علی نظیفپور
چگونه نخستوزیر مجارستان رهبر گفتمانی راست جدید در امریکا شد؟
تاکر کارلسون، پربینندهترین و پرنفوذترین مجری شبکه فاکسنیوز، تاکنون چند بار به مجارستان سفر کرده و برنامههای مستند متعددی در مدح ویکتور اوربان، نخستوزیر مجارستان، تهیه کرده است. اهمیت این امر در این نکته نهفته است که کارلسون یقیناً پس از ترامپ بانفوذترین و قدرتمندترین چهره راست افراطی امریکاست. متخصصان سیاست داخلی امریکا احتمال این را که او روزی به نامزدی ریاستجمهوری حزب جمهوریخواه برسد بسیار جدی میدانند و درعین حال هیچ شکی نیست که کارلسون بیش از هر فرد دیگری در امریکا (پس از ترامپ) قدرت شکل دادن به افکار عمومی راستگرایان را دارد. کارلسون یقیناً فردی افراطیتر از خود ترامپ است. او بارها به نژادپرستی و حمایت از نظریههای توطئه راست افراطی متهم شده و ناسیونالیستی بسیار تندروست. نباید اهمیت رابطه نزدیک کارلسون و اوربان را دستکم گرفت.
کارلسون تنها چهره بانفوذ راست افراطی امریکا نیست که با اوربان در مجارستان بیعت کرده است: استیو بنن، دیگر چهره پرنفوذ و مشهور این جنبش نیز بارها اوربان را الگوی خود خوانده است. چهرههایی مثل راد دِرِر، کریستوفر روفو و بسیاری دیگر نیز اوربان را سرمشق خود نامیدهاند. این افراد لزوماً مشهور نیستند، ولی همه به بخش روشنفکر و نخبه راست افراطی امریکا تعلق دارند، کسانی که احتمالاً باید تئوری سیاسی این جنبش را شکل دهند و فراتر از کارزارهای سیاسی روزمره آن را به یک ایدئولوژی کامل تبدیل کنند.
خیلی جای تعجب ندارد که این افراد نمیتوانند در این مسیر بر ترامپ اتکا کنند. ترامپ صفات زیادی دارد، ولی علاقه به تئوری و ایدئولوژی از صفات بارز او نیست. ترامپ فردی است که تفکر سیاسیاش بسیار تناقضآمیز است و بیشتر بر اساس غریزه عمل میکند و البته حاضر است بهسرعت هر عقیده یا اصلی را فدای منافع شخصیاش کند؛ بنابراین جای تعجبی ندارد که جنبش راست افراطی امریکا نمیتواند ترامپ را الگوی یک تئوری سیاسی نظاممند قرار دهد و به همین دلیل به خارج از امریکا نگاه کرده است و مناسبترین چهره برای این مهم را در ویکتور اوربان یافته است؛ اما چرا اوربان؟ و انتخاب اوربان برای چنین امری چه معنایی برای آینده راست افراطی و سیاست در امریکا دارد؛ آیندهای شاید فراتر از ترامپ؟ پیش از پاسخ به این پرسشها، اول باید سابقه تاریخی جناح راست را مرور کنیم.
بخش اول) پیشینه
تا پیش از ظهور ترامپ، جنبش راستگرای مسلط بر جناح راست امریکا جنبشی موسوم به «فیوژنیسم»۱ بود. رهبر معنوی و فکری فیوژنیسم یک روزنامهنگار به نام فرنک مایر و مهمترین رهبر سیاسی این جنبش رونالد ریگان، چهلمین رئیسجمهور امریکا بود. فیوژنیسم ترکیب دو آرمان بود که تا پیش از نوشتههای مایر متعارض با یکدیگر محسوب میشدند: لیبرتارینیسم و سنتگرایی. این تعارض در بسیاری از اصول اولیه این دو نحله فکری معلوم است: لیبرتارینیسم فلسفهای بهشدت فردگرا بود و سنتگرایی جمعگرا. لیبرتارینیسم به شکلی رادیکال خواهان آزادی مطلق بود و سنتگرایی به دنبال آن بود که قوانین سنت زندگی اجتماعی را محدود کنند، اما همواره پتانسیل این اتحاد نیز بین دو جریان وجود داشت: هر دو جریان از حزب دموکرات متنفر بودند. لیبرتارینها از دموکراتها متنفر بودند، چون حزب دموکرات به خصوص در دوره ریاستجمهوری فرانکلین روزولت و لیندون جانسون دولت رفاه امریکا را گسترش و میزان دخالت دولت در اقتصاد را افزایش داده بودند و سنتگراها نیز از آنان متنفر بودند، چون با گسترش حقوق مدنی سیاهپوستان و افزایش برخی آزادیهای اجتماعی جامعه سنتی امریکایی از نظر آنان را مورد تهدید قرار داده بودهاند. به همین دلیل تا پیش از آثار مایر نیز این دو نحله دههها بود که با اکراه بسیار به حزب جمهوریخواه رأی میدادند. واقعیت این است که جمهوریخواهانی مانند دوایت آیزنهاور و ریچارد نیکسون نیز از نظر هر دو جناح بیش از حد لیبرال و با دخالت دولت در انتخابات راحت بودند و به همین دلیل حمایت این دو گروه از جمهوریخواهان فقط از سر ناچاری و بهعنوان گزینه «بد» در انتخابی بین بد و بدتر بودند.
فرانک مایر اما مهمترین چهره جریان روشنفکری راست امریکا در نیمه دوم قرن بیستم که سالها برای مهمترین نشریه محافظهکار در امریکا یعنی نشنال ریویو۲ مینوشت دست به انقلابی بزرگ در اندیشه راست در امریکا زد و در کتاب در دفاع از آزادی: مرامنامهای محافظهکار (۱۹۶۲) به اندیشه فیوژنیسم شکل داد. فیوژنیسم الهامگرفته از این آیه در عهد جدید بود که در آن عیسی مسیح میگفت: «به سزار آنچه را واگذارید که از آنِ سزار است و به خداوند آنچه را واگذارید که از آن خداوند است» (مایر خود یک یهودی بود، اما فلسفه سیاسی خود را بر اساس الهیات مسیحی شکل داده بود. او در بستر مرگ به آیین کاتولیک گروید و بسیاری از مورخان معتقدند او دواقع سالها پیش قلباً به مسیحیت روی آورده بود، ولی این مسئله را اعلام عمومی نکرده بود). مایر بر اساس این آیه میگفت اندیشه محافظهکار باید بتواند مرز بین «سهم سزار» و «سهم خداوند» را تعیین کند. در اندیشه مایر سهم سزار بسیار محدود بود و سهم خداوند بسیار گسترده. دولت حق دخالت در بازار را نداشت و باید دولتی حداقلی میبود، ولی در عین حال جامعه باید با اصول سنتی اداره میشد؛ بنابراین مایر در اندیشهاش بازار آزاد و دولت حداقلی، مالیات پایین و مخالفت با دولت رفاه را گنجاند و همزمان تقویت خانواده و ممنوعیت سقط جنین و مخالفت با جنبش مدنی اقلیتهای نژادی و حمایت از اصول سنتی، یعنی همه اولویتهای مهم، هم لیبرتارینها و هم سنتگرایان. همچنین فیوژنیسم اهمیت بسیار زیادی به دموکراسی و حفظ آن میداد. او در دوران حیات خود با انتقادات بسیاری هم از سوی لیبرتارینها و هم سنتگرایان روبهرو شد، ولی دیری نگذشت که سنتزی که او ایجاد کرده بود به ایدئولوژی غالب در حزب جمهوریخواه تبدیل شد. او در سال ۱۹۷۲ در حالی درگذشت که ریچارد نیکسون رئیسجمهور امریکا بود؛ رئیسجمهوری محافظهکار که با تمام وجود از او متنفر بود.
اما در سال ۱۹۸۰ ریگان رهبری حزب جمهوریخواه را به شکلی بلامنازع به دست گرفت. ریگان بارها و بارها گفته بود که هیچ فردی بیش از مایر بر اندیشه سیاسی او نفوذ نداشته است. او گفته بود فیوژنیسم و تفکر مایر سنتزی است که درواقع باید آن را «محافظهکاری نو» خواند. ریگان دو بار در انتخابات ریاستجمهوری به پیروزی قاطعی دست یافت و به همه جمهوریخواهان نشان داد که فیوژنیسم میتواند بهترین فرمول برای پیروزی در انتخابات باشد.
حزب جمهوریخواه با کمال میل فیوژنیسم را پذیرفت. داخل حزب جمهوریخواه گروههای متفاوتی بودند: برخی میانهروهایی مانند میت رامنی و پل رایان بودند که بیشتر به بازار آزاد توجه داشتند و در بقیه موارد میانهرو بودند، برخی به جنبش موسوم به نئوکان متعلق بودند که بیشتر به قدرت نظامی دولت و ابرقدرت ماندن امریکا توجه داشتند (که در فلسفه فیوژنیسم «سهم سزار» بود) و برخی مسیحیان اِونجلیکال بودند که بیشتر به دنبال تحکیم سنتگرایی بودند، اما همه این افراد سه اصل فیوژنیسم را پذیرفته بودند: ۱. دموکراسی، حکومت مطلوب است و آزادیهای مدنی باید حفاظت شوند؛ ۲. بازار آزاد و کاپیتالیسم باید در حداقل ممکن اداره شوند؛ ۳. ارزشهای سنتی امریکا باید حفظ شوند. این سه اصل البته برای همه این گروهها اهمیت یکسان نداشت. افرادی مانند رامنی احتمالاً اهمیت چندانی به ارزشهای سنتی نمیدانند (او در مقام فرماندار ماساچوست آزادی سقط جنین را وتو نکرد) و احتمالاً مسیحیان اونجلیکال نیز اهمیت زیادی به دموکراسی یا اصولی مثل آزادی بیان نمیدانند، اما درنهایت همه این افراد فلسفه فیوژنیسم را پذیرفته بودند و تحت لوای آن عمل میکردند.
تا وقتی که ترامپ به قدرت رسید.
بخش دوم) شورش ترامپیسم علیه فیوژنیسم
ترامپ با شرکت در انتخابات ۲۰۱۶ جنبش راست جدید امریکا را ایجاد نکرد. پیش از این هم افرادی مانند رأس پرو یا پت بوکانان جنبههایی از این رویکرد را نشان داده بودند. ترامپ اما یک جنبش بسیار حاشیهای در راست امریکا را وارد جریان اصلی و در مدتی بسیار کوتاه بر حزب جمهوریخواه حاکم کرد. هنگامیکه ترامپ در سال ۲۰۱۵ اعلام کرد که در انتخابات ریاستجمهوری شرکت میکند. شاید هیچکس باور نمیکرد او در انتخابات مقدماتی حزب برنده شود و بعد هنگامیکه رئیسجمهور شد بسیاری گمان میکردند حزب جمهوریخواه هر لحظه ممکن است علیه او شورش کند و او را کنار بگذارد. دلیل این امر این بود که ترامپ از سه اصل فیوژنیسم، دو اصل آن را به چالش میکشید: ترامپ هیچ اهمیتی به دموکراسی و آزادیهای فردی نمیداد و آشکارا حکام خودکامهای مانند ولادیمیر پوتین و کیم جونگ اون را میستود و ابراز ناراحتی میکرد که مجبور است آزادی رسانهها را کنترل کند. او همچنین در گفتمان اقتصادی خود پوپولیست بود و هیچ اهمیتی به اصول بازار آزاد نمیداد، حتی در اصل سوم نیز اگرچه ترامپ خود را بهشدت به آن متعهد نشان میداد، ولی خود او به هیچ وجه نمادی از یک فرد متدین و سنتگرا نبود: او هرگز پیش از ریاستجمهوری به کلیسا نمیرفت و بارها و آشکارا به همسران خود خیانت کرده بود و هر هفت گناه کبیره را مرتکب شده بود. هنگامیکه خبرنگاری از او پرسید کدام بخش کتاب مقدس را بیشتر دوست دارد، پاسخ داد: «دو قُرِنتی» که اشتباه بود (نام واقعی این بخش «نامه دوم به قُرِنتیان» بود که بهاختصار به آن «دوم قُرِنتیان» نیز میگویند) و هنگامیکه از او پرسیدند آیا کتاب مقدس را مطالعه کرده حاضر نشد پاسخ بدهد. ترامپ شباهت چندانی به یک سیاستمدار فیوژنیستی نداشت.
اما ترامپ نماینده مردم عادی و پایگاه رأی حزب خود بود. نخبگان حزب جمهوریخواه از او متنفر بودند، ولی او با پشتوانه حمایت مردمیِ بیسابقه محافظهکاران که هیچ رسوایی و بحرانی در آن خللی ایجاد نکرد، موفق شد جایگاه خود را حفظ کند و نخبگان را یا از حزب براند و حذف کند یا به فرمانبرداری از خود وادارد؛ البته ترامپ در چهار سال ریاستجمهوری خود موفق نشد فیوژنیسم را کاملاً نابود کند: برخلاف گفتمان پوپولیستی دولت او کاملاً بر اساس فلسفه بازار آزاد عمل کرد، در سیاست خارجی فاصلهای عملی با اصول نئوکان نگرفت و در سیاستهای اجتماعی نیز کاملاً محافظهکار بود. اگرچه او در لحن و گفتمان و رفتار رئیسجمهوری غیرعادی بود، ولی در سطح سیاستگذاری تفاوتی عمده با یک رئیسجمهور جمهوریخواه عادی نداشت. دلیل این امر اما فقط همان بیتوجهی ترامپ به سیاستگذاری و وظایف روزمره رئیسجمهور بود که به مشاورانش امکان میداد جای خالی او را پر کنند.
ترامپ اما در شکل دادن به گفتمان سیاسی و لحن حزب جمهوریخواه بسیار مؤثر بود و این امر منجر شد که روشنفکران محافظهکار متوجه شوند حزب جمهوریخواه دیگر جایشان نیست. جرج ویل که شاید بعد از مایر مهمترین چهره روشنفکری محافظهکار امریکایی باشد، در سال ۲۰۱۸ عضویت خود در حزب جمهوریخواه را لغو کرد و در سال ۲۰۲۰ نیز به جو بایدن رأی داد. دیگر چهرههای مهم دانشگاهی و روشنفکری حزب جمهوریخواه نیز بهسرعت از این حزب کوچ کردند. در سال ۲۰۲۱ و با آغاز ریاستجمهوری بایدن، محافظهکاران امریکایی در موقعیتی غریب بودند: جنبشی جدید بر پایگاه مردمی این حزب چیره شده بود و همه اهرمهای قدرت در ساختار سیاسی حزب جمهوریخواه را نیز در دست گرفته بود، ولی هیچ نظریه سیاسی مدون و اسلوبمند یا نمایندهای در بین اقشار روشنفکر و دانشگاهی امریکا نداشت.
جای تعجب ندارد که چهرههایی مثل کارلسون و بنن، ترامپیستهایی که به تفکر سیاسی نیز علاقهمند هستند، به دنبال ایجاد یک تئوری سیاسی برای جنبش خود باشند و جای تعجب ندارد که این افراد منبع این تئوری را در اوربان یافتهاند. اوربان در سطح جهان قدرتمندترین دولتمرد راست افراطی نیست: افرادی مانند ولادیمیر پوتین یا ترامپ (اگر به قدرت بازگردد) بسیار بیشتر از این نخستوزیر قدرت دارند و بر روند تاریخ تأثیر مستقیم میگذارند، اما علت جذابیت اوربان این است که او نظریه سیاسی مشخصی دارد و قادر است رفتار سیاسی خود را در قالبی گفتمانی تعریف کند. اوربان برای راستگرایان افراطی امریکا یک رهبر گفتمانی است که جنبههای روشنفکرانه مشخصی دارد.
اوربان نظریه سیاسی خود را «دموکراسی غیرلیبرال» میخواند. اوربان معتقد است که حکومت او دموکراتیک است، با این معنا که از طریق انتخابات سرکار آمده است و نماینده حقیقی مردم مجارستان است (این تفسیر از دموکراسی برای او لازم است چون او فلسفهای پوپولیستی دارد) ولی درعینحال اصول لیبرالیسم را نیز نمیپذیرد – اصولی مانند مطبوعات آزاد، دانشگاههای آزاد و غیره. این نظریه ماهیتی بهشدت ناسیونالیستی دارد و اصلیترین هدفش مهاجران و اقلیتهای دینی و نژادی هستند. اوربان البته کاملاً به بخش دموکراتیک نظریه خود وفادار نبوده است: همه ناظران بینالمللی توافق دارند که انتخابات سال ۲۰۲۲ در مجارستان کاملاً آزاد و منصفانه نخواهد بود. ممکن است در سال ۲۰۲۲ گروههای مخالف اوربان شانسی واقعی در شکست دادن او داشته باشند، اما متخصصان معتقدند که اگر اوربان در سال ۲۰۲۲ پیروز شود، احتمالاً دموکراسی تا حدی در مجارستان تضعیف خواهد شد که دیگر اوربان در انتخاباتی شکست نخواهد خورد و همه انتخاباتها کاملاً نمایشی خواهند بود، حتی اگر حمایت اکثر مردم مجارستان را از دست بدهد. به همین دلیل میتوان گفت که اوربان همانقدر که ضد لیبرال است، ضد دموکراسی نیز هست.
به همین دلیل نیز من معتقدم بهترین عنوان برای این جنبش جدید در امریکا راست ضد دموکراسی است. در حال حاضر این جنبش هویت خود را بر اساس «دروغ بزرگ» برساخته است، این نظریه توطئه که در انتخابات ۲۰۲۰ در امریکا تقلب صورت گرفته و بایدن رئیسجمهور مشروعی نیست، اما مانند اوربان، این افراد در واقع نگران دموکراسی نیستند. درواقع این حامیان ترامپ بودند که با هجوم به ساختمان کنگره تلاش کردند مانع از تأیید رسمی یک انتخابات دموکراتیک شوند و حامیان ترامپ هستند که تلاش میکنند پایههای تقلب انتخاباتی در سال ۲۰۲۴ را بریزند، از طریق اعلام این نظریه که مایک پنس، معاون ترامپ، حق داشت شخصاً آرای ایالتهایی را که به بایدن رأی داده بودند باطل کند، از طریق تلاش برای جایگزینی مسئولان برگزاری انتخابات با کسانی که به ترامپ بیشتر از اصول دموکراتیک امریکا وفادارند، از طریق تلاش برای تغییر کسانی که مجری انتخابات هستند از طریق کنگرههای ایالتی، از طریق افزایش و تشدید قوانینی که به سرکوب و کاهش مشارکت اقلیتهای نژادی میانجامند و محدود کردن روشهای آسان رأیگیری مثل رأیگیری پستی از رقابتی بودن انتخابات بکاهند. بهعلاوه این افراد دیگر ویژگیهای راستگرایی پوپولیستی اوربان را نیز با ایدئولوژی خود منطبق دانستهاند: ناسیونالیسم افراطی، ضدیت شدید با مهاجران، اقلیتهای نژادی، مسلمانان و زنان؛ البته نظریه سیاسی اوربان چیز جدیدی نیست، اما از دو جهت برای راستگرایان ضد دموکراسی امریکایی جدید است: اول اینکه دیگر رهبران سیاسی مشابه اوربان تاکنون نظریه سیاسی مدونی ارائه نکردهاند؛ ثانیاً این شکل خاص از راستگرایی پوپولیست شاید برای کشورهای اروپایی و آسیایی اصلاً تازه نباشد، ولی برای امریکاییها تازه است: همه راستگرایان سنتی امریکایی ازجمله ریگان و بوش پسر و حتی بوکانان که از اولین پوپولیستها بود بسیار به دموکراسی اهمیت میدادند. دموکراسی بخشی از ناسیونالیسم این افراد نیز بود: امریکا کشوری بزرگ است و لیاقت دارد رهبری جهان را بر عهده بگیرد، چون یک دموکراسی و بهترین دموکراسی و اولین دموکراسی است، ولی این مسئله برای راستگرایان جدید امریکایی هیچ اهمیت و ارزشی ندارد.
این مسئله برای آینده سیاست در امریکا و با توجه به قدرت بسیار زیاد امریکا، برای کل جهان بسیار مهم خواهد بود. حزب جمهوریخواه در حال حاضر در کنترل جریانی است که با دموکراسی مخالف و در بهترین حالت بیتفاوت هستند. این افراد قادر خواهند بود که در آینده به سیاست خارجی امریکا شکل دهند که احتمالاً بسیار متفاوت با سیاست خارجی امریکا از جنگ جهانی دوم به اینسو خواهد بود. تنها راه جلوگیری از این سناریو این است که یا حزب دموکرات مکرراً در انتخابات پیروز شود یا جناح فیوژنیستی حزب جمهوریخواه دوباره کنترل را به دست گیرد. راستگرایان ضد دموکراسی مثل کارلسون میدانند که جنبششان بیش از حد به ترامپ بهعنوان یک شخصیت وابسته است، اما در حال تلاش هستند که با ایجاد نظریه سیاسی و سازماندهی منظم اطمینان حاصل کنند که این دو سناریو بهآسانی رخ نخواهد داد.■
پینوشت:
- Fusionism
- National Review