مهدی سلیمانیه[۱]
«آباجان» عنوان فیلمی سینمایی به کارگردانی هاتف علیمردانی با بازی فاطمه معتمدآریا است. دوره زمانی که این فیلم در آن روایت میشود، سالهای جنگ است. ماجرای فیلم در شهر زنجان میگذرد. موضوع فیلم، روایتی از زندگی زنی است که او را «آباجان» صدا میکنند. زنی که همسر اول مردی کهنسال است که به همراه همسر دوم این مرد یعنی هووی خود در یک خانه زندگی میکند و فرزندان هووی خود را نیز پرورش داده است. پسر آباجان که بهعنوان رزمنده به جنگ رفته، مفقودالاثر و برخی اخبار حاکی از کشتهشدن او در میدان جنگ است. فیلم، به ماجراهای زندگی او در یک دوره زمانی نسبتاً کوتاه میپردازد.
جدا از منظر هنری، این فیلم ارزش تحلیلی اجتماعی نیز دارد؛ چراکه از یکسو میتوان آن را نمونهای از آثار سینمایی دانست که در سالهای اخیر، با «نگاهی دیگر» و تا حدی مردمیتر به پدیده جنگ ایران و عراق پرداختند. از سوی دیگر، این فیلم از زوایایی دیگر نیز اهمیت دارد. متن کوتاه پیشرو، تأملی کوتاه بر این نکات است.
اول. روایت ِ مردمی از جنگ؟
در سه سال اخیر، چندین فیلم با رویکردی اجتماعی به جنگ ساخته شدهاند. گویی روایتی دیگرگونه از جنگ. روایتی که برخلاف فیلمهای زمان جنگ و دهه بعدش، فیلمهای ملاقلیپور و فیلمهای اولیه حاتمیکیا و باقی فیلمسازان جنگ، در میدان جنگ نمیگذرد. درباره جنگ است اما در شهر میگذرد. جنگ، بهمثابه تجربهای اجتماعی، شهری یا روستایی. در نسبت جنگ با مردم. درباره زندگی روزمره و جنگ. درباره اقشاری که بیآنکه بخواهند، جنگ در زندگیشان وارد شده است. «نفس»، «آباجان» و «شیار ۱۴۳» نمونههایی از این موج جدید روایتاند. حتی در تولیداتی که مستقیماً با حمایت بخشهای رسمی نظام تولید میشوند نیز رگههایی از این روایت اجتماعی از جنگ را شاهدیم؛ تولیداتی نظیر فیلم «ایستاده در غبار» که با سرمایهگذاری مؤسسات حکومتی چون «مؤسسه رسانهای اوج» ساخته میشوند؛ اما به هر حال آغاز این روایت اجتماعی از جنگ، خود اتفاقی مهم و ارزشمند است. روایتی از جنگ، این بار از نگاه مردمی و از پایین. در یک تحلیل، «آغاز» اینگونه روایت شده که مهمتر از چیستی روایت است.
چرا این روایت دیگرگونه از جنگ شکل گرفته است؟ شاید تغییر نسلی فیلمسازان یکی از علتهای شکلگیری این روایت جدید باشد؛ نسلی که خود تجربه مستقیم از میدان جنگ ندارد، اما جنگ را از خلال نشانهها، در شهر یا روستا و در جایی غیر از میدان جنگ تجربه کرده است. نسلی زیر سایه جنگ. دلیل دیگر، شاید گذرکردن از گرمای جنگ باشد: گذر زمان، پدیدههای اجتماعی را سرد و قابلتحلیل میکند و ابعاد احساسی آن را فرومینشاند. اینک شاید بتوان آرامآرام پدیدههای عمیق و وسیعی چون جنگ، انقلاب و حوادث پس از انقلاب را تدریجاً از دریچهای دیگر روایت کرد.
دوم: مخاطبان پساانقلابی هنر
انقلاب با هنر چه کرد؟ این پرسشی است که اغلب، پاسخ آن از سوی هنرمندان -بهدرستی- با بیان ایجاد محدودیتها و سانسورها و بیمهریها و ممنوعیتها پیوند خورده است. این اما بخشی از واقعیت است. سوی دیگر ماجرا، تغییری است که جنس مخاطبان هنر پس از انقلاب داشتهاند: اقشاری که تا پیش از انقلاب «نامخاطب» برخی هنرها بودهاند و هیچ ارتباطی با هنرها نداشتهاند، امروز، به مدد سیاستهای گاهی تبلیغی نظام، خواسته یا ناخواسته، به «مخاطبان جدید» برخی هنرها بدل شدهاند. اقشار مذهبی و سنتی برخی از این مخاطبان جدید هنرها هستند. اگر به دنبال دیدن این مخاطبان جدید هنرها هستید، وقت اکران فیلمهای جدید حاتمی کیا، یا نسل جدید فیلمسازی چون شعیبی یا همین «ماجرای نیمروز» به سینما بروید و ببینید که چطور آن مخاطبان سابق و معمول و این مخاطبان جدید گاهی در کنار هم و گاهی هرکدام به فراخور اثری کنار هم مینشینند. این قاب هم از سلسله تأثیرات انقلاب بر هنرها در ایران است.[۲]
سوم. از حاشیهها
حدود یکسوم از فیلم، به زبان ترکی/آذری است. بدون اینکه کارگردان احساس کند نیازی به زیرنویس وجود دارد. این، یکی از نقاط قوت فیلم است. جایی که مخاطب، تنها تهرانی ِ بالاشهرنشین یا طبقه متوسطی فارسیزبان فرض نمیشود. ساختار فیلم هم بهگونهای است که با هنرمندی ِ کارگردان و بازیگران، نیازی به دانستن ترکی/آذری برای فهمیدن ماجرا نیست.
چهارم. فیلمسازان: روشنفکران سفری؟
تمام ماجرای فیلم در یک شهرستان میگذرد. این نکته جالب است: بخش اعظمی از فیلمسازان بهعنوان تیپی از نخبگان، تفاوتی قابلتوجه با سایر نخبگان جامعه دارند. بهخصوص علوم انسانی خواندهها و دانشگاهیها و روشنفکران. به نظرم فیلمسازان بیش از باقی این نخبگان، به شهرستانها توجه داشتهاند. در شهرستانها فیلم ساختهاند، در خدمت حاشیهها. فیلمهای بهمن قبادی از کردستان و میرکریمی از یزد و الخ نمونههای این توجه به حاشیهها هستند. حتی اگر این شهرستانها، شهرستانهای مادری این فیلمسازان باشند نیز چیزی از ارزش این رویکرد حاشیهگرا کم نمیشود. چراکه اغلب روشنفکران و دانشگاهیان ما، تأکیدی بر ریشههایشان ندارند و تلاش میکنند رد این سرزمین مادری را از دامن خود بزدایند. در چنین شرایطی، چنین بازگشتی به ریشهها و گفتن از جایی جز مرکز، ارزشمند و غنیمت است.
[۱]. دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه تهران
[۲]. تأیید ضمنی همین نکته را در مورد اضافهشدن برخی اقشار مذهبی به مخاطبین موسیقی سنتی را میتوان در گفتوگوی محسن گودرزی، کاشی و رمضانپور با استاد شجریان در کتاب ارزشمند «راز مانا» دید. به صفحه ۱۴۲ کتاب «راز مانا» از انتشارات کتاب فردا چاپ سوم سال ۱۳۸۲ رجوع کنید.