همزمان با روی کار آمدن دونالد ترامپ، رئیسجمهور امریکا، استیو بنن، مشاور تبلیغاتی وی، در دیدار با پاپ فرانسیس، رهبر کاتولیکهای جهان، از او خواست افراطگرایی اسلامی را محکوم کند. پاپ در پاسخ به او گفت چیزی به نام افراطگرایی اسلامی نداریم، بلکه افراطیگریهایی در بین مسلمانان، مسیحیان و یهودیان وجود دارد که ربطی به آن ادیان ندارد. استیو بنن بعد از شنیدن سخنان پاپ جلسه را با ناراحتی ترک کرد و به این نتیجه رسید که پاپ فرانسیس باید تغییر کند.
در این باره آقای حجتالاسلام محمدتقی فاضل میبدی مقاله روشنگرانهای نوشتهاند که تقدیم خوانندگان میشود.
محمدتقی فاضل میبدی
قبله جان را چو پنهان کردهاند
هر کسی رو جانبی آوردهاند
(مولوی)
قرائتهای مختلفی که از اسلام وجود دارد در بسیاری از مقاطع تاریخی به منازعات و مخاصمات و گاه به مقاتله و خونریزی کشیده است. این به معنای این نیست که در ادیان دیگر چنین درگیرهایی بر سر عقیده وجود نداشته است، اما در این روزگار با وجود نحلههای تکفیری و قتلهایی که به نام اسلام در کشورهای اسلامی یا جاهای دیگر صورت میگیرد و فتاوایی که از سوی برخی بهاصطلاح مفتیان اسلام برای تکفیر و قتل و انفجار و انتحار داده میشود جهان اسلام شاهد فجایع بیشتری بهعنوان دفاع از دین در این روزگار است. گروههایی از قبیل داعش، جیش العدل، جبهه النصره، القاعده، بوکوحرام و طالبان با همه اختلافهایی که ممکن است با هم داشته باشند در دو چیز با هم مشترکاند: نخست اینکه پرچم تمامی آنها نام خدا و پیامبر اسلام (ص) با خود دارد؛ و دوم اینکه همه آنها قتل و کشتار غیرمسلمان و غیرمذهب خود را در حد امکان واجب میدانند و جهاد در قرآن را به «جنگ مقدس» تفسیرمیکنند. سام هریس۱ در مقالهای در واشنگتنتایمز مینویسد: زمان آن فرارسیده که بپذیریم ما در حال جنگ با تروریسم نیستیم. در حال جنگ با اسلام هستیم. این بدان معنا نیست که با تمام مسلمانان در حال جنگیم، بلکه مسلماً در حال جنگ با تصویری از زندگی هستیم که در قرآن برای تمام مسلمانان ترسیم شده است. تنها دلیلی که بنیادگرایی اسلامی تهدیدی برای ما به شمار میرود این است که بنیادهای اسلام تهدید برای ماست. هر امریکایی باید قرآن را بخواند و کشف کند چگونه غیرمسلمانان در صفحات آن بیرحمانه تحقیر میشوند. این نظریه که اسلام دینی مسالمتآمیز است که افراطگرایان ربودهاند توهمی خطرناک است و بهخصوص در حال حاضر برای مسلمانان توهمی خطرناک است که خود را در آن وارد کنند (نقل از کتاب: چه کسی از طرف اسلام سخن میگوید؟ ص ۷۱، نشر هرمس،۱۳۹۰).
سپس نظر دیگری اضافه میکند: «مشکل اسلام افراطگرانی است، بلکه خود اسلام است و درنتیجه ما باید در صدد تضعیف و مهار اسلام باشیم».
با خواندن این دعاوی در واشنگتنتایمز بر آن شدم نوشتار ذیل را در نقد و بررسی آن مقاله قلمی کنم. در اینجا برای اینکه مسئله روشن شود باید نگاهی به اسلام تاریخی داشته باشیم تا ببینیم چگونه با اسلام متن فاصله یافته و چرا این فاصله میان متن و عمل و احیاناً تباین بین آن دو صورت گرفته است. در روزهای نخست پس از رحلت پیامبر(ص) مسلمانان با نگاهها و دیدگاههای مختلف و متفاوت مواجه شدند. نخستین اختلاف بر سر مسئله خلافت و جانشینی پیامبر بود که میان مهاجرین و انصار اختلاف و دعوا درگرفت. انصار گفتند: «منا امیر و منکم امیر»؛ یعنی از ما امیری و از شما امیری. برخی از سران مهاجرین با ادعای اینکه رسول خدا وصیتی برای جانشینی نداشته و با آوردن روایتی «الائمه من قریش» از پیامبر(ص) اکتفا کرده و بر انصار در سقیفه بنیساعده، محل تعیین جانشینی پیروز شدند و این به تعبیر دکتر جعفر شهیدی: «نخستین شکافی بود که در اجتماع مسلمانان پدید شد که هرگز به هم نیامد» و سعد بن عباده که رقیب سرسخت و بالقوه و از انصار بود به نحو مرموزی کشته شد و جسد او را در راه شامات یافتند. این نخستین ترور سیاسی بود که در اسلام صورت میگرفت. امارت یا خلافت پس از پیامبر بیشتر مرجعیت دنیوی داشت تا دینی؛ یعنی اختلاف مهاجرین و انصار بر سر جانشینی به معنای پیشوایی در دین و شریعت نبود، بلکه دعوا بر سر قدرت دنیوی بود و این دعوای بر سر خلافت یا حکومت یا سلطنت اسلامی که از امویان آغاز شد هیچگاه پایان نیافت و این نزاع گاه به درگیریهای خونینی در همان قرن نخست –روزگار حکومت امویان- و نیز بعدها-روزگار حکومت عباسیان و بعدها ادامه پیدا کرد. این جنگهای پس از مرگ پیامبر که در درون بلاد اسلام رخ میداد جنگ میان مسلمان و غیرمسلمان نبود، بلکه مسلمان در برابر مسلمان شمشیر میکشید یا افراد قبیله بر سر دین به روی هم شمشیر میکشیدند، بلکه بالاتر و بدتر گاهی افراد یک خانواده همدیگر را میکشتند. از باب مثال، دو برادر از یک پدر و مادر یکی در سپاه علی (ع) بود و دیگری در اردوگاه معاویه. در کنار این دعواها و جنگهای سیاسی مکاتب کلامی و فقهی گوناگون و گاه متضادی پدید آمد که گاه در حد تکفیر و اعدام همدیگر پیش میرفتند. غالب انشعاباتی که در فرقه مسلمین صورت میگرفت بر سر مسئله امامت یا خلافت بود و در پی آن مکاتب کلامی و فقهی نیز ساخته میشد. علاوه بر دو فرقهای که یکی سنی (طرفداران سقیفه) و دیگری شیعی (مخالفان سقیفه و پیروان علی (ع)) نام گرفت، بعدها در میان این دو مذهب فرقههای گوناگونی پیدا شده که در ادبیات به «جنگ هفتادودو ملت» مشهور شد. اختلافهای سیاسی و کلامی و فقهی هرکدام به مکتب یا مذهبی تبدیل میشد که خود را نماینده رسمی و واقعی اسلام میدانست و احیاناً توجیهکننده کارهای خلیفه میشد. بجز معدودی از فقیهان که مغضوب دستگاه خلافت بودند حاکمان با تخاصمی که نسبت به رقبای خود داشتند، خود را خلیفه برحق رسولالله میدانستند. فرقههای کلامی هرکدام خود را برحق و تنها ناجی مسلمانان میپنداشتند و هر فقیهی مدعی بود که تنها فقه او مجزی و نجاتبخش است. اشعریان در برابر معتزلیان ایستادند و این دو گروه معروف کلامی در تقابل با هم مدعی فهم انحصاری دین بودند. مکاتب فقهی جعفری، حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی و اوزاعی هرکدام فهم فقه را در انحصار خود داشتند و تنها پیروان خود را رستگار میدانستند. حال، چرا در دو قرن نخست که اثری از صحابه و تابعین وجود داشت و زمانی چند از مرگ رسول خدا نگذشته بود اینهمه اختلاف و تفرقه پیش آمد؟ بهگونهای که مسلمانان به نام اسلام به روی هم شمشیر میکشیدند. سرکوبهای اهل «رده» به دست خالد بن ولید که از پرداخت زکات امتناع میورزیدند و بعضاً از دین برگشته بودند و در زمان خلیفه اول رخ داد از وقایعی بود که تاریخ خلافت اسلامی را با خون آغاز کرد. به روایت یعقوبی ۱۲۰۰ تن از مسلمانان در یمامه کشته شدند. یک مورخ واقعی در صورتی میتواند درباره شروع این اختلافات نظر دهد که زمینههای اجتماعی و فرهنگ مردم عرب را شناخته باشد. در زمان حیات پیامبر قبایل مختلف و متخاصم عرب به زیر پرچم اسلام گرد آمدند و امتی واحد تشکیل داند و قرآن این تألیف قلوب و امت واحده را «نعمت» نام نهاد (آلعمران /۱۰۳). پس از فوت پیامبر دیری نپایید که نزاع و تخاصم به میان پارهای اقوام عرب بازگشت. به تعبیر امام علی (ع): «أَلَا وَ إِنَّ بَلِیَّتَکُمْ قَدْ عَادَتْ کَهَیْئَتِهَا یَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِیَّکُمْ:» آگاه باشید بلایی که در زمان مبعوث شدن پیامبر گرفتار آن بودید امروز هم مانند آن گرفتاری بازگشته است (خطبه ۱۶).
برخی برآناند اسلام که از سرزمینهای حجاز و قبایل عرب عبور کرد و با فرهنگهای غیرعرب درآمیخت و از سویی با پرسشهای گوناگون یا در مسائل کلامی و یا در مسائل فقهی مواجه شد، درنتیجه پاسخهای مختلف و در پی آن نحلههای مختلفی رویید یا عربها در بلاد ایران و روم برای اداره جامعه با نهادها و دیوان و سازمانهایی مواجه شدند که در جزیرهالعرب سابقه نداشت، اما میدانیم اختلافات فکری و سیاسی پیش از حمله عرب و فتوحات آنها آغاز شد.
«در عصر خلافت ابوبکر و مرتدشدن جماعت کثیری از مردم عربستان و ظهور مدعیان پیغمبری برای تمییز مسلمین حقیقی از اهل رده و کسانی که سر از اطاعت احکام اسلامی پیچیده بودند، اول بار احتیاج به تعریف کامل ایمان و اسلام حس شد تا معلوم شود یک نفر با رعایت چه اصولی مؤمن و مسلمان واقعی است و با ارتکاب چه خطا یا گناهانی در زمره مرتدین و کفار شمرده خواهد شد و این مسئله پس از بروز یک رشته اعمال و اعمال ناپسند از عثمان خلیفه سوم و قیام طلحه و زبیر و عایشه بر حضرت علی بن ابیطالب و ظهور خوارج و حکومت غیرقانونی معاویه و حرکات خلاف او کسب اهمیت فوقالعاده کرد و بین مسلمین ایجاد تفرقه و انقسام نمود» (عباس اقبال آشتیانی، خاندان نوبختی، ص ۳۰، تهران مطبعه مجلس، ۱۳۱۱ شمسی).
انقسام دو فرقه شیعه و سنی که از مسئله خلافت آغاز شد و امت اسلام را به دو شقه تقسیم کرد درست است که از مدینه آغاز شد، اما در ورای مرزهای عربستان مانند ایران و شامات و جنوب عربستان گسترش یافت. ذکر این نکته لازم است هنگامیکه پیامبر وفات یافت اسلام از مرزهای عربستان خارج نشده بود؛ البته در زمان رسول خدا لشکری به فرماندهی اسامه بن زید برای رفتن به مرزهای روم تجهیز شد که با رحلت پیامبر باز ایستاد. حال آیا آن حضرت دستور صدور اسلام از مرزهای عربستان را داده بود؟ آیا آیات جهاد مسلمانان را مأمور به فتح کشورها و تحمیل اسلام بر آنان کرده بود؟ آیا حملههایی که اعراب پس از رحلت پیامبر به ایران و سایر ممالک داشتند یک وظیفه دینی و دعوت قرآنی میدانستند؟ آیا متن قرآن حاوی چنین پیامی بود؟ بهدرستی واضح نیست این فتوحات با آن شیوهای که انجام یافت منطبق با متن و سیره رسولالله باشد. فرق است میان اینکه یک دین دعوتش جهانی باشد یا اینکه بخواهد دعوت خود را با زور شمشیر جهانی کند. مورخان و مفسران در این مورد نظر واحدی ندادهاند. این پرسش در میان فقیهان نیز مطرح بود. برخی جهادهای قرآنی را دفاعی و پارهای ابتدایی میدانند. تقسیم کشورها به «دارالسلام» و «دارالکفر یا دارالحرب» برساخته ذهنیت فقیهان و در متون فقهی آمده است. سرزمینی که کافران در آن سکونت دارند و احکام کفر در آن جاری است، دارالکفر یا دارالحرب و در مقابل آن دارالاسلام قرار دارد (جواهر، ج ۳۸، ص ۱۸۱). برخی از عالمان شیعه و بهویژه فقهای سدههای نخست هجری، جهاد ابتدایی با سه گروه را واجب میدانستند: کفار؛ گروهی از اهل کتاب که پرداخت جزیه و زندگی با قوانین حکومت اسلامی را نمیپذیرند؛ و همچنین کسانی که به بغی و محاربه میپردازند. در این میان دو دیدگاه در میان فقیهان شیعه وجود داشت برخی مانند شیخ طوسی، ابن ادریس و علامه حلی جهاد ابتدایی را مشروط به حضور امام معصوم میدانستند و برخی مانند شیخ مفید و سالار دیلمی حضور امام معصوم را شرط نمیدانستند. در میان فقیهان معاصر آیتالله خویی جهاد ابتدایی را با وجود شرایط و در زمان غیرحضور واجب میدانند. پارهای از فقهای اهل سنت جهاد ابتدایی را با وجود مصلحت مسلمین واجب میدانند. در هر صورت پس از مرگ پیامبر (ص)، دو اتفاق بزرگ یا دو دعوای بزرگ رخ داد: نخست اینکه چه کسی و از چه گروهی جانشینی پیامبر را به عهده گیرد و اشاره شد تیرهای از مهاجرین با گردهمایی در سقیفه بدون دعوت از بنیهاشم خلیفه را برگزیدند و اسلام نبوت به اسلام خلافت و مرجعیت دنیوی تبدیل شد؛ اتفاق دوم، کشورگشایی اعراب بود. اسلام در برخی کشورها، عمدتاً با شمشیر جنگجویان عرب گسترش یافت و در پی آن با فرهنگهای مختلف درآمیخت؛ البته پیام وحدت و عدالت که پیامبر آورنده آن بود و ساده بودن زندگی خلفا در پیشبرد شمشیر اعراب تأثیر بسزایی داشت. بهویژه در ایران ساسانی که حاکمان و مغان جامعه را به ورطه هلاکت و نیستی برده بودند و ظلم و بیعدالتی بر سر مردم سایه افکنده بود. مهم اینکه با فتوحات اعراب و امتزاج فرهنگها تفکر مسلمین دچار اختلاف و انشقاق بیشتری شد، بهطوریکه برخی مستشرقان تقابل میان شیعه و سنی را تقابل دو فرهنگ دانستهاند. اگر به کوفه و بصره نگاه کنیم دو شهری که یکی با مرز ایران اختلاط دارد و دیگری با عربستان، درنتیجه دو مکتب فکری و فقهی پیدا میشود. جیمز دارمستتر فرانسوی (۱۸۴۲-۱۸۹۴) دکترین شیعه را اقتباسی میداند از اعتقاد به فره ایزدی که با اسلام تطبیق یافته است. کوربن در کتاب اسلام ایرانی تمایل ایرانیان به امور رمزی و عرفانی را با مبانی فلسفی شیعه یکی میداند. مونتمگری وات با ذکر این نکته که شیعیان نخستین بیشتر از میان اقوام عرب جنوب که سنن «شاهمداری» آنها با یک پادشاه نیمهخدا مخصوصاً نیرومند بود، توجه خوانندگان را جلب میکند. بدین ترتیب مذهب شیعه بهمنزله یک ایدئولوژی سازگار با معتقدات پیش از اسلام این اقوام، مسائل روانشناسی مربوط به انتقال آنها از بدویت به ادغامشان در طبقه نظامی امپراتوری اسلام را حل کرد (حمید عنایت، تفکر نوین سیاسی اسلام، ترجمه ابوطالب صارمی، ص ۴۰).
به نظر میرسد این سخن با اینکه درخور توجه و تأمل است و ممکن است مورد پذیرش برخی صاحبنظران و مورد قبول کثیری از عالمان شیعی نباشد، ولی از لحاظ تاریخی مدارکی برای اثبات آن میتوان یافت. یک دین که در بستر جغرافیا و فرهنگهای متفاوت قرار گیرد طبعاً تحت تأثیر آن فرهنگها یا پارهای از معتقدات آن فرهنگها قرار خواهد گرفت. تصوری که مردم ایران از اسلام پیدا کردند با تصوری که مردم حجاز داشتند برابر نیست. اسلامی که در کشور مصر، صاحب فرهنگ چند هزار ساله، نفوذ کرد غیر از اسلام ایران است؛ زیرا فرهنگ ایران با مصر تفاوت فاحشی داشت. همینطور اسلام حوزه شامات؛ البته نقاط اشتراک بیش از نقاط اختلاف است. احمد امین مصری مینویسد: ایرانی خدا را طوری تصور میکرد که با عقیده مسیحی رومی متباین بود، هر دو خدا را طوری تصور میکردند که با تصور مسیحی مصری مخالفت داشت، بهشت و دوزخ و اهریمن و فرشته و امثال آنها، نزد هر قومی مفهومی موافق عقیده آن قوم داشت که با مفهوم اسلام تطبیق نمیکرد. هر قومی اسلام را با عقیده و افکار خود آمیخته، قواعد آن را با اصول دیرین خود تطبیق میکرد (احمد امین، فجر الاسلام، ص ۹۴). اعراب در بلاد مفتوحه که سکنی میگزیدند در پارهای مسائل تحت تأثیر مردمان آن بلاد قرار میگرفتند. مسلمانان ممالک مفتوحه تمام عقاید خود را رها نکردند. «بسیاری از ملل که اسلام را پذیرفتند، دارای علوم و فرهنگ درخشان و حکمت و ادب شایان توجه بودند؛ چون به دین اسلام درآمدند و با کیش نوین آشنا شدند علوم خود را داخل اسلام کردند. چه، باورکردنی نیست که ایرانی پارسینژاد یا مسیحی سوری یا رومی قبطی پس از قبول اسلام، عقاید و آداب و افکار مذهبی خود را که از نیاکان به ارث برده بود، یکباره از دست بدهد و تعلیمات اسلام را به معنای واقعی و حقیقی خود درک کند »(حسینعلی ممتحن، نهضت شعوبیه، ص ۱۱۰ انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۸۳). به بیان دیگر «فتوحات با خاتمه روزگار ابوبکر و عمر و عثمان به پایان رسید و جنگ مادی اعراب پایان یافت، لیکن جنگ معنوی میان لغت و ادب و نظامات اجتماعیان قوم با ملل مغلوب در گرفت و ممالک اسلامی صحنه فراخ این نبرد شد. میلها و آرزوها نیز با هم در تصادم و کشمکش بودند. ایرانیان آرزوی تجدید عظمت دولت دیرین خود را داشتند و خود را از نظر سابقه تاریخی و ادب و فرهنگ و تمدن باستانی از اعراب بالاتر و برتر میشمردند. اهالی مصر و مغرب نیز آرزوی استقلال داشتند. در این میان لغات و آداب و حکم و امثال و مضامین ملل مغلوب در قوم فاتح (عرب) تأثیر کرد و لغت دین عرب هم متقابلاً در میان ملل مزبور مؤثر واقع شد؛ چنانکه بعضی لغات ایرانی بر لغات عرب فائق آمد و فکر و خیال و معانی و مضامین پارسی داخل زبان عرب شد. مسلمانان به فرقههای گوناگون تقسیم شدند و مذاهب و عقاید مختلف پدید آمد تا جایی که قرآن از روی عقاید دیگران تفسیر شد و فرقههای اسلامی گاهی با زبان و گاهی با شمشیر مشغول ستیز و جنگ با یکدیگر شدند»(همان، به نقل از فجرالاسلام، ص ۹۴-۹۵).
جدا از علوم و حکمت که تعالیم اسلامی را تحت تأثیر قرار داد، تأثیر آداب و رسوم نیز کمتر نبود. نقل میکنند اعراب هنگام استنجاء فقط خود را با کلوخ تمیز میکردند. اکنون مردمانی را میدیدند که برای تطهیر از آب استفاده میکنند. عمر نخست مخالف بود، اما بعد گفت: این روش را آزمودهام و مناسب شناختهام. برخی صحابه با تأکید بر اینکه چنین کاری بدعت و رفتاری زننده و زشت است هرگز بدان تن در ندادند (تاریخ فقه اسلامی، حامد خانی، ص ۲۱۴، نشر نی ۱۳۵۹، نقل از الاشراف علی مذاهب الاشراف) یا نقل میکنند: پیشتر اعراب برای نظافت از حمام بهره نجسته بودند. اکنون مردمی را میدیدند که برای نظافت به مکانی همگانی میروند. زنانی از حمص شام نزد عایشه آمدند. او با سخنی از پیامبر (ص) نگرانی خود را از رفتن زنها به حمام ابراز کرد، چه از پیامبر شنیده بود اگر زن جایی غیر از خانه شوهر لباس از تن به در کند، پرده حیا میان خویش و خدا را کنار خواهد زد (همان، ص ۲۱۵ نقل از سنن الداری).
فرقه معتزله
مهمترین گروهی که در میانه حکومت بنیامیه پیدا شد گروه معتزله بود. اینها نخستین گروه کلامی و فکری نبودند، بلکه مهمترین بودند. پایگاه فکری معتزله از کجا بود و چرا چنین تفکری پیدا شد و در میان برخی مشکلمان چون واصل بن عطا (۸۰/۱۳۱) و قاضی عبدالجبار همدانی (۳۲۵/۴۱۵) نفوذ کرد، جای بررسی است. آیا تفکر اعتزالی برخاسته از قرآن و سنت بود؛ چنانکه خود میپنداشتند یا تغذیه فکری آنان مبتنی بر عقلانیت و از حوزههای معرفتی چون فلسفه یونان و آموزههای مذاهب دیگر و برگرفته از فرهنگهای بیرون شبهجزیره بود؟ «پس از تأسیس دولت عباسی و توجه به ترجمه کتب ملل غیرعرب و انتشار مؤلفات حکمتی و منطق یونانی و مقالات مذهبی ملل غیرمسلمان، افکار خارجی و یک نوع طرز فکر و استدلال تازه در میان مسلمین شیوع یافت و این عامل مهمی که حتی در آخر دوره بنیامیه هم بهوسیله معاشرت مسلمین با ملل غیرمسلمان و تحت مناظره با ایشان بروز کرده بود، در این دوره بهتدریج قوت گرفت و مخالفت فرق اسلامی را با یکدیگر بیش از پیش شدت داد»(عباس اقبال آشتیانی، خاندان نوبختی، انتشارات مجلس، ۱۳۱۱). تردیدی نیست که فتوحات اسلامی فرهنگ عرب را متحول کرد. دینداری مردم در زمان پیامبر ساده و سطحی به نظر میرسید. مردم چون و چرایی درباره مسائل دینی کمتر داشتند یا نداشتند و در برابر وحی تسلیم بودند. «روزی پیامبر نزد اصحاب آمد، دید که درباره قضا و قدر بحث میکنند. با حال خشم نزد آنها ایستاد و فرمود: با این حرفها ملتهای پیشین گمراه شدند؛ زیرا درباره پیغمبران خود اختلاف کردند آنچه را که فهمیدید عمل کنید و آنچه را موجب شبهه است با ایمان بپذیرید» (تمهید التاریخ الفلسفه، ص ۲۸۲). مسئله قدر از مسائلی بود که در میان اعراب به شکل پیچیده مطرح بود.
«در میان جبری و اهل قدر/ همچنان بحث است تا حشر ای پسر/ (مولوی)».
کسی از امام علی (ع) درباره قدر پرسید، فرمودند: «طریق مظلم فلا تسلکوه و بحر عمیق فلاتلجوه و سرالله فلا تتکلفوه»؛ دریای ژرفی است داخل نشو، راه تاریکی است، از آن راه نرو. راز خداوند است در مقام کشف آن مباش (نهجالبلاغه، حکمت ۲۸۷).
در نیمقرن نخست مسائل کلامی چندانی میان مسلمین رواج نداشت، اما بعد از فتوحات و ورود مسائل تازه و فرهنگهای همجوار پرسشهای پیرامون دین و همچنین مسئله قدر زیاد شد. مردمان ایران و روم به مسائل لاهوت خو گرفته بودند و وقتی به اسلام گرویدند مسائل را به عقل محک میزدند. برخی روایتها حاکی از این است که برخی از اسلامآورندگان در اسلام خود صادق نبودند. از بنیامیه که از قریش بودند -بعد از مرگ پیامبر و پیدایش اهل «رده» گویای این واقعیت است- تا کسانی از ایران و روم که از ترس یا برای فرار از جزیه مسلمان شدند. معتزله که از گروههای شناسنامهدار اواخر قرن نخست بودند با اشاعره اختلاف شدیدی بر سر مسائل کلامی داشتند افکارشان تحت تأثیر غیرمسلمانان بود. معتزله، هم تحت تأثیر یهود واقع شدند و هم تحت تأثیر نصاری. مثلاً میگویند اندیشه خلق قرآن ریشه یهودی دارد که بهوسیله برخی از ایشان در عالم اسلام نشر یافته است، اما مسیحیان در همه عالم اسلامی پراکنده بودند و چند تن از علمای معروف در فلسفه و الهیات از میان ایشان برخاستند، مانند قدیس یوحنای دمشقی، معروف به ابن سرجون و ثابت بن قروه، شاگرد او و قسطا بن لوقا، بهترین کسی که درباره جدل کتاب نوشته است و دیگران. معتزله از الهیات دمشقی این آرا را اقتباس کردند (حنا الفاخوری، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی،ص۱۱۶). دوگانه فهمی از قرآن میان معتزله و اشاعره پارهای از مسلمانان را سرگردان کرد. معتزله از قرآن اختیار و اراده انسان میفهمیدند و اشاعره انسان را مجبور میدانستند. معتزله قائل به حسن و قبح عقلی بودند و اشاعره حسن و قبح را شرعی و الهی میدانستند. در قدم و حدوث کلام الهی اختلاف میان معتزله و اشاعره شدید شد. برخی گفتهاند علم کلام را از آن جهت «کلام» گفتهاند، چون درباره «کلامالله» اختلاف داشتند که آیا کلام خدا قدیم و ازلی است یا حادث و زمانی. اهل اعتزال قرآن را حادث و مخلوق و میدانستند و اشاعره قائل به خلق قرآن نبودند و آن را قدیم میدانستند. کاش کار به بحث و جدل تمام میشد. میان مسلمین پریشانیهای زیادی ایجاد کرد و مایه درد و رنج خلق کثیری شد. در اوایل قرن سوم که مأمون عباسی به خلافت رسید و قائل به خلق قرآن بود به دستیار مشاور معتزلی خود حکمی صادر کرد که عمال حکومت را به آزمایش بگیرند (داستان محنه). کسانی که قائل به خلق قرآن بودند بر سر کار باقی بماندند و آنان که قرآن را قدیم میدانستند از کارها معزول و مطرود شدند. شگفت اینکه هارونالرشید برخلاف فرزند خود میاندیشید و مخالفان فکری خود یعنی قائلان به حدوث قرآن را آزار میداد و اگر کسی در این راه عقیده خود را اظهار میکرد، میکشت. (خاندان نوبختی، ص ۴۴). از آنسو مأمون که با معتزله همدست و همفکر بود، احمد بن حنبل را که بر قدمت قرآن پای میفشرد چنان زجر و شکنجه دادند که بیهوش افتاد و روزگاری زندانی شد تا در عصر خلافت معتصم جریان «محنه» و تفتیش عقاید برای ترویج عقیده اعتزال و حدوث قرآن رسمی و علنی گشت. درواقع در روزگار این چند خلیفه مختلفالفکر عباسی متولی اسلام جانشینی پیامبر و فکر و فرهنگ مردم حاکمان وقت بودند و استبداد فکری بر همهجا سایه افکند و هر کسی فکر خود را عین اسلام میدانست. نحلههای فکری فراوانی در عرصه کلام و فقه در سه قرن نخست پیدا شد. انشعاباتی در دو فرقه شیعه و سنت پیدا شد و هر کسی اسلام خود را اسلام قرآن و پیامبر میدانست. «بعد از ظهور معتزله مسلمین به پنج فرقه بزرگ تقسیم میشدند. از این قرار: اهل سنت یعنی اصحاب حدیث و روایت. شیعه، خوارج، معتزله و مرجئه. بعدها این فرقهها هرکدام به فرقههای چند منقسم گردیدند و از میان آنها فرق دیگری بیرون آمد که به مناسبت اختلاف مقالات با یکدیگر هرکدام فرقه علیحدهای محسوب شدند. در باب متصوفه و باطنیه و بعضی فرق دیگر بین ارباب نحل اختلاف بود. عدهای ایشان را در عداد فرق اسلامی میآوردهاند و عدهای دیگر آن فرقهها را به علت بعضی عقایدشان از اهل اسلام نمیشمردند» (خاندان نوبختی، ص ۴۹). روزگاری که امویان در شام سلطنت اسلامی را قوام و تقویت میبخشیدند و شیعیان در برابر آنان قرار داشتند و از لحاظ عده در برابر سنت تعداد کمتری بودند نتوانستند یکپارچگی خود را حفظ کنند و شیعه به فرقههای غلاه، زیدیه، کیسانیه و امامیه تقسیم شد و اسلام هرکدام با اسلام دیگری، بهویژه در مسئله امامت، اختلاف داشت. برخی از متکلمین در انتخاب اسلام واقعی سرگردان بودند و دائم میان اسلام و کفر یا بهاصطلاح آن روز «زندقه» رفتوآمد داشتند. فیالمثل ابوعیسی وراق (م ۲۴۷) از مؤلفین و متکلمینی بود که از یک طرف در تأیید مذهب مانوی کتاب مینوشت و از طرف دیگر به شیعه تمایل داشت و در دفاع از تشیع کتاب مینوشت و در باب امامت کتاب تألیف کرده است (مقالات اشعری، ص ۶۴). به نظر میرسد مهمترین عاملی که مسلمانان را سرگردان میساخت دعوای قدرت بر سر خلافت و تفسیری بود که مخالفان و موافقان حکومت بر سر اسلام داشتند. شاید بیشتر مکاتب فقهی و کلامی برساخته حکومتها و عالمان و فقیهان دربار بود. خلفا تنها کارشان حکمرانی نبود؛ عالمانی را استخدام میکردند تا اعمال حاکمان را توجیه کلامی و فقهی کنند. از نخستین مکاتبی که در نیمه قرن اول هجری پیدا شد مکتب «مرجئه» و در مقابل آن خوارج بود. این نگرش کلامی مرجئه برساخته یاران معاویه بود. داستان از این قرار بود که «جمعیتی که گرد معاویه جمع شده بودند عقیدهشان این بود که جمیع اهل قبله همین که به ظاهر اقرار میکنند مؤمناند و هر گناهی را مرتکب شوند از اسلام خارج نمیشوند. ارتکاب گناه به ایمان ضرری وارد نمیآورد. هیچکس حق ندارد که در دنیا در باب جهنمی یا بهشتی بودن کسانی که مرتکب گناه کبیره شدهاند حکم دهد. باید حکم این اشخاص را به روز قیامت موکول کرد و عذاب ایشان را تا روز حشر به تأخیر انداخت و این تأخیر را «ارجاء» یعنی به تأخیر انداختن میگفتند (خاندان نوبختی، ص ۳۱). این فرقه برخاسته از حکومت امویان بود و مرجئه اسباب کار بنیامیه را تقویت میکردند. اگر حکومت یا شخص حاکم معاصیای مرتکب میشد حق بازخواست وجود نداشت. برای اینکه حاکم از بار بازخواست فرار کند مکتب کلامی درست شد و عقوبت او را به قیامت میانداختند. در مقابل خوارج میگفتند هر کس مرتکب گناه کبیره شد از اسلام خارج میشود. علاوه بر آن قتل او نیز واجب میشود. تاریخ خوارج از تاریخهای خونین اسلام است. اینها به خاطر اینکه حضرت علی (ع) در جنگ صفین حکمیت را پذیرفت او را تکفیر کردند و در نهروان در برابرش جنگیدند و درنهایت یکی از خشکمغزان متعصب از گروه خوارج حضرت را از پای درآورد. چه قتلهای زیادی از انسانهای بیگناه به خاطر این عقاید نادرست اتفاق افتاد. از مسائل مهمی که در تاریخ اسلام قابل بررسی است کشتارهای مسلمانان به دست حاکمان و به فتوای فقیهان بوده است. با اینکه سعهصدر و داشتن تحمل نسبت به دیگران از سفارشهای مهم اسلام است، اما مسلمانان این دستور اخلاقی اسلام را زیر پا نهادند و هر فرقهای مخالف خود را تا کیفر قتل تعقیب میکرد. شگفت اینکه اصحاب و شاگردان ائمه با حضور آنان از لحاظ فکری و اعتقادی و نگاهشان نسبت به امامان علاوه بر فرقهها و مذاهب مختلف به دو گروه تقسیم شدند: گروه اول امامان را مانند پیامبر منصوب از طرف خداوند میدانسته و برای آنان صفات فوق بشری از قبیل علم غیب، عصمت ذاتی و کرامات قائل بودند. این گروه غالباً از مسائل کلامی و عقلی پرهیز داشته و احادیث را حجت میدانستند. در علم رجال اینها را مفوضه میگویند؛ یعنی خداوند برخی کارهای خود را به اینها واگذار کرده است؛ گروه دوم از صحابه، شأن امامان را تنها مرجعیت علمی دانسته و آنان را «علماء ابرار اتقیاء» میدانستد و منکر صفات فوق بشری برای آنان بودند. برخی متکلمان قرون بعد مانند «ابن قبه رازی» از آن پشتیبانی کردند. در زمان امام صادق (ع) نماینده تفکر نخست «معلی بن خنیس» و نماینده تفکر دوم «عبدالله بن ابی یعفور» بود و عبدالله بن ابی یعفور طرفداران بیشتری داشت (مدرسی طباطبایی، مکتب در فرآیند تکامل، ص ۴۴). این دو گروه از اصحاب گاهی در مقام تکفیر گروه دیگر برمیآمد. گزارشی در دست است که مردم قم -از گروه دسته دوم بودند- یک بار کوشیدند یک راوی حدیث شهر خود را که متهم به اعتقاد داشتن و هواداری گروه نخست بود به قتل برسانند، ولی چون دیدند او نماز میخواند از این خودداری کردند (همان، ص ۵۱). دو خط غلو و تقصیر در میان شیعیان، نسبت به امامان در تقابل و تخاصم قرار داشت و هر دو این گروه مسلمان و اهل قبله واحد بودند، اما همدگر را تکفیر میکردند. به روایت مدرسی طباطبایی: تا روزگار امامت حضرت عسکری (ع) بحثها و اختلافات حاد مذهبی بر سر این مسائل جامعه شیعه را به دو گروه کاملاً دشمن و متخاصم تقسیم کرده بود (کافی، ج ۱، ص ۴۴۱). در نیشابور، بهعنوان مثال، در جامعه شیعیان دودستگی کامل افتاد و هر گروه، گرو دیگر را کافر میشمرد؛ بنابراین قتلها و تکفیرهایی که در دنیای اسلام وجود داشته یا منشأ سیاسی و قدرتطلبی داشته یا منشأ اعتقادی و فکری. دو مخالف که رویاروی هم قرار میگرفتند کمتر از ابزار فکر و استدلال استفاده میکردند. از سدههای نخست تاکنون چنین است. انفجارها یا انتحارهایی که در دنیای اسلام شاهدیم و قتلهایی که داعش و گروههای تکفیری مرتکب میشوند بر اساس یک نوع خوانش بی تعمق از متن کتاب و سنت صورت میگیرد. با تمسک به آیات جهاد و قتال با کفار چنین خشونتهایی را اعمال میکنند. اگر فقها و مفسرین در فهم آیات در برخورد با غیرمسلمانان یکنظر بودند شاید شاهد چنین فجایعی نبودیم. ممکن است گفته شود امکان فهم واحد از یک متن وجود ندارد. چرا باید همگان فهم واحدی داشته باشند؟ سخن درستی است که امکان فهم واحد از متون دینی وجود ندارد، اما قرائتهای مختلف چرا باید به تکفیر یکدیگر بینجامد و از آن بدتر اینکه دستگاه سیاسی حاکم بر جامعه یک قرائت رسمی از دین داشته باشد و مردم را ملزم به پیروی از آن کند. اغلب کشتارهایی که در تاریخ اسلام یا ادیان دیگر به وجود آمده از این ناحیه بوده است. فیالمثل با روی کار آمدن صفویان و زمان شاه اسماعیل اول «علمای شیعه اثنیعشری، پس از قرنها یک شاه شیعه و یک کشور اثنیعشری به دست آوردند و به جای زندگی در خفیه و تقیه کردن از باورهای خود، دارای احترام خاصی شدند و بدینجهت تمام آدمکشیها و آدمسوزیها و مصادره اموال و قساوتهای شاه اسماعیل را که به باور آنها «در راه دین بود» جایز شمردند و حتی به شرابخواری او اعتراضی نکردند (رضا نیازمند، شیعه در تاریخ ایران، ص ۱۴۳). از آنسوی حاکمان عثمانی برای حفظ مذهب حاکم چه خونها که از شیعیان نریختند؟! برای اینکه، هم صفویان و هم عثمانیان قرائت رسمی از شیعه و سنت داشتند و آن را حاکم بر جامعه میدانستند. به نظر میرسد از عوامل مهمی که میان اسلام متن با اسلام تاریخی فاصله انداخته و اسلام متن را در جهت خشونت هدایت و تفسیر کرده اسلام حکومتی است. اسلام در بعد اخلاق، ایمان و عرفان و عقلانیت بهطور کامل عاری از خشونت و به دور از این کشتارهایی است که شاهدیم. متأسفانه نویسنده مقاله واشنگتنتایمز-که در بالا اشاره شد- اسلام را در بستر تاریخ حکومتها شناخته است. قرائتی که این نویسنده از متن دارد همراه با پیشفرضی است که از ناحیه حاکمان و یا فقهای توجیهگر حکومتها فراگرفته است. طبیعی است اگر دین، قدرت و ثروت در دست طبقهای خاص متمرکز شد و به شکل ایدئولوژی طبقه حاکمه درآمد، رقیبان خود را تکفیر و مرتد میداند؛ لهذا در تاریخ، دو اسلام در تقابل با هم قرار داشتهاند: یکی اسلامی که عجین با قدرت و حکومت و ابزار دست حاکمان بوده و این اسلام پس از مرگ رسولالله به صحنه آمد و در روزگار امویان چنین اسلامی حاکم شد، و دیگر اسلامی که دنبال تسخیر دلها و ایجاد کلمه «سواء» و انس و الفت و عدالت میان آدمیان بوده است. حضرت علی (ع) جمله زیبایی در نامه به مالک اشتر دارد؛ میفرماید: «فان هذا الدین قدکان اسیرا فی ایدی الاشراریعمل فیه بالهوی و تطلب به الدنیا»؛ این دین در دست بدکاران گرفتار بود، در آن کار از روی هوس میراندند و به نام دین دنیا را میخوردند (نهجالبلاغه، نامه ۵۳). جنایاتی که در غرب به نام اسلام اتفاق میافتد؛ از حمله هولناک یازده سپتامبر تا ترورهای وحشیانه دیگر، ممکن است چند مسلمان افراطی آن را هدایت کنند، آیا باید به پای اسلام و تمامی مسلمانان نوشت و اسلامهراسی را در دنیا تبلیغ کرد؟ مگر تاریخ مسیحیت از این خونریزیها پاک بوده است؟ کدام عاقلی جنایات هولناک قرونوسطی را به پای حضرت مسیح میگذارد و برگرفته از متن انجیل میداند؟ مگر کشتاری که توسط صهیونیستها در فلسطین اشغالی انجام میشود را باید به پای حضرت موسی نوشت؟ چه تعداد از عالمان دین این ترورها را تجویز میکنند؟ چه خوب است کسانی که این جنایات را به پای اسلام و متن میگذارند، با کسی که تسلط بر قرآن دارد به بحث و گفتوگو بنشینند. به فتوای کسی که در مذاهب تکفیری چیزی از اسلام نمیداند، استناد نکنند. از هیچ کجای متن استفاده نمیشود که باید اسلام را با ترور، انفجار، بریدن سر افراد و شمشیر به جلو برد. تبلیغ اسلامهراسی در جهان امروز پدیده مشکوکی است و عملیاتی که برخی به نام اسلام انجام میدهند نیز مشکوک است. کسانی که کاریکاتور پیامبر اسلام را با داشتن بمبی در عمامه میکشند باید دید با چه انگیزهای تعصبات دینی عدهای را تحریک میکنند؟ لازم و شایسته است مدعیان چنین تصوری از اسلام دستکم از یک میلیون مسلمان نظرخواهی کنند که آیا چنین برداشت تروریستی از اسلام را میپذیرید؟ اگر اغلب مسلمانان جواب مثبت دادند سخن شما درست است. «نظرسنجی گالوپ نشان میدهد حمایت از آزادیهای دموکراتیک و حقوق زنان در جهان اسلام بسیار گسترده است. در سنت اسلامی چند اصل وجود دارد که از این آزادیها حمایت میکند (اسپوزینو، یک میلیارد مسلمان واقعاً چگونه فکر میکنند، ص ۵۶، نشر هرمس). راه دوری نمیرویم؛ چند درصد مردم افغانستان اسلام طالبان را قبول کردهاند؟ چند درصد مسلمانان دنیا حکومت طالبان را پذیرفتهاند؟ چند درصد مسلمانان دنیا بر این باورند که زنان باید از تحصیلات عالیه محروم بمانند؟ اکثریت مسلمان امروز به دنبال دموکراسی، آزادی، کرامت انسان و زندگی مسالمت آدمیزادیان در کنار هم هستند. به قول یکی از متفکران سودانی: تأکید اسلام بر توحید و قدرت مطلقه خداوند نیازمند نظامی دموکراتیک است (همان).
در پایان انتظاری که از عالمان دین میرود این است که یکصدا اسلام ترور و خشونت و اسلام طالبانیسم را محکوم کنند. چرا در دنیای اسلام در برابر تبلیغات اسلامهراسی فریادی برنمیآید؟ نمیدانیم.■
پینوشت:
- Sam Harris