حمیدرضا عریضی
#بخش_دوم
بازرگان بهخوبی دریافت یکی از مهمترین و بنیادیترین مقولات دوره جدید، مؤلفه آزادی است و بدون به رسمیت شناخته شدن این مؤلفه به هیچ عنوان نمیتوان با جهان، جوامع و انسان مدرن ارتباط برقرار کرد (بیژن عبدالکریمی)
در این مقاله سه رویکرد در مقابل نظریه سازگاری ایرانیان که به نوعی سعی میکند سازگاری در مقابل قدرت را زیر سؤال ببرد مطرح شده و هر سه، مورد نقد قرار میگیرند، پس از آن با الهام از یکی از اشارات مهم مهندس بازرگان با عنوان «زیر سایه بزرگان نشستن» که او آن را روح استبداد میداند و مفهوم «اینفانت»،۱ این پیشنهاد ارائه شده که بهتر است نظریه سازگاری ایرانی، نظریه جامعه پدرسالار خوانده شود. مفهوم اینفانت معادل» عجم در زبان عربی است و میتوان آن را فرد بدون صدا، زبانبریده یا بدون حق اعتراض تعریف کرد. این مفهوم مصادیق فراوانی در محیطهای علمی و صنعتی دارد ضمن بحث پیرامون آن نشان داده خواهد شد که در مقابل پدر که گاهی بهعنوان حاکم یا مدیر یا فرد شاخص در یک رشته علمی جلوهگر میشود، جامعه ایرانی همانند طفلی رشد نایافته یا نابالغ باقی میماند. بدیهی است تبعات این نوع رابطه در جوامع ازجمله ایران واماندگی وعدم پیشرفت در همه زمینههاست.
استدلال در متونی که برخلاف نظریه سازگاری ایرانیان نوشته میشود به یکی از سه شکل زیر مطرح میشود.
- گاهی استدلال میشود این نگاه که ایرانیان با قدرت حاکم سازگار میشوند و حکم حاکم را بهراحتی میپذیرند به این دلیل نادرست است که در دورههای مشابه مورد نظر بازرگان، در جوامع دیگر نیز وضعیت بهتری نبوده است.
من این گزاره را گزاره آرمان امیر مینامم. به این دلیل که او نخست این استدلال را انجام داد و بقیه گاهی با اشاره به نام او (مثلاً شروین وکیلی) و گاهی بدون اشاره به او (مثلاً مهدی جامی) این استدلال را به صورتی خیلی ضعیفتر تکرار کردهاند.
- گاهی مثلاً مصطفی مهرآیین استدلال میکند که افراد سازگار نمیشوند، بلکه رفتار خود را تغییر میدهند. این نظریه به سازگاری ایرانی مهندس بازرگان از این نظر تفاوت دارد که ایرانیان کاملاً مطیع و منقاد نیستند، اما چون نمیتوانند علیه اقتدار و استبداد نظام حاکم اعتراض کنند به انکار نقش خود در جامعه میپردازند. این دیدگاه به جای انتقاد از حکومت به دلیل استبدادی که اعمال میکند انتقاد را متوجه مردمی میداند که بهصورت جبرانی از انسان خوب به انسان بد تبدیل شدهاند. آنها به جای اعتراض به ظلمی که بر آنها میرود خود هم در ابعاد کوچکتر ظالم شدهاند.
- گاهی هم (مثلاً بهروز علیخانی) به شکلهای گوناگون سعی میکند نشان دهد ایرانیان نهتنها سازگار نبودهاند، بلکه در حال تغییر و تحول بودهاند و این تحولات نیاز به طول زمان زیادی دارند و اگر این تحولات را نمیتوان در زمان حال مشاهده کرد به این دلیل است که مثلاً دوره چهل سال پس از انقلاب از نظر جامعهشناسی دوره طولانی نیست.
در هر سه رویکرد به صورتهای مختلف سازگاری ایرانی انکار میشود. به نظر من هر سه گزاره فوق نادرست است: اولی به این دلیل که اصولاً بازرگان مطالعه موردی خود را به ایران محدود کرده است و با یک نگاه پسنگر میخواهد پی به علت پذیرش استبداد ببرد. او میخواهد تئوری بقا در حزب توده را رد کند و عاملیت و به دست گرفتن سرنوشت خود به تبعیت از «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» را خواستار شود. نظریه سازگاری ایرانیان به نوعی تشجیع جامعه خود برای عاملیت است. شروین وکیلی این نظریه را بدبینانه میداند، چون مثلاً ایرانیان در پی شیوع کرونا به سوپرمارکتها برای خرید ماسک هجوم نبردند. آری اینجا مقایسه دو جامعه مورد نیاز است (و هم شدنی). در یک پژوهش میدانی نویسنده این سطور دریافت که نخریدن ماسک به دلیل آن بوده که برای خرید حدود سیصد ماسک پزشکی در ماه که نیاز یک خانواده با چهار فرزند است مبلغی نزدیک به یک میلیون تومان نیاز است که اکثر خانوادهها (۸۷ درصد) نمیتوانند آن را تأمین کنند. با وجود اینکه آنها (۶۳ درصد) میدانستند که ماسک پارچهای دائمی نمیتواند از بروز کرونا جلوگیری کند؛ بنابراین برخلاف شروین وکیلی نمیتوان نتیجه گرفت که ایرانیان رفتار بهتری از مردم در امریکا و کره جنوبی داشتهاند و نظریه سازگاری ایرانیان نادرست است. در مورد نظریه ضعیف سازگاری ایرانی مهرآیین، او میپرسد چرا و چگونه انسان ایرانی در وضعیت امروز ما تبدیل به مسئله شده است؟ او هرچند با طنینی مشابه زیباکلام سخن میگوید اما فکر او متفاوت است: او مینویسد «امروز ما در برخورد با خود دچار حیرت میشویم و میپرسیم ما کی اینگونه شدیم؟» و بعد دهها مصداق از مدیران، پزشکان، اساتید دانشگاه، روحانیون و سربازانی میآورد همه نقش خود را فراموش کردهاند مثلاً سربازانی که به کولبران شلیک میکنند … و درنهایت میگوید چرا و چگونه ما تبدیل به موجوداتی خشن و نابودگر شدهایم؟ … این مسئلهای است که در نظریه روانشناسی انصاف،۲ جبران نام دارد؛ و آن این است که افراد برای جبران ستمی که تصور میکنند بر آنها رفته است بر دیگران ستم میکنند. مسئله بازرگان این نیست. او میگوید که چرا از حکومت ظالم (منظور او حکومت شاه است) مردم اطاعت میکنند. مهرآیین با عنوان انسان ایرانی گروهی از افراد جامعه را که قربانی حکومت بد۳ هستند زیر سؤال میبرد. درواقع مهرآیین به نکوهش قربانی میپردازد که در روانشناسی اجتماعی میلی گرام بهدرستی آن را از اطاعت کورکورانه تفکیک کرده است موضوعی که علاقه بازرگان به آن معطوف است. مسئله بازرگان این است که چرا ایرانی در مقابل ظلم سکوت میکند و به تعبیر مصطلح در ادبیات علوم انسانی صدایی۴ از آنان برنمیخیزد. او بین دو نوع بردباری تفاوت قائل میشود یکی بردباری منفعلانه و دیگری بردباری فعال، او تصور میکند که مسئله با ارجاع به شغل حل میشود چون همنشین همیشگی یک ملت است و از آن بهعنوان مهمترین عامل تربیتی و سازنده خصال روح سخن میگوید. او دو شغل را مثال میزند یکی شغل کشاورزی که در آن افراد بهگونهای تربیت میشوند که در مقابل هر سختی و ناملایمت طبیعی فرد باید از خود صبر و بردباری نشان دهد بهخصوص در طبیعت ایران که فرد باید منتظر نزول آب از آسمان بماند و سخت تقدیرگراست و دیگر شغل دریانوردی که در آن فرد با نیروی خشن طبیعت میستیزد و بردباری او از نوع فعال است. بازرگان تبیین دیگری برای جامعه الاکلنگی و بدون برنامهریزی میزند که با استدلال کاتوزیان متفاوت است و این را هم به کشاورزی نسبت میدهد … زمان پاشیدن بذر و درو نیاز به حساب و کتاب ندارد. اگر بوران و سرما یا گرمای هوا باشد اصراری ندارد همان روز به صحرا برود. برخلاف یک پیشهور یا صنعتگر که دستمزد و ثمره کارش به قدرت تفکر و مهارت آنها وابسته است یک کشاورز و دهقان ثمره کارش وابستگی زیادی به قضا و قدر و دست سرنوشت دارد. ثمره و محصول یک زارع بیش از آنکه نتیجه فکر و اراده خودش باشد تابع عوامل طبیعی است. بازرگان البته هرگز فکر نمیکرد این استدلال بسیار سادهاندیشانه است و عوامل بسیار زیادی ممکن است در تعامل با یکدیگر باشند. از نظر راقم این سطور پدیدهای که بازرگان به آن توجه یافته است (چگونگی) درست است، اما ممکن است چرایی آن را نتوانسته باشد درست توضیح دهد. او به یک عامل پدیدارشناسی توجه کرده است و آن سکوت و رضایت بر ظلم و عدم اعتراض است که در روح انسان ایرانی لانه گزیده است. ممکن است دلایل بسیار زیاد دیگری هم در عقبماندگی جامعه ایران علاوه بر تمکین به ظلم نقش داشته باشد مثلاً ضریب ناخویشاوندی که امروزه یکی از دلایل رشد در جوامع غربی است و دادههای میدانی پژوهشی هم آن را تأیید کردهاند و کلیسای روم نیز آن را تبلیغ میکرد هرگز به فکر بازرگان نمیرسیده است. به نظر راقم این سطور پدیده مورد مطالعه بازرگان که افرادی چون زیباکلام و فراستخواه و راستقلم هم به آن رسیدهاند فارغ از دلایل و استدلالها، نوعی واقعبینی است اینکه دلیل آن زندگی ایلی و روستایی است یا شیوه تولید آسیایی یا … کمتر اهمیت دارد هرچند جستوجو در مورد آن ضرورت دارد، اما استدلال بازرگان آن زمان درست به نظر میرسیده و اینک هم حداقل یکی از عوامل است. بازرگان پیوندی هم بین روح طبیعت و روح مذهبی ایجاد میکند او مینویسد: این وابستگی ارتزاق مردم به دست قهار طبیعت و دستبسته بودن دهقان در برابر آن و نوسانهای زندگی زمینه مساعدی برای اعتقاد به ماورءوالطبیعه و امور مذهبی بود. در تأیید او باید اشاره کنیم که حتی همه دستگاههای فکری ایرانیان که در فلاسفه شاعر تجسم یافته است از این امر بری نبودهاند و این فلاسفه اعم از مولوی، سعدی، حافظ و سنایی اشعری مذهب بودهاند؛ یعنی تقدیرگرایی در آثار آنها وجود داشته است. در ادامه مطلب میخواهم به یک مسئله مهم اشاره کنم و آن مسئله زبانبسته بودن ایرانیان است که محور اندیشه بازرگان است او میپرسد، چرا ایرانیان اعتراض نکرده و به استبداد تسلیم میشوند. واژه زبانبسته بودن معادل واژه عجم است. بیرونی در آثار الباقیه عن القرون خالیه مینویسد وقتی قتیبه ابنمسلم سردار حجاج بار دوم به خوارزم رفت و آن را بازگشود. هر کس را که خط خوارزمی مینوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بیدریغ گذراند و موبدان و هیربدان قوم را یکسره بسوزانید و تباه کرد. با غلبه اعراب و بهخصوص در دوره بنیامیه هر کس به زبان فارسی لب به سخن میگشود کشته میشد. این حکایت را در همه دوره تاریخ، ایرانیان سینهبهسینه نقل کردهاند؛ و روح امروز جامعه ما با آن ساخته شده است. این فقدان زبان همان چیزی است که در کلمه عجم عربی و اینفانت انگلیسی تجسم یافته است. به نظر راقم این سطور نظریه سازگاری ایرانی را میتوان با واژه بهتر سکه زد و آن جامعه پدرسالار است. این پدر نهفقط در خانواده که در حکومت و سیاست و در اجتماع قابل بازتاب است. این رفیعترین مقام و منزلت اجتماعی است که دستیابی به آن یعنی سازگاری دیگران با فردی است که به این منزلت دست مییابد به این ترتیب حتی در جوامع علمی که ملاک باید انطباق شواهد علمی با ملاکهای عینی باشد پذیرش فرد بهعنوان پدر اجازه عبور از این ملاکها را به او میدهد که در پایان مقاله به آن خواهم پرداخت.
قبل از بازرگان، شاردن (۱۷۱۲-۱۶۴۳)، جهانگرد فرانسوی که ایرانیان را خوب میشناخت و به ایران هم علاقه بسیار داشت، در مورد ایرانیان نوشت: ایرانیان از خصلت تسلیمطلبانهای برخوردارند که ناشی از مرتبهای است که برای شاهان خود قائل میشوند. این حالت شاید در هیچ کجای جهان بهاندازه ایران قوی نباشد. آنان معتقدند که شاهان طبیعتاً خشن و بیدادگرند و باید آنها را از همین حیث پذیرفت مگر برخلاف دین عمل کنند (فوران، ۱۳۷۹: ۸۷). این همان نظریه سازگاری ایرانیان است. در اینجا شبهه پیش میآید و آن اینکه هنگامیکه شاردن نظریه سازگاری ایرانیان را بیان میکند هیچ نشانی از خیزش اجتماعی در ایران مشاهده کمی شود اما در مورد بازرگان، او حداقل تجربه مشروطه را در ذهن دارد. در پاسخ به این شبهه باید گفت که مشروطه در ایران یک قیام ملی نبود. مشروطه تحت تأثیر نخبگانی بوده که ابتدا با مدرنیزاسیون در عصر ناصرالدینشاه و در بین افرادی مانند امیرکبیر، میرزا حسینخان سپهسالار، میرزاملکم خان پدید آمد و بهتدریج رشد یافت. شروع آن بهتبع قحطی قند و شکر، پس از جنگ ژاپن و روسیه در ۱۹۰۴ بود که گرانی این کالاها به شلاق خوردن تاجران که عین الدوله تصورمی کرد مسبب این گرانیها هستند منجر شد ولی خیلی زود و پس از تحصن در باغ قلهک سفارت انگلیس مشروطه به نتیجه رسید. جایی که حتی برای سلامتی مظفرالدین شاه آش نذری پختند.
سازگاری مفهومی زیستشناختی است که داروین بهخصوص در انتخاب طبیعی آن را برجسته کرده است. بازرگان اما در شیوه استدلال خود سعی میکند ب علیه داروینیسم اجتماعی موضعگیری کند که سازگاری را به بقا ربط میدهد. درواقع بازرگان احتمالاً اولین کسی است که در ایران متوجه خطای ارتباط دادن داروین با مسائل اجتماعی است و سعی میکند آن نوع سازگاری را که تضمینکننده بقاست مورد انتقاد قرار دهد. این جمله او مشهور است که «آخرین کسانی هستیم که در مقابل حکومت، با زبان گفتوگو و با پرهیز از خشونت سخن میگوییم» و احتمالاً امیر پرویز پویان در رد تئوری بقا گوشه چشمی به سازگاری ایرانی بازرگان داشته است. باید به این موضوع توجه شود که بازرگان پدیدهای به نام سازگاری ایرانی را شناسایی میکند و بعداً سعی میکند برای توجیه آن متوسل به نظریهای شود و چون آزادمنشی به او حکم میکند که «انظر الی ما قال»، عیبی نمیبیند که به کتاب آسیا در کشمکش با اروپا نوشته فرانتس آلتهایم، ترجمه داوود منشیزاده هم ارجاع دهد. بازرگان در استدلالهای خود تحت تأثیر خطایی موسوم به هوریستیک وسیله هدف۵ است. او ابتدا هدف را بهروشنی تشخیص میدهد (سازگاری ایرانی) و بعداً سعی میکند برای آن استدلال بیاورد. بازرگان که هم با فلسفه و هم با عرفان مخالف است ناگزیر متوسل به جغرافیا و علم ژنتیک میشود.
اینکه ایرانیان در کارهای گروهی سخت سازگار میشوند را میتوان شبههای برای نظریه بازرگان قلمداد نمود که در پاسخ میتوان گفت اتفاقاً این موضوع از نشانههای نظریه سازگاری است. درواقع این مسئله به قول ویتگنشتاین از کاربرد بد زبان ناشی میشود. منظور بازرگان آن روحیه قضا و قدری ایرانیان است که به آنچه برایشان مقدرشده تسلیم هستند. طبیعی است که در این صورت مسئولیتپذیری در آنها وجود ندارد. اریک فروم بهدرستی دریافته است که چنین مردمی از آزادی میهراسند چون باید مسئولیتی را بر دوش بکشند که آنها ا ز آن میگریزند. نقد بازرگان علاوه بر رابطه مردم با حکومت، تعمیم درونگروهی آن به تفکر گروهی درون سازمانهای مبارز هم هست. این همان پروژهای است که بازرگان سعی میکند فرد را از استبداد اکثریت در سازمانهایی از قبیل حزب توده برهاند. من آن را پروژه دوگانه سیمرغ/ جاناتان۶ مینامم که در اینجا سیمرغ در تضاد با جاناتان است: اولی کمال را در پیوستن و اطاعت بیچونوچرا از رهبر گروه (سیمرغ) میداند درحالیکه جاناتان (قهرمان رمان جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ) کاملاً در تضاد با گروه قرار میگیرد. نویسنده این سطور دو اثر را تحلیل محتوی کرده و تقریباً در همه ویژگیها این دو را نمایانگر دو ضدی میداند که اولی روح استبداد و دومی روح آزادی را بر میسازد و در ادامه هم به آن بیشتر خواهد پرداخت. جاناتان که گروه او را به دلیل عدم تبعیت از رهبر گروه از خود رانده است مراقب است که تنها مرغی که به او پیوسته است (فلچر) ویژگیهای یک مرید بدون تفکر را پیدا نکند. در اینجا نقل خاطرهای با همین مضمون از علامه جعفری، از زبان خودایشان بسیار آموزنده است: «روزی طلبه فلسفهخوانی نزد من آمد تا سؤال بپرسد. دیدم جوان مستعدی است که استاد خوبی نداشته است ذهن نقاد و سؤالات بدیع داشت که بیپاسخ مانده بود. پاسخ ها را که میشنید، مثل تشنهای بود که آب خنکی یافته باشد. خواهش کرد برایش درس بگویم. من که ارزش این آدم را فهمیده بودم، پذیرفتم. چندی که گذشت دیدم فریفته و واله من شده است. در ذهنش ابهت و عظمتی یافته بودم که برایش خطر داشت. هرچه کردم، این حالت در او کاسته نشد. میدانستم این شیفتگی به استقلال فکریاش صدمه میزند. تصمیم گرفتم فرصت تعلیم را قربانی استقلال ضمیرش کنم. روزی که قرار بود برای درس بیاید، در خانه را نیمهباز گذاشتم و دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه شروع به بازی و حرکات کودکانه کردم. دیدمش سر ساعت آمد. از کنار در دقایقی با شگفتی مرا نگریست. در نظرش شکستم. راهش را کشید و بی یک کلمه رفت که رفت!» این بینش را با تعالیم و اشعار عرفا و شعرایی همچون حافظ که میسراید: «به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها» مقایسه کنید. آشکاراست که سیطره عرفان در مقاطعی از تاریخ ما تأثیر مخربی بر عقل خودبنیادداشته و سبب تضعیف آن شده است که پرداختن به آن مجال و مقالی دیگر میطلبد.
فردگرایی مورد نظرراقم این سطور با آنچه بازرگان در کتاب سازگاری ایرانی بیان میکند که «ایرانی اصالتاً خودبین، انفرادیالطبع است و خودخواه بودن و اخلاق اجتماعی نداشتن تا حد زیادی ناشی از دهنشینی و جدازیستی است» در تضاد است. درواقع اینجا به نوعی فردگرایی اشاره میکند که در ادبیات روانشناسی شناخته شده است و فردگرایی سمی۷ نام دارد و با فردگرایی مبتنی بر همکاری و مساعدت گروهی متفاوت است. میبینیم که در جوامع پیشرفته افراد با یکدیگر کار تیمی انجام میدهند. در این کار به سواری مجانی۸ و هرزروی اجتماعی۹ رو نمیآورند و حقوق افراد دیگر و نقش خود در یک کار گروهی را به رسمیت میشناسند. خودبینی که بازرگان مطرح میکند همان خودشیفتگی در ادبیات روانشناسی است که با شکست در استقلال از موضوع۱۰ که همان رهبر گروه است در رهبر شکل میگیرد. ثمره این شکست را راقم این سطور اینفانت ماندن سایر افراد مینامم. این افراد بهراحتی در روح استبداد اسیر میشود.
در ادامه سعی میکنم مفهوم رهبر- اینفانت و تعامل بین این دو را بهعنوان یک زیرمقیاس از سازگاری، گسترش دهم. اجازه دهید توضیح دهم که چرا به جای ترجمه مستقیماً از واژه اینفانت استفاده کردهام؛ زیرا برای آن هیچ معادلی در زبان فارسی وجود ندارد. اگر کسی بتواند واژه درستی در مقابل آن بیاورد واقعاً کار کارستانی کرده است. نمیتوان واژه کودک یا نوزاد را معادل فارسی آن دانست زیرا معنی درونی آن را بیان نمیکند. این واژه از کلمه لاتینی اینفانتم۱۱ گرفته شده است که به معنی فردی بدون کلمه است. فرد بدون کلمه به اینفانت تبدیل میشود و چون کودکان در دوره سنی خاصی بدون کلمه هستند یعنی نمیتوانند زبان را به کار ببرند کودکان در آن سن اینفانت نامیده میشوند، اما کودکان در آن زمان آمادگی فوقالعادهای برای یادگیری زبان دارند و حتی پیش از به کار رفتن زبان توسط والدین از طریق اشاره آماده یادگیری زبان میشوند. یکی از زیباترین کتابهایی که در این اواخر خواندهام مردی بدون کلمات نوشته سوزان شالر۱۲ است که در مورد یک نمونه خاص به نام ایدفونسو۱۳ سخن میگوید. او مرد بدون کلمات است سوزان شالر در نوعی زبان طبیعی به نام زبان اشاره امریکایی۱۴ تخصص دارد که برای افراد در امریکا ساخته شده است. او متوجه میشود که نمیتواند با این زبان با ایدفونسو رابطه برقرار کند. در فصل پنجم او را اینفانت مینامد. ایدفونسو که کر متولد شده بود پدری داشته است که وظیفه پدری خود را در مقابل او انجام نداده است به این معنی که در دورهای که به سن بحرانی۱۵ معروف است و کودکان در این سن باید با زبان اشاره آشنا شوند این آموزش را به او نداده است و به همین دلیل او هرگز نمیتوانست از زبان اشاره برای ارتباط با دیگران استفاده کند. مهمترین جزء این سازگاری که بازرگان به آن توجه نشان داده سازگاری با قدرت است، اما این نوع خاص از سازگاری با مفهوم پدرانه ملایم میشود. پدری که مهربانانه از اینفانت خود میخواهد انتقاد نکند، گوش به فرمان باشد و زبان باز نکند. همانطور که بعداً توضیح خواهم داد پژوهشهای یک امریکایی (چمرز) و بعداً تکرار آن پژوهش توسط لیلی ایمن در جامعه کارکنان ایرانی نشان داد که چرا صنعت ایران پیشرفت نمیکند. مدیر در نقش پدر مهربانی ظاهر میشود که فرزندان خود را معلول میسازد. این نقش دوگانه با نقش یک پدر واقعی متفاوت است. خشوع این پدر ظاهری است زیرا به مجرد زبان باز کردن اینفانت او را سرکوب میکند. منتسکیو (۱۷۵۵-۱۶۸۹) که تقریباً چهل سال پس ازشاردن میزیست، احتمالاً تحت تأثیر اوست که به ایران توجه میکند. هر دوی آنها متعلق به یک دوره یعنی دوره لویی چهاردهم، معروفترین پادشاه بوربونها هستند. در همان نامههای ایرانی، منتسکیو تصویری زنده از فرانسه دوره لوئی چهاردهم میسازد. تصویری که سبب شد مردم ناراضی از حکومت او سرانجام نیمقرن بعد حکومت بوربون را ساقط کنند. یکی از این تصویرها مربوط به چاپ بدون پشتوانه پول است. ایرانی کتاب منتسکیو در مورد شاه فرانسه مینویسد: «ضمناً این پادشاه، جادوگر بزرگی است. پنهانترین زاویههای ملت این پادشاه بر او مشکوف است و از این طریق میتواند بهسادگی افکار آنها را تغییر دهد. اگر در خزانه پادشاه فقط یک میلیون گولدن (واحد پول آن زمان فرانسه) باشد و به دلیل جنگی که به راه انداخته نیاز به دو میلیون گولدن داشته باشد کافی است بگوید از امروز یک گولدن دو برابر ارزش خودش را داراست». به همین دلیل امروز برای اجتناب از این جادوگریها آلمان که سومین اقتصاد بزرگ جهان است بانک مرکزی ندارد. فردی که میخواهد با این ساختارها درگیر شده و برای عقده ادیپ راهحلی بیابد، همان فردی است که دارای عاملیت۱۶ است. اینگونه افراد البته بسیار اندک هستند. در مقابل راهحل، پدر غاصب بایکوت کردن و فرمان سکوت است. بازتولید این روابط ساختاری بهتدریج سبب سازگاری ایرانی شده است. محمدی گرگانی در کتاب اخیر خود که نشر نی آن را چاپ کرده به بزرگسالان اینفانت میپردازد. آنها با کسی که زنجیره اینفانت را گسسته سخن نمیگویند. درواقع آنها بیزبان هستند زیرا زبان آنها، بازتابدهنده زبان دیگری است، این همان بایکوت است که در زندان سیاسی ابزاری برای به انقیاد آوردن مبارزانی بود که با رهبر گروه مخالف بودند. به این ترتیب همواره کسانی را میتوان پیدا کرد که بهصورت مستمر به تأیید پدر میپردازند و این افراد بزرگترین دشمنان تفکر در جامعه هستند. گاهی ممکن است افرادی که واقعاً جایگاه ارزشمندی در علم دارند به نام پدرخوانده شوند (مانند دکتر صدیقی جامعهشناس یا نیما یوشیج شاعر). اتفاقاً اینها کسانی هستند که نمیخواهند پدرخوانده شوند، زیرا پدری اینفانت را افتخار نمیدانند. با توجه به بیارزش شدن این کلمه به دلیل تکرار بیمصداق آن، پیشنهاد میکنم که در موارد فوق از عناوین دیگری استفاده شود. در زبان انگلیسی پدیدآورنده را پدر مؤسس۱۷ مینامند و او را پدر واقعی میدانند. گاهی واژه پدر به معنی فضل تقدم است که در این معنی هم بسیاری از این پدران فضل تقدم نداشته و با نادیده انگاشتن افراد مقدم برخود، خود را پدر میدانند. با اشارههاایی که کردم این مفهومسازی نادرست از پدر، سبب رکود جامعه علمی ایران شده است، زیرا همین پدران در مقابل سؤال و پرسش اینفانت تاب تحمل ندارند؛ زیرا پدر بودن آنها کاملاً در ارتباط با اینفانت ماندن دیگری است. آنطور که لئواشتراوس بدرستی در مردمشناسی خود نشان داده است دوگانه پدر- اینفانت در کنار یکدیگر شکل میگیرد و این به معنی حذف سؤال و پرسش در آن رشته علمی است. به همین دلیل افرادی چون حسین بشیریه یا جواد طباطبایی با وجود دانش بسیار خوب خود در محیطهای علمی ما جایگاهی ندارند. شما وضعیت پدر- اینفانت را در جوامع آزاد هرگز نمیبینید. در آنجا دانشجویان در کنار اساتید خود به بالندگی و رشد میرسند. در واقع یک نظام جانشینی است که دانشمند قبلی آن را به دانشمند بعدی تحویل میدهد. اساتید دانشگاه در ایران در بسیاری از موارد دهها سال بعد هنوز دانشجویان قبلی خود را شاگردانی میدانند که به مصداق «من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا» باید بنده آنها باشند و گاهی برآشفته میشوند که چرا سخنی برخلاف میل آنان بر زبان میرانند. هرگز از یاد نمیبرم که برای متنشناسی و به اتفاق دکتر باقر غباری بناب حدود چهل سال پیش در محضر مرحوم دکتر رجبعلی مظلومی بودیم. او دو حدیث منسوب به معصوم را با خط زیبا نگاشت: «من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا» و «لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» و از ما پرسید که آیا این دو حدیث با هم هماهنگ یا در تناقض هستند و ما هر دو تناقض آنها را تأیید کردیم. این به معنی آن بود که نمیتوانند با هم همزمان درست باشند. بعد از طریق فنون متنشناسی به این برداشت رسید که دومین حدیث درست است. به موضوع اصلی بازگردم: آیا سازگاری ایرانی نظریه درستی است؟ تردیدی در درستی آن ندارم و بیش از هر ویژگی دیگر در جامعه ما قابل تشخیص است، در حدی که به مفهومی بدیهی تبدیل شده است ممکن است در میان خلقیات ادعایی ایرانیان، همه نادرست باشند؛ اما این ویژگی سازگاری در ایرانیان بیش از حد نمایان است. اجازه دهید تأملی در مفهوم به قول آرمان امیر «خلقیاتنویسی» داشته باشیم. در واقع به دلیل تأثیر جمالزاده در کتاب خلقیات ما ایرانیان مجموعهای از نظریات که ویژگیهای منفی به ایرانیان نسبت میدهند پدید آمده است. جالب اینکه جمالزاده خود تحت تأثیر نامههای ایرانی منتسکیو بود. معروفترین این نظریات در کتابهایی مطرح شده که به ادبیات عقبماندگی معروف شده و سعی میکند دلایلی برای عقبماندگی ایرانیان بیابد. از جمله آنها کتاب چرا ایران عقب مانده و چرا غرب پیش رفت کاظم علمداری و کتاب ما چگونه ما شدیم صادق زیباکلام است. با وجود اینکه من در دوگانه عقبماندگی- توسعهیافتگی ترجیح میدهم مسئله را از جنبه توسعهیافتگی مدنظر قرار دهم و بهخصوص رویکرد رضا داوری به این مسئله را ترجیح میدهم اما این به معنی نادرستی نظریه سازگاری ایرانی نیست. اتفاقاً شواهد تجربی برای آن در صنعت ایران وجود دارد که من به دو پژوهش نویننام، شکرکن و مهرابیزاده هنرمند (۱۳۸۱) و عریضی (۱۳۸۴) اشاره میکنم. پژوهشهای متعددی هم توسط لیلی ایمن روانشناس صنعتی و سازمانی بزرگ معاصر با دانشمند امریکایی چمرز (۱۹۸۳) که قبل از انقلاب در یک شرکت صنعتی بزرگ در ایران انجام شده و معلوم شده که ایرانیان نوعی از سرپرستی را خواستارند که نقش پدر خیرخواهانه داشته باشد و بنابراین با الگوهای والد فرزندی از او اطاعت و تمکین میکنند. میتوان درک کرد که چرا در صنعت ما خلاقیت کوچکترین جایگاهی ندارد. چمرز (۱۹۶۹) که علاقهمند به پژوهشهای بین فرهنگی بود در ایران در شرکت بالگردسازی در اصفهان پژوهش میکرد او دریافت که در کار زیر نظر سرپرستان امریکایی، کارگران ایرانی معمولاً تفکر واگرا و خلاقیت نداشته و به طور بیانتها از سرپرست تبعیت میکنند به شرط آنکه او را در نقش پدر ببینند و حتی به تصور خود راه نمیدهند که شاید او دچار خطا باشد یا راهحل بهتری برای انجام کار وجود داشته باشد. همانطور که قبلاً اشاره کردم، این مفهوم نوعی بداهت وجودی دارد که تردیدناپذیر است.
اجازه دهید به یک نمونه آشکار از این سازگاری ایرانی در یک فضای مجازی (وتساپ) اشاره کنم. این اواخر وارد یک فضای مجازی علمی شدم که آقای x در جایگاه دانشمند در رأس آن قرار داشت. این فضا در اواخر زمستان ۱۳۹۸ ایجاد شده و فقط چند ماه از طول عمر آن میگذشت و شامل حدود ۹۰ نفر بودند. حجم تحسین و چاپلوسی از آقای x باورنکردنی بود. به یکی از آن موارد اشاره میکنم شخص z فیلمی را برای اثبات دیدگاه خود به نمایش گذاشت. آقای x مجدداً آن فیلم را به اشتراک گذاشت و از افراد خواست نظر خود را در مورد آن بگویند. شخص y نوشت:… بسیار سپاسگزارم که این فرصت با تیزبینی x عزیزمان برای ایجاد بحث علمی و کاربردی مغتنم شمرده شد. این فیلم توسط شخص z به اشتراک گذاشته شده بود اما y از x تشکر میکرد. انگار فقط اوست که میتواند آغازگر بحث باشد. این مطالعه پدیدارشناسانه را در آینده منتشر خواهم کرد. شگفتانگیزاست که چرا فضای مجازی که نفس آن برای ارائه دیدگاههای مختلف است خودابزاری برای تفکرگروهی۱۸ میشود. شباهت این فضا با سازمان مسعود (نشر کویر) بسیار زیاد بود. از این نظر که در هر دو افراد عضو، شبانهروز به ستایش عضو دیگری مشغول میشدند و ابراز وجود آنها با تمجید از x آغاز میشد. البته کتاب تفکر برانگیز آرمین امیر به نام ره افسانه زدند هرچند کاملاً با دیدگاههای راقم این سطور در تضاد است، مطالب قابل اعتنایی هم دارد. او انتساب این ویژگیها به ایرانیان را افسانه میداند. ممکن است درباره بسیاری از این خلقیات حق با آرمین امیر باشد اما سازگاری ایرانیان را نمیتوان افسانه نامید. البته موافقم که در دورههای خاص تاریخی بهصورت محلی باید شواهد تاریخی برای آن جمعآوری کرد و با شیوههای پژوهش تاریخی آن را شناسایی کرد. چون بازرگان با شیوههای پژوهش تاریخی آشنا نبوده است نتوانسته این کار را انجام دهد. فکر میکنم هیچکس چون کانت سعی نکرده است این بزرگسالان اینفانت را از خواب بیدار کند (ملاصدرا هم کتابی به نام بیدار کردن به خواب رفتگان دارد). هنگامیکه او بر وظیفه تأکید میکند بدون توجه به اینکه دیگران وظایف خود را انجام میدهند یا خیر، درواقع اشاره ظریفی به اینفانت دارد. او منتظر نظر پدر میماند. این پدر میتواند دولت یا هریک از مدیران جامعه یا یک استاد دانشگاه باشد. به نظر من بیداری کرونا در موج دوم در ایران (اگر واقعیت داشته باشد چون در مورد آن تردید وجود دارد) بهعنوان نخستین کشور معلول همین بزرگسالان اینفانت است. سازمان بهداشت جهانی توصیه کرده بود که برداشتن محدودیتها بهصورت هر چهارده روز برای یک محدودیت باشد. به این معنی اگر محدودیتهای C1, …. Ck وجود داشته باشد Ck14 زمان برای برداشتن محدودیتها باشد. در ایران ناگهان همه محدودیتها بهیکباره حذف شد. بزرگسالان اینفانت که در روز ۱۳ فروردین به پارکها نرفتند (و این تبعیت درستی بود) در این نوبت دوم بهیکباره و بدون تفکر از برداشتن محدودیتها استقبال کردند برداشتن محدودیتی که سازمان بهداشت جهانی آن را سهلالوصولترین رفع محدودیت۱۹ نامید. حال این سؤال وجود دارد که خانوادهها و مدارس ما چگونه باید عمل کنند که اینفانت پدید نیاورند. نمیتوان از آن پدران خود خوانده خواست که دست از رفتارهای خود بردارند زیرا این رفتارها هم زیان مادی و هم زیان معنوی دارد. ازجمله خشنودی از گذشته پرباری که درواقع برساخت۲۰ شده است نه اینکه واقعی باشد. اجازه دهید به سخنان جان دیویی توجه کنیم که مدرسه را مهمترین جایی میدانست که امکان دموکراتیزه کردن آن وجود دارد و مهمترین سازوکار تحقق دموکراسی به معنی رها۲۱ کردن استعدادهای دانشآموزان است. از نظر او برای اینکه دانشآموز اینفانت نماند باید به او بهعنوان شریک امر آموزش و همکار برخورد شود درحالیکه در مدارسی که پیاده شطرنج ۲۲ (کنایه از برده) تربیت میکند دانشآموز دستپرورده و کارآموز است. در مورد جلوههای دیگر سازگاری ایرانی بازرگان در آینده خواهم نوشت. از یاد نبریم که ممکن است بازرگان خود در تلاشی که اثبات نظریههای خودکرده ناموفق باشد، اما ابطال نظریههای او به همان میزان دشوار است. اینکه ایرانیان این خلقیات منفی را ندارند، با مشاهدات روزمره ما در تضاد است. این آگاهی از خود بدون تردید ما و هیچکس را خوش نمیآید، اما به نظر نمیرسد که نادرست باشد. لااقل در مورد سازگاری ایرانیان که چنین است ما همه اینفانت ماندهایم.▪
پینوشت:
- Infant
- Equity psychology
- Bad government
- Voice
- Mean end analysis
- اشارهبهداستانسیمرغعطار
- Toxic individualism
- Free Riding
- Social loafing
- Object
- Infantem
- Susan schaller
- IIdefonso
- ASL
- Critical age
- Agency
- Founding father
- Group thinking
- Easiest lockdown
- Construct
- Unfolding
- Pawn
منابع:
– مهدی جامی (۱۳۹۹). «رویکردهای روشنفکرانه در انکار خویشتن»، چشمانداز ایران شماره ۱۲۳.
– بهروز علیخانی (۱۳۹۹). «ایمنسازی دولت از راه سهیم کردن شهروندان در قدرت»، روزنامه شرق شماره ۲۸۳۴.
– مصطفی مهرآیین (۱۳۹۹). پروبلماتیک شدن انسان ایران به چه معناست؟
@ sokhanranihaa