گفتوگو با دکتر غلامرضا ظریفیان
بحث رشد علمی با جنجالهای سیاسی همراه شده و مسائلی گفته میشود که ما را از هدف اصلی دور میکند. از نظر شما اصلاً رشد علمی چیست و چه معیارهایی باید داشته باشد؟ در کشورهای پیشرفته معمولاً صنعتگران، دولتمردان و دانشگاهیان مثلثی میشوند که میتوانند رشد علمی را انجام دهند، اما آیا ما هم توانستهایم این کار را بکنیم؟ توانستهایم تولید علم کنیم و آیا توانستهایم این تولیدات علمی که در جهان انجام میشود را به دستاورد صنعتی تبدیل کنیم؟
یکی از چالشهای ما در توسعه، مشکلی است که در استمرار داریم. در بحث دموکراسی نیز همینطور است. در صدوچند سالی که از مشروطه میگذرد، هنوز یکی از مشکلات ما گسستهایی است که در نظام سیاسی ما رخ میدهد و مردمسالاری در جامعه ما به شکل عمیق آن نهادینه نمیشود. حال اینکه شما یک مجلهای را ۳۶ سال است ادامه میدهید و دستاورد و پیامدهای نیکویی هم داشته است، این ارزشمند است و بدون تعارف باید از شما تشکر کنیم. این نگاه شما که معتقدید یک کار را هرچند کوچک بهطور درست و تمام انجام دهیم بهتر از ده کار نصفه و نیمه است، خود یک نگاه راهبردی است.
اما در پاسخ به پرسش شما اجازه بدهید ابتدا تصویری از گذشته خودمان داشته باشیم. بعد ببینیم منظور از رشد علمی چیست و الآن در کجا ایستادهایم. بحث نفت در اقتصاد سیاسی ما همیشه بحث پیچیده و مهمی بوده است و همین نفت هم مانع از این شد که به مباحث بنیادی دیگری مثل نقش اقتصاد دانش –هم پیش از انقلاب و هم پس از انقلاب– توجه کنیم. بحث دانش و اقتصاد یک بحث ارگانیک و پیوسته است که با هم پیوند ناگسستنی دارند.
آیا اقتصاد دانش یک اصطلاح پذیرفتهشدهای است؟
بله؛ در مورد آن حتماً صحبت میکنیم. پیش از انقلاب حدود ۱۷۵ هزار دانشجو داشتهایم که این تعداد دانشجو عموماً لیسانس و پایینتر بودند. تعداد اندکی فوقلیسانس و تعداد خیلی اندکی هم دکتری در ایران داشتیم. اعضای هیئتعلمی هم چیزی حدود ۱۰ هزار نفر بودند. درمجموع نیز حدود ۳۰ دانشگاه در کل کشور داشتیم. این مجموعه بضاعت علمی کل کشور بود. اگرچه دانشگاه در آن زمان نحیف بود اما به علت موقعیت ویژهای که داشت نقش مرجعیت داشت؛ هم در بحث توسعه و هم در بحث تحولات سیاسی و اجتماعی و همواره کانون تحولات سیاسی و اجتماعی ما بوده است. من زمانی تحولات پیش از انقلاب را بررسی میکردم و دیدم که اگر دانشگاه را از آن حذف کنیم بخشی از این تحولات بیمعنی میشود.
بعد از پیروزی انقلاب هم که جنگ و دفاع مقدس رخ داد، ولی به دلیل نوع نگاهی که رهبران نظام و مسئولان کشور داشتند، به سمتی رفتند که دانشگاه را گسترش دهند. آقای هاشمی رفسنجانی از نظر توسعه کمی دانشگاهها نقش بسیار کلیدی داشت و در زمان ایشان در بسیاری از مناطق محروم ما دانشگاه تأسیس شد. طوری که در پایان دوره سازندگی تعداد دانشگاههای ما نسبت به پیش از انقلاب تقریباً دو برابر شده بود و تعداد دانشجویان هم از ۱۷۵ هزار دانشجو به ۸۰۰ هزار دانشجو ارتقا یافت؛ یعنی شیبمان ۴ یا ۵ برابر شد. البته شیب افزایش دانشگاه و دانشجو در جهان هم همین بود. تا سال ۱۹۸۰ در کل دنیا ۱۳ میلیون دانشجو داریم اما در ظرف ۱۰ سال تبدیل به ۸۰ میلیون دانشجو میشوند.
نسبت هیئتعلمی به تعداد دانشجوها چه بوده و چه تغییری کرده است؟
پیش از انقلاب حدود ۱۰ هزار عضو هیئتعلمی داشتیم که بعد از انقلاب حدود ۴ یا ۵ هزار نفرشان یا تصفیه شدند یا از کشور خارج شدند و چیزی حدود ۵ هزار نفر باقی مانده بودند که این تعداد در پایان دوره آقای هاشمی به ۱۵ هزار استاد رسیده بود. چون دانشگاهها نیاز داشتند، درها باز شد، تعداد بورسهای خارج از کشور را بیشتر کردند و بههرحال تعداد اعضای هیئتعلمی به ۱۵ هزار نفر رسید.
در دوره اصلاحات این شیب رشد بیشتری پیدا کرد و در انتهای دوره اصلاحات چیزی نزدیک به ۲ میلیون و ۲۰۰ هزار دانشجو داشتیم. در این دوره یعنی از پیروزی انقلاب تا پایان دوره اصلاحات اتفاقات خوبی در ایران افتاد؛ بازکردن دورههای تحصیلات تکمیلی را داشتهایم، بسیاری از رشتههای فوقلیسانس در ایران دایر شد، بخش قابلتوجهی دوره دکتری در ایران تأسیس شد و اقداماتی از این دست انجام شد. هرچند همچنان نیاز جدی به بورسیههای خارج هم داشتیم. بههرحال از سال ۵۷ تا ۸۴، ۱۷۵ هزار دانشجوی ما شدند ۲ میلیون و ۲۰۰ هزار دانشجو که شیب کمّی خوبی بود. یکی از کارهایی که دولت اصلاحات و وزارت علوم کردند، این بود که میگفتند این ساختاری که در گذشته در ارتباط با آموزش عالی بوده دیگر جوابگوی نیازهای این میزان رشد دانشگاه و رشد دانشجویی نیست؛ بنابراین رفتیم به سمت تغییر ساختار و وزارت فرهنگ و آموزش عالی تبدیل شد به وزارت علوم، تحقیقات و فناوری. تا آن زمان بحث فناوری متولی نداشت و دستگاههای مختلف در این زمینه کارهایی میکردند، اما از این به بعد بحث تحقیقات فناوری هم به وزارت علوم داده میشود.
منظور از فناوری آیا نوآوری فنی بوده است؟
بحث این بود که چون در کشور بودجه تحقیقاتمان اندک است و چون تحقیقات در حوزههای مختلف صنعتی زیاد است، بر اساس یک نیازسنجی و کار تطبیقی اولویتهای تحقیقی را معلوم و مشخص کنیم تا دستگاهها بروند به سمت تحقیقات هدایتشده و درعینحال صنعت با دانشگاه ارتباط برقرار کند و پیوند جدی بین دانشگاه و صنعت، و حتی جامعه ایجاد شود. چون نیازهای جامعه علاوه بر نیازهای صنعت بود. بحث روانشناسی و جامعهشناسی هم که نیازهای جامعه هستند مطرح بود، اما جامعه با دانشگاه پیوند نداشت.
بههرحال ما فکر کردیم که تحقیقات را سامانیافته انجام دهیم و بودجه تحقیقات در شورایی به نام «عطف» که رئیسش رئیسجمهور بود، دبیرخانهاش وزیر علوم بود و هشت وزیر توسعهای کشور –اعم از اقتصاد و دارایی، بازرگانی، نفت، صنایع و معادن، وزارت کشاورزی، سازمان برنامهوبودجه- در این شورا شرکت میکردند تخصیص داده شود. این شورا نقش اصلی را در سیاستگذاری متمرکز و اجرای متنوع داشت. مثلاً اگر A تومان پول تحقیقات داریم بهجای اینکه این پول را توزیع کنیم بین پژوهشکدههای مختلف که نتیجهای نداشته باشد، بیایم اولویتهای برنامههای توسعه را بررسی کنیم، مثلاً رفتن به سمت نانو اولویت است، بعد بررسی کنیم که کدام بخشهای نانو اولویت ما هستند، بودجه را به سمت مراکز تحقیقاتی ببریم که در این بخش متمرکزند؛ بنابراین اتفاق خوبی بود که هم به لحاظ ساختار ساماندهی مناسبی صورت گرفت و هم به لحاظ اینکه برای اولین بار برنامهی چهارم توسعه که مسئولیت تدوینش با دکتر ستاریفر بود، برنامه مبتنی بر دانایی نام گرفت. اگر برنامه چهارم را نگاه کنیم بخش عظیمی از فعلوانفعالات آن متکی بر نظام دانایی است. متکی بر پژوهشگاهها و دانشگاههاست و اینکه دستگاههای دولتی موظف میشوند که بخش عظیمی از فعالیتهای پژوهشیشان را با دانشگاهها قرارداد ببندند.
نقش دکتر ستاریفر در این موضوع زیاد بود؟
آقای دکتر معین، دکتر توفیقی و آقای دکتر ستاریفر نقش مهمی داشتند. پایاننامه دکتری آقای ستاریفر بحث توسعه منابع انسانی بوده است. برای اولین بار یک اتفاق خیلی خوب افتاد و اینکه گفتند میخواهیم شیر توسعه که نفت است را ببندیم و این شیر را ببریم به سمت دانش؛ یعنی متکا و تکیهگاه اصلی توسعه را دانش قرار دهیم و توسعه ملیمان را دانشبنیان کنیم. بحثهای زیاد تئوریک و کارهای تطبیقی بسیاری هم انجام شده بود. تمام کشورهایی که به توسعه پایدار رسیدهاند این توسعه پایدارشان از کریدور توسعه دانشبنیان گذشته است. نه از توسعه نفت و فولاد یا توسعه معدنیشان.
از تجربه دیگر کشورها هم استفاده کردید؟
بله فکر میکنم حدود چهل کشور دنیا، بخشی امریکایی، بخشی اروپایی، استرالیا و بخشی هم کشورهای آسیایی بودند. کارهای تطبیقی هم انجام گرفت و به این نتیجه رسیدند که ما راهی برای توسعه پایدار نداریم جز اینکه پیوند عمیقی بین توسعه ملی و توسعه علمی برقرار کنیم. این آغاز بسیار خوبی بود و الآن هم اگر رشدی در توسعه علمی کشور داریم که حتی رهبری هم به آن تکیه کردهاند عمدتاً از آن زمان آغاز شده است؛ یعنی زیرساختها، نوع نگاه، دستگاه معرفتشناسی، پیوندهای اجرایی و ساختارهای موردنیاز همه در آن زمان شکل گرفتند.
اما افسوس و صد افسوس که خوردیم به دوره آقای احمدینژاد؛ نمیخواهم در مورد این دوره بیانصافی کنم، اما واقعیت این بود که آقای احمدینژاد تقریباً اولین چیزی که گفت من قبول ندارم برنامه چهارم بود. این برنامه را متکی بر نگاههای بیرونی، غیربومی و مسئلهدار دانستند درصورتیکه برنامه چهارم را رهبری تائید کرده بودند و بعد از تصویب مجلس، شورای نگهبان تصویب کرده بود.
آیا در مجمع تشخیص مصلحت نظام هم روی این برنامه کار کرده بودند؟
خیر؛ چون اصلاً نیاز نبود که بخواهند کار کنند. بهقدری اجماع وجود داشت که اصلاً به مجمع تشخیص مصلحت نظام نرسید.
آقای ستاریفر هم ساعتها با رهبری درباره این برنامه صحبت کردند.
بله، با این حال در دوره آقای احمدینژاد برنامه کنار گذاشته شد. حتی ایشان سازمان برنامه را هم تعطیل کرد. شورای عطف که برای اولین بار شکل گرفته بود و میتوانست دولت را درگیر توسعه ملی و علمی کند به حاشیه رفت و دیگر توجهی به آن نمیشد. احمدینژاد هم که میگفت خودم کارشناسم و نیازی به این کارهای کارشناسی ندارم؛ بنابراین بهتدریج دانشگاه از حالت پیشگام و پیشران رفت به حاشیه و تبدیل شد به یک دانشگاه تابع که ببیند آیا دولت به او سفارشی میدهد یا نمیدهد! دانشگاه که به لحاظ ساختاری به سمت نوعی استقلال و خودگردانی رفته بود…
طوری شده بود که رئیس دانشگاه را خود دانشگاهیان انتخاب میکردند.
حدود ۲۰ تا از دانشگاههای بزرگمان رئیسانشان را خود دانشگاهیان انتخاب میکردند. تدریجاً داشتیم این امر را نهادینه میکردیم. همچنین اینکه دانشگاهها سیلابسهای درسی را متکی بر نیازهای جامعه تنظیم کنند و اینکه استاد را خود دانشگاه با توجه به نیازها و تحولاتی که دارد بتواند استخدام کند و حتی اینکه دانشگاه باشد که دانشجویان تحصیلات تکمیلی را انتخاب میکند که این امر موجب تمرکززدایی از وزارت علوم میشود؛ یعنی وزارت علوم میرفت در سطح سیاستگذاری، حمایت و پشتیبانی. اما دوباره ورق برگشت. بسیاری از وظایف و مسئولیتهایی که واگذار شده بود به دانشگاهها دوباره به وزارت علوم برگشت، حتی در دوره دوم احمدینژاد برخی از این مسئولیتها هم در وزارت علوم نماند و به جاهای دیگری منتقل شد. مثلاً جذب استاد در وزارت علوم نماند و به شورای انقلاب فرهنگی رفت. بحث تحول ۳۰ رشته مهم علوم انسانی از دانشگاه و وزارت علوم گرفته شد و رفت به سمت شورای انقلاب فرهنگی و شورای تحولی که در شورای انقلاب فرهنگی تشکیل شده بود؛ یعنی دوباره به سمت یک تمرکز بسیار ستبر و جدی رفتیم. نهتنها دانشگاه که حتی وزیر علوم هم نمیتوانست عضو هیئتعلمی را علیالرأس انتخاب کند؛ بنابراین دانشگاه را از ریل اصلی خود بیرون بردیم. در همهجای دنیا دانشگاه یک ریل اصلی دارد و به دلیل اینکه محل تجمع نخبگان علمی است، خودش قواعد خودش را تنظیم میکند. خودش سیلابسهای درسی را تنظیم میکند، خودش مأموریتهایش را تنظیم میکند، خودش جهتگیری نیاز جامعه را رصد میکند، خودش هست که آیندهپژوهی میکند و به اعتبار آینده اکنون خود را ساماندهی میکند. خودش نیروهایش را ارزیابی میکند، اما در زمان آقای احمدینژاد همه اینها از دانشگاه گرفته شد.
اتفاق دیگری هم افتاد که به نظر من اتفاق تلخی هم بود. در دوره آقای احمدینژاد رفتند به سمت نوعی توسعه کمی بیمهار! اولاً تعداد دانشگاهها را زیاد کردند؛ اگر مبدأ را بگیریم دانشگاه تهران که میشود سال ۱۳۱۳ تا سال ۱۳۸۴، که پایان دوره اصلاحات است، در مدت این ۷۱ سال مجموعاً چیزی نزدیک به ۶۵ دانشگاه داریم. اما در بازه ۸۴ تا ۹۲ یعنی ۸ سال دوره آقای احمدینژاد ما کار ۷۰ ساله را ظرف ۸ سال انجام دادیم؛ یعنی تعداد دانشگاهمان ۱۴۰ تا شد؛ یعنی یکدفعه با یک گسترش نجومی مواجه شدیم. بدون اینکه توجه کنیم این دانشگاهها نیاز به زیرساخت دارند، نیاز به عضو هیئتعلمی مجرب دارند، نیاز به تجهیزات دارند، و اینکه اصلاً تأسیس این دانشگاهها نیاز بهنوعی آمایش سرزمین داشتند. مثلاً در شهر بجنورد الآن چیزی حدود ۲۸ دانشگاه داریم! آیا این جامعه کشش این تعداد دانشگاه را دارند؟ این رقم که عرض کردم تنها در عرصه دانشگاههای دولتی بود. ما تا پایان سال ۸۴ حدود ۷۵ دانشگاه غیرانتفاعی داریم که در پایان سال ۹۲ این رقم به ۳۵۰ میرسد، یعنی ۵ برابر گسترش پیدا کرد، بدون هیچ برآورد دقیق که ما اصلاً اینهمه دانشگاه برای چه میخواهیم؟ درعینحال که خیلی از استادها اخراج میشدند و یا بازنشسته، تعداد دانشجویان دکتری را بهیکباره چند برابر کردیم و تعداد دانشجویان دکتری را به رقم ۱۵۰ هزار نفر رساندیم؛ یعنی دقیقاً ۵/۲ برابر تعداد دانشجویان دکتری ژاپن! درحالیکه ما استاد لازم برای تقویت اینها نداشتیم. چون استادی میتواند در این مقطع تدریس کند که ۲۰ سال سابقه داشته باشد…
آیا این گسترش کمّی جهت و هدف خاصی هم داشت؟
هدف افزایش آمار بود و البته رقابتی هم با دانشگاه آزاد داشتند. از پس دانشگاه آزاد برنیامدند، دانشگاه پیام نور را گسترش دادند و دورههای دکتری را در این دانشگاه راهاندازی کردند. دانشجوی دکتری ۷۰ درصد فعالیتش تحقیقات است. در دوره کارشناسی بیش از ۸۰ درصد آموزش است و ۱۰ یا ۱۵ و حتی گاهی ۵ درصد تحقیقات است. در دوره کارشناسی ارشد بنابراین است که این نسبت ۵۰ – ۵۰ باشد. اما در دوره دکتری ۷۰ تا ۸۰ درصد باید تحقیقات باشد و ۲۰ درصد باید آموزش باشد. وقتی ۷۰ درصد، ۸۰ درصد دوره دکتری تحقیق است، برای گسترش دکتری باید یک نسبتی منطقی باشد بین تولید ناخالص ملی و سهم پژوهش؛ در بسیاری از کشورهای درحالتوسعه مانند کره، ترکیه و برزیل این نسبت چیزی بین ۱.۷ تا ۲.۵ درصد GDP یا تولید ناخالص ملی است. در کشورهای توسعهیافته به سمت ۳ و ۴ درصد میرود؛ یعنی ۴ درصد تولید ناخالص ملی سهم پژوهش است، اما در ایران این رقم کمتر از زیر ۱ درصد است. این در حالی است که بخشی از آن هم صرف پژوهش نمیشود و صرف حواشی پژوهش میشود. ما دو برابر ژاپن دانشجوی دکتری تولید میکنیم درصورتیکه اعتبار پژوهش ما یکششم یا یکهفتم ژاپن است. نتیجه میشود، بحران کیفیت؛ انبوه افراد مدرکداری که از کیفیت لازم برخوردار نیستند. ما بهیکباره ۶۰۰ هزار دانشجوی کارشناسی ارشد پیدا کردیم. نتیجه همه اینها این شده است که شما از خیابان ۱۶ آذر تا سر وصال اگر بروید، حدود ۶۰۰ – ۷۰۰ متر است، حدود ۲۰ نفر تابلو بلند کردند که پایاننامه مینویسیم.
ما بدون توجه به زیرساختها و تربیت نیروی انسانی عضو هیئتعلمی دورههای تحصیلات تکمیلیمان را گسترش دادیم و از آن طرف وقتیکه یک استاد باید حداکثر ۳ تا دانشجوی دکتری داشته باشد میبینیم که ۲۰ دانشجوی دکتری دارد. طبیعی است که نمیرسد در پایاننامهها دقت بکند؛ بنابراین بخش زیادی از دانشگاههای ما با بحران کیفیت مواجه هستند. البته دانشگاه ما به دلیل ظرفیتهای خاصی که درونش بود، در عرصه تولید مقاله توانست نقش خوبی را ایفا کند.
در همه دورهها؟
بله تقریباً؛ حتی در دوره آقای احمدینژاد. چون کسی که میخواست ارتقا پیدا کند نیاز به مقاله داشت؛ بنابراین رشد تعداد مقالات ما در دورهای ۱۱ برابر میانگین جهانی شد و در دورهای ۱۸ برابر میانگین جهانی شد. در این زمینه رشد پیدا کردیم، اما واقعیت این است که رشد علمی فقط در بحث تولید مقاله نیست، آنچه مهم است این است که مجلات علمی و مقالات علمی ما چقدر ضریب نفوذ پیدا میکنند، این خود یک شاخص است؛ یعنی اینکه چقدر دیگر مقالات بینالمللی به مقاله شما رفرنس میدهند. در این بخش خیلی ضعیف بودهایم. در حوزه علوم انسانی که ضعف بیشتری هم داریم. در برخی زمینهها به لحاظ کمی رشد علمی داشتهایم.
کدام دوره همین رشد کمّی بیشتر بوده است؟
در دوره آقای خاتمی چون یک برنامه جامع علمی تدوین شده بود، چند حلقه با هم پیش میرفت. در همه دنیا هم همین کار را میکنند. حلقههای زنجیر نظام آموزشی باید در امتداد و در یک هارمونی با هم باشد؛ یعنی ما یکسری دانشگاه داریم که بهطور عمومی تربیت میکند، یکسری دانشگاه در دنیا داریم که در مرزهای دانش کار میکند، یکسری دانشگاه داریم که فقط در سطوح تحصیلات تکمیلی فعالیت میکند، یکسری دانشگاه داریم که نیازهای پایین جامعه را پاسخ میدهد، مثلاً کسانی که کارمند هستند برای ارتقا در آنجا ادامه تحصیل میدهند.
ما دو نوع دانشآموخته نیاز داریم، یک نوع یقهسفیدها هستند که فارغالتحصیلان دانشگاههای رسمی هستند. مثل دانشگاه تهران و شریف و مانند اینها، اما به تعداد هر یقهسفید حداقل ۵ یا ۶ یقهآبی نیاز داریم. جامعه به تکنسین نیاز دارد، به نیروهایی که دست به آچار باشند. اینها وقتی کنار هم قرار بگیرند توسعه را ممکن میسازند. در خیلی از کشورهای دنیا حقوق این تکنسینها از حقوق اساتید دانشگاه بالاتر است، چون کاربردیتر هستند و میتوانند بازار کار ایجاد کنند، خوداشتغالی ایجاد کنند و اقتصاد دانش را در سطح کاربردی تقویت کنند، اما متأسفانه در دورهای حتی دانشگاههای جامع علمی–کاربردی که باید تکنسین بیرون میداد را شبیه به دانشگاههای دولتیمان کردیم. دانشگاه پیام نور که قرار بود برخی از نیازهای خاص گروههایی از جامعه را تأمین کند، مثل دانشگاه تهران دوره دکتری گذاشت. درواقع ما تمام زیرساختهای نظام آموزشیمان را شبیه هم کردیم. درحالیکه اینها کارکردهای مختلفی داشتند و باید در چرخه هارمونیک با همدیگر اداره میشدند.
هدف این نبود که ظرفیت دانشگاهها را افزایش بدهیم که پشتکنکوری نداشته باشیم؟
بله این هم شاید بود، ما دانشگاهی داریم به اسم فنی و حرفهای که زیر نظر آموزشوپرورش بود و آسیب کمتری دید، الآن آمده زیرمجموعه وزارت علوم، این دانشگاه قبلاً فوقدیپلم میداده است و در جاهایی هم فوقدیپلم به لیسانس میدهد که ۷۰ تا ۷۵ درصد فارغالتحصیلانش جذب کار میشوند. اگر دانشگاه را خوب مدیریت و طراحی میکردیم این لشکر بیکاری که وارد دانشگاه میشد از آنطرف کارآمد بیرون میآمد و جذب بازار کار میشد، البته مشروط به اینکه توسعه علمی با توسعه ملی پیوند داشته باشد. اگر اقتصاد کشور دانشبنیان باشد این یک شاخص مهم است. در همه کشورهای دنیا این شاخص وجود دارد، مبنی بر اینکه هر جا اقتصاد پیشرفته میبینیم، دانش پیشرفته هم وجود دارد. این دو موضوع با هم نسبت ارگانیک دارند. دانش بهشدت در حال متحول کردن اقتصاد است. نیازها را متکثر میکند و بهرهوری را بهشدت بالا میبرد. کیفیت را بهشدت قوی میکند؛ یعنی تولید انبوه متکی بر یک اقتصاد دانشبنیان؛ اما در ایران اینگونه نیست. الآن خیلی از دخترانی که میخواهند ازدواج کنند، حتی در خانوادههای معمولی و بیبضاعت، جهیزیهشان را از کالاهای خارجی میخرند. چون در ایران پیوند بین دانش و صنعت یک پیوند ارگانیکی نشد و حاصلش این شده که دانشگاه راه خودش را میرود و جامعه هم راه خودش را. در جاهایی دانشگاه مؤثر بوده است، مانند صنعت هستهای و در صنعت نظامی، ولی پیوند بین توسعه ملی و توسعه علمی متأسفانه در دوره آقای احمدینژاد کاملاً گسسته شد و فقط در یکسری علوم خاص رشد داشتیم و نهایتاً هم این شد که ما رشد تولید مقاله داشتیم اما ۷۵ درصد این مقالات مشکلات کشور ما را حل نمیکنند. این گسست موجب شد نوعی سطحینگری بر نظام دانایی حاکم شود و نظام دانایی ما بنا بر مکانیزمها و دینامیزمهای خودش مدیریت نشد و از استقلالش بهشدت کاسته شد. پس نهاد پیشرو به نهاد تابع تبدیل شد، مراکز تصمیمگیری برای دانشگاهها بهشدت متعدد و متکثر شد و همه اینها دستبهدست هم داد و رشد علمی ما را باوجود ظرفیت خوبی که در کشور داریم متوقف کرد. چون ما با بحران سیاستگذاری کلان و مدیریت دانشگاهها مواجه هستیم این توان نمیتواند آنطور که باید از ظرفیتهای خود استفاده کند.
حاصل این میشود که ما با فرار مغزها روبهرو هستیم و بخشی از نیروهای زبده ما جذب خارج میشوند. بخش زیادی از فرار مغزها در داخل اتفاق میافتد به این معنی که طرف در داخل هست اما در تخصص خودش کار نمیکند و مثلاً کارهای خدماتی انجام میدهد. بخشی از نخبگان جامعه هم به این نتیجه رسیدهاند که دانش نمیتواند برای آنها ثروت و اعتبار بیاورد، بنابراین میبینیم که تعداد شرکتکنندگان در کنکور کاهش پیدا کرده است. الآن ۱ میلیون و ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار صندلی داریم اما ۸۰۰ هزار نفر شرکت کردهاند.
رشد علمی کشور بهطور فانتزی رشد کرده است. در جاهایی مثل تولید مقاله رشد کردهایم اما در جاهای دیگر مثل ثبت اختراع خیر. شما هاروارد و دانشگاه توکیو را در ثبت اختراعات بینالمللی با دانشگاههای ما مقایسه کنید تا فاصله را ببینید. در ضریب نفوذ فاصله جدی داریم، در نسبت سهم پژوهش نسبت به تولید ناخالص ملی فاصله زیادی داریم و بین اقتصاد جامعه و دانش گسست داریم.
مالزی تا ۴۰ – ۵۰ سال پیش تماماً جنگل بوده است، خیلی از مردمش روی درخت زندگی میکردهاند، هنوز در برخی روستاها مردمی هستند که روی درختها زندگی میکنند، یعنی هیچ سابقه علمی ندارد، اما چون به سمت کارآمدکردن نهاد علم رفته است و پیوند بین علم و اقتصاد را ایجاد کرده و به اینجا رسیده است. ما بیش از ۸۰ سال سابقه و تجربه غنی آموزش عالی و دانشگاه مدرن داریم، نیروهای ما در خارج کشور بهشدت میدرخشند، امروز تعداد دانشجویان خارجی که در ایران تحصیل میکنند زیر ۱۰ هزار نفرند، اما مالزی بیش از ۱۰۰ هزار دانشجوی خارجی دارد. یکی از مؤلفههای اقتصاد دانش همین است.
چرا ذوبآهن ما تیرآهن تولید کرد و رفتیم به سمت صنعت ساختمان اما ذوبآهن کره جنوبی ورق تولید کرد و رفتند به سمت صنعت کشتیسازی و ماشینسازی؟ این انتخاب با چه کسانی بوده و آیا دانشی در این انتخاب بوده است؟
این یک بحث بسیار مهم اما تخصصی است که پاسخ به آن از عهده من خارج است، اما اگر بخواهم در رابطه با بحث توسعه علمی چند چالش را نام ببرم، باید بگویم ما فاقد آمایش سرزمین هستیم. آمایش سرزمین به ما کمک میکند تا نیازهای هر سرزمین و منطقه را شناسایی کنیم و متناسب با نیازهای آنجا نیروی انسانی تربیت کنیم. الآن تربیت نیروی انسانی را با چشمبسته انجام میدهیم. نقشه علمی داریم، اما بر اساس آمایش سرزمین طراحی نشده است. گسیختگی بین توسعه ملی و توسعه علمی چالش بسیار مهم دیگر است. تحت سیطره کمیت و توسعه بیمهار بهاندازه چین با آن جمعیت ۱ میلیارد و خردهای، واحد دانشگاهی برای تربیت نیروی انسانی داریم. معلوم است که این گسترش بدون کار نظری و برنامهریزی علمی بوده است.
ما ضعف جدی مدیریت هدفگرا و دانشگاه مأموریتگرا داریم. اصلاً دانشگاههای ما مأموریتگرا نیستند. دانشگاهی که در کرمان تأسیس میشود و سامان مییابد مأموریتهایش تا حدی باید متکی بر مسائل بومی و محلی باشد، اما میبینیم که دانشگاه کرمان همانطور نیروی انسانی تربیت میکند که دانشگاه مازندران، دانشگاه مازندران همانطور نیرو تربیت میکند که دانشگاه بندرعباس.
چالش دیگر بحث اعتبارسنجی و رتبهبندی دانشگاهها است. در هند ۶ هزار کالج داریم، ولی همه رتبهبندی شدهاند. جامعه رتبه کالج را میداند، پس اگر کسی بخواهد صنعت نانواییاش را گسترش دهد میرود در رتبهای که موردنیازش است. ما فاقد اعتبارسنجی و رتبهبندی هستیم و اصلاً رقابت بین دانشگاههای ما وجود ندارد.
چالش دیگر مشکل نیازسنجی و ارتباط متقابل آموزش عالی با حوزههای کاربردی جامعه است. الآن گفته میشود که ما نسل چهارم دانشگاه هستیم. نسل اول دانشگاهها در همهجای دنیا نسل متکی بر آموزش بودهاند، نسل دوم متکی بر پژوهش شدند، نسل سوم دانشگاهها که الآن در دنیا در اواخر دوره آن هستیم، دانشگاههای کارآفریناند. دانشگاههایی که کار تولید میکنند، صرفاً دانش تولید نمیکنند. الآن نسل چهارم دانشگاهها در دنیا سر برآوردهاند. هاروارد، استنفورد و آکسفورد دانشگاههاییاند که رتبههایشان اگر در دنیا بالاست تنها به دلیل تعداد مقالاتشان نیست، این یک امر کاملاً عادی و طبیعی است که تعداد مقالات بالا باشد. این دانشگاهها تعداد اختراعات را هم در نظر دارند، نسبت پژوهش را هم در نظر دارند و علاوه بر همه اینها این نکته کلیدی در نسل چهارم دانشگاهها اهمیت یافته که یک دانشگاه چقدر میتواند در حل مشکلات جامعهاش نقش داشته باشد. به این دانشگاهها، دانشگاه جامعهمحور میگویند. دانشگاه امروز دانشگاهی است که باید بیاید مشکلات اکنون و آینده جامعهاش را رصد بکند و ببیند چه مشکلاتی جامعه دارد، بعد برای آنها راهحل پیدا کند. آلودگی محیطزیست، بحران کمآبی، ترافیک، آسیبهای اجتماعی مثل اعتیاد و طلاق را برایشان راهحل پیدا کند. دانشگاه نسل چهارم، دانشگاهی است که میرود دنبال حل مسائل و مشکلات جامعه و الآن در دنیا دانشگاهها با این ویژگی تعریف میشوند، اما ما هنوز هم در نسل دوم هستیم، آن هم با ضعفهای جدی!
چالش دیگر بحران ارتباطات بینالمللی است. چالش خودگردانی یا مدیریت دانشگاهها را داریم، چالش توسعه آمرانه آموزش عالی را داریم. دانشگاه ذاتاً جایی است که در عین توسعه علم، تولید علم، توزیع و انتشار علم همیشه نقش سیاسی و اجتماعی هم داشته است، اما دانشگاه ما دچار سیاستزدگی است، یعنی سیاست است که دانشگاه ما را مدیریت میکند و این بد است. سیاست نباید مدیر و وزیر دانشگاه را تعیین کند. شاخصهای توسعه علمی است که باید مدیریت دانشگاه را تعیین کند. این سیاست زدگی یکی از چالشهای توسعه علمی ماست.
راهبرد برونرفت از وضع موجود چیست؟
یک کار پژوهشی آقای دکتر فراستخواه انجام دادهاند که من ناظرش بودم. کار بسیار ارزشمندی است به نام «آیندهپژوهی آموزش عالی» که هفت راهبرد برای آینده آموزش عالی ارائه میدهد: ۱) راهبرد مواجه با جهانیشدن و فناوری اطلاعات؛ ۲) راهبرد آینده توسعه و گسترش آموزش عالی، یعنی توسعه با توجه به بحث هدفمندی، ماموریتگرایی و عقلانیت؛ ۳) آینده یاددهی و یادگیری در آموزش عالی؛ ما همچنان به شکل سنتی یاد میدهیم و یاد میگیریم؛ ۴) آینده هیئتعلمی در آموزش عالی، انتخاب شایستهها و ارزیابی دقیق اساتید؛ ۵) کیفیت در آموزش عالی که بحث اعتبارسنجی و رتبهبندی است؛ ۶) تعاملات آینده دولت، جامعه و دانشگاه؛ و ۷) آینده منابع مالی آموزش عالی است. منابع اصلی مالی آموزش عالی ما در ایران بسته به شیر دولت است در حالیکه خیلی از جاها دانشگاهها خلق ثروت میکنند. سرمایهای که هم میتواند به توسعه جامعه کمک کند و هم اینکه دانشگاه را از گیر و پیچهای اعتبارات صرفاً دولتی خارج میکند.