میزگرد دانشجویی درباره نسبت جنبش دانشجویی و قدرت
در میان مجموعه مسائل مبتلابه امروز دانشگاه و جریانهای دانشجویی، نحوه تنظیم رابطه این جریانها با قدرت و امر سیاسی، مسئلهای اگرچه دیرپا، اما همچنان واجد اهمیت و ضرورت است.
برای گشودن دریچهای نو به تحلیل فعالان دانشجویی کنونی نسبت به این مسئله اساسی، میزگردی در شهریورماه سال جاری به میزبانی چشمانداز ایران برگزار شد. شش تن از فعالان دانشجویی با گرایشها و جهتگیریهای مختلف در این میزگرد حضور داشتند: عامر ارمغان (دبیر انجمن اسلامی دانشجویان ترقیخواه دانشگاه پلی تکنیک)، محمد رهبری (دبیر انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران)، سمانه سهرابی (دبیر سیاسی سابق مجمع اسلامی دانشجویان دانشگاه سمنان)، سعید طاهری (مؤسس و دبیر سابق انجمن اسلامی معتدل دانشگاه بوعلی سینای همدان)، محمدرسول کچوئیان (مؤسس و دبیر سابق انجمن اسلامی رویش دانشگاه علم و صنعت ایران) و حمید نظری (عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی آزاداندیش دانشگاه علامه طباطبایی). متن تنقیحیافته این میزگرد در ادامه تقدیم خوانندگان میشود. لازم به ذکر است که زمینه برای مشارکت تمامی فعالان دانشجویی در قالب ارائه یادداشت یا واکنش به مباحث این میزگرد فراهم است.
موضوع بحث این میزگرد نسبت جنبش دانشجویی با قدرت (در معنای محدود کلمه، قدرت سیاسی تجلییافته در حکومت و احزاب) است. از تعبیر جنبش دانشجویی بهعنوان یک مفهوم انتزاعی و عام بهره میجوییم چون هدف مقدمتاً بحث نظری است؛ حال آنکه میدانیم درباره موقعیت خاص کنونی دانشگاه و جریان دانشجویی در ایران و امکان کاربست مفهوم جنبش، بحث و مناقشه هست.
در یک نگاه کلی، اگر جنبش دانشجویی را یکی از اشکال جنبش اجتماعی تلقی کنیم، پرسش از جنبش دانشجویی در سطحی عامتر به پرسش از چیستی و جایگاه جنبشهای اجتماعی توسعه مییابد. در میان نظریههایی که به تبیین جنبشهای اجتماعی میپردازند، سه رویکرد نظری را میتوان تفکیک کرد: نخست رویکرد رفتار جمعی (کلاسیک) که جنبش اجتماعی را به مثابه رفتاری احساسی و ناشی از فشارهای محیطی بررسی میکنند؛ دوم، رویکرد نهادی (فرایند سیاسی) که ماهیتِ جنبشهای اجتماعی را نهایتاً فرایندی سیاسی قلمداد میکنند و عقلانیت موجود در سازمانهای جنبش را مورد توجه قرار میدهد؛ و سوم، رویکرد جامعه مدنی که ماهیت اساسی جنبشهای اجتماعی را برخاسته از هویتهای موجود در جامعه مدنی میدانند و هدف این جنبشها را نیز تغییر جامعه مدنی اعلام میکنند.[۱]
اکنون بحث اولیه را ضمن بازگذاشتن میدان انتخاب دوستان مشارکتکننده برای طرح بحث درباره کلیت نسبت جنبش دانشجویی و قدرت، به این نکته نیز معطوف میکنیم که رویکردشان در تحلیل جنبش دانشجویی چیست؟
محمد رهبری: فکر میکنم به این صورت نیست که حتماً بگوییم جنبش دانشجویی، یک جنبش احساسی و رمانتیک است یا حتماً یک جنبش عقلانی است که فرآیندی سیاسی را طی میکند. یک دانشجوی سال اول یا دوم در نسبتی که با قدرت برقرار میکند چون در ابتدا بسیار آرمانگراست و حتماً بالاخره در قدرت هم نقاط ضعف وجود دارد، همیشه نسبت به قدرت رویکرد انتقادی و بعضاً رادیکالی را اتخاذ میکند. ولی وقتی تجربیاتی را کسب و مطالعاتی میکند، نگاه و رویکردش نسبت به مسئله قدرت عوض میشود. وقتی بهعنوان یک فعال دانشجویی مسئولیت یک انجمن را قبول میکند، با سختیهای همان مدیریت فضای تشکلی که درونش هست، روبهرو میشود، متوجه میشود که همه چیز آنقدرها هم راحت و ساده نیست. یک مقدار نوع نگاهش به مسئله قدرت و اصلاً اداره هر مجموعهای از انجمن گرفته تا دانشگاه و… میتواند تغییر کند. از طرف دیگر، بهواسطه برخورد با فضای سیاسی جدیتر (خصوصاً در شرایط امروز ما وقتی که برخوردهای سیاسی- امنیتی دیده میشود) بهواسطه برنامههایی که تشکلش برگزار میکند، باز نوع مواجههاش با قدرت عوض میشود. عقلانیتر میشود و هر ایدهای را لزوماً دنبال نمیکند.
در ارتباط با احزاب سیاسی، همیشه میشنیدم که به طور مثال فعالان احزاب نباید عضو انجمنهای دانشجویی باشند. شاید آن زمان بهصورت تئوریک میفهمیدم. ولی الآن بهصورت عملی احساس میکنم؛ خصوصاً بعد از همین دو ـ سه سال اخیرکه مقداری احزاب فعال شدند، بیشتر این موضوع را حس میکنم و میبینم که مرزبندی همچنان باید دنبال شود. چون واقعاً این اتفاق میتواند بیفتد که منافع حزب در فضای دانشجویی دنبال شود و به همین خاطر هم فکر میکنم نسبتشان باید کاملاً نسبتی باشد که مرزبندی شفاف داشته باشد و کاملاً رویکرد مستقلش را حفظ کند. ممکن است جایی تحلیلهای مشترکی نسبت به فضای سیاسی داشته باشند، ممکن است گفتوگو داشته باشند ولی این به معنا نیست که ذرهای از نظر تشکیلاتی به هم نزدیک شوند.
عامر ارمغان: پیش از اینکه بخواهیم وارد فضای فعلی سیاسی ایران بشویم و نسخهای را برای جنبش دانشجویی در ایران بپیچیم، باید بین بحث جنبش و بحث نهاد و تشکل تفکیک قائل شویم؛ یعنی اینها اساساً همپوشانی ذاتی ندارند. جنبش مجموعه رفتارهایی است که اغلب بهصورت خودجوش بروز میکند و ماهیت کمتر تشکلیافته دارد. مثل یک نواری است که یک سمت آن تشکل و نظام و سازمان بروکراتیک بر آن استوار است و سمت دیگر آن حالت پراکندگی وجود دارد که ماهیت جنبش به آن نزدیکتر است. به نظر من جنبشها اساساً ماهیت واکنشی دارند؛ یعنی در واکنش به یکسری وقایع و مسائل شکل میگیرند یا از دل یک نقد اجتماعی بیرون میآیند.
مواجهه مجموعه جنبش (و بهطور مشخص، جنبش دانشجویی) با قدرت دو ـ سه ریشه یا پایه دارد. یکی به ماهیت قدرت روبهرو برمیگردد. حال ما داریم درباره قدرت سیاسی بحث میکنیم؛ اما میدانیم قدرتهای عرفی هم وجود دارند. کمااینکه در جهان و جنبش مه ۶۸ صرفاً واکنش به قدرت سیاسی نبوده و بر اساس یکسری ساختارهای فرهنگی شکل میگرفتند.
بحث دوم خاستگاه آن نیروهای دانشجویی است. مسئله سوم که شاید مهمتر هم باشد، اندرکنش نیروهای اجتماعی با یکدیگر است؛ یعنی واکنش جنبش دانشجویی به قدرت یا اساساً نگاهش به قدرت از دل اندرکنش نیروهای اجتماعی بیرون میآید. این سه مسئله را اگر بهعنوان سه پایه درنظر بگیریم، درباره هر کدام میتوان صحبت کرد.
حمید نظری: من فکر میکنم اساس فعالیت دانشجویی و جنبش دانشجویی میتواند به مثابه یک وزنه در جامعه مدنی باشد و به دنبال ایجاد یک جمع پیشرونده، مشارکتی و انتقادی است. پیشرونده به معنای فیختهای،[۲] یعنی هم در طول زمان حرکت میکند، کسب تجربه میکند و پیشرفت میکند و روزبهروز به بالندگی بیشتر میرسد.
در سطح آرمانی، جنبش دانشجویی به دلیل انتقادی بودن، قرار نیست اولاً به دنبال ایجاد یک انقلاب تودهای باشد و ثانیاً از آن سمت بهعنوان یک نهاد حکومتی شناخته شود؛ در سطح کلان نباید به این سمت برود چراکه ماهیتش دچار آسیب میشود.
در بحث رابطه با احزاب، اگر بخواهم کمی انضمامیتر صحبت کنم، مخصوصاً در چهار سالی که خودم از نزدیک لمس کردم، دانشجوها (حداقل آنهایی که با آنها درگیر بودم) این اعتقاد را داشتند که کاملاً باید بااحتیاط با احزاب وارد تعامل شد. به این دلیل که استقلال، یکی از آرمانهای دانشجوهاست. از آن طرف ما در احزاب هم چهرههای استراتژیست و ردهبالای احزاب را چندان مشتاق به همکاری با فعالان دانشجویی نمیبینیم. البته گاهی اوقات تعامل هم شکل گرفته است. ولی این انتقاد همیشه از دانشجویان نسبت به احزاب وجود داشته است که بهعنوان یک پیادهنظام با جنبش دانشجویی برخورد میشود. تعامل با احزاب باید خط قرمزهای زیادی داشته باشد. این تعامل با احزاب میتواند در حد کسب تجربه دانشجوها از احزاب و انتقال ایدههای دانشجوها و انتقال ملموساتی که در سطح دانشگاه بهدست آوردهاند به احزاب باشد.
سمانه سهرابی: من فکر میکنم قرار دادن یک جریان یا جنبش یا یک نهادی مثل انجمنهای اسلامی در یکی از رویکردهای نظری که شما گفتید به این بستگی دارد که پیشینه یا سابقه یا هویت آن نهاد به کجا برمیگردد. از آنجا که جریان دانشجویی یک هویت و اصالتی دارد و بهتر است بگوییم شجرهنامهای دارد، نمیشود بگوییم که تا دهه ۴۰-۵۰ به یک جا تعلق دارد و از آنجا به بعد میتوانیم برایش تعیین تکلیف کنیم که حالا رویکرد سیاسی، نهادی یا اجتماعی به خود بگیرد. از آنجایی که جنبش دانشجویی از ژرفای جامعه مدنی بیرون آمده، هویت و اصالت این جنبش هم به جامعه مدنی برمیگردد. فکر میکنم در این خصوص باید به اصالت جریان توجه شود تا اصالت اراده یا تصمیمگیریهایی که بعداً بهمرور زمان و در طول تاریخ برحسب پاردایم دوران حاصل میشود.
درباره نسبت جنبش دانشجویی با قدرت بهدلیل تفاوت میدانهای اجتماعی و تفاوت عملکرد و ساختار این دو نهاد از یکدیگر، فکر میکنم اساساً نباید اینها را با هم مقایسه کرد. جنبش دانشجویی دیدگاه معطوف به وظیفه و معطوف به رسالت دارد؛ اما احزاب و یا قدرت (اگر هم دولت و هم حکومت را در نظر بگیریم) دیدگاهشان معطوف به منفعت است. این باعث میشود که هزینه و فایدهای که در احزاب وجود دارد، با آن هزینه و فایدهای که در جریانهای دانشجویی وجود دارند، متفاوت باشند. مثلاً ممکن است چیزی که در ساختار حزب هزینه تلقی شود، در جنبش دانشجویی رنگ آرمانخواهی به خود بگیرد و فایده را در پس خود داشته باشد. از این نظر برخلاف قدرت و احزاب که دیدگاهشان منفعتطلبانه است، جنبش دانشجویی فایدهاش را مبتنی بر آرمانخواهی و رسالتش میسنجد. البته این ابداً بهمعنای انجام اعمال هیجانی و مبتنی بر پراتیک حسی نیست؛ اما مثل احزاب هم نیستند که نگاه کنند اگر این کار را انجام بدهند یا ندهند، چه چیز عایدشان میشود. بیشتر آن آرمان و ایمان را پشتش دارد و منعفتطلبی نیست که تعیین میکند چه کاری را انجام بدهند یا ندهند. اتفاقاً جنبش دانشجویی جایگاه شکلگیری و تولید اندیشه است. اندیشه حقیقی هم زمانی شکل میگیرد که از تصمیمات هیجانی و احساسی به دور باشد. نه آنکه از یک سوسیالیسم ذهنی به فاشیسم عملی تبدیل شود.
از طرف دیگر، احزاب دیدگاه قدرتطلبی را دارند و دنبال هژمونی و سلطهاند؛ اما جنبش دانشجویی بیشتر مطالباتی را پیگیری میکند که مطالبه مردم باشد، نه آنکه چیزی برای خودش بخواهد و همین است که مشروعیت یک جامعه سرکوبگر را زیر سؤال میبرد. در نتیجه نمیتواند با احزاب که خود بخشی از قدرت هستند، کارکردهای مشترکی داشته باشد، بلکه در مسیری که دارد میخواهد این قدرت سرکوبگر را نهی کند. با چه ابزاری؟ با بهکارگیری امکانات دموکراتیکی که عملاً وجود دارد و با استفاده از استدلالهای عقلی و قانونی و نه تحرکات کور و هیجانی.
بحث دیگر این است گاهی نداشتن نسبت مشخص و برخورد درست بین جنبش دانشجویی و احزاب باعث میشود یک دوقطبی بین تشکلها ایجاد شود. دوقطبی بیتفاوتی ـ پراگماتیسم هیجانی که اتفاقاً سرمنشأ بروز مشکلات و نارساییهای جریان دانشجویی همین است. چون همین نداشتن تاکتیک درخور و نارساییها باعث به محاق رفتن کارکردهای معمول و بالفعل جنبش دانشجویی میشود.
در نهایت با توجه به اینکه حوزه احزاب، حوزه ورود و اثرگذاری به قدرت و سیاست است و حوزه جنبش دانشجویی عرصه عمومی جامعه است و باید اعتماد عمومی جامعه را به دست آورد، این دو، ساختارشان با هم متفاوت است و فصل مشترک حداقلی در حوزه هویتیشان ندارند. ممکن است در برهههایی اهداف مشترکی داشته باشند، اما هویت مشترکی ندارند. پس خلط این دو با یکدیگر آسیبرسان است. آسیب هم اتفاقاً گریبانگیر جنبش دانشجویی میشود. چون در کشورهای غیردموکراتیک، حکومت یا دولت بهنحوی است که احزاب ساختارمند نیستند و نقایصی دارند. آن احزابی که در حکومتهای دموکراتیک داریم، وجود ندارد. به همین دلیل در قدرت اصلاح ساختاری روی نمیدهد. به این خاطر جنبش دانشجویی که وارد کارویژههای احزاب میشود، رسالت و اصالت خودش را به طاق نسیان میسپارد. احزاب هم طبیعتاً ترجیح میدهند بهعنوان نیروی انسانی از فعالان دانشجویی استفاده کنند تا تمایلات حزبیشان را در فضای دانشگاه پیاده کنند.
سعید طاهری: غالباً از جنبش دانشجویی بهعنوان جنبشی کنشگر یاد میشود که همیشه درصحنه بوده و پیشقراول جنبشهای ملی و سراسری است. در عرصه مطالبهگری و حمایت از مستضعفان هم جنبش دانشجویی در هیچ برههای از زمان منفعل نبوده و همواره صدا و حامی افرادی بوده که قدرت (چه در حقوق رفاهی و اجتماعی و چه در حقوق سیاسی) به آنها ظلم کرده است.
دانشجویان با انگیزه مشق و یادگیری سیاسی یا بهعنوان دیدهبان جامعه دانشگاهی در عرصه سیاست کشور وارد فعالیتهای دانشجویی میشوند.
ما روی برخی اصول ابتدایی یا بهاصطلاح ماهیتی جنبش دانشجویی نظیر مطالبهگری، نقد صریح، استقلال از قدرت و افراد، نفی قیممآبی و قائل بودن به خرد جمعی تأکید داریم؛ نکته قابلتوجهی که میتوان به آن اشاره کرد ایجاب بحث هویت و بدنه اجتماعی جنبش دانشجویی برای فاصلهگرفتن از قدرت است. جنبش دانشجویی همواره نگاه انتقادی و بعضاً رادیکال در برابر قدرت داشته و همیشه به دنبال احقاق حقوق مستضعفان و مظلومان بوده است.
حال سؤالی که پیش میآید این است که استقلال از قدرت به چه معناست؟ قاعدتاً استقلال از قدرت به معنی عدم ارتباط با احزاب نیست. ارتباط با احزاب اگر از جنس معامله باشد (به این معنا که یکچیزی بدهیم و یکچیزی هم بگیریم)، قاعدتاً غلط است. ارتباطی در این ماجرا سازنده است که قدرت را بهپای میز مذاکره بکشد تا اهداف جنبش دانشجویی محقق گردد. جنبش دانشجویی برحسب ماهیت خویش باید از دل دانشگاه و جامعه دانشجویی به دنبال قدرت خود باشد و قدرتش را بسازد نه اینکه آن را از احزاب، دولت یا غیره به دست بیاورد.
رسول کچوئیان: میشود جریان دانشجویی در ایران معاصر را در چند دوره طبقهبندی کرد: یک دوره قبل از انقلاب است که بیشتر ماهیت چریکی و مبارزاتی دارد. بعد دهه شصت است و بعد دهه هفتاد است که بیشتر ماهیت جنبشی پیدا میکند. میخواهم بگویم ماهیت جنبش دانشجویی همواره ذیل یک چیز مشخص نبوده است. بعدتر بخواهیم بگوییم دوره دهه هشتاد و خصوصاً نود، جریان دانشجویی درگیر اختلافها بود. دهه شصت هم در پی نقد اجتماع نبود، بلکه در پی استقرار همان حاکمیت انقلاب و تحکیم و ثبات حکومت تازه شکل گرفته بود. دهه نود را هم کلاً دهه «فعالیت دانشجویی» میبینم. اصلاً شاخصههای جنبشی را ندارد، شاخصههای چریکی را هم اصلاً ندارد. نه در پی استقرار است و نه آنقدر اختلافات دهه هشتاد وجود دارد.
بهترین تعریف را برای عملکرد جنبش دانشجویی در رویکرد جامعهشناختی هابرماس و بحث حوزه عمومی میبینم. هدف جریان دانشجویی باید بازکردن حوزه عمومی برای نقدکردن باشد که هم فساد کمتر اتفاق بیفتد و هم کسانی که قدرت دارند چه از جناح موافق و مخالف (رفرمیست و اقتدارگرا) بتوانند به آن اهدافی که جنبش دانشجویی در نظر دارد بهتر میل بکنند.
در نسبت جریان دانشجویی با قدرت، جریان دانشجویی باید از تمام جهات ـچه ماهیت اقتصادی، چه ماهیت سیاسی و اندیشهایـ خودش را از قدرت جدا نگاه دارد؛ یعنی آبشخورش باید از آنها جدا باشد و استقلال خودش را حفظ کند. این بحث استقلال، یک بحث اصولی است که همیشه هست. ولی اینکه ذیل این اصول، در مواجهه با جناحی که قدرت را میگیرد، کدام استراتژی را برای حفظ آن استقلال باید داشته باشد، امر متغیری است. اگر زمانی جناح اقتدارگرا (بنیادگرا) بخواهد قدرت حاکم را در دست بگیرد، طبعاً جریان دانشجویی منتقد، یک نوع نگاه و استراتژی برای نقد آن جریان دارد. سعی میکند هیمنه و اعتبار آن جریان را با مباحث اندیشهای و بحثهای استراتژیک و روشهای دیگر کم یا ساقط بکند. یک زمان هم هست جریانی که واجد قدرت میشود همسو با آن اهدافی هستند که جریان دانشجویی منتقد و مستقل آنها را دنبال میکند. طبعاً جریان اصلاحات همین بود. تا حدودی جریان جدید دولت آقای روحانی هم همین است. در اینجا استقلال، ثابت است. منتها در مورد اول، (وقتی نسبت به جریانات اقتدارگرا صحبت میکنیم) بحث کاملاً دوریکردن و نوع روش چکشی است؛ اما زمانی که درباره دولت اصلاحات یا دولت آقای روحانی صحبت میکنیم، هدف تضعیف آن جریان لزوماً نیست. اگر هم نقد بکند برای این است که بهتر خودش را به اهداف اصلاحطلبانه که میخواهد برساند. نقد باید همواره برقرار باشد و بیشترین نقدی که ما به جریاناتی همسو با خودمان که قدرت را در اختیار دارند، مطرح میکنیم (خصوصاً نقدی که در دولت آقای روحانی میکنیم) نقدهای متناوب برای جلوگیری از رخ دادن فساد باید باشد.
در بحث رابطه با احزاب، یک زمان بحث وابستگی مطرح میشود که میگوییم جریان دانشجویی باید استقلال خودش را از احزاب حفظ کند؛ به این معنا که واقعاً احزاب و قدرت (بهمعنای دولتی) نباید بتوانند در جریان دانشجویی دخالت بکنند. آبشخورها چه اقتصادی و چه فکری و غیره باید مستقل و جدا از هم باشد؛ ولی بعضاً هم ما از دو منظر دچار خطا میشویم: اول اینکه این لفظ استقلال را صرفاً بهعنوان یک ژست مطرح میکنیم که باعث میشود جریانات همسوی خودمان را تضعیف کنیم؛ در صورتی که از لحاظ استراتژیک کار درستی نیست. مورد دوم هم چون استقلال خودمان را میخواهیم حفظ کنیم و از نظر سیاسی نمیخواهیم با احزاب دچار خلط شویم، خودمان بهعنوان شبهحزب عمل کنیم و به قدرت ورود پیدا کنیم. این تجربه را در جریانهای دهه هفتاد شاهدیم که کار خطایی است. اینکه جریان دانشجویی مستقیماً بخواهد وارد قدرت بشود، این یک آفت است؛ یعنی حد وسط باید رعایت شود.
ضمن اینکه فرصت برای دوستان فراهم است که به مباحث سایر مشارکتکنندگان در میزگرد پاسخ و واکنشی داشته باشند، پرسش دیگر این است که اگر جنبش دانشجویی را بهمثابه یکی از اشکال جنبش اجتماعی در نظر بگیریم، در این صورت رابطه ارگانیک این جنبش با بقیه جنبشهای اجتماعی همارز مثل جنبش کارگری، زنان، زیستمحیطی باید در کانون و دستور کار فعالان دانشجویی باشد یا اینکه پیوستن به آن جنبش سیاسی و حرکت سیاسی رفرمیستی که در جامعه موج ایجاد کرده است؟ آیا میتوان چنین الویتبندیای قائل شد؟ این دو با همدیگر تضاد دارند یا قابل جمعاند؟ کدام بر دیگری تقدم دارد؟
حمید نظری: جریان دانشجویی میتواند با احزاب و NGO ها همکاری کند، اما نه به این ترتیب که یکی از اینها ذیل دیگری قرار بگیرد یا بخواهد موازین خودش را از دست بدهد. با رعایت موازین، یکی از راهکارها میتواند این باشد که انتقال تجارب بشود از احزاب به جریان دانشجویی و انتقال ایدهها از جریان دانشجویی به احزاب صورت گیرد. درباره NGOها و دیگر جنبشها هم همینطور.
اما در بحثهای دوستان، جریان فعلی با جریان دهه هفتاد و دهه هشتاد مقایسه شد. من فکر میکنم این کار اشتباه است. به این دلیل که همه اینها را باید در بستر زمانی خودش سنجید. اصلاً شرایطی که الآن وجود دارد ـ چه در سطح مطبوعات و شبکههای اجتماعی و چه در گفتمانهای جریان دانشجویی ـ خیلی با دهه هفتاد متفاوت است. من ابتدای بحث گفتم جریان دانشجویی سه فاکتور دارد. یکی پیشروندگی، دیگری مشارکتی بودن و دیگری انتقادی بودن. در هر برهه یکی از این ویژگیها وضوح داشته است. من فکر نمیکنم که پیشروندگی را بشود از دست داد.
در پایان این را هم بگویم الآن بحث سر این نیست که احزاب و جریان دانشجویی خوب هستند یا بد! بحث این است که جریان دانشجویی یک چیز است و احزاب چیز دیگر. حال این دو میتوانند با هم همکاری و رابطه داشته باشند. سر این موضوع با تسامح اتفاقنظر وجود دارد؛ اما معنای همکاری و رابطه این نیست که فعال دانشجویی عضو حزب هم باشد.
محمد رهبری: من چند نکته در رابطه با بحثهای دوستان را بگویم. اول اینکه من فکر میکنم اگر از همان دهه بیست که جریانات دانشجویی بهصورت جدی در ایران شکل گرفتند، نگاه کنیم تا امروز، در آن زمان که اصلاً جامعه مدنی نبوده و حتی شاید امروز هم جامعه مدنی قدرتمند در ایران شکل نگرفته باشد و ما نمیتوانیم بگوییم جنبش دانشجویی از جامعه مدنی برخاسته است. درواقع چه قبل از انقلاب چه بعد از انقلاب، بیشتر یک احساس یا انگیزهای بوده است که دانشجویان متشکل شوند و بر اساس همان جوانی و آرمانخواهی که داشتند، اهدافشان را پیگیری کنند؛ اما نکتهای که وجود دارد من فکر میکنم هویتی که از همان دهه بیست تا همین امروز در جریانات دانشجویی مسلط بوده، این است که همواره نسبت به قدرت رویکرد انتقادی داشته است. در دهه شصت هم به خاطر فضای ایدئولوژیک و پراتیک آن موقع، از طرف جریانهای دانشجویی به شخص اول نظام (امام) خیلی انتقاد نمیشده، ولی به بخشهای دیگر حاکمیتی انتقاد میشده است. رویکرد انتقادی هم از آرمانگرایی نشأت گرفته است.
به بحث هزینه و فایده اشاره کردم؛ فایده به چه معنا است؟ به این معنا که یک اقدام چقدر به دانشجو کمک میکند که به آرمانش نزدیک شود. الآن فرض کنید که دنبال کاهش فساد یا کاهش اختلافات طبقاتی در جامعه هستیم؛ کنشهای مختلفی میتوان در این راستا انجام داد. جریانات دانشجویی سعی میکنند کنشی را انجام دهند که هزینهای که آن کنش دارد به نسبت فایده برای فسادستیزی و کاهش فاصله طبقاتی، کمترین هزینه باشد.
نکته بعدی اینکه یک دوگانه فضای جنبشی و فضای قانونی وجود دارد. خیلیها میگویند برای اینکه ما به جامعه مدنی برسیم و فضای قانونی را تجربه کنیم، باید از فضای جنبشی خارج شویم. اگر نگاه کنیم در خیلی از کشورهایی که توسعهیافته هستند به یک معنا ما جنبش دانشجویی را نمیبینیم؛ شاید جنبشهای محیط زیستی و یا زنان را ببینیم، اما در فضای دانشجویی اتفاقی که در مه ۶۸ افتاد و اتفاقاتی که قبل از آن افتاده بود را دیگر شاهد نیستیم؛ چراکه دانشگاه از آن فضای جنبشی خارجشده و وارد فضای ساختاری و قانونی شده است. من فکر میکنم این اتفاقی است که به هرحال برای فضای دانشجویی در ایران خواهد افتاد.
واقعیت این است که در چهار سال گذشته جریان دانشجویی به یک معنا همانطور که دوستان هم گفتند همراه احزاب شده بود. احزاب به چه معنا؟ ما بهطور کلی، دو حزب اصلاحطلب و اصولگرا داریم؛ درواقع دو جریان سیاسی عمده داریم. به نظر من خیلی وقتها جریان دانشجویی همراه آن احزاب شده و در جریان قدرتگرفتن آن حزب کمک کرده است. درست است که یک آرمانی داشته است و به خاطر آن آرمان به حزب مزبور کمک کرده، ولی در عمل اتفاقی که بعد از چهار سال بعد از انتخابات مجلس، ریاستجمهوری و شورای شهر و … میبینیم این است که کمک شده به قدرتگرفتن یکسری افراد که لزوماً هم آن آرمان را دنبال نمیکنند. به همین خاطر نیاز است که یک بازاندیشی جدی در این رابطه اتفاق بیفتند که ببینیم ریشه مشکل کجاست.
عامر ارمغان: در بحث رابطه جنبش و نهاد دانشجویی با قدرت حداقل سه علت را مطرح کردیم. در توضیح علت اول، به لحاظ ماهیت قدرت، فضای جامعه سیاسی در ایران یکسری تغییراتی کرده است. ما در تاریخ معاصرمان اغلب در بحث قدرت به حالت دوقطبی میرسیدیم. از دوره مشروطه و سپس دوره رضاشاه، سنت-مدرنیته یک دوقطبی آرمانی بود. وقتی میگویم آرمانی به این خاطر یک مقدار تعصب ذیل خودش میآورد. وقتی شما یک آرمان دارید، پای آن میایستید و حتی حاضرید برایش جان بدهید. بعد از انقلاب دوقطبی بین دو جناح باقیمانده بعد از انقلاب که در قدرت حضور داشتند، باز هم تا حدودی آرمانگرایانه بوده است. جناح چپ خیلی علاقه به آزادیها داشت و جناح راست هم آرمانی را تعریف میکرد که دین مردم را درست کند. اتفاقی که از سال ۸۴ رخ میدهد، تنزل دعوای سیاسی در قدرت بوده است. البته تأکید میکنم که نمیگویم با ورود آقای احمدینژاد این امر به وقوع میپیوندد؛ آقای احمدینژاد نمود این اتفاق بود. ایشان که میآید که وارد میشود دیگر دعوا بین جناح چپ و راست و بر اساس یکسری آرمانها و اعتقادات نیست. گفتمان ایشان این است که مردم یکسری نیازهای روزانه دارند. مردم باید مثلاً نانشان تأمین شود. آرمانهای جناح اصلاحطلب را نقد میکند و حتی به جناح راست هم میزند که مشکل جوانان ما موی دختران ما نیست و مسئله را به منافع تقلیل میدهد. بحث آرمان را در فضای سیاسی دو قدرت در ایران میآورد و به منافع میکشاند که تا به امروز همین جریان ادامه دارد. اگر مثلاً بحث انتخابات ۹۶ را نگاه کنیم، صحبت اصلی این است که چه کسی میتواند شغل ایجاد کند و رکود اقتصادی را بردارد؟ یعنی امر سیاسی از فضای آرمانیاش تنزل میکند به اینکه ما میخواهیم وضعیت معیشت روزمره را بهبود بدهیم. پس ما با قدرتی مواجهیم که با بیست سال پیش، سی سال پیش فرق میکند. به همین خاطر نوع مواجهه جریان دانشجویی با آنهم باید متفاوت باشد. ماهیت قدرت در امروز، ماهیت تأمین منافع است و جامعه هم به همین سمت رفته است.
بحث دوم، اینکه خاستگاه دانشجویان در امروز با گذشته متفاوت است. در گذشته، دانشگاه، دانشگاه نخبه بود. اقشار خاص جامعه وارد میشدند و با ظرفیتهای محدود دانشگاهی که میشدند گلچین نخبگان یک جامعه. از سالهای ۷۰ به اینطرف و بهویژه از دهه هشتاد با عمومی شدن دانشگاه مواجه شدیم. الآن فکر میکنم حدود ۵ میلیون دانشگاهی داریم. خود جامعه به لحاظ عمومی هم تغییر پیداکرده است؛ یعنی جامعه هم یا بهتبع آن یا تأثیرپذیر از همان نهاد قدرت، منفعتطلبتر شده و از آرمان تنزل پیداکرده است. دانشگاه، دانشگاهِ جامعه شده است؛ دانشگاه عمومی شده نه دانشگاه خاص. پس دانشجویان هم اتفاقاً در روزمره میبینیم که بسیار منفعتطلب شدهاند. این منفعت را من البته الزاماً نمیخواهم بار منفی بدهم. اساساً فضای دانشگاهی هم تقریباً غیرایدئولوژیک است.
بحث سوم اندرکنش بین نیروهاست. آقای کچوئیان گفت رسالت مهم جنبش دانشجویی این است که بتواند فضا ایجاد کند تا یکسری ایدهها دیده شوند. همان تعبیر هابرماسی که از جنبش دانشجویی داشت. ضمن تأکید بر این، میگویم اتفاقاً این جنبش هم خودش میتواند محصول فضایی باشد که از تضاد بین نیروها ایجاد شدهاند. در فضای سیاسی، نیروها با هم کنشگری دارند. بین این کنشگریها فضا برای تنفس ایجاد میشود. کنش دانشجویی بهنوعی محصول این فضاست؛ یعنی اگر فضا بستهتر باشد و حاکمیت یکدست شود، کنشها تغییر میکند.
سمانه سهرابی: من میخواهم اول بر روی همان بحثی که بر سر مرز میان جریانات دانشجویی با قدرت بود تأکید ویژهتری کنم. هابرماس میگوید: جایی سیاست باید وارد دانشگاه شود، وارد جریان دانشجویی شود که (همانطور که آقای کچوئیان هم گفتند) حوزه عمومی را سیاسی کند و درواقع بخواهد سیاستگذاریها را در معرض مباحثه عمومی قرار دهد. آن هم در صورتی موجه و مقبول است که مطالبهمحور باشد و بحث انتقاد و عرضه توصیه باشد وگرنه باعث سیاسی شدن دانشگاه و دانشجویان نمیشود، بلکه یک سیاسیزدگی و سیاستبازی را بین فعالان دانشجویی ایجاد میکند. از این منظر میگویم که این مرزها باید محکمتر و استوارتر بنا و نهادینه شوند. نمونه عینی این سیاستزدگی که اخیراً خودمان شاهد آن بودیم کمپین نجات دانشگاه است. در هیاهوی این کمپین، ما اعتصاب و دستگیری کارگران هفتتپه را داشتیم. هیچ توجهی از طرف جریانهای دانشجویی نشد یا منصفانهتر بگویم از سمت معدود تشکلهایی واکنشی به این قضیه نشان داده شد. بعدتر هم مرگ دستفروش قمی رخ داد؛ انسانی که برای ارتزاق جان خودش را از دست میدهد. باز هم بین فعالان دانشجویی واکنشی دیده نشد. از این منظر میگویم سیاستزدگی، چون ما زمین بازی را اشتباه گرفتیم. وقتی میگویم هویت و اصالت، منظورم اینجاست که بالاخره قرار است وارد میدان قدرت بشویم، یا وارد میدان جامعه مدنی بشویم، یا باید مرز را نگه داریم؟ برای ما نباید خیلی فرق کند که ریاست وزارتخانه علوم را چه کسی در نهایت به عهده خواهد گرفت که حالا امضای چند هزار نفره جمع کنیم. در نهایت سیاست کلی دولت و آقای روحانی تعیینکننده نحوه عملکرد وزیر است. درست است که بین آقای فرجی دانا و آقای فرهادی و وزیر علوم آقای احمدینژاد تفاوت است؛ اما آنچه مغفول مانده این است که وظیفه و رسالت ما پیگیری این دست مسائل نیست.
نتیجه آن میشود که جایی که ما زمینبازی را خالی میکنیم، طرف مقابل میآید آن زمین را غصب میکند. غصب که نه! غصب وقتی است که ما خودمان در آن زمین باشیم و از ما بگیرند، اینجا که ما خودمان زمین را تقدیم کردیم! اخیراً بیانیهای از طرف جنبش عدالتخواه شیراز درباره رضا شهابی خواندم؛ جایی که دقیقاً ما هیچ کنشی نشان ندادیم. میگویم ما، چون دیدگاهم از منظر سرکوب و نقد خارج از گود نیست، من خودم را در همین ساختار باید تعریف کنم.
من متوجه هستم بعد از آن هشت سال دوران ریاست آقای احمدینژاد محدودیتهایی تحمیل شد و بدنه جریانها و تشکلهای دانشجویی تضعیف شد و الآن رنجور و نحیف و زخمخورده است. ولی روی همین داشتههای اندکی که داریم باید سرمایهگذاری بشود، جدی گرفته شود، رویشان آیندهای ترسیم کرد و نگذاریم بیشتر از این سرکوب شود. خودمان زمین را خالی نکنیم که طرف مقابل بیاید و پر کند. بحثی را آقای میثمی مطرح کرده بودند درباره فعالیتهای اجتماعی دانشجویان که قبلاً زمان خودشان اجرا میکردند در مناطق زلزلهزده یا محروم؛ الآن شاید ما شرایطش را نداشته باشیم. بالاخره نظارت یکسری از ارگانها هست، نهادهای خارج دانشگاهی دخالت دارند که انجمنهایی مثل ما نتواند وارد این مقولات شوند؛ اما دادن بیانیه در حمایت از جریانهایی که واقعاً هیچ رسانهای ندارند، جنبشهای کارگری، جنبشهای زنان، جنبشهای صنفی معلمان و… ناممکن نیست. واقعاً هیچ نقدی به هیچ جریانی و قدرتی وارد نیست جز خودمان. وقتی این دست اتفاقات در جامعه میافتد واقعاً شایسته نیست دغدغه انتخاب وزیر علوم، شایسته نیست دغدغه سهمخواهی از انتخابات.
رسول کچوئیان: آقای ارمغان گفتند که احمدینژاد با گفتمان منفعتگرایی رأی آورد. یک نقد تاریخی داشتم که آقای احمدینژاد با این عنوان نبود که رأی آورد. اینکه جریان جامعه به این سمت رفت که منفعتگرا شد، بیشتر به خاطر سیاستزده شدن و به خاطر بالاگرفتن دعوای ایدئولوژیک بیش از حد و عدم نگاه به معیشت مردم در جریان اصلاحات بود. وقتی بیشتر از یک حدی شما فقط به بحث فرهنگ و بحثهای اندیشهای بپردازید و به معیشت مردم نپردازید، ولو اینکه ممکن است در کارهای اقتصادی به آنها فکر کنید، مردم بهتدریج گرفتار سیاستزدگی میشوند. رأیآوردن آقای احمدینژاد بیشتر بهخاطر یک سیاست فسادستیزی پوپولیستی بود. میخواهم از این قضیه استفاده کنم که بگویم در حال حاضر هم معیشت مردم بسیار مهم است. پارادایم ذهنی فعلی مردم ایران و پارادایم فکری جهانی، حول عدالت است. اگر جریانات رفرمیستی به این قضیه نپردازند، بازهم آن قضیه سیاستزدگی و دوریگزینی مردم از جریانات اصلاحطلبی کنونی اتفاق میافتد.
آقای رهبری صحبت خوبی کردند. دهه هفتاد، بهخاطر خاص بودن دانشجویان و کمبودن دانشگاه، کسانی که دانشجو بودند یک هویت خاص اجتماعی در بین مردم داشتند. جامعه به دانشجو یک نگاه دیگری داشت. بهخاطر تکثیر دانشجویان، منزلت اجتماعی دانشگاه، منزلت فرودستی شده است. در گذشته، دانشجو بهعنوان بخش نخبه دیده میشد و مردم بهعنوان یک منزلت اجتماعی به حرفهایش تکیه میکردند. الآن اصلاً اینگونه نیست. الآن متأسفانه جریان دانشجویی در موقعیتی نسبت به جریانات رفرمیستی ایستاده که بیشتر انتقالدهنده و بیشتر ابزار رأی آوردن و قدرت گرفتن یکسری جریانات سیاسی شده است. جایگاه جریانها و تشکلهای دانشجویی در ستادهای انتخاباتی نیست. ولی الآن همهشان در ستادها شرکت میکنند. نقش فعلیشان متأسفانه این شده که جریانات اصلاحطلب از بالا یک دیکتهای میکنند و در لوای اینکه از این بهتر نمیشد و دیگر راهی جز این نداریم، جریان دانشجویی ترجیح میدهد که صرفاً از ترس اینکه بدتر از این اتفاق نیفتد، همان عمل را انجام دهد. به چه علت جریان دانشجویی این کار را میکند؟ اولاً به این خاطر که قدرتش در اجتماع کم شده است. دوم به خاطر اینکه یکسری اختلافهای قشری در جریانات دانشجویی اتفاق افتاده است که باعث شده جریان دانشجویی نتواند متحداً موضعگیری کنند و اصلاحطلبان را تحت فشار قرار دهند. درست است جریان دانشجویی در قامتی نیست که بتواند برای اجتماع پیشقراولی کند، ولی در قامتی هست که بتواند اصلاحطلبان را تحت فشار قرار دهد.
خودسریهای جریانات سیاسی و فسادهایی که بنشان اتفاق میافتد، به این خاطر است که کسی نیست نقدشان کند.
جریان دانشجویی میتواند در حال حاضر پیشقراول عدالتخواهی در جامعه باشد. کمااینکه پاردایم حال حاضر جامعه و جهان، پارادایم عدالتخواهی است. الآن دانشجوها میتوانند با برگشت به تجاربی که قبل از انقلاب داریم و چه در دهه شصت داریم، پیشقراول گفتمان عدالت در جامعه بشوند و این قضیه را ادامه دهند. این دو نقش را بهراحتی میتوانند الآن ایفا کنند هرچند که به عقیده من، دانشجو منزلت خودش را از دست داده است و باید آن را بازیابی کند.
دیگر اینکه جریان دانشجویی بعضی اوقات در دوگانه آرمانخواهی و مصحلتاندیشی میافتد. وقتی در این دوگانه میافتیم، صلاح دانستن و عقلگرایی به نام و برچسب محافظهکاری ذبح میشود. از طرف جریانهای محافظهکار هم آرمانگرایی به تندروی ذبح میشود. این تقابل اشتباهی است. جریان دانشجویی باید به این پختگی برسد که بتواند هم آن پیشقراولی را که میخواهد، پی بگیرد و مثلاً به ظلمهایی که در جریانات کارگری و امثالهم اتفاق میافتد رسیدگی بکند و صدایش را بیرون بیاورد و هم در جهت منفعت صنفی خودش بتواند از خودش دفاع کند. منفعت صنفی به معنای منفعت مادی نیست. بالاخره جریان دانشجویی برای اینکه صدایش و نقدش را بتواند رساتر اعلام کند، ابزار میخواهد. این ابزار بعضاً ممکن است در گرو این باشد که وزیر خوب انتخاب شود؛ یعنی نمیتوانیم بگوییم که دوگانه انتخاب بکنیم که بگوییم الآن این مهمتر از وزیر خوب است. البته وارد مصادیق نباید شد.
سعید طاهری: میتوان گفت از نگاه دانشجو هر جنبشی که رویه اصلاح در جامعه را پیشگرفته باید تقویت شود؛ اما از کجا و چگونه؟ آیا قدرت و حکومت این جنبشها را تقویت و از آنها حمایت میکند؟ قطعاً جواب منفی است. گرچه ساختار قدرت به این باور رسیده است که این جنبشها در بعضی زمینهها مانند سازمانهای مردمنهاد فعال در حوزه محیطزیست و خیریه باید تقویت شوند، اما جنبشهای دیگر مانند جنبشهای کارگری و … مدام در حال سرکوب شدن هستند. قطعاً جنبش دانشجویی بهعنوان یک جنبش رفرمیستی باید در حمایت و تقویت این نوع جنبشها تا حد امکان وارد شده و جامعه را برای پذیرش و پشتیبانی از این نوع جنبشها آماده بکند.
بحث تنزل آرمانها و منفعتطلبی که اشاره شد، یک واقعیت است که خاصه در دوران آقای احمدینژاد شاهد آن بودیم. اکنون ما با مشکلی روبهرو هستیم و آن ورود فعالان دانشجویی در یکسری معاملات و رایزنیها با احزاب است.
اما ارتباط جنبش دانشجویی با احزاب و قدرت چگونه باشد؟ ما زمانی میتوانیم یک ارتباط را سازنده تلقی کنیم که باعث پیشبرد اهداف جنبش دانشجویی و خواستههای صنفی یا اجتماعی دانشجویان باشد. بهشرط آنکه این ارتباط باعث وامداری و زیر سؤال رفتن استقلال مجموعه نشود. من روی بحث اولم تأکید دارم که استقلال تشکیلاتی تشکل تحت هر شرایطی باید حفظ شود. هیچ منعی وجود ندارد که اشخاص با احزاب همکاری کرده یا عضو حزب شوند، ولی بحث این است که زمانی که افراد دانشجو هستند و در جریانات دانشجویی فعالیت میکنند بههیچوجه مناسب نیست که در خدمت یک حزب باشند و تصمیماتی را که در خارج از دانشگاه گرفته میشوند را در داخل دانشگاه اجرایی کنند. معتقدم که اگر یک تصمیمی از دل خود جریان دانشجویی بیرون بیاید حتی اگر اشتباه هم باشد، عمل به آن بسیار بهتر از عمل به تصمیماتی است که از خارج دانشگاه به دانشجویان تزریق میشود.
بحث دیگر این است که تشکلهای دانشجویی با بدنه دانشجویی خودشان میتوانند بر احزاب فشار بیاورند و مسائلی را که خودشان تشخیص میدهند، اصلاح کنند. متأسفانه امروز با شرایطی روبهرو هستیم که دانشجویان و فعالان دانشجویی بهجای کارکردن در محیط دانشگاه و جامعه دانشجویی همه تلاششان برای لابیکردن با افراد خارج از دانشگاه و شخصیتهای متصل به قدرت است که این مسئله حاشیههایی را به همراه دارد.
بحث دیگر اینکه ساختار قدرت چه مسئولیتی باید داشته باشد؟ حاکمیت قدرتش را از عموم مردم میگیرد و مردم این قدرت را به او میدهند. در مقابل، کسی که صاحب قدرت است باید پاسخگو باشد. وقتی قدرت وارد جریانات دانشجویی میشود، با معضلاتی مواجه میشویم. مثلاً یک جریان سیاسی، شخصیتی را ابزار خودکرده و به دور از آرمانها و در جهت منافع شخصی از او استفاده میکند. وقتی دانشجو وامدار قدرت باشد با چند مشکل مواجه هستیم. مشکل اول اینکه جریان دانشجویی به وظیفه پرسشگری خود در قبال آن قدرت بهدرستی عمل نخواهد کرد. بحث بعدی ترجیح منافع شخصی بر منافع جمعی و تشکیلاتی است.
در نهایت اینکه احزاب ـ چه ما خوشمان بیاید چه خوشمان نیاید ـ به دنبال نفوذ در دانشگاه هستند؛ یعنی خیلی سخت است که بتوانیم در دوران دانشجویی به امید پیشبرد اهداف خودمان با احزاب ارتباط بگیریم. غالباً این ارتباط باعث دور شدن از آرمانهای جنبش دانشجویی است.
اگر اجازه بدهید بهعنوان آخرین نکته دوستان در ضمن جمعبندی نهایی از بحث خود، کمی مصداقیتر صحبت کنند. الآن بالاخره دولتی سرکار آمده است و داعیههایی هم دارد. مثلاً مدعی است که در راستای حاکمیت قانون عمل میکند و در خدمت اهداف اصلاحی است. در مواجهه با این دولت چه باید کرد؟
محمد رهبری: اینکه چه شد از آرمانگرایی به سمت منفعتگرایی سوق پیدا کرد، بهنظر من جدای از گفتمان آقای احمدینژاد و یا هر اتفاق دیگری که افتاده است، بحران اقتصادی که داشتیم هم عامل مهمی بوده است. بحثی که مطرح است اینکه اساساً جریانات دانشجویی را چه تعریف میکنیم؟ یک نگاه این است که وظیفهاش در درجه اول به دانشگاه محدود است. ما وقتی در خود دانشگاه این همه مشکل داریم، اولویت را باید روی آن مسئله بگذاریم و دیگر اصلاً به جریانهای کارگری و غیره نمیرسد. یک دیدگاه دیگر این است که باید به شکل عام و توأمان به مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی نگاه شود. دو نگاه اینگونه ما داریم. خیلی مهم است که تعریفمان از وظایف جریانات دانشجویی چه باشد. من با آقای کچوئیان موافقم که تضادی با هم ندارد که هم مسائل دانشگاه را پیگیری کنیم و در نتیجه بگوییم که وزیر مطلوب چه کسی است، هم نسبت به اتفاقاتی که در کشور میافتد واکنش نشان بدهیم. خصوصاً درست میگویند که ما یک جاهایی در بحث عدالتطلبی فضا را خالی کردیم و جریانات دیگری این را پر میکنند. واقعیت این است که ما خیلی افراطی در فضای سیاسی افتادهایم که دقیقاً این مسئله به جمعبندی بنده هم ربط پیدا میکند. فکر میکنم دو اتفاق برای دانشجوها افتاده است. یکی اینکه روزمره شدند. یک بخشی هم به خاطر شبکه اجتماعی مجازی است که هر روز اخبار روز را میخوانند و روزمرهشان کرده است. دوم همان بحثی که در بخش قبلی گفتم، پیادهنظام شدن احزاب است.
وقتی جریانهای دانشجویی بهخاطر انتخاباتها صرفاً یکسری منافع را دنبال کردند، در آن فضا ماندهاند و نمیتوانند بیرون بیایند. کاری که آن زمان در انتخابات کردند، اشتباه نبوده است؛ یعنی در آن فضا و موقعیت، اگر آن کار را نمیکردند، شاید نتیجه بدتری هم میداشت؛ اما الآن طی این چهار سال برای انتخابات مجلس، شوراها و ریاستجمهوری، تجربه شده است. بیشتر از اینکه آرمانشان تأمین شود، اهداف و منافع سیاسی آن احزاب دنبال شده است؛ اگرچه شاید آن احزاب بیشتر به تأمین منافع جریانات دانشجویی کمک کنند. شاید ضرورت داشته باشد که بازاندیشی و فکری شود که چه باید کرد؟ ضمن اینکه به عقب برنگردیم و فضای قبل از سال ۱۳۹۲ را تجربه نکنیم. ما تا الآن اعتماد کامل میکردیم که زمانی که لیستی رأی میدهیم؛ احتمالاً آنهایی که رأی میآورند منافع آرمانی جریان دانشجویی را دنبال میکنند. خب اتفاقی که الآن افتاده، این نیست.
عامر ارمغان: در حال حاضر نهاد قدرت اعم از دولت و نهادهای غیردولتی در ایران وظیفه خود را تأمین منافع تعریف کرده است. دولت و مخصوصاً بخشهای غیردولتی در حاکمیت نگاه تأمین منافع دارند. نکتهای هم وجود دارد که حاکمیت تا حدودی از تبلیغ و ترویج ایدئولوژیاش کوتاه آمده است. اگر شما به فضای فعلی، حتی برخی برنامههای صداوسیما دقت کنید، در بخشی از برنامههای تبلیغاتی یک نظام ایدئولوژیک، شوخیهای جنسی انجام میشود. اینها اساساً کوتاه آمده از ایدئولوژی است.
فضای دانشگاه هم فضای عمومیتری شده است. بخش مهمی از تضادهای نیروهای اجتماعی این است که چطور میتوانند منافع را بهتر تأمین کنند. از طرفی، بخشهایی هم در جناح چپ و هم در جناح راست (اصولگرا و اصلاحطلب) درگیر فسادند. این سه مؤلفه را کنار هم که میگذارم، به این نتیجه میرسیم که اگر نهاد غیری مثل جنبش دانشجویی و یا هر نهاد دیگری مثل گروههای محیط زیستی و غیره بخواهد یک اولویت را برای فعالیت خودش تأمین کند، آن اولویت برطرفکردن شکافهای اجتماعی و درواقع عدالت است. من از عدالت با معنای بسیار گستردهتری از آنچه در عرف جا افتاده است، استفاده میکنم. جنبشها باید بحث عدالت را چه در بعد اقتصادی، سیاسی، جنسیتی، قومیتی و مذهبی معنای بسیار بسیطی دارد پی بگیرند؛ فضای جامعه ایران و فضای دانشگاه بسیار تشنه پرداختن به این قضیه است. اساساً یک خلأ بزرگی ایجاد شده است. چراکه نهادهای درگیر در قدرت (اصلاحطلب و اصولگرا) تهی از این مفهوم هستند. آنها نمیتوانند نمایندگان مناسبی برای عدالتخواهی باشند که امروز تبدیل به یک نیاز عمومی شده است.
چون اختلاف آشکار در اهداف و رفتار گروههای حاضر در قدرت و جنبشهای اجتماعی وجود دارد، باید رابطه نهاد دانشجویی با قدرت محدود و با جنبشهای همرده خودش گسترده باشد چراکه به رشد، پویایی و بازپروری مفهوم عدالتخواهی در ابعاد مختلف سیاسی اجتماعی و اقتصادی منجر خواهد شد، درحالیکه گروههای حاضر در قدرت، بههیچعنوان سردمدار یا حتی عضو مناسبی برای جریان عدالتخواهی نیستند. از دیگر سو در ذهن دانشجویان نسبت به احزاب ـ مخصوصاً آنهایی که به جریانات دانشجویی نزدیک میشوند ـ یک پیشینه بیاعتمادی وجود دارد. بهصورت تجربی ما هم حس کردیم آنها نگاه ابزاری دارند. اگر بنا است این رابطه برقرار شود، ابتدا این دیوار بیاعتمادی است که باید بریزد. نهایتاً اینکه غالب احزاب در ایران توانایی اصلاح ساختاری در خودشان ندارند؛ نمیتوانند خودشان را پویا و بهینه کنند. نهاد غیر باید این کار را بکند. الآن فقط جریان دانشجویی است که میتواند بدون داشتن منافع خاصی احزاب یا شورای عالی اصلاحطلبان را نقد کند.
سعید طاهری: جنبش دانشجویی در بین جنبشهای اجتماعی همیشه درصحنه و اثرگذار بوده است. عدم ارتباط این جنبش با قدرت و احزاب هم یک امر غیرممکن است. ولی به هر حال آسیبهایی وجود دارد که به بعضی از آنها مانند تبدیلشدن جنبش دانشجویی به پیادهنظام عوامل خارج از دانشگاه اشاره کردیم. بحث دوم اینکه وقتی چنین ارتباط نادرست و غلطی وجود داشته باشد، توازن قدرت سیاسی به هم میریزد که این اتفاق هم مشکلات خاص خودش را به همراه خواهد داشت. ما باید آرمانها را میزان قرار دهیم نه منافع را.
اما در خصوص مواجهه با دولت فعلی یا هر دولت دیگر هیچ تفاوتی در وظیفه جنبش دانشجویی وجود نخواهد داشت. نگرش ما ایستادن برای اصلاح است، ایستادن برای اجرای غریب جامعه امروزِ ما، یعنی قانون اساسی. در این دولت هم گرچه شرایط تغییرات قابلتوجهی کرده است اما کماکان شاهد کاستیهای اساسی بالأخص در خصوص اجرای مر قانون در حقوق اقوام و موارد دیگر هستیم، لذا باید بهعنوان یک جنبش اصلاحی با روشنگریها و ایستادگیها به دنبال مطالبات و آرمانهای خود باشیم.
بارزترین ویژگی جنبش دانشجویی در سه دهه اخیر، پررنگتر بودن مطالبات سیاسی نسبت به سایر خواستههای صنفی و اجتماعی بوده است. به نظر من باید از نگاه صرف سیاسی دور شده و با پیگیری و فعالیت در امور صنفی و فرهنگی بتوانیم جامعه دانشجویی را (که بعد از اتفاقات سال ۸۸ دانشجویان از فعالیتهایشان دور شدند) به صحنه برگردانیم، چراکه وقتی دانشجو درصحنه باشد، نیازی به گرفتن قدرت از احزاب و غیر نیست. در چنین شرایطی ما میتوانیم هر حزب، قدرت یا دولتی را که بخواهیم بیمحابا نقد کنیم.
رسول کچوئیان: این نگرانی مطرح شد که الآن جریانات دانشجویی در تمامی طیفها، اتفاقاتی برایش میافتد که نمیخواهم بگویم بهتبع کشورهای اروپایی است، اما کمکم وارد کارهای مدنی و مثلاً عرصههای محیطزیست و خیریه و غیره میشوند. از طرفی این اتفاقات خوب است. منتها ماهیت جریان دانشجویی و ماهیت قدرت فعلی که حاکم بر جمهوری اسلامی است، ماهیتی است که جریان سیاسی دانشجویی باید وجود داشته باشد تا آنها را نقد کند. جریان دانشجویی که اصالتش را در کارهای مدنی ببنید، گزینه خوبی برای انتقاد و نقد کردن حاکمیت و دولت مستقر نیست.
بهعنوان جمعبندی برای جریان دانشجویی فعلی فقط همان دو راهکار را میتوانم پیشنهاد کنم. جریان اصلاحات ما ضعیف است، به این علت که جریان دانشجویی ما ضعیف است. چون ما باید نقدشان کنیم و ما هم ضعیف هستیم، آنها هم طبیعتاً بهعنوان جریانی که قدرت دستش است، احتمالاً دچار فساد میشوند. اگر جریان دانشجویی بتواند (و باید این کار را بکند) اختلافهای سطحی و ظاهری عقیده خودش را کنار گذاشته و تفاوتهای استراتژیک و ایدئولوژیک خود را در نهادهای گوناگون که البته همگی در یک اتحاد نسبی هستند، ساماندهی کند، میتوانیم امید داشته باشیم که جریان اصلاحطلب بتواند رشد کند. لازمه آن این است که جریان دانشجویی بتواند یک اتحاد نسبی استراتژیک را حداقل برای خودش حفظ کند.
از طرفی، با توجه به اینکه در دوره هشتساله آقای احمدینژاد ذبح طبقه متوسط رویداده و طبقه مستضعف خیلی فربهتر شده، جریان دانشجویی باید خوراک فکری و انتقادی که میخواهد به جامعه عرضه کند، بیشتر در جهت آگاهیسازی اقشار مستضعف و ستمدیده باشد و حول عدالتطلبی سامان یابد. آقای ارمغان گفتند عدالت در همه عرصهها، صحبت ایشان درست است. ولی عدالت اقتصادی باید پررنگتر شود. چیزی که ما الآن درگیرش هستیم و جریان اصلاحات در آن در حال باخت است، نپرداختن به جریان عدالت اقتصادی است. جریان دانشجویی هرچقدر در این مقوله سرمایهگذاری بیشتری کند، بیشتر به نفعش است.
سمانه سهرابی: من با اجازه شما درباره حرفی که درباره منزلت دانشجو و دانشگاه گفتند بحثم را شروع میکنم به حرف آقای ارمغان پل میزنم و به صحبتهای آقای رهبری میرسم. اینکه گفتید منزلت دانشجو دچار بحران شده است، کاملاً درست است. اتفاقاً مسئله اساسی تشکلها و جریانهای دانشجویی امروز هم دقیقاً هم فقدان منزلت دانشجو است. از سال ۷۸ که اتفاقات کوی دانشگاه افتاد و یکسری محدودیتها برای دانشگاه ایجاد شد، باعث شد سیستم طرحی بریزد که دانشگاه را از حالت سیاسی و مطالبهگریاش خارج کند. دانشجوی رتبه ۳۰۰۰ را کنار دانشجوی رتبه ۰۰۰/۳۰ مینشاند. این باعث میشود که دانشجوی دغدغهمند هم بهواسطه آن دانشجو به روزمرگی کشیده شود. اشاره به این موضوع در حرفهای همه ما بود.
میخواستم پل بزنم به حرفهای آقای ارمغان؛ اینکه میگویید کوتاه آمدن از ایدئولوژی در سطوحی از حاکمیت در جریان است، میخواهم بگویم که اتفاقاً اینطور نیست. این چیزی است که میخواهد ما ببینیم که گویی دارد منعطفتر عمل میکنند؛ اما اتفاقاً کاری که انجام میدهند، تزریق ابتذال هم به جامعه و هم به دانشگاه است؛ یعنی همینکه شما گفتید دانشگاه و جامعه کمی عمومیتر شده است، واقعاً هم همینطور است. وقتی دانشجوی نخبه و معمولی در کنار هم مینشینند و همان افراد ناهمگون که در جامعه هستند در دانشگاه تکرار میشوند؛ این میشود که آن ابتذال و بیدغدغهگی و مدگرایی وارد دانشگاه میشود.
آقای طاهری فرمودند که برنامههای تشکلها به صورتی شده که فعالان به دنبال شخصیتهای برجسته و سرشناس هستند. بله دقیقاً همین شده است. در مبحث قبل هم گفتم متأسفانه به اندیشه و داشتههای اندک دانشجویی وقعی گذاشته نمیشود. اگر هرکدام از ما در کنار رشد دادن خودمان مثلاً روی دو، سه نفر آدم کیفی، آدمی که میشود رویش حساب کرد و مطالعه میکند و یکسری دغدغههایی دارد و در کارش جدی است، سرمایهگذاری کنیم قطعاً میتوانیم اول تشکل خودمان و بعد پیوند تشکلهایمان را درست کنیم؛ یعنی اگر حتی بیست نفر دانشجوی فعال کیفی وجود داشته باشد، برای شروع خوب است. نه اینکه بگوییم چون زیست الگوی دانشجویی اینگونه شده است، نوع برخوردها و دغدغههایشان فرق کرده، باید به همینها اکتفا کنیم تا تشکلها خالی نشود یا ما موردقبول واقع شویم.
اما در خصوص اینکه آقای کچوئیان گفتند دانشجوها اتحاد نسبی استراتژیک داشته باشند، فکر میکنم اگر ما بیاییم هریک از جریانها را یک فصل از یک کتاب در نظر بگیریم، آن شیرازه و فصل مشترکی که آن کتاب باید داشته باشد، اصول و آرمان و اخلاق است. آنجا هم که گفتید اول باید جریان دانشجویی سیاسی باشد و بعد به جامعه مدنی توجه کند، به نظر من اتفاقاً باید عکس این باشد. احزاب هژمونیطلب هستند، پشتوانهای هم که میخواهند ابتدا به منافع حزبی خودشان توجه میکنند. البته ما باید این را هم در نظر بگیریم که اگر آقای روحانی رئیسجمهور شود، طبعاً شرایط برای کشور و مردم خیلی بهتر خواهد شد؛ اما نه اینکه در این جهت فعالیتهای ستادی کنیم و حالا بیاییم فعالیتمان را در جهت حوزه سیاسی پیش ببریم و از جامعه مدنی غافل باشیم. اصلاً وظیفه جریان دانشجویی این نیست.
رسول کچوئیان: البته منظور من این نبود. منظورم این بود که بیشتر در حوزه سیاست نقد خودش را بگذارد. من منظورم احزاب نبود.
سمانه سهرابی: اتفاقاً فکر میکنم حوزه مدنی و جنبشهای اجتماعی بیشتر به آن محتاج است، به این خاطر که واقعاً آنها رسانهای ندارند. احزاب بالاخره صاحب رسانه هستند، نیروهای فکری دارند، نیروهای اقتصادی دارند؛ اما جنبش کارگری نه نیروی فکری دارد و نه نیروی اقتصادی. واقعاً به پشتوانه احتیاج دارد. فکر میکنم جنبش دانشجویی باید این پشتوانه را در جامعه مدنی ایجاد کند. در نهایت هم استقلالش باید هم از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ فکری و اقتصادی حفظ شود؛ و در آخر اینکه باید بیشتر همّ و غمّمان را فعلاً بر این بگذاریم که هویتمان احراز و تثبیت شود. وقتی آن هویت تثبیت شد، کمکم تکثیر شود و مدار درستی برای جریانهای دانشجویی بنا شود.
از همه دوستان مشارکتکننده سپاسگزاریم.
[۱]. بهعنوان گزارشی مفید از این رویکردهای نظری بنگرید به: مظفری، کاوه. ۱۳۸۷. مروری بر نظریههای جنبشهای اجتماعی. سایت مدرسه فمینیستی. ۱۹ مهر ۱۳۸۷.
[۲]. یوهان گوتلیپ فیشته (Johann Gottlieb Fichte) (۱۷۶۲ – ۱۸۱۴)، فیلسوف و از پایهگذاران ایدهآلیسم آلمانی است.