داستان طوفان و کشتی نوح
حبیبالله پیمان
رمضان ۹۶
مقدمه: وحی و چگونگی رابطه خدا با انسان
داستان طوفان و کشتی نوح از زوایای مختلفی قابل بررسی است؛ حتی میتوان همانند بسیاری در واقعیبودنش تردید کرد و افسانهاش پنداشت؛ البته نه در وقوع طوفان، که در سفینه نوح؛ زیرا سیل و طوفانهای فراگیر و ویرانگر در طبیعت پدیده نادری نبوده و نیست. داستان طوفان و کشتی نجات در کتب مقدس و منابع کهن نیز با روایتهای متفاوت آمده است. پیروان قرآن حتی اگر به اصل وجود چنین حادثهای باور نداشته باشند، در این نکته تردید نمیکنند که همانند دیگر «حکایت»های قرآنی در بیان آنها حکمتهایی نهفته است و انذارهایی وجود دارد که باید آنها را فهمید و جدی گرفت. صورت و چارچوب حکایتهای قرآنی شاید خود موضوعیت نداشته باشند، اما از ضرورت فهم آموزههای مندرج در آنها گریزی نیست. پرسشی که بلافاصله به ذهن خطور میکند چگونگی دستیابی به معانی پیامها از خلال داستانها و حکایتهای قرآنی است. پرسشی که ما را به بحث زبان قرآن میکشاند. آیا باید عقیده کسانی را پذیرفت که معتقدند کتب مقدس چون از عالم قدس نازل شدهاند، نهتنها معانی بلکه همه کلمات و تکتک حروف آنها آسمانیاند و اصالت و موضوعیت دارند؟ بر مؤمنان فرض است که لفظ و معنا و ظاهر و باطن را به یک اندازه اصیل بدانند و بپذیرند. در مقابل عدهای بین معانی ظاهری (زبان و الفاظ) و باطن و معانی وحیانی فرق میگذارند، این تمایز محدود به امثله و حکایات نبوده و در نگاهی ژرفتر همه آیات را دربرمیگیرد؛ چنانکه از پیامبر نقل شده است که فرمود: «در قرآن آیهای نیست مگر اینکه ظاهر و باطن دارد» معانی ظاهری محدود و مشروط به زمان و مکان و موقعیت خاصاند و دلالتهای باطنی، کلی، جهانشمول و اصیل و پایدارند.
قطعاً بین صورت زبانی و معنا ارتباط وثیقی وجود دارد، اما این نکته مانع از آن نیست که این دو را متمایز دانسته و زبان را «باب» ورود به معنا در نظر بگیریم. اهمیت این تمایزگذاری زمانی بیشتر معلوم میشود که بحث تناقضات ظاهری میان برخی آیات و یا میان تعدادی آیات و یافتههای مسلم علمی و تجربی یا تاریخی به میان میآید. این مناقشه در غرب از زمان نیوتن و پیدایش علوم جدید بهطور جدی آغاز شد و بیش از یک قرن دوام آورد. داستان مفصل این جدال را ایان باربور در کتاب علم و دین بهتفصیل آورده است و نشان میدهد مدافعان کتاب مقدس که ابتدا هر آنچه را در ظاهر آیات درباره آفرینش جهان آمده بود اصیل و حقیقی میدانستند، در برابر کشفیات علمی گامبهگام کوتاه آمدند و دست خدا را در آفرینش جهان بستهتر و قلمرو اقتدارش را محدودتر کردند و سرانجام او را به «پرکننده شکافها» تنزل مرتبه دادند. نیوتن راه مقابله با این تناقضات را در این دید که بهجای نسبت دادن آفرینش تکتک موجودات به خدا، تنها قوانین علمی (فیزیک و شیمی و زیستشناسی) را آفریده خدا معرفی کند. روشن بود که اگر تغییری مبنایی در جهانبینی الهی مدرسی رخ ندهد، رقابت و نزاع دین و علم و عقبنشینی از سنگرهای جدید باز هم ادامه خواهد یافت. با این حال این مصالحه میان خدا و طبیعت بر سر تقسیم وظایف هریک در آفرینش جهان، سه قرن بعد در میان نواندیشان مسلمان و تحصیلکردههای دیندار در ایران مقبولیت عام پیدا کرد. در این بین معلوم شد که نواندیشان بدون توسل به تأویل قادر به ارائه تفسیری سازگار با موازین خرد و یافتههای علم نخواهند بود. یک هزاره پیش از آن معتزله با اشاره به مغایرت ظاهری برخی آیات نظیر مسئله، «جبر و اختیار»، «هدایت و ضلالت بندگان»، توصیف پدیدههای طبیعت و تصاویر بهشت و دوزخ با معیارهای عقل، چاره کار را در تأویل و تفسیر منطبق با عقل یافتند.
تناقضات ظاهری متعلق به زبان بشری قرآن است یا معانی وحیانی؟
این تناقضات، بعضی را بر آن داشت تا در قرآن در جستوجوی حقایق و قوانین علمی ناظر بر واقعیتهای عینی در طبیعت، انسان و جامعه یا تاریخ برنیایند و آنچه را در این باره در قرآن آمده است، اوهام و رؤیا و افسانه (اساطیر و اضغاث و احلام) بخوانند. ایرادهایی که اگر از روی غرض نباشد، نشانه غفلت از تمایزی است که میان زبان و فرهنگ عصری مورد استفاده قرآن و حقایق وحیانی وجود دارد. درست است که بدون آشنایی با الفاظ و دیگر عناصر زبانی نمیتوان به عرصه معانی قدم گذاشت؛ اما اگر هنگام تفسیر آیات به تمایز میان مبادی هستیشناختی و معرفتشناختی آموزههای وحیانی و زبان و فرهنگ قوم، توجه نشود، از مواجهه با تناقضات گریزی نخواهد بود. اساساً زبان «آگاهی» پر از استعاره، تمثیل و حکایت است. باید دید خالق معنا در استفاده از زبان استعاره و تمثیل، به شکل نظر داشته یا محتوا، به حامل یا محمول؟
همراه با ورود به عصر جدید، در یک مرحله، از میان مصلحان یا نواندیشیان مسلمان، عدهای با هدف هماهنگ نشان دادن معارف و معتقدات قرآنی با یافتههای علوم مدرن، به تفسیر علمی قرآن دست زدند و برای تکتک مفاهیم و آیات قرانی مابازای علمی پیدا کردند و بهعکس، که طبعاً کاری بیحاصل بود. کمی بعد، بر این نظر پافشاری کردند که در قرآن بهجای دستاوردها و اختراعات علمی باید پیجوی قوانین علمی حاکم بر روابط پدیدهها بود. بعضاً به این هم بسنده نکردند و در راستای هماهنگ نشان دادن ساختار وحی با نظم علمی حاکم بر کیهان، به جستوجوی نظم دقیق ریاضی در روابط بین آیات، کلمات و حروف پرداختند. هدف این گروه اثبات این نکته بود که چون قرآن و طبیعت تابع قوانین و نظم واحدی هستند، میتوان نتیجه گرفت: اولاً خالق هر دو یکی است؛ ثانیاً قرآن در لفظ و معنا هردو آفریده خداست و هیچ بشری ازجمله پیامبر در پدیدآوردنش نقش نداشته است و آن نظم ریاضی ادعایی را دلیلی بر اعجاز قرآن و منشأ الهی آن شمردند. تا سه دهه پیش از انقلاب این برداشت در میان اکثر روشنفکران و نواندیشان مسلمان ایرانی پذیرفته بود. برای نمونه دکتر شریعتی با وجودی که شخصاً در این زمینه تحقیق نکرده بود، تحت تأثیر جاذبه این رویکرد، نظم ریاضی و قانونمندی علمی کیهان را الگوی ترسیم جهانبینی توحیدی قرارداد و از کسانی که در این اکتشاف سهم داشتهاند تجلیل فراوان نمود.
در این جلسه مجال نقد و بررسی تفصیلی این نظریات نیست. همین اندازه کافی است که بدانیم قرآن کارکردی مشابه علوم ندارد، بلکه صرفاً برای اثبات درستی سنتهای عام ناظر بر تکوین و رشد و تکامل و انحطاط پدیدهها به مشاهده حوادث واقعی در طبیعت، جامعه یا تاریخ ارجاع میدهد، بدیهی است که آن پدیدارها را در قالب زبان و مفاهیمی توصیف میکند که در عصر و جامعه او (پیامبر) به آن زبان سخن میگفتند. حتی به داوری در صحتوسقم دانش مردم عصر نمیپردازد و درصدد تنقیح و اصلاح آنها برنمیآید. لذا هر آگاهی نادرست و توصیف و تبیین متناقضی که در معارف قوم وجود داشته است، از مجرای زبان در قرآن انعکاس یافته است و ارتباطی با آموزههای وحیشده بر پیامبر ندارد. غفلت از تمایز میان معانی اصیل وحیانی و پوشش زبانی (مرکب از معارف و فرهنگ اقوام مخاطب)، موجب شده است عدهای هر مشکل و تناقض متعلق به زبان و فرهنگ قوم را بهحساب آیات وحیانی بگذارند و به این طریق، اعتبار، وثاقت و وحیانی بودن آنها را زیر سؤال ببرند.
برخی از پیشفرضهای فهم رابطه و پیوند میان خدا و انسان
۱. زبان ریاضی و نظم هندسی را ذهن آدمیان برای تسهیل محاسبات و روابط بین اعداد و پدیدههای مطلقاً کمّی که اراده آزاد فاعلی در آن راه ندارد، ابداع کردند. خارج از این جهان ذهنی، در قلمرو طبیعت زنده، جامعه و بهطریق اولی در حیات انسان خودآگاه و بهطور کلی هر جا که در حرکت پدیدهها و تعامل بین آنها درجهای از آزادی وجود دارد، جز بهصورت نسبی و همراه با احتمال و خطا کاربرد ندارند.
۲. اگر درست است که همه موجودات عالم، بیان یا تجلی شعور و اراده آزاد و فاعلی (صفات) هستی مطلق (خدا) هستند، لازم میآید که آنها نیز ذاتاً و متناسب با ظرفیت وجودی که در هر مرحله کسب کردهاند، دارای اراده آزاد، مستقل و آفرینشگر باشند.
۳. خدا همهجا و در درون و بیرون هر پدیدهای حضور دارد بیآنکه محدود باشد. او چه در پاسخ به خواست رهایی (فلاح) از جانب موجود و چه بهطور فعال و مبتکرانه (انشایی) و بیآنکه نظم و طرح از پیش مقرری (نافی آزادی اراده فاعلی خدا) وجود داشته باشد، به آفرینش اشتغال دارد. این درونبودگی و پیوند وجودی میان خدا و موجود، باعث سلب آزادی و استقلال نسبی اراده انسان نمیشود. بهعکس فرایند تفاوت گذاری و فعلیتیابی (آفرینش) که متضمن رهایی هرچه بیشتر موجود از قیود و محدودیتهاست، توسط مخلوق ادامه مییابد. وقتی پای عمل ذاتاً مثبت و خلاق در میان است، ارادههای خدا و مخلوق بر هم منطبق میشوند، بهطوری که کنش مثبت و خلاق و رهاییبخشی که مخلوق به اراده فاعلی خود انجام میدهد، در حقیقت، به اراده فاعلی خدا صورت گرفته است.
۴. یکرشته فرایندهای پیدرپی، رهاییبخش و خلاق، درجه آزادی وجودی (اراده فاعلی) انسان را، جهشوار افزایش داد و همراه با آن نقش وی در همدستی باخدا در آفرینش نوبه نو خود وجهان پررنگتر گردید.
۵. وجود (شعور) انسانی سیستمی باز و خلاق است و خواست رهایی برای نیل به رستگاری (فلاح) از جانب وی را پایانی نیست و به همین ترتیب حرکت استعلایی تفاوتیابی در بستر زمان، نهفقط «امروز»، بلکه در «آخرت» هم ادامه خواهد یافت. این نیاز وی را به تعامل با شعور مطلق الهی سوق میدهد و درنتیجه امر بالقوه (شعور الهی) در واکنش (اجابت) به این درخواست (نیاز هستی شناختی) به روی امر بالفعل (شعور آدمی) گشوده میشود و در اثر آن، پیوند وجودی میان دو شعور برقرار میگردد. در این لحظه فرایند فعلیتیابی توانمندیهای بالقوه جدید کلید میخورد. طی این حرکت درونی، ذاتی و زمانمند، کثرت و چندگانگی پدید میآید.
نگاهی هستیشناختی به فرایند شکلگیری و نزول وحی
مفهوم وحی ناظر بر فرایند چندمرحلهای است که با بروز خواست رهایی از محدودیت و ضعف وجودی و دور تکرارشونده حیات مادی شروع میشود و با فرایند فعلیتیابی، تمایز، تکثر و تفصیل ادامه مییابد. تفاوت میان امر بالقوه در شعور الهی و امر بالفعل در شعور پیامبر ایجاب میکند این فرایند با آفرینش اصطلاحات، مفاهیم و زبان خاص همراه شود. پیششرط چنین خلاقیتی، نبود هر نظم و ساختار از پیشساخته شده است. تمایز و کثرتیابی کمی در ارتباط با مخاطبان بیرونی در مکان (درون شعور پیامبر) صورت میگیرد و معانی وحیانی لباسی از زبان فرهنگ قوم دربر میکنند. این نکته که صورت زبانی کلام قرآنی تنزیل یافته از جانب خدا نیست، در همان قرن دوم و سوم هجری توسط تعدادی از صاحبنظران مطرح شد. یک نظر این بود که معانی را خداوند به جبرییل داد و جبرییل به زبان عربی در گوش پیامبر فروخواند. عده دیگر گفتند معنا را خدا داد، کلام را خود پیغمبر ساخت. تغییر شرایط سیاسی و غلبه اشعری مسلکی اجازه نداد در آن مرحله گفتوگو پیرامون این مسئله ادامه یابد. امروز یک بار دیگر باب مباحثه در این باره تا حدی گشوده شده است. من هم بهنوبه خود نظر و ملاحظاتی را در این موضوع، علاوه بر آنچه در کتاب وحی، دانش رهاییبخش آمده است، در نشریات چشمانداز ایران و ایران فردا مطرح کردهام.
سه گروه آیات وحیانی اصل و گوهر دیناند
مطابق نظریه عنوانشده در این نوشتهها، از میان مجموعه معارف مندرج در قرآن، فقط سه گروه آیات گوهر و اساس دین وحیانی را تشکیل میدهند: الف. آیات هستیشناختی، (اصطلاحاً جهانبینی)؛ ب. اصول و سنتهای کلی و عام ناظر بر چگونگی تغییر و تحول (فرایندهای تکوین، رشد و تکامل و انحطاط و مرگ و تجدید زندگی) پدیدههای طبیعی، انسانی و اجتماعی؛ ج. مجموعه معیارهای اخلاقی و نظام ارزشهای انسانی الهی. باقیمانده بهاستثنای احکام شریعت، انعکاس معارف و وقایع بشری بیرون از وحی از مجرای زبانی است که برای تبیین معانی وحیانی به کار گرفته شده است. این سه گروه حقایق وحیانی، در جریان یک مواجهه وجودی از منبع صفات به درون شعور (قلب) پیامبر متجلی گردیدند و این پیامبر بود که طی فرایندی خلاق و متمایزکننده با بهرهگیری از زبان و فرهنگی که در آن بار آمده بود و خلق اصطلاحات و مفاهیم و زبانی زیبا و متناسب به آن معانی صورتی از رفتار و کلام (عمل و گفتار) بخشید.
در روشنایی مطالب این مقدمه میتوان به بررسی کم و کیف داستان و سرگذشت نوح پرداخت. لازم نیست منکر واقعی بودن داستان شد یا در جستوجوی آثار بهجای مانده از کشتی زمین و زمان را درنوردید. منابع کهن اعم از اسطوره و کتب تاریخ این حقایق را بهندرت و آن هم غالباً مخدوش و تحریفشده روایت میکنند. اساطیر دریافتی از عقاید و آرزوها و توهمات مردم اعصار کهن پیچیده شدهاند و مورخین نیز درگذشته بیشتر روایتگر زندگی و فراز و فرود شاهان و جنگهای بین آنها بودهاند. لذا جای شگفتی نیست اگر در کتب آنها ذکری از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی نام و شرح احوالی، جز در مواردی اندک، آن هم با اشارهای کوتاه، به میان نیامده است؛ زیرا آنان در زمانه خود افرادی اغلب عادی و گمنام و در نظامهای اشرافی و جبار کهن فاقد اعتبار رسمی بودند. بعد از آغاز دعوت و قیام نیز فوراً سرکوب و مطرود میشدند و نامشان از تاریخها و تقویمهای رسمی حذف میشد. در خصوص حادثه طوفان، علاوه بر قرآن و تورات، در اساطیر اغلب اقوام کهن ازجمله در بینالنهرین و هند گزارشهای متفاوتی نقل شده است. اسطوره نه مانند تاریخ همه اجزا و جزییاتش واقعی و مستند به منابع کموبیش معتبر است و نه یکسره ناراست و ساختهوپرداخته تخیل افسانهسرایان. یک هسته واقعی متعلق به ادوار پیش از تاریخ در عصر شکار و هزارههای نخست پیدایش تمدن کشاورزی دارد؛ پوشیده در هالهای از افسانه. قرآن نیز از وقایع تاریخی به شیوه یک مورخ سخن نمیگوید و حوادث و سرگذشتها را از آغاز تا انتها بهتفصیل و با ذکر جزئیات و تاریخ دقیق وقوع آنها روایت نمیکند. به رخدادها بهمثابه موقعیتهایی مینگرد که افراد و گروهها و طبقات اجتماعی را به کنش برمیانگیزد و از خلال آن برخوردها انگیزههای حقیقی و بینش و منش و خصلتهای واقعی فردی و جمعی ونیز فرجام کارشان را برجسته و بهمثابه یک تجربه واقعی در معرض داوری و عبرتاندوزی عموم قرار میدهد. چون این تجربهها در کلیت خود تکرارپذیرند، منطقاً میتوانند مستند قرآن برای انذاردهی، روشنگری و ارائه آموزههای هستی شناختی و مرتبط با حیات مادی و معنوی و واکاوی انگیزه عوامل فکری، روانی و اجتماعی و مادی کنشهای مردمان قرار گیرند. از اینرو داستانها و حکایات، باید با هدف دستیابی به آموزههای هستیشناختی و رفتارشناسی، سنتهای ناظر بر تغییرات تاریخی و چگونگی ظهور و مواجهه آگاهانه فرد با دستاوردهای خود تفسیر و تأویل شوند.
برخی قواعد فهم محتوایی آیات
تأویل قواعد و ضوابطی دارد، از آن جملهاند: هماهنگی با آموزههای صریح و محکم وحیانی، سازگاری با تجلیات مشاهدهپذیر شعور الهی در عرصههای طبیعی، اجتماعی و تاریخی و درون نفسانی بهشرطی که اعتبارشان با یکی از روشهای شناختهشده عقلی، علمی تجربی و تجربه و شهود (عقلی یا تجربی) درونی تأییدشده باشد، سازگاری درونی آموزهها با یکدیگر و بالاخره انضمامی عمل ارادی و هدفمند (صالح). این نظر که متن خاموش است و کلمات و آیات شکمهای خالی و گرسنه معانی هستند که مفسر صرفاً بر اساس دانستههای خود در دهان آنها میریزد، با توجه به استفاده متن از روشهای جدل و گفتوگو و پرسش و پاسخ پذیرفتی نیست. بهنظر میرسد که از میان روشهای مختلف تأویل، نظریه گادامر هماهنگی بیشتری با ضوابط مزبور دارد. یکی از اجزای مهم این روش اصل شناختهشده فهم هر جزء یا هر آیه در پرتو فهم کلیت یا روح حاکم بر مجموعه آیات است. درست است که مؤمن باید خویشتن را تسلیم کلام قرآن کند، اما این تسلیم در برابر معانی آیات وحیانی است نه زبان و فرم که برگرفته از فرهنگ قوم است و کارکرد اصلی آن تسهیل دسترسی و فهم هرچه نزدیکتر به حقیقت معناست. همچنین باید توجه داشت که روش فهم قرآن با روش فهم طبیعت یعنی علم تفاوت دارد. یک پدیده طبیعی و موضوع بررسی علمی معمولاً عینیت دارد و از راه مشاهده و آزمایش شناسایی و با زبان ویژه علم تبیین میشوند، اما در قرآن بامعنا روبهرو هستیم و معانی وحیانی هرچند فینفسه متعین نیستند، اما میتوان مابازای عینی آنها را به شیوهای پدیدارشناسانه در طبیعت و جامعه و تاریخ و تجربه زیسته انسانها و گروهها و اقوام یافت، اگر در قرآن به برخی پدیدههای و فرایندهای جاری در طبیعت اشاره شده است، هدف بررسی علمی برای پیبردن به سازوکار دقیق تکوین و رشد و تغییرات آنها و رقابت با علم نبوده است. در استناد به شواهدی از پدیدارهای آفاقی و انفسی نظیر گردش زمین و پیدرپی آمدن شب و روز، تأثیر باد در حرکت ابر و فشردگی و تبدیل ابر به باران و اثر باران در رویش گیاهان، هدف، جلب نظر مخاطب به رابطه علت و معلول، خصلت فرایندی و مرحلهای تکوین و رشد و تکامل ونیز ارائه شواهدی دلالتکننده بر درستی: ۱) آموزههای مرتبط با جهانبینی و هستیشناسی توحیدی، و سنتها و قواعد عام و کلی ناظر بر تکوین، تحول و تطور، رشد و انحطاط و حیات و مرگ پیدرپی پدیدههای عالم که جنبه توصیفی-تبیینی داشته از مقوله «هست»ها به شمار میروند؛ ۲) تجلیات صفات خدا در قالب ارزشهای جهانشمول انسانی و اخلاقی، که در زمره تجویزیات و از جنس «باید»ها؛ ۳ و بالاخره هشدارها و انذارهای قرآنی است. توقف در زبان و معانی الفاظ خواننده را از فهم تجلیات شعور الهی و فرایندهای فعلیتیابی امر بالقوه بازمیدارد. تردید نیست که ورود به قلمرو معنا و مشاهده تجلیات و نحوه کنشگری «رب» جز از طریق گشودن رمز قفل (زبان) ممکن نیست و البته شروطی دارد؛ مثل، مسئلهدار بودن و طرح پرسشهای عمدتاً هستی شناختی و اخلاقی، که پاسخ آنها در قلمرو رسالت پیامبران بوده است. پیروی از شیوه گفتوگو. عرضهکردن دریافتها به تجربههای زیسته خود و دیگر اقوام و گروهها و نیز عرضه دوباره دریافتها به آیات بهمنظور تصحیح یا ارتقا و تعمیق آنها. این رفتوبرگشت یا دور هرمنوتیکی را پایانی متصور نیست ّ چراکه هرلحظه جهان و ما پیوسته نومی شویم و درگیر عمل و تجربههای تازه میگردیم.
معیارهای تفسیر محتوایی قصص و حکایتهای قرآنی
اگر در تفسیر آیات مرتبط با قضیه طوفان و کشتی نجات، قرار بر پیروی از ظاهر و معانی لفظی آیات نباشد، چگونه و بر اساس چه معیارها و شاخصهایی معقول، مقبول و بینالاذهانی و در عین حال وحیانی، میتوان درباره معنای حقیقی و پوشیده در لباس زبان و فرنگ عصر، گمانهزنی کرد؟ برخی از مهمترین شاخصها و نشانههای راهنما عبارتاند از: ۱. اصل پذیرفتهشده عاملیت انسان در رخدادها و تحولات اجتماعی و تاریخی؛ ۲. اصل آزادی و استقلال (نسبی) اراده و مسئولیت پذیرفتهشده آدمی در برابر اعمال و سرنوشتی که برای وی رقم زده میشود؛ ۳. نقش مستقلی که شعور هر مخلوق و بیشتر از همه انسان، در مقام تجلی روح الهی (و کارگزار وی)، میتواند در آفرینش لحظهبهلحظه خود وجهان ایفا کند؛ ۴. تغییرناپذیری سنتهای الهی و مشابهت راهبردهایی که در موقعیتهای دشوار و بحرانی که موجودیت جنبشها به مویی وابسته است، از جانب خدا به پیامبران الهام یا وحی میشده است؛ ۵. بنا بر راهبردی که میان همه انواع زنده و احتمالاً غیرزنده معمول است، در شرایط بهشدت ناامن و بحرانی و پرخطر که بقا در معرض تهدید جدی است، واکنش اولیه در هر دو حالت فردی و یا گروهی، شامل چند اقدام اساسی است: الف) اتخاذ سیاست انقباضی که در گونهها و موقعیتهای مختلف فرق دارند: استتار و پناهگرفتن درون لاک خود، کاهش تحرک بیرونی سوخت و ساز درونی، ذخیره انرژی؛ ب) افزایش انسجام درونی (فردی و جمعی) و تحکیم همبستگی میان اعضای گروه؛ ج) تشدید علاقه و حساسیت در حفظ سرمایههای استراتژیک مادی و زیستی، سرزمینی، فرهنگی و هویتی و ارزشهای مشترک جمعی د) اولویت دادن به تأمین نیازهای حیاتی اولیه و ضرورتهای دفاعی امنیت بخش؛ ز) هجرت از موقعیتهای ناامن و پرخطر و در محاصره، به سرزمین یا موقعیتهای امنتر و دوستانه یا کمتر خصمانه. هجرت ابراهیم از قلمرو حکومت جبار به سرزمین امن مکه و ایجاد قلمروی امن و دور از دسترس جباران برای گردآمدن اهل توحید. توصیه به بنی اسراییل به گردآمدن در خانههای نزدیک و مقابل هم و تقویت همبستگی درونگروهی، تجمع در درون خانهها و پرهیز از آمدوشد در معابر و عرصههای عمومی و بالاخره هجرت پیامبر و اصحاب وی از مکه، شهری پر از خصم به مدینه سرزمینی با هواداران بسیار و انعقاد پیمان برادری میان مسلمانان مهاجر و انصار، پناه دادن افراد راندهشده از موطنشان، سهیمکردن افراد محروم در اموال و مایحتاج ضروری مثل غذا و مسکن و پوشاک.
ویژگیهای جامعهای که نوح در آن میزیست
برای درک بهتر اهداف و ماهیت رسالت نوح و پی بردن به دلایل قیام وی و نیز آگاهی هرچند کلی و اندک از شرایطی که به وقوع حادثه طوفان و عکسالعمل نوح شد، داشتن تصویری از وضعیت دوران و جامعهای که نوح در آن میزیست ضروری بهنظر میرسد. از قرائن چنین برمیآید که او در عصر رواج معیشت مبتنی بر کشاورزی و در جامعهای از سنخ «دولتشهر»های کهن با حاکمی جبار و خودکامه در رأس آن میزیست. حاکمیت بر مردم و سرزمین و مالکیت اراضی مطلقاً از آن پادشاه و خاندان او بود و بقیه مردم رعایا و بردگان وی محسوب میشدند. خدایان (الههها) با واسطه جباران و کاهنها بر وجدان و اراده مردم حکم میراندند و مردم برای جلب حمایتشان و فرونشاندن خشم ناشی از ارتکاب خطا و معصیت و سرپیچی از فرامینشان، بهترین فرزندان محبوب خود را در معابد و در آستانه تندیسهای خدایان قربانی میکردند. رسمی که با تغییر از الهههای شکار به الهههای آب و زمین و خورشید و باروری و جنگ، از عصر شکار بهجا مانده بود. تکثر پدیدههای طبیعی اثرگذار موجب تکثر ایزدان (شرک) شده بود. در همان عصر در میان فرهنگهای پیشرفتهتر مثل هندوستان و مصر باستان نشانههایی از یگانهپرستی مشاهده شده است. خدای واحد نادیدنی و دور از دسترس بود و اندیشیده و ارتباط با وی نیاز به قدرت تخیل و تفکر پیشرفته داشت که غالباً از آن محروم بودند. شاه-خدایان، کهنه معابد و ایزدانی به عدد نیروهای طبیعی اثرگذار در زندگی مردم آن دوران، با واسطه شدن میان مردم و خدای نادیدنی، مشکل را حل کردند. ویژگی دیگر عصر نوح تسلط اساطیر بهعنوان مهمترین منبع تولید و کسب معرفت درباره کیهان و اعمال خدایان، پیدایش حیات روی کره زمین، تکوین انسان، عوامل مرگ وزندگی، تولد و باروری، راز نامیرایی و علل بروز زلزله و طوفان و سیل و وقایع و احوال بعد از مرگ بهشمار میرفت. تصادفی نیست که در اساطیر با تفاوتهایی چند از قضیه طوفان و سیل که منجر به نابودی انبوهی از مردم و نجات تعدادی اندک یادشده است؛ بنابراین با دو هدف و رویکرد متفاوت میتوان به بررسی سرگذشت نوح آنگونه که در قرآن آمده است پرداخت. دریک حالت هدف دستیابی به حقیقت داستان اسطورهای طوفان و تعیین زمان و مکان حادثه و دقایق آغاز و فرجام آن است. برای این منظور باید همه منابع مطالعه و دادهها از همهجا گردآوری شوند و پس از تنقیح و اعتبارسنجی همراه با نتایج تحقیقات میدانی مورد تجزیهوتحلیل قرارگرفته درباره نتیجه نهایی اعلام نظر شود. در این حالت، قرآن فقط یکی از منابع مورداستفاده خواهد بود و بررسی روی نکات مرتبط با چگونگی وقوع طوفان و راه افتادن سیل، ابعاد ویرانی و مرگومیر در اثر غرق شدن و نحوه پایان یافتن حادثه متمرکز خواهد شد. در حالت دوم، بهجای طوفان، انگیزه و اهداف قیام و رسالت نوح پیامبر و چگونگی آغاز و ادامه، تغییرات راهبردی، کنشهای طرفین مواجهه، فرجام جنبش و مسائلی از این سنخ موردبررسی قرار خواهد گرفت. در این صورت قضیه طوفان مسئلهای فرعی تلقی میگردد و نقشی مشابه «صحنه» بازی در نمایشنامه ایفا خواهد کرد. واضح است که علاقه و توجه تماشاگران معطوف به موضوع نمایشنامه و نحوه ظهور و حضور و چگونگی ایفای نقش به وسط بازیگران اصلی است. طوفان تنها یک صحنه از صحنههای متعددی است که نوح و یارانش از یکسو و جبار و اطرافیانش از سوی دیگر بازی خود را به نمایش گذاشتند و تاریخساز شدند.
انگیزه و اهداف نهضت نوح
رسالت نوح در آن جامعه آشوب و ستمزده و آلوده به شرک و فساد چه میتوانست باشد جز آنکه قبل از هر چیز پرده جهل و غفلت را از برابر چشمانشان کنارند تا از علل و عوامل پیشآمدن آن وضعیت نکبتبار و درد و رنجی که زیر بارش کمر خم کرده بودند آگاه شوند و آنان را از عواقب ادامه آن وضعیت بیم دهد و به انجام اقدامی پیشگیرانه دعوت کرده پیدرپی تکرار کند؛ «اَلا تَتقون؟» آیا در برابر عوارض تلخ و دردناک این مفاسد و مظالم ایمنی نمیجویید؟ تقوا یعنی ایمنی؛ یعنی تجهیز خود به آن نوع توانمندی که از جسم و جان و بیشتر از آن از سلامت حیات روحی و اخلاقی-معنوی فرد و جامعه در برابر آسیب ظلم، جهل، فقر، فساد و بیعدالتی حفاظت نماید. توانمندی که در سایه ایمان و عمل صالح رهایی وزندگی بخش حاصل میشود. قرنها بود که مردم گرفتار بردگی و ستم و فقر بودند، اما بهتدریج فساد اخلاقی و شخص و شیء پرستی درآمیخته با شرک باعث بیاعتنایی روزافزون به ارزشهای انسانی و تعهدات اخلاقی شده بود. بیم آن میرفت که اگر تغییری بنیادی رخ ندهد و به برکت رستاخیزی آزادیبخش و توحیدی روند انحطاط همهجانبه متوقف نگردد، فساد و تجاوز و فریبکاری و فحشا فراگیر شود و حیات اخلاقی و معنوی جامعه دچار فروپاشی گردد. سالها تلاش در راه روشنگری و اصلاح رفتار فردی و مناسبات اجتماعی جز بهرهای اندک حاصلی ببار نیاورده بود؛ ارباب و بنده هردو اما به دلایل متفاوت گرفتار جهل و از خود بیگانگی شده بودند. با این حال در این رابطه دوطرفه بندهها در مقایسه با اربابان نسبت به امر رهایی در موقعیت برتری قرار داشتند؛ درست است که آنها وضعیت خود را در مقام یک برده پذیرفته و درونی کرده بودند و دغدغهای جز حفظ جان در برابر مرگ از گرسنگی و خشم ارباب نداشتند و خواستهشان به آبونان و امنیت محدودشده بود با این حال به دلیل اشتغال به کار این امتیاز را داشتند که فرایند تولید و زایش را بیواسطه تجربه و ادراک کنند و از نقش خود در تولید ارزش و دستمایههای حیاتی و زایش و مراقبت از زندگی آگاه شوند. وضعیتی که میتوانست به آنها در پی بردن به نیروهای بالقوه و بالفعل وجودی خود و توان زیستن در آزادی و استقلال از ارباب کمک کند. در مقابل، زندگی ارباب وابسته به کار و وجود بنده بود. بیگانگی از خاصیتهای نهفته در اشیا و نیروی کار و ناتوانی از مشارکت فعال در فرایندهای تولید و زایش، قدرت زندگی مستقل و برپای خود را از وی سلب کرده بود. لذا حفظ نظام ارباب و بندگی برای او مسئله مرگ وزندگی بود. اگر توحید جایگزین شرکورزی میشد، نظم مستقر فرومیپاشید. رخدادی که در قاموس وی معنایی جز محروم گشتن از لوازم بقا و سقوط در سیاهچال مرگ نمیداشت. نوح ابتدا هردو گروه اربابان و بندگان (مستکبرین و مستضعفین) را مخاطب قرارداد و با هدف ترغیب به تفکر و تعقل در امور و خودآگاه شدن، همانند انبیا بعدی، با آنها وارد یکرشته جدال منطقی و گفتوگوی نرم و مسالمتجویانه (جدال احسن)، و معمولاً متکی به شواهد عینی و درعینحال صریح و انتقادی و روشنگرانه و هشداردهنده گردید. میگفت طوفان فتنه و آشوبی که در راه است خشک وتر نمیشناسد. اگر تا دیر نشده تحولی ریشهای صورت نگیرد، امواج سهمگین آن طومار زندگی همه را از انسان و غیرانسان درهم خواهد پیچید. ولی بهمرور دریافت که زیست درازمدت در وضعیت اربابی، اثرپذیری حتی منفعلانه را از خلال این نوع مواجهههای انسانی، از جبار و قشر اشرافی پیرامونش سلب کرده است. راه «اصلاح» رفتار و بینش آنان را فروبسته دید. پس عمده نیروی خود را بیشازپیش صرف بیداری و تجهیز، بسیج و سازماندهی انبوه رعایا و بردگان (مستضعفان) ی نمود که ارتباط بیواسطه خود را با طبیعت، خویشتن و دگر انسانها از طریق کار و همزیستی حفظ کرده بودند. با داشتن قدرت انجام کار و تولید ارزشهای پایه زندگی، بالقوه مستعد زندگی بدون ارباب بودند درحالیکه اربابان از این موهبت محروم بودند.
هدف نهضت توحیدی نوح از آغاز، ایجاد تغییرات ریشهای در نظام اندیشگی و فرهنگی مبتنی بر جهانبینی الهه پرستی (شرک) و نظام سیاسی و اجتماعی سازگار با آن، جباریت و ارباب و بندگی بود. دعوت وی به رهایی و «فلاح»، همه را اعم از ارباب و بنده و رعیت دربر میگرفت و مشی مسالمتجویانه گفتوگوی انتقادی روشنگرانه وبیم دهنده را با همه قشرها آغاز و پیش برد. از مردم میخواست با پیوستن به فرایند حقیقت (توحید)، اراده خویشتن را از قید بندگی اربابان رها سازند و با تکیه بر شور حیاتی درونی و میل مقاومتناپذیر به رهایی و نامیرایی، به واقعیت اراده آزاد و بالقوه در هستی خویش فعلیت بخشند و بدین ترتیب زمام زندگی و سرنوشت خود را به دستگیرند. برنامه نوح جایگزینی ارباب «خوب» بهجای ارباب «بد» نبود. نظام ارباب و بندگی باید تغییر میکرد و «صفات» آزادی برابری و عدالت و دوستی منطوی در شعور یگانه فعلیت مییافت و کثرت در وحدت متحقق میگشت. تا روزی که گروه حاکم (اربابان)، نگران از پیامدهای سیاسی اجتماعی و فرهنگی تغییر بنیادی از شرک به توحید، عرصه گفتوگو را ترک کردند و او را دروغپرداز خواندند؛ و به نوح و گروه مؤمنان همراهش اخطار کردند که فوراً از ترغیب و تحریک مردم به فتنه و آشوب (بخوانید، بیداری و رهایی) دست بدارند، در غیر این صورت با مجازات اعدام و تبعید و حبس و شکنجه روبهرو خواهند شد. متعاقب این اخطار، سختگیری بر یاران نوح تشدیدگر دید و خفقان و انسداد کامل فکری و سیاسی برقرار گشت. نوح دست از تبلیغ برنداشت، ولی نگران شد که همراه با تشدید فشار بر گروه مؤمنان و استیلای ترس، فرایند جذب نیرو متوقف گردد و تعداد بیشتر از گروندگان زیر فشار شکنجه و یا از ترس بهظاهر هم که شده به آیین الهه پرستی بازگردند و در برابر جبار ابراز خضوع و خشوع کنند. باید کاری میکرد و از درهمشکسته شدن کامل جنبش جلوگیری مینمود. بار دیگر رب وی از درون به یاریاش برخاست و راهی برای بیرون شدن از بنبست در برابرش گشوده گشت.
هدف پیامبران صاحب کتاب ایجاد یک دگرگونی مثبت و آزادیبخش در بینش و رفتار مردم و تا بهتبع آن مناسبات سیاسی اجتماعی آنان نیز در راستای تحقق ارزشهای یادشده متحول گردند. ولی برای پیشبرد مقصود هرگز به خشونت متوسل نشد و سرمشق فکری و عملی موردنظر را بر کسی تحمیل نکرد. نوح در برابر اعمال فشار از سوی نظام جبار، نه الزاماً به دلیل نابرابری قوا، بلکه برای پرهیز از خشونت، مقابله به مثل نمیکند و برای تسخیر قدرت و هموارکردن راه پیروزی به تدارک سلاح نمیپردازد. با توجه به این ملاحظات، نوح و دیگر مؤمنان در آن موقعیت چه میتوانستند و میبایست انجام میدادند تا فشار خردکننده ارعاب و خشونت و طرد و حذف برایشان خنثی گردد، از درهمشکسته شدن پیوند و همبستگی بین مؤمنان و رانده شدن بهسوی انزوا، فردگرایی و تنهایی و یا سقوط در ورطه درماندگی و یأس که حاصلی تن دادن به پستی و رذالت نداشت جلوگیری نمایند.
یاری و امداد الهی ازچه جنس است و چگونه دریافت میشود؟
نوح از «رب» خویش خواست تا او را دریافتن طرحی که با اجرای آن انسجام درونی مؤمنان تقویت میشد و بهمثابه سپری ایمنیبخش (تقوا) از آنان در برابر آسیبهای فکری، روحی و اخلاقی طوفانی که هرلحظه در حال بزرگتر و نزدیکتر شدن بود، حفاظت مینمود، یاری کند. باید دید یاری خدا به انسان و هر مخلوق دیگری از چه جنس است و چگونه به آنان میرسد؟ آیا در این کار از مشی واحد و ثابتی پیروی میکند؟ انسانها به خدا پیوند و وابستگی وجودی دارند اما درعینحال آزادند و با اراده مستقل عمل میکنند و به همین خاطر نسبت به اعمال خود مسئولیت کامل و خدشهناپذیر دارند. ارتباط وجودی مخلوق باخدا درونی وبی واسطه است. مسامحتاً میتوان آن را مرادف ارتباط میان مراتبی متفاوت از شعوری واحد تلقی کرد. خدا همانگونه که از طریق فرایند درونی تفاوتگذاری به صدور فیض هستی میپردازد در موقعیتهایی خاص به افزایش یا ارتقای کیفی و مرتبهای (استعلایی) شعور (هستی) آنان مدد میرساند. این یاریها مشروط به این است که زیر فشار عوامل بحرانزا، هستی فرد در تنگنا قرار گیرد و بهرغم تلاش حداکثری و استفاده از تمامی دستاوردهای تجربی و بهکارگیری کامل ظرفیت شعور فردی و کنکاش و جستوجو در دیگر منابع قابل دسترسی، بحران ادامه پیدا کند و یا معما حل نگردد. با این حال دست از طلب پس نکشد، بلکه اراده فاعلی وی بر «ادامه دادن بلاشرط» تعلق گیرد؛ و با تکیهبر قدرت انفجاری شور و اشتیاق درونی به زندگی عمل کند. شرط مکمل در برانگیختن «رب» خویش به یاریدادن، باور و اعتماد کامل و بیخدشه به تأثیرپذیری فعال و خلاقیت و بخشندگی بیزوال و رحمانیت فراگیر وبی قید و شرط و بی چشمداشت و بالاخره امید و یقین به اینکه در این ارتباط و تعامل فعالانه و خلاق هیچ خواست و نیاز حقیقی از سوی تلاشگری که بعدازآن جستوجوی فرساینده، اینک چشم امید از همهجا و همهکس برگرفته و منحصراً به یک کانون که همان رب درون قلب خویش (رب مضاف) است معطوف نموده. زمانی هم که نوح با وجودی گشوده و پذیرنده در مواجهه با رب خویش قرار گرفت، گرانبار از وحیای که وجودش را تحت تأثیر گرفت، بعدازاین بود که طرح کلی (سفینه) نجات در ضمیرش جرقه زد. واو طی فرایندی خلاق آن بالقوگی را فعلیت بخشید و طرح عملیاتی آن را ابداع نمود. یاری خدا مستقیم و با ارسال اسباب و لوازم و ترسیم سازوکار عملی نیل به خواسته فرد نیست. بلکه چنانکه در وحی به انواع مخلوقات مشاهده میشود، صرفاً افزودن بر توانمندی و ظرفیت نیروی شعور و تقویت قوای روحی و معنوی آدمی است. بهطوریکه قادر به خلق آثار، حل مسائل و معماها و ابداع راهکارهای تازه و یا تحمل سختیهایی میشود که پیشتر نمیتوانست. یاری مستقیم و با همه جزییات و ریزهکاریها، به سلب آزادی و استقلال عمل و مسئولیت از انسان منجر میگردد.
در قضیه جنگ بدر تعداد کفار زیاد و مسلمانان اندک بودند، آنان با ایمان کامل و تمام وجود مقاومت میکردند، ولی قلت عددی و ضعف تجهیزات آنان ممکن بود باعث شکست شود و خدا به یاریشان شتافت. در یک آیه از زبان پیامبر میخوانیم، در آن موقعیت دشوار «رب» آنها با فروفرستادن سه هزار فرشته به آنها کمک کرده است و در آیه بعد خدا به مؤمنان اطمینان میدهد که اگر خوب ایستادگی کنند و کار بر آنان سخت شود، «رب» آنها با پنج هزار فرشته یاریشان خواهد کرد. کسانی که تمایز بین زبان و محتوای کلام قرآنی را نادیده میگیرند، اگر مؤمن باشند باید توضیح دهند که چگونه سه الی پنج هزار فرشته با لباس رزم و اسلحه به دست آشکار یا مخفیانه به سپاه مسلمانان ملحق شدند و در کنار آنان با سپاه قریش جنگیدند و کسی متوجه حضور آنان نشد؛ و اگر از انکارورزان باشند همین اظهارات را دلیلی برای نفی اصالت وحی قرار میدهند؛ و حال آنکه با کمی دقت متوجه دریچههایی میشویم که زبان و الفاظ برای ورود به معنای حقیقی پیام و چگونگی دریافت امداد الهی، در برابر خواننده گشودهاند؛ در سه آیه قبل (۱۲۰ آلعمران) یادآور میشود که «اگر مقاوم و باتقوا (ایمنی جو) باشید، کید آنها آسیبی به شما نخواهد زد، (بدانید) که خدا به آنچه میکنید احاطه دارد.» در آیه (۱۲۳) میگوید «خدا در جنگ بدر در حالی یاریتان کرد که (به لحاظ نیروی رزمی) ضعیف بودید»، چگونه؟ «با فرو فرستادن سه هزار فرشته» سپس تأکید میکند ارسال کمک مشروط به این است که «مقاوم و مجهز به ایمنی الهی باشید» که در این صورت ربتان با فروفرستادن پنج هزار فرشته یاریتان میکند. آنگاه در ادامه به اشاره، از ماهیت یاری رب پرده برمیدارد، «این (یاری فرشتهها) تنها بهمنزله بشارت و امیدوارشدن (به پیروزی) و آرامش و اطمینان قلبها و استواری گامهای مؤمنان است و بس»، تأکید بیشتر بر اینکه این یاریها از جانب «رب شما»ست، مبین درونیبودن منشأ مصدر یاریهاست. آنها از منشأ تجلی خدا در درون هر فرد (رب مضاف) مستقیماً به افراد میرسد و در این مورد، موجب تقویت روحیه و انگیزه پایداری و اطمینان و آرامش قلب و اعتمادبهنفس بیشتر آنها میشود. پس یاریهای الهی، نیست مگر «فزودنی» بر سرمایه و توانمندی وجودی انسان که در قرآن «فضل» الهی نامیده شده است؛ و عمدتاً قوای روحی، فکری و معنوی را هدف قرار میدهد و نکته مهمتر اینکه تنها زمانی جلب و جذب میگردند که شخص درحالیکه مجهز به سپر ایمنیبخش الهی (تقوای همهجانبه اخلاقی، سیاسی و اجتماعی فردی و جمعی) است، با تمامی قوا و ظرفیت بدنی و فکری و روحی درگیر عمل صالح و پیکار رهاییبخش است.
چه رابطهای بین طوفان و کیفر الهی وجود دارد؟
۱. بنا بر روایت قرآن، نوح ویارانش این اواخر از جانب طبقه حاکم بهشدت تحت فشار قرارگرفته و تهدید به مرگ و تبعید شده بودند. همچنین از چندی قبل، چه به دلیل جهل و کوردلی توده عوام و دلبستگیشان به آیین آبا و اجدادی و چه به خاطر فضای خفقانآور و پرارعابی که پدید آورده بودند، دیگر کسی دعوت نوح را لبیک نمیگفت. نهایتاً عرصه چنان بر نوح ویاران اندکش تنگ و سخت میشود که ظاهراً ضمن آرزوی نابودی همه ساکنان شهر، از خدا درخواست یاری میکند.
۲. به او وحی میشود زیر نظارت خدا سفینهای بسازد و بهمحض نزدیک شدن طوفان، مؤمنان و آذوقه کافی و تعدادی حیوانات موردنیاز را در آن جای دهد و از خطر غرق شدن برهاند.
۳. بنا بر ظواهر آیات قرار بود طوفان، علاوه بر سران حکومت تمامی ساکنین شهر را نیز نابود کند. درحالیکه مجازات کشتار دستهجمعی مردم یک شهر که گناهی جز جهل و عصبیت و اطاعت از اربابان پرقدرت خود نداشتند، در سنت خدا و سیره انبیای الهی فاقد وجاهت دینی است. پیامبران بزرگی مثل ابراهیم و موسی و عیسی و محمد (ص)، هیچیک مردم عادی شهر و دیار خود را به این دلیل که به خدای یگانه ایمان نیاورده و به آیینهای کهن پایبند باقیماندهاند، نفرین نکردند و از میان برنداشتند. بهعکس، رفتارشان با مشرکانی که علیه آنها اعمال خشونت نمیکردند، با ملاطفت و نرمش و بخشش همراه بود. خدا مؤمنان را به دوستی و برقراری روابط عادلانه با مشرکانی که بر ضد آنان اقدام به جنگ و تجاوز نکرده ترغیب میکند، به این امید که الفت جای خصومت را بگیرد.
۴. در قرآن از سه نوع کیفر یاد شده است؛ شرعی (قانونی)، دینی الهی و طبیعی. مجازات نوع اول، در چارچوب قانون شرع و یا عرف و علیه مجرمینی اعمال میشود که در دادگاه صالحه محکوم شده باشند. کیفر نوع دوم، خاستگاه درونی دارد، دادرسی در محضر «رب» فرد و وجدان یا شعور خودآگاه وی انجام میگیرد. «من» متهم و «من» داور هر دو وجوهی از هستی شخصاند و «من» سوم، ناظر این دادرسی است و میتواند پرسشها و پاسخهایی را که فیمابین مبادله میشود در درون خویش بشنود. مجازات درونی بود و ناشی از آسیبهایی است که نفس رفتار پلید و ظالمانه نسبت به خود و غیرخود، بر حیات روحی فکری و معنوی شخص وارد میآورند و بهمحض خودآگاه شدن، آن معلولیت و ضایعهها را حس میکند و آتش حرمان، حسرت و پشیمانی و طردشدگی از درون شعله میکشد و مایه رنج و عذاب وی میشود. پس خدا مجرمان را بهوسیله گناهانشان عذاب میدهد. کیفر نوع سوم برآمده از واکنش طبیعت و جامعه به تجاوز و تخریب، ظلم و خشونت و افسادی است که گروههای متجاوز و سودجو علیه مردم و بسترهای طبیعی و اجتماعی زیست آنها مرتکب شده و میشوند. قرآن تأکید میکند که «در اثر اقدامات (مخرب) مردم، فساد و آلودگی خشکی و دریا را فراگرفت». به زبان قرآن، خدا ستمکاران را با عملکرد دستهای خودشان کیفر میدهد.
نوح ناظر شیوع و تعمیق فساد و بروز اثرات مخرب نظام متکی بر جباریت بود. میدید که آنها با سرکوب جنبش ضد خشونت توحیدی و ممانعت از انجام تغییرات بنیادی، راه را برای بروز عوارض تلخ و دردناک و بحرانهایی که چهبسا به فروپاشی جامعه بینجامد، هموار میکنند. او این واکنشهای سخت را پیشبینی میکرد و حاکمان و مردم را از عوارض دردناک آنها بیم میداد؛ «از فتنه و آشوبی برحذر باشید که آسیب آن تنها به گروه ستمگران شما آسیب نمیزند» واکنش آنها به این هشدارهای مشفقانه خشن و آزاردهنده بود. با این وجود نوح مأیوس نشد و منفعلانه پیشامدها را انتظار نکشید بلکه فعالانه و در پرتو هدایت رب خویش، برای مصون نگاه داشتن خود و دیگر افراد آگاه و مؤمن، از آسیب هجوم بحرانهای مهلک اخلاقی و اجتماعی قریبالوقوع، سفینه همبستگی را ساخت و آنان را به فاصلهگرفتن از آن روابط آلوده به فساد و تباهی و پیوستن به سفینه (های) همبستگی انسانی فراخواند و به تحکیم روابط همدلانه بر پایه توحید، آزادی، برابری و عدالت و اخلاق و معنویت ترغیب کرد