوگیری از آموزش انفعال در مسائل اجتماعی که خواست نولیبرالیسم است؛ گرچه شرکتکنندگان مبحث اخیر در چشمانداز ایران به این جنبه از مسئله واقف بودهاند و خود در زندگی درس استقامت دادهاند.
از چهگوارا -که هم در مبارزات علنی و هم پس از آن در مبارزات مخفی و مسلحانه شرکت داشت- نقل میشود مبارزه مخفی در کنار محاسن خود دو مشخصه منفی دارد: اول آنکه گاه افراد را به کارهای وادار میکند که الزاماً در شرایط مبارزه علنی نمیکردند؛ دوم آنکه میتواند موجب تفکر غارنشینی و جدایی از جامعه شود؛ بنابراین، باید به این دو مسئله توجه کرد. او با علم به این عیوب آگاهانه زندگی خود را در مبارزه گذراند، هم علنی و هم مخفی، هم غیرمسلحانه و هم مسلحانه؛ البته بر حسب شرایط.
بهنظر میرسد در مطالبی که حول مبارزه مسلحانه و بهویژه اخلاق در این حوزه منتشر میشود چند مسئله باید تفکیک شوند: اول اصل مبارزه؛ دوم مخفیبودن یا علنیبودن آن و سوم خشونت انقلابی یا مسلحانهبودن یا نبودن آن. من درباره این سه مسئله نکاتی خواهم گفت.
الف. اول درباره اصل مبارزه علیه یک رژیم جبار:
کسانی هستند که با اصل مبارزه در هر صورت مخالفاند و معتقدند در هر زمان باید از حکمران تبعیت کرد. حکمران فرّ ایزدی دارد یا لابد از لحاظ قانونی، تاریخی یا تمایل مردم حکمران شده است. عدهای میگویند داشتن یک حکمران حتی جابر بهتر از نداشتن آن است و چون مبارزه بهخودی خود موجب تغییر حکمران نمیشود و بینظمی ایجاد میکند، بنابراین، اساساً بیمعنی و حتی مضر است، چون باعث افزایش جباریت میشود. شاید بتوان گفت که در طول تاریخ، این وجهِ غالبِ تفکر یا عمل بوده است. اکثریتِ وسیعِ مردم در اکثریتِ موارد در جهان از این قماش بودهاند. در این موارد توجیهات دینی، ایدئولوژیک، فردی، مرامی یا مسلکی بسیار متنوع بوده است، ولی نتیجه نهایی همه یکی است: آرام باش، بهکار خودت بپرداز، تزکیه نفس کن، به فکر دنیای دیگر باش. طبعاً این اکثریت وسیع که با هر نوع مبارزه مخالفاند، با مبارزات مخفی و مسلحانه عناد دوچندان دارند. ما فعلاً با اینها کاری نداریم. در این نوشته انواع کسانی را که برشمردیم و اساساً با نفس مبارزه مخالفاند مورد نقد ما نیستند، اما برخی از همین افراد میگویند در هنگام هجوم دشمن خارجی هر نوع مبارزه -ازجمله مبارزه مسلحانه- جایز است. نمیدانم این حکم چگونه صادر شده است، ولی مجادلهوار نخواهد بود بپرسیم در ایران حکومت شاه که با وابستگی به امپریالیسم جهانی در قدوقواره یک خردهامپریالیست، ژاندارم منطقه شده بود و شانزده هزار مستشار امریکایی را با امتیازات کاپیتولاسیون بر این کشور حاکم کرده بود نمیتوان هجوم خارجی نامید؟
آیا این مسئله آنقدر مهم بود که «دی ان اِی» شاه آریایی یا امریکایی باشد؟ آیا حکومت ویشیِ مارشال پتن فرانسوی دستنشانده آلمان نبود؟ این حکم عجیبِ «خارجیبودن» حاکی از بیتوجهی ما به روابط ــ روابط این جهان ــ و نوعی تکیه بر نژاد و مرز و ظواهر امور است. این حرفِ همواره نادرست و «از خود در آر» امروز با حاکمیت سرمایه جهانی ــدهکده جهانیــ هم خودشکن است و هم حاکی از محصورماندن در ایدههای از پیشساخته است. خارجی نمیتواند به ما تجاوز کند، ولی خودی (متکی به همان خارجی) حق دارد این تجاوز را انجام دهد!
گروهی از مردم که تعداد آنها هم کم نیست، اهل مبارزهاند، اما مبارزه در حد امکانات موجود. آنها معتقدند که در همه شرایط میتوان راههای مبارزه علنی را پیدا کرد. بسیاری از آزادیخواهان و انسانهای جدی هم در این مقولهاند و کارهای اساسی و باارزشی هم انجام دادهاند. در ایران از نهضت تنباکو به بعد و تا امروز اکثر روشنفکران برحسب شرایط در این طیف بودهاند و چه کسی میتواند کار جاودانه مصدق و یاران او، بازرگان و طالقانی و یاران آنها، شریعتی و مبارزان مسلمان دیگر و نیز آن بخش از مارکسیستهایی را نادیده بگیرد که به مبارزه مسلحانه معتقد نبودند. برخی از اینها، بزرگان این سرزمین و تاریخسازان آن بودهاند؛ چه مرام و روش و منش آنها را بپسندیم و چه نه. این تفاوتها از ارزش آنها و کارهایی که کردهاند نمیکاهد. با اینها نیز فعلاً کاری نداریم؛ یعنی این نوشته درباره آنها و نقد یا تأیید آنها نیز نیست.
بحث ما این است که در مواردی که امکان مبارزات علنی و معنیدار؛ یعنی، مؤثر وجود ندارد چه باید کرد. میتوان صبر و تأمل کرد، میتوان به حرکاتی که نه شدنیاند و نه مؤثر، بسنده کرد. به نظر عدهای این تزها را بهطور عامیانه میتوان «دلخوشکُنک» نامید. بنیصدر تزی داشت که به نظر خودش و عدهای بسیار هم درست مینمود؛ تئوری «ترس» به نظر او اگر مردم نمیترسیدند همه چیز درست میشد. ترس امالخبائث بود، ولی طبعاً برای اینکه چطور میشود کاری کرد که همه مردم نترسند جواب سادهای وجود نداشت. میتوان با آموزش به مردم کاری کرد که نترسند! رؤیابافی حدی ندارد. از نظر او ماهیت و مکانیسم و چرایی ترس مطرح نیست. میتوان به همه مردم یاد داد ــ همه مردمــ که از حاکمیت جبار نترسند. پیشتر از این دکتر کاویانی فیلسوفِ فقید مسئله اساسی را «استقلال» میدانست. به نظر او اگر همه ازجمله نوکرِ شما (!) مستقل باشد کارها بهدرستی پیش خواهد رفت. اینها و نظایر اینها همان سیاست صبر و انتظار در پوشش دیگرند.
ب. مخفی یا علنیبودن مبارزه
اگر کسی ــ به هر دلیل ــ به سیاست صبر و انتظار باور نداشت و بنا بر پیشبینی ــ یا حتی ترغیبِ ــ مهندس بازرگان و آقای طالقانی رو به مبارزات مخفی آورد چه؟ آیا میتوان انتظار داشت که همه مردم راه واحدی را انتخاب کنند؟ آیا تکثر آرا را میپذیریم یا نه؟ آیا رابطه دیالکتیکی مبارزات علنی و مخفی را انکار میکنیم؟ به نظر من همانقدر که مبارزان مخفی و مسلح (درباره آنان خواهیم گفت) درگذشته در نفیِ مبارزاتِ علنی به خطا میرفتند و نوعی انحصارطلبی میکردند، نفیکردن آن مبارزان مخفی نیز به همین اندازه خطاکارانه است.
مبارزه مخفی ــ یا تلفیقی از مبارزه علنی و مخفی ــ بدون تردید امکاناتی به وجود میآورد که در هیچیک بهتنهایی موجود نیست. در این مسئله تردیدی نیست، ولی آنچه در اینجا مسئله است ایرادات مبارزه مخفی است که جدا از محاسن آن است.
باز هم تردیدی ندارم که در مبارزات مخفی که همه افراد همگان را نمیشناسند، هر قدر هم اعتقاد عمیق به دموکراسی وجود داشته باشد، مسائل غیردمکراتیک به وجود خواهد آمد. البته این بلیه را میتوان با آگاهی به حداقل رساند، ولی نمیتوان از بین برد. در مبارزات مخفی اطلاع همه افراد از مسائل برابر نیست، امکانات هم برابر نیست. پس میتوان گفت دموکراسی کامل وجود ندارد و لذا مسئله اخلاقی یک معضل میشود. ولی سؤالی که بلافاصله مطرح میشود این است که آیا در مبارزات علنی ایرادات فوق وجود ندارد؟ من فکر میکنم هر انسان صادقی که با هر دو نوع مبارزه آشنا باشد تصدیق خواهد کرد که اینها ایرادات به نفس مبارزه است و نه صرفاً مبارزه مخفی یا علنی. این را باید بهدرستی شناخت، نگاهی به ایران و به دنیا نشان میدهد که در حرکات و مبارزات اجتماعی، چه صادقانه باشد و چه کاذب مانند کشورهای مدعی دموکراسی، دموکراسی مناسبی وجود ندارد. همه حرکات مبارزان، چه علنی و چه مخفی، الزاماً «اخلاقی» نیست. نگاهی به آنچه مثلاً در نهضت مقاومت فرانسه رفت نشان میدهد که همه وقایعی که در آن نهضت اتفاق افتاد دفاعکردنی و اخلاقی نبودند، اما این سخن به چه معنی است؟ نفیِ نهضت مقاومت فرانسه و همکاری با رژیم ویشی، یا پناهبردن به کلیسا و رهبانیت، یا اساساً مانند اکثریت مردم فرانسه متأسفانه منفعل و تماشاگربودن؟ انسان جدی، جدی سخن میگوید. میتوان به صدها اقدام مبارزان مخفیِ زمان شاه ایراد گرفت ــ که برخی هم کاملاً ایرادات درستی هستند؛ و عدهای این ایرادات را نهتنها امروز بلکه زمان انجام همان حرکات و علیرغم جو عمومی متذکر شده بودند. بعضی از این حرکات نهتنها مطلقاً قابل دفاع نبودند، بلکه مصیبتزا و قابل محکومیت هم بودهاند ــ ولی باید دید این احکام از چه موضع بیان میشود. از موضع دفاع از مبارزات علنیِ صرف، از موضع مخالفت با هر نوع مبارزه، از موضعِ نولیبرالیسم، از موضع عرفانی و تزکیه نفسی یا از موضع محکومکردن نهضت مقاومت فرانسه؟ بنابراین موضع باید مشخص باشد. ویتگنشتاین معتقد بود که اگر در جدال با فردی مجبور شدی او را بکشی وگرنه تو را خواهد کشت، تو او را نکش، چون قاتل میشوی. همین سخن را جوان هفدهسالهای از من پرسید که اگر در سنگر باشی و سرباز دشمن بخواهد تو را بکشد چه میکنی. من با تعجب از این سؤال به او گفتم برای دفاع از خودم مجبورم او را بکشم. چیزی نگفت. چند روز بعد دلیل سؤالش را پرسیدم. با قدری اکراه گفت از کجا میدانی آن سربازِ دشمن آدمی بهتر از تو نبوده است. این نوع اظهارات که نشان زیباییِ رمانتیستی درباره این جوان و تعصب دینی ویتگنشتاین دارد، در جای خود تأملبرانگیز و شاید حتی تحسینبرانگیز است، اما در عالم واقع چه؟ قدری منصفانه به خود و دنیای خود نگاه کنیم. چند نفر ما از کشتن آن سرباز اجتناب میکنیم. از عارفی که موری را از شهری به شهری دیگر به لانهاش میبرد چنین برمیآید، که باز بهخودیخود عملی زیباست (بهخودیخود)، اما دوستان! ما هدفهایی در این دنیا داریم. میخواهیم با نابرابری، بیعدالتی و سلب آزادی مبارزه کنیم. ما عزلتنشین نیستیم. من بهشخصه آن نوع نگرش رمانتیستی یا متعصبانه را نمیپسندم ولی نفی هم نمیکنم. برای کسانی که چنان تفکری دارند این عین رستگاری است.
خوشبختانه منتقدین مبارزه چریکی که «چشمانداز ایران» از آنها نظرخواهی کرده است از مبارزان جامعه ایران هستند. ایراد به آنها نه از جنبه مبارزهجویی، بلکه از نفیِ تشخیصِ ضرورتِ مبارزه مخفی در شرایطِ خاص و تأکید انحصاری بر کفایت مبارزه علنی است که به نظر من آن روی سکه چریکهاست. چندی پیش کیم جونگ اون، دیکتاتور خونخوار کره شمالی، بمب اتمی تازهای منفجر کرد. انسانهای آزادیخواه در آن کشور چهکار بایستی بکنند؟ آیا بهجز توسل به مبارزه مخفی راهی برایشان باقی میماند؟ در فرانسه مارشال پتنی و آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی چه؟
برخی از ایراداتی که به «جنبش چریکی» دهه چهل ایران گرفته شده ایراداتِ ناگزیرِ هر نوع مبارزه است، برخی در حقیقت ایرادات به مبارزه مخفی است، ولی دوستان باعنوان مبارزه چریکی از آن یاد میکنند. تأکید میکنم که درهمشدن این دو مقوله به شفافیت این قضیه کمک نمیکند. باید پرسید آیا مبارزه مخفی هم، محلی از اعراب دارد یا نه؛ در شرایط مشخص اخلاقی است یا نه؛ به چریکی و مسلحانهبودن آن بعداً میپردازیم.
من و چند نفر دیگر از دوستان از اولین کسانی بودیم که در خارج کشور مسئله تغییر ایدئولوژی مجاهدین در سال ۵۴ را شنیدیم. شدیدترین برخوردها را با آن کردیم، هم بهطور کتبی و هم شفاهی و مورد بیلطفیهای فراوان آنها و نیز متأسفانه برخی مارکسیستنماها قرار گرفتیم. حرف ما ساده بود: چرا کسانی که در سازمان مجاهدین مارکسیست میشدند به سازمانهای مارکسیستی موجود نمیپیوستند یا سازمان مستقل خود را تشکیل نمیدادند؟ چرا اسم و عنوان و اموال سازمانی را مصادره کردهاند که افراد مسلمان تأسیس کردهاند؟ و میدانیم که این موضع و ایراد حتی پیش از دانستن اعدامهای داخلی سازمان بود. ما هرگز از این موضع کوتاه نیامدیم و توضیحات ناکامل نمایندگان آنها را نپذیرفتیم. یکی از آنها میگفت ما با این کار نمایندگان خردهبورژوازی و بنابراین خودِ طبقه خردهبورژوازی را در ایران از بین بردیم! روابط ما با نویسندگان بیانیه تغییر ایدئولوؤی در سال ۵۴ که زمانی بسیار نزدیک بود پس از آگاهی از این دو مسئله و بهویژه اعدامها بهکلی قطع شد. نظیر همین مسئله درباره چریکهای فدایی خلق هم اتفاق افتاد و پس از آن که از مسائل درونی آنها آگاه شدیم از آنها فاصله گرفتیم…
ج. اما مسلحانهبودن یا نبودن مبارزه
اجازه دهید این مسئله خشونت یا فقدان آن را بهکلی از نحوه سازماندهی مخفی و علنی جدا کنیم چون در هردو نوع مبارزه وجود دارد.
بودا و جِین حدوداً همزمان بودند. هر دو انسان را برترین موجود هستی میدانستند و به ماوراءالطبیعه اعتقاد نداشتند. آنها معتقد به عدم خشونت بودند، اما طنز تاریخ در این است که بزرگترین کشتارهای متقابل را از هم کردند. بوداییها تقریباً نسل جِینیها را نابود کردند. معهذا این باور به عدم خشونت در آنها بهعنوان یک آموزه باقی ماند و تا امروز هم بهطور کلی وجود دارد. اگر راهکار گاندی در هند مؤثر بود و میلیونها مردم از آن پیروی کردند نه صرفاً در اثر آموزش گاندی بلکه به این دلیل بود که این راهکار هزاران سال در آن جامعه صبغه تاریخی داشت. گاندی تحلیلِ مشخصی از شرایط مشخص کرد و هم از طریق مبارزه مسلحانه و هم از روش مبارزه سیاسی و بهعنوان گام اول در استقلال هند از اسارت انگلیس موفق شد (اینکه بعداً این باور به عدم خشونت در هر شرایطی در عمل چه شد و برای هند چقدر مؤثر بوده است بحث دیگری است).
نلسون ماندلا یکی دیگر از اسطورههای قرن که به گفته نولیبرالها نه روشنفکر تروریست بود نه جاهل (!) اولین سازمان نظامی را در آفریقای جنوبی به وجود آورد. او حتی پس از دستگیری و سالیانِ درازِ اسارت هرگز حاضر نشد علیه مبارزه مسلحانه موضع بگیرد. او نیز موفق شد رژیم آپارتاید را شکست دهد. بازهم تحلیلِ مشخص از شرایط مشخص. اینها مثالهای قرن اخیرند.
اما ما از تمثیلهای قرون پیش در شرایط امروز چه نتایج مشخصی میتوانیم بگیریم، حتی با توجه به اینکه این تمثیلهای قرون گذشته آنقدر متعدد، متنوع و قابلتعبیر و تفسیرند که هرگز بر سر آنها توافقی نمیتواند صورت بگیرد. هنگامیکه در قرنها پیش لشگر خودی و دشمن متقابلاً به نیزه و تیر و کمان مسلح بودند، با امروز که امپریالیسم جهانی نهتنها زرادخانهای مهیب دارد، بلکه به چنان وسایل جاسوسی و ارتباطی مجهز است که یک قرن پیش حتی قابلتصور هم نبود ولی مخالفان هنوز تیر و تفنگی بیش ندارند، مثالهای گذشته چه درسی برای ما میتواند باشد؟ آیا بهار عربی و نتایج آن برای ما نمونه است؟
اما این سؤال اساسی است که خشونت چیست. آیا اگر اسلحهای در دست مبارزان نبود و همهچیز در دست دشمن بود خشونت نبود؟ آیا تمام مبارزاتی که در آن خشونت سیستماتیک یا مسلحانه بهکار نرفته مسالمتآمیز بودهاند؟! میتوان گفت در اندک مواردی هم که حاکمیتها از خشونت و شکنجه علنی خودداری کردهاند باز انواع خشونت، هم در رژیم و هم در اپوزیسیون وجود داشته است؛ رسمی و غیررسمی با هزار و یک ترفند.
اما زیاد اصرار نکنیم و بگوییم که بلی در چنین شرایطِ نایابِ غیرخشنبودن حکومت، اپوزیسیون نباید به خشونت متوسل شود و به مبارزه مسلحانه روی آورد. این را میپذیریم و یا در دورانی که امکان مبارزات وسیع علنی وجود داشت مانند دوران مصدق. ولی باز بهعنوان تحلیلِ مشخص از شرایط مشخص.
اگر این شرایط نایاب را کنار بگذاریم، در سایر موارد چه میگوییم و چگونه مسالمت را در مقابل خشونت توجیهآآآ میکنیم؟ ممکن است گفته شود خشونت در مقابل چنان دیوصفتان سرانجام موفقی ندارد و شرایط را ممکن است حتی بدتر کند. استدلال برخی از افرادی که مخالف خشونت انقلابی بودند همین بود.
این مطلبی اساسی و مهم است و نیاز به بررسی و جواب دارد:
در وهله اول باید گفت نکته اساسی همین است، یعنی آیا خشونت سرانجام دارد یا نه. بحث فضیلت برای عرفا بود و کسانی که اساساً اعتقادی به مبارزه نداشتند. اینجا اما روی سخن با کسانی است که نقشِ نفسِ مبارزه را میپذیرند ولی معتقدند مبارزه خشن سرانجامی ندارد. در نوشتهای ادعا میشود که هیچ مبارزه مسلحانهای موفق نشده است. گویا اینکه ما در این جهان زندگی نکردهایم و ندیدهایم که تمام شورشها و جنگهای اروپای قرون شانزده و هفده و هجده و نیز اکثریت انقلابهای قرون اخیر خشونتآمیز بودهاند؛ از ابتدا یا بعد خشن و مسلحانه بودهاند. از فرانسه و شوروی و چین و ماچین و ویتنام و اسپانیا گرفته تا الجزایر و کوبا و کشورهای متعدد در امریکای لاتین چنین بوده است. چگونه میتوان در این دنیا زیست و چنین احکامی صادر کرد. فکر میکنم لجاجت بر سر ایدههای خاص ما را به چنین اظهاراتی میکشاند.
عدهای میگویند ــ و درست هم میگویند ــ که غالب انقلابها سرنوشتی شوم یا غیرقابلدفاع پیدا کردند، که روزِ بعد، انقلاب سرِ انقلابیون را خورده است که ماحصل انقلاب چیزی نبوده است که برای آن جنگیده بودند. حرف درستی است در مورد بسیاری ــ و نه همه ــ انقلابها. این موضعِ اصلاحطلبان در مقابل انقلابیون است. دهها سال در ایران، از مشروطه به بعد و در سایر نقاط جهان در این باره بحثوجدل شده است و طبعاً به نتیجه نرسیده است. چرا «طبعاً»؟ برای اینکه تحلیلها از شرایط مشخص متفاوت بوده است؛ و بحث مبارزه مسلحانه یا مسالمتآمیز صرفاً استتاری بوده است برای دوگانه «اصلاح یا انقلاب.» (رجوعی به کتاب انقلاب یا اصلاح، مناظره هربرت مارکوزه و پوپر میتواند رهگشا باشد.) اگر کسانی معتقد بودند که رژیم شاه را میشد با اصلاحات درست کرد در استدلالِ خود در نفی مبارزه مسلحانه ذیحق بودند. کسانی از بزرگان و اندیشمندان و حتی دلسوزان چنین تصوری داشتند. عدهای هم نداشتند و حاضر بودند که همه زندگی خود را برای مقابله با آن فدا کنند؛ هر کس به ظن خود و نیت خود؛ اما تاریخ چه چیز را اثبات کرد؟ و این چیزی است که به نظر من قابلبحث است.
در برخی از اظهارات میبینیم که مسئله امکان «تودهای شدن» مبارزه مسلحانه زیر سؤال رفته است. به نظر من سخن درستی است به شرطی که اولاً ببینیم کدامیک از راههای دیگری که در آن زمان پیشنهاد میشد تودهگیر شد. آیا مقابله با «ترس» و نظایر آن، آیا سیاست صبر و انتظار و برخوردهای مسالمتآمیز پیروز شدند. شاید این سرنوشت دوران ماست که در صورتِ حضورِ امپریالیسم جهانی با این بمبهای دهتنی کمتر راهی به پیروزی قطعی میرسد؛ اما آیا این حقیقت درب را به روی رفتارهای عارفانه باز میکند؟ من چنین نمیاندیشم و معتقدم که همه این راههای متفاوت کمکهایی هستند که جمعاً امکان موفقیت را بیشتر میکنند. باور دارم که مبارزه چریکی دوران شاه بیشترین تأثیر را در بیداری و تکان دادنِ وجدانِ عمومی داشت. خودِ مبارزه چریکی تودهای نشد ولی حرکتی که به وجود آورد تودهها را تکان داد. من تقارنِ سرکوبِ مبارزاتِ چریکی در اواخر سال ۵۵ و سر برآوردن مبارزات عمومی در سال ۵۶ را شاهدی برای این مدعا میگیرم. زندهیاد عزتالله سحابی که نه در سلامت او شکی میتوان داشت و نه در دلسوزی او، با آنکه هرگز به مبارزات مسلحانه روی نیاورد، ولی بعد از انقلاب چندین بار گفته و نوشته بود ــ و من این را شخصاً از خود وی شنیدم ــ که معتقد بود مبارزات چریکی جوّ کشور را تغییر داد، سطح مبارزه را بالا آورد و بیشترین تأثیر را در تحرک مردم داشت. به اعتقاد شخص من اگر این مبارزات انجام نگرفته بود، اگر التهاب عمومی وجود نداشت و آمادگی برای تغییر نبود، انقلاب بهمن به این شکل شدنی نبود. هرگونه که عوامل داخلی و خارجی انقلاب را تجزیهوتحلیل کنیم، به باور من موتور کوچک موتور بزرگ را به حرکت درآورد، البته بهمقتضای شرایط جهان و ایران (مبارزات طبقاتی، دینی، مرامی و شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و غیره) که از بحث ما خارج است.
بهمقتضای حرفهام باید کلمهای هم در مورد فیزیولوژی خشونت بگویم. در سلسله تکامل کهنترین مغز، مغز لیمبیک، عاطفی و خودکار است که در مقابل تهدیدهای خارجی عکسالعمل نشان میدهد. عکسالعمل میتواند بهصورت «خشم و مقابله، عدم تحرک و سکون یا فرار» باشد. تکامل اما در روند خود دو نوع مغز دیگر به این مغز میافزاید. جدیدترین آن مغزی است که تفکر و آگاهی برتر را به وجود میآورد. دولایه اخیر مغز باستانی را از بین نمیبرند بلکه تغییراتی در آن میدهند. میتوان با ممارست مثلاً عکسالعمل مقابله را به فرار تبدیل کرد و یا به عدم تحرک. میتوان آن را تغییر شکل داد و نه تغییر ماهیت. شاید نوادری بتوانند به کمک مغز جدید خشم خود را فروبرند یا حتی ضربان قلب خود را کاهش دهند مانند جوکیان هند. من نمیدانم ارزش نهایی اینها در چیست، ولی بههرحال میدانم که رسیدن به این مراحل سالهای سال ممارست میخواهد. این چیز یا راهی نیست که تودهگیر شود. اگر شما مایل به حرکت مردم هستید باید راهی نشان دهید که برای آنها قابلدرک و انجام باشد. آموزش یعنی این و نه فرستادن آنها به دنبال چیزی که سراب است.
بحث ارتباط هدف و وسیله آنقدر تکرار شده که نخنما شده است. هیچ مبارز انقلابی اعلام نکرده است که هدف وسیله را توجیه میکند. ما با ارواح توهمی جدلی نداریم. من میدانم که نقلقولهای بیپایه و خلافهایِ مسلّم در مورد گذشتگان شده است. میدانم عدهای در عمل چنین کردهاند که خود شر مطلق است. عکس آنهم صادق است. برخی از کسانی که خشونت را نفی میکنند در زندگی بسیار خشن هستند. خشونت صرفاً به معنای مسلح بودن نیست. ما با ندیدن هم میتوانیم خشن باشیم. هنگامیکه یک قلدر نسبت به فرد ضعیفی خشونت میورزد، کسی که در صورت امکان او را بازنمیدارد مرتکب خشونت شده است. این نه ربطی به مبارزه دارد و نه مبارزه چریکی. خشونت در ما وجود دارد. در مغز انسانها هست. کاربرد آن و جای آن متفاوت است.
آقای هاشم آقاجری که زمانی به اعدام محکومشده بود، در مصاحبهای گفته بود که طرفدار مبارزه مسلحانه در رژیم سابق بوده است و تأکید کرده بود که حکم او ابداً در مورد شرایط امروز نیست. منتقدی در جواب او نوشته بود که نکند آقاجری امروز به فکر مبارزه مسلحانه بیافتد و در آن صورت او (آقای منتقد) دوست عزیزی را از دست خواهد داد! ببینید میتوان چقدر خشن بود ولی ابداً اسلحهای هم نداشت.
من نیز وقتی «نصیحت» هایی را میشنوم که برای همگان مفید است ولی تکرار آن را در بحث چریکها میبینم (مثل برخورد نولیبرالها)، خشمگین میشوم. احکام کلی هنگامیکه در موارد خاص مورد استناد قرار میگیرند این شبهه را ایجاد میکنند که گویا مثلاً چریکها مخاطب هستند و در سایر راههای مبارزه چنین مسائلی مطرح نبوده است. به نظر من درگذشته اخلاقیترین راهها را کسانی برگزیدند که راهی جز آن برای نجات مردم به نظرشان متصور نبود. با تضمین و تکمیل گفته زیبای خانم سوسن شریعتی «حتی اگر دیگر دوستت نداشته باشم اما فراموش نمیکنم که دوستت داشتهام.» من میگویم دوست داشتن هم آنگاه و هماکنون به خاطر حماسهای که درگذشته آفریدی درستتر است. این دوست داشتن به معنای انتخاب همان راه در همه شرایط نیست و باز به معنای آن نیست که راههای دیگر غیراخلاقی بوده است. مسئله این است که هرکس به باور خود و در توان خود بکوشد.
بههرحال، بحث مبارزه علنی و مخفی، بحث «اصلاحات و انقلاب» هرگز تمامشدنی نیست. بحث شرایط و تحلیل مشخص است. در همان حال هم تحلیلها یکسان نیست و نخواهد بود، بایستی تکثر عقاید را بهعنوان بدیهیترین حقوق انسانها پذیرفت. بایستی دموکرات بود.