لطفالله میثمی
در صحنه راهبرد و در صحنه مبارزات تاریخ معاصر ایران، به مقولاتی چون ضدیت با سلطنت، ضدیت با امپریالیسم، ضدیت با صهیونیسم، ضدیت با مارکسیسم، ضدیت با مذهب، ضدیت با رژیم و ضدیت با بهائیت میرسیم. این پرسش مطرح است که آیا از ضدیت با مقولهها بهجایی میرسیم؟ در فرهنگ جاری از قاعده «تعرف الاشیا باضدادها» استفاده میشود. میخواهم روشن کنم این قاعده تا حدی ما را به شناخت مقوله رهنمون میکند، اما به شناخت کامل نخواهد رساند.
یکی از متفکران ما در کتاب خود نوشته است: علی را باید از معاویه شناخت و حسین را از یزید. درحالیکه اگر بر اساس این قاعده بخواهیم به شناخت علی برسیم، نمیتوانیم به شناخت کامل علی دست یابیم. اولین نارسایی این روش این است که ضدیت با مقولهای ما را به سنخیت با آن مقوله هم میرساند. علی را باید از درجه تقرب او به خداوند، هستیمحوری و معادباوریاش شناخت. در غیر این صورت اگر بخواهیم از ضدیت با معاویه به او برسیم، دچار سنخیتهایی با معاویه و ملوکیت و موروثیت خواهیم شد. برای تقریب به ذهن خاطرهای میگویم. در زندان شاه، شیر آبی بود که حوض را پر میکرد و زندانیان از آن آب مصرف میکردند. این شیر آب یخ بسته بود. یکی از زندانیان کتری آب جوشی آورد که بر لوله شیر بریزد تا یخ ذوب شود و آب جریان یابد. پاسبان زندانبان او را از این کار نهی کرد و گفت اگر آب جوش را روی لوله بریزید، شیر میترکد. آن زندانی گفت هرچه پاسبان رژیم میگوید باید برعکس آن را عمل کرد: «تعرف الاشیا باضدادها». آب جوش ریختن روی لوله همان و ترکیدن لوله همان. نمونه دیگر اینکه یکی از زندانیان بود که مقاومت او در دوران شاه مشهور بود. هرچه ساواک میگفت برعکس آن عمل میکرد. این بار ساواک در رابطه با او ترفند جدیدی به کار برد و تلاش کرد چیزی به او بگوید که عکس آن را عمل کند تا در جهت تمایلات ساواک باشد. متأسفانه ساواک موفق شد؛ بنابراین باید ملاک، معیار و ارزیابی مستقلی از هر مقوله و رخدادی داشته باشیم تا به ضدیت و سنخیت نیفتیم. زندهیاد حنیفنژاد در طراحی خطمشی میگفت ما اساساً ضد سلطنت، ضد امپریالیسم و ضد صهیونیسم نیستیم، بلکه ایجاباً راه ما، راه خدا و راه تکامل سمتدار و هدفدار است؛ بنابراین سلطنت، امپریالیسم و صهیونیسم را سد راه تکامل میدانیم که باید به کمک شیوههای ایجابی خود این سدها را برطرف کنیم. با این روش است که به سنخیت با شیوههای سلطنت و امپریالیسم و صهیونیسم تقلیل پیدا نمیکنیم. یکی از اختلافات راهبردی با مسعود رجوی این بود که او میگفت ما اساساً ضد سلطنت و ضد امپریالیسم هستیم، از آنجا که مارکسیستها هم ضد سلطنت و ضد امپریالیسم هستند بنابراین تا محو سلطنت و امپریالیسم هیچ اختلافی با هم نداریم، وقتی سلطنت و امپریالیسم محو شدند، تفاوت ما با آنها این است که ما خدا داریم و آنها چیزی ندارند. درواقع خداوند در روش مبارزه او با سلطنت و امپریالیسم نقشی نداشت که این امر در کتاب خاطرات دکتر محمدی گرگانی با عنوان خاطرات و تأملات در زندان شاه آمده است.
در دوران شاه برخی در ضدیت با بهائیت عمل میکردند. روش آنها این بود که سعی میکردند با تقویت کردن و پرکاری برای رژیم شاه پست و مقامهایی بهدست آورند تا بتوانند با بهائیانی که پست و مقام داشتند مبارزه کنند. در این راستا، دشمن اصلی یعنی دربار و سلطنت وابسته را تقویت میکردند؛ درباری که برای بقای خود، قطببندی کاذب بین بهائیت و ضد بهائیت را بهوجود آورده بود و هر دو را تقویت میکرد. آموزشهای ضد بهائیت عمدتاً درآوردن تناقضات درون بهائیت از کتابهای ایقان، مفاوضات و بیان بود. برای نمونه ضد بهائیت تلاش داشت پزشک مخصوص شاه و مربی ولیعهد بهایی نباشند و از ضد بهائیت باشند. نمونه دیگر اینکه، سپهبد تیمور بختیار بهدلایلی با شاه تضاد خصمانه پیدا کرده بود. عدهای سعی میکردند در ضدیت با شاه و سلطنت به تیمور بختیار کمک کنند که این درست نبود. زندهیاد مرتضی صمدیه لباف در ۱۶ اردیبهشت سال ۵۴، بر سر قرار با دوستانی میرود که با ترفندهای غیردموکراتیک، سازمان مجاهدین با ایدئولوژی مذهبی را مصادره کرده بودند. آنها نابرادرانه او را ترور میکنند. صمدیه با اینکه تیرانداز حرفهای بود مقابله به مثل نکرد و با هوشیاری انقلابیاش، درحالیکه بهشدت هم مجروح شده بود با تیر هوایی مهاجمان را فراری داد. او به ضدیت با مارکسیسم نیفتاد. پیش از اینکه به سر قرار برود به او گفته بودند ممکن است برادرانش او را ترور کنند. صمدیه در جواب گفته بود اگر من چنین فکری را در سر بپرورانم، از هماکنون باید آنها را به ساواک که دشمن اصلی است معرفی کنم.
در دوره شاه، بنیاد پهلوی برحسب ضرورتش کتابی از ملاصدرا چاپ کرده بود که برخی معتقد بودند نباید آن را خواند. اینها میخواستند راه درست را از ضدیت با رژیم نتیجه بگیرند، درحالیکه راهبرد ما از نیازهای اصیل و ایجابی ما سرچشمه میگرفت. گاهی میشد در زمان رژیم شاه هرچه رادیو و تلویزیون میگفت بهعکس آن عمل میکردیم درحالیکه روش درست شناخت این نبود. رژیم سعی میکرد قطببندی کاذبی بین مارکسیستهای ضد مذهب و مذهبیهای ضد مارکسیسم ایجاد کند که این قطببندی مبارزه را میان نیروها علیه سلطنت و استبداد وابسته مخدوش میکرد.
این مقدمه را برای این گفتم که در زمان ما بخشی از جریان مخالف جمهوری اسلامی که به آن اپوزیسیون میگویند سعی دارند در تحلیلهای خود هر کاری که نظام میکند، عکس آن را درست بدانند. برای نمونه اگر نظام از فلسطینیها حمایت میکند، عکس آن را نتیجه میگیرند. درحالیکه مبارزات فلسطینی از ۱۹۴۸ بهطور مستمر ادامه یافته و روند مستقلی را از جمهوری اسلامی ایران طی کرده و فراز و نشیبهای زیادی هم داشته است و بسیاری از ایرانیها مبارزه را در اردوگاههای فلسطینی آموزش دیدهاند و آن روزها هنوز جمهوری اسلامی شکل نگرفته بود. خطمشی حمایت از فلسطین هم به جمهوری اسلامی ایران ربطی نداشت و پیش از پیروزی انقلاب قاطبه مردم ما از انقلاب فلسطین حمایت میکردند. چند سال قبل، بعد از اینکه یاسر عرفات قرارداد مادرید و اسلو را پذیرفت طلال سلمان، از دوستان نزدیک عرفات و سردبیر روزنامه معروف السفیر لبنان، به ایران آمد. در ملاقات با جمعی از روشنفکران ایرانی که کار عرفات را تأیید میکردند گفت شما از ضدیت با رژیم ایران، مسائل منطقه بهویژه فلسطین را تحلیل میکنید، درحالیکه باید به بررسی مستقل آنها پرداخت تا ببینید چه امتیازاتی داده شده است.
در زمان ریاستجمهوری بوش پسر در مناطق اشغالی فلسطین، غرب رود اردن و غزه انتخاباتی انجام گرفت. این بخش از اپوزیسیون ایرانی در ضدیت با جمهوری اسلامی گفتند محمود عباس رأی بالایی خواهد آورد، درحالیکه رأی چشمگیر و تعیینکننده متعلق به حماس بود که تلویحاً مورد تأیید جمهوری اسلامی ایران بود. از آن به بعد امریکا و اسرائیل دیگر اجازه انتخابات دموکراتیک به فلسطینیها نداد و نخواهند داد. نمونه دیگر انتخابات چشمگیر پارلمان لبنان در ۲۰۱۸ است. از آنجا که امریکا پیشبینی کرده بود حزبالله لبنان برنده این انتخابات است انتقال سفارتش از تلآویو به بیتالمقدس را چهار روز جلو آورد که این انتخابات چشمگیر در صدر اخبار قرار نگیرد. باز دیدگاه این بخش از اپوزیسیون این بود که پولهای ایران به پیروزی حزبالله منجر شده است، درحالیکه عربستان بیشترین حاتمبخشی را در لبنان و منطقه دارد. لبنان را باید مستقل بررسی کرد؛ یک بار حزبالله در انتخابات، یازده وزیر را به خود اختصاص داد که پنج نفر از وزرا را به جریان مسیحیان مارونی واگذار کرد[۱]. آن روز و شب در لبنان مسیحیان جشن گرفتند که از کریسمس چشمگیرتر بود. حزبالله لبنان برخورد ملی را بهجای برخورد فرقهای برگزیده و دستاوردهای زیادی داشته است. برای نمونه داعش منطقه صعبالعبور مسیحینشین را در شمال لبنان اشغال کرد و ساکنان مسیحی را اخراج کرد. دولت لبنان نتوانست اقدامی کند، اما حزبالله با جان به کفی و تقدیم تعدادی شهید این منطقه را از دست داعش خارج کرد و مسیحیان را به محل اقامتشان برگرداند.
در ابتدای جنگ ۳۳ روزه با اسرائیل در ۲۰۰۶، سران کشورهای عرب بهویژه عربستان با اسرائیل و امریکا برای محو حزبالله همنظر بودند، اما در اثر مقاومت حزبالله در یک جنگ نامتقارن و ضمن تردید در شکستناپذیری اسرائیل بهتدریج دیگ ناسیونالیسم عرب به جوش آمد و سران عرب از امریکا خواستند جنگ فیصله یابد. پیشبینی بخشی از اپوزیسیون ایران نیز شکست حزبالله بود. آیا جای تعجب نیست که مسیحیان مارونی که بهطور سنتی پایگاه امریکا بودند و همچنین اهل سنت که پایگاه عربستان بودند در انتخابات به جریان شیعه و حزبالله لبنان رأی دهند؟ آیا این امر با پول اتفاق افتاد؟ این مسئله بررسی مستقلی را میطلبد. داعش بخش زیادی از سوریه و مرزهای لبنان را اشغال کرده بود و مردم لبنان امنیت خود را در پرتو حضور حزبالله لبنان و برخوردهای ملی آن اعلام کردند و این پدیده را در گفتوگوهایی که با بیبیسی داشتند بیان کردند.
قاعده تعرف الاشیا باضدادها ما را تا حدی به شناخت رهنمون میکند، اما نه به شناخت کامل. نمونه دیگر تجاوز امریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ است. برای توجیه این تجاوز از طرف امریکا به ریاستجمهوری بوش پسر ۹۰۰ دروغ گفته شد. هماکنون رئیس دفتر کالین پاول، وزیر خارجه وقت، همه این دروغها را برملا کرده است. این حمله مجوز شورای امنیت را نداشت و مسعود بارزانی گفت به همین دلیل در عراق مقاومت شکل گرفت. چهار سال از حمله نگذشته بود که اوباما آن را فاجعه نامید و در پی آن رأی چشمگیر مردم امریکا را در انتخابات ۲۰۰۸ به خود اختصاص داد.
حال به ایران در سال ۲۰۰۳ برمیگردیم. سید محمد خاتمی، رئیسجمهور وقت، گفت در عراق بههیچوجه القاعده وجود ندارد، اما حمله امریکا باعث میشود القاعده بهوجود آید. بعد از حمله نهتنها القاعده بهوجود آمد، بلکه افرادی چون چامسکی و بعداً اوباما و جو بایدن و دیگران این تحلیل را تأیید کردند. آیتالله هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجمع تشخیص مصلحت، ضمن مخالفت با این حمله گفت امریکا در باتلاق عراق گیر خواهد کرد، اما بخشی از اپوزیسیون ایران از بهار بغداد و بهار تهران صحبت کردند و بیانیه دادند و شعار «بعد از عراق نوبت ایران» بوش را تلویحاً تأیید کردند. بررسی مستقل این حمله که واقعاً فاجعه بود مطلب مستقلی است که به توضیح نیاز ندارد. این جمعبندی تقویت میشود که باید ملاک و معیار مستقلی برای شناخت داشته باشیم و قاعده ضدیت ما را به جای درستی نمیرساند. توضیح اینکه در جریان انتخابات ۲۰۱۶ امریکا حامیان حمله به عراق ازجمله خانم کلینتون شرمندگی خود را اعلام کردند، اما این بخش از اپوزیسیون ما هنوز نقدی به آن بیانیه نکردهاند. نمونه آشکار دیگر حمله بعث عراق به کویت است که علاوه بر دلایل صدام، مجوز تلویحی سفیر امریکا در عراق را هم به همراه داشت. این حمله با مخالفت ایران یا بیطرفی آن مواجه شد، ولی بخشی از اپوزیسیون با برگزاری تظاهرات و انتشار مقالات خود از این حمله حمایت کردند، درحالیکه نتایج آن روشن بود و امریکا و عربستان و امارات و کمپانیهای نفت اجازه نمیدادند صدام در کویت مستقر شود و به منافع نفتی آنها ضربه بزند. خاصه اینکه عوارض منفی زیادی داشت. سزاوار بود که این بخش از اپوزیسیون با بررسی مستقل، مسئله را دنبال کند و هنوز هم اپوزیسیون نقدی به این عملکرد نداشته است.
متأسفانه برخی حمله امریکا و متحدان او به لیبی و انهدام زیرساختهای آن را تأیید کردند. آنچه در این مقاله دنبال شد دلایل معرفتی تحلیلها بود و کاری به انگیزههای دیگر نداشت. تأکید من بر این است که این قاعده یونانی «تعرف الاشیا باضدادها» در معارف قرآنی و دینی ما جایگاهی ندارد. باشد که در تحلیلهای آینده توجه بیشتری کنیم.
[۱]. ملیگرایی در لبنان در گفتوگو با حجتالاسلام محتشمیپور