بدون دیدگاه

سیری در تاریخچه تروریسم در جنوب آسیا

محمدرضا کربلایی

#بخش_دوم

از سال ۱۳۵۲ و پس از شدت پیدا کردن سرکوب مخالفان توسط «رئیس‌جمهور» داوود خان، مخالفان سیاسی حکومت مانند مهندس حبیب الرحمان، مهندس حکمتیار و احمدشاه مسعود که از فعالان اسلام‌گرای دانشگاه کابل بودند به‌تدریج به پاکستان مهاجرت کردند. پاکستان هم با توجه به رویکرد افراطی داوود خان به ناسیونالیسم قومی پشتون، فرصت را غنیمت شمرد و برای به‎دست آوردن برتری در معادله کشمکش ژئوپلیتیک خود با افغانستان شروع به آموزش نظامی و مسلح کردن آن‌ها کرد و در سال ۱۳۵۴ با کمک آن‌ها حمله‌ای چریکی به برخی مناطق مانند پنجشیر را برنامه‌ریزی کرد و به اجرا گذاشت.

پاکستانی‌ها سعی کرده‌اند این اقدام را یک قیام سراسری وانمود کنند که علاوه بر پنجشیر در کنر، بدخشان، کابل و دیگر ولایات افغانستان هم‌زمان با شب جشن ۲۶ سرطان ۱۳۵۴ عملی شد؛ البته اقدام‎کنندگان توفیقی بیش از خاموش کردن موقت چراغ‌های منطقه جشن در کابل به دست نیاوردند و به خاطر ناهماهنگی، دیگر بخش‎های‌ برنامه‌شان عملی نشد. به این ترتیب پاکستان با سوءاستفاده از ناپختگی مخالفان سیاسی جوان که به اقتضای سن خود در اوج ناشکیبایی، هیجان‎خواهی و ماجراجویی به سر می‌بردند آن‌ها را به مسیری سوق داد که مجبور به وانهادن مبارزات سیاسی شدند و دفعتاً وارد فاز نظامی شوند.

این تحول از بیرون در حالی اتفاق افتاد که مشی مسلحانه توسط مخالفان داوود خان پس از تجربه کردن شیوه‌های دیگر مبارزه اتخاذ نشده بود و آن‌ها برای انجام کار سیاسی میان مردم افغانستان که اکثراً بی‌سواد و ساکن روستاها بودند، فرصت و امکانات کافی اختصاص نداده بودند. این استراتژی تنها بر اساس خواست و نیاز پاکستان که تروریسم را به‌عنوان یک راهکار مؤثر علیه افغانستان تشخیص داده بود بر آن‌ها تحمیل شد. این مقطع زمانی را باید نقطه عطف و سرآغاز سرایت و شیوع ویروس بیماری بدخیم «ناشکیبایی، عدم تحمل مخالف و خشونت‌ورزی» میان سیاستمداران و جریان‌های سیاسی اسلام‌گرا دانست. جنگ داخلی که افغانستان را از سال ۱۳۷۱ و تصرف کابل توسط مجاهدین تاکنون به ورطه عقب‌ماندگی و تباهی کشانده نتیجه همین فقدان تجربه سیاست‎ورزی خشونت‎پرهیز در میان احزاب و شخصیت‌های سیاسی افغانستان است.

با اشغال نظامی افغانستان توسط ارتش اتحاد جماهیر شوروی سابق در ۶ دی‌ماه سال ۱۳۵۸ (۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ میلادی) فرصتی دوباره در اختیار پاکستان قرار گرفت تا روند میلیتاریسم و گرایش مخالفان اسلام‌گرای حکومت افغانستان به نظامی‎گری را با عمق و شدتی بیش از گذشته به پیش ببرد تا آنجا که اسلام‌گرایان افغان که از آن تاریخ به بعد به‌عنوان «مجاهدین» معرفی و شناخته شدند عملاً در قالب نیروهای نیابتی بلوک غرب به سردمداری امریکا علیه بلوک شرق به سردستگی شوروی به عملیات نظامی مشغول شدند. اگر تا پیش از آن روابط اقتصادی، سیاسی و نظامی امریکا با پاکستان و همچنین وابستگی‌های ایدئولوژیک احزاب کمونیست حاکم بر افغانستان در دو سال قبل موجب شده بود که افغانستان در دامن شوروی قرار بگیرد، این بار شوروی با تجاوز نظامی، افغانستان را به اشغال خود درآورده بود. با توجه به بنیان سیاست خارجی امریکا بعد از جنگ جهانی دوم که بر مبارزه با کمونیسم و نفوذ شوروی در کشورهای جهان سوم و سد کردن مسیر توسعه‌طلبی آن تعلق گرفته بود، اشغال افغانستان سطح تنش بین ایالات‌متحده و اتحاد جماهیر شوروی را به‌شدت افزایش داد و روند نیم‌قرن رقابت‌های ژئوپلیتیک دو ابرقدرت را وارد مرحله تازه‌ای کرد. اگرچه این تحول ژئوپلیتیک تهدیدی جدی برای منافع امریکا و ثبات و امنیت کشورهای وابسته به امریکا مانند پاکستان بود، اما در عین حال به‌واسطه آمادگی ذهنی و انگیزشی جریان‌های اسلام‌گرا برای مقابله با نیروی تجاوزکار، فرصت بی‌نظیری برای هدایت یک جنگ نیابتی فرسایشی در اختیار امریکا قرار می‌داد. پاکستان که مدت‌ها پیش دریافته بود نیروهای نیابتی می‌توانند برای تأمین منافع ژئوپلیتیک این کشور منافع بسیاری دربر داشته باشند، برای هدایت مرحله تازه از استفاده از آن‌ها در قالب جنگ سرد دست به برنامه‌ریزی و تمهیدات گسترده زد. پاکستان که خود روابطی بسیار نزدیک با رهبران اسلام‌گرایان افغانستان برقرار کرده بود این بار با ایفای نقش واسطه‌ای فعال، موجبات ارتباط امریکا با آن‌ها را فراهم کرد یا به‌عبارتی گویاتر «مجاهدین» را در دام «سیا» گرفتار کرد؛ البته در ارتباط با تاریخ دقیق‌تر سرآغاز این پیوند، آن‌طور که رابرت گیتس، رئیس پیشین سازمان سیا، در کتاب خاطرات خود به ‌نام از میان سایه‌ها می‌گوید سازمان سیا شش ماه پیش از حمله شوروی به افغانستان کمک به گروه‌های مخالف حکومت وقت افغانستان را آغاز کرده بود. زبیگنیو برژینسکی که در سال ۱۹۸۰ مشاور امنیتی جیمی کارتر رئیس‌جمهور امریکا بود در پاسخ به سؤال خبرنگار مجله نوول آبزرواتور چاپ پاریس مبنی بر صحت یا عدم صحت ادعای رابرت گیتس گفته است: «بلی! بر اساس روایات رسمی، کمک سیا به مجاهدین افغان در سال ۱۹۸۰ شروع شد؛ یعنی بعد از ۲۴ دسامبر ۱۹۷۹ که شوروی به افغانستان حمله کرد، ولی واقعیتی که تا حال پوشیده نگه داشته شده این است که پرزیدنت کارتر در سوم ژوئیه ۱۹۷۹ نخستین سند کمک محرمانه به مخالفان رژیم افغانستان را که طرفدار شوروی بود امضا کرد. من در همان روز یادداشتی برای پرزیدنت کارتر فرستادم به این مضمون که «این اقدام، حمله نظامی شوروی را به دنبال خواهد داشت». وی در ادامه همین مصاحبه می‌گوید: «روزی که شوروی‌ها از مرز افغانستان گذشتند، من به پرزیدنت کارتر نوشتم اکنون فرصتی است تا شوروی را گرفتار جنگی چون جنگ ویتنام کنیم». به این ترتیب برژینسکی که با تکیه بر ماهیت ضد دینی کمونیسم و دشمنی عقیدتی مسلمانان با کمونیست‌ها استراتژی ایجاد یک «کمربند سبز» از نیروهای جهادی مسلمان در برابر شوروی را طراحی و مدیریت کرد، نقشی تاریخی در پیروزی امریکا و بلوک غرب و پایان جنگ سرد ایفا کرد. این طرح که سیا نام «عملیات سایکلون» بر آن گذاشته بود با هزینه حدود ۵ میلیارد دلار انجام گرفت که بزرگ‌ترین و گسترده‌ترین عملیات اطلاعاتی سیا تا آن زمان بود. توافق امریکا و پاکستان در اجرای این طرح به‌ گونه‌ای بود که امریکا دخالت مستقیم در توزیع کمک‌ها به مجاهدین نداشت و تنها تعداد انگشت‌شماری از مأموران سیا در نقاط مرزی میان پاکستان و افغانستان رفت‌وآمد می‌کردند. پاکستان از مشارکت در عملیات سایکلون اهداف ژئوپلیتیک خود را پیگیری می‌کرد. احمد رشید، روزنامه‌نگار شناخته‌شده پاکستانی، می‌گوید: در آغاز دوره جهاد افغانستان بود که «نظریه عمق استراتژیک» وارد سیاست‌های ارتش پاکستان شد. پاکستان که همواره از طرف هند احساس خطر می‌کرد به این نتیجه رسید باید در افغانستان حکومتی سرکار بیاید که اگر روزی پاکستان با هند وارد جنگ شد، از پاکستان حمایت کند. ژنرال اختر عبدالرحمن، رئیس سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، از طرف ژنرال ضیاءالحق، حاکم نظامی این کشور مأمور پیاده‌سازی استراتژی پاکستان در افغانستان در ظاهر پشتیبانی پاکستان از مجاهدین افغانستان شده بود؛ طرحی که با حکومت ضیاء الحق، پاکستان را به کارخانه تولید نیروی جهادی تبدیل کرد. توافق ژنرال اختر عبدالرحمن با مسئولان سازمان سیا با چنان دقتی تنظیم شده بود که اهداف استراتژیک پاکستان را محقق سازد. آن‌ها توافق کرده بودند که:

  1. هیچ امریکایی، چه افراد سیا یا ارگان‌های دیگر حق ندارند از خاک پاکستان وارد افغانستان شوند.
  2. توزیع و انتقال سلاح تنها توسط افسران آی.اس.آی صورت می‌گیرد.
  3. آموزش نظامی مجاهدین در کمپ‌های آی.اس.آی و توسط افسران آن سازمان در امتداد مرز با افغانستان صورت گیرد.
  4. مأموران سی.آی.ای اجازه آموزش مستقیم مجاهدین را ندارند.
  5. در صورت معرفی سیستم سلاح‌های جدید مأموران آن سازمان معلمین آی.اس.آی را تعلیم خواهند داد.

ایزوله کردن مجاهدین توسط آی.اس.آی به‌مثابه یک استراتژی برای جلوگیری از انتقال افکار و آموزه‌های سیاسی غیرهمسو با منافع پاکستان انجام می‌شد. پاکستان می‌خواست رهبران اسلام‌گرا را به افراط‌گرایانی تبدیل کند که چه در دوران «جهاد» و چه در صورت به ‌دست گرفتن قدرت در کابل، منافع ژئوپلیتیک پاکستان را به منافع ملی خود مقدم بشمارند. برژینسکی و دیگر رهبران امریکا به‌خوبی دریافته بودند انقلاب اسلامی در ایران فضا را بیش از هر وقت دیگری برای رشد اسلام سیاسی هموار کرده و مسلمان‌ها در منطقه به این نتیجه رسیده‌اند که با استفاده از ابزار اسلام می‌توانند به اهدافشان نزدیک‌تر شوند. تحت تأثیر پیروزی انقلاب اسلامی در ایران «تب جهاد» در بین مسلمانان بالا رفته است و «جهاد» در افغانستان می‌تواند برای عده زیادی از مسلمانان جذابیت داشته باشد. آن‌ها امیدوار بودند با توجه به حوادثی که اتفاق افتاده بود مسلمان‌های منطقه که تا پیش از این فکر می‌کردند جهاد فقط به معنای مبارزه با امریکا و اسرائیل است را به راه جایگزین هدایت کنند. در عمل هم همین اتفاق افتاد و اگرچه بخش عمده نیروهای جهادی «کمربند سبز» را افغان‌ها تشکیل می‌دادند، اما جهان عرب اقبال خوبی به آن نشان داد.

یکی از آن حوادث که مدت کوتاهی پیش از تجاوز نظامی شوروی به افغانستان اتفاق افتاده بود واقعه حمله به مسجدالحرام و تصرف آن در ۲۰ نوامبر ۱۹۷۹ (۲۹ آبان) بود که بستری برای رشد سریع اسلام‌گرایی افراطی فراهم آورد. مهاجمان شاید با الهام از انقلاب ایران خواهان سرنگونی رژیم سلطنتی حاکم بر عربستان به دلیل فساد خانواده سلطنتی بودند. تصرف مسجد الحرام در سالی پرحادثه در جهان اسلام رخ داد؛ حوادثی که فضا را برای رشد اسلام سیاسی رادیکال مساعد کرد، مانند به رسمیت شناختن کشور اسرائیل توسط انور سادات، رئیس‌جمهور وقت مصر.

پیمان کمپ دیوید که به‌وسیله انور سادات و مناخیم بگین، نخست‌وزیر وقت اسرائیل، در تاریخ ۲۶ شهریور ۱۳۵۷ (۱۷ سپتامبر ۱۹۷۸) به امضا رسید، آخرین میخ را بر تابوت ناسیونالیسم عربی کوبید و برعکس تنور اسلام‌گرایی افراطی را شعله‌ور ساخت. گروه‌های جهاد اسلامی و جماعت اسلامی با مشارکت یکدیگر موفق به ترور انور سادات -امضاکننده معاهده کمپ دیوید با رژیم صهیونیستی- در ۶ اکتبر ۱۹۸۱ شدند، ولی بعد از آن عملیات حکومت توانست به سرکوب گسترده این دو گروه اقدام کند. بقایای دو سازمان جهاد اسلامی و جماعت اسلامی خود را به افغانستان رساندند و یکی از شاخه‌های اصلی جریان عرب افغان شدند. جهاد اسلامی به رهبری ایمن الظواهری بعدها با القاعده ادغام شد و سازمان حاصل از این ادغام ابتدا «جبهه بین‌المللی جهاد علیه یهود و صلیبیون» و سپس «قاعده الجهاد» نامیده شد. پس از ترور انور سادات و شدت گرفتن تب و تاب جهادیسم در «اخوان المسلمین» به‌عنوان مهم‎ترین جریان اسلامی دنیای عرب گرایش‌های متفاوتی پیدا شد. ازجمله مشغول شدن به جهاد در افغانستان. مهم‌ترین شخصیت اسلامی که سابقه فعالیت در اخوان المسلمین داشت و به جهاد در افغانستان بیش از حد بها می‌داد «عبدالله عزام» بود. وی از مجاهدان داوطلب اخوان ‌المسلمین در جنگ شش‌روزه اعراب و اسرائیل بود. عبدالله یوسف عزام (۱۹۴۱- ۱۹۸۹)، امیر اخوان ‌المسلمین اردن و صاحب دکترا در رشته اصول فقه، رهبر مذهبی بلندمرتبه فلسطینی، شخصیت کلیدی سازمان‌دهی جهادی‌های عرب در افغانستان بود. او پس از اشغال افغانستان توسط شوروی، فتوایی صادر کرد و گفت: «دفاع از سرزمین مسلمانان اولین فرض پس از ایمان است».

عبدالله عزام در کتاب دفاع از سرزمین‌های مسلمانان نوشت: «هر فرد از میان عرب‌ها که می‌تواند در فلسطین بجنگد، پس باید [جنگ را] در آنجا (افغانستان) آغاز کند؛ و اگر او ناتوان است، باید به [جهاد] افغانستان کمک کند». او همچنان گفت هرچند جهاد در فلسطین به خاطر دلایل عملی مهم‌تر است، با آن هم «باور ما این است که باید [جهاد] را در افغانستان پیش از فلسطین آغاز کنیم». اینکه چگونه اخوان المسلمین آرمان مقدس عربی در فلسطین را رها کرده و به افغانستان می‌رود تا در خدمت امریکا، نزدیک‌ترین متحد اسرائیل با شوروی بجنگد، به‌سادگی قابل‌ هضم نیست. همچنین بر قضاوت درباره عبدالله عزام برای نظریه‌اش که خواست سازمان‌های اطلاعاتی امریکا، اسرائیل و کشورهای مرتجع منطقه را بازتاب می‌داد اصرار نمی‌ورزیم، اما به‌ هر حال نتیجه این ساده‌اندیشی چیزی جز قدم برداشتن در راستای استراتژی کمربند سبز برژینسکی نبود.

تعامل فرهنگی و سیاسی مجاهدین افغانستان با جهادی‌های عرب که از یک‎سو برخی از آن‌ها متأثر از افکار سلفی و گرایش‌های تکفیری بودند و از سوی دیگر سابقه ترورهای سیاسی داشتند تأثیر زیادی در گسترش اسلام‌گرایی افراطی در منطقه گذاشت و با عاملیت و محوریت سازمان اطلاعات ارتش پاکستان به تشکیل سازمان‌های تروریستی متعددی منجر شد. سازمان‌های تروریستی لشکر طیبه، جیش محمد، سپاه صحابه، لشکر جهنگوی، شبکه حقانی و طالبان همه به‌منظور پیشبرد اهداف ژئوپلیتیک پاکستان در منطقه ایجاد و حمایت شدند، اما بوم‌رنگ شوم تروریسم با سرعتی بیش از حد تصور به‌سوی عاملان و حامیان آن در پاکستان و امریکا برگشته است.

این روزها اقدامات تروریستی سازمان‌هایی مانند طالبان پاکستان و ارتش آزادی‌بخش بلوچستان، وضعیت امنیتی این کشور را با چالش جدی روبه‌رو ساخته است. به‌خصوص وضعیت در ایالت‌های بلوچستان و تا حدی خیبر پختونخوا جنگی توصیف می‌شود. رابطه پاکستان با طالبان که محصول نظریه «عمق استراتژیک» ارتش پاکستان محسوب می‌شود هم این روزها بسیار تیره است و درگیری‌های مرزی این دو کشور به امری عادی و روزمره تبدیل شده است. توجیه اسلام‌گرایان عرب از وانهادن جهاد در فلسطین و مقدم دانستن جهاد در افغانستان این بود که تشکیل یک کشور اسلامی در افغانستان پایگاهی خواهد شد برای جهاد در فلسطین و آزاد کردن بقیه سرزمین‌های اسلامی! اما پس از درگرفتن جنگ داخلی در افغانستان و پش از تشکیل حکومت مجاهدین، بسیاری از آن‌ها با سرخوردگی افغانستان را ترک کردند و به کشورهای خود بازگشتند.

سرنوشت عبدالله عزام بسیار عبرت‌آموز است. او که رهبر معنوی عرب-افغان‌ها و رهبران گروه‌های خشونت‌طلب مانند القاعده بود خود به قربانی تروریسم تبدیل شد و در سال ۱۹۸۹ در شهر پیشاور پاکستان به همراه دو فرزندش بر اثر انفجار بمب در ماشینشان کشته شد. عامل ترور هرگز مشخص نشد، هرچند به گمان برخی آی.اس.آی توانایی و انگیزه آن ترور را داشت. در اواخر دهه ۸۰ میلادی، عرب-افغان‌ها، برای پاکستانی‌ها مزاحمانی بودند که به‌طور آزادانه‌تری از پاکستان انتقاد می‌کردند و در سیاست مجاهدان افغان مداخله داشتند. برخی دیگر هم نزدیک شدن عبدالله عزام به مسعود را  که موجب عصبانیت ایمن اظواهری شده بود دلیل از میان برداشتن او می‌دانند. چه او را  آی.اس.آی کشته باشد و چه القاعده، آنچه مهم است این است که جهاد در سایه سازمان‌های اطلاعاتی، چیزی جز خشونت‌ورزی کور نیست و به نتیجه‌ای جز  گسترش تروریسم ختم نمی‌شود.

احمدشاه مسعود هم به‌وسیله سازمان القاعده‌ای ترور شد که رهبران آن یعنی بن‌لادن و ایمن الظواهری عرب مدعی بودند آمده‌اند تا با کمک هم در افغانستان حکومت اسلامی برپا کنند. ماشین تروریسم به این دو هم رحم نکرد و هر دو توسط سازمان سیا، حامی و پشتیبان خود در دهه ۸۰ میلادی کشته شدند. برژینسکی پدرخوانده افراط‌گرایان جهادی و معمار فاجعه افغانستان، انتقادها مبنی بر اینکه طرح و نظر وی سبب رشد گروه‌های جهادی شده را نپذیرفت و می‌گفت: چه چیزی در تاریخ مهم‌تر  است؟ وجود طالبان یا فروپاشی شوروی؟ وجود یک تعداد مسلمان‌های به هیجان آمده یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟

شاید این پاسخ‌ها پیش از ۱۱ سپتامبر تا حدی برای مخاطب غربی قانع‌کننده بود، اما پس از کشته شدن صدها امریکایی به‌وسیله همان مسلمان‌های به‌هیجان‌آمده و دست‌پرورده او و سازمان سیا، باطل بودن نظریه دامن زدن به تروریسم برای رسیدن به اهداف استراتژیک آشکار شده است. انتظار می‌رفت تجربه امریکا و پاکستان در ضربه خوردن از ناحیه تروریسم نیابتی باعث تجدیدنظر کشورها از تکرار این تجربه شکست‎خورده شود، اما با کمال تعجب هیچ تغییری در رویکرد کشورها به استفاده از تروریسم نیابتی مشاهده نمی‌شود. سلطه طالبان بر افغانستان باعث گسترش تروریسم در منطقه شده و تروریسم و افراطی‌گرایی، ثبات و امنیت کشورهای جنوب آسیا را تهدید می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط