در آستانه چهلوسومین سال پیروزی انقلاب اسلامی و سیوچهارمین سالگرد شهادت حاج مصطفی یوسفی، لطفالله میثمی در این مراسم سخنانی ایراد کردند که با نگاهی متفاوت تصرف سفارت امریکا را بررسی کردند. وی گفت آنچه بر سر زبانها افتاده این است که تصرف سفارت امریکا موجب رسیدن رونالد ریگان به ریاستجمهوری امریکا و زمینهای برای تهاجم بعث عراق به ایران شده، ولی او با مطالعات خود به نگاهی تازه رسیده که تقدیم خوانندگان نشریه چشمانداز ایران میشود. باشد که با این مطلب برخورد فعال شود.
****
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»؛[۱] این آیه در گرماگرم جنگ احد نازل شد و خطابش به پیامبر اکرم(ص) است. وقتی ببینیم مخاطب این آیه کیست مو بر بدن انسان راست میشود. خداوند به پیامبر میگوید: «مبادا بپنداری کسانی که در راه خدا کشته شدند مردهاند، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند».
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
ما در دفاع در جنگ تحمیلی شهدای زیادی را از دست دادیم. نزدیک به ۲۰۰ هزار شهید و یک میلیون مجروح داشتیم که این آمار و تعداد شوخی نیست. ما هر روز، هر ساعت و هر سال باید ریشهیابی کنیم که چرا اینگونه شد و چگونه میتوانستیم پیشگیری کنیم و چه باید بکنیم که جنگ دوباره تکرار نشود. چهلوسه سال از انقلاب و سیوچهار سال از شهادت حاج مصطفی یوسفی میگذرد. هر سال خانواده آن شهید مراسمی به یاد او برپا میکنند که در این مراسم به ریشهیابی جنگ و حوادث مربوط به آن پرداخته میشود. من افتخار دارم که خانواده شهید مرا قابل دانسته تا در این باره با هم اندیشهورزی کنیم. به نظرم رسید که چون برخی علت وقوع روی کار آمدن ریگان و رخداد جنگ را تصرف سفارت میدانند، نگاه دیگری هم در این باره بشود؛ البته راه نقد و بررسی باز است و من هم ادعایی ندارم که تحلیل من صد درصد درست باشد، ولی «این است و جز این هم ممکن است باشد».
من ابتدا یک گزاره خبری از مهندس محمد رحمتی نقل میکنم که جزو افرادی بود که در جریان تصرف سفارت شرکت داشتند و بعداً هم مدتی در کابینه آقای خاتمی وزیر راه بودند. ایشان میگفت وقتی ما به سفارت رفتیم و اسناد را بررسی کردیم دیدیم امریکاییها تحلیلهایی از اوضاع ایران داشتند و جناحهای ایران را بررسی کرده بودند و میگفتند اگر خمینیستها حاکم شدند ما باید به ایران حمله کنیم، منتها بررسی کرده بودند که از کجا باید این حمله صورت گیرد؛ از پاکستان، ترکیه، خلیج فارس یا عراق. بهطور مثال ترکیه را گفته بودند پای ناتو به میان میآید و درست نیست. برای حمله از خلیج فارس هم کمبود امکانات داشتند. خلاصه بین تمام مصادیق عراق را انتخاب میکنند، چون میگفتند عراق نفت دارد و میتواند مخارج جنگ را تأمین کند و از سوی دیگر عرب است و در تضاد عرب-عجم و شیعه-سنی قرار میگیرد. از سوی دیگر حکومتهای شیوخ عرب هم از اینکه انقلاب دموکراتیک و ضد سلطنتی رخ داده بسیار ناراحت بودند و برافروخته شده بودند و حتماً از چنین تهاجمی حمایت میکردند؛ بنابراین روی این موضوع کار شده بود. انقلاب ضد سلطنتی که صورت گرفت یک وجهش این بود که سی سال روی قراردادی که به کمپ دیوید موسوم شد کار شده بود. یک رکن اصلی آن نظام شاهنشاهی ایران بود و شاه به زمینهسازی چنین قرارداد ننگینی کمک کرده بود. وقتی انقلاب شد یکی از این پایهها فرو ریخت.
انقلاب اسلامی دموکراتیک بود و تمام کشورهای استبدادی منطقه از این موضوع ناراحت بودند؛ بنابراین واکنشهای منفی به چنین انقلابی زیاد بود و فکر میکنم حتی مهندس سحابی هم معتقد بود اگر حمله به سفارت هم نمیشد، واکنش خارجیها سر جایش بود و حتماً جنگی به انقلاب تحمیل میکردند و اساساً هر انقلابی که در این منطقه شکل گرفته باشد را سرکوب میکنند که نتواند تسری یابد. انقلاب اکتبر هم همینطور بود.
من میخواهم به خاطرات داریوش همایون بپردازم. او یک شخص حرفهای سیاسی بود که بعد از شهریور ۲۰ فعال بود و با حزب سومکا کار میکرد. بعداً در قضیه ۲۸ مرداد علیه مصدق فعالیت کرد و پس از ۲۸ مرداد و اینکه شاه تمام کودتاگران و تاجبخشها را حذف کرد با شاه زاویه پیدا کرد و در سالهای ۳۸ و ۳۹ منفعل شده بود و به نیروهای ملی گرایش پیدا کرد، حتی در یکی از جلسات جبهه ملی بهعنوان مشاور سیاسی شرکت کرده بود. بعد که اصلاحات ارضی میشود او دومرتبه به نظام شاهنشاهی گرایش مییابد تا اینکه در سال ۵۷ وزیر اطلاعات و جهانگردی و یکی از سردمداران حزب رستاخیز میشود. او در جریان انقلاب با عدهای از سران نظام شاهنشاهی به زندان شاه میافتد. بعد از انقلاب از زندان جمشیدیه با یک ترفندی فرار میکند. بعد در یک خانهای مخفی میشود و تمام مطبوعات را مطالعه میکند. همایون تحلیلی جامع از جامعه ما داشته و به این نتیجه میرسد که در همین نزدیکی ماه آبان تقریباً نیروهای زیادی برخلاف انقلاب فعالیت میکنند. او تحلیلش این بوده که بهطور مثال طرفداران دولت موقت از این روند راضی نیستند، طرفداران جبهه ملی راضی نیستند، مراجع راضی نیستند، دانشجویانی که رادیکالاند، مارکسیستها و دانشجویان عدالتطلب راضی نیستند؛ بنابراین طیف مخالفان زیاد است.
من با یکی از افراد نزدیک به نیروهای ملی صحبت میکردم. او میگفت: «مراجع آماده بودند فتوا بدهند». کودتای نوژه هم شده بود. در ارتش هم ناراضی زیاد بود. وی پیشبینی یک سقوط و یا کودتایی را در ایران داشت و داریوش همایون در ایران مانده بود تا این را ببیند؛ یعنی نظام به نظام شاهنشاهی برگردد. توجه کنید داریوش همایون فرد تحلیلگری بود. حتی مسعود بهنود از کارهای او الهام میگرفت، من هم قبول دارم که آدم تحلیلگری بوده است.
قضیه سفارت که رخ میدهد داریوش همایون با خود میگوید که تمام رادیکالهای جامعه اعم از مارکسیستها، عدالتطلبها، ملیون و غیرملیون رهبری امام را پذیرفتند؛ بنابراین همه گروهها جلوی سفارت رژه میرفتند و امکان اینکه نظام برگردد در چشمانداز سیاسی او نبود و به همین دلیل بلافاصله مخفیانه از ایران خارج میشود و در آنجا تا پایان زندگیاش سر میکند. این یک روندی بود که از خاطرات داریوش همایون با دانشگاه هاروارد برگرفتهام.
از سوی دیگر روندی در گفتوگو با ابراهیم اصغرزاده[۲] طی کردیم که توضیح میدهم. ما در نشریه چشمانداز ایران با افرادی که دستاندرکار جنبش دانشجویی بودند و در انقلاب فرهنگی و تهاجم به سفارت فعالیت داشتند مصاحبههای داشتیم، ازجمله ابراهیم اصغرزاده که جزو سه نفر اصلی بود؛ با محسن میردامادی و عباس عبدی. اصغرزاده میگوید روز ۱۳ آبان که به سفارت رفتیم، ما قرار بود آنجا را بلافاصله تخلیه کنیم و امام نظرش این بود که چند ساعتی آنجا باشیم و شاید به اسنادی دست پیدا کنیم که به درد بخورد، ولی بعد از یک روز نظر امام تغییر کرد و گفتند ما بمانیم. او گفت ما از امام پرسیدیم که چه شد نظرتان تغییر کرد، امام گفتند ما دو انتخابات در پیش داریم؛ یکی انتخابات ریاستجمهوری و دیگری انتخابات مجلس شورای ملی؛ بنابراین لازم است که این گروگانها برای تضمین انتخابات در کشور باشند تا نظام مستقر شود.
به نظر من مرحوم امام فکر میکردند بالاخره بنیانگذار نظام هستند و تمام اطلاعات نظام به ایشان میرسد و از اینهمه ناراضی باخبر بودند و اوضاع دانشگاه را میدانستند، اوضاع مراجع را میدانستند، در تبریز مخالفت آقای شریعتمداری را میدانستند. حتی عدهای میخواستند خبرگان را منحل کنند و این مشهود بود. اینها کسانی بودند که منتصبین امام بودند و میخواستند خبرگان را منحل کنند، به همین دلیل امام فکر میکرد اگر این گروگانها باشند هم انگیزه را از مخالفان خواهد گرفت و از سوی دیگر کشورهای دیگر نمیتوانند به ایران حمله کنند و درنهایت انقلاب حفظ خواهد شد. من ممکن است در این تحلیلها اشتباه کنم، اما دو وجه دارد: یکی خبرهایی است که وجود دارد؛ و دیگری به نظر من هر فردی آزاد است تحلیل مستقلی و نگاه متفاوتی داشته باشد.
روند سوم این است که آقایی به نام ژنرال اندرو باسویچ که در جنگ ویتنام حضور داشته و بعد استاد دانشگاه بوستون میشود و فرزندش در تهاجم به عراق کشته میشود، کتابی به نام محدودیتهای قدرت[۳] مینویسد و در آن میگوید قدرت هرچند قوی باشد محدودیتهایی دارد و ابرقدرتی میتواند با سرنیزه کشوری را فتح کند، اما روی سرنیزه نمیتواند بنشیند و مستقر شود. در این کتاب او مسائل امریکا را فرافکنی نکرده و میگوید اکثر متفکران امریکایی بحرانهای امریکا را به هیتلر، مارکسیسم، انقلاب اسلامی و بحران انرژی نسبت میدهند. باسویچ در کادر امریکایی بودن منصفانه عمل میکند. من وقتی این کتاب را میخواندم به یاد افراد صالحی افتادم که در طول تاریخ بعد از هبوط سقوط نمیکردند و صعود میکردند و بهاصطلاح اعتصام میکردند و به ریسمان خدا چنگ میزدند و فرافکنی نداشته و ریشهیابی درونی میکردند. مؤلف این کتاب ریشهیابی درونی کرده و در این ریشهیابی معتقد است کارتر در آستانه مبارزات انتخابی برای چهار سال دوم بوده است و به همین دلیل تحلیلی که داشت این بود که جامعه امریکا مصرفی است و بحران مصرفگرایی دارد. او میگوید این بحران پدر جامعه ما را درآورده و از بحران انرژی، اسلامهراسی و مارکسیسمهراسی بسیار مهمتر است و لذا به جامعه امریکا بهعنوان شعار انتخاباتی هشدار میدهد تا کمربندها را سفت کرده و از مصرفگرایی بپرهیزند. از سوی دیگر کارتر فردی مذهبی بود و دکتر یزدی میگفت در رؤسایجمهور امریکا هیچ انحراف جنسی نداشت، درحالیکه بقیه داشتند. او یک کشیش بود و در محلی که حالا هست به تبلیغ دین میپردازد. کارتر به هر حال این موضوع را بیان کرد و همین باعث شد رقیبش ریگان بگوید «مردم بخورید، بیاشامید، مصرف کنید. ما ۷۵۰ پایگاه نظامی در دنیا داریم، از طریق این پایگاهها میتوانیم به نفت ارزانقیمت برسیم، امنیت عرضه و ارزانی را با هم داشته باشیم. قیمتها هم دست ماست پس نگران نباشید. ما بحران انرژی را با نفت ارزان حل میکنیم» و البته حل هم کرد و قیمت هر بشکه نفت ما در سال ۱۳۶۵ از ۳۵ دلار به ۵ دلار رسید. امریکاییها تحلیلی دادند و گفتند کاهش فاحش قیمت نفت یک استراتژی برای سقوط جمهوری اسلامی بود و بعد از یک هفته گفتند برای لرزه به تن ایران انداختن بود که بفهمند و خطمشی خود را تغییر دهند و با همین شعارهای انتخاباتی بود که آقای ریگان رأی آورد. باسویچ در طول کتاب اشارهای به بحران گروگانگیری نمیکند و من تعجب کردم که چرا بیان نکرده است. در مقدمه کتاب هم به این مطلب اشاره کردهام و امیدوارم دوستان کتاب را مطالعه کرده و به نکات دیگر آن هم توجه کنند.
این سه روند بود که دیدم جا دارد مورد بررسی قرار گیرد. مردم میتوانند کتاب باسویچ، تحلیلهای داریوش همایون و مصاحبه اصغرزاده را کنار هم بگذارند و روی این سه فکر جدید بکنند و یک ریشهیابی عمیقتر داشته باشند. این کتاب از این بابت برای من جاذبه داشت که امریکاییها اغلب بحرانهایشان را به اسلام نسبت میدهند و اسلامهراسی میکنند یا بحرانهای خود را به مارکسیسمهراسی (جنگ سرد) و فاشیسمهراسی نسبت میدهند، اما باسویچ از قول کارتر میگوید بحران درونی امریکا مصرفگرایی است. بعداً نظامیگری بر امریکا حاکم شد و مؤلف میگوید در دوران ریگان حمایت کاملی از عراق شد و ریگان ترتیبی داد که همه به عراق کمک کنند. وقتی ایران در مقطع «کربلای ۵» پیروز شد استحکامات عراق درنوردیده شد. بعد از این عراق مانند یک دشت خالی بود و تا بغداد مانعی بر سر راه نبود و فکر کردند باید جلوی ایران گرفته شود. بعد میگوید نتیجه این روند نظامیگری این شد که وقتی صدام بعد از حمله ایران به کویت حمله کرد و وقتیکه ژنرال شوارتسکف به کویت حمله کرد و لشکریان بعث عراق را بیرون کرد مردم عراق قیام کردند قیامی سراسری و از قاعده. سنی، شیعه و کرد قیام کردند و مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی جلوی این حرکت ایستادند و با کردها درگیر شدند، ایران هم اشتباهاتی کرد و به صدام بهانه داد که در تلویزیون جنگ را به ایران- عراق و سنی- شیعه تبدیل کند. مؤلف کتاب میگوید: دونالد رامسفلد وزیر دفاع امریکا اگر میگذاشت انقلابی که از قاعده شروع شده بود به ثمر برسد و در کنار صدام قرار نمیگرفت و آن را سرکوب نمیکرد، مسائل بعدی رخ نمیداد. به هر حال در عراق انقلابی شد و وزیر دفاع امریکا، رونالد رامسفلد، در کنار صدام نگذاشتند آن انقلاب به ثمر برسد. باسویچ این مسائل را بهخوبی تحلیل میکند.
من سالگرد شهید یوسفی را به همسر ایشان تسلیت و تبریک میگویم. مرارتهای ایشان کمتر از خود شهید نبوده و در غیاب پدر فرزندان برومندی را تربیت کردند. امیدوارم بتوانیم این شهدا را درک کنیم. اینکه از جانب خدا روزی میخورند را درک کنیم. باید ریشهیابی کنیم و ببینیم چرا اینهمه شهید دادیم؟! باید بحثی شود که وقتی قطعنامه ۵۹۸ امضا شد و امام آن را پذیرفت و گفتند که این یک موضوع استراتژیک است و تاکتیک نیست و باید با دنیا از طریق دیپلماسی و سازمان ملل حرف بزنیم. ای کاش زودتر برجام انجام میشد. ثمره خون شهدا حداقل این نتیجه را داشت که ما بهجای جنگ با دنیا تعامل سازنده داشته باشیم و ای کاش تعامل سازنده با دنیا هرچه زودتر شکل گرفته و تجدیدنظری بنیادی در سیاست خارجیمان به وجود آید و این برجام به سرانجام برسد.
[۱] آیه ۱۶۹ سوره آلعمران.
[۲] «دانشگاه روی خط انقلاب»، گفتوگو با ابراهیم اصغرزاده، شماره ۱۲۲، تیر و مرداد ۹۹.
[۳] اندروجی باسویچ، پروژه امپراتوری امریکا محدودیتهای قدرت، بطلان توهم برتری و استثناگرایی امریکا، مترجم: لطفالله میثمی، تهران: نشر صمدیه، چاپ دوم ۱۳۸۹.