سمانه سهرابی
«ما حق نداریم دوشیزه «مشین» را بشناسیم که در اشغال پاریس بهوسیله نازیها از سنگر نهضت مقاومت فرانسه ضربههایی چنان کاری بر ارتش هیتلری زد که دو بار، غایبانه به مرگ محکوم شد و با اینکه خود یهودی است، انسان بودن و آزادی را در اوجی میفهمد که اکنون در صف فدائیان فلسطینی، علیه صهیونیسم میجنگد!
ما حق نداریم هزاران دختر پاریسی را بشناسیم که دوشادوش مجاهدان الجزایری، بینامونشان و بیانتظار پاداش دنیوی یا ثواب اخروی، در سازمانهای مخفی، سنگرهای کوهستانی و قلب پایگاههای جنگلی، از سینه آتشریز صحرای الجزایر تا زیرزمینها و پناهگاههای شهر شهوت و شراب پاریس، علیه استعمار فرانسه و قدارهبندانی چون ژنرال دوگل جنگیدند و شکنجههای هولناک را و شهادتهای شکوهمند را در راه آزادی ملتی بیگانه استقبال کردند… و زن تا آنجا پیش رفته که تجسم ایدهآل یک ملت و مظهر نجات و غرور و افتخار یک نژاد شده است.
ما حق داریم مادام «توئیگی» را بشناسیم، به نام آخرین مظهر ایدهآل زن تمدن غرب، ملکه زیبایی جهان در سال ۱۹۷۱ و در کنارش برجستهترین زنان نماینده زن اروپا، یعنی همینها که گوشتهای قربانی دستگاههای تولید اروپاییاند، همین اسباببازیها و عروسککوکیهای سرمایهداری و کنیزان تمدن جدید که تمامی ارزشهای اجتماعی و فضایل انسانیشان در لباسهایشان است و در اسافل اعضایشان. اینها را ما ایرانیها حق داریم بهعنوان زن متمدن اروپایی بشناسیم.»[۱]
این جملات بخشهایی از کتاب فاطمه، فاطمه است، اثر دکتر شریعتی در عصر انقلابهای رهاییبخش است. عصری که در آن رمانتیسم انقلابی حاکم بر ملتهای تحت ستم، زمینه رهاییشان را از یوغ بندگی اربابان قدرت و صاحبان ثروت فراهم میآورد.
زن شرقی در مواجهه با تبعیضهای همیشگی جوامعی که ارتجاع حاکم بر آن و بهره تاریخی استعمار کهنه و نو از این ارتجاع، بروز و ظهور اجتماعیاش را با مشکلات عدیدهای روبهرو میکند، در فضای انقلابی حاکم بر جهان در عصر انقلاب، نه اسیر در اسارت مصرفزدگی میماند که سرمایهداری او را به آن فرامیخواند و نه متأثر از ارتجاع و خرافه، وظایف اجتماعی خویش را به فراموشی میسپارد، بلکه با عبور از نقوش جانبی و گذرای خود در جایگاه انسانی خویش با تأکید بر هویت سیاسی –مبارزاتی در قامت زن رزمنده در طراز فرماندهی انقلاب قرار میگیرد. در تاریخ مبارزاتی ملتهای تحت ستم در ویتنام، کوبا، الجزایر و فلسطین که در دوران جنبشهای رهاییبخش الگوهای مبارزه و رهایی از بند بردگی استبداد حاکم و استعمار مسلط بر جهان سوم بودند؛ نمونههای عینی از زنان رزمندهای وجود دارد که با هویتیابی انقلابی خویش، مسئولیت تاریخیشان را در سیر مبارزه ایفا کردهاند. در ویتنام پیش از آغاز انقلاب، فرهنگ ارتجاعی حاکم بر آن به پدران ویتنامی اجازه میداد تا برای امرار معاش خانواده، دختران خود را ماهانه یا سالانه به مردان اجاره دهند؛ زن در سیر مبارزاتی خود در فضای انقلابی در قامت افسران توپخانه در جنگهای پارتیزانی علیه سه استعمار ژاپن، فرانسه و امریکا، همسنگر با همرزمان خود، مقاومت ده هزار روزهای را رقم میزند تا به پیروزی نهایی نائل شوند.
زنان کوبایی که تا پیش از انقلاب یاد خوشگذرانی امریکاییهای عیاش در هاوانا را تداعی میکردند، در مسیر انقلاب عهدهدار بالاترین مسئولیتها میشوند.
در الجزایر جمیله بوپاشا، دختر مجاهد الجزایری، رؤیاهایش نه قدم زدن در خیابانهای پاریس که در آزادی و رهایی تجلی مییابد و با آفرینندگی در مبارزه و مقاومت در برابر شکنجههای فرانسویهای استعمارگر در الجزایر برای آزادی و کرامت مردمی تحت ستم میکوشد.
لیلا خالد، زن رزمنده فلسطینی، با انگشتری که نگینش از مرمر گلوله و حلقهاش ضامن نارنجک بود بهجای دختران شایسته و زنان مدروز، الگوی زن دوران میشود که با آرمانهای همیشگیاش تا به امروز میگوید: «من آموختهام که یک زن میتواند یک مبارز باشد، مبارز آزادی باشد، میتواند عشق بورزد و دوست داشته شود. میتواند ازدواج کند، فرزندانی داشته باشد، مادر شود. انقلاب باید معنای زندگی نیز بدهد؛ معنای همه جنبههای زندگی.» فلسطینیان در آغاز اشغالگری رژیم آپارتاید اسرائیل خاک و خانه خویش را رها کردند؛ چراکه اخبار تجاوز سربازان اسرائیلی به زنان و دختران آنگونه بازتاب داده میشد تا به مردان سنتی عرب بقبولانند بهجای مقاومت به فکر فرار و در امان ماندن ناموس خویش از تجاوز باشند و بهجای مبارزه، زنان را در پستوهای خانههای خویش حفاظت کنند، اما با آغاز مبارزات منسجم و ایدهمند ملی در دهه ۶۰ میلادی، زنان در تراز فرماندهی قرار گرفته و خود به طرحریزی عملیاتهای گروههای مقاومت میپرداختند. همچون دلال سعید المغربی، از اعضای ارشد سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف)، فرمانده جوخه دیر یاسین و مسئول عملیات کمال عدوان که در حین اجرای این عملیات به شهادت میرسد تا به مبارزات آرمانخواهانه فلسطین شکوه و عظمت بخشد.
زنان مبارزی که زیبایی را نه در تن زیبا که در اندیشه زیبا معنا کردند و عشق را بهتمامی خلقهای محروم و تحت ستم وسعت بخشیدند تا الگوهای تاریخی برای رهایی از اسارت مصرفزدگی مدرن و مقابله با تحجر پوسیده و خرافهزده باشند.
در ایران نیز در دهههای انقلابی ۴۰ و ۵۰ زنان مبارزی بودند که «مردانگی در رکابشان جوانمردی آموخت» مجاهدان نستوه همچون فاطمه امینی و فدائیان از جان گذشتهای، همچون مرضیه احمدی اسکویی تا زنان مبارز ایرانی نیز جایی در تئوریهای فلسفی تاریخ مبارزاتی جهان داشته باشند.
در روزگارانی که زنان به دو طبقه بهاصطلاح سنتی و متجدد تقسیم میشوند: آرماندارانی از جنس فاطمه امینی چهره دیگری از زن را پدیدار میکنند؛ سیمای زن مبارز که نه مانند زنان بهظاهر متجدد که خود را جز کالایی برای «بازار کسبه مدرن» نمیبینند و نه مانند زنان بهاصطلاح سنتی متدین که هرگاه از پاسخ به چرایی در پستوی خانه بودنشان مانده میشوند، با نام نجابت و دیانت خود را از اصلیترین حقوق خویش محروم میکنند؛ وانگهی حضور زنانی مذهبی همچون فاطمه امینی که نه از سنتهای جامعه فاصله چندانی گرفتند و نه از دنیای مدرن بیبهرهاند، بلکه توانستهاند با کشیدن خط بطلان بر روی ستمهای جامعه سنتی به زن به بهانه تدین و یا بهرهکشیهای جامعه متجدد به بهانه مدرنیته، متعالیترین چهره زن را در عرصه اجتماعی و سپهر مبارزات سیاسی دورانشان هویدا کند.
فاطمه امینی در سال ۴۱ وارد دانشکده ادبیات مشهد شده و زندگی مبارزاتی و سیاسی خود را در همان دوران دانشجویی آغاز میکند و در سال ۴۳ به آموزگاری دو دبیرستان دخترانه در شهر مشهد مشغول میشود. او در سال ۴۷ با کمک جمعی از همفکرانش «انجمن زنان مترقی» را تشکیل داد تا با عیانکردن وجوه صحیح و مثبت ترقیخواهی، نخست نشان دهد که تجدد و مدرنیته اگر بهصورت درست خود به کار گرفته شوند، با قیام علیه سنتهای مرتجعانه موروثی میتواند جامعهای متعالی و بالنده و فیالواقع به دور از مدرنیسم فریبنده تحمیلی-خاصه برای زنان- را تشکیل دهد. در ثانی نشاندهنده این مهم بود که در مسیر مبارزه همراهکردن توده مردم و یافتن زبانی برای صحبت با «متن مردم» و کسب اعتماد آنان با حضور در دل جامعه، از اهم مسائل در پیریزی بنای مبارزه است. «وی پس از پشت سر گذاشتن فراز و نشیبهای بسیار و بهدست آوردن تجاربی ارزنده در محافلی مترقی و سیاسی، سرانجام بهضرورت کار سازمانیافته در کادر سازمان انقلابی پی برد. از اینرو هنگامی که در تهران در ارتباط با مجاهدین قرار گرفت، بهسرعت فعال شد و بر اثر پشتکار ستایشانگیز و با کسب شایستگیهای انقلابی در سال ۱۳۴۹ به عضویت سازمان ]مجاهدین خلق اولیه[ درآمد.»[۲]
پس از ضربه شهریور ۵۰ فاطمه امینی مسئولیت سازماندهی خانوادههای مجاهدین زندانی و سایر خانوادههای زندانیان سیاسی را برای حرکات افشاگرانه علیه رژیم بر عهده گرفت. فاطمه پس از سه سال زندگی مخفیانه و آوارگی در ۱۶ اسفند ۱۳۵۳ در یک قرار تشکیلاتی بازداشت و به شکنجهگاه ساواک منتقل شد. عصر همان روز خبری در روزنامههای رژیم پهلوی منتشر شد: «جسد زن جوانی به نام فاطمه امینی در ارتفاعات توچال پیدا شد.» کتمان حیات فاطمه امینی سرآغاز اعمال وحشیانهترین شکنجههای ساواک بر تن نحیف آموزگار دبیرستانهای دخترانه بود که اینک به آموزگار عشق و ایثار و جوانمردی تبدیل شده بود. آنجا که خود را مجاهد خلق، فرزند خلق و محل سکونتش را نزد خلق و در اعماق باور یک خلق به آزادی خواند، آنجا که یافته بود به سراغ خدا نیز با خلق باید رفت، آنجا که دانست برای یافتن مسیر درست مبارزه باید انسان را فهمید، خلق را فهمید، زبان خلق را فهمید و درد خلق را فهمید؛ آنجاست که از خود گذشتگی برای خلق نهایت ایثار میشود. این خصایص سرلوحه مشی مبارزاتی همه همرزمان او پیش از روند تغییر ایدئولوژی و کودتای درون تشکیلاتی جریان فرصتطلب و ضربه سال ۵۴ بر پیکره سازمان مجاهدین اولیه و ازهمگسیختگی ساختاری آن بود. آنان مبارزه را نوعی علم و دانش میدانستند اما پیش از آموختن علم مبارزه، داشتن منش و اخلاق را اساس کار خود قرار داده بودند. منشی که بهموجب آن فاطمه را در اوان جوانی به چنان صلابت و ایمانی میرساند که با وجود نیمهجان بودن و فرود شلاق قساوت و کین بر اندام زخمخورده و سوختهاش جز ایثار و ایستادگی را شایسته نمیداند.
«فاطمه میگفت خودش پیش از پیوستن به مبارزه مسلحانه از شکنجه وحشت داشت و میگفت چیزی جلوی من نگویید که زیر شکنجه طاقت نخواهم آورد، اما حالا پر از اطلاعات بود.» [۳] اطلاعاتی که شاید برملا شدن آن ضربات سنگینی را به سازمان وارد میکرد، اما آن فاطمهای که از ترس شکنجه حاضر به شنیدن اسرار تشکیلات نبود، اکنون به یکی از سران سازمان مجاهدین تبدیل شده بود که در شکنجهگاههای رژیم مشق مقاومت را به همرزمانش میآموخت. او در آتش خشم شکنجهگران ساواک سوزانده میشد، اما صبر عاشقانه بر رنجها او را بر شکنجهگران ساواک پیروز میگرداند و شکنجهگاه رژیم را به رزمگاه پیروزیاش مبدل میسازد. شکنجههای فاطمه امینی تا آنجا پیش رفت که زخمهای چرکین شدهاش نیازمند درمان میشود. «یکی از دفعاتی که در اوین بودم، بردنم اتاق بازجویی… آن دفعه، منوچهری (ازغندی) تا مرا دید با لحنی مهربان اما با حالتی کلافه گفت: یکی رو دستگیر کردیم حرف نمیزنه. ما از بالا تحت فشار هستیم. آخه هر کی دستگیر میشه یک چیزی میگه، ولو نشانه یک خانه خالی رو میده؛ اما این زن اصلاً حرف نمیزنه. همه ما رو دیونه کرده. ما رو مجبور کرده شکنجهاش کنیم. باز هم حرف نمیزنه. تو دکتری باید خوبش کنی. نصیحتش هم بکن. بالاخره یه چیزی باید بگه تو حاضری معالجهاش کنی؟… میخواستم بگویم نه، اما دلم از شوق دیدار رفیقی که اینچنین مقاومت کرده بود میجوشید… او فاطمه امینی بود از چهرههای بنام سازمان مجاهدین. نامش را بارها در تشکیلات و بیرون از آن شنیده بودم»[۴] «هنوز زخمهایش را ندیده بودم… وقتی باندها را از روی لمبر سوختهاش برداشتم، خشکم زد. به زخمها نگاه میکردم و تمام بدنم میلرزید. خیلی سوختگی دیده بودم، اما زخمهای فاطی چیز دیگری بودند، دلخراش بودند. عمیق و قرمز و برشته. سوختگی درجه سه. دستهایم میلرزید و قلبم تیر میکشید. نمیدانم عمق سوختگی بود یا عمق قساوت که اینچنین مرا منقلب کرده بود. باورم نمیشد انسانی بتواند انسانی دیگر را بهعمد اینچنین بیرحمانه بسوزاند… روز بعد از او پرسیدم با چی تو رو اینجور سوزوندن؟ ساده و کوتاه گفت زیر تخت آهنی منقل گذاشته بودند. بازجو رفت روی شکمم ایستاد، اینجوری سوخت.»[۵] اما آتش عشق فاطمه امینی است که خصم ستمگر میشود و مقاومت او، یار مظلومان و الگوی مجاهدان مسلمان. فاطمه چنان روحش را والا و استوار پرورانده بود که نه دردها و زخمهای جسم رنجور و ضعیفش را یارای مجاب ساختن روح بزرگش بود و نه جور مأموران ساواک توسط انواع شکنجههای ددمنشانه و سفاکانهشان یارای مغلوبکردن روح رفیع او. روحی که سرشار از عشق و احساس بود و مهربانی. «فاطی روح والایی داشت، همه عشق بود و عاطفه، بچهها را تکتک و با تمام قلبش رفیقانه میپرستید»[۶] روح مهربانی که با وجود دردهای جسمانیاش مضطرانه و نگران از بچه هشتماهه همبندی باردارش در زیر شکنجههای ساواک میپرسد، نشان آن بود که او نهتنها احساس را در مسیر پرفرازونشیب و سنگلاخی مبارزه کنار نگذاشته بود، بلکه عشق و مهربانی روح او را مرتفع ساخته بود. تجسم عشق به باور حقیقت ایستادگی و مقاومت برای رهایی خلق تحت ستم، او را به آنجا میرساند که در جواب به خواسته منوچهری شکنجهگر ساواک برای لو دادن همرزمانش میگوید: «این چهکاری است، او را هم میآورید مثل من شکنجه میکنید، چرا این کار را بکنم؟»[۷]
فاطمه امینی در ۲۵ مرداد ۱۳۵۴ در شکنجهگاههای ساواک به شهادت میرسد تا اولین زن شهید در تاریخ مبارزات مردم ایران باشد که در زیر شکنجه به شهادت رسیده است. نام او یادآور نام تمام زنان و دخترانی است که در دفاع از خلق خود و مظلومان جهان از هیچ حرکتی فرونگذاشتند. حصار جنسیت را شکستند و شانهبهشانه مردان در عرصههای مبارزاتی جنگیدند و خود را از سیطره افکار مرتجعانه سنت و مدرنیته رها کردند. آنانی که نشان دادند آزادگی، شرافت و ایثار محتاج هویت هستند، هویتی که نام آنان را بر تن این واژهها نشانده است.
[۱] . [۱]. دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار ۲۱، زن، فاطمه فاطمه است.
[۲] . دوماهنامه چشمانداز ایران، لطفالله میثمی، شماره ۳۵.
[۳] . داد و بیداد، زیبای خفته، دکتر سیمین صالحی، صفحه ۲۹۹.
[۴] . همان.
[۵]. همان
[۶]. همان.
[۷]. دوماهنامه چشمانداز ایران، لطفالله میثمی، شماره ۳۵.