لطف الله میثمی
در زندگی سیاسیام همیشه از بینش، روش و منش تو الهام گرفتم و معلم من و ما بودی. تو را انسانی یافتم پردغدغه؛ دغدغه دین و مردم. در برابر فقر، فساد، تبعیض، استبداد و وابستگی کشور به قدرتهای متجاوز آرام نبودی، ولی همزمان آرامشی پویا داشتی.
دهم خرداد ۹۰، زندگی تازهات را آغاز کردی و در سوگ تو دلنوشتهای تقدیم نشریهات چشمانداز ایران کردم: آرام ناآرام. به خودم تسلی دادم که گرچه حضور فیزیکی نداری با دنبالکردن آموزههایت با تو پیوند برقرار کنم. آنگاهکه عضو نهضت آزادی ایران بودم، در کلاس ایدئولوژی از علامه نائینی برایمان میگفتی که هرکس در راه مبارزه با استبداد جان داد به جانان میپیوندد و در پیشگاه خدا و مردم در زمره شهیدان است. از قول علامه تأکید داشتی که استبداد دینی بدترین بدترها و فجیعترین فاجعههاست. بدینسان بود که زندگی سیاسی من و ما رقم خورد. گرچه عضو شورای مرکزی و هیئت اجرائیه نهضت بودی به دام دوگانه کار یدی و فکری نیفتادی و در کنار پادوها و اعضای پایین نهضت کارهای یدی هم میکردی.
در زندگی صنعتیات هم نوآوری داشتی. مسلمان بودی و خود را روزمره و ریزمره تسلیم حق میکردی. همزمان مولد و مبارز بودی و به ما عملاً یاد دادی وقتی به زندان افتادی زندان را به زندگی تبدیل کردی و مسائل و مشکلات را بر خود هموار کردی، همیشه مشغول کاری بودی؛ انس با قرآن، نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه، مطالعه و ترجمه کتاب و ساماندهی کلاسهای بحث، تحقیق و سخنرانی و رسیدن به مشکلات همبندیها. به بیدادگاه نظامی هم با آرامش کامل آمدی و حتی دخترت، هاله پنجساله، را پشت میز خطابه روی زانوهایت نشاندی و برایش نقاشی کشیدی.
در کنار طالقانی، بازرگان و پدر سحابی، واکنش شما در برابر حکم دادگاه نظامی سردادن فراز اول سوره فجر بود و نشان دادی که مبارزهات با تفرعن و فرعونیت است. سربازجوی ساواک درباره تو و امثال تو میگفت، از همه خطرناکترند چراکه عامل پیوند بین روشنفکران، سنت و تودههای مذهبیاند. میگفت، شماها قانونی هستید اما خلاف مصالح عالیه.
در بیدادگاه نظامی در سال ۵۱ صرفاً به دلیل دفاعی که از جوانان مجاهد و خطمشی آنها کردی به یازده سال زندان محکوم شدی ولی سلطنت وابسته شش سال بعد سقوط کرد و تو بلافاصله پس از آزادی عضو شورای انقلاب شدی. وقتی به دیدار مرحوم امام در پاریس رفتی گله کردی که چرا طالقانی عضو شورای انقلاب نیست؟ که در پی آن، هم عضو شد و هم رئیس شورا. در شورا هم از حضور جوانان دفاع میکردی و به شهادت دیگران فعالترین عضو شورا بودی.
سازمان برنامه را تحویل گرفتی و سازمان صنایع ملی را ساماندهی کردی، وقتی صحبت از آب و برق رایگان، آن هم با اتکا به درآمد نفت شد، گفتی مهاجرت روستاییان به شهرها را به دنبال دارد و این دلسوزی برای مستمندان نیست بلکه نیروهای مولد از تولید بازمیمانند که خوشبختانه صدایت شنیده شد.
همیشه نگاه به درون را توصیه میکردی و میگفتی با وجود جنگ و درآمد ارزی بسیار محدود، ۷۰ درصد قطعات یدکی هواپیماها در ایران تولید میشد و مصوبات شورای انقلاب را درخشان و از آنها دفاع میکردی. وقتی شعار «مرگ بر ضد ولایت فقیه» سر داده شد، توضیح دادی که در کنار تضاد جانکاه شیعه و سنی حالا رویارویی شیعه با شیعه هم اضافه شده و دیگر از منافع ملی چه میماند؟ این در حالی بود که بسیاری از فقهای شیعه، ولایتفقیه را قبول نداشتند.
در شرایطی از منافع ملی دفاع کردی که ملیگرایی مرادف با کفر بود. ولی پیگیری تو و امثال تو موجب شد که اکنون بر سر منافع ملی رقابت چشمگیری وجود دارد. میگفتی در وادی صنعت یا باید دیوانه باشیم یا عاشق و اصرار داشتی که دفاع از صنایع در شرایط موجود از جنگ چریکی هم سختتر است ولی باید این دفاع را انجام داد. برخلاف آنهایی که دفاع شکلی و سطحی از مستضعفین کارگر میکردند تو بهحق بر این باور بودی در شرایطی که راست افراطی، نقدینههای سیال، بنادر نامرئی و گروههای پورسانتاژبگیر نفت و کالا قدرت زیادی دارند، بنابراین منافع بورژوازی ملی و کارگران در یک راستا قرار دارد. معتقد بودی که بود و نبود کارخانهها مطرح است و طبقه کارگر بهجای منافع صنفی و سیاسی با بیکاری وسیع مواجهاند. جرئت زیادت را در این نظریهپردازی میستایم که متأسفانه پیشبینیهایت به عینیت پیوست. نبوغ سیاسی و اقتصادی تو در این بود که کشف کردی درآمد نفت درآمد نیست بلکه ثمن بخسی است در برابر صادرات ثروت نفتی که کمیاب و پایانپذیر است. هنوز هم درک این مسئله برای اندیشمندان ما مشکل است و اگر این آموزه را به کار میبستیم با مشکلات امروز مواجه نبودیم.
خطاپذیریت تو را به کردار انبیا شبیهتر میکرد. این ویژگیات موجب میشد که همه بیشتر از حد متعارف تو را دوست بدارند. من بارها گفتهام جای امثال تو در ایران خالی است. هنوز ما جدی بودن بحرانها را نپذیرفتهایم تا به خطاهای خود پی ببریم و آنگاه راه اصلاح را پیش بگیریم.
چندین بار به من و دوستان گفتی، در آخرین زندان، چند بار، از خدا تقاضای مرگ کردم و هر وقت این گفتهات، با توجه با سوابقت یادم میآید، به یاد حضرت مریم میافتم که او هم گفته بود، ایکاش میمردم و پاک فراموش میشدم. هرگاه میخواهم دعا کنم ابتدا این دو گزاره را به یاد میآوردم تا زمینه و حالتی پیدا کنم.
در تشییعجنازهات زیر تابوت بودم که ناگاه خودسریهایی شروع شد و با فاجعه روبهرو شدیم. تابوت به زمین افتاد و بدتر از آن عروج شهادتگونه هاله بود که هنوز هم نمیتوانم آن واقعه را تصور کنم که در هیچ منطقی جایی نداشت. امام حسین (ع) میفرمایند: گرچه مرگ سخت است ولی به خدا قسم دوری از دوستان سختتر است.