احمد کتابی ـ بخش چهارم
نقد فرافکنی در آثار سخنوران فارسی
۱ـ۲ـ۱۹ـ پروین اعتصامی (۱۳۲۰ـ ۱۲۸۵ ش)
در بین سرودههای پروین اعتصامی، بهویژه در میان مناظرههای بدیع او، شواهد متعددی حاکی از توجه عمیق و دقیق به موضوع فرافکنی و نفی و نقدِ آن مشاهده میشود که در سطور آینده تحت دو عنوان به بررسی و تحلیل آنها پرداخته خواهد شد:
۱ـ نفی فرافکنی بر قضا و قدر
پروین اعتصامی، نظیر ناصرخسرو و مولوی، به تمایل غالباً ناخودآگاهی که در بسیاری از آدمیان برای نسبت دادن تقصیرات و اشتباهات خود به قضا و قدر، بهمنظور فرار از مسئولیت، وجود دارد، توجه یافته و به نکوهش و تخطئه آن پرداخته است. شاهد مثالهای زیر که به دلیل رعایت اختصار از میان دهها بیت برگزیده شده مؤیدِ این مدعاست:
دیوانگی است قصه تدبیر و بخت نیست از بام سرنگونشدن و گفتن این قضاست!
(دیوان پروین اعتصامی، ۱۳۵۵، ص ۱۷، بیت ۲۳)
و نیز:
هر چه دهی دهر را، همان دِهدت باز خواسته[۱] بد نمیخرند جز ارزان
خواهی اگر راهِ راست، راهِ نکویی خواهی اگر شمعِ راه دانش و عرفان
(همان، ص ۴۶، بیتهای ۱۰ـ۸)
و نیز:
حاصلِ عمر تو افسوس شد و حرمان عیبِ خود را مکن ای دوست ز خود پنهان
…گشت هنگام درو، کشت چه کردن هین؟ آمد آوایجرس توشه چه داری هان؟
… به تو هر چ آن رسد از تنگی و مسکینی همه از توست نه از کجروی دوران
(همان، ص ۴۷، بیتهای ۳۴ـ۱۶ـ۱)
۲ـ انتقاد از فرافکنی در قالب مناظره
یکی از امتیازات بزرگ و تقریباً منحصر به فردِ شعر پروین اعتصامی، استفاده مطلوب از شیوه مناظره برای بیان اندیشه است. در اینجا، از برخی از مناظرههای معروف وی که آکنده از آموزههای ارجمندِ اخلاقی و انسان است و در آنها، فرافکنی، بهطور مستقیم یا به غیرمستقیم، منعکس شده است، یاد میشود:
آیینه و شانه
وقتِ سحر به آینهای گفت شانهای کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تندخوست
… با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم مشتاقِ روی توست هر آن کس که خوبروست
و آیینه چنین پاسخ میدهد:
گفتا: هر آنکه عیب کسی در قفا[۲] شمرد هرچند دل فریبد و رو خوش کند عدوست
در پیشِ رویِ خلق به ما جا دهند از آن ما را هر آنچه از بد و نیک است روبهروست
شاعر، سپس به نتیجهگیری از این مناظره میپردازد:
چون شانه عیبِ خلق مکن مو به مو عیان در پشتِ سر نهند کسی را که عیبجوست
آنکس که نامِ خلق به گفتار زشت کشت دوری گزین از او که از همه بدنامتر هم اوست
(همان، منظومه ۵۳، بیتهای ۱۰ـ۱)
دیوانه و زنجیر
گفت با زنجیر در زندان شبی دیوانهای: عاقلان پیداست کز دیوانگان ترسیدهاند
من بدین زنجیر میارزیدم که بستندم به پای کاش میپرسید کس کایشان به چند ارزیدهاند؟
در ابیات بعدی، مفهوم فرافکنی به روشنترین و گویاترین شیوه، بیان شده است:
… عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را در ترازوی چو من دیوانهای سنجیدهاند؟
… من یکی آیینهام کاندر من این دیوانگان خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیدهاند؟
… ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران عیبها دارند و بر خویشتن خندیدهاند؟
(همان، ص ۱۴۱ـ۱۴۰، بیتهای ۱۸ـ۱)
دیگ و تابه
به کنجِ مطبخ تاریک، تابه گفت به دیگ: که از ملال نمردی، چه خیرهسر بودی؟
ز دوده پُشت تو مانندِ قیر گشته سیاه ز عیبِ خویش تو مسکین چه بیخبر بودی؟
و دیگ در پاسخ به عیبجویی فرافکنانه تابه چنین میگوید:
جواب داد که ما هر دو در خورِ ستمیم تو نیز همچو من، ای دوست، بیهنر بودی
جفایِ آتش و هیزم نه بهرِ من تنهاست تو نیز لایقِ خاکستر و شَرَر بودی
… نظر به عُجب[۳] در آلودگان نمیکردی به دامنِ سیه خود گرت نظر بودی
(همان، ص ۱۶۳ـ۱۶۲، بیتهای ۱۹ـ۱)
زاغ و طاوس
زاغی به طَرفِ باغ به طاوس طعنه زد کائن مرغِ زشتروی چه خودخواه و خودنماست
… پایش کج است، از آن کج رود به راه دُمّش چو دُمِّ روبَه و رنگش چو کهرباست
و طاوس که مظهر زیبایی در میان پرندگان است، فرافکنی زاغِ زشتروی را بدین شرح جواب میگوید:
طاوس خنده کرد که رأی تو باطل است هرگز نگفته است بد اندیش، حرف راست
… ما عیبِ خود هنر نشمردیم هیچگاه در عیبِ خویش ننگرد آن کس که خودستاست
… ما زشت نیستیم، تو صاحبنظر نهای این خردهگیری از نظرِ کوته شماست
(همان، ص ۱۸۵ـ۱۸۴، بیتهای ۲۵ـ۱)
سیر و پیاز
سیر یک روز طعنه زد به پیاز که تو مسکین چقدر بدبویی
و پیاز، در پاسخ عیبجویی خودخواهانه و فرافکنانه سیر که خود مظهرِ بارزِ بدبویی است،چنین میگوید:
گفت: از عیب خویش بیخبری زان ره از خلق عیب میجویی
گفتن از زشترویی دگران نشود باعثِ نکورویی
… در خود آن به که نیکتر نگری اول آن بِه که عیبِ خود گویی
(همان، ص ۲۵۷، بیتهای ۸ـ۱)
از آنجا که بنای نویسنده بر رعایتِ اختصار است، از ذکر سایر مناظرههای پروین اعتصامی درباره فرافکنی خودداری و به ارائه بعضی شواهد پراکنده از او در این باره اکتفا میشود:
گر چه عقل آیینه کردار ماست ما در این آیینه هرگز منگریم
… واعظیم اما نه بهرِ خویشتن از برای دیگران بر منبریم
آگه از عیبِ عیانِ خود نهایم پردههای عیبِ مردم میدریم
(همان، ص ۴۵، بیتهای ۱۴ـ ۵)
و نیز:
بر آنند خودبینی و جهل و عُجب که عیبِ تو را از تو پنهان کنند
(همان، ص ۵۱، بیت ۵۲)
و نیز:
همی اهریمنان را بدسرشت و پست مینامی تو با این بدسگالیها[۴] کجا بهتر از ایشانی؟
(همان، ص ۳۰، بیت ۱۶)
۱ـ۲ـ۲۰ـ علی اسفندیاری (نیما یوشیج) (۱۳۳۸ـ۱۲۷۶ش)
در اشعارِ سبک قدیم نیما یوشیج که غالباً مربوط به دورانِ جوانی شاعر است، حکایت کوتاهی مشاهده میشود که مربوط به موضوع فرافکنی، با توجه به جنبه ناخودآگاه آن و یادآور داستان پیشگفته زنگی و آیینه است:
ماجرای زن انگاسی[۵] و آیینه
سوی شهر آمد آن زنِ انگاس سِیر کردن گرفت از چپ و راست
دید آیینهای فتاده به خاک گفت: «حقّا که گوهری یکتاست»
به تماشا چو برگرفت و بدید عکس خود را، فکند و پوزش خواست
که «ببخشید خواهرم! به خدا من ندانستم این گهر ز شماست»
در ابیات پایانی این منظومه، شاعر به این جمعبندی میرسد که نزدِ انسانها، هیچچیز ناشناختهتر از «خود» آنها نیست:
ما همان روستا زَنیم درست ساده بینِ، ساده فهم، بیکم و کاست
که در آیینه جهان بر ما از همه ناشناستر خودِ ماست
(مجموعه اشعار نیما یوشیج، ۱۳۷۰، انتشارات نگاه، ص ۶۹)
۱ـ۲ـ۲۱ـ سید کریم امیری فیروزکوهی
از هیچ آفریده ندارم شکایتی بر من هر آنچه میرسد از خویش میرسد
چون لاله یک پیاله خون است روزیام کان هم مرا زداغِ دل خویش میرسد
(گلزار جاویدان، هدایت، ص ۱۵۴)
و نیز:
از دستِ غیر چه جای شکایت است مرا که همچو سایه خود پایمالِ خویشتنم
(نقل از امثال شعر فارسی، شعاعی، ص ۲۱۱)
سخن، کمکم، به درازا کشید، این بخش مقاله را با گزیدهای از سرودههای شاعران مختلف درباره فرافکنی به پایان میبریم:
شواهد پراکنده از شاعران مختلف
غیب ندانند مگر اهلِ غیب عیب نبینند بهجز اهلِ عیب
(خواجوی کرمانی، نقل از امثال و حکم دهخدا، ص ۷۳۸)
که را زشتخویی بُوَد در سرشت نبیند ز طاوس جز پای زشت
(سعدی، بوستان)
ز کژبینی است گر نقشی به چشمت زشت میآید تو وقتی راستبین باشی که بینی زشت را زیبا
(سلمان ساوجی، نقل از امثال و حکم)
آن کس که لوای غیبت افراخته است او از تنِ مردگان مردگان غذا ساخته است[۶]
آنکس که به عیب خلق پرداخته است زان است که عیب خویش نشناخته است
(دهخدا، امثال و حکم، ص ۶۰)
آیینه خویش را به صیقل دادم روشن کردم به پیش خود بنهادم
در آینه، عیبِ خویش چندان دیدم کز عیبِ دگر کسان نیامد یادم
(منسوب به سلطان محمود غزنوی، گلزار جاویدان، هدایت، ص ۶۴۴)
گر به چشمت نجوم خرد آیند گنه از چشم توست نی زنجوم
(ملکالشعرای بهار، لغتنامه دهخدا)
از کارِ خود بگوی نه از کرده قضا از دست خود بنال نه از فتنه قضا
(ابوالقاسم حالت، امثال شعر فارسی، ص ۴۱۲)
تویی که خالق آزادِ سرنوشتِ خودی تو را نه سود و زیان است از قضا و قدر
(نعمتالله آزرم، سحوری، همانجا)
[۱] کالا
[۲] پشت سر
[۳] تکبر، تفرعن، خودخواهی
[۴] بداندیشی، بدخواهی
[۵] انگاس نام روستایی است در ارتفاعات البرز که ساکنان آن به سادهدلی شهرهاند
[۶] اشارهای است به آیه ۱۲ از سوره حجرات که در آن، غیبت کردن بهمنزله خوردن گوشت برادر دینی تلقی شده است. “… أَیحِبُّ أَحَدُکمْ أَنْ یأْکلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتًا فَکرِهْتُمُوهُ…”