چاندرا مظفر
برگردان: هادی عبادی
مقدمه
سیاست دونالد ترامپ درباره غرب آسیا پس از دیدار او از ریاض و تلآویو در ماه مه ۲۰۱۷ شفافیت بیشتری یافته است. اگر اسرائیل و آنچه «امنیت» این رژیم نامیده میشود، برای دههها عاملی تعیینکننده در سیاست خارجی امریکا در غرب آسیا بوده است، اکنون با وجود ترامپ در کاخ سفید همگرایی کاملی بین این دو رژیم برقرار است. شاید این همگرایی در آیندهای قابل پیشبینی به راهحلی درباره مسئله فلسطینیها منجر شود که چنان ناعادلانه باشد که اساساً به حقوق آنها هیچ احترامی نگذارد. امری که میتواند حتی بدتر از این تلقی شود این است که تحقیر این مردم مظلوم با تأیید دولت سعودی و تعدادی زیادی از دولتهای عرب و مسلمان صورت گیرد. در واقع این بعد از سیاست ترامپ درباره غرب آسیا دومین سیاستی است که نتایج وسیعی برای منطقه و جهان خواهد داشت. او روابط میان اسرائیل و عربستان را تقویت کرده، روابطی که اکنون برای بسیاری از اعراب و مسلمانان آشکارتر از پیش است. توافق میان این دو کشور در بسیاری از مسائل همچون مخالفت آنها با دولت بشار اسد، تضاد با حزبالله و دشمنی با حماس منعکس میشود. مهمتر از همه اینکه پیوند میان اسرائیل و عربستان با دشمنی آنها نسبت به جمهوری اسلامی ایران تقویت شده است. این دو کشور نهتنها ایران را به چشم دشمن میبینند بلکه آن را تهدید اول برای منطقه میدانند. این تصور درباره ایران غلط است چراکه ایران به هیچ کشوری در منطقه حمله نکرده، برای سرنگونی دولتی تلاش نکرده و ثابت شد که به دنبال سلاح هستهای نیز نیست. در واقع ایران از طریق توافق هستهای در سال ۲۰۱۵ خود را بهعنوان دولتی صلحطلب معرفی کرد، توافقی که هم اسرائیل و هم عربستان همچنان با آن مخالف هستند. امریکا، اسرائیل و عربستان با دشمنی با ایران، مانع صلح در بحرانیترین منطقه در جهان میشوند.
آیا حتی امید اندکی به سفر ترامپ به غرب آسیا وجود دارد تا در بحرانیترین منطقه جهان صلح بهوجود آید یا اینکه دیدار او از عربستان و اسرائیل از ۲۰ تا ۲۳ مه ۲۰۱۷ تنها تنشها و کشمکشهای این منطقه را افزایش داد؟ شاید بررسی بازتابهای برخی از این کشمکشها در غرب آسیا در این زمینه روشنگر باشد.
هنگامیکه ترامپ درباره کشمکش فلسطین و اسرائیل-یکی از بزرگترین کشمکشهای دنیا-و زندگی هماهنگ آنها در کنار هم سخن میگفت، رویکردی بهشدت جانبدارانه اتخاذ کرد. او با حرارت از تهدیدهایی که اسرائیلیها از جانب فلسطینیها متحمل میشوند سخن گفت، اما درباره غصب سرزمینهای فلسطینی و نابودی آنها از طریق کشتار دستهجمعی و پاکسازی قومی توسط اسرائیلیها سکوت کرد. او عمداً تحقیر و ستمی را که فلسطینیها در بازرسیهای روزانه اسرائیلیها در کرانه غربی تحمل میکنند یا حبس حدود ۲ میلیون فلسطینی در بزرگترین زندان غیرمسقف جهان به نام غزه را فراموش کرد.
از سخنان ترامپ در اسرائیل چنین برمیآید که او در حال کار روی راهحلی است که در آن فلسطینیها در مکانهای خاصی به نام «بنتاستن» زندگی کنند، درحالیکه بیتالمقدس در کنترل کامل اسرائیلیها باشد و این وضعیت توسط افراد مقیم در کرانه باختری تقویت شود که حاکمیت منابع آبی را دارند. مأموران فلسطینی تحت امر امریکا و اسرائیل تطمیع خواهند شد تا چنین توافقی را بپذیرند که در عوض، توسط تعدادی دیگر از کشورهای عرب و مسلمان تأیید میشود که خواهان رضایت واشنگتن در قبال تأمین منافع خود هستند.
نیازی به ذکر این نکته نیست که راهحل بنتاستن، اعراب و مسلمانان را بیشتر خشمگین میکند. این امر به انتقامجویی خواهد انجامید و به این منطقه هم منحصر نخواهد ماند.
ترامپ در مواجهه با سایر کشمکشها در غرب آسیا ثابت کرد بهاندازه مسئله فلسطین و اسرائیل نادان است. از نظر او کل منطقه با چالش تروریسم مواجه شده که باید توسط خود مسلمانان حل شود؛ چراکه ظاهراً ریشه در سوءتعبیر از دستورات اسلام دارد. اگر ترامپ و مشاورانش به مرحله فعلی تروریسم و چگونگی گسترش آن نگاهی بیندازند، متوجه میشوند که این موضوع با تهاجم امریکا به عراق و اشغال آن در سال ۲۰۰۳ مرتبط است. به علت این تهاجم، برکناری صدام حسین و اتفاقات سیاسی بعدی شامل از بین بردن شاکله ارتش عراق، تعداد زیادی از سربازان سابق و دیگر وفاداران به صدام در هسته القاعده عراق به هم پیوستند و حملات تروریستی را علیه دولت شیعه و مورد حمایت امریکا انجام دادند. بهعبارت دیگر، تغییر رژیم از طرف امریکا در عراق، موجب ایجاد تروریسم سازمانیافته در خاک عراق شد. این نکته مهمی است که تروریستهای القاعده در عراق از طرف عربستان، ترکیه و قطر مورد آموزش قرار گرفته و تجهیز میشدند. البته آنها به دلایل متفاوتی با حاکمان جدید در بغداد مخالف بودند.
هنگامیکه دستهای از القاعده عراق به سوریه منتقل شدند و البته از طرف گروههایی در عربستان تشویق میشدند با بشار اسد که شیعه است بجنگند، نخبگان امریکا این امر را بهعنوان فرصتی مناسب برای پیشبرد برنامه خود جهت برکناری اسد از قدرت دیدند، بهویژه آنکه تظاهرات کوچکی نیز در شهری کوچک علیه اسد برگزار شده بود. اسد هم مخالف اسرائیل است که بخشی از بلندیهای استراتژیک جولان را اشغال کرده و هم همپیمان ایران و حزبالله است که عمیقاً در برابر سلطه امریکا و اسرائیل بر غرب آسیا مقاومت میکنند. به همین دلیل است که سرویسهای جاسوسی امریکا و اسرائیل به همراه سرویسهای جاسوسی بریتانیا و فرانسه و شرکای خود در منطقه، دهها هزار تن از افراد را از سراسر جهان علیه حکومت سوریه استخدام کردند. این استخدامها موجب تشکیل گروههایی همچون داعش، جبهه فتحالشام و سایر گروههایی شده که بخشهایی از سوریه را تحت کنترل خود دارند. سوریه مثال تراژیک دیگری از تلاش برای تغییر رژیم است که در عوض، تروریسم ایجاد کرده و مصیبت و مرگ دهها هزار نفر را بهبار آورده است.
مثال سومی هم از ارتباط نزدیک میان تغییر رژیم و تروریسم وجود دارد. در اکتبر ۲۰۱۱، ایالاتمتحده و اعضای دیگر ناتو پوشش هوایی را در حالی ایجاد کردند که نیروهای زمینی شامل بعضی گروههای تروریستی برکناری معمر قذافی را سازماندهی کردند که بعداً شکنجه شد و به قتل رسید. اکنون لیبی در هرجومرج فرورفته است. هیچ دولت مؤثری وجود ندارد. در نتیجه هرجومرج، سلولهای تروریستی تکثیرشدهاند. لیبی اکنون به معبری برای مهاجرت غیرقانونی از شمال و بخشهای دیگر آفریقا به اروپا تبدیل شده است. همچنین هزاران مهاجر از عراق، سوریه و کشورهای دیگر به علت آشفتگی اجتماعی کشورهای خودشان، در جستوجوی پناهگاه و ثبات از دریای مدیترانه به سمت اروپا عبور میکنند. این امر نشان میدهد که حداقل در سه کشور سوریه، لیبی و عراق، تغییر رژیم هم بهطور مستقیم و هم بهطور غیرمستقیم موجب بحران مهاجرت شده است.
نه مهاجرت و نه تروریسم را نمیتوان از تغییر رژیم جدا کرد و این امری واضح است که در دیدگاه ترامپ جایی ندارد. هیچیک از رهبران عرب یا مسلمان که برای شنیدن سخنان ترامپ در ریاض جمع شده بودند جرئت نداشتند تا به او بگویند پیگیری امریکا برای تغییر رژیم و سلطهطلبی این کشور با تغییراتی که در بعضی از این کشورها به وجود آمده ارتباط نزدیکی دارد. اگر امریکا میخواهد تروریسم پایان یابد، باید از کنترل دولتها از طریق تغییر رژیم، تهاجم و اشغال دست بردارد.
اما فقط امریکا نیست که از طریق تغییر رژیم به دنبال سلطه است. اسرائیل نیز همانطور که مشتاقانه خواستار برکناری صدام حسین بود، طرفدار سرسخت تغییر رژیم است. در واقع تحلیلگرانی هستند که معتقدند آریل شارون، نخستوزیر وقت اسرائیل، بیش از جورج بوش پسر خواهان سقوط صدام بود. به همین نحو اخیراً یکی از وزرای اسرائیل خواستار قتل بشار اسد شده است. تغییر رژیم یکی از موارد همگرایی میان اهداف و چشماندازهای امریکا و اسرائیل است. هر دو به حماس، جنبش مقاومت فلسطین و حزبالله، متعهد به آزادسازی سرزمینهای عربی از تسلط اسرائیل، بهعنوان گروههای تروریستی نگاه میکنند. ترامپ هنگام دیدار اخیر خود از غرب آسیا، این دیدگاه را تقویت کرد.
همچنین دیدار ترامپ همگرایی امریکا و اسرائیل را در مورد ایران نشان داد. هر دو ایران را حامی تروریسم قلمداد کردند، این در حالی است که حمایت از جنبشی آزادیبخش به نام حزبالله هرگز شبیه توطئه برای کمک به داعش یا القاعده نیست. لازم به ذکر است که در سالهای گذشته حتی یک ایرانی در حملات تروریستی در غرب آسیا و شمال آفریقا، در اروپا یا امریکا یا دیگر نقاط جهان شرکت نداشته است. در واقع گروههای تروریستی عمده مانند داعش و القاعده دشمن ایران و شیعیان هستند. ایرانیها در عراق و سوریه در حال کمک به مقابله با گروههای تروریستی هستند. کاملاً واضح است که تلاش ترامپ و اسرائیلیها برای اتهامزنی به ایران فاقد هرگونه ارزش است.
تلاشهای آنها برای ایجاد هراس از ایران به علت برنامه هستهای نیز به نتیجهای نرسید. توافق ایران و پنج عضو دائم شورای امنیت به همراه آلمان در سال ۲۰۱۵ به نام برجام اطمینان میدهد که برنامه هستهای ایران غیرنظامی است. در هر حال آیتالله خامنهای، رهبر عالیمقام ایران، آشکارا اعلام کرده که تولید سلاح هستهای از دیدگاه اسلام حرام است. در واقع پرسش درباره برنامه هستهای ایران فقط ریاکاری اسرائیل را آشکار میکند. چرا برنامه هستهای ایران که مقاصد صلحآمیز آن را که بارها و بارها بازرسان سازمان ملل تأیید کرده باعث نگرانی است، اما اسرائیل با داشتن زرادخانه سلاحهای هستهای هیچ نوع نظارتی را نمیپذیرد؟
ترامپ در دیدار خود نشان داد که همگرایی امریکایی-اسرائیلی با شباهتهایی که آنها با عربستان دارند افزایش نیز یافته است. هر سه این کشورها درباره تروریسم و برنامه هستهای ایران نظر یکسانی دارند. از همه مهمتر اینکه همگی معتقدند ایران از نگاه آنها مهمترین تهدید نسبت به صلح و ثبات منطقه است و دشمن آنها محسوب میشود. کنفرانس بزرگی که در ریاض تشکیل شد و رؤسای دولتهای ۵۵ کشور را جمع کرده بود، تلاش داشت تا آنها را متقاعد کند ایران دشمن آنها نیز است.
انزجار سعودی از ایران تاریخ معینی دارد. این امر پس از انقلاب اسلامی در ایران در سال ۱۹۷۹ آشکار شد که به سقوط محمدرضا شاه پهلوی انجامید. پیش از آن، محمدرضا شاه و حاکمان سعودی از روابط نسبتاً خوبی برخوردار بودند چراکه هر دو در برابر یک ارباب به نام ایالاتمتحده کرنش میکردند. ایران انقلابی تحت هدایت امام خمینی بهوضوح در برابر امپریالیسم امریکایی و غربی قرار داشت و اسلام را بهعنوان مذهب عدالت و حفظ کرامت انسان میدید. حاکمان سعودی که با تفسیر انقلابی از اسلام مواجه شده بودند، نگران حفظ قدرت فئودالی خود و پیوندهایشان با امریکا بهعنوان حامی تاجوتخت خود شده بودند. بهعلاوه آنها به وهابیسم گرایش داشتند که دشمن شیعه، مذهب اکثریت ایرانیان بود. این امر تا حدی توضیح میدهد چرا سعودی با پادشاهیهای خلیجفارس متحد شدند و در سال ۱۹۸۰ صدام حسین بلندپرواز را به جنگ با ایران تحریک کردند.
پس از جنگ، روابط عربستان و ایران کمی بهتر شد. هرچند اوضاع وقتی تغییر کرد که پس از سقوط صدام، اکثریت شیعه از طریق صندوق آرا در سال ۲۰۰۵ به قدرت رسیدند. سعودیها تفوق شیعیان را در عراق دیدند که به نفع ایران بود. سپس حزبالله در سال ۲۰۰۶ تلاش اسرائیل برای کنترل بر لبنان را خنثی کرد که این موضوع موقعیت حزبالله را در کل جهان عرب تقویت کرد و موجب هراس در بین سعودیها شد. وقتی شورشهای عربی در سال ۲۰۱۰ آغاز شد و به قسمتهایی همچون بحرین با اکثریت ۷۰ درصدی شیعیان رسید، سعودیها مصمم شدند تا بر منطقه تسلط پیدا کنند و جنبشهای مردمی را بهسرعت به شکست بکشانند. دولت در یمن با مخالفت از جانب حوثیها مواجه شد که شیعه بودند. سعودیها برای حمایت از موقعیت منصور هادی، دست به عملیات گسترده نظامی زده و طی آن به شکل خطرناکی حقوق بشر را نقض کردند. ناتوانی این کشور در برکناری بشار اسد پس از شش سال، موجب ناامیدی حاکمان سعودی شده است.
ناامیدی حاکمان سعودی درباره ظهور آشکار قدرت ایرانیها و سایر شیعیان با بیمیلی باراک اوباما در محدودکردن ایران تشدید شده بود. این همان احساسی بود که نتانیاهو درباره حمایت مشتاقانه اوباما از توافق هستهای داشت. به همین دلیل است که ملک سلمان و نتانیاهو با چنین اشتیاقی ورود ترامپ به ریاض و تلآویو را گرامی داشتند.
باید در چنین زمینهای به بررسی قرارداد نظامی ۳۵۰ میلیارد دلاری طی ۱۰ سال بپردازیم، قراردادی که ۱۱۰ میلیارد دلار آن فوراً برقرار میشود. طبق اظهارات مقامات امریکایی، «این بسته تجهیزات و خدمات دفاعی از امنیت عربستان و کشورهای حوزه خلیجفارس در برابر تأثیر سیاستهای ایران پشتیبانی میکند.» کمک نظامی امریکا به اسرائیل به میلیاردها دلار میرسد و بخش دائمی از روابط دوجانبه آنهاست. نکته مشترک هر دو برنامه کمک نظامی این است که آشکارا انجام میشود.
اگر دستاورد واقعی ترامپ در سفر به غرب آسیا، اتحاد امریکایی-اسرائیلی-سعودی علیه ایران باشد، فقط میتوان آن را امری مخرب برای صلح در نظر گرفت. با توجه به اختلافات و تنشهایی که اکنون وجود دارد، این امر میتواند به بحرانی منطقهای با وجود اسرائیل و عربستان از یکسو با حمایت ایالاتمتحده و ایران از سوی دیگر با حمایت روسیه تبدیل شود. در چنین بحرانی احتمال تضاد فرقهای همچون تضاد شیعه و سنی نیز میتواند پدیدار شود. اگر همزمان به حقوق فلسطینیها نیز خیانت شود، خطرناکترین وضعیت در منطقه شکل میگیرد. به همین دلیل است که شهروندان جهان باید به رویدادهای غرب آسیا توجه کنند و هماکنون اقدام لازم را انجام دهند.
*دکتر چاندرا مظفر، رئیس «جنبش بینالمللی برای جهانی عادلانه»(JUST) در مالزی است.