احمدغضنفرپور
در پی درگذشت دکتر ناصر تکمیل همایون، آقای مهندس لطفالله میثمی در تماس تلفنی با اینجانب درخواست کردند که مطلبی درباره ایشان بنویسم و برای نوشتن هم دو روز بیشتر وقت نداشتند. در پاسخ به ایشان گفتم مگر ممکن است در این مدت کوتاه بتوان مطلبی در خور چنین فرزانه بزرگی نوشته شود؟ ایشان گفتند که بیش از این وقت نیست و فقط شما به خاطر دوستی دیرینهای که با ایشان داشتید، میتوانید بنویسید. چاره دیگری نبود و… دست به قلم شدم.
دکتر ناصر تکمیل همایون را از بَدو ورود به پاریس میشناختم و این شناخت بهتدریج به روابط دوستانهای تبدیل شد. این دوستی و ارتباط تا دوره زندان پس از انقلاب ۱۳۵۷ ادامه داشت. ایشان وقتی به پاریس آمدند، در وضعیت اقتصادی سختی زندگی میکردند. او در یک هتل درجه سه اتاق کوچکی با یک آشپزخانه کوچک اجاره کرد. آن زمان در دو رشته تاریخ و جامعهشناسی در دانشگاه سوربن مشغول به نوشتن تز دکترا شدند و در هر دو زمینه با درجه بالا موفق به دریافت دکترای دولتی شدند. در عین حال، برای امرار معاش مجبور بودند که در یک کتابخانه روزی چند ساعت مشغول به کار شوند. بعد از اتمام تحصیلات، به ایشان پیشنهاد شد پُست مهمی در قسمت ایرانشناسی در فرانسه را به عهده بگیرند؛ که او نپذیرفت و به آنها گفت که باید هرچه زودتر به ایران بازگردد و بیشتر از این نمیتوانم دوری از وطن و خدمت به کشورم را تحمل کنم.
به محض ورود ایشان به ایران (در زمان رژیم گذشته) دستگیر شدند و در زمان انقلاب، آزاد شدند. در دوره دولت موقت، مسئولیت بخش ایرانشناسی به ایشان سپرده شد، اما چند ماهی نگذشت که در زمان مرحوم دکتر حبیبی آنجا را ترک کردند و مشغول پژوهشهای شخصی شدند.
بعد از عزل اولین رئیسجمهور، زمانی که ایشان در منزل خواهرشان بودند، به او اطلاع میدهند قرار است امروز رئیسجمهور را دستگیر کنند و باید هرچه زودتر محلی برای اختفاء ایشان فراهم آوریم. مرحوم تکمیل همایون میگوید بلافاصله دست بهکار شدم و بالأخره منزل یکی از همحزبیهای خود به نام مرحوم لقایی را آماده کردیم و هنگام شب آقای بنیصدر بدون اینکه کسی و ازجمله محافظانش مطلع گردند، به آن منزل رفتیم.
چند روز، بعد مجاهدین به آقای بنیصدر خبر میدهند که اطلاعات از محل اختفاء مطلع شده است و پیشنهاد میکنند در محل مناسبی که مسعود رجوی پنهان شده، به او بپیوندد. در آن روز دکتر تکمیل همایون به منزل خودشان رفته بودند. در هنگام بازگشت نزد آقای بنیصدر، منزل خالی شده بود. مأموران اطلاعات سَر رسیده بودند و او را دستگیر کرده به زندان اوین بردند. بلافاصله بازجویی و محاکمه از ایشان آغاز میشود. ایشان یک دفاعیه بسیار قوی و قانونپسند آماده میکنند؛ که خلاصه آن چنین بوده است:
من از ابتدای انقلاب تاکنون دارای هیچ پُست و سمتی نبودهام و غیر از پژوهش، کار دیگری انجام ندادهام. تنها بعد از آگاه شدن از خطر دستگیری دوست دیرینهام، برای نجات او از مرگ تلاش کردم؛ زیرا شما (مرحوم آیتالله گیلانی) از قبل اعلام کرده بودید: «اگر بنیصدر دستگیر شود، حکمش اعدام است و برای هرکدام از جرمهایش یک اعدام باید صورت بگیرد». اگر مرا کشتید، در تاریخ درباره حکم شما قضاوت خواهد کرد که یک جوانمرد را اعدام کردهاید… دفاعیات بهقدری سوزناک، علمی و قانونی قرائت شده بود که همگی را به حیرت واداشته بود. در این هنگام آیتالله گیلانی به فکر فرومیرود و بعد از آن خطاب به دکتر میگوید: شما هم عاقل هستید و هم معقول. از نظر قاضی، حکم شما اعدام است و از نظر شخص گیلانی، تعلیق.
ایشان چندین ماه بین تعلیق و اعدام سرگردان در زندان اوین به سر میبرد؛ تا زمانی که نگارنده را دستگیر میکنند. شرح مفصل ماجرا در خاطرات «از نوفللوشاتو تا پیچ توبه» در مجله «چشمانداز ایران» بهزودی چاپ خواهد شد.
خلاصه آن این است که وقتی مرا دستگیر کردند و بعد از شکنجههای فراوان، وقتی فهمیدند که من غیر از کار قانونی، جرم دیگری ندارم، با آنها وارد گفتگو شدم و با استدلال و مدارک که در خاطرات گذشته شرحش آمد، ثابت کردم که شما شروعکننده مناقشه و دعوا بودید و ما از خودمان دفاع میکردیم. سرانجام آمدند و گفتند «بسیار خوب! در شرایطی که رئیسجمهور با سرکرده مجاهدین از کشور گُریخته و مسئولیتهای ترورها را هم پذیرفته و اکنون این دو نفر «شورای ملی مقاومت» را تشکیل داده و مشغول به همکاری هستند، آیا مورد تأیید شما هست یا نیست؟» همین سؤال را از آقایان حجازی و دکتر ورجاوند هم پُرسیده بودند. در پاسخ به آنان گفتم بههیچوجه با هیچگونه تروری موافق نیستم! گفتند پس باید از خانواده شهدا و مردم عذرخواهی کنیم.
بعد از مدتی، آقایان دکتر تکمیل همایون و مهندس محمد جعفری، آقای انتظاریون و خانم سودابه سُدیفی (همسر سابقم) را به کمیته آوردند و به همگی ما گفتند باید یک مصاحبه دستهجمعی همراه با چریکهای مجاهدین و فدائیان و دیگر گروهها ترتیب دهیم. دکتر تکمیل همایون با وجودی که بین اعدام و تعلیق به سر میبرد، حاضر به پذیرفتن مصاحبه نبود. آقایان ورجاوند و حجازی و نگارنده که در جریان آن بُنبست و آن سؤال قرار داشتیم، مدت بیش از یک ساعت و شاید بیشتر، با ایشان صحبت کردیم تا بالأخره گفت «پس اینطور که شما میگویید، چاره دیگری نیست!» و ادامه داد «جواب مردم را چه بگوییم؟» گفتیم از چند حالت خارج نیست:
ــ اگر بگویند از روی ضعف این مصاحبه انجام پذیرفته، پاسخ خواهند داد اکنونکه کشور در حال جنگ و آتش و اختلاف میسوزد، اگر شما جای ما بودید و شجاعتر، این گوی و این زندان اوین.
ــ یا خواهند گفت اینها عاقل هستند و در این شرایط انقلاب و جنگ و این رجزخوانیها، تقیه یا تاکتیک سیاسی امری واجب است؛ هم شرعی است و هم عُرفی و هم عقلی.
ــ یا سرانجام میگویند اینها افرادی بودند اهل وجدان و انصاف و نمیخواستند یکجانبه به قضاوت بنشیند و فقط آنها را محکوم کنند و خود را مُبرا از خطا جلوه دهند. لذا توبه کردهاند که این امری است بین خود و خدا!
دکتر تکمیل همایون تصدیق کرد، اما مصاحبه او بسیار زیرکانه، تاریخی و طنزآمیز صورت گرفت. در آن لحظه جز عده خاصی مفهوم آن را درک نکردند، اما بهتدریج بر سر زبانها افتاد. خلاصه آن چنین بود «امام فخر رازی در مخالفت با اسماعیلیه بود. آنها سعی در کشتن این دانشمند مشهور داشتند ولی چون معروف بود، نمیخواستند او را طوری ترور کند که به نام اسماعیلیه تمام شود. فردی را فرستادند برای ترور او؛ اما پس از چندی بهتدریج، تحت تأثیر سجایا و کمالات امام فخر رازی قرار گرفت و سرانجام مجبور شد حقیقت امر را برای او فاش کند. به او گفت من از طرف اسماعیلیه هستم و مرا برای ترور تو فرستادهاند؛ اما من به خاطر علاقهای که نسبت به شما پیدا کردهام، به چنین کاری دست نمیزنم، ولی بدان هستند کسانی که بالأخره تو را ترور خواهند کرد، سعی کن با آنها طرف نشوی و مدارا کنی. امام فخر رازی که از راز آنها باخبر شد، روز بعد بالای منبر میرود و میگوید: «با اسماعیلیه طرفیت ندارم. از دیشب به من با بُرهان قاطع ثابت شد که باید شیوه کارم را عوض کنم. بُرهان قاطع، یعنی همان خنجری که آن فرد علاقهمند به امام فخر از نیام بیرون کشیده بود.
سپس دکتر تکمیل همایون در پایان گفت: «من نه در قبله شوروی و چین هستم، نه در قبله آمریکا یا اسرائیل و انگلیس. بلکه در قبله ایرانزمین نماز میخوانم. سپس شعری از حافظ خواند:
آن جان که عاریت به حافظ سپرده است
روزی رُخش ببینم و تسلیم وی کنم