بدون دیدگاه

فرافکنی و توجیه؛ دو بیماری اجتماعی بزرگ جامعه ما

احمد کتابی

#بخش_دوم

نقد فرافکنی در آثار سخنوران فارسی

۱ ـ ۲ ـ ۷ ـ شمس‌الدین محمد تبریزی

در آثار شمس تبریزی، مراد و مقتدای مولانا نیز، شواهد متعددی وجود دارد که نشان می‌دهد وی با روشن‌بینی متوجه این واقعیت شده است که بسیاری از عیب‌جویی‌ها و بدگویی‌هایی که از دیگران صورت می‌گیرد ریشه در شخصیتِ خودِ عیب‌جو یا عیب‌گو دارد و درواقع انعکاسی است از نقیصه‌ها و عیب‌های خودِ وی، به این گفته‌های آکنده از حکمت و معرفت او گوش جان فرا دهید که بی‌نیاز از هرگونه توضیح یا تفسیری است:

«مرد نیک را از کسی شکایت نیست. نظر بر عیب نیست. هر که شکایت کرد، بد اوست، گلوش را بیفشارد[۱] البته پیدا آید که عیب از اوست. او از این طرف شکایت می‌کند، آن از آن طرف، هر دو متلون، در طرف خود جبری، در طرف یار خود قَدَری[۲]

در هر کسی از دیده بد می‌نگریست/ از چنبره وجود خود می‌نگریست.» (موحد، مقالات شمس، ۱۳۶۸، ص ۹۳)

و نیز:

«قهر در لطف می‌نگرد به دیده خود، همه قهر می‌بیند… همه گفت انبیا این است که آیینه‌ای حاصل کن.» (همان)

۱ ـ ۲ ـ ۸ ـ مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

در بین اندیشمندان و سخنوران ایران‌زمین کمتر کسی را می‌توان یافت که همانند مولانا به جنبه‌های روان‌شناختی رفتار انسان توجه کرده و به کشف و تحلیل پیچیدگی‌ها و تعارض‌های روحی آدمی و راه‌یابی به خفایا و زوایای تاریک و ناشناخته شخصیت وی توفیق یافته باشد.

در این میان، توجه ویژه مولانا به مفهوم «فرافکنی» بسیار شگفت‌آور است تا آنجا که بیش از ده حکایت و نیز شمار کثیری از اشعار مثنوی و دیوان کبیر (شمس) بدان اختصاص یافته است.

با تأمل در آثار مولانا، شواهد مربوط به فرافکنی به مفهومی که در روان‌شناسی جدید از آن استنباط می‌شود بسیار نزدیک و شبیه است و غالباً جنبه ناخودآگاه دارد. از این‌رو، مولانا هوشمندانه در صدد آن است که حجاب غفلت یا خودفریبی را از برابر دیدگان عیب‌جویان کنار زند و انگیزه واقعی آنان را از بدگویی از دیگران که اکثراً بر خود آن‌ها هم پوشیده است برملا سازد.

شواهد منثور

در آثار غیرمنظوم مولانا موارد متعددی از توجه دقیق و عالمانه به فرافکنی ـ مخصوصاً با عنایت به جنبه ناخودآگاه آن ـ مشاهده می‌شود که به یکی دو مورد آن اشاره می‌شود:

نخستین مورد تمثیلی است درباره فیلی که برای خوردن آب به سَرِ چشمه‌ای آورده می‌شود. فیل که بنا به فرض، از چگونگی هیکل و چهره خود بی‌خبر است، از دیدن تصویر خود بر سطح آب یکه می‌خورد و از آن موجود خیالی و هول‌انگیز می‌گریزد، ولی نمی‌داند که درواقع از خود می‌گریزد:

«… پیلی را آوردند بر سر چشمه‌ای که آب خورد،‌ خود را در آب می‌دید و می‌رمید. او می‌پنداشت که از دیگری می‌رمد، نمی‌دانست که از خود می‌رمد.» (مولوی، فیه ما فیه، کریم زمانی، ص ۹۲)

مولانا، با توسل به تمثیل مذکور، در صدد القای این اندیشه است که آدمیان نیز همانند آن فیل، پیوسته مستعد و در معرض آن‌اند که کمبودها و خوی‌ها و کارهای ناشایست خود را به دیگران نسبت دهند. به کلام سحرآسای او توجه کنید:

«همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بی‌رحمی و کبر، چون در توست نمی‌بینی، چون آن را در دیگری می‌بینی، می‌رمی و می‌رنجی.» (همان)

در جایی دیگر، مولانا جهان را به‌منزله آیینه‌ای تلقی می‌کند که انسان‌ها نقش خود را در آن می‌بینند و بر مبنای آن، ناخودآگاه درباره دیگران به داوری می‌پردازند:

«اگر در برادر خود عیب می‌بینی، آن عیب در توست که درو می‌بینی. عالم همچون آینه است، نقش خود را در او می‌بینی که المؤمن مرآت المؤمن. آن عیب را از خود جدا کن، زیرا آنچِ از او می‌رنجی از خود می‌رنجی.» (همان)

و سرانجام همه را به دوستداری و مهرورزی دعوت می‌کند:

«… اکنون چون می‌توانی که شب و روز گل و گلستان بینی… چرا در میان خارستان و مارستان گردی؟ همه را دوست دار تا همیشه در گل و گلستان باشی.» (فیه ما فیه، تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر، ۱۳۵۸، ص ۲۳)

شواهد منظوم

داستان شیر و مکر خرگوش (نخجیران)

گویاترین و آموزنده‌ترین شاهد منظوم درباره فرافکنی، داستان معروف شیر و مکر خرگوش است که بنا به تصریح مولانا، از کلیله و دمنه اقتباس شده است. به‌موجب این حکایت، خرگوش که قصد نابود کردن شیر را دارد بدو وانمود می‌کند که در صدد بوده است خرگوشی را که نخجیران، به‌عنوان تحفه اضافی، برای او فرستاده بودند نزد او بیاورد و بدو تقدیم دارد، ولی در راه، شیری دیگر بر او کمین می‌کند و آن را از چنگ او درمی‌آورد:

شیری اندر راه قصد بنده کرد/ قصد هر دو همره آینده کرد

گفتمش ما بنده شاهنشهیم/ خواجه تا شان کهِ[۳] آن در گهیم

گفت: شاهنشه که باشد؟ شرم دار/ پیش من تو یاد هر ناکس میار

… گفت: همره را گرو نه پیش من / ورنه قربانی تو اندر کیش من

شیر که از شنیدن این سخنان تحریک‌آمیز از خشم دیوانه شده است، خطاب به خرگوش می‌گوید: این شیر جسور را به من نشان بده:

تا سزای او و صد چون او دهم / ور دروغ است این، سزای تو دهم

خرگوش شیر را بر سر چاهی می‌برد که آبی پس زلال دارد و از وی می‌خواهد تا او را به دهان گیرد تا بتواند مخفیگاه شیر دشمن را بدو نشان دهد. شیر، درحالی‌که خرگوش را به دهان گرفته است، به داخل چاه نظر می‌افکند و تصویر خود و خرگوش را در آب، دشمنی می‌انگارد که خرگوش را تصاحب کرده است از این‌رو، به قصد تهاجم بدو خود را به درون چاه پرتاب می‌کند.

ناگفته پیداست که مرادِ مولوی از شیری که به درون چاه می‌نگرد و تصویر خود را بر سطح آب، دشمن تلقی می‌کند، وصف حال کسانی است که ناخودآگاه، عیوب و نقایص خود را در وجود دیگران می‌بینند و حالات و خصایص خود را بدان‌ها منتقل و منتسب می‌کنند. عیب‌جویی ایشان از دیگران، درواقع عیب‌جویی از خویشتن است و تهاجمشان بر دیگران به‌منزله تهاجم بر خود. مبالغه نیست اگر بگوییم که در کمتر کتابی در زمینه روان‌شناسی جدید، فرافکنی ـ به‌خصوص جنبه ناخودآگاه آن ـ به این روشنی و شیوایی و در عین حال دقت، توصیف و تحلیل شده است:

شیر خود را دید در چِه وز غلّو[۴]/ خویش را نشناخت آن دم از عدو[۵]

عکسِ خود را او عدوِّ خویش دید/ لاجرم بر خویش شمشیری کشید

اکنون به جمع‌بندی و نتیجه‌گیری مولانا در ابیاتِ پایانی این داستان توجه کنید که یکسره حکمت است و عبرت:

ای بسا ظلمی که بینی در کسان/ خوی تو باشد در ایشان ای فلان

اندر ایشان تافته هستی تو/ از نفاق و ظلم و بدمستیِ تو

آن توی و آن زخم بر خود می‌زنی/ بر خود آن ساعت تو لعنت می‌کنی

حمله برِ خود می‌کنی ای ساده مرد/ همچو آن شیری که بر خود حمله کرد

چون به قعر خوی خود اندر رسی/ پس بدانی کز تو بود آن ناکسی

پیشِ چشمت داشتی شیشه کبود/ زان سبب عالم کبودت می‌نمود

… گر نه کوری این کبودی دان ز خویش/ خویش را بد گو مگو کس را تو بیش

ماجرای منازعه چهار نمازگزار هندو

داستان عبرت‌انگیز چهار نمازگزار نمونه بارز دیگری است از هنرنمایی شایان تحسین مولوی در زمینه تمثیل و تحلیل‌های روانی:

چهار هندو برای ادای فریضه به مسجدی داخل می‌شوند و با خضوع و خشوع تمام به نماز می‌ایستند. در این اثنا مؤذن هم وارد می‌شود. یکی از آن چهار تن با غفلت از اینکه حرف‌زدن در حین نماز، موجب بطلان آن می‌شود، به مؤذن اعتراض می‌کند که چرا نابهنگام اذان گفته است. نمازگزار دیگر به نمازگزار نخستین عتاب می‌کند که مگر نمی‌دانی سخن گفتن در حین نماز موجبِ بطلان آن است. نمازگزار سوم بی‌آنکه به غفلت و اشتباه خود واقف باشد به نمازگزار دوم اعتراض می‌کند که چرا دیگران را از عملی منع می‌کند و خود بدان مبادرت می‌ورزد و سرانجام نمازگزار چهارم، غافلانه، خداوند را سپاس می‌گوید که بحمدالله به اشتباهِ آن سه دچار نشده و مثل آنان به چاه درنیفتاده است:

آن سوم گفت آن دوم را: ای عمو/ چه زنی طعنه به او؟ خود را بگو

آن چهارم گفت: حمدالله که من/ درنیفتادم به چَه چون آن سه تن

و بدین ترتیب، نماز هر چهار نفر باطل می‌شود. مولانا، سپس به این نتیجه‌گیری می‌رسد که عیب‌گویان از همه گمراه‌ترند:

پس نماز هر چهاران شد تباه / عیب‌گویان بیشتر گم کرده راه

در پایان حکایت، مولوی به تمجید و تحسین کسانی می‌پردازد که توان و انصافِ مشاهده عیوب خویشتن را دارند و تذکرها و ارشادهای دیگران را در جهتِ اصلاح خویش از جان و دل می‌پذیرند:

ای خنک جانی که عیب خویش دید / هر که عیبی گفت آن بر خود خرید

… چونک بر سر مر تو را ده ریش هست/ مرهمت بر خویش باید کار بست

از آنجا که بنای این مقالات بر اختصار است بحث درباره شواهد فرافکنی از دیدگاه مولانا را با ذکر ابیاتی از دیوان شمس به پایان می‌بریم:

دلا خود را در آیینه چو کج بینی هر آیینه/ تو کج باشی نه آیینه تو خود را راست کن اول (دیوان شمس یک جلدی، امیرکبیر، ۱۳۶۳، ص ۵۱۹)

آینه‌ای خریده‌ای می‌نگری به روی خود/ در پس پرده رفته‌ای پرده من دریده‌ای (همان، ص ۹۲۰)

ز خود پنهان شدی سر در کشیدی/ ببستی چشم تا خود را نبینی (همان، ص ۹۸۷)

عالم همه نور شمس بگرفت/ تو آینه پرغبار داری (همان، ص ۱۱۸۱)

 

 

[۱] مانع سخن گفتنش شو

 

[۲] ظاهراً منظور این است که در مورد اعمال خود قائل به جبر است و درنتیجه خود را مسئول نمی‌شناسد، ولی در مقابل، دیگران را مختار و مسئول اعمال خود می‌داند.

 

 

[۳] کوچک

[۴] فرطِ تنفر و خشم نسبت به دشمن

[۵] دشمن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط