بار توسعه بر دوش جامعه مدنی است
حسن مکارمی
یادداشت پیشرو، حاصل گفتوگو با دکتر حسن مکارمی درباره توسعه و آینده ایران است: اقتضای گفتوگو در حال و روز این روزهای ایران، پرداختن به موضوعاتی پردامنه است و بنای ما بر این بود با این روانکاو، پژوهشگر حوزه راهبرد و هنرمند ساکن فرانسه سلسله بحثهایی درباره راهبردهای اجتماعی و فرهنگی در ایران داشته باشیم. در این متن که بهصورت مقاله تنظیم شده است، بخشهایی از گفتوگو با حسن مکارمی درباره نقش جامعه مدنی و شهروندان در توسعه تقدیم مخاطبان نشریه میشود. عنوان مقاله برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی کوچک زیباست نوشته ارنست اف. شوماخر است.
پیشدرآمد
افزایش نقش جامعه مدنی در ایران آینده از مهمترین راهکارهای بازگرداندن مردمسالاری و سازندگی است. به همین دلیل، تلاش روزافزون در دفاع از حقوق بشر در ایران امروز و آینده یکی از پایههای راهبردی برای همه کنشگران اجتماعی و سیاسی است. بهعبارتی، آشنایی با موازین حقوقی، اجتماعی و تاریخی اسناد و مدارک پایهای حقوق بشر از سویی و آشنایی با تاریخ سرزمین ایران، شرایط اجتماعی و سیاسی آن و نقش فردی هر شهروند فعال؛ لازمه کار هر مدافع حقوق بشر است. در این راه لازم است در زمینه نظری و میدان عمل، به اسباب لازم برای فعالیت چه بهعنوان مدافع حقوق بشر و چه در جایگاه فعال جامعه مدنی دست یابیم. چنین امری با به اشتراک گذاشتن دیدگاههای مختلف فعالان مدنی خارج و داخل ایران، تحقق مییابد.
توسعه بهمثابه پدیدهای چندوجهی
در بحث توسعه، عوامل و وجوه مختلفی را باید دید؛ عوامل فرهنگی، نقش مدیریتی حاکمیت و وجوه دیگر، هرکدام اهمیت خود را دارند و هیچکدام بدون آن دیگری نمیتوانند توسعه را به سرانجام برسانند. نکته در اینجاست که باید این فازها را با یکدیگر و همزمان جلو ببریم؛ یعنی نمیتوان یک وجه را به تحقق وجه دیگر موکول کرد، اینها همزمان با هم پیش میروند. برای بررسی استراتژیک جامعه ایران، هم از نظر زیربنای فرهنگی, یعنی نمادها و سمبلهایش و هم از لحاظ ساختار اقتصادی، باید آن را بررسی کرد و چشمانداز بلندمدت و میانمدت برای آن ترسیم کرد. برای چنین کاری، ابتدا باید ببینیم وضع موجود در سطح حاکمیت چه امکاناتی در دست ما قرار میدهد.
ظرفیتهای مدل سیاسی نظام برآمده از انقلاب ایران
در مدل سیاسی موجود در ایران، اختلاف خاصی بین آنچه روی کاغذ آمده و آنچه اجرا شده وجود دارد. هرچند قانون اساسی تمام امکانات قدرت را در دست یک نهاد خاص متمرکز کرده است، اما دولت با تبصرههایی برآمده از رأی مردم است. همین دولت برآمده از رأی مردم هم اهرمهایی فراقانونی در مقابل خود میبیند که مهمترین کارکردهای آن را تحت شعاع قرار میدهند.
به عنوان مثال، یکی از ابزارهای دولت نظام آموزشی است که شورایعالی انقلاب فرهنگی بهعنوان یک نهاد غیردموکراتیک بر آن نظارت میکند و کافی است این شورا اعلامیهای بدهد تا روند وزارتخانههای فرهنگی تحت تأثیر آن قرار گیرد.
وظایف دولت در ایران محدود به ساخت زیرساختهایی مانند جادهها و سدها، مدیریت کارمندان دولت و خانوادههایشان، تنظیم نظام تولیدی و بانکی، امکانات علمی-فرهنگی-هنری، نظام بهداشت و درمان و مسائلی از این دست است. در واقع میبینیم بخش دموکراتیک ساختار قدرت، چندان دست بازی برای برنامهریزی توسعهمحور ندارد.
بخش دیگری که مردمی و دموکراتیک است، نهادهای جامعه مدنی است. این نهادها تا حدودی شامل سندیکاهای پنهان و آشکار و سازمانهای مردمنهاد است که البته قدرت چندانی ندارند. مدافعان حقوق بشر و ایرانیان خارج از کشور و افکار عمومی مردم جهان را نیز در زمره همین بخش میتوان قرار داد که آنها نیز تإثیر بر و دسترسی به ساختار قدرت در ایران ندارند.
با توجه به آنچه گفته شد، راه پیگیری مطالبات در ایران برای مردم بسیار محدود و در موارد بسیاری محدود است. این ابزارها محدود به نهادهای کمتوان فعلی در جامعه مدنی است. آنها تنها مسیر گفتوگو با دولت و فشار آوردن به ساختار قدرت برای پیگیری خواستههای مردمی هستند.
محدودیتهای نهادهای مدنی
نهادهای مدنی که تنها راه درست تعامل با ساختار قدرت است خود دچار محدودیتهایی است. مهمترین آنها این است که جامعه بهویژه در عصر نو، دائم درگیر تغییر است. مطلوبها و مطالبات هر نسل تغییر میکند و باید هم تغییر کند و این نشانه سلامت جامعه است. نهتنها تغییر هیچ ایرادی ندارد بلکه مسیر درست یک جامعه این است که مطلوبهایش تغییر کند. به گمان من در امر توسعه، نباید همهچیز موکول به مطلوبهای نسلهای جوان جامعه باشد. این مطالبات باید نوعی پیوستار نسلی و ریشههای عمیق داشته باشد. مطالبات نسلی میتواند برساخت رسانههای قدرتمند باشد و درنتیجه نباید به مطالبات مقطعی یک نسل محدود شد. چنین مطالباتی نمیتواند آینده سرزمین را تأمین کند. ضمن اینکه باید توجه داشت مطالبات جامعه در طول زمان و متناسب با سطح توسعه تغییر میکند. ما باید مبانی فرهنگی امروز را بشناسیم و ببینیم مبانی فرهنگی آینده است مطلوب چیست و با چه روشی میتوان آن مبانی را به نسلهای آینده شناساند؛ البته اگر جامعه مدنی قدرتمند و شهروند متناسب با آن جامعه وجود داشته باشد، این معادله به گونهای دیگر رقم خواهد خورد.
در نظامی که من در آن آموزش دیدم (نظام آموزشی فرانسه)، بیشتر از راه نمادها این اتفاق میافتد. در ایران هم میتوان به نمادها پرداخت. نمادهایی چون ناموس، خدا و پیامبر، نذر و مسائلی از این دست نقش جدیای در زندگی و جامعه ما دارند. اینکه تا چه اندازه به باور مردم «دست غیب» در کار تغییر جامعه است و تا چه حد برای کمک به تحقق آن نذر میکنیم یا آرزو داریم مسئله ما را حل کند، بر طراحی مدل برای توسعه میتواند تأثیر بگذارد. نقش مسائل فرهنگی مانند آبروداری، روسپید نگه داشتن و صورت به سیلی سرخ کردن نیز همانطور است. هزاران مصداق دیگر در جامعه ایران وجود دارد که در توسعه فرهنگمحور باید آنها را لحاظ کرد. طبیعی است که چنین چیزی، تنها با حضور نهادهای مدنی برآمده از دل جامعه تحقق مییابد. درواقع آنها حاملان توسعه باید باشند.
توسعه باید جریانهای حامل داشته باشد. بهجز نهادهای فرهنگی و اجتماعی مردمی، در ایران اصلاحطلبان نیز خود را پیگیر توسعه میدانستند اما به گمان من دغدغه اساسی اصلاحطلبان مسئله توسعه ایران به روش درست و علمی و صحیح و آیندهنگرانه نیست. حداقل اینکه من از گفتمان هیچکدام از آنها چنین درکی را ندارم؛ یعنی یک پروژه طرح مشخصِ مکتوبی وجود ندارد که به دادههای امروز ایران توجه کند و از آن شروع کند و مطلوب ممکنی را داشته باشد و بخواهد جامعه ایران از نقطهای به نقطه دیگر ببرد، بیشتر در این جریان، فنسالارها و بوروکراتهایی میبینیم که تجربه سیاسی، اداری و تجربه نمایندگی مجلس دارند و نوع نگرششان با مجموعه اصولگراها فرق میکند، اما آنها هم برنامهای برای توسعه ایران و آینده ایران ندارند. شاید بتوان گفت آنها تکنوکراتها و بوروکراتهای سالمتری هستند. مسئله آنها این است که اگر ما بتوانیم در مجلس یا دولت قدرت را به دست بگیریم، میتوانیم مشکلات جامعه را حل کنیم. درواقع شاید به مردم نزدیکتر هستند و آن نگاه ایدئولوژیک اصولگرایان را ندارند. این موضوع درباره جریانهای سیاسی خارج از ایران هم صادق است.
من دو تجربه در این مسئله دارم: نخست ارتباطم با یکی از افراد اصلاحطلب بود که با واسطه یکی از دوستان با او ارتباط داشتم. ما مدتها درباره مسئله توسعه با هم صحبت داشتیم، اما در پایان احساس کردم او هیچ توجه جدیای به بحثها ندارد و فقط برایش قدرت گرفتن جریانهای نزدیک به خودشان مهم است و دیگری دو حزب متشکل از تکنوکراتها و بوروکراتهای معتبر ایرانی در خارج از کشور بود که با من تماس گرفتند و نوشتار بسیاری بین ما رد و بدل شد و آنها در نهایت میگفتند ما براندازی میخواهیم و حرفهای شما را متوجه نمیشویم! گفتوگوی ما همانجا قطع شد چراکه پرسش من این بود که شما برای آینده ایران چه میخواهید. درواقع گویی هیچ جناحی، نه در اپوزسیون، نه در اصلاحطلبان و نه در حکومت، برنامهای برای آینده ایران ندارد؛ بلکه نگاهها معطوف به تسخیر قدرت است و گفتیم که در ایران قدرت چه محدودیتهایی در حرکت به سمت توسعه فرهنگمحور دارد؛ البته حرف من این نیست که برنامهای نوشته نشده؛ طبیعتاً برنامههایی نوشته شده. مجمع تشخیص مصلحت هم برنامه چند ساله میدهد یا سندهای بالادستی بسیاری نوشته میشود، اما باید دید چقدر این برنامهها قابل اجراست.
اصلاحطلبان نیز بیش از آنکه تلاش کنند جامعه مدنی در ایران تقویت شود، برای کسب قدرت تلاش میکنند. درحالیکه ضعف جامعه مدنی، پاشنه آشیل هر تحولخواهی در ایران شده است. باید توجه داشت بدون جامعه مدنی قدرتمند، دموکراسی تحقق نخواهد یافت. مشکل نخستین انتخابات مجلس شورای ملی همین بود، مشکل زندهیاد مصدق با مجلس همین بود و مشکل رأی ۹۸ درصدی به جمهوری اسلامی در ابتدای انقلاب نیز همین بود، نه حکومتها تلاش کردند جامعه قدرت پیدا کند، نه نخبگان راهحل را در این موضوع دیدند.
دموکراسی در قانون بدون جامعه قدرتمند، وضعیتی مانند پاکستان به وجود میآورد. این کشور از بدو پیدایشش تا امروز نخستوزیرهایش یا اعدام شدند یا از کار عزل شدند یا ترور. دلیل این اتفاق، ضعف جامعه مدنی است. مردم نخستوزیر انتخاب میکنند و حزب حاکم وارد مجلس میشود، اما اتفاقی نمیافتد و مردم در اداره مملکت نقشی ندارند. فقر و گرسنگی زیاد میشود و نتیجه این ساختار، طالبان تربیت میشود. درواقع وقتی جامعه مدنی قدرت ندارد، نمیتوان تنها با اتکا به انتخابات، به دموکراسی رسید. در اینجا به این پرسش خواهیم پرداخت که ویژگی شهروندان در جامعه مدنی چیست؟
معادله یکسویه تحقق دموکراسی از دل جامعه مدنی
زمانی که در مورد این موضوع فکر میکردم تا مقالهای دربارهاش بنویسم آخرین کتاب اوباما و همسرش را به من هدیه دادند. سخنرانی آنها، به فرانسه و انگلیسی است. آخرین سخنرانی اوباما (۲۰۱۷) در این کتاب، در شهر شیکاگو انجام شده است، جایی که سناتور شد. در این سخنرانی جملهای میگوید که سعی میکنم عین آن را ترجمه کنم: «در اینجاست [منظور شیکاگو است] که آموختم تغییر فقط زمانی اتفاق میافتد که مردم معمولی احساس میکنند فعال هستند، درگیرند، کار و مسئولیتی را میپذیرند و با هم متحد میشوند تا پاسخی بیابند».
به گمان من، جملهای است بسیار دقیق که هر کلمهاش را باید شکافت. اوباما کسی است که هشت سال در اوج قدرت بوده، جایزه صلح نوبل گرفته و بدون شک نامش، حرکاتش و صحبتهایش در تاریخ خواهد ماند؛ ولی در نظر او قدرت یک نظام و یک رئیسجمهور موکول به خواست و اراده او نیست بلکه قدرت در کنشگری و فعالیت مردم است که میتواند وضع موجود را تغییر دهد.
این عبارت را بارها شنیدهایم که «شما خارجنشینان یا شما روشنفکران بودید که …». این عبارت نشان میدهد موضوعات اجتماعی و انسانی که مربوط به تمامی انسانها و جامعه مدنی میشود، هنوز در عمق جان افراد جامعه نرفته و دغدغه روزمره آنها نشده است. جامعه مدنی وقتی شکل میگیرد که افراد بجز مسئولیتی که در قبال خانواده، کار، تفریحات و دیگر جوانب زندگی شخصی دارند، نسبت به جامعه و بخشهایی که با آنها در ارتباط است، احساس مسئولیت کند. شهروند مسئول اگر فرزندش به مدرسه میرود، نسبت به مدرسه مسئول است، در آپارتمان نسبت به آپارتمان مسئولیتپذیری دارد و در محل کار، عضو سندیکا یا تشکل صنفی مربوط به محل کارش است. او همچنین در محله و شهر خود نسبت به امنیت، بهداشت و مسائل فرهنگی احساس مسئولیت دارد. تغییر به تعبیر اوباما با چنین شهروندی ممکن میشود. در این معادله شهروندی که نمیشناسم به همان اندازه برای من مهم میشود که خانواده همخون من برایم مهم است. شهروند جامعه مدنی شهروند فعال و پذیرا و علاقهمند به حضور دیگری است. او نیازمند حضور دیگری است و میداند زندگی در جهان مدرن، بدون حضور دیگری معنا نمییابد. دیگر ویژگی شهروند برای زیست در جامعه مدنی، «نتیجهخواهی» است. شهروند جامعه مدنی، به دنبال نتیجه دلخواهش است و هرچه خواسته عمومیتر باشد، عده بیشتری به دنبال تحقق آن هستند و ساختار قدرت ناگزیر از محقق کردن آن است. هیچ فرقی نمیکند که جنس این مطالبه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی باشد.
اگر بخواهیم با نگاهی روانکاوانه به این ماجرا بنگریم، حدود یک میلیون سال پیش از میمونهای بزرگ جدا شدیم. آنچه از آن دوران تفاوت آدمیزاد با اجدادش را رقم زد نمادپردازی بود. انسان نمادپردازی را در سطوح مختلف انجام داد و با آن دیگری را به رسمیت شناخت. انسان با نامگذاری برای خود و دیگران به ویژگیای دست یافت که او را از حیوان جدا کرد. سپس در طول این حداقل دویست هزار سال اخیر زندگی هوموساپینس (انسان نوین خردمند) به زندگی اجتماعی رسیدیم.
طبق نظریه فروید در مورد گسترش و توسعه و به شهروندی رسیدن انسان، ما در طول شانزده هفده سال اول زندگی، تمام مراحل زندگی نیاکان خود را طی خواهیم کرد. نخستین هجاها حدود یک سال اول گفته میشود که معادل است با پانصد هزار سال پیش. حدود سهسالگی شمارش بیشتر از سه را یاد میگیریم که حدود سی هزار سال پیش توانستیم به این مرحله برسیم. خواندن و نوشتن را در پنجششسالگی میآموزیم که معادل میشود بین هفت هزار تا چهار هزار سال پیش؛ ولی حدود دو هزار سال پیش به مقام شهروندی رسیدیم. مقام شهروندی یعنی قبول کردم قانونی که دیگری و من با هم گذاشتیم اولویت دارد بر خواهش من، بر تمنای من و آن چیزی که من دنبالش هستم.
بنا بر مدل فروید، نهاد ما همان گوریلی است که تکامل ما را به او میرساند. من برتر یک مجموعه فرهنگی است که به ما منتقل شده است. این مجموعه، در طول یک میلیون سال شکل گرفته است. من دیگری نیز وجود دارد که در هرلحظه بین من برتر و نهاد ما قضاوت میکند. وقتی ما از مقابل رستورانی رد میشویم و گرسنه هستیم، میدانیم باید آنجا غذا بخریم چون شهروند هستیم. اگر قرار بود نهاد ما تصمیم بگیرد یا پدران و مادران ما از یک میلیون سال پیش به امروز منتقل میشدند و در این موقعیت قرار میگرفتند، وارد میشدند و غذا برمیداشتند و میرفتند. برای آنها چیزی جز علاقه و خواهش خودشان مهم نبود.
یکی از مطلوبهایی که همگان از آن سخن میگویند، ولی شوربختانه نمیگویند چگونه باید به آن رسید، شایستهسالاری و مردمسالاری (دموکراسی) است؛ دمو یعنی مردم، کراسی یعنی اداره کردن. این واژه امروزه در تمام زبانها هست و مطالعات بسیار عمیق سیاستشناسی و جامعهشناسی و انسانشناسی نشان میدهند حتی دموکراسی و حکومتهای دموکراتیک تبدیل به ارزش شدهاند؛ یعنی حتی دولتها و حکومتهایی که هیچ علاقهای به دموکراسی ندارند و اصلاً دموکراسی را قبول ندارند و اجرا هم نمیکنند و دقیقاً به شکل دیکتاتوری حکومت میکنند، در عمل، ظاهر را میآرایند و حفظ میکنند؛ برای اینکه میدانند که از نظر جهانی ظاهر دموکراسی برای دولتشان و حاکمیتشان به ارزش تبدیل شده است.
پژوهش جدیدی که توسط دانشگاه سوربن انجام شده است نشان میدهد دموکراسی برای مردم دنیا دارد هرچه بیشتر به ارزش تبدیل میشود. حکومتهایی هم که تمایلی به دموکراسی ندارند، سعی میکنند حفظ ظاهر کنند و ظاهر دموکراتیک را بر محتوای دیکتاتوری یا اتوکراسی بار میکنند. درواقع انتخابات نشانه دموکراسی نیست، بلکه نشانه دموکراسی جامعه مدنی قدرتمند و صدادار است.
در سال ۱۹۰۶ بعد از انقلاب مشروطه، اولین مجلس شورای ملی تشکیل شد تا قانون اساسی را بنویسند. در آنجا فکر کردند برای اینکه شهرهای مختلف دموکراتیک شود باید شوراهای ایالتی و ولایتی درست کنند. تلاش کردند این شوراهای شکل گرفت؛ ولی چون جامعه قدرتمند نبود خانها و زمینداران بزرگ صاحب نفوذ به شوراها راه پیدا کردند. مردم کسی دیگر را نمیشناختند؛ پس به همانهایی رأی دادند که میشناختند و قبلاً بزرگتر و کلانتر و هدایتکنندهشان بودند و نتیجه این شد که مجلس شورای ملی مجبور شد شوراهای ولایتی و ایالتی را تعطیل کند زیرا به ضد خودش تبدیل شد.
نهاد دیگر برآمده از مشروطه قانون اساسی اول بود که دستاوردهای بسیاری مانند تفکیک سه قوه، سلطنت به جای حکومت برای شاه و آزادی مطبوعات یا رسانهها را در خود داشت. دیدیم که این قانون به مرور دستاوردهای خود را از دست داد. در فرانسه قانون اساسیای که دوگل برای جمهوری پنجم ساخت، چنان قدرتی به سندیکاها و احزاب داد که هرکسی در این مملکت بخواهد به این نهادها حمله کند، ابزارش را ندارد چون قانون و جامعه این ابزار و اجازه را در اختیار او قرار نمیدهند.
من شانس این را داشتم که توانستم در وزارتخانههای فرانسه در جلسات سندیکاها در سطوح بالا شرکت کنم. در فرانسه نماینده سندیکا دور یک میز کنار وزیر مینشیند و موقعیتها مساوی است. نماینده سندیکا یک کارگر ساده است، ولی چون نماینده است، از چنان احترامی برخوردار است که عملاً همه آن را رعایت میکنند چون قانون اساسی این احترام را برایش قائل است و به او چنین امکانی داده، احزاب هم به همین شکل. در سالهای نخست انقلاب دغدغه گروههای سیاسی بیشتر این بود که بتوانند طرفدار و پول بیشتری پیدا کنند، ولی خیلی کم بودند کسانی که دغدغهشان این بود که جامعه مدنی را تقویت کنند. هیچگاه ما نتوانستیم بعد از مشروطیت تا امروز واقعاً به معنی واقع کلمه، به جامعه مدنی برسیم.
بنای جامعه مدنی شنیدن دیگری است. شهروند باید از دیگران بشنود و آنها را به رسمیت بشناسد و حرف خودش را نیز از مجراهایی که وجود دارد بزند و مسئولانه پیگیری کند. جامعه مدنی جای مدارا و رواداری نسبت به دیگری است. جامعه مدنی در نتیجه گفتوشنود شکل میگیرد. سخن درنتیجه گفتوشنود و رفتوآمد سخن صیقل میخورد و روان میشود؛ پس باید بتوانیم به دیگری گوش بدهیم، پیشداوری نکنیم و تلاش کنیم با مدلولهای طرف مقابل متوجه بشویم، نه با مدلولهای خودمان.
با این تعریف از جامعه مدنی، من یک سهضلعی در ذهن دارم؛ یکسو جامعه مدنی است، یکسو حکومت است که مدافع وضع موجود است و سوی دیگر توسعه که نیاز فوری کشور است. بار رفتن به سمت توسعه بر دوش جامعه مدنی است؛ زیرا گفتیم که حکومت میلی به این کار ندارد. برای رسیدن به جامعه مدنی باید به تغییرات بنیادین در جامعه فکر کرد. بدون تغییر بنیادین و بدون اندیشه توسعهمحور و بدون از پیش ساختن شهروند متناسب با نیاز جامعه مدنی، هر تغییر ظاهری ماندگار نخواهد بود. مطبوعات آزاد و تشکلهای آزاد را در دوران اصلاحات تا حدودی تجربه کردیم و دیدیم که با رفتن دولت اصلاحات، آنها هم محدود و مسدود شدند و رخت بربستند. باید به حرکتهای کوچک و برگشتناپذیر فکر کرد. ■