نگاهی از منظر علوم سیاسی به جنبش اعتراضی اخیر در ایران
محمدجواد غلامرضا کاشی[۱]
جنبش اخیر نماد یا نشانه یا علنی شدن اقتدار پیشینی بوده که این اقتدار که دههها قبل فروریخته و پیامد کنونیاش این است که ما با یک جامعه و یک سازمان سیاسی فاقد اقتدار مواجه هستیم. طلب اقتدار مسئله بعدی است که چگونه این مردم و این جامعه طلب اقتدار میکنند.
اقتدار را باید از مفهوم زور جدا کنیم؛ اقتدار یعنی زور مشروع؛ قدرتی که مردم آن را با رضایت قلب میپذیرند. وقتی یک قانون و ساختار اقتدار دارد که مردم هم موجودیت و هم تصمیمات آن را میپذیرند و مطلوب میدانند. اقتدار یک مفهوم ضروری است از این منظر که به قول هانا آرنت حتی آزادی به شرطی معنا دارد که اقتداری وجود دارد. اقتدار یک ساختار سیاسی به افراد آن جامعه معنا و شخصیت میدهد. بنابراین وقتی اقتدار در جامعه وجود ندارد، روانشناسی فردی آدمها هم دچار بحران میشود. بنا بر این معنای بنیادی، از مفهوم اقتدار صحبت میکنم.
جمهوری اسلامی رژیم برآمده از یک انقلاب است، بنابراین شاید مقتدرترین رژیم ایران در دنیای مدرن بود. ولی به گمان من این اقتدار هفتهشت سال بیشتر به طول نینجامید. بهتدریج بعد از دهه اول، بحران اقتدار نظام پدیدار شد. دیگر کمتر کسی -نهاینکه هیچکس- آن را بهعنوان یک رژیم بر حق قلمداد کرد. مهم این بود که این اقتدار خودش را بر بنیادهای فایدهگرایانه اثبات میکرد؛ باید برای مردم رفاه ایجاد میکرد، صلح را برقرار میکرد، امنیت را ایجاد میکرد. کمکم این کارکردها را از دست داد. آخرین دورانی که جمهوری اسلامی مثلاً یک دهه پیش همچنان اقتداری بازتولید میکرد صرفاً بهواسطه امنیت بود، یعنی مردم میگفتند گرچه حقانیت یا هیچ سودمندی دیگری ندارد، اما حداقل میتواند امنیت عمومی ما را حفظ کند، ولی فشار زندگی و محدودیتهایی که برای مردم ایجاد کرد بهتدریج این ذهنیت را در عموم مردم ایجاد کرد که این امنیت متعلق به ما نیست؛ بنابراین این جنبش آغاز شد.
این جنبش درواقع علامت جامعهای است که اقتدار سیاسی خود را از دست داده است. در این وضعیت عارضههای مختلف در افراد بروز میکند؛ نظیر افسردگی، حس سرکوبشدگی، پریشانحالی، بیخانمانی و حس بیآیندگی. اینها وضعیتهای روانی است که افراد در جامعهای که اقتدار را ازدستداده درگیر آن میشوند. این جنبش دارد از یک سایه اقتدار فرسودهشده به سمت خواست یک اقتدار تازه حرکت میکند. به نظر من خیلی رفتارهای جامعه هم پرخاشجویانه و خشونتبار به نظر میآید. آقای دکتر فرمودند من خودم جزء کسانی بودم که لحن کلام من فرق داشت. خیلی ناسزا شنیدم، خیلی به من تهمت زدند، ولی من این را اینگونه ارزیابی میکنم که وقتی فردی ببیند در این فرآیند گذار رفتارهایش دستآویزی برای اتکای جمعی ندارد {به این خشونت دست میزند}.
یک خلأ مهم درونی در این جنبش هست. جمهوری اسلامی نماینده اسلام است. اسلام بنیادیترین و ریشهایترین ذخیره تولید اقتدار در جامعه ایران بوده و به نظر من الآن این امکان را از دست داده است. حالا تولید یک دستاویز جانشین که اسلام نباشد کار سادهای نیست و این جنبش هنوز نتوانسته این دستاویز تازه را پیدا کند؛ بنابراین دچار یک خلأ، کاستی و حفره است. این حفره و کاستی خود را از طریق رفتارهای هجومی و خشونت کلامی نشان میدهد. دانشجوی من بهصراحت گفت من تو را خیلی دوست دارم، ولی وقتی تو حرف میزنی اراده من را سست میکنی، لطفاً حرف نزن!
وقتی ما در جنبش سال ۵۷ بودیم، دستانمان خیلی پر بود و نظام پهلوی دستش خالی بود؛ اما من احساس میکنم امروز رفتارهایی دیده میشود که تداعیگر فقدان اعتمادبهنفس درونی است و میخواهد انسجام جمعی خود را از طریق سامان دادن به صداها جبران کند. گمانم بر این است که این مسیر به سمت جستوجوی یک اقتدار جانشین پیش میرود و من البته گمان میکنم همان اقتدار جانشین تمهید نوعی ایده ناسیونالیستی است. این نوع ناسیونالیسم با معنای سابقش تفاوت مهمی دارد؛ ناسیونالیسمی است که قاعده اجتماعی دارد و لوازم خودش را تمهید میکند.
این جنبش دارد امر نو را پایهگذاری میکند اما باید نسبت خودش را با امر کهن معلوم کند. الآن این جنبش حرفهای ما را نمیشنود، ما را جدی نمیگیرد و پس میزند، ولی روزی باید با پاهایش روی زمین بنشیند. منظورم از روی زمین این است که بیاید در مبادله قدرت موجود جای خودش را نشان بدهد که کجا ایستاده است. آنوقت ناچار است نسبت خود را با امر کهن هم روشن بکند. من گمان میکنم زمان برقراری نسبت بین این امر نو و امر کهن و جایگیر شدن این جنبش در مبادله واقعی قدرت در جامعه ایران جایی است که ما میتوانیم ایفای نقش بکنیم. باید خودمان را برای آن روز بپرورانیم و آماده کنیم.
پرسش: استاد شما میفرمایید این جریانات بیاید بنشیند و بگوید نسبت آن با گذشته چیست. چرا این افراد یعنی افراد باسابقه امر تحلیل کهن پای صحبت آنها بنشینند. جوانی به من میگفت شما خوب بحران را میبینید، اصلاً بزرگ ما هستید و خیلی هم میفهمید، ولی نه میتوانید خوب باورش کنید و نه میخواهید تغییرش بدهید. بچههای ما به ما میگویند حرف نزن چون حرفهایی که ما میزنیم خیلی حساب و کتاب دارد. زمانی که انقلاب شد ما دانشجو بودیم و کار دست مردم دادیم. شب و روز مینشستیم تحلیل میکردیم که اینجا چه میشود، آنجا چه میشود. شعارهایی که بر اساس تحلیل ارائه میکردیم نمیگرفت، ولی من نمیدانم «زن، زندگی، آزادی» از کجا آمد و چگونه آمد. تحلیلگران اجتماعی باید این را خوب تحلیل کنند.
غلامرضا کاشی: اگر منظور شما اقلیتی از روشنفکران یا نخبگان پیشین هستند من فکر میکنم اینها به عقب یا حاشیه رانده شدهاند. مسئله قدرت مستقر است. میخواهد پایش را به زمین بگذارد یا نه. من میخواهم بگویم قدرت مستقر هم زیر پایش خالی است. پایش را هنوز نگذاشته زمین.
در یک موعدی وقت این میشود که من جایگاه پیدا کنیم. من تعبیرم این است که ما آدمهایی هستیم که در ساختن قفسی به نام جمهوری اسلامی نقش داشتیم. منتقد بودیم، اما به این قفس جمهوری اسلامی هم خو کردیم. جوانانی که در صحنه هستند مثل ما دیگر نمیخواهند در قفس زندگی کنند. ما بهسادگی نمیتوانیم با اینها نسبت برقرار کنیم. من در این مدت پنجشش یادداشت نوشتهام. در اکثر آنها به من خیلی حمله شده است. کمکم دارم یاد میگیرم چگونه با اینها حرف بزنم؛ بنابراین ما باید در یک روندی تدریجاً پایمان را بگذاریم روی زمین، ولی من فکر میکنم چیزی که مهمتر است این است که آنها هم باید بیایند پایشان را روی زمین بگذارند همینطور ساختارها. امیدوارم که این دو همزمان روی بدهند یعنی جنبش و ساختار مستقر همزمان پایشان را روی زمین بگذارند که کار به یک فروپاشی رادیکال نکشد.
[۱]. عضو هیئتعلمی دانشکده علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی