گفتوگو با حسن عشایری
زینب احمدی: آمار، هشدارها و میزان مراجعه به متخصصان حوزه سلامت روان، نشان از مشکلات جدی در این حوزه دارد. مشکلاتی که با ایجاد شوکهای مختلف میتواند منجر به پیامدهایی ناگوار شود. سال ۹۸ التهابهای بسیاری دامان جامعه را گرفت. در واپسین روزهای زمستانی پیامد این وضعیت را با حسن عشایری، عصبشناس، روانشناس عصبی و استاد بازنشسته دانشگاه علومپزشکی ایران در میان گذاشتیم. عشایری ریشههای اختلالاتی را که در حوزه روان ایجاد شده است هم در الگوی مصرف جامعه میبیند، هم در تاریخ و هم در آموزش.
در سالهای اخیر، معمولاً متخصصان نگرانیهایی نسبت به وضعیت سلامت روان جامعه داشتهاند، اما متعاقب حادثه سقوط هواپیما، برخی از متخصصان حوزه سلامت بیانیهای منتشر کردند که بهنوعی اعلام بحرانی شدن وضعیت سلامت روان جامعه بود. آیا شما هم شواهدی بر وجود بحران در این حوزه میبینید؟
زمانی ما از واژه بحران در علم پزشکی استفاده میکنیم که امکانات حل مسئله در دسترس نباشد. واژه بحران در بعضی از شرایط مطرح میشود؛ مثل بحران سن بلوغ! برخورد با سن بلوغ نوجوانان الزاماً بحرانی نیست؛ بلکه رویکرد نامتناسب و نفهمیدن ویژگیهای سن بلوغ میتواند مسائل بحرانی ایجاد کند. با رویکرد آسیبشناسی اجتماعی در مسائلی چون آمار بالای طلاق، خشونت خانوادگی، کودکآزاری، فقر، شادی، ازدیاد فاصله طبقاتی و آستانه فقر، مشکلات آموزشوپرورش، تخریب محیط زیست و زیاد شدن فساد بهویژه فساد اقتصادی از بحران صحبت میشود. باید اشاره کنم که در مورد سلامت روان نباید تکساحتی (یکبعدی) طرح مسئله کرد. طبق تعریف جامعه بهداشت جهانی درباره سلامت روان سه بعد زیستی، روانی، اجتماعی و حتی معنوی نیز مورد بحث قرار گرفته است. نمیشود تقلیلگرایانه فقط در بعد روانشناختی بحث کرد.
اجازه بدهید رویکرد بخشی از علوم اعصاب را که موردعلاقه و تا حدی فعالیت من و همکارانم است مطرح کنم. نوروسایکولوژی (به فارسی عصبروانشناختی ترجمه شده است) رابطه ساختار (مغز) و رفتار و محیط را بررسی میکند. پژوهشهای اخیر در همین زمینه گزارش میدهند که استرسهای اجتماعی به نحو مرموزی در پردازش اطلاعات هیجانی-عاطفی افراد جامعه اثرگذارند و حتی سامانههای مصونسازی بدن انسان را تخریب میکنند؛ البته سبک زندگی و تغذیه و استرسهای فردی نیز مطرح هستند و در رویکردهای فردگرا بیشتر مورد تأکید قرار میگیرند. روح حاکم زمان، ارتباطات اجتماعی میانفردی و کلانفردی و شخصیت انسان در کنش متقابل هستند.۱
با مقدمهای که بهطور اجمالی اشاره شد، مکانیسم اثرگذاری و اثرپذیری فرآیندهای روانی–اجتماعی در دو دهه اخیر از دیدگاه عصبشناسی نوین آشکارتر مورد پژوهش قرار گرفته است. محور سلامتی روانی انسان به سامانه هیجانی–عاطفی یعنی سیستم لیمبیک۲ مرتبط است. این سامانه انگیزه را برای سازمانبندی رفتار آگاه انسان ضروری میکند. همچنین بدون پردازش سهم هیجانی–عاطفی که در روند رشد فرآیندهای روانشناختی شکل میگیرد، بررسی سلامت روانی افراد امکانپذیر نیست. مدتها دیدگاههای روانشناسی بر این باور بود که هیجان بازیگر صحنه ذهن است، ولی امروز به یقین علمی مطرح شده است که هیجانات و عواطف، کارگردانان ذهنی محسوب میشوند. البته که بهطور مرموزی در پردازش اطلاعات دخالت میکنند. اصولاً بدون پرداختن به سهم هیجان فرآیند شناخت در انسان دچار مشکل میشود. کودک نیاز به «محبت» دارد. کمبود سهم هیجانی–عاطفی در روند رشد مغز انسان، روانرنجوری و اختلال ایجاد میکند. البته در کنار پرداختن به نیاز هیجانی-عاطفی باید از مسمومیت هیجانی هم سخن گفت. یک قاشق عسل شیرین خوب است، اما اگر سر کودک را در ظرف عسل فرو کنیم، خفه خواهد شد. یکی از عصبشناسان بهنام، آنتونیو داماسیو در کتابی بهعنوان خطای دکارت (مغز، هیجان، خرد) اشاره دارد که اگر هیجانات آسیب ببیند، از «خرد» خبری نیست. بنیادیترین محرکها که تعادل هیجانی را تنظیم میکنند، نیازهای ضروری زندگی؛ یعنی گرسنگی و تشنگی، اجتناب از درد، سرپناه و برخورداری از بهداشت است.
انسان اجتماعی نیاز به فعالیت، ابراز وجود، تعلق به ویژگیهای محیط زندگی و ارتباطات انسانی دارد. درواقع انسان خودش را در آینه دیگران بازشناسی میکند و در همین ارتباط است که عدهای در سطح زندهمانی در مقایسه با سایر اقشار جامعه کم میآورند. افراد برای برونفکنی هیجانات اگر کار مناسبی هم داشته باشند که خیلیها ندارند و بیکارند، اوقات فراغت و امکانات مناسب لازم دارند. در جامعهای که برای اکثریت شرایط رشد وجود نداشته باشد، عدهای دچار عدم تعادل روانی میشوند. اضطراب، افسردگی و… مکانیسمهای شناختهشده هستند و مدتها قبل روانشناسان از «درماندگی آموختهشده» گزارش دادهاند. در وضع کنونی جامعه، مشاهده میکنیم که هیجانات منفی، سرگردان، بیصاحب سر از رفتار غیراجتماعی و حتی ضد اجتماعی درمیآورند و شاهد بخشی از خشونت در ارتباطات هستیم. ناگفته نماند که انتظارات کاملاً بهحق برخی از اقشار زحمتکش مردم نهتنها برآورده نشده است بلکه با پولاریزه شدن اقتصادی جامعه، سیر نزولی پیدا کرده است. مشاهده فساد اقتصادی، بیعدالتی و نبود امکانات توانی در حل مسئله، همان کلمه «بحران» را در ذهن متبادر میکند.
در مطالعه پدیدههای روانشناختی جامعه، پدیده جهانی شدن۳ که فقر و فلاکت برخی از مردم در آسیا و تا حدی در ایران ناشی از آن است، نباید فراموش شود. جامعه مصرفی نیازهای کاذب، سنتهای پوسیده و بازدارنده در دینامیسم اجتماعی و آشفتگی را تشدید میکند. در چنین شرایطی مراسم عروسی، سوگواری و… تبدیل به استرس شدیدی برای برخی از خانوادهها میشود.
در کشورهای سرمایهداری نوین و بهاصطلاح پیشرفته، حاکمان آگاهتر هستند. در این جوامع مردم بهویژه جوانان نیازهایی را ناشی از هیجانخواهی مطرح میکنند که حاکمان برای تعادل نسبی در جامعه امکانات لازم را در اختیار آنها میگذارند. مسابقات ورزشی با وجود دوپینگ و غیره بالاخره در پردازش اطلاعات هیجانی جایگاه خاصی دارند. همچنین رسانهها با اطلاعات هیجانی ویژه و دستکاری شده اثربخش هستند. در جامعه ازخودبیگانه انسان مدرن۴، کالازدگی و مد نیز سهمی در آشفتگی سلامت روان دارد که متأسفانه توسط رسانهها تشدید میشود.
جالب است که دردآشناها و بهاصطلاح روشنفکران اغلب تحریک میکنند، ولی منجر به تحرکی نمیشوند. لازم است بدانیم طرح مسائل روانشناختی تنها از عهده انجمنهای علمی برنمیآید. رسانهها، مجلهها و انجمنهای مردمی در تعامل با صاحبنظران در بومیکردن علم و طرح و امکان پیشگیری و کاهش علائم وخیم بیشتر در خود فرورفتگی را تجربه میکنند.
عوامل اصلی ایجاد مشکل در حوزه روان برای جامعه چیست؟ آیا میتوان آنها را فهرست کرد؟
از نظر من، تعریف سلامتی در حوزه روان این است؛ تحریکپذیری، تحلیل محرک و پاسخ متناسب به تحریک. در حد بیولوژی میتوان از گرسنگی و خوردن مثال آورد. از نظر روانی در سر ما فقط مخ نیست که با آگاهی و دانش سر و کار داشته باشد. هیجان هم بخشی از آن است؛ چیزی که در ایجاد بیماریهای روانی تأثیر مستقیم دارد. از نظر فروید هیجان تحریک میشود و اگر پاسخ نگیرد، محرکهای کلیدی هیجانی در جامعه ایجاد تعارض میکنند. بهطور واضح منظور این است که فرد آنچه میبیند را نمیخواهد و آنچه میخواهد را نمیبیند، این یعنی تعارض.
این مسائل در فاصله طبقاتی به وجود میآید؛ در شغل به وجود میآید؛ مثلا ًفردی توانمند است اما میبیند یک فرد ناتوان رئیسش شده. او همیشه یک کارت جریمه به خود میدهد که من باید از این بهتر میبودم و جای من اینجا نیست. اینها باعث استرس جمعی میشود. سوسیال استرس خیلی بدتر از استرس فردی است. پس بنابراین ما با هیجانات سرگردان و بیصاحب سر و کار داریم. همه ما با این وضعیت سر و کار داریم. کسی نمیتواند خارج از این فضا تنفس کند. ماهی وقتی درون برکه است، نمیتواند مدعی شود بدنش از آب آن برکه متأثر نمیشود.
جوان هیجانخواه است و حق دارد، اما نمیتواند ابراز کند. او تعلق به گروهی ندارد که هیجانش را ابراز کند و در برابر چشمش هم میبیند که ترازوها میزان نیستند. منظورم این نیست که زندگی خودش را با ثروتمندان مقایسه کند، بلکه او در یافتن کار و درس و هر چیزی با تبعیض مواجه میشود. هیجان بیصاحب منظورم همین وضعیت است. محرک، تحریک میشود، براساس تحلیل هم انتظار ایجاد میشود، اما پاسخ درستی نمیگیرد و این یعنی فشار روانی و استرس. این هیجانات وقتی جمع میشود، میتواند تعیینکننده باشد. اینها باعث میشود که واقعیتگریزی، ایرانگریزی، دینگریزی و… ایجاد شود. باعث میشود آمار طلاق و خودکشی افزایش یابد؛ سن اعتیاد و دیگر مشکلات از این دست کاهش یابد و البته این آمار اعلام هم نمیشود.
مارکس در اینجا از مفهوم الیناسیون استفاده میکند؛ نوعی ازخودبیگانگی. این الیناسیون به دو نوع خشونت تبدیل میشود:گاهی فرد اسلحه را به سمت خود میگیرد و گاهی به سمت دیگران. این خشونت مزمن است و هر دوره از تاریخ شکلی به خود گرفته است. در ابتدا انسانها با دست و پا برای تنازع بقا تلاش میکردند، در عصر حجر با سنگهایی که میتراشیدند، بهمرور ابراز جدیدتر در اختیار آنها قرار گرفت تا جایی که کلام، ابزار تنش و خشونت شد. امروز وقتی شما صحبت از دشمنی با کسی میکنید، میتواند تبدیل به گلوله شود. اینجا میزان تحمل و سازگاری آدمها باید به دادشان برسد. عنصری که به نظر من در ایرانیان زیاد است. ایرانیها سطح سازگاری و سازش بالایی دارند اما تبعیض و نامیزان بودن ترازوی جامعه، حتی این سطح از سازگاری را به چالش کشیده است. در مغز برای هر اتفاقی، بخشی وجود دارد؛ برای فکر کردن، کارکردن، هیجان، حل مسئله و نیازهای مختلف انسانی بخشهایی هست، اما بخشی که بسیار مهم است، Social Brain یا مغز اجتماعی است. دین، مذهب، تعاملات اجتماعی و فرهنگ و این قبیل کنشها مربوط به این بخش است و مطالعه آن یکی از مهمترین مسئولیتهای نوروسایکولوژیستهاست و البته هر کسی از پس آن برنمیآید.
شما میفرمایید تعارضی خارج از بازه تحمل و سازگاری جامعه، میان انتظار جامعه و واقعیت موجود و نوع پوشش خبرها در رسانههای رسمی به وجود میآید؛ اما یک سوی دیگر ماجرا این است که جامعه اساساًدر امور مشارکت داده نمیشود و برای همین، نوع نگاه او به مدیریت شهری و مطالبات او با آنچه اتفاق میافتد متفاوت میشود. آیا اگر افراد جامعه خود در جامعه مشارکتجویی کنند، این فضا تغییر نخواهد کرد؟ یعنی فردی که خودش را در مسیر مشارکتجویی قرار دهد، آیا کمتر درگیر آن تعارضات که پیامدهای روانی دارد قرار نخواهد گرفت؟
دست روی نکته کاملاً درستی گذاشتید. اتفاقی که در این چند دهه افتاده این بوده که نوعی بیتفاوتی در افراد به وجود آمده است. اساتید و روشنفکران بیشتر تحریک میکنند تا تحرک ایجاد کنند. من میخواهم از یک مدخل دیگری این موضوع را بررسی کنم. دائم به ما میگویند که چرا با اینهمه دانشگاه و مدرک در جامعه، دانش در ایران بومی نمیشود؟ چرا جامعهشناس ما نمیتواند برای مسائل اجتماعی ما برنامه داشته باشد؟ همین وضعیت در دیگر رشتهها هم جاری است. به نظر من دلیل جدی این اتفاق این است که اساتید این رشتهها وقتی اقبالی در ساختار کلان برای به بازی گرفتن خود نمیبینند، باید خودشان وارد بازی شوند؛ یعنی به جای کار تئوریک محض، باید وارد جامعه شوند و از طریق نهادهای مدنی با جامعه کار کنند. به هر حال نهادهای مدنی بسیاری در ایران فعالند و کار میکنند. اینکه هیچ کاری نمیشود کرد به نظرم ادعای درستی نیست. درواقع اگر فردی وارد فضای جامعه شود و خود را مشارکت دهد، مشکلات برایش کمتر خواهد شد.
عوامل اختلال در سلامت روان جامعه، بیشتر از چه جنسی است؟
این مسائل تک عاملی نیست. باید جنبههای زیستی، روانی و اجتماعی را با هم بررسی کرد. من فکر میکنم برای علتیابی باید خودمان را در نظر بگیریم. جامعه ما اَتمیزه شده است. وقتی شادی بهصورت یکسان تقسیم نشود جامعه اتمیزه میشود و نتیجه آن خشونت میشود. اینها به خود مردم، آگاهیهایشان، گرایشاتشان و رویکرد جمعیشان مربوط میشود و یک مسئله کاملاً چندوجهی است. من از چند سال قبل در یک کتاب هم که در مورد آینده ایران نوشته شد پیشبینی کرده بودم که جامعه ایران به کدام سمت میرود. درواقع برای عبور از این بحران اگر مداخلهای صورت نگیرد باعث واکنشهای آنتیسوشیال و آسوشیال میشود.
میتوانیم واکنش به پدیدههایی که روان جامعه را نژند کردهاند را دستهبندی کنیم؟
از نظر عصبشناسی، چندین رویکرد رفتار وجود دارد که بهویژه در سطح کلان، مورد مطالعه قرار میگیرد:
۱- رفتار رویآوری؛ گرایشهای اجتماعی در شرایط مختلف مسائلی را عامل تعیینکننده تلقی میکنند و به جریانات اجتماعی روی میآورند و اگر نتیجه مثبت نگیرند، رویگردانی اتفاق میافتد. در این شرایط بیتفاوتی، در خود فرورفتگی و اتمیزهشدن حاصل میشود.
۲- روش سازگاری با شرایط به امید تغییر و آینده، تحول بخشی از منش و رفتار را شکل میدهد.
۳- سازشکاری؛ برخی برای حفظ منافع خود رفتار سازشکاری حتی با پدیدهای بیگانه و منفی و حتی همکاری با ارتجاع را نشان میدهند.
۴- رفتار ستیز و گریز؛ در دو سه دهه اخیر به اندازه کافی از فرار مغزها، پناهندگی، مهاجرت و… بحث شده است. رفتارهای مسالمتآمیز جواب ندادهاند و درنتیجه رفتارهای خشونتآمیز بهویژه در برابر فشار و موانع ایجادشده بروز میکند.
۵- در شرایطی نیز بهتزدگی مشاهده میشود که انسان را منزوی میکند. او آنچه میبیند نمیخواهد و آنچه میخواهد را نمیبیند و احساس بهت میکند. در این شرایط بینشهای منفی، تخریبی، پوچگرایی و روی آوردن به رویکردهای کاذب مشاهده میشود.
در شهری مثل تهران جدای از اینکه مردم در تصمیمات کلانشهری و در اداره امور به بازی گرفته نمیشوند و احساس مشارکت نمیکنند، زندگیشان با این شوکهایی که به آنها وارد میشود، خیلی موقتی شده است. این عوامل هم میتواند در این ناآرامی مردم مؤثر باشد؟
بله کاملاً درست است. من جایی میخواندم که کسی نوشته بود من صبح شاد از خانه بیرون میآیم و شب شادروان برمیگردم به خانه. در حقیقت ما بیشتر تماس داریم، ارتباط نداریم. ارتباط اثرگذاری و اثرپذیری است. واقعیت این است که مجموع عواملی ما را به اینجا رسانده است. این مملکت زخمخورده است و اینطور نیست که تازه این زخمها ایجاد شده باشد؛ اینها بوده و حالا به استخوان رسیده است… فکر میکنم بهتر است که مسئله را مزمن ببینیم. مشکلات زیادی در جامعه وجود دارد و امروز گویی روح جامعه در آستانه لبریزشدن است. این آستانه بسیار مهم است. آستانه نقطهای است که در آن ذهن به بنبست میرسد.
پیامد این لبریزشدگی چه میتواند باشد؟
رفتارهای غیراجتماعی، فروپاشی ارزشهای اخلاقی، معنوی از جمله مهمترین پیامدهای این لبریزشدگی است. خشونت را در ارتباطات که ابزاری مهم و تعیینکننده است، مشاهده میکنیم. زبان لمپنی و چالهمیدانی و تخریبی و توهینآمیز، جایگزین زبان فاخر و بافرهنگ میشود. زمانیکه گفته میشود «سفیر انگلستان را باید تکهتکه میکردیم» سؤالی که مطرح میشود این است که جایگاه مدیریت سیاسی و دیپلماسی کجاست؟ آیا با برخورد فیزیکی مسئله حل میشود؟ اگر بخواهیم کمی ریشهای برخورد کنیم شاید مسائل فرهنگی از خانواده، آموزشوپرورش و رسانهها و… نیاز به بازنگری داشته باشد. بدین معنا که باید در خانواده پرسشگری و حق انتقاد را با روشهای علمی و مناسب ترویج کنیم. تفکر انتقادی بخشی از خلاقیت و زیباییشناسی است. به قول فرزانهای اگر مدیریت و سیاست با فرهنگ و هنر و علم آشتی نکند، فرهنگ و هنر و علم هم سیاسی میشود و ذات تفکر و شناخت که آزادی است از دست میرود. پژوهش، آموزش و خدمات میتوانند در طرح مسئله و پیشنهادهای حل مسئله کمک کنند. در بررسی مسائل اغلب از قشر آسیبپذیر نام میبریم، ولی از آسیبرسان کمتر بحث میشود. قرار نیست علامت درمانی جای درمان اساسی را بگیرد. تب را میشود کاری کرد، ولی خود آن باکتری و تولیدکننده را هم باید در نظر گرفت.
شما پیش از این از توزیع عادلانه شادی سخن گفتید؛ اما دردی که بر جان روان جامعه افتاده به روایت شما مزمن، حاد و ریشهدار است. چطور در این فضا میتوان به شادی، نقادی و عناصری از این دست فکر کرد؟
الآن مشکلات جامعه زیاد است. همان تعارضات، خیلی آسیب به پیکر جامعه زده است اما فرصت هم داریم. الآن مثل کسی هستیم که از طبقه هشتاد یک ساختمان افتاده، در طبقه دهم از او میپرسند اوضاع چطور است؟ میگوید تا اینجا هوا خوردم.
ما در ایران اتفاقاتی را تجربه نکردیم که در اروپا بعد از قرونوسطی مثل رنسانس و انقلاب صنعتی افتاده. ما مونتاژکار هستیم. من فکر میکنم باید این دوره را بگذرانیم. فقط شانسی که آوردیم در قرن بیستویکم من امیدوارم غرامت زیاد نباشد؛ غرامتی را که آنها پرداختند الآن ما نمیپردازیم. امروز سرعت تحولات خیلی زیاد است و ارتباطات وارد فضایی برگشتناپذیرشده است و استمرار این شرایط ممکن نیست، اما ما همه دیتا را نداریم که پیشبینی کنیم و اگر تمام مداخلهگرها را اعم از بیرونی و درونی در نظر بگیریم این تغییرات اتفاق خواهد افتاد. هگل جمله زیبایی دارد که میگوید وقتی به تاریخ مقطعی نگاه میکنم ناخوشایند است. به تاریخ باید طولانی نگاه کرد ولی امیدواریم که غرامت سنگین نشود. ما در جامعه عناصر بازدارنده داریم، اما اینها علاج هم دارد. علاج این عناصر، تقویت روحیه پرسشگری، نقادی و هماندیشی در افراد است. اینها باید از مدرسه شروع شود و کودک جسارت نقادی پیدا کند. وقتی جسارت نقادی ایجاد شود، امکان تغییر هم میسّر میشود و رسیدن به وضع مطلوب از وضع موجود، ممکنتر میشود و اینطوری نشاط در جامعه افزایش مییابد. وگرنه نشاط شربت و کپسول ندارد که بشود با درمان برای جامعه ایجادش کرد.
من از مجموع شرایط ایران و منطقه امیدوارم ما دوران تلاطم کوتاهی داشته باشیم؛ اما بههرحال یک دوره تلاطم خواهیم داشت. در درون ضمن ایراداتی که هست، پتانسیلهای خوبی وجود دارد و ممکن است این بحران بتواند سریع به فرصت تبدیل شود و من فکر میکنم این متابولیسم اجتماعی، قدرت کاتالیزور بالایی دارد که میتواند بهسرعت تغییر مثبت ایجاد کند. حتی جاهایی که ممکن است فکر کنیم شرایط فروپاشی شدیدتر است و تبعیض بیشتر است، باز پتانسیلهای فراوانی دیده میشود. یکی از این جاها، شهرهای غربی و کردنشین ایران است. من در دانشگاه سنندج درس داشتم و آنجا پتانسیلهای مثبت زیادی دیدم که نمیشود اینها را نادیده گرفت. اگر قطرهها جمع شوند اتفاق مثبتی خواهد افتاد. من در کردستان اراده و انگیزه تغییر مثبت را میدیدم، شوق تغییر را دیدم و صادقانه بگویم انتظار نداشتم اما دیدم.
امید بسیار خوب است و خودش موجب تغییر است، اما چاره کوتاهمدت، میانمدت و درازمدت چیست؟
مثالی از قول متفکری میگویم، آنهایی که رنج میبرند، مجبورند که چارهای بیندیشند. شاید بررسی تاریخ بهویژه تاریخ معاصر از نظر علمی بتواند ما را به راهحل نزدیک کند. لااقل از تکرار اشتباهات پیشگیری میکند. یادگیری ما از اشتباهات مشکل دارد زیرا باز هم دچار تکرار میشویم و برای سؤالات پیچیده، جوابهای سهلالوصول و ساده میدهیم. شاید در آموزش دوباره، شهروند بودن را عملی–علمی باید مطرح کنیم. هم وظایف دولتها و حکومتها برای شهروندان و هم تکلیف خود شهروندان در قبال جامعه را با شوق تغییر در جهت کارآمدی و مسیر مثبت تعریف کنیم. شاید بدانیم که وظیفه مهم در این مرزوبوم مبارزه با فقر، ترس، جهل و بیعدالتی در راستای ایجاد جامعهای است با انسان آگاه در مسیر اتحاد آزاد.
چشمانداز ایران: سپاس از صرف وقت شما■
پینوشت:
- Psycho dermatology ضربههای روانشناختی
- Limbic – System
- Globalization
- ازخودبیگانگی انسان مدرن، فریتس پاپنهایم، ترجمه مجید مددی، انتشارات نشر آگاه، ۱۳۸۷