بدون دیدگاه

چگونه قرآن بخوانیم؟

جستاری در موانع فهم قرآن و پراکندگی برداشت‌ها از آن

سید محمدباقر تلغری‌زاده

آیات زیر و آیات دیگری همانند آن‌ها -که شمارشان کم نیست- همگی نشان‌دهنده آن‌اند که قرآن کتابی است روشن و روشنگر و به دور از کژی و پیچیدگی که خداوند فهم آن را برای یادگیری یا پندگیری آدمیان آسان کرده است.

«تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ»(سوره شعراء، آیه ۲)؛ «وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ، عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ، بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ» (شعرا، آیات ۱۹۲ – ۱۹۵)؛ «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ»(سوره قمر، آیه ۱۷).۱

اما انسان گاه از دیدن مذاهب، مکاتب، فرقه‌ها و نحله‌های بی‌شماری که هریک خود را به نحوی -و اغلب به‌صورت انحصاری- به قرآن منسوب می‌کنند و مشروعیت رفتار و مواضع خود را در آن جست‌وجو می‌کنند دچار حیرت می‌شود، به‌ویژه اگر ببیند که اختلاف میان برخی از آن‌ها صرفاً یک تفاوت جزئی نیست، بلکه تا مرز تضاد و تخاصم فرا می‌رود و سر از دشمنی و کینه‌توزی و خون‌ریزی هم درمی‌آورد. متأسفانه یکی به‌راحتی گردن می‌زند و دیگری دوری یک مور از محل و لانه‌اش خواب از چشمانش می‌رباید و فرسنگ‌ها راه می‌پیماید تا آن را به لانه‌اش بازگرداند.۲

چنین است که از خود می‌پرسد آیا به‌راستی این کتاب ظرفیت این‌همه تفسیرها و تعبیرهای متفاوت و متضادی را دارد که فاصله میان برخی از آن‌ها گاه به‌اندازه یک سال نوری است. آیا سرچشمه این تفاوت‌ها و تضادها را باید در خود این کتاب جست‌وجو کرد و آیا خود این کتاب -به‌رغم ادعایش که در آغاز آمد- در بیان منظور و مقصود خود ناتوان بوده و دچار تناقض‌گویی شده است یا آیا اصلاً این کتاب پیام ویژه‌ای دارد؟ و الی‌آخر.

کسانی که با دنیای تفسیر آشنایی دارند می‌دانند که پیشینیان در تفسیر بهای اصلی را به متن یا نویسنده آن می‌دادند و نقش خواننده متن را نقشی فرعی به شمار می‌آوردند. آن‌ها به‌اصطلاح اهل هرمنوتیکِ «متن‌محور» بودند، برخلاف بسیاری از هرمنوتیک‌دان‌های امروزی که «خواننده‌محورند و متن را صامت می‌پندارند و آن را در فرآیند تفسیر تا سر حد یک قطعه موم درمی‌آورند که خواننده آن را به هر شکلی که بخواهد و بتواند درمی‌آورد». به نظر می‌رسد راه درست از میان این دو می‌گذرد؛ یعنی در فرآیند تفسیر نه می‌توان نقش برجسته دانش، بینش و منش خواننده (مفسر) متن را نادیده گرفت و نه هیچ متنی آن‌چنان صامت است که خواننده بتواند هر صدا و سخنی را که دوست داشته باشد در دهان آن بگذارد و بر زبان آن جاری سازد. کوتاه سخن اینکه تفسیر حاصل گفت‌وگوی خواننده متن با متن یا به‌طور غیرمستقیم مؤلف متن است و البته این داستانی است دراز و پیچ‌درپیچ که مجالی دیگر می‌طلبد و در جای دیگر باید بدان پرداخته شود.

از آنچه گفته شد می‌توان نتیجه گرفت اجماع نظر همگانی بر روی یک متن با همه جزئیاتش-و در اینجا قرآن- نه ممکن است و حتی نه مطلوب؛ ممکن نیست، چون هیچ‌گاه همه انسان‌ها (مفسران) از نظر دانش، بینش و منش در یک سطح قرار نداشته‌اند و قرار هم نخواهند گرفت و اما مطلوب نیست، چون آن متن را در زمان یا دوره‌ای خاص محدود و محصور می‌کند و راه را بر نوآوری‌ها یا برداشت‌های نو آیندگان می‌بندد؛ اما این امر مانع از آن نمی‌شود که در صورت به کار بستن روش‌های تفسیری درست و مناسب نتوان -دست‌کم- به یک اجماع نسبی در فهم یک متن -قرآن- و شناخت خطوط و ویژگی‌های اصلی پیام آن دست یافت؛ بنابراین در زیر به نکاتی اشاره می‌شود که به نظر می‌رسد در صورت رعایت آن‌ها به میزان (زیادی) از پراکندگی تفسیرها و برداشت‌ها کاسته شود.

  1. نکته نخست: جست‌وجوی موضوع و پیام اصلی قرآن

نخستین گام و در عین حال اساسی‌ترین گامی که خواننده یا مفسر قرآن برای فهم آن باید بردارد همانا کوشش در راه دستیابی به موضوع مرکزی و پیام اصلی آن –البته در صورت موجود بودن- است. می‌دانیم قرآن از موضوعات گوناگونی سخن می‌گوید که برخی از آن‌ها صبغه کلامی و فلسفی و برخی دیگر رنگ و بوی تاریخی انسان‌شناختی، مردم شناختی و جامعه‌شناختی دارد.۳ افزودن بر آن شیوه بیان ویژه قرآن درآوردن مطالب تودرتو و به‌ظاهر از این شاخه به آن شاخه پریدن‌های مکرر این پرسش را به ذهن خواننده متبادر می‌کند که آیا در ورای این‌همه گوناگونی می‌توان از منطق، موضوع یا اندیشه واحدی سراغ گرفت که همچون نخ تسبیحی آن‌ها را به هم پیوند دهد، به‌طوری‌که بتوان گفت همه این موضوعات به نحوی به این موضوع اصلی راه می‌برند و نشانی آن را در پیشانی خود دارند۴ یا اینکه نه، این گفته‌ها-هرچند حکمت‌آمیز- بی هیچ ربط وثیقی و محور واحدی در کنار هم جای گرفته‌اند و به‌اصطلاح اطلاعاتی کشکولی‌اند که می‌توان از درون آن‌ها-بنا بر موقعیت و موضوعیت- چیزهای مختلف و حتی متضادی درآورد. کوتاه سخن اینکه در این مرحله سه پرسش مطرح می‌شود که در مراحل بعدی باید بدان‌ها پاسخ گفته شود: ۱. آیا متن قرآنی دارای یک وحدت است؟ به‌عبارت دیگر، آیا اجزای مختلف قرآن و درون‌مایه‌های آن‌ها از چنان انسجام و وحدتی برخوردارند که بیانگر پیامی واحد باشند؟۵ ۲. اگر پاسخ مثبت باشد، باید پرسید این پیام یا موضوع کدام است و چگونه و به چه نحوی تضمین‌کننده این وحدت است؟ ۳. آیا قرآن از آغاز تا انجام، یعنی از آغاز نزول نخستین آیات تا آخرین آیه به این پیام پایبند مانده است یا نه چنان‌که برخی می‌گویند در هر موقعیتی به زبانی سخن گفته است، چنان‌که مثلاً در دوره مکی به یک زبان و در دوران مدنی به زبانی دیگر.

به نظر می‌رسد پیش از روشن شدن این مسئله هیچ نوع تفسیری، از تفسیر سنتی گذشتگان گرفته تا تفسیر موضوعی رایج در دهه‌های اخیر و حتی تفسیر قرآن به قرآن که بیشتر از همه با نام مرحوم علامه طباطبایی عجین شده است، چندان ثمربخش نخواهد بود.

  1. نکته دوم: راه دستیابی احتمالی به موضوع و پیام اصلی قرآن و درک منطق آن

اکنون باید پرسید از چه راهی می‌توان پی برد که آیا متن قرآنی دارای وحدت و متضمن پیامی خاص است یا نه؟

شاید در پاسخ بدین پرسش بتوان گفت روش پدیدارشناسانه برای حصول به این امر و به‌عنوان نخستین گام، مناسب‌ترین روش باشد، اما روش پدیدارشناسانه به ما چه می‌گوید؟ روش پدیدارشناسانه به ما می‌گوید که برای درک پیام اصلی یک متن باید کلیه پیش‌فرض‌ها، تفسیرها و تعبیرها و به‌طورکلی تاریخ مربوط به آن را موقتاً در درون دو کمان گذاشت و مستقیماً به‌سوی خود متن رفت؛۶ البته این بدان معنا نیست که با این کار مهر باطل بر پیشانی همه کارها و دستاوردهای پیشینیان بزنیم و آن‌ها را به‌کلی از اعتبار بیندازیم، بلکه بیشتر بدین معناست که از هرگونه وسیله میانجی (اطلاعات فرضیه‌ها، نظریه‌ها) بپرهیزیم.

یکی از کارهای مهمی که می‌توان در این مرحله انجام داد که البته بسیار گسترده و احیاناً پیچیده است، به‌کار گرفتن روش انبارگردانی است، آن هم در سه سطح قرآنی، عالمانه و عامیانه. برای این کار باید مثلاً به سبک کتابداران که معمولاً در پایان هر سال سیاهه‌ای از کتاب‌های موجودی در کتابخانه برمی‌دارند تا معلوم کنند در طول سال چه کتاب‌هایی به موجودی کتابخانه اضافه شده و به‌ویژه چه کتاب‌هایی از آن کم، سیاهه از موجودی امهات مسائل قرآنی برداشت و همین کار را هم باید در حوزه اسلام عالمانه (اسلام مفسران، فقیهان، متکلمان، عارفان، فیلسوفان، روشنفکران و نواندیشان) و نیز اسلام عامیانه انجام داد تا از مقایسه آن‌ها معلوم شود چه چیزهایی یا مسائلی در میان این‌ها مطرح است که در قرآن نیست یا اگر هست به‌صورت دیگر است. حسن این کار این است که تا حدود زیادی مشخص خواهد شد مسائل و موضوعات مبتلابه مسلمانان در زمان حال ریشه در کجا دارد، در قرآن یا در بیرون از آن، در سنت نبوی، در سنت علمایی یا در عرف عامه مسلمانان؛ البته منظور این نیست که به رسم وهابیان هر آنچه در قرآن نیامده است از حوزه مسلمانی خارج بدانیم و حتی آن را بدعت به شمار بیاوریم. کار محقق در این مرحله فقط تعیین مسائل (موجودی) است و نه ارزیابی آن‌ها.۷ پس از دستیابی احتمالی به پیام قرآن است که می‌توان به ارزیابی دست زد و دوری و نزدیکی آن‌ها را از و به روح این پیام معین کرد.

با این ‌همه به نظر من برای رسیدن به پیام قرآن روش صرف پدیدارشناسانه کفایت نمی‌کند، بلکه برای پیمودن این راه تا سرانجام باید از ابزارهای دیگری کمک گرفت که مهم‌ترین آن‌ها روش تحلیل مفاهیم کلیدی قرآن و ارتباط آن‌ها با همدیگر است. در اینجا تنها به مسائلی چند اشاره می‌شود که با وجود اینکه در قرآن نیامده‌اند، اما در طول تاریخ اسلام جزء لاینفک عقیده و ایمان مسلمانی به شمار آمده و در زمانه ما بعضاً موجب وهن اسلام گردیده‌اند:

  1. حکم اعدام مرتدین (برگشتگان از دین اسلام)؛۸
  2. مجازات سنگسار برای مرتکبان زنای محصن و محصنه؛
  3. اجباری بودن دین (ایمان)؛
  4. حرمت موسیقی؛
  5. حرمت نگارگری و پیکرتراشی؛
  6. مجازات قتل برای ساب ‌النبی و همچنین ساب ا‌لائمه (در نزد اهل تشیع) و ساب‌الصحابه (در نزد اهل تسنن)؛۹
  7. رفتار ناعادلانه داشتن با دشمنان (اسلام)؛۱۰
  8. جهاد یا جنگ ابتدایی-تهاجمی یعنی جنگیدن با و یا حتی تحت فشار قرار دادن غیرمسلمانانی که با مسلمانان از در جنگ درنیامده‌اند و برای آن‌ها مزاحمتی ایجاد نکرده‌اند، به بهانه تبلیغ و ترویج دین؛
  9. حجاب اجباری.
  10. تحلیل مفاهیم کلیدی قرآن و تعیین ارتباط آن‌ها با همدیگر در پرتو تلقی زبان چونان جهان‌بینی

اکنون پس از اینکه به رسم پدیدارشناسان یا منادیان «بازگشت به قرآن» واسطه‌ها (فرضیه‌ها، نظریه‌ها و عقاید رایج در معارف موسوم به معارف اسلامی یا اسلام عالمانه و عامیانه) را در درون پرانتز گذاشتیم یا موقتاً به کناری نهادیم مستقیماً به خود قرآن رجوع می‌کنیم و – چنان‌که پیش از این اشاره شد – برای درک موضوع مرکزی و پیام احتمالی قرآن از روش تحلیل مفاهیم بنیادی قرآن و تعیین ارتباط احتمالی آن‌ها با همدیگر در پرتو تلقی زبان به‌مثابه جهان‌بینی که به باور من کارسازترین روش بررسی یک متن است، کمک می‌گیریم.

۳ .۱. زبان چونان جهان‌بینی

پیشینیان زبان را ابزار سخن گفتن و اندیشیدن به شمار می‌آوردند، اما پژوهش‌های متأخر زبان‌شناسان، به‌ویژه زبان‌شناسانی که در حوزه مردم‌شناسی و زبان‌شناسی قومی پژوهش می‌کنند، آن‌ها را به این نتیجه رساند که زبان یک قوم نه صرف یک ابزار سخن گفتن و اندیشیدن، بل همچون وسیله‌ای است که آن قوم از دریچه آن جهان پیرامون خود را تصور و تفسیر می‌کند.۱۱

برای روشن شدن بیشتر این امر چند مثال می‌آورم:

نخستین مثال را به نقل از کتاب مفاهیم اخلاقی- دینی در قرآن، نوشته توشیهیکو ایزوتسو، فیلسوف، زبان‌شناس و اسلام‌شناس فقید ژاپنی، می‌آورم. او چنین می‌نویسد: «هم‌اکنون دو میز در پیش‌رو داریم: یکی گرد؛ و دیگری چهارگوش. واژه «میز» به هر دو این‌ها اطلاق می‌گردد؛ به‌عبارت دیگر ما میز چهارگوش و میزگرد را به‌عنوان «میز» رده‌بندی می‌کنیم. برای ما میز «میز» است خواه گرد باشد خواه چهارگوش، زیرا عقل سلیم چنین حکم می‌کند. بنجامین ورف (زبان‎شناس امریکایی) با شگفتی دریافت که در بخش‌هایی از جهان که فرهنگ هندواروپایی وجود ندارد، مردمی زندگی می‌کنند که اشیا را بر پایه شکل عمده‌شان رده‌بندی و دسته‌بندی می‌کنند مانند گرد، چهارگوش، مستطیل، مکعب، جامد، مایع و غیره و برای آن‌ها معیار شکل و فرم در تعیین اینکه فلان شی‌ء متعلق به کدام مقوله و طبقه و رده است معیاری قاطع و اساسی است. در چشم این مردمان، یک میزگرد و یک میز چهارگوش به‌کلی دو شی‌ء متفاوت هستند و باید به دو نام مختلف خوانده شوند. در مورد مثال «میز» که ما آوردیم، دیدگاه و منظر خاصی که ما [حاملان فرهنگ هندواروپایی] برگزیده‌ایم «سودمندی عملی» است. ما معیارهای گردی و چهارگوشی را نادیده گرفته‌ایم و هر دو میز را زیر طبقه «میز» رده‌بندی کرده‌ایم، زیرا هر دو اشیائی هستند که برای مقصود و هدف خاصی ساخته شده‌اند و در اینجا تفاوت شکل طبیعتاً نادیده گرفته می‌شود. حال‌آنکه برای مردمان دیگر، این دقیقاً شکل اشیاست که اهمیت و قاطعیت دارد؛ زیرا آنان به جهان از جنبه شکل و صورت می‌نگرند، نه از جنبه مقصود و هدف. اگر در مورد واژه ساده‌ای چون «میز» وضع چنین باشد، روشن است که وضع در مورد اشیای نامتعارف‌تر با تجزیه و انتزاع بیشتر چگونه خواهد بود».۱۲

مثالی دیگر: فرض کنید حسن که یک ایرانی است و تازه با زبان آلمانی آشنا شده است، به‌تازگی با یک جوان آلمانی علاقه‌مند به زبان و فرهنگ فارسی که اندکی هم فارسی می‌داند، آشنا شده است. هریک از آن‌ها برای پیشبرد زبان خود حضور دیگری را مغتنم می‌شمارد. بدین ترتیب که با یکدیگر عهد می‌بندند که هریک صرفاً به زبان مادری دیگری، یعنی حسن به آلمانی و جورج به فارسی سخن بگوید. حال در نظر بگیرید که جورج برای صرف چای آبجوش آماده کرده است، لذا حسن را صدا می‌زند و می‌گوید: «حسن اگر چای می‌خواهی آب پخته شده است».

حسن با شنیدن عبارت «آب پخته شده است» خنده‌اش می‌گیرد، ولی از سر ادب بر خود مسلط می‌شود و در دل خود می‌گوید: «بیچاره جورج تازه با زبان فارسی آشنا شده است و نمی‌داند که ما فارسی‌زبان‌ها معمولاً فعل پختن را برای خوراکی‌ها به کار می‌بریم و نه جوشاندن مایعاتی مانند آب»، اما پس از لحظه‌ای درنگ به او پاسخ می‌دهد و طبق قرار به زبان آلمانی به او می‌گوید: «Danke, ich habe vor 5 Minuten eine Tasse Tee gegessen».

جورج هم با شنیدن فعل Gegessen که گذشته فعل Essen به معنی خوردن است خنده‌اش می‌گیرد، اما از سر ادب بر خود مسلط می‌شود و در دل خود می‌گوید: «طفلی حسن چون با زبان آلمانی چندان آشنا نیست نمی‌داند ما آلمانی‌ها فعل Essen را برای خوردنی‌ها به کار می‌بریم و نه نوشیدنی‌ها».

در این میان حسین، دوست مشترک آن‌ها که ناظر این گفت‌وگو بوده است و بر هر دو زبان فارسی و آلمانی مسلط است، متوجه نکته‌ای ظریف می‌شود و آن اینکه هریک از طرفین نگاه زاییده زبان و فرهنگ خویش را در قالب زبانی دیگر ریخته است و اگرچه هر دو این جمله‌ها از نظر دستور زبان بی‌عیب‌اند، اما هریک از آن‌ها در نظر دیگری «نابهنجار» و حتی خنده‌دار آمده است.

سومین و آخرین مثال: یکی از عبارت‌های رایج و زیبا در شعر و ادب فارسی عبارت «شنیدن بوی» است. مثلاً حافظ می‌گوید: «بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید/ از یار آشنا سخن آشنا شنید».

با علم به اینکه می‌دانیم ابزار بویایی بینی است و نه گوش، اما این عبارت آن هم در اشعاری از این دست، به‌ویژه در گوش اهل ذوق خوش می‌نشیند و هیچ ناهنجاری هم در آن به ذهن خطور نمی‌کند، اما اگر همین بیت را به زبان آلمانی برگردانید در نظر یک خواننده یا شنونده معمولی آلمانی مبهم، «نابهنجار» و حتی مضحک می‌نماید و ای بسا سراینده آن را به هذیان‌گویی متهم کند.

امید اینکه این مثال‌ها و توضیحات کوتاه تا حدودی وابستگی زبان به فرهنگ یک قوم، ملت یا گروه و از آن مهم‌تر وابستگی جهان‌بینی به زبان و حتی «جهان‌بینی بودن» زبان را روشن کرده باشند.۱۳

آری، انسان‌ها معمولاً زبان مادری، فرهنگ و دین و آیین خود را خودآگاه و ناخودآگاه معیار قرار می‌دهند و هر آنچه با زبان، فرهنگ یا دین و آیینشان ناسازگار باشد، نادرست، انحرافی و «نابهنجار» به شمار می‌آورند. شاید غفلت از این دقیقه یا نادیده گرفتن آن بوده است که یکی از اندیشه‌وران نام‌آور مسلمان بر آن شده است تا با دیدن عباراتی در قرآن، از قبیل «فرو فرستادن آهن»، «به جوش آمدن» یا به تعبیر ایشان «آتش گرفتن» دریاها و… قرآن را «رؤیاهای رسولانه» بخواند. چون با معیار قرار دادن زبان فارسی به‌راستی که این عبارات نابهنجارند و به دور از عقل سلیم در حال بیداری؛ لذا عالم خواب را پیش کشیده‌اند که البته در چنین عالمی وقوع چنین حوادثی ممکن است.۱۴

اندیشمند دیگری هم گویا مرتکب همین خطا شده باشد، آنجا که برای توجیه مواضع بسیار و گوناگونی از قرآن که در آن‌ها پیامبر مورد خطاب قرار می‌گیرد چنین می‌گوید: «گاهی گوینده انسانی به‌ گونه‌ای سخن می‌گوید که گویی کسی دارد به او خطاب می‌کند. مثلاً سعدی می‌گوید «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز»، اینکه ظاهر یک متن چنین باشد که خدا سخن می‌گوید، این هم گونه‌ای سخن گفتن انسان است. اگر در قرآن برسیم به یک‌جایی که در آنجا ظاهراً خدا حرف می‌زند، به‌وضوح می‌توانیم این را بگوییم که اینجا انسان نبی از سوی خدا حرف می‌زند. پدیدارشناسی متن قرآن به من نشان می‌دهد که همه انواع سخن گفتن در آن متن، انواع سخن گفتن‌های انسانی هستند. حتی در مواردی که ظاهراً در آن‌ها کسی غیر از پیامبر سخن می‌گوید و به او خطاب یا نهی می‌کند».۱۵

به نظر می‌رسد که این گفته به دلایل زیر نادرست باشد:

  1. نخست اینکه قیاس سبکی شناخته‌شده در شعر فارسی که گوینده در پایان هر غزل یا قطعه مثلاً تخلص شاعری نام خود را می‌آورد، آن‌هم با فاصله زمانی چندصدساله با قرآن، قیاسی مع‌الفارق است و نمی‌تواند به‌عنوان معیار شناخت سبک قرآنی به کار رود. آری، اگر استاد شبستری دست‌کم به یک متن عربی مربوط به دوران پیش از یا هم‌عصر قرآن -البته در صورت وجود چنین متن یا متن‌هایی – استناد می‌کرد که سبکی شبیه به قرآن می‌داشت، در آن صورت آن متن ارزش آن را می‌داشت که سبکش با سبک قرآن مقایسه شود؛ بنابراین توضیح سبک قرآنی بر اساس متون ادبی یا دینی یک زبان دیگر، آن‌هم با این بازه زمانی، اگر کاملاً فاقد اعتبار نباشد چندان هم موجه نخواهد بود.

دوم، برخلاف پیامبر که در این نکته -چنان‌که از سبک سخن گفتن قرآن برمی‌آید- هیچ تردید نداشته است که قرآن از جانب خداوند و به‌وسیله فرشته وحی بر او نازل می‌شود، نه خود شاعران پارسی‌گوی، عطار، سعدی، مولانا، حافظ، و نه خوانندگان آثار و مخاطبان آن‌ها دچار چنین توهمی بودند که گویا آنچه می‌گویند از جانب یک نیروی غیبی و ماورایی به آن‌ها القا می‌شود.

سوم، اگر به‌راستی چنین است که پیامبر قرآن را در یک دوره بیست‌وسه‌ساله بر مردم قرائت می‌کرده است، چنان‌که مثلاً بر آن‌ها خوانده باشد: «یا ایها النبی، یا ایها الرسول، ما محمد الا رسول الله» و سخنان بسیاری دیگر همانند این‌ها، آیا در آن صورت آن مردم آن‌قدر شعور نداشتند که بگویند گوینده چنین سخنانی یک فرد متوهم و به زبان روانکاوی امروز، دچار بیماری اسکیزوفرنی است. آری، یا باید پذیرفت که به‌راستی بر پیامبر وحی می‌شده است و قرآن از جانب خدا و توسط فرشته وحی بر او القا می‌شده است، چیزی که استاد شبستری به دلایل فلسفی و کلامی از پذیرش آن تن می‌زند و دست‌کم منکر وحی زبانی، یعنی ارتباط زبانی خداوند با اوست یا باید قائل به متوهم و بیمار بودن او شد که در آن صورت باید دست به دعا برداشت و از بن جان آرزو کرد یک بار دیگر چنین شخصی پیدا شود تا جهان را از این‌همه بی‌رحمی و بی‌عدالتی و پریشانی برهاند! یا اینکه دست‌کم همچون دکتر سروش برای توجیه سبک و سیاق قرآنی رأی به رؤیایی بودن زبان قرآن داد و گفت که محمد(ص) خواب می‌دیده که این فرشته وحی است که به‌صورت‌های مختلف این سخنان را در گوشش می‌خوانده است.

خلاصه مطلب اینکه زبان، پیام و منطق احتمالی هر کتاب-و در اینجا قرآن- را باید از درون خود آن کشف کرد و نه با قیاس گرفتن از آثار دینی-ادبی مربوط به زبان و فرهنگ‌های دیگر.

۳ .۲. فهم قرآن یا هر متن دیگری از راه تحلیل مفاهیم کلیدی آن

چنان‌که پیش‌تر از این آمد، روش تحلیل مفاهیم کلیدی هر متن و کشف ارتباط آن‌ها با هم شاید مناسب‌ترین راه دستیابی به پیام آن متن باشد. مثلاً برای کشف جهان‌بینی حافظ باید نخست مفاهیم کلیدی دیوان او را تعیین کنیم؛ یعنی همان مفاهیمی که موضوع و محور اصلی غزلیات او را تشکیل می‌دهند، مانند رند و رندی، ریا، زهد، عشق، صوفی، عارف، پیر (مغان)، خضر، مرغ سلیمان، می، محتسب، صومعه و خانقاه؛ پس از آن باید به کشف نسبت احتمالی این مفاهیم با همدیگر پرداخت که در صورت توفیق می‌توان گفت حداقل به‌صورت نسبی به جهان‌بینی حافظ دست یافته‌ایم.

درباره قرآن نیز به همین‌گونه باید عمل کرد. بدین معنا که نخست باید کلمات کلیدی آن از قبیل الله، رحمان، رب، اسلام، ایمان، مؤمن، کفر، کافر، تقوی، رسول، نبی، وحی، انسان، عبد، دنیا، آخرت، عدل، قسط و ظلم۱۶ را معین کرد تا موضوع و مسئله اصلی و مرکزی قرآن مشخص شود و پس از آن در جست‌وجوی کشف ارتباط احتمالی این مفاهیم با هم و درنتیجه دستیابی به جهان‌بینی قرآن و پیام اصلی آن برآمد. گام بعدی تعیین نسبت موضوعات گوناگون قرآن با این پیام اصلی و درنتیجه انسجام درونی -احتمالی- آن است. پس از دستیابی به این پیام است که می‌توان هم احادیث یا به‌طورکلی آنچه تحت عنوان «سنت» به دست ما رسیده است و هم میراث مسلمانی یا تراث را ارزیابی و میزان سازگاری آن‌ها را با روح این پیام ارزیابی کرد.

پیش از به پایان بردن این نوشته خوب است به دو موضوع دیگر، هرچند به اختصار اشاره‌ای بشود:

  1. نقش زمان در قرآن:

توجه به عنصر زمان برای فهم آموزه‌های قرآن و عملیاتی کردن آن‌ها به‌طور عام و درک موقت و متغیر و یا ابدی بودن برخی احکام اجتماعی آن به‌طور خاص، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است که باید در مبحثی جداگانه به آن پرداخته شود؛ بنابراین در اینجا به همین اشاره مختصر بسنده می‌شود.

  1. آگاهی از بافت تاریخی، اجتماعی و فرهنگی ظهور اسلام:

متأسفانه در این زمینه فقر اطلاعات و منابع زیاد است، اما امید می‌رود در آینده در اثر کوشش‌های مورخان، باستان‌شناسان، سکه‌شناسان و دین‌شناسان به آگاهی‌های بسیار بیشتری در این زمینه دست بیابیم که هم برای درک کلی پیام قرآن و هم برخی جزئیات آن سودمند افتند!

 

نتیجه

زمان آن رسیده است که مسلمانان از «معارف‌محوری» به «قرآن‌محوری» روی بیاورند و از برخورد با واسطه؛ یعنی قرآن را از پشت عینک فلسفه، کلام، فقه و عرفان دیدن۱۷ به برخورد مستقیم و بی‌میانجی بپردازند و از بررسی و تفسیر پراکنده مفاهیم و اجزای آن به کشف پیوند اجزای آن با هم برسند. در آن صورت می‌توان امیدوار بود از دامنه این‌همه برداشت‌های پراکنده و متضاد از آن به میزان زیادی کاسته شود و پیام آن معلوم و مشخص شود.■

 

پی‌نوشت:

  1. این‌هاست آیات (این) کتاب روشنگر و این کتاب نازل‌شده از جانب پروردگار جهانیان است. آن را روح‌الامین فرود آورده است بر قلب تو تا از بیم‌دهندگان باشی. به زبان عربی روشن؛ و این قرآن را آسان ادا کردیم تا از آن پند گیرند. آیا پندگیرنده‌ای هست؟
  2. . اشاره به داستان شبلی، عارف نامدار قرن سوم و چهارم هجری است که در بوستان سعدی آمده است. نک به: بوستان سعدی، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، چاپ خوارزمی.
  3. در اینجا منظور از نوع نگاه قرآن به انسان، مردم و جامعه است که می‌توان از آن به انسان‌بینی، مردم‌بینی و جامعه‌بینی قرآنی یاد کرد و نه آن انسان‌شناسی، مردم‌شناسی و جامعه‌شناسی‌ای که در عرف آکادمیک و دانشگاهی به کار می‌رود.
  4. برای تقریب به ذهن دو نمونه از عالم شعر و شاعری میآورم: ۱. نمونه نخست از حافظ، آنجا که خطاب به معشوق (یحتمل خدا) میگوید:

خرقه زهد و جام می گرچه نه در خور هم‌اند

این‌همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو

می‌خواهد بگوید من دست به هر کاری که می‌زنم یا آهنگ هر چیزی که می‌کنم همه سمت‌وسوی واحدی دارند و به یک هدف راه می‌برند و آن همانا جلب رضایت معشوق (احتمالاً خدا) است، ولو اینکه این کارها «به‌ظاهر» با هم متضاد و حتی متناقض باشند.

نمونه دوم از منظومه فرهاد و شیرین وحشی بافقی است، آنجا که بازدید شیرین از بیستون را از زبان فرهاد توصیف می‌کند:

یکی فرهاد را در بیستون دید

ز وضع بیستونش باز پرسید

ز شیرین گفت از هر سو نشانی است

به هر سنگی ز شیرین داستانی است

فلان روز این طرف فرمود آهنگ

فرود آمد ز گلگون بر فلان سنگ

فلان جا ایستاد و سوی من دید

فلان نقش فلان سنگم پسندید

فلان جا ماند گلگون از تک و پو

به گردن بردم او را تا فلان سو

غرض زین گفت‌وگو بودش همین کام

که شیرین را به تقریبی برد نام

جان کلام او همین بیت آخر است؛ می‌خواهد بگوید همه آن اشارات و توصیفات بهانه‌ای بود برای بردن نام شیرین تا کام خود با آن شیرین کند.

حال برگردیم به قرآن و بپرسیم آیا آنجا که قرآن از خداوند و صفات جمال و جلالش، از خلقت انسان و صفات متضادش، از گردش منظم شب و روز، از نظم و هدفمند بودن جهان، از تسبیح همه آفریدگان، از رویداد عظیم رستاخیز، از داستان‌های کهن گذشتگان، از سرگذشت پیامبران، از جن و فرشته، از وحی، از نماز، روزه، حج، زکات، قتال، جهاد، از سیر در زمین و آفاق و انفس و … نام می‌برد، می‌خواهد موضوع یا پیام واحدی را به انسان گوشزد کند که همه این سخنان به نحوی-به تصریح یا به اشاره- از برای نام بردن آن موضوع و توصیف آن پیام‌اند یا نه؟

به هر حال اگر پاسخ مثبت باشد، تفسیر به‌ناچار چیز دیگر جز پرده‌برداری از این موضوع و توصیف این پیام و ربط همه این سخنان گوناگون به این موضوع و با این پیام و احیاناً شیوه رساندن و تحقق آن در زمانه هر مفسر نخواهد بود.

  1. درصورتیکه پاسخ منفی باشد، بدیهی است پرسشهای بعدی ضرورت مطرحشدن خود را از دست میدهند. بهعنوان مثال، وقتی اندیشمند گرامی آقای دکتر سروش قرآن را «خوابهای پریشان محمد» مینامد دیگر بعید به نظر میرسد و شاید حتی محال باشد که بتواند قائل به وحدت متن قرآنی باشد؛ یعنی متنی که دارای یک موضوع یا پیام وحدتبخش و انسجام بخش باشد، بهطوریکه همه اجزای قرآن درنهایت به نحوی همگی حول محور این موضوع بچرخند یا توضیح و تفصیل همین پیام باشند.

    اساساً صرف وجود چنین موضوع یا پیامی خود میتواند بهترین دلیل نادرستی نظریه «رؤیاها» باشد، چراکه حتی بهسختی میتوان تصور کرد که رؤیاهای گوناگون یک شخص، آن هم در مدت بیستوسه سال یا حتی بیستوسه روز، چنان رابطه تنگاتنگ و انسجامی داشته باشند که بیانگر یا القاکننده پیام واحدی باشند.

  1. سخن معروف هوسرل به‌عنوان پایه‌گذار پدیدارشناسی «بازگشت به خود چیزها» است.
  2. در این رابطه باید در نظر داشت چنانچه مسائل رایج در سنت علمایی یا در عرف عامه مسلمان با روح پیام قرآن ناسازگار باشد به‌راحتی می‌توان از آن عبور کرد و اما ویژگی اصلی سنت نبوی، آن هم سنت اصیل و قطعیه این است که مؤید و مفسر قرآن است و نه ناسخ آن؛ بنابراین اگر ناسازگاری میان روح پیام قرآنی و سنتی که قطعیه پنداشته می‌شود، دیده شود یا باید در اصیل و قطعی بودن آن سنت شک کرد و آن را به کناری نهاد یا اینکه آن را در پرتو پیام قرآنی تأویل کرد؛ یعنی درنهایت اصالت از آن قرآن است و نه حدیث و سنت؛ چنان‌که بسیاری در عمل برعکس آن رفتار می‌کنند و معمولاً قرآن را در پرتو حدیث و سنت تأویل می‌کنند!
  3. در قرآن چندین آیه درباره مرتدین آمده است، اما در هیچ‌یک از آن‌ها مجازات دنیوی برای ارتداد قائل نشده است. در این باره به‌عنوان مثال نگاه کنید به: سوره بقره، آیه ۲۱۷؛ سوره مائده، آیه ۵۴؛  سوره محمد، آیه ۲۵.
  4. ساب یعنی کسی که ناسزا می‌گوید یا دشنام می‌دهد یا توهین می‌کنند. در قرآن ذکری از سب‌النبی (دشنام‌گویی به پیامبر) و مجازات مربوط به آن نیامده است و به طریق اولی از سب‌الائمه و سب الصحابه هم. همچنین خداوند در قرآن مجید مجازاتی هم برای سب‌الله (ناسزا و کفرگویی به خداوند) نیامده است. قرآن حتی از مسلمانان می‌خواهد که از دشنام‌گویی به بت‌های مشرکان بپرهیزند تا آن‌ها وادار به رفتار متقابل نشوند: «چیزهایی را که آنان به‌جای الله می‌خوانند، دشنام می‌دهید که آنان نیز بی‌هیچ دانشی، از روی کینه‌توزی به الله دشنام دهند. این‌چنین عمل هر قومی را در چشمشان آراسته‌ایم» (سوره انعام، آیه ۱۰۸).
  5. خداوند مسلمانان را از رفتار غیرعادلانه و به دور از تقوی با دشمنان (اسلام)، یعنی از زیر پا گذاشتن حقوق آنها و نسبت ناروا دادن به آنها برحذر میدارد: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، برای خدا، حق گفتن را بر پای خیزید و به عدل گواهی دهید. دشمنی با گروهی دیگر وادارتان نکند که عدالت نورزید. عدالت ورزید که به تقوی نزدیکتر است» (سوره مائده، آیه 8).

    حال خوب است این آیه قرآنی را که درواقع باید چونان اصل حاکم بر رفتار مسلمانان با مخالفان در نظر و به کار گرفته شود با حدیث معروف به «مباهته» یا «باهتوهم» مقایسه کنید که در آنبنا به تعبیر و تفسیر غالبجواز بهتان بستن و ناسزاگویی به «شکاکان» و «بدعتگذاران صادر شده است» مقایسه کنید تا فاصله میان اخلاق قرآنی و اخلاق «غیر قرآنی» را دریابید!

 

  1. توشیهیکو ایزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ص ۴.
  2. توشیهیکو ایزوتسو، ساختمان مفاهیم اخلاقیدینی در قرآن، ص 7.

  3. برای درک بهتر این موضوع به دو کتاب خدا و انسان در قرآن و ساختمان معناشناسی مفاهیم اخلاقی-دینی در قرآن اثر ایزوتسو که من در اینجا از آن‌ها بهره فراوان برده‌ام، مراجعه شود.
  4. «قصه آدم و ابلیس و خلقت آغازین آدمیان از گل و رستاخیز وحوش… و آتش گرفتن دریاها و سر برآوردن مردگان از خاک و حاضر آوردن ترازوی عدل در روز پنجاه‌هزارساله قیامت… و کسوف خورشید و تیره شدن ستارگان و نزول ملائکه در شب قدر و افتادن آهن از آسمان و معراج پیامبر و … (که همه در قرآن آمده‌اند)، همه از جنس رؤیاهای پیامبرانه‌اند، نه پاره‌ای از تاریخ انسان و نه پاره‌ای از واقعیت کیهان، بل صور رؤیایی و خیالی‌اند که باید تعبیر شوند».

(عبدالکریم سروش، «زبان رؤیا، زبان حال»، سایت زیتون، ۱۷ تیر ۱۳۹۷)؛ البته استاد دانشمند دکتر سروش افزون بر آنچه آمد دلایل و قرائن گوناگون دیگری برای درستی نظریه خود آورده‌اند که به نظر من هیچ‌کدامشان وافی به مقصود نیست که در جای دیگر باید بررسی شوند.

  1. محمد مجتهد شبستری، «قرائت هرمنوتیک و فهم قرآن»، چشم‌انداز ایران، تیر و مرداد ۹۹، شماره
  2. در این رابطه نگاه کنید به ایزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ص ۲۲.
  3. و البته این به معنای بی‌فایده و بی‌ارج یا حتی کم‌ارج به شمار آوردن این معارف نیست.

 

منابع:

  1. ارغون، محمد، اسلام دیروز و امروز، ترجمه دکتر غلامعباس توسلی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران ۱۳۶۹.
  2. ایزوتسو، توشیهیکو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۶۱.
  3. ــــــــــــــــ، معناشناسی مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن، ترجمه دکتر فریدون بدره‌ای، انتشارات قلم، تهران ۱۳۶۰.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط