احمد هاشمی
«رفتن» خصلت زمانه اکنون است؛ هر که را میبینی رهتوشه برداشته و قصد راه بیبرگشت کرده است. «کجا؟ هر جا که پیش آید». اینطور راهی شدن، آن گذاشتن و گذشتن آسان نیست، درد دارد؛ کدام مصیبت و ملال در ماندن است که طاقت این درد را آسان میکند؟
- فردی بینام و بیسابقه چند چهره مشهور را استخدام میکند که برایش آیفون ۲۰ میلیون تومانی تبلیغ کنند. دستکم ۲۰۰ هزار نفر این مبلغ را به حساب آن فرد واریز میکنند. «ب.ز» و «م.خ» ایستادهاند و با دهان باز این جوان جویای نام را نگاه میکنند: «عجب فنی زدی پسر». شبکه بیبیسی باید به احترام این جوان پخش سریال شیادان را متوقف کند. نکته نغز اینجاست تمام ماجرا چندروزه فیصله پیدا کرده است. آن جوان، نه وقت خودش را گرفت و نه راضی شد خریداران در انتظار بمانند. فیالفور خیالشان را راحت کرد با پیغامش از دوبی؛ بعد هم لابد قایق و شلوارک و آغوش برادر «جاستین ترودو» که برای انواع کلاهبرداران وطنی، اعم از متصل و غیرمتصل، باز است.
شما اگر یک هندوانهفروش باشید با کارتخوان سیار و فروشتان از روزی ۵۰۰ هزار تومان بشود یک میلیون تومان، باید به اداره مالیات و سازمان مبارزه با پولشویی حساب پس بدهید، بعد این بابا میلیاردها تومان -صفرهایش در ماشینحساب ما جا نشد، بنابراین مقدار دقیق را نمیدانیم- از مردم پول گرفته و به ارز تبدیل کرده و سر فرصت عزم رحیل کرده است و به قول شاعر «بار بربست و به گردش نرسیدم و برفت»؛ همچون همکاران پیشکسوتش.
- چند سال پیش در همین نشریه نوشتیم که در سالهای آینده مشکل مملکت دیگر فقط کمآبی نیست، فرونشست زمین است، به دلیل اتمام موجودی سفرههای زیرزمینی. امروز وضعیت وخیمتر از آنی است که آن زمان شنیدهایم. زمین زیر پا سست است و زور نزولات جوی به بیخردی ما نمیرسد. در تهران آب خانگی به طبقه دوم و سوم نمیرسد. هر ساختمانی، مجاز و غیرمجاز، دست به دامن پمپ آب شده است. گیرم زمستان را سر کردیم، این تابستان و تابستانهای بعد را چه کنیم؟
از سالها پیش همه میدانستند که نباید محصولات پرآببر بکاریم. هندوانه میکاریم و مازادش را هم باافتخار در ازای درهم و دینار صادر میکنیم. نه چند سال پیش که در دهه ۴۰ مشاورین هاروارد به شاه سابق هشدار داده بودند این مملکت ظرفیت اینهمه زمین کشاورزی و مزرعه دامپروری را ندارد، هزار و یک راه برای توسعه وجود دارد و از این یکی بگذرید. شصت سال از آن زمان گذشته، عین به عین توصیههای آنها در همه زمینهها صائب است.
- برای کارگر ۸ میلیون تومان حقوق مقرر میکنیم، بعد حکم میکنیم ازدواج کند و چهار فرزند بیاورد و ششنفری با یک موتورسیکلت بروند گردش. برادران گرامی، یک دقیقه در معیت محافظان در شهر چرخی بزنید، چهار کیلو میوه و مقداری خواروبار بخرید و بعد ببینید چقدر از آن ۸ میلیون تومان باقی میماند، بعد سوءتفاهمی که درباره تعداد فرزندان و حقوق کارگر دارید برطرف خواهد شد.
- در شلوغی دادگاهها پرسهای بزنید و از حال مراجعان پرسوجو کنید. کودکان کار سر چهارراهها را ببینید. آمار طلاق و اعتیاد را از نظر بگذرانید. خیل بیشمار جوانان بیکار را بشمارید. هوای کدر عصر وارونگی را مزمزه کنید و آخر سر جای یک جوان دانشجوی بیستساله بنشینید و آینده را تماشا کنید. اگر قیمت یک آپارتمان ۵۰ متری در مرکز شهر معادل حقوق بیستودو سال کار شبانهروزیتان باشد، میروید یا میمانید؟ از برخی بزرگواران که راهحلی بهتر یافتهاند پرسش نابجایی است؛ اینجا درمیآورند و با همسر و فرزندان در اروپا و امریکای شمالی خرج میکنند؛ اینکه مهاجرت محسوب نمیشود؟!
آخر. فشار اقتصادی بیداد میکند، اما معضل اصلی این نیست. نابرابری از فقر صدبرابر دردناکتر است. درک فساد و ناکارآمدی ساختاری است که تخیل آیندهای معقول را برای ملت سخت میکند. توزیع ناعادلانه رانت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی است که شهروندان را به ستوه میآورد. صبح با خبر اعدام بیدار شدن است که مردم را مجاب میکند که اینجا جای ماندن نیست.
هیچکس تا مجبور نشود رنج غربت را به جان نمیخرد. رفتن و کندن از ریشهها درد دارد. سالها طول میکشد که مهاجری به زبان و فرهنگ و اقلیم کشور مقصد خو بگیرد. باید سالها تلاش کند تا شغلی نزدیک به آنچه در کشور خود داشته پیدا کند و در نهایت باید توان زیادی صرف کند تا کمتر مهاجر به نظر برسد. با این حال خیلیها عزم رحیل کردهاند؛ همه اینها را تحمل میکنند و حاضرند در کشور تازه رفاه کمتری داشته باشند، اما کرامتشان بیشتر حفظ شود.