گفتوگو با علی نیکجو
مهدی فخرزاده: از حدود سی سال پیش تاکنون، شوکهای بسیاری به جامعه وارد شده است. از تورم افسارگسیخته تا شوک به بازار مسکن، طلا، ارز و خودرو که بخشی از آنها نیازهای اولیه انسانی جامعه بوده است. شاید در دو دهه پیش، ماهیت این شوکها بیشتر اقتصادی بود، اما امروز این ماهیت تنوع بسیاری دارد و شاید بتوان گفت نزدیکترین آنها شوکی بود که با شلیک به هواپیمای مسافربری اتفاق افتاد. از پیامدهای بسیار جدی چنین وضعیتهایی که در کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت مخرب است پیامد روانی این شوکها برای جامعه است که بخشی از متخصصان حوزه سلامت روان، از این پیامدها در بیانیهای سخن گفتند. این بیانیه را میتوان بهمثابه زنگ خطری جدی برای جامعه قلمداد کرد و در برابر این زنگ خطر، جامعه نیازمند راهکارهای فردی و اجتماعی است تا بتواند سلامتی خود را بازیابد. پای صحبت علی نیکجو، متخصص روانپزشکی و سایکوآنالیست و رواندرمانگر تحلیلی که از امضاکنندگان بیانیه بوده است نشستیم تا با او از وضعیت سلامت روان جامعه گفتوگو کنیم.
در بیانیهای که شما و همکارانتان بهعنوان متخصصان حوزه سلامت روان داده بودید، چشمانداز سلامت روان جامعه را بحرانی دانستید. نشانههای این بحران چیست؟
متأسفانه از سه سال پیش به دنبال خروج ترامپ از برجام، امیدِ جانگرفته مردم شروع به افت وحشتناکی کرد. بهویژه آنکه ساختار قدرت هم قادر نبود یا آنکه برایش چندان اهمیت نداشت که بتواند چشمانداز نسبتاً روشنی برای مردم تفسیر و تبیین کند و در طول همه این دوران مردم را در برزخی نگه داشتند که شاید از دوزخ تأثیر مخربتری بر روان ملی دارد و مزید بر علت شد تا شاهد حجم عظیم و کمسابقهای از تنشهای عصبی در جامعه باشیم. میزان اضطراب، هول، دلشوره، درگیری ذهنیِ وسواسگونه از یکسو و افسردگی، رخوت و یأس و ناکامی و احساس بحرانِ دستاورد از دیگرسو جان مردمان ایران را فشرده است.
این اتفاقات از سالهای قبل افتاده بود، اما اوایل استقرار دولت آقای روحانی، بهمرور زمان وقتی دولت توانست تا حدی وضعیت را کنترل کند شرایط روانی جامعه هم میرفت تا به سمت ثبات میل کند. در چند سال گذشته باز هم شرایط به هم ریخت و همان شوکها به جامعه وارد شد و اوضاع پیچیدهتر و بغرنجتر شد و اینکه مردم فکر کردند قرار است چه اتفاقی بیفتد و آینده چه خواهد شد باعث شد بحرانهای قبلی روانی و ذهنی تشدید شود و آنچه پیش از این وجود داشت عمیقتر هم بشود. یأس و ناامیدی و افسردگی در کنار حملات مکرر ناشی از ترس و حملات اضطراب مواردی است که در ماههای اخیر بهطور معنادار افزایش پیدا کرده؛ البته ما آمار مشخص نداریم و آخرین کار آماری مربوط به سال ۹۰ است که شرایط و فضا بهکلی متفاوت بوده است.
دادههای سال ۹۰ چه معنایی داشتند؟
بهطور مشخص در همان زمان میزان اضطراب و افسردگی در ایران نسبت به میانگین جهانی بالاتر بود. البته این نظرسنجی را مؤسسه گالوپ انجام داده که خیلی معتبر نیست. با این وجود نتایج نشان میدهد ایران از نظر اضطراب و نگرانی در میان چند کشور بدتر جهان است. این نظرسنجی چون از راه دور انجام میشود و جنبه سیاسی آن بر جنبه پژوهشی برتری دارد خیلی معتبر نیست. به هرحال کتمانناپذیر است که جامعه ایرانی در آستانه فروپاشی روانی قرار گرفته و مسئولان مملکت اگر همچنان جامعه را در وضعیت تعلیق نگه دارند و به سیاست فعلیشان ادامه بدهند، از لحاظ سلامت روان یکی از بدترین دوران تجربهشده در ایران را شاهد خواهیم بود.
شما از عناصر یأس و ناامیدی نام بردید. در بیانیه مسائلی مثل از دست رفتن آرمانها، دیگریسازی مردم و بخشهایی از جامعه و دروغ به چشم میخورد. اگر بخواهید فهرستی از این نوع مشکلات که باعث رواننژندی جامعه شده نام ببرید کدامها را مهمتر و برجستهتر میدانید؟
اولین عنصر خشم است. خشم بر اساس آنکه از کدام سطح روانی ساتع شود میتواند ویرانگر یا سازنده باشد. پارادایم دیگری که در سرنوشت آن مؤثر است، نوع برخوردی است که در دنیای بیرونی با خشم ابرازشده درونی روا میشود و این امر در پیشآگهی آن تأثیر بسزا و تعیینکنندهای دارد.
مراد آنکه در اعتراضات ۸۸ روان ملی مردم ما آگاهانه در پی خواست محدود ابژکتیو ملموس بود که کاملاً در چارچوب قدرت قابل فهم، پاسخ و وصول بود و اگر پاسخ سکوت و پاسخ «رأی من کو؟» با بگیر و ببند داده نمیشد، بهگمان من میتوانست نقطه مهمی در بازسازی و ترمیم زخمهای موجود در تمام این سی سال شود؛ اما با کمال تأسف به بدترین وجه ممکن به خشمی که فعالانه میدانست «چه میخواهد» و «چگونه میخواهد» و خشمی مدنی که بر اساس مسئولیتشناسی اجتماعی بود، پاسخ داده شد تا هیچ حظی از وجه کانستراکتیو آن به مملکت نرسد که حتی آثار آسیبزای فراوانی بر جای گذارد که زخمهای آن تا امروز هم چون دملهای چرکین وجود دارد.
اما خشم آبان ۹۸ نه کنشمندانه، بلکه «واکنشی» و نهچندان آگاهانه، بلکه مملو از پرخاشگری و عصبیت بود که با واکنش بسیار خشن، بدل به یکی از اعتراضات ویرانگر و تخریبکننده تاریخ این مملکت شد که آثار وخیم و بدخیم آن هر روز یکی از ارگانهای کالبد این دیار را درمینوردد.
در واقع با این تحلیل آیا بخشی از سیاستهای کلان، منجر به ایجاد بیماریهایی در مردم میشود؟ آیا سیاستورزی و سیاستگذاری نادرست، میتواند عامل بیماری جامعه باشد؟
بله. هرجایی که این احساس به مردم دست بدهد که عاملیت و محوریت خودشان را در زندگی شخصی و آینده خودشان و فرزندان از دست دادهاند و بهوسیله امپراتوری رسانهای در حال فریب و تحقیر هستند لاجرم بیماریهای اینچنینی خودش را نشان میدهد. یا بهصورت پرخاش عصبی کورکورانه عمومی یا بهصورت غم و فسردگی و رخوت درونی و یا حملات اضطراب پرتنش و یا بهشکل روابط عصبی بین خود مردم و یا همان بیماریهای سایکوسوماتیک (بیماریهای جسمانی که منشأ ارگانیک و سوماتیک و بدنی ندارند و درواقع منبع و مبدأ آن فشارها و استرسهای عظیم روانشناختی است، اما با زبان بدن بیان میشود) که خیلی شدید و رایج هستند. مردم حس میکنند قلبشان مشکل دارد و باید به کلینیک مراجعه کنند یا نفسشان تنگ شده، بعد که مراجعه میکنند مشخص میشود قلب مشکلی ندارد، بلکه فشارهای روزافزون روزمره است که حملات مختلفی شبیه حمله قلبی در مردم به وجود آید. همه اینها باعث میشود سلامت روان و جسمانی مردم تهدید شود.
راهحل این موضوع میتواند پزشکی و روانشناختی باشد؟ یا علوم دیگر هم باید در کنار این علوم قرار گیرند؟
مجموعه همه این عوامل میتواند برای بهتر شدن حال روان جامعه دست به دست هم بدهد. جامعه پزشکی و روانشناسی کشور و جامعه جامعهشناسی کشور در کنار دولت پیدا و پنهان میتوانند کمک کنند مردم با کمترین آسیب از این شرایط عبور کنند.
از میان عواملی که امروز جان و روان جامعه را هدف قرار گرفته است، آیا عوامل مشخصی را میتوان برشمرد که تأثیر بیشتری داشته باشند؟
وقتی روان در آستانه فروپاشی قرار میگیرد نمیتوان گفت مثلاً فقط مسئله سقوط هواپیما تنها عامل بوده. استرسهای کوچک و بزرگ در طول این سالها که بخشی از آن به نابخردی بخشی از حکومت و عملکرد مدیریتی ضعیف آن برمیگردد بر روان ملی ما فشار وارد کرده و یک روز با یک تلنگر از هم میپاشد و معلوم نیست نتیجه از همپاشیدگی بهطور ملموس به کجا ختم خواهد شد. مجموعه سیاستهای کلان و راهبردی از یک طرف و نوع نگاه و مدیریت خُرد در این سالها در این روانخستگی جامعه تأثیر داشته است.
نوعی نگاه به توسعه از برنامه پنجم پیش از انقلاب شروع شد. با انقلاب و دوران جنگ این رویکرد به تعویق افتاد. بعد از جنگ باز هم نوعی توسعه بدون در نظر گرفتن سویههای انسانی آن ادامه پیدا کرد. آیا فکر میکنید چنین روندهایی بر سلامت روان جامعه هم تأثیر داشته؟
در جامعه ما انسان به ماهو انسان نادیده گرفته شده است. مردم در زیر این سیاستها بهطور سمبلیک کمرشان خرد شده و این مسئله نادیده گرفته شده. همه اینها دست به دست هم داد تا حس تحقیر که درباره آن صحبت کردیم باعث واکنشهایی از مردم شود که با کنشهای مدنی، فاعلانه و آگاهانه پیش از این متفاوت است.
یکی از پیامدهای این سیاستها طبقاتی شدن فضای جامعه و حذف بخش زیادی از شهر بوده است. این سیاستها چه اثراتی بر طبقه فرادست دارد؟
طبقات فرادست اقتصادی هم خودشان مصون از فضای روانی نیستند. اخبار در جراید و فضای مجازی بهکرات پخش میشود و آنها را هم تحت تأثیر قرار میدهد. همانها هم در زندگی شخصی خودشان بهعنوان یک مدیر یا پزشک و یا هر شغل دیگری میبینند مردم هر روز دارند نزارتر میشوند و همان رنج بهصورت ضمنی به آن طبقه بهرهمندتر هم منتقل میشود. همه ما در یک کشتی هستیم که نمیتوانیم احساس امنیت را تجربه کنیم. این حس ناامنی بزرگترین دغدغه مردم از همه طبقات اجتماعی است؛ البته بخشی از این طبقات که رانتخوار هستند بحث جداگانهای میطلبد.
به لحاظ تاریخی مشابه چنین دورانی را در گذشته داشتهایم؟ پیامدهای آن در همان مقاطع چه بوده؟
فضایی که مشابه این دوران باشد را شاید در دولت ملی دکتر مصدق تجربه کرده باشیم؛ یعنی دورانی که اجازه فروش نفت را نداشتیم و مردم زیر فشار سنگین اقتصادی و روانی قرار داشتند، منتها با این تفاوت که اعتماد بین مردم و دولت مصدق باعث شد زنان طلاهایشان را بفروشند و از دولت اوراق قرضه بگیرند تا چرخ حکومت بچرخد و به بهترین دوران اقتصاد و فرهنگی خودمان برسیم، اما در دوران ما چون خندق ملت و حاکمیت عمیق شده فرصت پیشآمده به بحران تبدیل شد.
در روانشناسی بخشی از راهحلها فردی است. از سویی آنچه تا به حال گفته شد و حتی آنچه در بیانیه شما آمده است توصیههایی به مراکز قدرت است که گویی دست ما از رسیدن صدا به آنها کوتاه است. فکر میکنید آیا برای کسی که در این شرایط دچار بحران روحی شده راهحل فردی وجود دارد؟ راهحلهای اجتماعی چیست و رفتار نهادهای اجتماعی چه میتواند باشد؟
وقتی یک بحران در حوزه روان اتفاق میافتد؛ یعنی یکی از چهار حوزه دچار مشکل شده: بیولوژی، ساخت روانی، جامعه و محیط، معناگرایی و معنای زندگی. در این صورت ما دچار علائم رواننژندی هستیم؛ بنابراین برای اینکه بتوانیم این بحران را پوشش بدهیم باید در همه این چهارسطح حرکت کنیم؛ یعنی ابتدا بتوانیم بخش مربوط به جسم و مغز را به کمک پزشکی مدیریت کنیم. ساخت روانی ما از دوران جنینی شروع به شکل گرفتن کرده و از کنش و واکنش ما در بیرون بدن مادر شروع میشود و بعد با خروج از بدن مادر با سینه مادر، پدر، گروه همسال، معلم و دوره مدرسه و بعد از آن امروز ما ساخته میشود. بخش دیگر که به جامعه برمیگردد به رفتار حکومت بستگی دارد و به بنا به گفته خودتان متأسفانه صدای ما برای تغییر به جایی نمیرسد. در مورد نقش نهادهای مدنی در جامعه، به نظرم مسئولیت اجتماعی و انسانی نهادهای مدنی و همه ما این است که بیش از هر زمان دیگری مراقب اطرافیان خودمان باشیم. چه در بعد آسیبهای روانی و چه به لحاظ آسیبهای اقتصادی. البته همه ما در شرایطی به سر میبریم که از گذشته آسیبپذیرتر هستیم، اما امروز نهادها میتوانند کمک کنند افکار مردم تنها معطوف به اخبار مأیوسکننده نباشد. علیالخصوص این که این اخبار طوری منعکس میشوند که مردم حس میکنند از دستشان کاری برنمیآید. اخباری کاملاً جهتسازی شده از خارج و به علت ضعف شدید رسانه به اصطلاح ملی، که باعث میشود مردم حس کنند هر لحظه در حال فروپاشی هستند. درست است که شرایط ما خوب نیست، اما این حجم از القای ناامیدی و بحران هم دمیدن بر آتش است. حوزه دیگر هم معنای زندگی است که افراد بتوانند با شرکت در کارهای عامالمنفعه و جلسات رواندرمانی به صورت مستمر معنا و مفهوم اگزیستانسیالیستی از مفهوم اینجا و اکنون، که از بدترین روزهای تاریخ مملکت است، برای خودشان بسازند.
اگر دستگیری از همسایه، راننده تاکسیهای اینترنتی و طبقات فرودست اجتماعی تا دیروز یک عمل انسانی و اخلاقی شمرده میشد، امروز و در شرایطی که همهمان به بلای آن مبتلا شدهایم، یک کنش مسولانه اجتماعی و سیاسی نیز محسوب میشود. توجه کنیم مراد از دستگیری صرفاً کمک مالی نیست، بلکه مهمتر از آن و پررنگتر از آن و حتی تاثیرگذارتر از آن نوع مواجهه کلامی و روانی ما با دیگر مردمان است. مردمی که در آستانه انفجار روانی انبار باروتی قرار دارند و با یک کلمه میتوانند منفجر شوند. یک جملهای که به ایشان حس تحقیر و توهین بدهد.
کاربرد کلمات احترامآمیز کمک به احساسِ «بودن» و «ارزشمند بودن» به هموطنان دردمندمان میدهد. ما بیش از کمک مالی، به حس فخر و حرمت و زوده شدن حس سرخوردگی و ناتوانی نیازمندیم. نوع مواجهه و رویارویی ما در برابر تندی و تیزی احتمالی یک راننده در گره ترافیکی کور میتواند سهم مهمی در گستردن چتر آرامش و امنیت بر این روزگار پانیکوار و مضطر داشته باشد.■