بدون دیدگاه

از فرهنگ انقلابی تا انقلاب فرهنگی

گفت‌وگو با حمید اسماعیلی

انسیه ابراهیمی: نقش دانشجویان در به ثمر رسیدن انقلاب سال ۵۷ انکارناپذیر است. آنان پس از وقوع انقلاب به‌جای بازگشت به درس و تحصیل، اولویت خودشان را ماندن در صحنه و حفاظت از انقلاب می‌دانستند. در یکی دو سال ابتدایی پس از انقلاب، دانشگاه صحنه حضور همه گروه‌های سیاسی بود و دفتر تحکیم وحدت نیز در همان زمان برای تشکل‌یابی انجمن‌های اسلامی ایجاد شد.

دفتر تحکیم از همان ابتدای تأسیس، بیش از سایر نیروهای انقلاب، نقش بازی کرد و شاید بتوان سه سال ابتدایی انقلاب را به نام دفتر تحکیم وحدت زد که با تسخیر سفارت امریکا همه روندها را تغییر داد و با انقلاب فرهنگی خط‌کشی‌های جدید درست کرد. حمید اسماعیلی دانشجوی آن سال‌ها و عضو دفتر تحکیم وحدت که در ماجرای تسخیر سفارت حضور داشته معتقد است نمونه کوچکی از انقلاب فرهنگی در دانشگاه آن‌ها آغاز شد. او در این گفت‌وگو به‌خوبی حوادث آن روزها را بازگو می‌کند. اسماعیلی، در آن روزها رشته اقتصاد نظری را در دانشگاه شهید بهشتی می خواند. او بعدها کارشناسی ارشد خود را در رشته روابط بین الملل از دانشگاه تهران و دکترای خود را در رشته مدیریت دولتی از دانشگاه علامه طباطبایی گرفت

 

چه ضرورت‌هایی در ابتدای انقلاب باعث تشکل دفتر تحکیم وحدت شد؟

سابقه این مسئله به سال‌های ۵۶ – ۵۵ برمی‌گردد. بچه‌های مذهبی چهار دانشگاه آریامهر (شریف)، پلی‌تکنیک، تهران و ملی (بهشتی) از قبل انقلاب با هم ارتباطی نیمه مخفی داشتند. افرادی مانند آقایان اصغرزاده، بیطرف، میردامادی، نعیمی‎پور، مرحوم دادمان، رحیم باطنی و حمید کلانتری و برخی دوستان دیگر. یادم هست در سال ۵۶ یا ۵۷ این چهار دانشگاه دورهم جمع شدند و یکی از بحث‌هایشان این بود که دانشجو باید ارتباط جدی‌تری با جامعه برقرار کند و ما با مسائل و دغدغه‌های جامعه فاصله داریم.

کارهایی را شروع کردند که به‌صورت گروهی و اردویی به استان‌ها بروند و به مردم کمک کنند. این کارها پیش از انقلاب شروع شد و از این چهار دانشگاه چهار گروه به چهار استان برای اردوهای کار و سازندگی رفتند. تلفیقی از رشته‌های گوناگون بودند که سعی می‌کردند تا جای ممکن برخی از مسائل مردم محروم را حل کنند. این ایده بعد از انقلاب به جهاد سازندگی تبدیل شد. جاهایی مسجد ساخته بودند یا جاهایی لوله‌کشی کرده بودند یا حمام یا راه ساخته بودند. بعضی هم کار تبلیغی (مذهبی) می‌کردند.

این ارتباطات پیش از ماجرای ضربه ۵۴ هم بوده؟ یا این بچه مذهبی‌ها آن موقع طرفدار مجاهدین بودند؟

قبل از ۵۴ هم احتمالاً بوده و تصور می‌کنم کمتر بوده است. مجاهدین پیش از ماجراهای کودتای تقی شهرام در بین دانشجوها و در دانشگاه‌ها حسابی طرفدار داشتند. بچه‌های مسلمان هم یکپارچه بودند و طرفدار مجاهد و غیرمجاهد نداشتند. مجاهدین هم به خاطر سابقه مبارزاتی وجهه خوبی در بین دانشجوهای مذهبی داشتند، ولی پس از کودتای تقی شهرام این وجهه ضربه خورد و صف‌ها به‌تدریج جدا شد. حتی تا پس از انقلاب و سال‌های ۵۹ بچه‌های دانشجوی مذهبی هنوز به طرفداران مجاهدین و غیرمجاهدین تبدیل نشده بودند. در انجمن، دانشکده ما، دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه ملی با هم فعالیت می‌کردیم. فکر می‌کنم از اواخر سال ۵۸ مجاهدین به طرفدارانشان در دانشگاه‌ها دستور دادند که از انجمن‌های اسلامی جدا شوند. یادم هست که دانشجوی سال دوم یا سوم بودم و از این کار خیلی ناراحت شدم. از میان بچه‌های مجاهدین در دانشکده ما بچه‌های خیلی خوبی هم بودند که رفتنشان از انجمن اسلامی واقعاً حیف بود. من با چند تا از آن‌ها حرف هم زدم که چرا می‌خواهید از انجمن‌های اسلامی جدا شوید! ولی به نتیجه‌ای نرسیدم.

آن موقع مفهوم خط امام راه افتاده بود؟

نه. ما کتابخانه‌ای در دانشکده داشتیم تحت عنوان کتابخانه اسلامی. در دانشکده‌های دیگر هم بود. این کتابخانه‌ها محل اصلی ارتباط بچه‌های مسلمان پیش از انقلاب بود؛ بنابراین اگر به سؤال اول برگردم ارتباطات بین بچه‌های مذهبی دانشگاه‌ها سابقه‌ای داشت و وقتی انقلاب شد این ارتباطات شکل دیگری گرفت و قرار شد بعضی از دانشگاه‌های دیگر هم به این دانشگاه‌ها اضافه شوند و اتحادیه شکل بگیرد. دو دانشگاه به این چهار دانشگاه اضافه شد؛ تربیت‌معلم و علم و صنعت. نماینده دانشگاه تربیت‌معلم آقای سیدنژاد بود و نماینده اصلی علم و صنعت هم آقای ثمره هاشمی بود که گاهی به‌جای او آقای احمدی‌نژاد می‌آمد.

جلسات هماهنگی بین این دانشگاه‌ها شروع شد و در یکی از جلسات آقای اصغرزاده مسئله سفارت امریکا را مطرح کرد. شاه که از ایران رفته بود و قرار بود به امریکا برود و می‌خواستند در اعتراض به پذیرش شاه در امریکا، چند روز در مقابل سفارت اعتراض کنند. درواقع احساس می‌کردند توطئه‌ای برای بازگرداندن شاه در جریان است. در آن جلسه همان دو دانشگاهی که اضافه شده بودند مخالفت کردند. علم و صنعت هم پیشنهاد داد برویم سفارت شوروی را بگیریم، چون دشمن اصلی شوروی است نه امریکا. من از آقای سیدنژاد هم شنیده‌ام که ایشان هم گفته این پیشنهاد اصلاً خوب نیست و کار درستی نیست که برویم سفارت یک کشور را بگیریم.

وقتی داستان سفارت پیش آمد، هسته اصلی درگیر سفارت می‌شوند و انجمن‌های دانشگاه‌ها افراد دیگری را معرفی می‌کنند. برای پیگیری‌های بین دانشگاهی فکر کنم از دانشگاه ما آقای علاالدین خطایی، آقای وحید سینایی و آقای محمدجعفر حبیب‌زاده معرفی شدند. افراد جدید هم ادامه مسئله تشکیل اتحادیه را پی گرفتند و اتحادیه به نام دفتر تحکیم وحدت (اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان سراسر کشور) در اواخر ۵۸ شکل گرفت. آرم هم عکس امام با تعدادی بازوی متصل به هم به شکل دایره بود. شروع به تهیه اساسنامه کردند و جلسات را شروع کردند. اساسنامه تصویب شد و اعلام عمومی کردند و گفتند هر دانشگاهی می‌خواهد می‌تواند عضو شود. اولین شورای تحکیم اینجا شکل می‌گیرد. اولین شورا اگر درست یادم باشد علی مقاری، فتح‌الله امّی، صادق واعظ‌زاده و عده‌ای دیگر بودند. هدف دفتر تحکیم این بود که بتواند انجمن‌های اسلامی را سامان بدهد و در فعالیت‌های سراسری هماهنگی ایجاد کند.

با تفکیک بچه‌های مذهبی در دانشگاه، منابع آموزشی سازمان مجاهدین برای شاخه دانشجویی خودش کاملاً مشخص بود، منابع آموزشی شما چه بود و چطور انتخاب می‌شد؟

بچه‌های مجاهدین از این جهت دست پری داشتند و دستورالعمل مشخص به آن‌ها می‌دادند که چه چیزی را مطالعه کنند؛ البته این کار نقایص خاص خودش را هم داشت؛ اما ما این‌طور نبودیم. عمده منابع مطالعاتی، کتاب‌های دکتر شریعتی بود. پس از دکتر شریعتی بچه‌های انجمن اسلامی آثار مرحوم مطهری را می‌خواندند؛ البته تجربه ما این بود که رجوع به آثار آقای مطهری کمتر است. مرحوم طالقانی و مهندس بازرگان هم منابع دیگری بودند که بچه‌ها معمولاً در سیر مطالعاتی خود می‌گذاشتند. وقتی کسی عضو جدید می‌شد به او منابع مطالعاتی می‌دادیم، مثلاً اوایل انقلاب کتاب اقتصاد به زبان ساده حتماً جزو منابع مطالعاتی دانشکده ما بود. کتاب راه حسین مرحوم رضایی هم از منابع بود.

از نظر ارتباط رو در رو هم با افرادی در ارتباط بودیم، مثلاً در دانشگاه و در سطح تحکیم با امام صحبت کرده بودند که نماینده تعیین کنند. امام هم که گفته بود خودتان چند نفر را معرفی کنید. بچه‌ها هم چند نفر را معرفی کرده بودند و جلسات هفتگی داشتند؛ آقای خامنه‌ای، آقای بنی‌صدر، آقای مجتهد شبستری، آقای خوئینی‌ها، آقای حبیبی و دکتر پیمان. بین این افراد ارتباط با چند نفر بیشتر بود. مثلاً آقای خامنه‌ای خیلی وقت می‌گذاشت و هفته‌ای یک روز به دانشگاه تهران می‌رفت و نماز می‌خواند و سخنرانی داشت. نفر دیگر هم آقای موسوی‌خوئینی‌ها بود. بچه‌ها با این افراد در حوزه مطالعات مذهبی و سیاسی بیشتر مشورت می‌کردند.

انجمن‌ها کمی خودمختار هم بودند و خودشان تصمیم می‌گرفتند و با افرادی ارتباط می‌گرفتند که در دانشگاه برای بچه‌های انجمن جلساتی برگزار کنند، مثلاً خودم با آقای اکبر ثبوت صحبت کردم که برای ما تاریخ اسلام تدریس کنند و جلسات خیلی خوبی بود و از آن‌ها استقبال شد. از آقای احمد تمیم‌داری خواستیم برای ما نهج‌البلاغه تدریس کنند. دکتر کریم رستگار هم کتابی با عنوان دین ارکان طبیعت داشتند که همین کتاب را در دانشکده برای بچه‌ها تدریس می‌کرد.

سخنرانی و گفت‌وگوی ادواری هم داشتیم. ضمن اینکه بعضی بچه‌ها خودشان در برخی حوزه‌های مطالعاتی بنیه خوبی داشتند. در دانشکده ما بیشتر از بچه‌های خودمان استفاده می‌کردیم، مثلاً آقای حاتم قادری که در حوزه سیاسی و تاریخ بسیار پر مطالعه بود. آقای شایق در حوزه فلسفه هم خیلی خوب بود و این‌ها هم جلسات و حلقه‌هایی داشتند که بچه‌های دیگر را تغذیه فکری کنند؛ بنابراین یک گرایش و انگیزه‌ای بود که بچه‌ها اطلاعات و دانش مذهبی و سیاسی خودشان را زیاد کنند، اما ما مثل مجاهدین دستورالعمل مشخص نداشتیم و هر دانشکده و دانشگاه بنا بر سلیقه بچه‌ها کار می‌کردند.

به نظر می‌رسد بچه‌های مذهبی به دو بخش تقسیم می‌شدند؛ طرفداران مجاهدین و غیر از آن‌ها. طرفداران مجاهدین در منابع آموزشی‌شان رویکرد به اسلام انقلابی دارند، ولی طرف دیگر بیشتر متمایل به اسلام سیاسی است. درواقع همه دیدگاه‌های سیاسی را هم درون خودش دارد.

این حرف هم درست است هم نیست. به این معنا درست است که منابع اطلاعاتی بچه مسلمان‌های انجمن اسلامی متفرقه بود. از آقای جعفری تا شریعتی را می‌خواندند، اما وجهه نظری و علمی بچه‌ها شدیداً انقلابی بود؛ یعنی خیلی تحت تأثیر شریعتی بودند. ما از تفکر سنتی و فقاهتی و بازار در دانشکده خودمان به‌طور محسوس کسی را نداشتیم. اگر هم بود جرئت بیان نداشت. انجمن اسلامی دانشگاه ما که متشکل از شورای دانشکده‌ها بود و مثلاً با دانشکده‌های بیرونی و اقمار نمایندگان دانشکده‌ها به یازده یا دوازده نفر می‌رسید، فقط یک نفر راست‌گرا داشت و اتفاقاً کاملاً منزوی بود.

البته نمایندگان دانشگاه تهران در تحکیم در بخش عمده‌ای از دهه ۶۰، سه نفر بودند که تقریباً راست بودند. (آقای مخبر دزفولی، آقای حسن امامی و آقای شهاب‌الدین صدر) درحالی‌که جریان خط امامی و چپ در دانشگاه تهران به نظرم اکثریت را داشت.

دولت بازرگان اولین دولت مستقر پس از انقلاب بود. نگاه شما به‌عنوان بچه مذهبی‌های دانشگاه به دولت ایشان چه بود؟

ابتدا نظرها خیلی مثبت بود. به‌تدریج که کارها پیش رفت احساس ما این بود که علی‌رغم سوابق بسیار خوب مهندس بازرگان در قبل از انقلاب، مرد میدان انقلاب نیست؛ یعنی مشی مهندس بازرگان مشی انقلابی نیست و انگار در جامعه با شرایط نرمال حکومت می‌کند. اعتقاد داشتیم ایشان انقلابی نیست و به‌تدریج زاویه پیدا کردیم. ضمن اینکه باید توجه داشت انجمن‌های اسلامی پس از انقلاب شدیداً تحت تأثیر امام بودند. امام اسطوره بی‌بدیل و نقدناپذیر بین دانشجوها بود. وقتی امام موضعی می‌گرفت، همه قبول داشتند و پیروی می‌کردند.

آیا این مسئله باعث شد پس از برکناری دولت موقت، آثار مهندس بازرگان از منابع بچه‌های دانشجو خارج شود؟

این اتفاق نیفتاد. ما کتابخانه‌ای در دانشکده داشتیم که  همان عکس شریعتی که بچه‌ها روی دیوار کشیده بودند هنوز هست. در این کتابخانه کتاب‌های مارکسیست‌ها هم بود و ما کتاب کسی را از کتابخانه برنداشتیم البته این‌ها منبع آموزشی نبود؛ بنابراین بایکوت آثار مهندس بازرگان را نداشتیم. مرحوم طالقانی هم بین بچه‌ها بسیار وجهه داشتند.

اتفاقاتی در سال ۱۳۵۸ افتاد که در جامعه تأثیرگذار بود. یکی ماجرای محمد منتظری و ماجرای فرودگاه است که بین دولت و بقیه دلخوری ایجاد می‌شود. ماجرای دیگر هم اشغال سفارت است که دولت از این بابت بسیار ناراحت می‌شود. این قضایا چطور به دانشگاه رسید و برخورد شما چطور بود؟

جریان مرحوم شهید منتظری که اتفاق افتاد بچه‌ها نگاه مثبتی به ایشان نداشتند. می‌گفتیم ایشان کمی غیرعادی برخورد می‌کند. ایشان هم با مهندس بازرگان مشکل داشت هم با آقای بهشتی! دانشجوها درباره محمد منتظری بیشتر دید منفی داشتند که تمام و کمال از قذافی حمایت می‌کند و قذافی هم مسئول اتفاقاتی است که برای امام موسی صدر افتاده؛ بنابراین دید مثبتی به ایشان نبود. او را بسیار تند و افراطی می‌دیدند که بین دانشجوها خیلی مقبول نبود.

من از اواخر سال ۵۹ نماینده دانشگاه ملی در تحکیم بودم. آن مواقع‌ها انجمن‌های اسلامی تمام و کمال از اتفاقات سفارت حمایت می‌کردند.

شما در آن حرکت هم بودید؟

بله. از روز اول هم بودم. بدنه اصلی کسانی که سفارت را تسخیر کردند انجمن‌ها بودند. چهار دانشگاه تهران، ملی، پلی‌تکنیک و شریف بودند که از هرکدام تعداد زیادی در این ماجرا شرکت داشتند.

شاید در فضای پر از هیجان آن مقطع حمله به سفارت توجیه‌پذیر باشد، اما ماندن در سفارت چه توجیهی داشت؟

تحلیل شخصی من این است که نظر امام این بود که در سفارت بمانید. درواقع این مشی امام بود، وگرنه برنامه ما ماندن ۴۴۴ روز در سفارت نبود. چند روز پیش از شروع این اتفاق با بچه‌های انجمن دانشکده ما، جلسه‌ای در منزل جواد مظفر برگزار کردیم. گفتیم در اعتراض به اینکه شاه قصد دارد به امریکا برود ما سفارت آنجا را بگیریم و ۴۸ ساعت بمانیم اطلاعیه بدهیم و اعتراض کنیم. یکی دو تا از بچه‌ها مخالف بودند و قرار شد تأمل بیشتری شود. آن موقع انجمن‌های اسلامی پس از چپی‌ها هتل‌ها را می‌گرفتند. ما هتل رویال گاردن در طالقانی را گرفته بودیم. آن موقع هتل‌های لوکس مظهر سرمایه‌داری بود. دو سه شب آنجا ماندیم و بعد به ما خبر دادند که فلان روز به مسجد دانشگاه پلی‌تکنیک برویم. ما هم رفتیم و دیدیم از سه دانشگاه دیگر هم هستند و برنامه حمله به سفارت را برای ما توضیح دادند که می‌خواهیم سفارت امریکا را بگیریم و مدت محدودی در اعتراض به پذیرش شاه آنجا می‌مانیم. روز جمعه ساعت مشخصی اعلام شد که از خیابان قدس به محل سفارت برویم. یادم هست که نمازجمعه بود و ما خلاف جهت مردم حرکت می‌کردیم و مردم می‌پرسیدند این‌همه جوان با ظاهراً مذهبی به‌جای نمازجمعه کجا می‌روید؟ آن روز سفارت اشغال شد.

فضای داخل سفارت و آن روزها را کمی تشریح کنید.

فضای آنجا بسیار خوب بود و بحث و گفت‌وگو برقرار بود. داخل سفارت حتی فضای نقد هم بود. البته در مواردی خیلی نسبت به نقدها تسامح نشان داده نمی‌شد. یکی از کسانی که خیلی اعتراض داشت، آقای مجتبی بدیعی بود. در شورا مطرح شده بود که او دارد با اعتراضاتش جو را به هم می‌ریزد. برنامه‌ای ریختند و ایشان را از سفارت بیرون کردند. ما از این مسئله ناراحت شدیم و با آقای خوئینی‌ها و بچه‌ها پیگیری کردیم که چرا این رفتار با او شده. آقای خوئینی‌ها هم گفت من هم موافق نیستم و کار خوبی نبوده، اما موضوع خیلی پیگیری نشد. شورای سفارت شش‌نفره بود و این تصمیم را گرفته بودند.

آنجا واحدبندی بود. واحد عملیات، واحد روابط عمومی، واحد اسناد و واحدهای دیگر. دانشگاه ملی (شهید بهشتی) عمدتاً در واحد عملیات بود. مسئولین بخش اسناد هم عمدتاً از دانشگاه پلی‌تکنیک بودند.

انتشار اسناد جهت‌دار نبود؟

گویا اسنادی درباره یکی دو نفر بوده که در آن شورا تصمیم گرفتند منتشر نشود. خیلی در جریان انتشار اسناد نیستم.

پس از اشغال سفارت به عید سال ۱۳۵۸ می‌رسیم و ماجرای انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها. آیا آن موقع که در سفارت بودید به دانشگاه می‌رفتید؟

همه تقریباً دانشجو بودیم. هفته‌ای یک میزان ساعت مشخص اجازه داشتیم با رعایت ضوابط از سفارت خارج شویم و به دانشگاه برویم؛ البته من آن زمانی که می‌توانستیم بیرون بیاییم را به انجمن می‌رفتم و سر کلاس نمی‌رفتم. خیلی از بچه‌ها هم همین‌طوری بودند. فرم داشتیم و رفت‌وآمدها به بیرون از سفارت ثبت می‌شد.

در این فضا انجمن‌ها هم در دانشگاه قدرت جدی گرفتند.

دانشجوها هم انجمن‌ها را قبول داشتند. در اولین انتخابات شوراهای هماهنگی دانشکده که بعد از اشغال سفارت انجام شد، لیست انجمن اسلامی به‌طور کامل رأی آورد. این به خاطر وجهه انقلاب و وزن انجمن اسلامی بود. در انتخابات بعدی همه گروه‌های دیگر ائتلاف کردند تا انجمن اسلامی رأی نیاورد و موفق هم شدند. البته بعد از مدتی تصمیم گرفتند انتخابات را تجدید کنند و سهمیه‌بندی کنند تا نماینده انجمن هم در شورا باشد، چون انجمن اعضای زیادی داشت و دانشجویان بسیاری طرفدار انجمن بودند. در انتخابات دوم که سهمیه‌ای بود و بر اساس تعداد اعضا، دو سهم به انجمن اسلامی رسیده بود بچه‌های انجمن مجدداً وارد شورا شدند.

اما گویی جریان‌ها و حتی اساتید و کادر اداری دانشگاه از بچه‌های انجمن اسلامی و دفتر تحکیم حساب می‌بردند. این‌گونه نبود؟

ابتدای انقلاب این‌طور نبود. هنوز جو امنیتی نشده بود. یکی دو سال اول این‌طور نبود و گروه‌ها به‌راحتی در دانشگاه تبلیغات و حتی علیه امام شعارنویسی می‌کردند. انجمن‌های اسلامی زمانی که با مجاهدین بودند تقریباً ۵۰ درصد دانشجوها را داشتند. وقتی بچه‌های طرفدار مجاهدین جدا شدند نزدیک ۱۰ – ۱۵ درصد ریزش در انجمن‌ها اتفاق افتاد. البته این وضعیت دانشگاه ما بود. حمایت امام و سایرین از انجمن‌های اسلامی هم معنوی بود، مثلاً پیش از انقلاب یک بار آقای بنی‌صدر در دانشگاه ما سخنرانی کرد. یا یک بار آقای خامنه‌ای آمد و سخنرانی کرد. آقای گلزاده هم همین‌طور و آمد.

و می‌رسیم به انقلاب فرهنگی.

انقلاب فرهنگی مقدمه‌ای دارد. اتفاقاً این مسئله از دانشکده ما در سال ۱۳۵۸ آغاز شد. آن موقع دانشکده‌ها شورایی داشت که دانشکده را اداره می‌کردند. چند دانشجو و چند استاد در این شورا بودند. آن موقع در دانشکده ما اکثریت این شورا به دست دیگران بود. تعدادی از اساتید از دانشگاه رفته بودند و اعلام کردند برای جذب استاد جدید استاد معرفی کنید. من مسئول هماهنگی معرفی استاد از طرف انجمن اسلامی به این شورا بودم. صحبت و بررسی کردیم و سه نفر معرفی شدند: دکتر محسن نوربخش که تازه از امریکا آمده بود؛ آقای رفیع که از بچه‌های بنی‌صدر بود و فوق‌لیسانس داشت؛ و یک نفر دیگر به نام دکتر رشیدپور یا دکتر رشیدزاده که ایشان هم از اطرافیان بنی‌صدر بود. یادم هست پیکاری‌ها زنده‌یاد دکتر رئیس‌دانا را معرفی کردند. از این اساتید که ما معرفی کردیم فقط دکتر نوربخش را قبول کردند. روال این بود که استاد معرفی‌شده باید کنفرانس می‌داد و اساتید و دانشجوها هم حضور داشتند و اساتید رأی می‌دادند. ما اعتراض کردیم که چون جمع اساتید از نگاه ما غیرانقلابی است تمام نیروهای ما را حذف کردید و احتمالاً دکتر نوربخش را هم بعداً حذف می‌کنید.

در انجمن جلساتی برقرار کردیم که چه باید بکنیم. اکثریت قریب به اتفاق گفتند برای خودمان دانشکده درست کنیم و اسم دانشکده را هم انقلاب اسلامی بگذاریم. من هم مسئول آموزش این دانشکده شدم. من و آقای وحید سینایی، آقای حسین التک و خانم هادوی دختر دادستان وقت انقلاب و دوستی به نام سعادتی که سال اولی بود شورایی تشکیل دادیم که این دانشکده را راه بیندازیم و اداره کنیم. با آقای تقی‌زاده، رئیس دانشگاه، صحبت کردیم و او هم قبول کرد. یک ساختمان به ما دادند و ما تابلو زدیم به نام «دانشکده انقلاب اسلامی». دانشکده را راه انداختیم و برای دو رشته اقتصاد و علوم سیاسی به دنبال شناسایی استاد رفتیم. در آن دانشکده احمد سلامتیان، دکتر نوربخش، دکتر تمیم‌داری، آقای ثبوت، دکتر باوند و اساتید دیگری تدریس می‌کردند و هیچ‌کدام هم حق‌الزحمه‌ای نمی‌گرفتند. ما می‌خواستیم در دانشگاه تغییر اساسی اتفاق بیفتد.

کلاس برگزار شد و در انتها امتحانات برگزار شد و نمره‌ها رد شد و آقای تقی‌زاده دستور داد نمرات پذیرفته شوند. ما نزدیک دویست نفر در این دانشکده بودیم. آن موقع روزنامه جمهوری اسلامی که میرحسین موسوی سردبیر آن بود حسابی اخبار دانشکده ما را پوشش می‌داد و حمایت می‌کردند. شاید این کار مقدمه حرکت انقلاب فرهنگی بود. این واقعه مربوط به چند ماه پیش از انقلاب فرهنگی است. وقتی انقلاب فرهنگی شد کلاس‌ها تعطیل شد، اما امتحانات برگزار شد. آقای تقی‌زاده دستور داد مدرسه دانشگاه ملی در بهارستان را به ما دادند تا امتحانات دانشکده انقلاب اسلامی را برگزار کنیم. از سوی دیگر بچه‌ها در دانشگاه‌های مختلف، ارتباطات و دیدارهایی با امام و مسئولان داشتند و درباره وضع دانشگاه به آن‌ها می‌گفتند. تحلیل من این است که در این گزارش‌ها کمی اغراق هم می‌شد و البته خود روحانیت هم دانشگاه نرفته بود و آگاهی کافی از فضا و مسائل حاکم بر دانشگاه نداشت. درگیری‌هایی در دانشگاه تبریز و تربیت‌معلم هم پیش آمد و در انتها امام دستور انقلاب فرهنگی و تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی را داد. ستاد انقلاب فرهنگی یا شورای انقلاب تصمیم گرفت ترم جاری در سال ۱۳۵۹ تا انتها برقرار باشد وپس از آن دانشگاه برای انقلاب فرهنگی موقتاً تعطیل شود.

مجموعه انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها موافق تعطیلی بودند به‌جز یک دانشگاه؛ دانشگاه شریف. مسئله دوم اینکه مسئولان بچه‌هایی که به سفارت رفته بودند با انقلاب فرهنگی خیلی موافق نبودند. این‌ها معتقد بودند ممکن است داستان انقلاب فرهنگی مسئله سفارت را تحت‌الشعاع قرار دهد.

فضایی برای مسئولان ترسیم شده بود که چپی‌ها دانشگاه را گرفته‌اند و فضا در اختیار این‌هاست و اسلحه می‌آورند و می‌برند. خود من به‌عنوان فعال دانشجویی دانشگاه خودم اینکه اسلحه ردوبدل شود را ندیدم. البته یکی دو نفر را دیده بودم که اسلحه به کمرشان بسته بودند. این بچه‌های چپ عمدتاً به کردستان رفت‌وآمد داشتند. به نظر من کمی اغراق‌شده بود و نهایتاً مدیران تصمیم به تعطیلی دانشگاه گرفتند.

در چند دانشگاه در این زمان هم درگیری شد؛ مثل تبریز و علم و صنعت و تربیت‌معلم. در دانشگاه ما تا دو سه روز در تالار ابوریحان اعتصاب بود. آنجا جمع می‌شدند و ما هم به‌عنوان انجمن اسلامی در دانشکده‌های خودمان جمع می‌شدیم. ما موافق تعطیلی و آن‌ها مخالف تعطیلی بودند؛ البته اتفاق خاصی در دانشگاه ما اتفاق نیفتاد و درگیری نشد. اعتراض به شکل بیانیه و حضور در تالار و سخنران اعتراضی بود.

انجمن‌های اسلامی پیش از انقلاب فرهنگی روی جهاد سازندگی تأثیر داشتند و کارهای بسیاری انجام داده بودند، اما با انقلاب فرهنگی، گویی تحکیم یکه‌تاز دانشگاه می‌شود. جهاد دانشگاهی را راه می‌اندازد، در انتخابات لیست می‌دهد، در جنگ حضور دارد و به هر حال تبدیل به نیرویی مقتدر می‌شود که در تصفیه اساتید و دانشجوها هم مشارکت دارد. گویی فصلی جدید در روند تحکیم رقم می‌خورد.

این دفتر، دفتر تحکیم انجمن‌های اسلامی است نه همه دانشجویان دانشگاه. ما یک نهاد متعلق به همه دانشجویان نبودیم؛ البته آن موقع برای عضویت همین‌که کسی اعلام می‌کرد عضو انجمن است کفایت می‌کرد و تنها حواسمان جمع بود که فرد نفوذی نباشد. وقتی انقلاب فرهنگی شد اتفاقات دیگری هم در جامعه افتاد. ماجرای ۳۰ خرداد ۶۰، ابعاد جدید جنگ و شرایط جامعه سمت‌وسوی جدیدی به همه مسائل داد. بچه‌های تحکیم پس از ۱۳۵۹ چند ملاحظه جدی داشتند: اول از همه ملاحظه امام بود که مقبولیت مطلق را بین اعضای تحکیم داشت؛ دومین مسئله جنگ بود و همه معتقد بودیم مسئله اصلی ما جنگ است. بعضی‌ها به اعتبار اینکه انقلاب دچار مسئله می‌شود و بعضی هم به اعتبار اینکه انقلاب و تمامیت ارضی ما به خطر نیفتد جنگ را اولویت اصلی می‌دانستند.

در سال ۱۳۶۱ تصمیم گرفتند برای کسانی که ۲۵ واحد از درسشان مانده کلاس‌ها تشکیل شود. سال ۱۳۶۲ دانشگاه باز شد. در این زمان «شورای پذیرش» تشکیل شد. این شورا زیر نظر شورای‌عالی انقلاب فرهنگی بود. وظیفه شورای پذیرش این بود که دانشجوها را بر اساس دستورالعملی گزینش اولیه کنند. نماینده انجمن اسلامی هم عضو این شورا بود؛ البته رسمی نبود. این شورا آیین‌نامه‌ای داشت که شورای‌عالی انقلاب فرهنگی تصویب کرده بود و به‌نوعی پاک‌سازی دانشجویان را بر عهده داشت. یک استاد و یک دانشجو و شاید یک کارمند در این شورا بودند. درباره پاک‌سازی اساتید هم هیئتی پنج تا هفت نفره تشکیل شد که یک نماینده از دانشجویان در جلسه بدوی و تجدیدنظر حضور داشتند؛ البته دانشجویان در این هیئت‌ها احتمالاً نقش مهمی داشتند، چون دانشجویان پیکان حرکت انقلابی جامعه بودند.

دربارۀ جهاد دانشگاهی هم عده‌ای از دانشجویان گفتند همان کاری که جهاد سازندگی در روستا کرد ما هم در دانشگاه انجام بدهیم و طرحی تهیه کردند و دادند که امام و ستاد انقلاب فرهنگی آن را تأیید کنند. شورای‌عالی جهاد دانشگاهی با حضور پنج استاد و یک کارمند و یک دانشجو تشکیل شد. وظیفه جهاد دانشگاهی هم ابتدا اداره دانشگاه در زمان تعطیلی دانشگاه بود. پس از مدتی دکتر محمدعلی نجفی که در دولت آقای باهنر وزیر بود پیشنهاد داد شورای دانشگاه را به شورای مدیریت جهاد دانشگاهی بسپاریم. شورای جهاد دانشگاهی بیشتر سه‌نفره بود و یک دانشجو و یک کارمند و یک استاد عضو آن بودند. شورای مدیریت جهاد دانشگاهی هفت‌نفره شد متشکل از چهار استاد، یک کارمند و دو دانشجو.

مکانیسم انتخاب چطور بود؟

مکانیسم این بود که انجمن اسلامی دانشجو را معرفی می‌کرد. کارمند را انجمن کارکنان که خیلی هم قوی نبودند تعیین می‌کردند. استادان را هم خود وزارتخانه  معرفی می‌کرد و ستاد اجرایی هم باید این افراد را تأیید می‌کرد. دانشجوها بسیار وجهه داشتند و شورای جهاد عملاً دست دانشجوها بود، اما در شورای مدیریت جهاد دانشگاهی اساتید تصمیم‌گیر اصلی بودند. البته اغلب اختلافاتی پیش می‌آمد و رئیس دانشگاه هم کار خودش را پیش می‌برد.

در شورای پذیرش هم دانشجو معمولاً نقش اصلی را داشت. رفتار این شوراها هم به دانشگاه بستگی داشت. روند بررسی هم این بود که فرمی در اختیار شورای پذیرش بود که باید مشخص می‌کردند این دانشجو با گروه‌های معاند که آن موقع گروهک می‌گفتند ارتباط فعال دارد یا خیر. گروهک هم شامل مجاهدین، فدایی‌ها، توده و پیکار بود. درباره جنبش مسلمانان مبارز حساسیتی نبود. دانشجویی داشتیم که خیلی در دانشکده سرشناس بود و از پیش از انقلاب مبارز بود و عضو گروه دکتر پیمان هم بود، اما کسی به حضور او در دانشگاه معترض نبود. درباره بچه‌های وابسته به گروه میثمی هم در دانشگاه حساسیتی نبود. درباره نهضت آزادی هم همین‌طور. بعضی از دانشجویان گروه‌های معاند (به اصطلاح آن دوران) را با تعهد هم قبول می‌کردند. کسانی را هم یکی دو ترم معلق کردند. در مورد برخی هم سختگیری شد و اخراج شدند.

در مورد اساتید هم دانشگاه با دانشگاه فرق می‌کرد. اساتید شورا هم بعضاً از جامعه اسلامی استادان بودند که تنها تشکل اسلامی استادان بود. اوایل کمی نفوذ داشتند، اما کم‌کم پراکنده شدند و تشکل‌هایشان از بین رفت و تشکل‌های دیگری جایگزین آن‌ها شدند.

به هر حال در آن دوره انجمن‌های اسلامی تنها تشکل جدی دانشگاه بودند که با حزب جمهوری و سازمان مجاهدین انقلاب هم اختلافاتی داشتند. جریان‌هایی مثل آقای طبرزدی، سرخو، علیرضا علی‌احمدی و اقلیتی از بچه‌های تحکیم به این جریان‌های راست سنتی متشکل نزدیک بودند که واقعاً اندک بودند و نفوذی در بدنه دانشجویان نداشتند. تحکیم از عدالت دفاع می‌کرد و در دانشگاه هم موافق حضور تشکل‌های دانشجویی دیگر بود. دفتر تحکیم به لحاظ فکری عمدتاً متعلق به جریان چپ اسلامی بود که در مقابل جریان بازار و راست قرار داشت.

در اواسط دهه ۶۰ شورای‌عالی انقلاب فرهنگی برای اولین بار آیین‌نامه‌ای در مورد تشکل‌های دانشجویی تدوین کرد. این آیین‌نامه را به تحکیم دادند تا نظر بدهند. این آیین‌نامه طوری نوشته شده بود که انجمن‌های اسلامی تنها تشکل دانشگاه باشند. اکثریت در تحکیم با این مسئله مخالف بودند. شورای تحکیم نامه‌ای نوشت و گفت این کار درست نیست و مصداق انحصارگرایی است. آن‌ها این نظر را داشتند که اگر انحصارگرایی باب شود، طبیعتاً نوبت خود انجمن‌های اسلامی هم خواهد رسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط