بدون دیدگاه

ادبیات و امر سیاسی

سعیده امین زاده

آنچه در نگاهی آغازین و بسیار کلی می‌توان درباره‌ اعتراضات شش‌ماهه دوم سال ۱۴۰۱ گفت، موجی است که به شکلی تصاعدی به برانگیختن امواجی بزرگ و بزرگ‌تر و نهایتاً طوفانی انجامید؛ طوفانی که به نظرم خواهی‌نخواهی زندگی همگی ما را زیرورو کرد. برای چنین زیروروشدنی نمی‌توان خطوط و مرزهایی متقن و قطعی تعیین کرد و فی‌المثل گفت آن‌که پراگماتیست‌ بوده کمتر تأثیر پذیرفته و آن‌که تجدیدنظرطلب بوده بیشتر متأثر شده است. بدیهی است که در این طوفان هرکس سهم خویش را از دگرگونی داشته است.

به اذعان بسیاری از جامعه‌شناسان، وقایع شش ماه منتهی به ۱۴۰۲، تغییر پارادایم را در عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و به شکل کلی‌تری در تمامی شئون جامعه رقم زده است و به همین مناسب ادبیات نیز از این تحولات بی‌بهره نبوده است. ادبیاتی که البته پس از دهه‌ ۷۰ عموماً و به‌تدریج از موضع‌گیری صریح درباره‌ تحولات سیاسی و اجتماعی فاصله گرفته و کناره‌گیری‌اش را در آثار داستانی دهه‌ ۸۰ و ۹۰ می‌توان به‌وضوح شاهد بود. ادبیات دهه هشتادی گرچه عرصه‌ غلبه‌ مطبوعات بود، اما عموماً از نقد وضعیت موجود در داستان فرسنگ‌ها دور شده بود. انسان عصیانگری که در دهه‌های قبل ازجمله در داستان‌های هوشنگ گلشیری و احمد محمود حضوری مؤثر و غالب داشت، در رمان‌های دهه هشتاد و نود غایب بود. قهرمان‌ها اغلب به کنج آپارتمان‌ها پناه برده بودند و به تک‌گویی‌ها یا گفت‌وگوهای پراطناب و بی‌ثمر برای انعکاس دغدغه‌هایشان بسنده می‌کردند.

فضای سرخورده‌ اجتماعی که از سال ۸۸ به بعد شکل گرفت برای چند سالی به آن بی‌موضعی و بی‌عملی که ذکرش رفت دامن زد. رمان‌ها غالباً متشکل از شطحیاتی بود که قصه‌ چندانی برای روایت نداشت. از اوایل دهه‌ هشتاد تا نیمه‌ دهه‌ ۹۰ گویی تلویحاً مرزی میان امر سیاسی و غیرسیاسی برای نویسندگان کشیده شده بود و ناگفته پیداست که عواقب امر سیاسی آن‌ها را به حاشیه‌ی امن امر غیرسیاسی سوق می‌داد. این‌که چه مرز و تعریفی برای امر سیاسی و غیرسیاسی وجود دارد و چه ملزوماتی برای تفکیک آن‌ها باید متصور شد، خود بحث مفصل علی‌حده‌ای است، اما واقعیت جامعه‌ ادبی نشان می‌داد که نه‌تنها این مرزبندی‌ها و تعاریف متعین نبوده و مطابق با فشارهای سیاسی و حاکمیتی جابه‌جا شده است، بلکه اغلب نویسندگان حتی بر مبنای ارزیابی‌های به‌شدت شخصی خود نیز قادر به تمایزی دقیق و صریح میان این دو امر نبوده‌اند و به تناقض‌ها و استانداردهای دوگانه دراین‌باره شدت بخشیده‌اند.

آنچه به نظرم بیش از همه می‌تواند رهاورد اعتراضات اخیر برای ادبیات باشد، وضوح یافتن امر سیاسی و تسری‌اش به‌تمامی ارکان زندگی نویسندگان و به‌ویژه شئون حرفه‌ای آن‌هاست. آنچه از سال ۹۶ به این‌سو به‌عنوان «مطالبه‌ عمومی» به نحوی بسیار جدی‌تر و گسترده‌تر آحاد جامعه را درگیر خود کرد و در پی آن اعتراضاتی شکل گرفت، زمینه‌ساز تحولات بنیادینی شد که شهریور ۱۴۰۱ آغازگر آن بود. این تحولات امر سیاسی را حیاتی‌تر و گریزناپذیرتر از آنچه پیش‌تر بود نشان داد. موضع‌گیری بی‌سابقه‌ی سلبریتی‌ها به‌روشنی مشخص کرد که امر سیاسی تا چه حد در زندگی طبقات و طیف‌های مختلف جامعه قدرتی بلامنازع پیدا کرده است. نویسندگان نیز از این قاعده مستثنا نبودند و خواهی‌نخواهی خود را در میانه‌ی میدان و در دل توفان یافتند و اینک باید سمت‌وسوی مشخصی به نظراتشان می‌دادند و ناگزیر از موضع‌گیری بودند، زیرا حیات اجتماعی‌شان در گرو این مسئله بود.

تحولات شش‌ماهه دوم سال ۱۴۰۱ از این منظر برای ما نویسندگان واجد ارزشی ویژه بود که منجر به جدیت یافتن سویه‌ سیاسی زندگی‌مان و دخیل بودن آن در حرفه‌مان شده بود. ما برای دهه‌ها نقش جریان‌ساز نویسنده را در جامعه‌اش نادیده گرفته و آموخته بودیم در قلمرویی مصون از وقایع سیاسی و اجتماعی اطرافمان قلم بزنیم. به‌تبع آن در رمان‌هایمان هم اثری از رخدادهایی که جامعه را تکان می‌دادند پیدا نبود. شخصیت‌های داستانی‌مان منزوی و دور از تعاملات اجتماعی بودند و به همین خاطر هیچ هویت منحصربه‌فرد و متمایزی برایشان متصور نبوده است. این ابهام و کلی‌نگری که حاصل هراس از صراحت در نوشتار بوده، منجر به تولید آثاری شده که به‌ندرت در حافظه‌ مخاطب امروزی، به‌ویژه مخاطب دو دهه‌ اخیر جایی برای خود باز کرده‌اند.

اما درنهایت به‌عنوان نویسنده فکر می‌کنم که اتفاقات اثرگذاری که در سایه‌ اعتراضات شکل گرفت، ما را به تجدیدنظر درباره‌ جایگاه سیاسی‌مان و ترمیم ارتباط تنگاتنگمان با تحولات اجتماعی و سیاسی سوق داد. این رویدادها به ما آموخت که ادبیات و امر سیاسی به یکدیگر گره خورده‌اند و تفکیک‌پذیر نیستند و اگر نویسنده‌ای می‌خواهد به زندگی حرفه‌ای خود ادامه دهد، ناچار به اتخاذ موضعی مشخص در عرصه‌ سیاسی و اجتماعی است. این همان مسئله‌ای است که در بحث تعهد نویسنده نیز مطرح می‌شود؛ تعهدی که ملزم به جریان‌سازی و مسؤولیت‌پذیری اجتماعی است، اما لزوماً نباید با جریان‌های فکری غالب همسو باشد، خود را مطابق با پروپاگاندایی مشخص تنظیم کند، یا مرعوب ایدئولوژی‌های خاص واقع شود. تعهدی که به نویسنده تشخص، استقلال و از همه مهم‌تر هویت می‌بخشد. این دستاوردی است که در سایه‌ رخدادهای اخیر عاید نویسندگان شده و نقطه‌عطفی در عمر ادبیات ایرانی به شمار می‌آید که نویدبخش خلق آثاری ماندگار خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط