احمد هاشمی
معاون اول رئیسجمهور بهصورت سرزده با همراهی گروه فیلمبرداری به میدان میوه و ترهبار میرود. در برخورد نخست چند نفر از مردم از افزایش قیمتها انتقاد میکنند. در پلان بعدی مردی از جناب معاون تشکر میکند که نخستین کسی از مسئولین است که برای بازدید به آن محل آمده است. بعد یک زن و یک مرد اعلام میکنند قیمتها رو به کاهش است.
مخبر به غرفه لبنیات میرود. در آنجا متوجه میشود قیمت لبنیات نسبت به هفته پیش بیشتر شده است. اعلام میکند که مشکل نظارت بر قیمتها وجود دارد. خانم مسن مشتری لبنیات با او همعقیده است. میگوید با کارخانه تماس گرفته که دلیل ناپایداری نرخها را بپرسد، اما آنها همهچیز را به گردن دولت میاندازند. آقای مخبر از همانجا به کارخانه پگاه میرود تا ببیند چرا قیمت محصولات لبنی زیاد است. در کارخانه پگاه به این نتیجه میرسند که باید دست دلالها از بازار قطع شود. درنهایت آقای معاون اعلام میکند قیمتها باید کاهشی باشد. شوربختانه «قیمتها» به «باید» معاون رئیسجمهور بیتوجهاند. کاش میشد قیمتها را بهخاطر این سهلانگاری تنبیه کرد!
مسئول جهادی و پایکار
آیا معاون محترم رئیسجمهور میداند که با سخنوری و زبانآوری مشکل حل نخواهد شد؟ لابد به اطلاعشان رساندهاند که از یکی دو سال پیش دامدارها به دلیل نبود علوفه دامهایشان را ذبح میکنند و احتمالاً وزیر محترم کشاورزی به ایشان گفته که از همان زمان پیشبینی میشد با کمبود گوشت و شیر مواجه شویم. شاید هم در این مدت با یک گوسفنددار صحبت کرده و مطلع شده باشد یک گوسفند روزی ۱۰۰ هزار تومان هزینه خوراک دارد و به همین دلیل بسیاری از گوسفندداران منتظر مشتریاند که دامهایشان را راهی کشتارگاه کنند. بعد ما میمانیم و گوشت یخزده برزیلی که باید کیلویی هفت دلار وارد کنیم.
طرفداران دولت مخبر را یک نیروی «پایکار» میدانند که از فروشگاه لبنیات رفته به کارخانه شیر به قصد حل مشکل. در این صورت آیا ایشان نمیداند که از کارخانه شیر باید برود به گاوداری و دلیل کمبود شیر را جویا شود و بعد برود سراغ واردکنندگان خوراک دام که از تأثیر تحریمها بر افزایش قیمت و از هزار دستانداز جلوی پای واردکنندگان بشنود؟ از آنجا باید به کجا رود؟ به دفتر رئیسش که بگوید زودتر این مذاکرات را به سرانجام برسان و مراودات اقتصادی با دنیا را برقرار کن.
هیچ کنایهای در این «آیا میداند» نیست. نگارنده بدون هیچگونه سوگیری به دنبال پاسخ به این پرسش است که آیا این مقام مسئول میداند که باید چرخه تولید اصلاح شود یا تصور میکند با نظارت بر قیمتگذاری مشکل حل خواهد شد؟
مروری بر خاطرات دولت اول خدمتگزار
محمود احمدینژاد هشت سال با همین شعارها دولت را اداره کرد، با این حال او خوشبخت بود که صاحب درآمد سرشار نفتی شده بود. سنگ پا و لیف حمام نداریم؟ وارد میکنیم. زمینه دسته بیل در بازار کم شده، میگویم رفقای چینی یک کشتی بفرستند. نمیخواهد زحمت بکشید و پرتقال تنکابن را برداشت کنید، چند کشتی از نوع مرغوبش از مصر سفارش دادهایم. حالا که نفت هست، میفروشیم و حظش را میبریم. آب هم هست، حالا باید چاه عمیقتری حفر کنیم. شما چاه را حفر کن، مجوزش را ما میدهیم. گیرم که چند سال بعد همین تتمه آب سفرههای زیرزمینی هم خشک شود.
خیلی از مردم از دوران احمدینژاد خاطره خوشی دارند، اما نمیدانند آن رفاه نسبی به قیمت نابودی اقلیم ایران فراهم شده بود. نقل است که در سفرهای استانی رئیس دولت نهم، هرکسی نامهاش را به دست رئیس میرساند، چهار فقره چکپول پنجاههزارتومانی میگذاشتند توی پاکت و میفرستادند برایش. دویست هزار تومان وجه رایج مملکت به قیمت پایمال شدن کرامت انسانی و دویدن دنبال مرکب حاکم. به قیمت «اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ».۱
مردی که نمیدانست
با همه اینها اینطور نبود که محمود احمدینژاد آگاهانه مملکت را به مرز سقوط کشانده باشد. او غرضی در نادانستن نداشت، واقعاً خیال میکرد کاری که میکند در مسیر صلاح است. در ماههای اول تشکیل دولت احمدینژاد، حسب اتفاق با یکی از مسئولان همفکر او برخورد کردم. قرار بود اجلاسی برگزار شود و عدهای از فعالان مدنی از شهرهای مختلف به تهران بیایند. این مسئول گرامی به دنبال تدارک امکانات پذیرایی این افراد بود. من چند مهمانپذیر مرتب و پاکیزه را به او معرفی کردم. قرار شد از همه استعلام قیمت بگیرد و با هرکدام که شرایط بهتری داشت قرارداد ببندد. مدتی بعد از یک دوست مشترک جویای احوال آن همایش شدم. گفت با یکی از مجللترین هتلهای تهران قرارداد بسته بودند. در سلفسرویس آن رستوران غذاهایی سرو میشده که این رفیق ما به عمرش ندیده بود. حدس میزد انواع هشتپا و خرچنگ بوده باشد. آخرسر هم هدایای گرانقیمتی تقدیم مدعوین کرده بودند. این رفیق ما تعریف میکرد که یک روز سر ناهار، درحالیکه دور میز غذا میچرخیدیم و مشغول کشف اطعمه و اشربه جدید بودیم، با مسئول محترم تماس گرفتیم که کجایی؟ آن گرامی پاسخ میدهد در ساندویچی روبهروی هتل با پول شخصی در حال صرف ناهار است!
این داستان خلاصه همه آن چیزی است که در دوران هشتساله دولت احمدینژاد اتفاق افتاد. بهظاهر پاکدست و شریف و در عمل موجب ویرانی. آن مسئول گرامی واقعاً خیال میکرد وقتی هزینه ناهارش را از جیب پرداخت کند از بیتالمال محافظت کرده است. او بیش از این توان تحلیل نداشت. سخت بود برایش درک این مسئله که با آن چند میلیارد هزینه میتواند امور مهمتری را پیش ببرد. میشد همه آن مراسم را با یکدهم هزینه برگزار کرد و بقیه را صرف فقرزدایی از همان مناطقی کرد که میهمانان از آنجا آمده بودند.
درآمد سرشار نفتی در آن سالها صرف همین کارها شد. با ۲۰۰ میلیارد دلار میشد یک خط آهن سرتاسری مدرن، با استانداردهای روز دنیا و مناسب قطارهای سریعالسیر از شمال به جنوب و از شرق به غرب کشور ساخت و در سالهای آینده درآمد سرشاری از راه ترانزیت کالاها از مسیر کشورهای همسایه کسب کرد. احمدینژاد ترجیح داد درآمد کشور را صرف پخش پول در میان مردم و خاصهخرجیهایی از قبیل آنچه ذکر شد کند. به جای اینکه وقتش را صرف برنامهریزیهای کلان کند، سازمان برنامه و بودجه را منحل کرد و هر هفته راهی یک شهر و روستا شد. کسی محاسبه کرده همین سفرها چقدر هزینه داشته است؟ او خودش سوار یک خودرو قدیمی میشد، درحالیکه چندین بنز جلو و عقب خودرویش حرکت میکردند. کدام کشور توسعهیافته را سراغ دارید که رئیسجمهورش برود به این شهر و به آن روستا و ادارات را تعطیل کنند تا او برای مردم سخنرانی کند؟ راه توسعه ایجاد نهادهای زیرساخت دموکراسی و واگذاری اداره امور به خود مردم است، نه ارجاع همه کارها به مرکز. در دوران غلبه شعار بر دانایی، حتماً فساد و ناکارآمدی هم بیشتر خواهد شد که شد آنچه میدانید.
و زمان که بیرحم است
رئیس دولت دهم در یکی دو سال آخر ریاستش فهمیده بود یک جای کار ایراد دارد. یک روز صبح هنگامی که بیدار شد، رؤیای خواب دوشین رهایش نمیکرد، باید حرفی میزد، اما زبانش به گفتن گشوده نمیشد. صدایش اصوات مبهمی بود که به سمت خودش برمیگشت.
من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
احمدینژاد علیه گذشته خودش شورش کرد، اما دیگر دیر شده بود. بانگ الرحیل بلند شده بود، درست زمانی که استاد داشت روش اداره دولت را یاد میگرفت. او از مدرسهای فارغالتحصیل شد که میلیاردها دلار شهریهاش را ملت ایران داده بودند.
خسارت سفرهای استانی
یک عکس از آقای مخبر منتشر شده بود که کنار خیابان روی زمین نشسته و مشغول عزاداری محرم است. طرفدارانش درباره این عکس بسیار نوشتهاند، از خاکی بودن و مردمی بودن. خیلیها البته ترجیح میدهند مقامهای دولت آدمهای خوشپوش و اهل رعایت آداب معاشرت باشند. هر دو اینها هیچ ربطی به عملکرد آن مسئول دولتی ندارد. داستان غمبار دولت احمدینژاد معانی بعضی از لغات را تغییر داد. پایکار بودن به معنی این نیست که به شهرهای مختلف بروید. وقتی شما ده هزار نفر را در میدان جمع کنید تا برایشان سخنرانی کنید، ده هزار نیروی کار را از تولید بازمیدارید و در این شرایط سخت مملکت یک ساعت هم یک ساعت است. گذشته از اینکه با سفر یک مقام مسئول روند طبیعی اداره امور شهر مختل میشود. باید مقدماتی برای استقبال فراهم شود و این هزینهها هم کم نیست. در دنیای امروز راههای سادهتری برای ارتباط مستقیم با مردم وجود دارد.
سفر استانی مجازی
به فرض که در آن یک روز با همه مشکلات آن شهر آشنا شدهاید، صدها شهر مانند آن هست. آیا باید حتماً به همه شهرها بروید تا از گرفتاریهای مردم آگاه شوید؟ برای کسب اطلاع از اوضاع مردم میتوانید یک خط ارتباطی مستقیم با شهروندان برقرار کنید. چند نفر را مأمور کنید این اطلاعات را دستهبندی کنند و هر روز گزارشی به شما ارائه کنند. اگر فرصت داشتید گاهی بخشی از پیامها را مستقیماً گوش کنید. هنگامی که شما به آن مرکز ارتباط مردمی میروید، انگار به همه شهرهای ایران رفتهاید.
مضمون این پیامها چه خواهد بود:
نخست: درخواست شغل. بیکاری یک معضل ملی است. برای ایجاد شغل باید سیاستهای کلان تدوین شود.
دوم: درخواست کمک مالی. فقر در کشور فراگیرتر از آن است که با کمک مالی به چندین نفر برطرف شود. اینکه به صرف درخواست کمک مالی مبلغی به فردی پرداخت شود تبعیضآمیز است. باید زیرساختها اصلاح شود.
سوم: شکایت از مدیران محلی. مهمترین بخش ارتباط مردم با رئیسجمهور شناسایی نقاط ضعف مدیران زیردست است. شکایتهای مردمی باید به یک کارگروه ارجاع داده شود و مسئولان محلی موظف به پاسخگویی باشند.
چهارم: امور نامربوط مانند دعواهای محلی و درخواستهای شخصی. لازم است توضیحی محترمانه در پاسخ به این درخواستها داده شود.
با این روش رئیسجمهور گرامی و همکاران ایشان فرصت بیشتری برای برنامهریزیهای کلان خواهند داشت. برنامههای صدا و سیما مدام در گزارشهای مردمی! روی پرتحرک بودن رئیسجمهور تکیه میکند. حالا که مسئولان محترم از نیروی جوانی و توانایی کار شبانهروزی برخوردارند، میتوان از این فرصت برای ارتباط بهتر با دنیا استفاده کرد. یک جایگزین کارآمد برای سفرهای استانی، ملاقات با سران کشورهای دنیاست. این مسئله اظهر من الشمس است که مشکل اقتصاد ایران پیش از اینکه اقتصادی باشد سیاسی است و تا زمانی که سوءتفاهمها با کشورهای مختلف حل نشود، گرهی از کار معیشت مردم گشوده نخواهد شد. رئیسجمهور محترم میتواند در ملاقات با سران کشورهای مختلف، از شمال امریکا گرفته تا جنوب شرق آسیا و کشورهای منطقه این سوءتفاهمها را برطرف کند. قدم اول گشایش اقتصادی، برقراری مراودات مالی با کشورهای دنیاست.
پیش از آن لازم است یک اجماع ملی برای استفاده از همه نخبگان با هر گرایش فکری در کشور شکل بگیرد. متأسفانه خبرهای ناخوشایندی از انتصابات فامیلی در دولت تازه به گوش میرسد که حتی واکنش طرفداران دولت را نیز برانگیخته است.
نقدی بر یک مغالطه مرسوم
در مناظرههای انتخاباتی سال ۱۴۰۰ کاندیداهای محترم مدام روی بهبود وضعیت معیشت مردم تکیه میکردند، گویی امر فرهنگ موضوعی دورافتاده و دستچندم است. اینکه وعدههای نامزدها همه حول و حوش سیر کردن شکم مردم باشد، وهن مقام انسانیت است. نیاز اولیه انسان خوراک و پوشاک نیست که اگر بود اینهمه مبارز راه آزادی، هست و نیست خود را فدای آرمانهایشان نمیکردند. به ثمر رسیدن همین انقلاب حاصل خون مردمانی است که خواستهشان «رسیدن به مقام انسانیت» بود و این مقام انسانیت همان آزادی انتخاب سبک زندگی است. اینها همان اموری است که رئیس دولت دهم در روزهای آخر متوجه شد. او تازه یاد گرفته بود به خواستههای طبقه متوسط احترام بگذارد.
فرصتها مانند ابر میگذرد. این ملک طاقت فشار بیش از این را ندارد که از اینجا به بعد طبیعت و محیط زیست ایران در خطر نابودی است. زمانی برای دعوا و محاکمه و حصر نداریم. به دیدن روحانی و احمدینژاد و میرحسین موسوی بروید و گاهی با دولتمردان قدیمی دور یک میز بنشینید. راههای رفته را باید آموخت.■
پینوشت:
- «مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کمَثَلِ الْعَنْکبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیوتِ لَبَیتُ الْعَنْکبُوتِ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ»؛ داستان کسانی که غیر از خدا دوستانی اختیار کردهاند، همچون عنکبوت است که خانهای برای خویش ساخته و در حقیقت اگر میدانستند سستترین خانهها همان خانه عنکبوت است (سوره عنکبوت، آیه ۴۱).