مجید ابراهیم دماوندی
التهاب این روزها دامنگیر است. سیر وقایع به بهمنی میماند که خردهخرده بزرگ میشود و از مسئلهای اجتماعی به بحرانی سیاسی و از واکنشی محدود به اعتراضی فراگیر میرسد، تا جایی که دیگر نمیتوان از آن پروا داشت. این موضوعی است که بنا با ابعاد متفاوت آن، برداشتها و تحلیلهای متفاوتی از آن قابل ارائه خواهد بود. آنچه امروز در خیابان میگذرد، با همه تفاوتها و خصوصیاتی که آنها را از رخدادهای پیشین جدا میسازد، اتفاقی کاملاً غیرمنتظره یا بدیع و نوظهور نیست.
آنچه آن را در این نوشته «نبرد برای فتح عرصه خصوصی» نامیدهایم، خیلی زود از موضوعی اجتماعی به رویارویی سیاسی بدل شد و با شتابی چشمگیر، رویکردی رادیکال و ماهیتی خشونتآمیز یافت. با شعارهایی متفاوت و غیرمنتظره، اما صرفنظر از شعارها و خاستگاه متفاوت و یا ترکیب جمعیتی و طبقاتی که آن را از بسیاری از حرکتهای پیش متمایز میکند، میتوانیم جلوههایی از آن را در تجربههای تاریخی بجوییم؛ هرچند متفاوت، هرچند متمایز. بگذارید کمی تاریخ را ورق بزنیم. رضاخان میرپنج، سال ۱۳۰۴ بر مسند پادشاهی نشست و طی شانزده سال تا زمان تبعیدش در شهریور ۱۳۲۰ امور بسیاری را به انجام رساند. میتوان فهرست قابلتوجهی از آنچه او بنا گذاشت ارائه کرد، اما فراتر از اینها، تشکیل ارتش منظم، نظام اداری و بوروکراسی و ایجاد نظام آموزشی مدرن، شاخصهای معتبر پرونده دوره حکومت اوست. کشوری را که به دست گرفت با آنچه در شهریور ۱۳۲۰ و در انتهای دوره حکومتش بهجا گذاشت، تفاوتی چشمگیر داشت. این تفاوت چنان بود که برای متقاعد کردن بخش بزرگی از بزرگان، روشنفکران و حتی روحانیت کافی به نظر میرسید تا جایی که از سبک و سیاق شخصیت تند و دیکتاتورمآب شاه صرفنظر کنند و آن را نادیده بگیرند. او توانسته بود پیروز شود، فتح کند و مهارت خود را نهتنها در استفاده از ماکسیم[۱] که در استفاده از قدرت و حفظ توازن در کسب حمایت خارجی نشان دهد. با این همه تصویری نهچندان روشن از خود بهجا گذاشته است. رضاخان توانست حمایت اکثریت قابلتوجه روشنفکران و فعالان اجتماعی خود را کسب کند. از ملکالشعرای بهار و فرخی یزدی تا کمونیستها و سوسیالیستها و تا سید ضیا و روحانیت نیز راه همراهی و مماشات را برگزید. رضاخان با چکمه به صحن حرم حضرت معصومه وارد شد، خادم را شلاق زد، اما حتی این نیز موجب واکنش تندی از سوی مردم و روحانیت نشد. رضاخان به مدد تلاشهای علیاکبر خان داور و ایجاد نهاد دادگستری دست روحانیت را از امور قضایی کوتاه کرده بود، اما همه اینها نیز بهتنهایی موجب واکنش عمومی و اعتراض روحانیت نبود؛ اما با این همه «عرصه خصوصی» به پاشنه آشیل او تبدیل شد و موجب رویارویی آشکار نظام با توده مردم گردید. چیزی که نظام تازه از راه رسیده پهلوی در درک آن ناتوان بود.
آنچه بیش از اینها تصویر او را مخدوش و موجب نکوهش شد، ورود او به عرصه زندگی خصوصی مردم بود. کاری که با الزام مردم به کلاه پهلوی در سال ۱۳۰۸ آغاز شده بود به حکم کشف حجاب سال ۱۳۱۴ انجامید. تمایل رضا به تثبیت قدرت و تعجیل او در اعمال تغییر سبب شد که عرصه خصوصی مردم را نیز تنگ کند. اعمالنظر در حوزه خصوصی مردم با صدور حکم کشف حجاب به نهایت خود رسید و موجب اعتراض مردم در مشهد شد و نهایتاً به کشتار مسجد گوهرشاد انجامید با صدها کشته و شاید تعطیل کردن مدرسه بهاییان و محدود کردن ارامنه را بتوان نمونههای دیگری از ورود او به عرصههای خصوصی قلمداد کرد. حذف تدریجی نخبگانی مانند داور و فروغی در نهایت، تصویری تاریک از او را به جا گذاشت.
این رویه پس از این نیز به نحو دیگری ادامه یافت، ناتوانی در درک فضای عمومی و تلاش برای تحمیل ایدهها و ذهنیت جریان حاکم به واقعیت از سویی و تعجیل برای تغییر، پهلوی دوم را نیز زمینگیر کرد. زمانی به درک واقعیت خیابان رسید که دیگر امکان بازگشت نداشت. شوک نفتی ۱۹۷۳ و سه چهار برابر شدن قیمت نفت از حدود سه دلار به دوازده دلار در هر بشکه، دست نظام سیاسی شاه را برای اعمال تغییرات بیشتر و تحقق ذهنیت و رؤیاهای خود باز میکرد. همهچیز ظاهراً فراهم بود. رؤیای مدرنیتهای به سبک غربی، پول، قدرت و البته اطمینان از حمایت خارجی. در این میان ظرفیت اجتماعی متغیری قابلاغماض به نظر میرسید که غفلت از آن امری عادی شده بود. شاه میتوانست پول بیشتری توزیع کند، طبقه متوسط بزرگ و بزرگتر میشد و فروشگاههای زنجیرهای بهعنوان نمادی از جامعه مصرفی مدرن، رونق مییافتند. جوانها در شهرهای بزرگ فرصت تجربههای تازهای پیدا میکردند، سینماها و فیلمفارسی، شبنشینی در کابارهها، دسترسی ساده به مغازههای مشروبفروشی و دسترسی ساده به محلهای بدنام و البته تلویزیونی که برای پخش شوهای تلویزنی و فیلمها خارجی محدودیتی و نگرانی نداشت، منویات شاهانه را به صحنه اجتماعی تزریق میکردند. به این ترتیب جامعه بدون طی مراحل لازم و بدون کسب آمادگی با تغییراتی مواجه میشد که برایش غیرمنتظره و ناپذیرفتنی به نظر میرسید و نظام سیاسی دلیلی برای ملاحظه تمایلات، ظرفیت، خواست جامعه نمییافت.
نظامهای سیاسی به دلایلی بسیار نمیتوانستند جامعه را نمایندگی کنند و ترس از دست دادن کنترل، نگرانی ناشی از مقاومت جامعه و تحقق رؤیاهای نظام سیاسی به هر قیمت سرانجام موجب رویارویی آنها با جامعه بود. بروز واکنش جامعه درست جایی که نشانههای آشکاری از سازندگی و شاخصهایی زیادی از پیشرفت قابلارائه بود، معمولاً موجب شگفتی نظام سیاسی میشد و در اولین واکنش، اعتراض جامعه به عوامل خارجی نسبت داده شد. بیآنکه بخواهیم نقش عوامل بیرونی را نادیده بگیریم لازم است با نگاه ژرفتری به جامعه نگاه کنیم و دینامیسم فعال آن را بشناسیم.
سالها بعد از کشف حجاب، عرصه خصوصی بار دیگر میدان نبرد شد. پس از انقلاب باز هم پوشش و رفتار فردی و آنچه به عرصه خصوصی مربوط میشد به موضوع عمومی بدل شد. این بار به طرزی کاملاً متفاوت، حجاب الزامی شد و پوشش بهمثابه مسئلهای عمومی باید مورد نظرات و کنترل قرار میگرفت. از روسری و چادر تا نحوه آرایش، از نوع موسیقی تا نحوه برگزاری مراسمی ساده در منزل تا عادتهای فردی و رفتار شخصی. شرایط پس از انقلاب و همگرایی مردم با نظام سیاسی، مداخله نظام سیاسی در عرصه خصوصی را پذیرفتنی و ممکن میکرد و به نظام سیاسی مجوز مداخله، نظارت و حکمرانی را میداد؛ اما سیل تغییرات اجتماعی و فرهنگی، نشانههای آشکار از تغییر پارادایم در خود داشت. این تغییر نهفقط در بروز اندیشههای واگرایانه، نه در سبک زندگی یا در سیطره فنّاوریها ارتباطی جدید بلکه بهطور آشکار در باورها، نگرش و رفتار نسل جوان به عیان قابلمشاهده بود. درگیریها پیش از اینکه در خیابان بروز کند، در خانههای آغاز شده بود. در مدارس سرکوب یا نادیده گرفته شده بود؛ اما این نشانههای بارز از تغییر در اتمسفر فرهنگی جامعه با همه وضوح و گستردگی به چشم نیامد. رفتوآمد نمایان زنانی که هنگام رانندگی یا آمدوشد در کوچه و خیابان روسری نداشتند، استقبال از سلبریتیها در فضای مجازی، محتوای فضای مجازی، الگوهای رابطههای اجتماعی و نحوه پوشش، سبک موسیقی با خوانندگانی که در مضامین و محتوا و رفتار شخصی ابتداییترین اصول اخلاقی را به رسیمت نمیشناختند، سگگردانی در پارکها تا شبنشینی در کافیشاپها. تا بروز تمایلات و درخواستهای متفاوت. نشانههای آشکاری از پیشروی عمومی نرم و آهسته برای بازپسگیری عرصه خصوصی بود و واکنش به چارچوبهای رسمی و ارزشهای جاری را بروز میداد. چیزی که نه از دید مردم و نه از نگاه نظام سیاسی پنهان نبوده است. گرچه که هر دو ترجیح داده بودند که این پیشروی را در سکوت نادیده بگیرند و کنترلهای کمتر و اغماضهای بیشتر دستگاههای نظارتی و نهادها اجتماعی و فرهنگی را شاید بتوان نشانههایی از نوعی مدارا و پذیرش و تغییر تلقی کرد، اما تغییراتی که از رویکردی جدید، جمعبندیهای تازه یا نگاهی نوتر برنمیآمد و آن را باید نوعی ناتوانی و عقبنشینی اجباری تعبیر کرد. چیزی که همچنان به ذائقه نظام سیاسی کشور خوشایند و پذیرفتنی نبود. روی کار آمدن و یکدستی اصولگرایان فرصت جدیدی را برای احیای رویکردهای پیشین فراهم آورده بود. دوره تحمل به سر رسیده بود!
تَکِ جمهوری اسلامی که تقریباً از اوایل سال ۱۴۰۱ برای بازپسگیری عرصه خصوصی آغاز شده بود با پاتک سنگین و پرهزینه بخشی از جامعه مواجه شد و در نهایت به فرو ریختن برخی از خاکریزهای دیگر نظام انجامید. اطلاعیههای برای جلوگیری از ورود کارکنان بدحجاب به مراکز و ادارات دولتی تا جایی رفت که پوشیدن آستینکوتاه مردان را نیز شامل میشد. سوءعملکرد و ناکارآمدی در عرصههای مختلف از سویی و رسانهها و عوامل بیرونی که مترصد چنین فرصتی بودهاند، انرژی و فضای مناسب برای چنین پاتکی را فراهم آورده است.
دانشگاه و فضای آکادمیک واماندهتر از آن بود که چنین تغییراتی را نمایان و اعلام کند و بدنه کارشناسی نظام ناتوانتر از آن بود بتواند برای مواجهه با این تغییرات الگویی مؤثر ارائه کند. کنترل و مراقبت، آموزش بیشتر و البته استفاده از نظامهای تنبیه و پاداش، سه الگوی همیشگی بودند که پیوسته برای مواجهه با تغییرات الگوهای رفتار جامعه مورد استفاده قرار گرفتهاند بیآنکه کارآمدی آنها مورد ارزیابی قرار گیرد. گاهی هم که اصلاحاتی صورت گرفته بیشتر به شکل و نحوه استفاده از این سازوکارها مربوط شده تا تغییر در رویکرد. آموزش بیشتر به اشباع جامعه و در نهایت به ملال و گریز و مقاومت مخاطب انجامیده و نظامهای پاداش و تنبیه، بیعدالتی و فرصت نابرابر به بار آورد و در نهایت کنترل بیشتر پیش ازآنکه به درگیری در خیابان بینجامد، نتایج مأیوسکننده خود را نمایان ساخته بود. تنها کافی بود که کارشناسان و مسئولان امر، بولتنهای داخلی خود را با حوصله بیشتری میخواندند یا با گوشی شنوا و چشمی بینا از خیابان گذر میکردند. وقتی از کارشناسان و نظام دانشگاهی صحبت میکنیم به مشکل تازه، عمیق و خودساختهای اشاره میکنیم.
بر خلاف سالهای نخست یا یکی دو دهه اول انقلاب و بهخصوص در یکی دو دهه اخیر، استفاده و استناد به نظریههای کارشناسی و کمیتهها و شورهای تخصصی بیشتر و بیشتر صورت گرفت؛ اما انبوه کارشناسانی که با گذشت زمان، عنوانهای دانشگاهی و پیشینههای علمی بلند بالایی یافتهاند الزاماً صلاحیت خود را نه بر مبنای توانایی بلکه بر اساس وفاداری و استفاده از سهمیه، سفارش و فرصتهای نابرابر کسب کردهاند. پیش از آنکه بخواهیم به ناکارآمدی مدیریت که بهطور معمول مورد اشاره قرار میگیرد اشاره کنیم باید به ناکارآمدی بدنه کارشناسی معطوف شویم که خروجیها آن کمک چندانی نکرده است، انتشار پیاپی سندهای بالادستی توسط این کارشناسان، یکی دیگر از سازوکارهای نظام برای تحقق ایدهها و هدایت بیشتر جامعه بوده است.
سندهای بالادستی مانند سند الگوی پایه پیشرفت اسلامی ایرانی پیشرفت، سند جامع سبک زندگی اسلامی ایرانی، سند تحول آموزش و پرورش با مضامینی بعضاً عالی و معطوف با آرمانهایی بلند نوشته شدند آنها بیش از آنکه مبتنی با واقعیتهای عینی باشند، بازگویی آرمانهای ذهن نظام سیاسی کشورند. ناکامی چنین سندهایی در عرصه واقعیت، نشانی آشکار از ناتوانی بدنه کارشناسی و نامربوط بودن خیل اساتید و دکترها و کارشناسانی است که خودشان بخشی از مشکلاند.
میل وافر به مدیریت جامعه و هدایت آن به سمت مقاصد مطلوب مثل همیشه موجب کنترل بیشتر و مراقبت دائمی بوده است، رویکردی که امروز شاهد هزینههای بالای آن هستیم. مقاومت جامعه و بهخصوص جوانان در پذیرش چنین رویهای ترس و نگرانی زائدالوصفی برای نظام در پی داشته است. نگرانی از دست دادن کنترل، نگرانی از دست دادن جامعه، نگرانی از دست دادن حمایت اجتماعی با حتی نگرانی از تضعیف ارزشها و شکست هنجارهای پذیرفتهشده و مورد نظر. این نگرانی را میتوان به عدم درک و باور به دینامیسم فعال جامعه در حفظ و بازسازی خود نسبت داد. نظامهای سیاسی به جامعه اعتماد نمیکنند، آن را نمایندگی نمیکنند و تعجیل آنها برای تحقق ایدهها و برنامههایشان موجب مرحلهسوزی و استفاده از همه ابزارهای ممکن برای مقید کردن جامعه میشود. تا جایی که بدون کنترل «ما»، مراکز آموزشی، ورزشی، تفریحی و بهتدریج محلهای عمومی و حتی خیابان، ممکن است عرصه رفتارهای خلاف ارزشهای عمومی شود و عوارض و آسیبهای جدی در پی داشته باشد.
مداخله مکرر و گسترده برای تنظیم رفتار جامعه، اعمال دائمی کنترل در خیابان، مدرسه، دانشگاه و اداره، آموزش و تلقین و تبلیغ و … در وهله نخست توانایی جامعه را برای تنظیم و حفظ خود به مخاطره میاندازد. به عبارتی کنترلهای بیرونی امکان و توانایی کنترل درونی و خودکنترلی اجتماعی را با وقفه و اشکال روبهرو میکند و در ادامه موجب مقاومت و بروز رفتارهای اجتنابی میگردد.
به این ترتیب با پدیده هویتیابی اجتنابی در نوجوانان مواجه میشویم؛ یعنی پذیرش هویتی مقابل و یا غیر از آنچه دیکته میشود و پذیرفتهشده تلقی میگردد. این را میتوانیم در موسیقی، نحوه پوشش، الگوهای رفتاری، سبک زندگی، تولیدات هنری و زبان ارتباطی ببینیم. علائم آشکارِ نوعی آنومی (بیهنجاری) گسترده. عبارتها و شعارهای رکیک را پیش از آنکه در خیابان بشنویم، طی ده بیست سال گذشته در متن موسیقیهای رپ بارها شنیده میشد. الگوهای رفتارهای اجتنابی را خیلی پیش از اینکه در خیابان ببینیم میتوانستیم در گزارش آسیبهای اجتماعی یا از سادهتر از آن از زبان معلمان و مشاوران مدارس بشنویم. برای درک آنچه در خیابان میگذرد کافی است از آن عبور کرده باشیم.
این همان فضایی گلآلودی است که رسانهای غربی میتوانند از آن ماهی بگیرند. زمینه مساعدی که سلبریتی و فلوانسرهای مجازی میتوانند در آن جولان دهند. این فضایی است که به آنها هدیه شده است.
تمایل به تغییر و مدرنیته خیلی پیش از آنکه رضاخان به تهران بیاید، در جامعه شکل گرفته بود. این تمایل را رضاخان ابداع نکرده بود که بخواهد با اصرار آن را تثبیت و با تعجیل آن را ممکن کند. و ایضاً همانطور که میل به مذهب و حجاب و تقید به مذهب و شریعت. ارزشهای اجتماعی، اعتقادات مذهبی، الگوهای رفتاری برآمده از آن طی قرنها شکل گرفتهاند و در بطن جامعه نهفته و با فکر و نگرش مردم تنیده است، پیش از جمهوری اسلامی وجود داشتهاند و جامعه در هر شرایطی آن را حفظ کرده است. جامعه ایران خیلی پیش از اینها با مدرنیته مواجه شده است و اگر اجازه یابد میتواند نحوه سازگاری مناسب را بیابد. فرهنگ ملی و مذهبی چیزی نیست که نظام جمهوری اسلامی آن را ابداع کرده باشد بخواهد بهتنهایی و به هر قیمت از آن دفاع کند؛ اما مداخله و اسراف در استفاده از دین و قدرت، به بهانه حفظ ارزشها معنوی، میل به کنترل عرصه خصوصی و نظام پاداش و تنبیه برآمده از چنین رویکردی، به تضعیف جامعه و ناتوانی آن در مواجهه و سازگاری با تغییرات جهانی و فرهنگهای مهاجم انجامیده و فرهنگ ملی را تضعیف کرده است
توانمندسازی جامعه، ایده اصلی این نوشته و رویکردی است که به آن نیاز داشتهایم. توانمندسازی جامعه الزاماً با آموزش بیشتر، کنترل، هزینههای بیشتر برای تولیدات فرهنگی تازه میسر نمیشود. برای توانمندسازی جامعه به رهبران نیاز است که جرئت تغییر داشته باشند. جامعه به آزادی و فرصت بیشتر برای تجربه و انتخاب نیاز دارد و درنهایت جامعه به نهادهای مدنی کارآمدی نیاز دارد که بتوانند مسئولیت بپذیرند و به تعدیل انتظارات و سازمان دادن به مطالبات کمک کنند. در نبود نهادهای مدنی مسئول، خیل جوانان گریزان و ناآموخته به سیلی بدل میشوند که راه بستن به آنها پرهزینه و دشوار میشود.
[۱] نوعی مسلسل که رضا شاه مهارت خاصی در استفاده از آن داشت بهطوریکه به او رضا ماکسیم میگفتند.