بدون دیدگاه

آقای خاتمی اگر جای شما بودم؟

مهدی غنی

آقای خاتمی عزیز، شما ازجمله مقامات نادری هستید که راحت می‌شود با او حرف زد. چند باری هم که همراه دوستان خدمت شما رسیدیم همه به‌راحتی درددل‌هایشان را با شما در میان گذاشتند و شاید تنها ملاحظه‌شان گوش‌های نامرئی بود وگرنه پروایی از انتقاد به شما نداشتند. خودتان هم چنین رویکردی را می‌پسندید که در زمان ریاست‌جمهوری‌تان هم در مناسبت‌های مختلف یادآوری کردید مقامی هستید که گوشتان برای شنیدن انتقادات و حتی اعتراضات بجا یا نابجای آنان باز است، بی‌آنکه از قدرتتان برای مقابله سوءاستفاده یا حتی استفاده مشروع کنید. بنا به این رویه بر آن شدم برخی مسائل در دل مانده را با شما در میان گذارم و در قالب اینکه جای شما باشم انتظارات و انتقادات موجود را مطرح کنم. هرچند شما خود دلی پردردتر دارید.

حق مردم در دانستن

در آخرین دیدار جمعی که آبان سال گذشته خدمت رسیدیم، این اجازه را از شما گرفتم که چنین مطلبی بنویسم، هرچند نیازی به اجازه نبود. راستش شما آن‌قدر جاهای مهم و پرماجرایی بوده‌اید که جای شما بودن و حرف‌های ناگفته را گفتن کاری بس دشوار است، اما در همه دیدارهای گذشته و ازجمله آخرین آن یک تقاضا از شما داشتم که لطف کنید مشروح خاطرات و تجربیاتتان را برای مردم منتشر کنید و هر بار شما گفتید در دست اقدام است. دلایل این تقاضا که در آخرین دیدار به‌صورت مکتوب تقدیم شد (آبان ۹۸- پیش از اعتراضات خیابانی) چنین بود:

جناب آقای خاتمی، بدون تعارف شما جزو معدود مقامات جمهوری اسلامی هستید که هنوز خوشنام مانده‌اید و اغلب مردم نسبت به شما دید منفی ندارند. این سرمایه بزرگی برای کشوراست که باید به کار افتد. اولین انتظاری که از شما هست، یک گزارش واقع‌بینانه به مردم است. منظور گزارش هشت سالی است که در رأس قوه مجریه بودید. به این دلایل:

  1. شما همواره بر حق شهروندی مردم تأکید داشتید، یک حق بزرگ مردم حق دانستن است. آن‌ها باید بدانند در این کشور چه گذشته است. شما تنها کسی هستید که به دلیل قرار گرفتن در جایگاه قدرت از بسیاری مسائلی مطلع شدید که مردم دسترسی به آن نداشتند.
  2. اطلاعاتی که در اختیار شما قرار گرفت اطلاعات شخصی نیست، اطلاعات ملی است و متعلق به همه مردم ایران است؛ بنابراین باید در اختیار مردم قرار گیرد.
  3. بسیاری مسائل به‌صورت شایعه، وارونه، بزرگنمایی منعکس شد. طبیعی است تحلیل‌ها و دیدگاه‌هایی که بر اساس این داده‌های نادرست شکل می‌گیرد غیرواقعی و نادرست باشد. ضمن اینکه این امر منشأ اختلافاتی در بین اقشار و نیروها شده که تنها با اصلاح آن داده‌ها و دسترسی به واقعیت ماجراها، قابل‌حل است.
  4. در بسیاری از کشورها ازجمله امریکای جهانخوار، رئیس‌جمهوری که مدت مسئولیتش به پایان می‌رسد به‌صورت خاطرات یا گزارش با مردمی که به او رأی داده بودند سخن می‌گوید. به این ترتیب سطح فکر عمومی افزایش می‌یابد و برای مراحل بعد آمادگی بیشتری پیدا می‌کنند. ضمن اینکه نظام نیز مجبور می‌شود در برخی مسائل تغییر رویه دهد و خود را با افکار عمومی تا حدی نزدیک کند.
  5. برخی فکر می‌کنند با گفتن واقعیات دچار مخاطره می‌شوند، درحالی‌که ماجرا کاملاً برعکس است. باندهای مافیایی که از شفاف شدن مسائل متضرر می‌شوند، معمولاً می‌کوشند از انتشار واقعیات جلوگیری کنند –-حتی اگر شده با نابودی منبع خبر- اما وقتی امری منتشر شد، دیگر کار از کار گذشته و اتفاقاً برای منبع مزبور امنیت ایجاد می‌کند.
  6. اثری که انتشار خاطرات آیت‌الله منتظری داشت ‌تأمل‌برانگیز است. برخی چشم و گوششان باز شد. برخی به پاسخگویی پرداختند. برخی دیدگاه‌ها نسبت به روحانیت آزاده تغییر کرد. همچنان که انتشار خاطرات مرحوم رفسنجانی، یا زندگی‌نامه آیت‌الله خامنه‌ای، یا دکتر یزدی و… گرچه بسیار مختصر بودند، برای تحلیلگران فرصت مغتنمی فراهم کرد.
  7. تنها کسی که می‌تواند واقعیات هشت سال ریاست شما را به مردم منصفانه گزارش دهد شما هستید. چنانچه این فرصت از دست برود، بسیاری روایت‌های نادرست و مغرضانه، برای آینده مستند تاریخی خواهد شد. مسئولیت این کار بر عهده شماست.

از آن تاریخ یک سال دیگر هم گذشت و چشم‌مان به آنچه منتظر بودیم روشن نشد. درحالی‌که خواندن این کتاب که برای آحاد ملت ایران جذاب خواهد بود، به‌ویژه در این ایام کرونایی می‌تواند مدتی آن‌ها را در خانه نگه داشته و به تأمل وادارد. امیدواریم این کتاب به‌صورت حقیقی یا مجازی هرچه زودتر منتشر شود. به هر حال آن‌ها که به شما رأی دادند، پرسش‌های بی‌پاسخ زیادی دارند که شاید به این طریق پاسخ‌هایی دریافت کنند، اما از این گذشته آن‌قدر حرف‌های ناگفته زیاد است که نمی‌دانم از کجا شروع کنم. بنابراین از آخر شروع می‌کنم:

گفت‌وشنود ایرانی‌ها

اگر من جای شما بودم قبل از طرح گفت‌وگوی تمدن‌ها که در سطح بین‌المللی شکوفا شد، یا حداقل همراه آن، طرح جامعی برای گفت‌وشنود ایرانی‌ها تهیه می‌کردم. طرحی که اجرایش مشروط به ابرقدرت‌ها، قدرت‌ها و موانع طبیعی و غیرطبیعی نباشد. امروز ما جامعه‌ای متکثر و شاید متشتت داریم، اما از کوچک‌ترین نهاد اجتماعی که خانواده باشد تا بالاترین سطح سازمان کشوری، از فرهنگ گفت‌وشنود دور افتاده‌ایم. هرکس راه خود می‌رود و سخن خود را می‌گوید، درحالی‌که حوصله شنیدن و تحمل سخن دیگری را ندارد، چه رسد به پذیرش آن، حتی در میان احزاب هم این گفت‌وشنود رواج چندانی ندارد.

در میان برخی روحانیون هم متأسفانه این رویه متروک شده است، درحالی‌که خود نقل می‌کنند امام صادق (‌ع) با ابن ابی‌العوجاء که منکر همه اعتقادات دینی بود در مسجد به بحث و گفت‌وگو می‌نشست و به او احترام می‌گذاشت. همان رویه‌ای که به پیامبر توصیه شده بود: «جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ».۱ اما برخی تنها تکفیر و تفسیق را وظیفه خود می‌دانند. برخی هم در پی مجازات منکرین یا مخالفین هستند. درحالی‌که حتی خداوند با منکران و مشرکان به گفت‌وگو پرداخته و از آن‌ها می‌خواهد استدلال‌های خود را بیان کنند: «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ».۲ برخی با شنیدن یک سخن مخالف حتی از یک عالم دینی به تکفیرش می‌پردازند تا زبان درکشد و کسی جز سخن موافق نگوید!

نمونه آن برخوردی بود که اخیراً با دو تن هم‌کیش و هم‌صنف خود یعنی آیت‌الله کمال حیدری و آیت‌الله امجد کردند تا چه رسد به غیرروحانیون و غیرهم‌کیشان.

ازجمله وقایع اسفناک تاریخ انقلاب، سرانجام مناسبات آیت‌الله منتظری و امام خمینی است، درحالی‌که کسی از آیت‌الله منتظری به امام خمینی نزدیک‌تر نبود، اما با آن همه مسائل مبتلابه انقلاب در دهه ۶۰ چقدر بین این دو بزرگوار گفت‌وگو و تبادل‌نظر صورت گرفت؟ آیا اگر آن دو بزرگوار فرصت فراخی برای گفت‌وگو داشتند سرانجام بهتری عاید نمی‌شد؟

آقای خاتمی عزیز، ما رسم گفت‌وشنود را نمی‌دانیم. یادم نمی‌رود در دانشگاه تهران که شما برای سخنرانی رفته بودید و مخالفان شما آن‌قدر در سالن شعار می‌دادند و شلوغ می‌کردند که نمی‌گذاشتند صدای شما به کسی برسد، شما می‌گفتید اینکه دموکراتیک نیست. اگر من هم حق صحبت دارم، اجازه بدهید چند نکته عرض کنم، حتی پیشنهاد کردید چند نفرشان بیایند پشت تریبون با هم حرف بزنیم، اما گویی آن‌ها از همین‌گونه حرف زدن‌ها ناراحت بودند.

ما از پایین‌ترین سطوح جامعه تا بالاترین، نیاز داریم با هم گفت‌وشنود داشته باشیم. استمرار گفت‌وشنود موجب می‌شود توانمندی، دانش، صبر و ظرفیت و منطق و استدلال ما ارتقا یابد و از شتابزدگی و ساده‌انگاری مسائل فاصله پیداکنیم. کینه، بدبینی و مطلق‌نگری تعدیل شود، درحالی‌که اکنون روندی معکوس را می‌پیماییم.

مشکل هم فقط در حکومتگران نیست که صدای منتقد و مخالف را نمی‌شنوند و اگر بشنوند، به فکر ساکت کردنش می‌افتند، نیروهای مستقل، منتقد و اپوزیسیون هم به همین بلیه دچارند. با هم سر سازگاری ندارند. نقد دیگری را برنمی‌تابند و هرکس خود را بی‌نقص‌ترین و بهترین می‌داند. گویی همه تشنه تأییدیم. نیازمند تمجیدیم. کسی که تأیید و تمجید می‌کند، گمان اشتباه درباره‌اش به ذهنمان خطور نمی‌کند، اما منتقد را یک‌سره بر خطا می‌دانیم. در چنین فضایی است که عرصه بر چاپلوسان فراخ و بر دلسوزان تنگ می‌شود. در نظام امکان سوءاستفاده از قدرت آسان شده و در میان مخالفان و منتقدان، فرصت‌طلبی میدان می‌یابد.

کاش شما اکنون‌که کار اجرایی ندارید و فراغت بیشتری دارید فکری به حال این معضل می‌کردید و طرحی نو درمی‌انداختید.

تحجر

شما از سال ۱۳۶۱ به مدت ده سال در دولت آقای موسوی و آقای هاشمی وزیر ارشاد بودید و در سال ۱۳۷۱ استعفا دادید. در این مدت از سوی جریان‌های متحجر و قشری سخت تحت فشار بودید. در استعفانامه‌تان خواندیم:

«این‌جانب ترجیح می‌دهم که بدون دغدغه مسؤولیت اجرایی با آزادی و اختیار درخور، وظیفه دینی و انقلابی و انسانی خود را در دفاع از اسلام و مصلحت نظام، طوری که آن را می‌شناسم و به آن باور دارم و نیز مقابله با جمود و تحجر و واپس‌گرایی که آن را بزرگ‌ترین آفت حکومت و نظام به قدرت رسیده دینی می‌دانم و ذهن مبارک امام را به‌خصوص در سال‌های اخیر نسبت به این آفت ایمان و زندگی‌سوز شدیداً نگران و بی‌تاب یافته‌ام و همچنین دفاع از حقوق و آزادی‌های مشروع جامعه و افراد تا آنجا که توان و درک ناچیز من و امکانات اجازه دهد در موقعیتی تازه و به صورتی دیگر انجام دهم».

شما به‌درستی بر نکته‌ای تأکید کردید که امام در سال‌های آخر زندگی‌اش بر آن تأکید می‌ورزید. بد نیست جملات ایشان را که سال‌هاست از یاد رفته به یادآوریم:

«در حوزه‌های علمیه هستند افرادی که علیه انقلاب و اسلام ناب محمدی فعالیت دارند. امروز عده‌ای با ژست تقدس‌مآبی چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام می‌زنند که گویی وظیفه‌ای غیر از این ندارند. خطر تحجرگرایان و مقدس نمایان احمق در حوزه‌های علمیه کم نیست. طلاب عزیز لحظه‌ای از فکر این مارهای خوش‌خط‌وخال کوتاهی نکنند. این‌ها مروج اسلام امریکایی‌اند و دشمن رسول‌الله».

«خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختی‌های دیگران نخورده است».

«آن‌قدر که اسلام از این مقدسین روحانی‌نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر نخورده است و نمونه بارز آن مظلومیت و غربت امیرالمؤمنین (ع) که در تاریخ روشن است».

«طلاب جوان باید بدانند که پرونده تفکر این گروه همچنان باز است و شیوه تقدس‌مآبی و دین فروشی عوض شده است. شکست‌خوردگان دیروز، سیاست‌بازان امروز شده‌اند».۳

علی‌رغم این تأکیدات مکرر، اما پیروان و مدافعان ایشان آن‌ها را از یاد بردند. بعد از درگذشت امام، حساسیت نسبت به جریان آیت‌الله منتظری به‌جای تحجر و تقدس‌نمایی عمده شد. مقدس‌مآبان هم فرصت یافتند و در صف مقدم مبارزه با فقیه عالی‌قدر برای خود جای پا ساختند. کسانی که جرم اصلی ایشان را اعلام هفته وحدت می‌دانستند!

در سال ۷۶ این جریان که به قول امام مروج اسلام امریکایی و به قول شما بزرگ‌ترین آفت حکومت و نظام بودند بسیار گسترده‌تر و سازمان‌یافته‌ترشده بود. درحالی‌که نخبگان فکری جامعه مشغول بحث‌های معرفت دینی، هرمنوتیک و پلورالیسم و تجدیدنظر در باورهای گذشته بودند، توده‌های مذهبی و هیئت‌ها و محافل مذهبی سمت وسویی عکس را می‌پیمودند. قشری‌گری و تقدس‌مآبی افراطی مقبولیت عامه می‌یافت و کسی را یارای نقد آن نبود. جریان‌هایی فعال شدند که دامن زدن به شکاف میان اهل سنت و شیعه را تکلیف می‌دانستند، درحالی‌که امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای بارها و بارها اعلام کرده‌اند این حرکت‌ها به نفع دشمن واقعی است. به‌عنوان دفاع از تشیع مراسمی تحت عنوان جشنی باب شد که بعد از انقلاب متروک شده بود.

ای کاش پس از استعفا از وزارت ارشاد، شما که این خطر تحجرگرایی را لمس کرده بودید، آن را برای دیگران تشریح می‌کردید. آنچه را در وزارت ارشاد با آن روبه‌رو شده بودید و فشاری را که از سوی این قشر تحمل کردید برای کنشگران سیاسی و اهل فرهنگ بازگو می‌کردید تا دریابند در چه جامعه‌ای و مناسباتی زندگی می‌کنند. با هم‌اندیشی راهکار اصلاح این جریان را بررسی و آغاز می‌کردید. جریانی که به قول امیرالمؤمنین دین را همچون پوستینی وارونه عرضه می‌کرد که مردم از آن در هراس افتند (نهج‌البلاغه خطبه ۱۰۷).

فرصت‌طلبان

همه ما این جمله امام خمینی را به یاد داریم که یک سال قبل از رحلتشان اعلام کردند: «من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می‌کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد» (صحیفه امام خمینی، جلد ۲۱، ص ۹۳).

تا چند سال بعد این جمله را بر بعضی دیوارهای شهر می‌دیدیم، اما مدت‌هاست جایی آن را ندیده‌ام، ولی خبرهایی که از انواع فسادهای مالی رایج می‌شنوم، این احساس را تقویت می‌کند که نااهلان و نامحرمان از پیشکسوتان و دلسوزان انقلاب پیشی گرفته‌اند و این سیر در حال پیشروی است.

در دوره ریاست شما که برخی به دفاع از رزمندگان دفاع مقدس فریاد می‌کشیدند، حجت‌الاسلام پروازی می‌گفت این‌ها ۱۰ درصد بچه‌های جبهه هم نیستند، ۹۰ درصدشان در انزوا و خاموش‌اند، گاهی نزد من می‌آیند، گوشه اتاق می‌نشینند، ساعتی می‌گریند و آرام می‌روند. این روزها مدام صحنه‌ای که ایشان ترسیم می‌کرد تداعی می‌شود. نمی‌دانم آن‌ها که اخلاص جبهه‌ها را دیده‌اند، با دیدن این اختلاس‌ها چه حالی دارند؟

چند سال پیش در یک نشست دانشجویی، وقتی سخن از اصلاح‌طلبی و اصولگرایی به میان آمد دانشجویی برخاست و گفت دیگر با این عناوین نمی‌شود نیروها را مرزبندی کرد، اکنون باید گفت دزدها و ندزدها و همه او را تأیید کردند.

طبیعی است تشنگان قدرت و ثروت، هر کجا رخنه کنند، عرصه را بر دلسوزان و پاکان تنگ می‌کنند، بستر فرصت‌طلبان و عوامل نفوذی را هموار می‌کنند و دیگر صدای انتقاد خودی‌ها هم شنیده نمی‌شود.

در دور دوم ریاست‌جمهوری شما سال ۱۳۸۲ آیت‌الله مصباح یزدی که نزد اصولگرایان مقام والایی دارند، در پیش خطبه‌های نماز جمعه انتقادات و هشدارهایی درباره اوضاع فرهنگی و اقتصادی جامعه مطرح کرد. به رواج رشوه، رانت‌خواری، رباخواری، پارتی‌بازی و شیوه خصوصی‌سازی و واگذاری صنایع به‌شدت اعتراض کرد. نمونه‌هایی را هم عنوان کرد. مسائلی که فقط به دولت و اصلاح‌طلبان مربوط نمی‌شد و مشمول جناح مقابل آن‌ها هم می‌شد. این جمله تکان‌دهنده ایشان از یادم نمی‌رود که کشور ما رباخوارترین نظام عالم است.۴ نمی‌دانم چرا خطبه‌های ایشان که از یک سال قبل به‌تناوب ادامه داشت، یک‌باره قطع شد. این انتقادات در کشمکش‌های سیاسی آن دوران شنیده نشد. درحالی‌که سرچشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پر شد نشاید گذشتن به پیل.

در مورد اصلاحات

درباره اصلاحات و اصلاح‌طلبی هم یک نکته در دلم مانده است که حدس می‌زنم دغدغه شما هم باشد. چرا همه می‌خواهیم دیگری را اصلاح کنیم؟ کمتر کسی به فکر اصلاح خود است. همه خود را بهترین می‌دانند و همه اشکالات و نارسایی‌ها را در دیگری جستجو می‌کنند.

امروز جامعه ما با یک دوقطبی بزرگ تحت عنوان کلی اصولگرا و اصلاح‌طلب مواجه است که تازگی ندارد. در دهه اول انقلاب همین دوقطبی با عنوان چپ و راست مرزبندی می‌شد. چپ‌هایی که بعدها عنوان اصلاح‌طلب را بر خود نهادند و راست‌هایی که عنوان اصولگرا را برگزیدند، اما نگاهی به ادبیات و تفکرات و شیوه‌های آن دوران من و امثال مرا به سردرگمی عجیبی دچار می‌کند.

پس از پیروزی انقلاب، کسانی بودند که از دموکراسی و حکومت قانون و انتخابات آزاد و تنش‌زدایی با کشورهای دنیا سخن می‌گفتند و من و امثال من که داعیه تداوم اصول انقلاب و اسلام و صدور تجربه‌های انقلاب و گسترش آن‌ها را داشتیم، آن گفتمان را غیرخودی پنداشتیم. گروهی از دیوار سفارت بالا رفتند تا آن‌ها را از مناصب خود پایین کشند. آن‌ها هم چه آسان پایین آمدند! و ما خوشحال که پیروز شدیم.

در همان دهه اول انقلاب شاهد بودیم آیت‌الله منتظری دائماً به اعمال روش‌های نادرست انتقاد می‌کرد و پیگیر اصلاح وضعیت زندان‌ها، عملکرد دولتمردان و سیاست‌های جاری بود، اما نه چپ، نه راست حمایتی از ایشان نکردند.

از آن دهه بگذریم که زمانه درس‌های بزرگی به همه داد. سرهایی به سنگ خورد و نگاه‌ها و باورها تغییر کرد. در دهه دوم، گفتمان‌های جدیدی سر برآورد که با گذشته تفاوت آشکار داشت، درحالی‌که راز این دگرگونی و دگردیسی یا دگراندیشی برای بسیاری چندان آشکارنشده بود، واژگان اصلاح‌طلبی بر سر زبان‌ها افتاد، بی‌آنکه به‌روشنی گفته شود چه را یا که را باید اصلاح کرد. برخی سخن از اصلاح ساختار می‌گفتند، برخی از تغییر رفتار و گروهی بر آن شدند باورها و افکار را اصلاح کنند. بی‌آنکه تقدم و تأخیر این کنش‌ها مشخص باشد.

در دهه اول انقلاب، گفتمان مسلط این بود که برای مقابله با خشونت، کاربرد خشونت مجاز و مشروع است، هم در برابر تروریسم رجوی و هم تجاوز صدام به خاک میهن، مبارزه بی‌امانی صورت گرفت و تعداد زیادی از هم‌وطنان در این راه جان باختند. اما در دهه دوم، از درون همان گفتمان، یک‌باره موجی گسترده علیه خشونت و خشونت‌طلبی برخاست، بی‌مرزبندی، بی‌آنکه مرز میان سرکوب و خفقان با مبارزه علیه ظلم و تجاوز آشکار شود. مبارزه با خشونت با چنان هجمه‌ای در فضای روشنفکری و مطبوعات و محافل آغاز شد که برخی بسیاری مبارزات و مقاومت‌های گذشته را هم مصداق خشونت گرفتند، درحالی‌که هنوز آثار مجروحیت بر روح و جسم آنان باقی بود.

فرصت‌طلبان از همین ابهام بهره گرفتند و اصلاح‌طلبان را که بسیاری‌شان رزمنده دوره دفاع مقدس بودند، در تقابل با رزمندگی و جبهه معرفی کردند.

جریان اصلاح‌طلب در دهه اول انقلاب بر ولایتمداری تکیه داشت و ولایت و امامت را محور کنشگری سیاسی خود می‌دانست. چگونه در دهه بعد به دموکراسی رسید؟ این تغییر تفکر و رویه بر اساس چه ضرورت‌ها و مبانی صورت گرفته بود؟ آن آیات و روایات و دلایل که بر درستی اندیشه ولایتمداری ذکرشده بود، چه تکلیفی پیدا می‌کرد؟ اگر این تغییر نگرش به‌صورت شفاف و مستدل به جامعه ارائه می‌شد، موجبات یک گفتگوی جدی منطقی میان جناح‌های موجود فراهم نمی‌شد؟ چرا هنوز ما در تنش‌های فکری دوران مشروطیت درمانده‌ایم؟ هنوز برای قانون اساسی مشروعیت قائل نیستند. مردم را نیازمند قیم می‌دانند که برایشان وکیل انتخاب کنند. هنوز معتقدند تساوی افراد در برابر قانون نافی شرع مقدس است و… آیا جای پای کم‌کاری در اصلاح فکری جامعه و مبارزه با تحجر و قشری‌گری آشکار نیست؟

اگر من جای شما بودم از جریان اصلاح‌طلبی می‌خواستم قدری در این نکات تأمل کنند:

  1. آنچه در دهه اول انقلاب کردیم، بر اساس یک تفکر، جهان‌بینی و قرائت دینی و منش اخلاقی بود. همان تفکری که اینک جریان مقابل مدافع آن است. کجای آن تفکر اشتباه بود؟ آیا آن قرائت و تفکر را در خود پاک‌سازی کردیم؟
  2. ای کاش نیروهای اصلاح‌طلب به ریشه‌یابی و آسیب‌شناسی از دست دادن کادرها و شخصیت‌های انقلاب و نظام در دهه ۶۰ می‌پرداختند. این افراد بزرگ‌ترین سرمایه جامعه و پشتوانه فکری انقلاب بودند. چگونه جریان مقابل توانست تا عالی‌ترین سطوح و نزدیک‌ترین حلقه‌های سران کشور نفوذ کرده و در موقعیت مناسب ضربه کاری خود را وارد کند؟ مکانیسم این نفوذها و علل آن و حفره‌های درونی این مسئله چه بود؟ پرداختن به این مسئله ظرفیت و کیفیت نیروها را ارتقاء داده و تجربه‌های کسب‌شده برای دیگران نیز قابل‌استفاده خواهد بود.
  3. چه اشتباهاتی صورت گرفت که نیاز به اصلاح پیدا شد؟ به چه دلیل آن موارد اشتباه بوده است؟ کدام رویکردهای فکری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ما نیاز به تجدیدنظر داشت و به چه دلیل؟ رویکردهای ولایتمداری، فراقانونی، اقتصاد دولتی، تداوم جنگ، طرد منتقدان و… چه ایرادی داشت؟ دلایل آن چیست؟
  4. رویکرد جایگزین چگونه انتخاب شده است؟ آیا واکنشی و احساسی به مواضع جدید رسیدیم یا بر اثر آگاهی و دانش و خرد جمعی و تبادل‌نظر استدلالی و منطقی؟

همه این دستاوردها می‌تواند دستمایه و سوژه گفت‌وگویی ملی با همه دلسوزان انقلاب و کشور باشد تا دریک مسیر مسالمت‌آمیز و منطقی به همدلی و هم‌زبانی برسند.

خاتمی یا ناطق

همین‌جا باید یک اعتراف هم بکنم. در انتخابات سال ۷۶ من بر این عقیده بودم که آقای ناطق نوری برای ریاست‌جمهوری مناسب‌تر است؛ البته نه از این جهت که شما را لایق چنین پستی نمی‌دانستم.

آن شبی که در تالار وحدت برای رفتن شما از وزارت ارشاد مجلس تودیع برگزار شد، شاهد بودم که همه اقشار فرهیخته کشور با چه شور و حالی از شما تجلیل کردند و از رفتنتان اظهار تأسف. درحالی‌که هم‌زمان جریاناتی جشن گرفته بودند که با فشارهای خود توانستند عرصه فرهنگ و هنر کشور را از دست شما خارج کنند.

پس از آن دوران در محلی سکونت داشتم که ازجمله مراکز فعالیت نیروهای منسوب به حزب‌الله بود. شاهد بودم چه کینه و نفرتی در میان آنان نسبت به شخص آقای هاشمی رئیس‌جمهور وجود دارد. هرروز شایعه و خبری مبنی بر انحراف دولت ایشان از آرمان‌های انقلاب بازگو می‌کردند. گروهی ایشان را «اکبرشاه» لقب داده بودند، عنوانی که به‌خوبی دیدگاه آن‌ها را نشان می‌داد. این در حالی بود که میان ایشان و مقام رهبری هیچ شکاف و تمایزی وجود نداشت و آیت‌الله خامنه‌ای از ایشان کاملاً حمایت می‌کردند. کما اینکه در روز دوم خرداد موقع رأی‌گیری گفتند هیچ‌کس برای من هاشمی نمی‌شود.

وقتی به آن افراد می‌گفتم شما که باید پیرو رهبری باشید، چطور علی‌رغم حمایت ایشان از آقای هاشمی، این‌طور او را با شاه مقایسه می‌کنید؟ می‌گفتند رهبری یک وظیفه‌ای دارد و ما هم یک وظیفه برای خودمان داریم. سوءقصد به ایشان در حرم امام خمینی و برخی تحرکات نظامی دیگر را هم در آن دوران شاهد بودیم.

آن زمان جریان محافظه‌کار طیفی از گرایش‌های مختلف بود. آقای ناطق از عاقل‌ترین و معتدل‌ترین شخصیت‌های آن جریان بود. پیدا بود ایشان را هم تحمل نخواهند کرد تا چه رسد به شما که وزارتتان را هم برنتابیدند. ضمن اینکه امید می‌رفت آقای ناطق چه‌بسا به دلیل مقبولیت بتواند آن‌ها را مدیریت کند تا آن‌ها نیز در عمل کاستی اندیشه‌هایشان را مشاهده کرده و همچون اصلاح‌طلبان به لزوم نوآوری برسند.

از آن‌سو طیفی هم که از شما حمایت می‌کرد، گرایش‌های فکری-سیاسی گوناگونی داشتند. تازه داشت تحولی درونی در نیروهای انقلاب شکل می‌گرفت. فرصتی می‌خواست تا پخته و آماده شود. به قول مرحوم طالقانی نبایستی غوره نشده مویز می‌شد، ولی تقدیر زمانه این بود که بر ما رفت. اکنون شمایید و یک سینه پردرد، در مقابل کوهی از انتظارات. اگر انتظارات مرا معقول ندیدید و نشانه کژفهمی و خامی یافتید، یک انتظار بیشتر ندارم و آن آگاه کردن است.■

پی‌نوشت:

  1. سوره نحل، آیه ۱۲۵.
  2. سوره انبیا، آیه ۲۴.
  3. صحیفه امام خمینی، ج ۲۱، صص ۲۷۸-۲۸۰.
  4. http://mesbahyazdi.ir/-پیش‌خطبه نماز جمعه جلسه نوزدهم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط