بدون دیدگاه

فرافکنی و توجیه؛ دو بیماریِ اجتماعی بزرگ جامعه ما

 

نقد فرافکنی در آثار سخنوران فارسی

احمد کتابی

#بخش_سوم

 

۱ـ۲ـ۹ـ ابوجعفر نصیرالدین محمد بن حسن طوسی

خواجه نصیرالدین طوسی، در بخشی از تصنیف بسیار معروف خود، اخلاق ناصری، تحت عنوان «وصایای منسوب به افلاطون» پرداختنِ به بدی‌های دیگران را نشانه قبولِ آن بدی‌ها از جانبِ شخصِ عیب‌جو تلقی می‌کند:

«…. و بدان که کسی که در شَرِّ غیرِ خود، اندیشه کند، نفس او قبولِ شَرّ کرده باشد و مذهب او بر شَرّ مشتمل شده.» (مجتبی مینوی و…، ۱۳۵۶، ص ۳۴۲)

۱ـ۲ـ۱۰ـ شیخ مصلح‌الدین بن عبدالله شیرازی/ سعدی

از میان سخنورانِ نامور  فارسی، شاید کمتر کسی به‌اندازه شیخ اجل سعدی، درباره ضرورتِ مراقبتِ از نفس و لزومِ توجه دائمی به تقصیرها و عیب‌های خویش سخن گفته و بر ناپسندیِ عیب‌جویی و بدگوییِ از دیگران تأکید ورزیده باشد(۱) در این رهگذر، وی، در چندین جا، به‌ویژه در بوستان (= سعدی نامه) به تمایلِ آدمیان به تبرئه خود و متوجه‌کردنِ مسئولیتِ نارسایی‌ها و تقصیراتِ خویش به دیگران ـ که همان فرافکنی است ـ اشاره کرده و در مواردی با روشن‌بینی، به ناخودآگاه بودن این تمایل توجه یافته است. اشعار زیر، به‌وضوح، شاهد این مدعاست.

در آیینه گر خویشتن دیدمی   به بی‌دانشی(۲) پرده ندریدمی(۳)
چنین زشت از آن پرده برداشتم   که خود را نکوروی پنداشتم

 

(یوسفی، بوستان، باب هفتم، ابیات، ۲۹۲۸ـ۲۹۲۷)

تو را هر که گوید فلان کس بد است   چنان دان که در پوستینِ خود است(۴)
مَنِه عیبِ خلق ای فرومایه پیش   که چشمت فرودوزد از عیبِ خویش
چرا دامنِ آلوده را حد زنم   چو در خود شناسم که تردامنم؟

 

(همان، ابیات ۳۲۹۶ـ۳۲۹۵)

اگر تو دیده‌وری نیک و بد ز حق بینی   دو بینی از قِبَلِ چشمِ اَحول افتاده است
چو نیک در نگری آن‌که می‌کند  فریاد   ز دست خویِ بدِ خویشتن به فریاد است  

 

(فروغی، کلیات سعدی، ص ۸۹۱)

 

۱ـ۲ـ ۱۱ـ عبید زاکانی

در داستان‌های طنزآمیز عبید نیز، به‌کرات، گونه‌هایی از فرافکنی و نقد آن مشاهده می‌‌شود. از آن جمله است حکایات زیر:

حکایت

خواجه‌ای بدشکل نایبی بدشکل‌تر از خود داشت.  روزی آینه‌داری آیینه به دست نایب داد. آنجا نگاه کرد. گفت: سبحان‌الله! بسی تقصیر(۶) در آفرینش ما رفته است. خواجه گفت: لفظِ جمع مگوی. بگوی در آفرینشِ من رفته است. نایب آیینه پیش داشت، گفت: خواجه اگر باور نمی‌کنی، تو نیز در آیینه نگاه کن. (کلیات عبید زاکانی، رساله دلگشا، ۱۳۳۲، ص ۱۵۰)

حکایت

قزوینی پایِ راست بر رکاب نهاد و سوار شد. رویش از کَفَل اسب بود، گفتند: واژگونه بر اسب نشسته‌ای! گفت: من باژگونه ننشسته‌ام، اسب چپ بوده است. (همان، ص ۱۱۰)

۱ـ۲ـ۱۲ـ خواجه شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی

یکی از ویژگی‌های بارز، اندیشگی حافظ جبرگرایی، یا به تعبیر دقیق‌تر، اعتقاد به قضا و قدر است. این روحیه تقدیرگرایانه، بهروشنی، در اندیشه‌های فرافکنانه حافظ متجلی است. از دیدگاه این شاعر، آدمیان را در انتخاب این یا آن راه و در ارتکاب این یا آن عمل اختیار و گزیری نیست. از این‌رو، قصورها و تقصیرهای آنان نیز، مُقَدّر و اجتناب‌ناپذیرند. وقتی آدم، ابوالبشر، نتوانست خود را از وسوسه گناه و عصیان مصون نگاه دارد، دیگر از فرزندانِ او چه توقع و انتظاری می‌توان داشت؟

جایی که برقِ عصیان بر آدمِ صفی زد   ما را چگونه زیبد دعویِ بی‌گناهی؟

 

(خانلری، حافظ، ۱۳۶۲، غزل ۴۸۰)

شایان توجه است که مسئول شناختن قضا و قدر برای اعمال نیک و بدِ آدمی و حوادثِ خوشایند و ناخوشایند، به کرات، در اشعار حافظ انعکاس یافته است.

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند   گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را
… حافظ به خود نپوشید این خرقه می‌آلود   ای شیخ پاک‌دامن معذور دار ما را

 

(همان، غزل ۲۹۷)

بنابر آنچه گفته شد، حافظ فرافکنی را نقد نمی‌کند، بلکه «جبر» و «قضا و قدر» را آماج آن قرار می‌دهد.

صرف‌نظر از جبر و تقدیرگرایی، حافظ، علی‌الاصول، عیب‌گوییِ از دیگران را کاری ناپسندیده و از خصایص بی‌هنران می‌شمارد.

کمالِ صدقِ محبت ببین نه نقصِ گناه

که هر که بی‌‌هنر افتد، نظر به عیب کند

(همان، غزل ۱۸۳)

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را کوش(۷)

هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار که کشت

(همان، غزل ۲۷۲)

۱ـ۲ـ۱۳ـ مولانا نورالدین عبدالرحمن جامی

در سروده‌های جامی نیز، به صورت پراکنده، شواهدی دالِّ بر توجه به فرافکنی مشاهده می‌شود. از آن جمله است حکایت زیر از مجموعه هفت اورنگ:

حکایت زنگی و آیینه

در این حکایت، جامی، نخست، به توصیف سیاه‌پوستی می‌پردازد که از نظر سیاهی چهره و کراهتِ منظر، گوی سبقت را از همگان ربوده است، اما شگفتا که وی از زشتی و ناخوشایندیِ قیافه خود مطلقاً آگاهی ندارد.

از قضایِ روزگار روزی این سیاه‌پوست، در مسیر خود، آیینه‌ای می‌یابد و چون بدان می‌نگرد، این تیرگی و زشتی را نه به خود که به آیینه منسوب می‌کند. از این‌رو، زبان به شماتتِ آن می‌گشاید و خطاب به آیینه چنین می‌گوید:

گفت: اگر روی بودیت چون من       صدکرامت فزودیت چون من

خــواری تو ز بدسرشــتیِ توســت       بر ره افکندنت ز زشتیِ توست

(مدرس گیلانی، هفت اورنگ، ۱۳۳۷، ص ۲۵۵)

 

در ابیات بعدی، جامی به استنتاج از این تمثیل می‌پردازد و تلویحاً آدمیان را از غفلتِ درباره عیوب خویش و نسبت‌دادنِ آن به دیگران برحذر می‌دارد و نادیده‌گرفتنِ معایب سایرین و توجه به مزایای آنان را از نشانه‌های دانایان تلقی می‌کند:

اگــرش چشــم تیزبیـن بــــودی     گفت و گویش نه این چنین بودی

عیب‌ها را همه ز خود دیدی     طعنِ آییــنه کــم پسندیــدی

مردِ دانا به هر چه در نگــرد     عیب بگـــذارد(۸) و هنر نگـرد

هست در عیب‌‌ها هنر بینی     از میانِ صـدف گهر چینی

بر هنر هر که عیب بگزیند      از میانِ گــهر صدف چیند

 

۱ـ۲ـ۱۴ـ مولانا فخرالدین علی صفی

در کتاب لطایف‌الطوایف ـ اثر معروف فخرالدین علی صوفی، طنزنویس نامدار قرون نهم و دهم هجری ـ هم، نکات و حکایاتی در ارتباط با فرافکنی مشاهده می‌شود از آن جمله:

حکایت

مردی احول نزدِ طبیبی احول رفت و گفت: من یکی را دو می‌بینم. چشم مرا علاج کن که از این جهت غلط‌ها(۹) می‌کنم و تشویش‌ها به من می‌رسد. طبیب سر بالا کرد و گفت: شما هر چهار! که نزد من آمده‌اید، همه این یک مرض دارید؟ احول گفت: واویلاه! مرا فکرِ طبیبی دیگر باید کرد که اگر من یکی را دو می‌بینم، او یکی را چهار می‌بیند! (همان، ص ۳۷۵)

 

حکایت

«ابن مُکَرّم»(۱۰) «ابوالعینا»(۱۱) را گفت: یا قِرَدَه (یعنی ای بوزینه) ابوالعینا در جواب گفت: وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلقَه(۱۲) (یعنی: و بزد برای ما مثلی و فراموش کرد آفرینش خود را) (همان، ص ۲ و ۳)

۱ـ۲ـ۱۵ـ  میرزا محمدعلی… صائب تبریزی

در اشعار صائب، به‌ویژه در تک‌بیتی‌های نغز او، اشاراتی صریح، و گاه تلویحی، به فرافکنی مشاهده می‌شود؛ از آن جمله:

عکسِ خود را دید در می زاهدِ کوتاه‌بین

تهمت آلوده دامانی به جام باده است

(امیری فیروزکوهی، کلیات صائب، ۱۳۳۳، ص ۸۲۴)

به عیب خویش اگر راه بردمی صائب

به عیب‌جوییِ مردم چه کار داشتمی؟

(همان، ص ۷۹۲)

کور بودم تا نظر بر عیبِ مردم داشتم

از نظر بستن به عیبِ خویشتن بینا شدم

در ضمن، صائب برداشت‌های نیک یا بدِ آدمیان را از جهانِ بیرون، تابعی از احوالِ درونِ آنها تلقی می‌کند:

از درونِ تو بُوَد تیره جهان چون دوزخ

دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت

(همان، تک‌بیتی‌ها)

 

۱ـ۲ـ۱۶ـ  میرزا عبدالوهاب نشاط اصفهان

از دیدگاه نشاط، بدبینی نشانه و علامت نداشتن دیده نیک‌بین است:

اگر نیک بینی، بد و نیک نیست     تو را دیده نیک‌بین لیک نیست

جهان سر به سر نورِ پاک است و بس     دریغا به چشمِ تو خاک است و بس

(صفا، گنج سخن، جلد ۳، صفحه ۱۸۹)

 

۱ـ۲ـ۱۷ـ میرزا ابوالقاسم قائم مقام

چون هر چه می‌کنی به دلِ خویش می‌کنی

جُرمِ فلک کدام و گناهِ ستاره چیست؟

 

۱ـ۲ـ۱۸ـ  میرزا حبیب قاآنی شیرازی

زشت را گو رویِ خود را خوب کن     ورنه با آیینه‌ات چِبوَد(۱۳) سخن

زشــت اگــر آیینه را دور افکــند     زشتیِ خود از نهان ظاهر کند

پریشان (نقل از امثال شعر فارسی، شعاعی، ص ۲۶۰)

 

یادداشت‌ها:

۱ـ برای توضیحات و شواهد بیشتر رجوع کنید به باب هفتم بوستان ذیل عنوان‌های «گفتار اندر غیبت و خلل‌هایی که از وی صادر می‌شود»، و «گفتار اندر کسانی‌که غیبت ایشان روا باشد» (بوستان مصحح دکتر یوسفی، انتشارات خوارزمی، صفحات ۱۷۰ـ۱۵۸)

۲ـ با عدم بصیرت

۳ـ با غیبت از دیگران پرده‌‌دری نمی‌کردم.

۴ـ در واقع، از خود عیب‌جویی و بدگویی می‌کند.

۵ـ دوبین، لوچ.

۶ـ کوتاهی.

۷ـ در بعضی نسخه‌ها به جای «کوش» «باش» ضبط شده است.

۸ـ رها می‌کند.

۹ـ اشتباه‌ها.

۱۰ـ از ظریفان و نکته‌گویان عرب.

۱۱ـ از فصیحان و بلیغان عرب.

۱۲ـ آیه ۷۸ سوره یوسف.

۱۳ـ مخفف «چه بُوَد»

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط