با نگاهی به مشی چریکی دهه ۵۰
عباس نعیمی جورشری
جامعه شناس و پژوهشگر تاریخ معاصر
تحولخواهی و جنبشهای اجتماعی عموماً واکنشی به تضییقات حاکمیت و الیگارشیهای سیاسی هستند. این عبارت پاسخی است موجز به چرایی ظهور جنبشهای اجتماعی در تاریخ ایران. در اینجا کلیدواژه جنبش در معنای موسّع به کار رفته است. در این راستا میتوان پرسید چگونه تحولخواهیهای مدنی و جنبشهای مسالمتآمیز به سمت نبرد مسلحانه و یا فاز چریکی حرکت میکنند. با این تذکر که مشی مسلحانه پهندامنهتر از تعبیر چریکی است. این امر در حرکتهای اعتراضی دهه ۵۰ نیز دیده میشود. مثالی که میتوان از آن بهره گرفت تا در چرایی و چگونگی بروز خیزشهای مسلحانه طی تحولات اصلاحی و انقلابی ایران تأمل نمود. در این راستا میتوان به نکات زیر دقیق شد.
۱. «ما آخرین نسلی بودیم که با زبان قانون با شما سخن گفتیم. نسل بعد از ما با زبان اسلحه سخن خواهد گفت»؛ این جملات نقل به مضمون از مهندس مهدی بازرگان است که سال ۴۲ در دادگاه خطاب به قاضی دادگاه و نظام پهلوی بیان شد تا تذکری بر پدیداری مشی مسلحانه در فرآیند منتهی به انقلاب ایران باشد، اما فهم حرکت چریکی در انقلابها میسر نخواهد بود مگر اینکه بستر تاریخی و مختصات زمانه مدنظر قرار گیرد.
سخن بازرگان ناظر بر شرایط تاریخی است که در آن نیروهای میانهرو و اصلاحطلب سرکوب میشوند. منتقدان به اتهام براندازی دادگاهی میشوند. حلقههای مطالعاتی حکم حبس دریافت میکنند. اندیشمندان مورد بازخواست قرار میگیرند و اهلقلم در بیان آرای خود تهدید میشوند. در دست داشتن یک کتاب مارکس -که احتمالاً خود فرد از درک دقیق مطالبش ناتوان بود- جرم سیاسی است. حلقه قدرت تنگ و تنگتر شده و تملقگویی ملاک ترقی در نظام سیاسی است. اندکسالاری و الیگارشی عنوان چنین فرآیندی است که مانع گردش نخبگان قدرت میشود. ناکارآمدی و فساد سیستم نتیجه منطقی این شرایط است. قانون و امر حقوقی چنان میثاق تعهدشده بین دولت و ملت عمل میکند. دولت بهواسطه این میثاق، متعهد است به ملت ارائه خدمات داشته باشد. خدومیت دولت از همین مجراست. چنانکه خاستگاه وجودی آن نیز ریشه در اراده مردم دارد. «هست» آن مشروط به نظر جمهور است. در چنین بستری از مفاهیم مدرن، عدم پایبندی دولت به قوانین و بیاعتنایی به حقوق فردی و شهروندی، او را از جایگاه خدمتگزار ملت به موضع خدمت پذیر سوق میدهد فلذا اراده او ناقض قرارداد حقوقی مذکور است. «ستمکاری» در چنین شرایطی رخ میدهد زیرا مشروعیت حق انحصاری «زور» که در اختیار حکمران میباشد، نقض شده است. آنگاه که مطالبات شهروندی خلاف تمایلات حاکم است، امکان وصول قانونی ندارد و با سرکوب مواجه میشود. این مختصات همان شرایطی است که سخن بازرگان تبیین مینماید.
- ساختار اقتصادی شرایط اقتصادی در میانه نظام پیشین -برخلاف آنچه امروزه تبلیغ میشود- بیانگر فقر عمومی بود. چه از لحاظ آموزشی و چه راهسازی و بهداشت این فقدانها مشاهده میشد. با این حال در دهه ۵۰ این کمبودها رو به بهبود رفت و سیر تصاعدی قیمت نفت، ایران را در جهت توسعه اقتصادی قرار داد. از میانه دهه ۴۰ تلاشهای مثبتی در راستای ارتقای جایگاه اقتصادی ایران انجام یافت و بنگاههای سرمایه بهدرستی روبه فزونی نهادند. چنانکه بیش از ۱۵۰ بنگاه خصوصی، ایران را در جهت صعود اقتصادی قرار داد. این نکته بنیادین به افزایش سرمایه مالی میانجامید که با سرمایه بانکی نیز پیوند داشت. لکن این توسعه، امری «ناموزون» بود. ساموئل هانتینگتون در کتاب سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی بر همگونی توسعه در دو بخش اقتصادی و سیاسی تأکید دارد. توسعه اقتصادی نظام پهلوی همراه با توسعه سیاسی رقم نخورد. تنگنظری آن حکمرانی نهتنها چهرههای ملی نظیر دکتر محمد مصدق را برنتابید، حبس و محصور نمود، بلکه امثال دکتر علی امینی نیز در آن دستگاه حکمرانی تحمل نشدند. اینگونه «اهرم حذف» در ساختار قدرت، برجسته شد و بهسرعت اپوزیسیون را متورم و متکثر نمود. این امر با لاغری نظام سیاسی از حیث سرمایه فکری همراه بود. نظام حزبی محدود و محدودتر شده و نهایتاً ساختار، تکحزبی گردید. این اندکسالاری مانع از توسعه اقتصادی به معنای دقیق گشت و احساس تبعیض را تقویت مینمود. مطالعه تطبیقی الیگارشیها در جهان بر چنین نقیصهای دلالت دارد.
۳. سازماندهی چریکی واژه چریک برگرفته از واژه اسپانیولی جنگ است و نخستین بار درباره مقاومت اسپانیاییها در مقابل ناپلئون در ۱۸۰۸ به کار رفت. به استقرای تاریخ ملل میتوان بیان داشت ظهور جنبش چریکی در کشورهایی رقم خورده که دو مؤلفه فقر اقتصادی و دیکتاتوری وابسته در آن وجود داشته است. مطالعات مربوط به جنبشهای چریکی امریکای لاتین نیز مؤید این نکته است. وجود دیکتاتوری که گرهخوردگیاش به یک یا چند دولت بیگانه آشکار میباشد در ایجاد پدیده چریک مؤثر بوده است نظیر خونتایهای آمریکای لاتین.
بر این مبنا، سازمانهای چریکی انقلاب ۵۷ در پنج دسته قابل رصد هستند:
۱. سازمان چریکهای فدائی خلق؛
۲. سازمان مجاهدین خلق؛
۳. پیکار (مارکسیستهای انشعابی از مجاهدین؛
۴. تشکلهای کوچک اسلامی مانند گروه ابوذر نهاوند، گروه شیعیان راستین همدان، گروه اللهاکبر اصفهان، گروه الفجر زاهدان؛
۵. تشکلهای کوچک مارکسیست مانند گروه توفان، سازمان انقلابی حزب توده، حزب دموکرات کردستان.
مشخص است که دو مؤلفه مارکسیستی و اسلامی وجه غالب جنبش چریکی بوده است. دو سازمان نخست نیز چهرههای اصلی جنبش مذکور بودند. نکته حائز اهمیت آنکه اغلب اعضای مؤسس مشی چریکی جزو نخبگان دانشگاهی ایران بودند. آنها تحصیلات عالیه داشتند و از آبشخورهای اندیشه نوین تغذیه میشدند.
الف. سازمان فدائی از دو گروه جنبش شهری و روستایی تشکیل شده بود که اگرچه در سال ۵۰ ممزوج شدند اما ریشههایشان به اواسط دهه ۴۰ بازمیگشت. ایدئولوژی آن بیانگر مارکسیسم-لنینیسم بود که با تمایلات ملیگرایانهتری از حزب توده منفک میشد. آنچنانکه در اسناد اشاره شده، مؤسسان تیم روستایی اغلب دانشجویان دانشگاه تهران بودند شامل بیژن جزنی، عباس سورکی، علیاکبر صفایی فراهانی، محمد آشتیانی و حمید اشرف بودند. البته در مستندات تاریخی، از نفرات بیشتری نام برده شده است. مؤسسین تیم شهری نیز مسعود احمدزاده دانشجوی صنعتی شریف و امیرپرویز پویان دانشجوی دانشگاه ملی (بهشتی کنونی) بودند.
ب. مؤسسین مجاهدین همانا محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علیاصغر بدیع زادگان، رسول مشکین فام و احمد رضایی بودند، بهعلاوه نفراتی دیگر. آنها غالباً دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران بودند که از دل نهضت آزادی برآمده بودند. نهضت، نماد ملیگرایی مذهبی زمانه بود که از نواندیشان مسلمان تغذیه میشد. ایدئولوژی سازمان بر سه گفتمان اسلام، سوسیالیسم و ملیگرایی قرار داشت. از این حیث از قرائت لیبرال نهضت متمایز بود.
پ. میتوان مشاهده کرد که مؤسسان جنبش چریکی جزو ممتازان تحصیلی نسل خویش بودند که بنا به اسناد مکتوب و تاریخ شفاهی از شخصیتی «اخلاقگرا» برخوردار بودهاند. اخلاق گرایی مذکور با چاشنی آرمانخواهی انقلابی برجسته بود. همین امر آنها را در فضای فکری بالاتری قرار میداد. آنها «خودانتقادی درونی» نیز داشتند و به چالش کشیدن خویشتن میپرداختند. این خصیصه همانا تفاوت روش و بعضاً تئوری را در آنها موجب شد.
در تحلیل میتوان نشان داد نگاه جزنی با نگاه احمدزاده متفاوت است چنانکه با «مبارزه مسلحانه؛ هم استراتژی، هم تاکتیک» همراه نمیباشد. حتی به نظر میرسد نفس مبارزه چریکی نیز نزد برخی از آنها زیر سؤال بوده است آنچنانکه اسناد سالهای گذشته مربوط به حمید اشرف بیان مینماید (برخی در صحت اسناد تردید کردهاند). پس از اشرف نیز -که دو سال ۵۶ و ۵۷ را دربر میگیرد- هیچ حرکت چریکی از سازمان دیده نمیشود؛ فلذا این فرضیه قویتر میگردد. نگاه قربانعلی عبدالکریمپور با نام سازمانی «مجید» بازمانده از هیئت عالی آن جمع نیز دلالت بر همین نکته دارد. ایضاً مواجهه مصطفی شعاعیان در نقد آشکار و بیپروای مشی مسلحانه در همان زمان برجسته میباشد.
تحولات سازمان مجاهدین نیز با انشعاب ایدئولوژیک سال ۵۴ نقطه عطفی در جنبش چریکی انقلاب ایران بود. تقی شهرام در غیاب بنیانگذاران -که اغلب اعدام شده بودند- تغییر ایدئولوژی سازمان از اسلام به مارکسیسم را اعلام نمود. باید توجه داشت بنیانگذاران در فهم امر اجتماعی متأثر از تبیین توحیدی-سوسیالیستی پیامبرانه بودند و از تجارب جنبش ملی نفت نیز وام میگرفتند لکن جریان انشعابی با چرخش به نظریه لنینیستی انقلاب و مبانی ماتریالیسم، از شاخه توحیدی گسست. گسستی خونبار و فاجعهآمیز برای مشی مسلحانه انقلاب که حذف فیزیکی بخش اسلامی را رقم زد. قتل هولناک مهندس مجید شریف واقفی (دانشجوی ممتاز دانشگاه صنعتی شریف) و از چهرههای اصلی جریان اسلامی سازمان از این جمله است.
بر اساس فایل صوتی منتشرشده از جلسه انشعابیون مجاهدین با رهبران فدائی و با موضوع ائتلاف، حمید اشرف حرکت انشعابی تقی شهرام را مردود میشمارد. با این حال ساعتها وقت صرف یافتن راه ائتلاف میشود که خود میتواند محل ایراد باشد. اساساً تلاش برای یافتن راهحل مبنایی جهت چنان اتحادی خود میتواند محل اشکال اخلاقی و عملیاتی باشد. احتمالاً در بنبست بودن مبارزات وقت، چنان رایزنی را تبیین مینمود. باید دقت داشت که رهبران و تئوریپردازان خیزش چریکی در همان ابتدای دهه ۵۰ دستگیر و اعدام شدند لذا جنبش چریکی در این دهه هرگز نتوانست انسجام لازم را حفظ کند و بالنده شود. نگاهی کلی به فضای چریکی انقلاب ایران بیانگر ۳۴۱ کشته میباشد که بیشترین آمار به فدائیان با ۱۷۲ کشته و مجاهدین با ۱۰۳ کشته تعلق دارد. این نسبت در دهه پس از انقلاب وارونه شد.
۴. درک و تبیین جنبش مسلحانه
بنا به چارچوبهای جامعهشناسی تاریخی نمیتوان پدیده را درک نمود مگر آنکه در متن خودش خوانده شود. اسلحه هرگز نمیتواند آینده روشنی برای مبارزات ملی فراهم نماید اما تبیین نفی آمیز مشی چریکی که پس از گفتمان اصلاحطلبی دهه ۷۰ بروز یافت و در سالهای اخیر توسط طیفی از روشنفکران ایرانشهری و ژورنالیسم راست تداوم داشته از نقیصه مذکور رنج میبرد. آن سوگیری بیش از آنکه به چرایی ظهور جنبش مسلحانه بپردازد در صدد تخطئه آن برآمد تا آنجا که گاه به آنها لقب «تروریست» داد. این تحلیلها کمکی به گشایش چشماندازهای جامعهشناختی ایران نمیکند و مغلوب «انضباط» سیستمی به تعبیر فوکویی قدرت است. اعمال قدرت پنهان در ساحت زبان و مفاهیم که امر سیاسی را در قالب نظریه کلاسیک حقوقی و «لویاتان» هابزی ارائه میکند.
به نظر میرسد قرائت دست راستی مذکور شامل نگاه هنجاری از بالا، غیرمتنی و پسارخدادی است. اساساً نمیتوان در حال ایستاد و درباره گذشته حکم صادر نمود. نمیتوان پدیده را خارج از متن قضاوت کرد. همانطور که نمیتوان با گزارههای خویشمدارانه به تبیین «امر تاریخی اسلحه» پرداخت. بهزعم نگارنده، اسلحه نهتنها یک ابزار اعتراض بلکه یک نشانه در گستره نشانههای مکانمند است! نشانهای که امکانهای خشم جمعی را بیان میکند. خیابان را از جلد روزمرگی بیرون میآورد و به فضای مقاومت-سرکوب بدل مینماید. در جوار گفتمان رسمی، به بیان گفتمانهای دیگر میپردازد که تلاش شده «حاشیهای» باشند. فهم مشی مسلحانه ذیل این «روش» صحیحتر خواهد بود. ضمن اذعان بدین نکته که نقد ریشهای و بدون تعارف «چریکیسم» الزامی است. منطق حاکم بر تحلیل چریکها، مباحث نظری زمینهای و راهبردهای مطروحهشان مخدوش بوده و تحولات ساختاری توسعه را در نظر نداشته است. اساساً «ولونتاریسم» رادیکال، ضعف روشی تبیین چریکی است. دریچههایی که این رویکرد به روی جامعه میگشاید شامل افقهایی مبهم و تار میباشد. فلذا نمیتوان بر آن صحه نهاد لکن ظهورش «طبیعی» و قابلفهم است.
اکنون نقدهای متفرعنانه دست راستی با کاهش اعتبار اصلاحطلبان نزد مردم و از دست دادن «پایگاه اجتماعی» سالهای پیش، همزمان بوده است. تنزل مقام اجتماعی که با ناکامی آنها در انجام اصلاحات موعود رقم خورد، در درک نارضایتی متراکم درون جامعه ناتوان ظاهر شده. «نارضایتی انباشتی» عنصر مهمی در پدیداری جنبش مسلحانه میباشد. فرآیندی که یک جنبش مدنی و اصلاحی را به سمت مبارزه قهرآمیز هدایت میکند عمدتاً ناشی از ناامیدی از امکان اصلاح شرایط، بدبینی به ظرفیت تعاملی حاکمیت، سرکوبگری تمامعیار اعتراضات و حذف فیزیکی جمعیت است. درواقع اعتراضات اجتماعی آنگاه مبدل به مبارزات مسلحانه میشوند که نظام سیاسی مستقر از حداقل اعتنا و احترام به مطالبات معترضان خودداری میکند. نادیده انگاری این بخش از بدنه اجتماعی سبب میشود حجم نارضایتی افزایش یافته و جمعیت ناراضی برای بیان خویشتن به سراغ ابزارهای دیگری برود. امری که در هواداران مشی چریکی به حد اعلی میرسد. عملی شدن این پتانسیل مشروط به پشتیبانی منطقهای و جهانی است. اساساً مسلح شدن جنبشهای مدنی خاصه در ایران، چشماندازی خطرناک ایجاد مینماید. لذا این جنبشها از اهداف تأسیسی خویش که بر محورهای آزادی و رفاه و حقوق برابر شهروندی تکیه دارند، دور میافتند.
در یک جمعبندی میتوان اذعان داشت که مبارزه مسلحانه در فرآیند تحولخواهی و جنبشهای اجتماعی، محصول شرایط ساختاری ازجمله فقر اقتصادی، دیکتاتوری نظام سیاسی و فرهنگ آرمانخواهانه معترضان است که در نقطه انسداد سیاسی بالفعل میشود. ماهیت «فرهنگ سیاسی» زمانه و «هنجارهای نسلی» در جهتدهی به محتوا و فرم مبارزات مسلحانه مؤثر هستند. الف. ابعاد؛ ب. جنس؛ مشی مسلحانه تابعی است از باورهای فرهنگی اعضای جنبش. چنانکه گفتمان جهانی چپ در فضای دهه شصت و هفتاد میلادی بر جنبش انقلابی ایران مؤثر افتاد و قرائت سوسیالیستی بر روح آن حاکم شد. این گفتمان سیاسی در ادوار مختلف و نسلهای دیگر، متفاوت میباشد فلذا بر اساس شاخصهای ساختاری هر دوره بروز مینماید. در این بین، «اندک سالاری» نظام سیاسی چنان عامل مبنایی در ناکارآمدی امر حقوقی سیاست است. در فرآیند الیگارشی سازی، بر جمعیت حذفشدگان افزوده میشود و سرکوب تمامعیار مبارزات مدنی، اعتراضات را به سمت امر مسلحانه سوق میدهد. دولت که مشروعیتش بر قرارداد جمعی متکی است، با نقض قرارداد ملت به ورطه «ستم» درمیافتد. «انباشت نفرت» در این مرحله بسیار اهمیت دارد و میل به انتقام افزایش میابد. عصبیت اجتماعی در رفتارهای خرد چهره به چهره و سطوح گروهی و کلان آشکار میگردد. ظهور این روح جمعی در بخشی از جنبش اجتماعی قابل تبیین است. این امر با سرخوردگی معترضان نسبت به پندپذیری حاکمیت همراه است و عرصه را برای «یارگیری اسلحه» فراهم میآورد. تنشهای منطقهای ایران و مختصات مرزی تکمیلکننده این مجموعه خواهد بود. چنانکه بخش تعیینکننده این مباحث، توافقات و تعارضات در «نظام بینالملل» است تا در نقش حامی یا معارض جنبش ظاهر شوند. اینگونه از متن تحولخواهی مدنی، مشی مسلحانه ظهور میکند.