تحول عظیم و نادیدهشده در ساختار جامعه و ذهنیت ایرانی
هادی خانیکی[۱]
من یک تجربه در دوران بیماری داشتم که گفتوگو با آقای پدرام و خانم شریعتی بود. آقای دکتر گودرزی میگفت این امیدی که تو از آن حرف میزنی اگر هیچ فایدهای نداشت به درد درمان خودت خورد. راست میگوید. او همیشه امید اجتماعی من را به چالش میکشید و من هم میگفتم که من به حکومت خیلی امیدی ندارم ولی به جامعه خیلی امید دارم. در فرایند تغییر اینکه تغییر مطلوب ما باشد یا نباشد تحت تأثیر عوامل دیگری هم هست.
من فکر کردم در این نشست چه بگویم، بهخصوص اینکه خانم دکتر خوارزمی و آقای دکتر نمکدوست و من و آقای کاشی را در گروه رسانه گذاشته بودند که ما به اندازه کوپن خود حرف بزنیم، یعنی در حد رسانه حرف بزنیم. حالا فقط حکومت غافلگیر نشده، روشنفکر و جامعهشناس و سیاستورز هم غافلگیر شده است. بین شهریور تا مهر هم خیلی تفاوت به وجود آمده است. ما شروع کردیم به تحلیل و در این تحلیل اینکه به چه عناصری باید مراجعه کنیم برای تعدیل و چه مؤلفههایی را در نظر بگیریم مهم است. گفتند که این کارگاه را حداقل در دو گروه دیگر تکرار بکنید؛ یکی جوانان تحلیلگر، منظورم همین جامعهشناسان و روانشناسان و سیاستورزان جوان است که تازه دانشجوی دکترا هستند. نمونه مشخص آن آقای آرمان ذاکری است. اینها با این نسل بیشتر ارتباط دارند. فاصله اینها با نسل زد هم خیلی کمتر از فاصله ما با نسل دوم نیست، یعنی در اینجا باید با آنها گفتوگو کنیم. حالا ممکن است دیر و زود شود. سرمایه سرطانی من این حسن را داشت که بعضی از دوستان مرتب میآمدند و همه این گفتوگوها بر سر این ماجرا بود، فکر میکنم من محل اطلاع بیشترین تحلیلها هستم. آخرین نمونه آن این بود که خانم دکتر شریعتی به بیمارستان آمد و باز سر همین مسائل بحث کردیم، ولی میخواهم بگویم یک جا خالی است. آن جای خالی را پر بکنیم و اینکه تحلیل با ایدهپردازی بزرگ آغاز میشود و با دادههای اطلاعات کم پیش میرود. اگر ما هر نامی بر این اتفاقات میگذاریم، جنبش مینماییم، جنبش اعتراضی مینامیم، انقلاب میگوییم، شورش شهری میگوییم، همه اینها فقط در گفتوگوی بین چند صاحبنظر صورت میگیرد نه از دادههایی که از خود جامعه و میدان گرفته شده باشد. حالا با این توضیح من هم از همان متهمان هستم.
مثل همه شما من اسم این اتفاقی که افتاده را گذاشته بودم جنبش اعتراضی دیدهنشدگان. البته موضوع هم به رسانه مربوط میشود کسانی که در این مدت دیده نشدهاند. همانطور که خانم دکتر خوارزمی هم اشاره کردند و آقای دکتر دلاوری خودشان را نشان میدهند که هستند، با نماد نشان میدهند با اعتراض نشان میدهند با نترسیدن نشان میدهند و امثال اینها، اما من برای اینکه مقداری مستندتر صحبت کنم به دو چیز ارجاع میدهم: یکی که من به کمک یکی از دوستان جوان از پارسال مطالعهای را در مورد تغییرات جامعه ایرانی شروع کردهام. فصل آخر از کتابم تغییرات جامعه ایران درواقع بازخوانی نظر مرحوم دکتر مجید تهرانیان[۲] است. ایشان بعد از قضیه میدان شهدا (ژاله) یک تحلیل سیزدهصفحهای نوشته بود در مورد انقلاب که بحران کنونی چه نیست و چه هست. او آن زمان بحران را در درجه اول بحران فرهنگی دانست که ابعاد سیاسی بینالمللی و اقتصادی هم دارد. حرف وی این بود که تغییرات امروز جامعه ایران را حکومت ندید و صدای جامعه، صدایی بود که شنیده نشد.
در سه سطح توصیف، تحلیل و تجویز میشود به چیستی و چرایی این اعتراضات پرداخت. من اینجا به تحلیل و تجویز کاری ندارم و به توصیف از منظر ارتباطی میپردازم. البته ارتباطات را در چارچوب تغییرات اجتماعی در نظر میگیرم؛ یعنی ارتباطات را به طور مطلق رسانه و شبکه نمیگیرم.
مطالعهای که انجام دادهام به استناد کارهایی است که در ایران انجام گرفته است. ویژگی مهم این تحقیقات این است یک مسئول مشخص رسمی دارد، یعنی یا وزارت کشور است یا دفتر طرحهای ملی یا وزارت ارشاد یا شورای فرهنگ عمومی یا وزارت اطلاعات است و توسط معتبرترین دانشگاهیان انجام شده است. این مطالعات در عمل دیده نشده است.
بر اساس برخی تحقیقات مذکور، ده تغییر مهم در جامعه ما رخ داده است. اولین تغییر، تغییر در ارزشها و نگرشهای ایرانیان است. این تحقیقات کاملاً نشان میدهد که این تغییرات به کدام سو رفته، ولی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. دوم، افول سرمایه اجتماعی است. سه مطالعه که با موضوع سنجش سرمایه اجتماعی کشوردر سالهای ۱۳۸۳، ۱۳۹۳ و ۱۳۹۷ انجام شده نشان میدهد که سرمایه اجتماعی بهخصوص در وجه کلان (باور به توانایی نظام و باور به توانایی جامعه) دارد افول میکند.
سومین تغییر در سبک زندگی است. چهارم تغییر رفتارهای مذهبی است، یعنی فردی شدن مذهب بهخصوص در مناسک. پنجمین تغییر در ارزشهای اخلاقی که برخی بهعنوان فردیت اشاره کردهاند. ششم تغییر مواجهات نسلی است؛ اساساً این مواجهه نسلی نه از جنس مواجهه نسلی دوران اصلاحات است نه از جنس مواجهه نسلی دوران انقلاب. آنجا بین دو نسل یک نوع همکاری و گفتوگویی هم هست، ولی در اینجا نسل جدید (زد، آلفا، ایکس و …) نسل قبلی را غاصب فرصتهای خود میبیند. از فرصتهای شغلی بگیرید تا فرصتهای سیاسی و علمی و امثال اینها. هفتم، تحول کیفی در افکار عمومی است. کاری که دفتر طرحهای ملی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال ۱۳۹۷ انجام داد نشان میدهد که سه مشخصه جدید در افکار عمومی ایران بروز پیدا کرده: اولی هراس از آینده است، آینده هولناکی برای آنها شکل گرفته؛ دوم تعمیم و تعمیق نارضایتیها است، یعنی شما اگر صف بنزین هم ببینید شلوغ است به همهچیز نسبت داده میشود و نارضایتیها عمیقتر هم شده است؛ و سوم هم افول نقشه ارزشهای عمومیتبخش است. به نهادهای حاکمیتی و نهادهای رسمی بهعنوان رباینده فرصتهای زندگی خود در همه ابعاد نگاه میکنند. همین دو تصمیم اخیر وزارت علوم را نگاه کنید. یکی ده برابر کردن نرخ آزادی مدرک با هدف جلوگیری از خروج فارغالتحصیلان دانشجویی از کشور؛ اگر کسی میرفت مدرکش را آزاد کند، ده میلیون پرداخت میکرد، ولی الان باید صد میلیون پرداخت کند. دوم اینکه دانشجویان شورشی ده سال ممنوعالخروج میشوند؛ یعنی ده سال محکوم به این هستند در ایران بمانند. این تصمیمات همه نشاندهنده فاصلهای است که وجود آمده است. یک جوان از یک طرف دنبال زندگی میگردد، از آنطرف هرلحظه زندگیاش را میبیند که چاپیده میشود. دیگر با کمک دین نمیتوانید یکپارچگی جامعه را احیا کنید آن ارزشهای دینی به این دلیل افول کرده و دیگر نمیتوانید این نارضایتیها را نادیده بگیرید.
هشتمین مؤلفه، تغییر نحوه مشارکت و حضور در اجتماعات و اصناف است. حضور در نهادهای مدنی کاهش پیدا کرده است. یک دلیلش مداخله پردامنه حکومت است. به قول یکی از دوستان مسئله انتخابات ریاست جمهوری و مجلس نیست، مسئله انتخابات صنف کلهپزی هم هست! نتیجه آن هم این است که روند حضور در نهادهای مدنی و کار جمعی هم تنزل پیدا کرده و هم اینکه جامعه به سمت تکثر تفاوت و سیالیت رفته است.
نهم تغییر نگرش و دیدگاه نسبت به سیاست و انتخابات است. اصلاً جامعه دیگر بهطور جدی دنبال انتخابات و سیاستورزی از آن نوع نیست. دهم خروج از مدار زندگی کنش مدنی است؛ یعنی بخشی از کنش مدنی، به رسانه واگذار شده است. بهجای نهاد، رسانه دارد این کار را میکند و رسانه نمیتواند جایگزین خوبی برای نهاد مدنی باشد.
جمعبندی مجموع پیمایشهای ملی که گفتم دستگاههای رسمی و دانشگاههای معتبر متولی آن هستند این است که جامعه ایران بهمرور به سمت احساس بدبینی نسبت به «دیگری» و آینده رفته است. دیگری عمدتاً ساختارهای حاکمیتی است، ولی گاه افراد جامعه را هم دربر میگیرد، یعنی یک «دیگری» غیراخلاقی برساخته شده است: من خوب هستم و دیگری بد است و این بیاعتمادی به دیگران و نارضایتی از دستگاه حاکمیتی در کنار خوشبینی و اعتماد به خود و اعتماد خاصگرایانه و فردگرایانه در جامعه ما شکل گرفته است. زمینه این رخداد روند حاکمیتی است که تبعیض و بیعدالتی را تشدید کرده است. نتیجه این است که تحول عظیمی در ساختار جامعه ما و ذهنیت ایرانی رخ داده که در چارچوب و انگارههای قدیم تحلیلپذیر نیستند.
در کنار این، درباره وجه رسانهای به مطالعه آقای مانوئل کاستلز[۳] در مورد جنبشهای اجتماعی مجازی باید توجه کرد. آقای کاستلز سال ۱۳۸۵ به ایران آمدبا ایشان که صحبت کردم گفتم شما چه پارامتری را در تغییرات ایران الآن مهمتر دیدید؟ گفت زنان؛ هر تغییری در آینده ایران رخ بدهد جلودار آن زنان خواهد بود. نمیخواهم بگویم او پیشگو است، ولی میگویم به اتکای نوع شناختی که از شبکهها دارد این بحث را مطرح میکرد. او دو مطالعه در دو جامعهٔ متفاوت انجام داده است؛ یکی تونس بهعنوان یک جامعه شرقی؛ دیگری ایسلند بهعنوان یک جامعه غربی که در شبکههای خشم و امید منتشر شده و من به آن دیگر اشاره نمیکنم. بحث او این است که پایه مهم جنبشهای اعتراضی جدید انباشت مطالبات به اضافه هیجانات نشئتگرفته از یک رویداد معنادار است. درست مثل همان مسئله که در تونس اتفاق افتاد و ما در اینجا با مهسا میبینیم. میگوید که یک رویداد معنادار و نمادین را منشأ اعتراضات میکنند، بعد روی هم ده مؤلفه برای این جنبشهای اجتماعی برمیشمارد. اولین این است که در آن جنبش، هیجان و عصبانیت و عصبیت در برابر کنش ناعادلانه کارگزار نقش مؤثری دارد. در مورد ایران کارگزار شناختهشده گشت ارشاد و حجاب اجباری است. ممکن است بگویید که صد مسئله بزرگتر از این هم هست، ولی در برابر این مسئله شناختهشده عصبانیت بروز پیدا میکند.
دوم این است که به سمت اشغال فضاهای شهری میدان و خیابان میرود و از آن برای تعامل با فضای جریانها در اینترنت کمک میگیرد. این وسط محلهای نمادین و فضاهای خودمختار ساخته میشود.
سوم این که این جنبشهای اجتماعی، همزمان محلی و جهانی است. هیچ حرکتی در ایران اینقدر جهانی نشده و آنقدر مطرح نشده بود. شاید به دلیل سرشت هم بود که زنان در آن نقش داشتند. نمیخواهم بگویم که یک جنبش نسلی، یک جنبش فمینیستی، بلکه میگویم یک رویکرد زنانه در آن دیده شد. چهارم اینکه بر اثر آن اخگر خشم مرتبط با اوج نفرت شکل فزاینده دارد. پنجم اینکه از طریق هماندیشی در فضای خودمختار، جسور و امیدوار میشود. ششم اینکه روابط افقی دارد و خودش را بینیاز از رهبریهای رسمی میداند. هفتم خودتأملگر و تغییرپذیر است؛ هم مکانش جابهجا میشود و هم شعارها و حرکتها و خواستهها. هشتم اینکه بهندرت جنبشهای برنامهدار هستند. نهم اینکه کمتر در مسیر کنشهای رسمی سیاسی مثل میل به انتخابات قرار میگیرد؛ هدف آنها تغییر ارزشها و دگرگونیهای اجتماعی است. دهم اینکه در ذات خودشان جنبشهای بیخشونت هستند، ولی به دلیل برخوردهای خشن رفتار خشن پیدا میکنند.
رسانه در این جنبش نقش مهمی دارد؛ نقش مهم آن هم دیده شدن و نمادها را رسانهای کردن است و اینکه به دلیل ماهیت شبکهای آن جابهجا میشود، فراگیری دارد و از کنش بازنمیایستد و احتمال توقف آن بسیار بسیار ضعیف است.
[۱]. روزنامهنگار، کارشناس رسانه و عضو هیئتعلمی ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی و سردبیر مجله آیین
[۲]. مجید تهرانیان، کارشناس، مدرس و مدیر واحد ارتباطات بینالملل دانشگاه هاوایی بود. وی فارغالتحصیل رشته اقتصاد سیاسی بود و مدرک کارشناسی ارشد و دکتری خود را از دانشگاه هاروارد و مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه دارت موث کسب کرده بود. وی پس از هفت سال تدریس در دانشکدههای آمریکا، در سال ۱۳۵۰ به ایران بازگشت و به تدریس و فعالیت علمی در ایران پرداخت. کتاب «صدایی که شنیده نشد» محصول پژوهشی از وی است که چندی پیش به کوشش عباس عبدی و محسن گودرزی در ایران منتشر شد.
[۳]. مانوئل کاستِلز (Manuel Castells) جامعهشناس اسپانیایی و نویسنده سهگانه مهم عصر اطلاعات است. کاستلز حوزههای جامعهشناسی شهری، مطالعات سازمانی، مطالعات فضای مجازی، جنبشهای اجتماعی، جامعهشناسی فرهنگ و اقتصاد سیاسی را در کنار هم مطالعه میکند تا یک تحلیل بینرشتهای از جهان پیچیده رسانهایشده امروز به دست دهد. «شبکههای خشم و امید: جنبشهای اجتماعی در عصر اینترنت» از کتابهای متأخر وی است که توسط مجتبی قلیپور به زبان فارسی ترجمه و توسط نشر مرکز منتشر شده است.