بدون دیدگاه

چاقوی نقد بر پیکر پژوهش اجتماعی

 

گزارشی از برگزاری سومین همایش آسیب‌های اجتماعی

 

«با وجود تخصیص بودجه‌های قابل‌توجه به پژوهش‌های مربوط به آسیب‌های اجتماعی، تاکنون هیچ گزارشی که نشان‌دهنده کاهش آسیب‌های اجتماعی در ایران باشد دریافت نکرده‌ایم.» واقعیت تلخ نهفته در جمع‌بندی دبیر همایش دوروزه آسیب‌های اجتماعی، اگرچه امروز در بسیاری از حوزه‌ها مصداق پیدا کرده است، اما هنوز تنها راه بررسی و رسیدن به برنامه برای اقدام در این حوزه، نیازمند هم‌نشینی اساتید توانمند دانشگاه در حوزه‌های مختلف و مرتبط است. البته میرطاهر موسوی در ادامه جمع‌بندی خود اشاره می‌کند چون این همایش درباره آسیب‌های اجتماعی است، ناگزیر داده‌های تلخ و ناخوشایند در آن شنیده می‌شود، اما این تلخی وقتی کامل می‌شود که احساس می‌شود از سه ضلع قدرت سیاسی، جامعه و دانشگاه، که باید در اجماعی جدی برای مقابله با این همه آسیب بسیج شوند، شاید دو ضلع نخست و به‌ویژه ضلع نخست، هنوز احساس خطر جدی نکرده است درحالی‌که این همایش، بار دیگر آژیر خطر را برای جامعه به صدا درآورد.

سومین همایش آسیب‌های اجتماعی در واپسین روزهای بهار امسال، به‌همت اساتید و نهادهای مختلف پژوهشی برگزار شد و نوعی از ایفای نقش دانشگاه در قبال وضع نابسامان جامعه است، هرچند در همین همایش، نقدهای بسیار اساسی و جدی، به‌ویژه در حوزه نظری و روش به پژوهش‌های اجتماعی، شد و یکی از بخش‌های این برنامه نیز به همین موضوع تخصیص یافته بود. حسین سراج‌زاده، رئیس انجمن جامعه‌شناسی و  مدیر این نشست، پرسش محوری نشست را این‌گونه بیان کرد گفت‌وگوهای نظری که آموزش داده می‌شود و پژوهش‌هایی که صورت می‌گیرد، چقدر توانسته‌اند آسیب‌های اجتماعی را کاهش دهند.

درک ناتمام تاریخ

«آسیب اجتماعی به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند با یک عامل توضیح داده شود چراکه از تمامی سطوح جامعه عبور می‌کند و در تمامی طبقات احتمال ظهور و بروز و تداومش هست و با یک نگاه سطحی قابل تحلیل نیست، بلکه ما باید با یک نگاه سه سطحی آن را تحلیل کنیم؛ سطح جامعه‌ای یا ساختار اجتماعی که یک سطح کلان است و در این سطح عنصر تاریخی بودن وجود دارد، سطح میانه که سطح نهادها، سازمان‌ها، فرآیندها و گروه‌بندی‌ها است و سطح خرد که با فرد و سلول‌های جامعه سروکار دارد.» پرویز پیران، سخنران غائب مراسم، بحث خود را در ویدئوی ارسالی، این‌گونه آغاز کرد و یکی از مشکلات جامعه ایرانی را در نبود مفهومی با عنوان «دیالکتیک عام و خاص» عنوان کرد. تلقی پیران از دیالکتیک، نقدی بی‌رحمانه از درون برای فرارفتن و طرحی نو درانداختن است و مفهوم عام را نیز بر تمام آنچه علم درباره موضوعات می‌گوید اطلاق می‌کند و خاص، زمینه‌ای است که مفهوم عام باید در آن ورود کند و پیاده‌سازی شود و این دو با هم به چالش برخیزند تا سنتز آن‌ها طرحی نو دراندازد: «درباره آسیب‌های اجتماعی، آن دانش (عام) باید در ظرف جامعه ایران محک بخورد، با شرایط ایران انطباق پیدا کند و ایرانیزه و بومی شود، به این مفهوم که ایران یک کانتکس خاص است و باید دانش در این فضا تجربه شود و زندگی شود و این زندگی و فرآیندهایش دیده شود. وقتی این ترکیب انجام شد، تمام دانش دوباره به عام تبدیل می‌شود و نظریه تقویت می‌شود و در متن دیگری دوباره به آزمون گذاشته می‌شود. این بحث تکرار می‌شود و خاصیت برهم‌افزایی پیدا می‌کند.»

پیران اما معتقد است تحقق این دیالکتیک، شرایطی دارد و تا ورود عنصر مدرنیته هضم و درک نشده و سر و گوش بریده باشد، آن دیالکتیک نمی‌تواند تحقق یابد. «مدرنیته در ایران این‌گونه است که شخصی حدود ۵۰۰-۴۰۰ سال پتکی بر سرش خورده است و بی‌هوش شده است. در حدود ۱۵۰ سال اخیر، علائم به‌هوش آمدن در او مشاهده می‌شود و در لحظه به‌هوش آمدن، خوابی به زبان بیگانه می‌بیند و نمی‌داند چرا با وجود آنکه زبان را نمی‌داند، فریفته آن خواب می‌شود. او جذب خواب می‌شود و چون عاشقانه به آن نگاه می‌شود، به‌دنبال ترجمه آن خواب می‌گردد. این فرد ایران عزیز ماست که قدر آن را ندانستیم و نمی‌دانیم و به آن بسیار بد کرده‌ایم. از زمان صفویه به بعد خارجی‌ها دائم در ایران تردد داشتند و به‌ویژه در دوران قاجار، ایران به‌نوعی بین آن‌ها تقسیم ‌شده بود، آن فرد سرگشته، نیاز به ترجمه خوابش داشت و خارجی‌ها که اغراض سیاسی هم داشتند برایش مترجم آوردند و نقش این مترجمان در تاریخ ما بسیار مخرب و سهمگین است. خواب او دیکشنری‌وار ترجمه شد و نه فرهنگ مبدأ لحاظ می‌شود و نه فرهنگ مقصد و این ترجمه آشفته و بریده‌بریده می‌شود مدرنیته ایرانی. با ورود مدرنیته ایرانی، درواقع یک تقلید بریده‌بریده ناقص نفهمیده هضم‌نشده، نظریه بنیادین یا نگاه بنیادین به جهان، پدیده‌ها و زندگی را شکل داد و از همه بدتر، این خواب بریده‌بریده ناقص ترجمه‌شده و هضم‌نشده، مبنای بازنویسی تاریخ ایران قرار گرفت و تاریخ ایران کاملاً تحریف شد. در برداشت عمومی به‌جز این مشکل، این تلقی هم وجود دارد که تئوری چیزی است وارداتی و باید غربی‌ها تئوری بسازند. گویی نوعی خودکمتربینی هم اینجا وجود دارد.» پیران به تحقیقی اشاره می‌کند که با فرزندانش در سال ۱۳۸۵ انجام داده بود و برنامه‌های درسی تمامی رشته‌های دانشگاهی را بررسی کردند و دیدند هیچ‌کدام درس مستقلی به نام «نظریه و نظریه‌سازی و کاربرد آن» حتی در رشته‌هایی چون جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی، علوم سیاسی و رشته‌هایی از این دست وجود ندارد که کاربرد نظریه در آن‌ها بیش از دیگر رشته‌ها هست. اگر درسی با عنوان نظریه بوده است، بیشتر به تاریخ نظریه‌ها در غرب پرداخته است. ناآشنایی با تاریخ، یکی از نتایج وضعیتی است که پیران به تصویر کشیده است و به‌تعبیر ایشان، این ناآشنایی، قدرت درک جمعی، فردی و انسانی را از ما می‌گیرد چراکه این پدیده‌ها با عنصر تاریخ همراه‌اند.

نگاه خنثی و آسیب‌زا

«فاجعه بعدی وقتی اتفاق می‌افتد که نگاه امریکایی غلبه می‌کند و نوعی پوزیتیویسم خنثی و ترسو از دل نظریه‌های غربی در ایران شکل می‌گیرد و فرهیختگان دانشگاه و دیگر نهادها متأسفانه به دو دسته تقسیم می‌شوند، دلیران زحمت‌کشی که در شرایط بسیار نامناسب، بدون قدر دیدن، چراغ علم و دانش و توسعه را روشن نگاه می‌دارند، بدون هیچ نوع نهاد یا گرایش جمعی و در تنهایی خود و اکثریتی که روحیه خرده‌کارمندی پیدا کرده‌اند و مراقب‌اند که برداشتشان از پژوهش اجتماعی برداشتی باشد که هیچ مشکلی ایجاد نکند و به قبای کسی برنخورد. در اینجا یک الگوی کمّی آماری ناقص، بدون رعایت جوانب آن در ایران رایج می‌شود». پیران چنین وضعیتی را عامل «آشفتگی مفهومی» می‌داند و معتقد است در همه حوزه‌ها چنین بحرانی وجود دارد.

اما در کنار این مشکلات، ارزیابی پیران درباره مشکل سوم این است که ما با گزاره‌های منفی سراغ این پدیده‌ها می‌رویم. وقتی از آسیب می‌گوییم، انگار وضعیتی طبیعی وجود دارد که آن شرایط همان همنوایی است. در این همنوایی سهم قدرت چیست؟ «وقتی می‌گوییم دزدی، این مفهوم بیشتر در گروه‌های فقیری دیده می‌شود که به‌دلایلی چون زیاده‌خواهی، امرارمعاش یا فرار از تله فقر انجام داده‌اند درحالی‌که دزدان بزرگ کسانی هستند که احترام می‌بینند و در خانه‌ها با بهترین جای نشستن و بهترین بخش غذا از آن‌ها پذیرایی می‌کنیم و بسیاری مجیز آن‌ها را می‌گویند، پس اینجا مفهوم قدرت به‌عنوان یک پارادایم به میدان می‌آید.»

نکته دیگر اینکه پیران معتقد است دو برداشت از مفهوم غرب در ایران وجود دارد: یکی اینکه سبک زندگی غربی مذهب را از بین می‌برد و انسان را فرومی‌ریزد و باور نمی‌کند که یکی از مذهبی‌ترین مردم جهان امریکایی‌ها باشند. این رویکرد، پیشاپیش غرب را نفی کرده است؛ رویکرد ساده‌لوحانه دیگری هم هست که پیران آن را ملحم از گروه‌های چپ می‌داند. اینکه غرب را از منظر امپریالیسم شیطان‌صفت و غارتگر ببینیم. او معتقد است این بحث به این معنا نیست که غرب غارتگر نباشد، بلکه اگر با این پیش‌فرض به غرب نگاه کنیم، امکان کار علمی منتفی است و نمی‌توانیم عمق مسائل غرب را درک کنیم. «وقتی سرمایه‌داری به‌ دنیا آمد، ارزش مبادله در کنار ارزش مصرف قرار گرفت؛ یعنی در تاریخ بشر تا سرمایه‌داری، موضوعاتی که تولید می‌شوند بر پایه مصرف عرضه می‌شوند، اما امروز تولید بر پایه مصرف نیست، بلکه تولید می‌شود تا مصرف را بعد ایجاد کنیم. اینجا تبلیغات و نیاز کاذب در کنار ارزش مبادله می‌آید. در این فضا همه تلاش می‌کنند ارزش مبادله بیشتری فراچنگ بیاورند، چراکه منطق سرمایه‌داری عبارت است از انباشت دم افزون سرمایه برای سرمایه‌گذاری مجدد تا بی‌نهایت. همین منطق باعث بحران درونی نظام سرمایه‌داری می‌شود». تمهیداتی مانند مد کوشش نظام سرمایه‌داری برای مصرف بیشتر است، تمهیداتی که پیران می‌گوید در حوزه مواد مخدر و اسلحه هم وجود دارد: «جریان عظیم جهانی شکل گرفته است که مصرف را بالا ببرد و وقتی که مصرف بالا برود، جرم تشدید می‌شود»؛ اما آیا با این استدلال می‌توان گفت آسیب‌های اجتماعی بخشی از منطق سرمایه‌داری و الگوی تولید بیشتر برای مصرف بیشتر است؟ «این نظام استرس‌های شدید فردی را دامن می‌زند. در کنار این سطح روانی که ناشی از فشارهای جامعه است، سطح قدرت را داریم و سطح ارزش مبادله که بعد اقتصادی آن است. در کنار این‌ها کاراکتر فرد و رنج‌های کودکی و چگونگی رشد اجتماعی فرد هم افزوده می‌شود، حال باید تمام این‌ها را در ظرف ایران با توجه به همان سرمایه‌داری و مدرنیته سر و دم و گوش بریده ایرانی بازتعریف کنیم. قرار نیست ما تمام دانش را کنار بگذاریم و بنشینیم و نظریه تولید کنیم، بلکه باید آن دانش را به عالی‌ترین شکل فرابگیریم ولی پارامترهایی که در غرب وجود دارد و در ایران نیست یا بالعکس و فشارهای موجود را کنار هم بگذاریم و به مجموعه‌ای از نظریه‌های آغازین هدایت‌کننده که روایتی برای آغاز نظریه است». پرویز پیران همچنین راه دیگر را بازگشت به متون تاریخی می‌داند که باید روایت‌ها را اصلاح کرد و با توجه به نیازهای امروز برای شناخت ریشه‌ها بازخوانی کرد. این‌ها از دید پرویز پیران، پیش‌نیاز بررسی آسیب‌های اجتماعی است.

جامعه بدون مسئله

چرا در جامعه ما آسیب‌ها و مسائل اجتماعی با وجود این همه بحث و پژوهش، حل نمی‌شود؟ آیا جامعه‌شناسی دانشی است که باید معطوف به ‌فایده هم باشد یا اینکه دانشی است مستقل و در حوزه معرفت و شناخت است که نباید معطوف به کاربرد باشد؟ سعید معیدفر سخنران دیگر بود که بحث خود را با این پرسش‌ها آغاز کرد. این استاد دانشگاه در ادامه جمع‌بندی خود از سال‌ها تحقیق و تدریس در حوزه علوم انسانی را با این جمله ادامه داد: «ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که اساساً مسئله اجتماعی ندارد و من در اواخر کار خود به این نتیجه رسیدم.»

معیدفر معتقد است با هر نوع نگاهی که نسبت به کارکرد علوم اجتماعی داشته باشیم، برخی از جامعه‌شناسان وقتی با جامعه‌ای مواجه شدند که دچار مشکلات بود، ناگزیر برای حل مشکلات به آموزش‌ها و نظریه‌های علوم اجتماعی روی آوردند و این در موضوعی مانند آسیب‌های اجتماعی بیشتر مطرح بود، اما چرا با این همه پژوهش، گرهی از این همه مشکل باز نمی‌شود؟ «سال‌هاست که با نظریه‌های مختلف درباره آسیب‌ها صحبت می‌شود، اما اتفاقی نمی‌افتد و مثلاً نتوانسته‌ایم تأثیری هرچند اندک روی اعتیاد بگذاریم. درواقع می‌توان گفت حل مشکلات اجتماعی در گرو شرایطی فراتر و بیش از نظریه و روش است.»

معیدفر با تأکید بر صحبت‌های پرویز پیران اشاره کرد معمولاً چیزی را به‌عنوان آسیب یا مسئله شناسایی می‌کنیم و با چند نظریه و روش سعی می‌کنیم پاسخی به آن بیابیم: «اما هیچ‌گاه در فکر این نبودیم که نظریه و روش جایی می‌تواند کارساز باشد که شرایط اجتماعی برای آن مهیا باشد.» معیدفر با اشاره به نظریه دورکیم که جرم را همزاد با وجدان جمعی می‌پندارد معتقد است: «اگر ما نتوانیم چنین شرایطی را ایجاد کنیم، گویی از اتاق دربسته با اندیشه‌های خود و داده‌ها بازی کردیم. آزمایشگاه من جامعه‌شناس، جامعه است. اگر وجدان جمعی در شکل گذشته یا هر چیز دیگری جایگزین آن در امروز وجود نداشته باشد، من هرچه درباره آسیب صحبت کنم، باز هم کارگشا نخواهد بود. شرایطی که لازم است که آسیب و مسئله درست تشخیص داده شود و نظریه در جای خود به‌کار برده شود وجود ندارد و این مشکل اصلی ماست.»

معیدفر سپس به توضیح مسئله اجتماعی پرداخت: «در اوایل قرن بیستم میلادی اندیشمندان علوم انسانی در حوزه کژروی و انحرافات با این مشکل مواجه شدند که هرچه نظریه می‌آورند و روش به کار می‌برند، جرائم زیادتر و کژروی‌ها افزون‌تر می‌شد. در اینجا اولین اندیشمندان «مسئله اجتماعی» گفتند که ما از عنصری به نام «شرایط» غفلت کردیم؛ یعنی در صورتی جامعه می‌تواند با جرم مواجه شود که مقارنتی بین اندیشمند، سیاستمدار و واقعیت‌های موجود جمعی و وجدان جمعی ایجاد شود. درواقع همه ما در همان اتاق دربسته نشسته‌ایم و فکر می‌کنیم».

معیدفر با نقد اندیشیدن در اتاق دربسته، گفت: «آنچه می‌تواند تمام اندیشه‌ها را به هم نزدیک کند و منجر به محصول و راه‌حل شود، این است که قرینه بین این اندیشمندان و واقعیت‌های موجود و ذهنیت جامعه ایجاد شود و در این صورت زمینه گفت‌وگو بین اندیشمندان بر سر مسائل اجتماعی جدی‌تر گرفته می‌شود و این‌طور نیست که وقتی قرار است ما فهرستی از مسائل اجتماعی داشته باشیم، هر کس فهرستی داشته باشد که مدعی باشد همان مهم است. من در این اواخر به این نتیجه رسیده‌ام که با وجود مشکلات و آسیب‌های بسیار ما مسئله اجتماعی نداریم. چرا؟ چون ذهنیت مشترک را از دست داده‌ایم. گفت‌وگو از این جامعه رفته و بی‌اعتمادی جایش را گرفته است». این استاد جامعه‌شناسی راه‌حل را گفت‌وگو، تعامل و یافتن اشتراک ذهنی می‌داند.

فرصت‌ها و سبک زندگی

«مسئله ما، مسئله همه جوامعی است که از دوره پیشامدرن به‌سوی دوره مدرن حرکت می‌کنند.» حسین ابوالحسن تنهایی، دیگر جامعه‌شناسی بود که به جامعه‌شناسی مسائل اجتماعی در پارادایم تفسیری پرداخت. تنهایی معتقد است جامعه‌شناسان کار خود را انجام داده‌اند و مانند پزشکی که نسخه را داده است، راه‌حل را گفته‌اند، اما مسئولیت اجرا، در دست مسئولان جامعه است که باید اجرا کنند. هرچند این استاد دانشگاه نقد معیدفر را بر انشقاق نظر و ارتباط کم میان جامعه‌شناسان پذیرفت، اما معتقد است مردم مسئله را متوجه شده‌اند و از جامعه‌شناسان فراتر رفته‌اند و نمونه آن، گفتمان مطالبه‌گری است که در این چند سال بیشتر شده است. نظر جامعه‌شناسی تفسیری یا جامعه‌شناسی فرود به زمین این است. «ما مسئله را چه چیزی می‌دانیم؟ اگر میان مردم برویم، می‌بینیم مردم خوشحال نیستند و اخم دارند. در ایستگاه‌های اتوبوس و مترو به حقوق هم تجاوز می‌کنند و اندک موضوعی در ترافیک آن‌ها را به دعوا می‌کشاند. هر وقت لازم باشد منافع خودمان را به منافع جمع ترجیح می‌دهیم. چرا این اتفاق می‌افتد؟ زمینه آسیب‌های اجتماعی مسئله‌هایی است که حل ‌نشده‌اند. مایه‌های اصلی آسیب‌ها، کاهش امید به زندگی و افزایش بی‌اعتمادی است. این‌ها زمینه‌ساز اعتیاد، افسردگی و آسیب‌های مختلف می‌شوند. باید دید چرا این اتفاقات می‌افتد». تنهایی به دو رویکرد مختلف در جامعه‌شناسی تفسیری اشاره می‌کند: «رویکردی که معتقد است که ما در جریان تاریخ، به سمت ظهور و بروز فردیت می‌رویم که یکی از ویژگی‌های مهم مدرنیته است. در این مورد انسان در مقابل وضع موجود می‌گوید نه؛ اما این مخالفت از سر احساس است، از سر این است که می‌گوید من هم حرفی دارم؛ مانند کودک که وقتی خود[۱] او رشد می‌کند، در برابر پدر و مادر می‌گوید نه و این نه از سر براندازی نیست، بلکه اعلام موجودیت است. این اساس فردیت است؛ بنابراین وقتی در مسیر رشد از جامعه پیشامدرن به مدرن، به چالشی برسیم که جلوی فردیت گرفته شود و زمینه بروز فردیت نباشد، ما می‌گوییم این جامعه از نظر تاریخی دچار مسئله می‌شود و اگر به آن رسیدگی نشود، تبدیل به آسیب می‌شود.» وجه دیگری که تنهایی عنوان می‌کند، این است که ببینیم مردم چه چیزی را مسئله خودشان می‌دانند. او سپس به تعریف مفاهیم از دید جامعه‌شناسی تفسیری پرداخت: «از منظر تفسیرگرایی، جامعه یک کنش پیوسته است؛ به این مفهوم که شما با تئوری نقش‌گیری و پراگماتیسم امریکایی که وارد این تئوری می‌شود و تفسیری که بلومر در قضیه سوم خودش توضیح می‌دهد به انتخاب نوع کنش می‌رسید. وقتی انتخاب کردید چه می‌خواهید بکنید، کنش‌سازی یا برسازی کنش به‌وجود می‌آید. این کنش برآیند دیالکتیک ذهن و عین است؛ هم تفسیر شما از موقعیت، هم هر آنچه در موقعیت موجود است. دیالکتیکی که من با آن کار دارم با آن دیالکتیک هگلی فرق دارد که دکتر پیران به آن اشاره کردند. من با دیالکتیک هگلی کاری ندارم و من با دیالکتیک مثبت یا دیالکتیک فاصله کار دارم که در فیخته و گورویچ هم می‌بینیم که با هم‌فراخوانی ذهن و عین که دائم تولید و بازتولید می‌کند. الزاماً عناصر موجود در دیالکتیک تز و آنتی‌تز نیستند و جوامع مدرن این‌گونه یاد گرفته‌اند که بر اساس دیالکتیک مثبت یا تضاد مثبت حرکت کنند، نه تناقض.»

تنهایی معتقد است دلیل تنش‌های موجود در جامعه به این دلیل است که ساکن شهر باید احساس استقلال کند و بتواند حقوق و وظایف خود را بشناسد و بیان کند. «ظهور فردیت قدری عقب‌تر از بروز فردیت است، بروز فردیت با جنبش‌ها شروع می‌شود، جنبش دانشجویی، جنبش کارگری، جنبش زنان و جنبش جوانان. این بروز منجر به دو حالت می‌شود و مسئولان و مدیران جامعه این دو نوع واکنش را نشان می‌دهند؛ یا بر اساس فهم دیالکتیک مثبت یا مدرن برخورد می‌کنند یا بر اساس تناقض و دیالکتیک هگلی. با نگاه هگلی این‌طور تبیین می‌شود که تمام این حرف‌ها، آنتی‌تز من است. حتی پدر و مادر درباره کودک می‌توانند این‌گونه فکر کنند. این فضا یعنی تناقضی ذاتی بین دو عنصر که باید با جنگ حتمی آنتی‌تز، تز را نابود کند. به همین دلیل، مسئولان، پدر و مادرها و رئیس مؤسسات معمولاً محافظه‌کارند چون نمی‌خواهند بروند، بلکه می‌خواهند بمانند؛ اما آیا همه جنبش‌هایی که در جهان صنعتی اتفاق افتاده آنتی‌تز بوده است؟ آیا جنبش وال‌استریت ضد سرمایه‌داری بود؟ این جنبش یک جنبش صنفی اقتصادی است و حرفش این است که سرمایه‌داری مقداری سود خود را بیشتر به سمت کارگران سرازیر کند».

تنهایی در ادامه به توضیح دو شاخص فرصت‌های زندگی و سبک زندگی پرداخت: «هرجا گفتمان فردیت بر اساس تضاد مثبت رشد کند، گفتمان مطالبه‌گری پیش می‌آید؛ یعنی مردم نسبت به مشکل خودآگاهی دارند، اما به‌عنوان مثال، قصد از کار انداختن کارخانه را ندارند، بلکه می‌خواهند حقوق خود را به‌موقع دریافت کنند یا سهم آنان در تأمین اجتماعی به‌حساب آن‌ها پرداخت شود. اگر این مطالبه گفته شود و تحمل نشود، تبدیل به بیماری آسیب می‌شود. فرصت‌های زندگی به قول دکتر آریان‌پور، یعنی اینکه هرچه کیسه دلار در زندگی بالا برود، فرصت‌های مختلف مانند فرصت شغلی، فرصت تفریح، فرصت مسافرت و دیگر فرصت‌ها بالا می‌رود؛ اما سبک زندگی یعنی قدرت انتخاب کنش‌گری آدمی؛ یعنی من با این رقم پول می‌خواهم این‌طور زندگی کنم. این‌ها نتیجه برسازی کنش آدمی است. وقتی این دو عنصر خوب کار نکنند، مطالبه‌گری «من» تخریب می‌شود و به بی‌اعتمادی تاریخی و کم شدن امید به زندگی منتهی می‌شود».

دغدغه‌های یکسان سیاست و پژوهش

داشتن جایگاه مدیریت در ساختار دولت، می‌تواند نوع نگاه یک پژوهشگر را عوض کند. چهار سال همکاری با دولت شاید برای محمد فاضلی این دستاورد را داشته است و خودش نیز معتقد است این همکاری به او امکانی داده است که بتواند تعامل بین پژوهش‌گران و دولت‌مردان را از نزدیک ببیند. فاضلی مشکل را هم در دولت و هم در پژوهش‌گران می‌بیند که نتوانسته‌اند تعامل درستی با هم داشته باشند و امیدوار است با تغییراتی در مناسبات، فضا برای حل مسئله بهتر شود.

این استاد جامعه‌شناسی در ادامه بحث مطرح‌شده در نشست، این استنباط را به چالش کشید که اگر آسیب وجود دارد، پس نظریه‌های اجتماعی یا جامعه‌شناسی یا جامعه‌شناسان کارشان را درست انجام نداده‌اند: «اگر در جامعه بیماری وجود داشته باشد، معنایش کم‌کاری پزشکان نیست. آسیب‌های اجتماعی به‌دلیل ساختارهای جامعه ایران تولید می‌شوند و به جامعه پمپاژ می‌شوند، از طرف دیگر ما جامعه‌شناسان و همین‌طور سیاست‌گذاران و مجریان هم مشکلاتی داریم و ترکیب این سه عامل است که اجازه نمی‌دهد ما وضعیت‌های بهتری را شاهد باشیم.»

فاضلی معتقد است آسیب‌های اجتماعی در ایران در سه سطح برای مردم مسئله شده است: نخست اینکه مردم احساس ناامنی و نگرانی کرده‌اند، مسئولان نیز احساس خطر می‌کنند تا حدی که رهبری نظام از آبان سال ۹۴ جلساتی را هر شش ماه یک بار برگزار می‌کنند و به‌صراحت می‌گویند این جلسات بیست سال دیر برگزار شده است. از سویی همان‌طور که از دیگر سخنرانی‌ها هم برمی‌آمد، اعتبار سیاست‌پژوه به‌خطر افتاده است و دائم در معرض این پرسش است که اگر نمی‌توانند پاسخی برای این مشکلات داشته باشند، پس چه می‌کنند؟ حتی اگر کسی نپرسد، شأن اجتماعی و علمی، این پرسش را با خودش به همراه دارد.

این استاد دانشگاه با رویکردی نقادانه نسبت به بحث معیدفر درباره مسئله نشدن آسیب‌ها توسط جامعه، به گزارشی اشاره کرد که سال ۹۴ از هم‌نشینی شانزده نهاد مرتبط و عده‌ای از پژوهش‌گران حوزه آسیب‌های اجتماعی منتشر شد. در آن گزارش، آسیب‌های اجتماعی دو دسته علت داشتند: علل زیرساختی مانند بیکاری، فقر، مشکلات معیشتی، نبود آمایش سرزمینی، افزایش فاصله طبقاتی، جمعیت شتابناک شهرها، آسیب‌پذیری و اختلالات خانواده، ناهمگونی فرهنگی و ضعف در انتقال آموزه‌های دینی؛ و علل ساختاری (به مفهوم سازمانی) مانند روش‌های سخت‌افزاری، کنترلی و قضائی، و نهادینه نشدن الگوهای علمی، راهبردی و بنیانی که درواقع معتقد است علم ما کفایت حل این مشکلات را ندارد، نامعین بودن مسئولیت مستقیم، نبود فرآیند پیشگیری، کم‌توجهی به علل، بنیان‌ها و زمینه‌های آسیب‌آفرین، فقدان الگوی راهبردی مدیریت آسیب‌های اجتماعی، ضعف در انجام مطالعات اجتماعی، تنظیم نشدن پیوست‌های اجتماعی و فرهنگی، ضعف در ساختارهای مسئول با مفاسد اداری، رانت‌خواری و سوءاستفاده از موقعیت. درواقع مجموعه‌ای از مسائل بنیادین در کنار ضعف مطالعات علوم اجتماعی به‌عنوان علل بروز این مسائل عنوان شده بود.

محمد فاضلی در جمع‌بندی خود معتقد است اینکه گاهی گمان می‌شود سیاست‌گذار علت‌ها را به‌رسمیت نمی‌شناسد، استنباط دقیقی نیست و این‌طور نیست که آن‌ها نسبت به این مشکلات بی‌تفاوت باشند: «ساعت‌ها مطالعه می‌شود و پول‌های بسیاری هزینه می‌شود و واقعاً خواستار حل این مشکلات هستند. هیچ حاکمی نمی‌خواهد مشروعیت خود را به‌خطر اندازد. در گزارشی که گفتم سیاست‌گذار کاستی‌های جدی خود را پذیرفته است و لیست مسائل خود را هم بیرون آوردند و اجماعی است. سیاست‌گذار یک پله هم جلوتر رفته و گفته است که ما تعداد زیادی سازمان داریم که قرار بوده است در راستای حل مسائل اجتماعی کار کنند، اما مشکل آن‌ها این است: ۱. کارهای انجام‌شده در این سازمان‌ها فاقد پشتوانه نظری است؛ ۲. برنامه دستگاه‌ها تناقض دارد؛ ۳. غلبه کمیت‌گرایی بر کیفیت‌گرایی یعنی اینکه تعداد زیادی عدد و رقم داریم که به آن نسبت فهم دقیقی از آن‌ها نداریم؛ ۴. نامناسب بودن تحقیقات اجتماعی درباره آسیب‌ها؛ و ۵. فقدان آمارهای دقیق در گزارش‌های تحقیقاتی.»

فاضلی گفت پرسشی که می‌توان از جامعه‌شناسی و پژوهش در مسائل اجتماعی پرسید این است: ما چگونه پژوهش می‌کنیم که درنهایت تحقیق ما به پاسخ برای بهبود وضعیت مسائل نمی‌انجامد؟ و خود او پاسخی سه‌گانه به این پرسش داشت. سه‌گانه‌ای که از نظر فاضلی کاستی‌های سیاست‌پژوهان است: «۱. کاستی رویکرد نظری به آسیب‌های اجتماعی؛ ۲. کاستی سازمان‌دهی ملی و محلی؛ و ۳. کاستی تولید داده‌های دقیق» فاضلی در ادامه به توضیح این سه‌گانه پرداخت:

  1. کاستی رویکرد نظری به آسیب‌های اجتماعی

«اینکه ما دائم سراغ تبیین آسیب‌های اجتماعی از موضع نظریه کلان رفتیم درحالی‌که بسیاری از این نظریه‌ها از ابتدا برای مسائل کاربردی نبوده‌اند. دورکیم وقتی خودکشی را می‌نوشت، مسئله‌اش حل‌کردن مشکل خودکشی در جامعه فرانسه نبود و به‌عنوان مثال بهزیستی فرانسه از او نخواسته بود مسئله خودکشی در فرانسه را برایش حل کند، بلکه در حال بنیان‌گذاری جامعه‌شناسی بود. او می‌گفت واقعیت اجتماعی را باید با واقعیت اجتماعی تبیین کرد. اگر شما با آن رویکرد نظری برای حل مسائل کاربردی بروید، نتایجی می‌گیرید که نهادهای مدنی و سازمان‌های دولتی قادر نیستند از آن‌ها استفاده کنند. دوم آنکه عمده نظریه‌هایی که ما به‌‌کار برده‌ایم، نظریه‌های معطوف به تبیین‌اند، درحالی‌که ما در عرصه سیاست‌گذاری اجتماعی به چیزهایی دیگر نیز ازجمله به حمایت نیاز داریم. بخش عمده‌ای از نظریه‌ها معطوف به حمایت است و چگونگی هدایت سیاست اجتماعی به سمت حمایت.» زنان بازمانده از طلاق، قربانیان اعتیاد یا قربانیان خشونت جنسی نیاز به حمایت دارند و دکتر فاضلی معتقد است عمده تحقیقات معطوف به تبیین‌اند و ما باید بگوییم پس از آسیب چه کنیم؟

کاستی‌های علمی و اجرایی

به اعتقاد فاضلی، تحقیقات ما نمی‌تواند کل ایران را پوشش دهد چراکه ذات مسئله اجتماعی غیرمتمرکز است. به‌عنوان مثال اعتیاد در تهران و لرستان تفاوت دارد و همین‌طور دیگر آسیب‌ها. به نظر این پژوهش‌گر اجتماعی ایران ساختار متمرکز در بودجه‌های تحقیقاتی، ساختار متمرکز دولت و ساختار متمرکز دانشگاه، با نظریه‌های کلان به‌صورت سراسری تحقیق می‌کنیم و به راهکارهای کلان می‌رسیم. راهکارهایی که سیاست‌گذار از پیش تشخیص داده بود و به‌عنوان مثال می‌دانست بیکاری باعث آسیب می‌شود. ما هرچه بگوییم که R پیرسون بزرگ‌تر شده، باز هم کمکی به سیاست‌گذار در حل آسیب‌ها نمی‌کند.

 کاستی نظام داده‌ها

«مقابله با آسیب‌ها گاهی به‌جایی می‌رسد که شما پرونده‌های مورد‌ به ‌مورد احتیاج دارید؛ یعنی داده‌های پیمایشی در ۹۰ درصد موارد برای مقابله با آسیب‌های اجتماعی کاربرد ندارد. بارها آمارهای ۲-۳ میلیونی از بازماندگان تحصیل در ایران اعلام می‌شود. اگر یک مدیر دولتی با این آمار مواجه شود، ترجیح می‌دهد هیچ کاری انجام ندهد؛ اما آیا داده دقیق درباره بازماندگان از تحصیل حدود ۳ میلیون نفر است؟ در معاونت رفاه وزارت رفاه با تک‌تک این افراد تماس گرفته شد و برای آن‌ها پرونده تشکیل شد و در کل ایران مشخص شد حدود ۱۳۷ هزار نفر بازمانده از تحصیل وجود دارد. ما فکر می‌کنیم عامل اصلی بازماندن از تحصیل فقر است، اما آن مطالعه نشان داد که حداقل ۲۸ دلیل برای بازماندن از تحصیل وجود دارد که برخی از آن‌ها هیچ ربطی به فقر ندارد. پس برای مداخله در این مورد باید اول داده دقیق وجود داشته باشد و در هر مورد جداگانه مداخله صورت گیرد.

در برنامه‌هایی که بین سیاست‌گذار و سیاست‌پژوه رخ می‌دهد، باید نظام جمع‌آوری داده‌ها دقیق شود و نظریه معطوف به امری مشخص شود و متناسب با آن بتوانید برای هر مورد مداخله جداگانه صورت دهید.»

فاضلی در جمع‌بندی بحث خود مشکل سیاست‌پژوهان را تولید نکردن داده محلی و قابل طراحی مداخله و مشکل سیاست‌گذاران هم حمایت نکردن از داده محلی و قابل طراحی مداخله است. به نظر فاضلی داده پیمایشی هیچ کمکی به سیاست‌گذار نمی‌کند چون قدرت مداخله تولید نمی‌کند و همچنین اگر مدیر دولتی هزینه کافی برای پژوهش‌ها در نظر بگیرد، پژوهش‌ها عمیق‌تر و دقیق‌تر خواهد شد. همچنین سیاست‌گذار داده‌های محلی و قابل طراحی مداخله‌اش را در اختیار سیاست‌پژوه قرار نمی‌دهد. «در دفاتر بهزیستی روزانه تعداد زیادی مصاحبه از کسانی که با آسیب مواجه بودند انجام می‌شود، اما این‌ها در اختیار گروه تحقیقاتی قرار نمی‌گیرد تا بر اساس آن‌ها مداخله مورد‌به‌مورد صورت گیرد. سیاست‌پژوه در ایران برنامه مداخله طراحی نمی‌کند. عصر محققی که در دانشگاه حرف بزند و بگوید بروید و اجرا کنید به سر رسیده است، امروز «Action Research»ها و «Activist Research»ها وارد عمل شده‌اند؛ یعنی کسانی که مطالعه می‌کند مداخله می‌کنند، سپس پایش می‌کنند و خود محقق درگیر اجرا می‌شود. ما به دیالوگ تعاملی بهتر بین سیاست‌گذار و سیاست‌پژوه نیاز داریم که از این دیالوگ نظریه محلی، داده محلی، برنامه اقدام و کار مشارکتی بین پژوهشگر و سیاست‌گذار استخراج شود.»

تعامل روشنفکر و سیاست‌گذار

اما آخرین سخنران این نشست، علی ربیعی بود. دولتمرد امروز که وقتی از کسوت پژوهش‌گر به دولت امید وارد شد، امیدهای زیادی برانگیخت و امروز سیاست‌های او در بخش رفاه و کارگران بسیار مورد نقد فعالان اجتماعی قرار گرفته است. آقای وزیر از اینجا شروع کرد که سیاست‌گذاران در مواجهه با پژوهش‌ها می‌گویند، این‌ها به چه درد ما می‌خورد و پژوهش‌گران می‌گویند چه کسی به حرف ما گوش می‌دهد. صدایی که البته در همین همایش بسیار شنیده شد. درواقع نقدها تبدیل به سیاست نشده است. ربیعی در ابتدای سخنانش سیاست را مجموعه‌ای از روش‌ها تعریف کرد که باید وضع موجود را به وضع مطلوب برسانند، اما چرا این بهترین روش‌ها برای رساندن وضع موجود به مطلوب یافته نمی‌شوند؟ آیا پژوهش‌ها مشکل دارند؟ پاسخ ربیعی به این پرسش، پاسخی بود که شاید یک مدیر دولتی باید بیشتر و دقیق‌تر آن را توضیح دهد؛ مشکل در پژوهش نیست، بلکه در ذی‌نفع‌هایی است که به‌ناحق در تصمیم‌گیری‌ها تأثیر دارند. وزیر کار سپس به پرسش اصلی این نشست پرداخت که نظریه اجتماعی تا چه اندازه توانسته است به یافتن بهترین شیوه‌های عمل برای کنش‌گر سیاسی یا نهادها و دستگاه حکمرانی کشور کمک کند. «اساساً بهترین وضع موجود چیست؟ ما وضع موجود را خوب تبیین کرده‌ایم هرچند در همین مورد هم در علت‌یابی دچار مشکل هستیم. اولین جلسه شورای‌عالی اجتماعی در حضور مقام معظم رهبری، درباره حاشیه‌نشینی و رابطه حاشیه‌نشینی با آسیب بود. همان‌طور که آقای دکتر معیدفر هم اشاره کردند، گاهی مسئله و آسیب جابه‌جا می‌شود. در آن جلسه، مسئله، مشکل و آسیب اشتباه گرفته می‌شد. وقت گرفتم و گفتم که من بچه جوادیه هستم. حاشیه‌نشینی تهران، مبتنی بر صنعتی شدن شکل گرفت و منطقه راه‌آهن تا شوش و افسریه و از سوی دیگر تا جوادیه و نازی‌آباد، اولین حاشیه‌های شهر تهران این مناطق بود و من از این مناطق آمده‌ام. درواقع گویی ما آسیب‌های اجتماعی را منتسب می‌کردیم به مشکلی که ناشی از ناکارآمدی سیاست اقتصادی بود.»

علی ربیعی در ادامه، سه مؤلفه سیاست را بدین‌گونه برشمرد: تبیین وضع موجود؛ وضع مطلوب؛ و مداخله برای عزیمت از وضع موجود به وضع مطلوب و تحقیقات در دو مورد آخر را ناکافی و در تبیین وضع موجود فضا را بهتر ارزیابی کرد و سپس با استناد به صحبت دکتر پیران گفت باید به‌دنبال راه‌حل‌های مبتنی بر واقعیات ایران امروز باشیم: «ما باید بدیل‌های متعدد انتخاب کنیم و از میان آن‌ها یک یا دو راه‌حل استخراج کنیم و سپس برای اجرا نیاز به سه عامل مهم داریم: شیوه مدیریت؛ فرهنگ مناسب؛ و نهاد مناسب اجرا. اگر این فرآیند از دانشگاه تولید شود و به سیاست‌گذار نزدیک شود، می‌توانیم به نتیجه برسیم. اگر بنا باشد سیاست به دانش اجتماعی نزدیک شود و از آن بهره بگیرد، نیازمند تغییر حتی روش مطالعه هم هستیم و از روش‌هایی مانند کارآموزی باید استفاده کنیم که در رشته‌های علوم پایه استفاده می‌شود.»

ربیعی سپس با توجه به تجربه خود در حوزه روشنفکری و قدرت، به تبیین رابطه قدرت و روشنفکری در ایران به این صورت پرداخت که قدرت میل به نقادی ندارد و روشنفکر از این پرهیز دارد که در کنار قدرت قرار گیرد. فضایی که مورد نقد آقای وزیر قرار گرفت: «امروز همه اتفاق‌نظر دارند که ریشه مسائل ایران، اجتماعی است و بر این تحلیل اجماع وجود دارد. در سال ۱۳۹۱ وقتی برای اولین همایش آسیب‌های اجتماعی قصد پیداکردن مکان داشتیم گفتند این کار سیاه‌نمایی است و نمی‌شود، اما امروز مسئولان می‌گویند در پرداختن به آسیب‌ها بیست سال تأخیر داریم. این یک فرصت است و هنر ما این است که نگذاریم این فرصت به راهکارهای اشتباه منجر شود.»

وزیر کار دولت روحانی در پایان پیشنهاد داد که با هیئت‌علمی همایش نشستی برای بررسی مسائل اجتماعی ایران داشته باشد و با آن‌ها بر سر راه‌حل‌ها گفت‌وگو کند.

[۱]. self

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط