بدون دیدگاه

اصلاح اندیشه دینی؛ اصلاح‌گری اعتقادی‌اندیشانه، بازاندیشی انتقادی‌اندیشانه

محمد باقر تاج‌الدین*

 مقدمه

جریان اصلاحِ اندیشه دینی کوشش می‌کند بنا بر برخی الزامات و ملاحظات فکری، تاریخی، فرهنگی و اجتماعی دست به اصلاح اندیشه‌ها و تفکرات دینی درون چارچوب‌های دین خاص یا بیرون از آن چارچوب‌ها بزند. روشن است که اصلاحِ اندیشه دینی بیشتر از آنکه الزامات درون‌دینی داشته باشد مبتنی بر الزامات برون‌دینی است. به‌عبارت ‌دیگر، بروز برخی تحولات و تغییرات فرهنگی و اجتماعی در طول تاریخ موجب شده است که اصلاح‌گران و احیاگران دینی به فکر اصلاح اندیشه دینی برآیند و بنا بر مقتضیات و ضرورت‌های هر زمینه و زمانه تاریخی بخشی از باورها، اعتقادات، آداب‌ورسوم، سنت‌ها، هنجارها و ارزش‌های دینی را به چالش بکشند و به چون‌وچرا درباره آن‌ها بپردازند. به نظر من جریان اصلاح اندیشه دینی حاوی سه جریان و شاخه اصلی است که به‌طور خلاصه بدان‌ها اشاره می‌شود.

جریان اول) جریان اصلاح‌گریِ اعتقادی‌اندیشانه

بنا بر یک برداشت تاریخی و روادارانه آغاز جریان اصلاح دینی در گذشته‌های نسبتاً دور و درازی قابل جست‌وجو و رصد است، به‌گونه‌ای که فقط چند دهه پس از نازل شدن یک دین جریانات احیاگرانه دینی در بین اندیشمندان و متفکران آن دین کم‌کم محل ظهور و بروز یافتند. واقعیت این است که این جریان اصلاح و احیای فکر دینی بیشتر جریانی درون‌دینی بوده است. به این معنا که با الزامات و اصول دینی به سراغ متون دینی رفته و از درونِ دین به آموزه‌ها و گزاره‌های دینی نظرکرده و پاره‌ای از آن‌ها را مورد بررسی و واکاوی قرار داده‌اند. این روند را به این دلیل می‌توان روندی اعتقادی‌اندیشانه دانست که در صدد تقویت اعتقادات دینداران و زدودن برخی ناراستی‌ها در اندیشه و رفتارهای دینی بوده‌اند و از همه مهم‌تر اینکه درصدد رفع شُبَهاتِ به‌وجود آمده در اندیشه‌های دینیِ دینداران برآمده‌اند. به‌عبارت دیگر، برخی متفکران و اندیشمندان دینی که اغلب متکلمان و مفسران دینی را تشکیل می‌دادند گویی در صدد رفع شبهات دینی بوده‌اند و با پیش‌فرض مقدس، کامل و فراتاریخی بودن دین در صدد اثبات حقانیت آن برآمده‌اند و هر آنچه را بیرون از دینشان بوده است باطل فرض کرده‌اند. در این نوع اصلاح‌گری همواره برخی پیش‌فرض‌های از پیش تعیین ‌شده برای این دسته از متفکران وجود داشته که گویی خطوط قرمزی برایشان تلقی می‌شده و توان خروج از آن را نداشتند و در آن دایره و محدوده بسته البته کوشش‌هایی هم به خرج داده‌اند که درخور تقدیر و به‌طریق ‌اولی درخور نقد و واکاوی جدی هستند. به‌طور مثال در جهان اسلام کوشش‌های کسانی چون ابوحنیفه، ابوحامد غزالی متأخر (چراکه غزالیِ متقدم با فلسفه و عقل ورزی بر سرِ مهر بود، اما غزالیِ متأخر با نوشتن تهافت‌الفلاسفه به‌اصطلاح معروف کمر فلسفه را شکست و به عرفان روی آورد و سر در جَیب فروبرد)، ابن‌عربی، مولوی و دیگران همگی در جهت اصلاح اندیشه دینی در قالب و نگاه درون‌دینی و اعتقادی‌اندیشانه بوده‌اند. این دسته از متفکران دینی صرفاً با الزامات درون‌دینی به نقد و بررسی آموزه‌ها و باورهای دینی مسلمانان پرداختند و در جهت فربه‌سازی اندیشه دینی به لحاظ فکری و اعتقادی و چابک‌سازی آن‌ها از طریق زدودن خرافات و نادرستی‌ها و ناراستی‌ها و بازگشت به اصول عقاید ارتدوکسیِ اسلام کوشش‌هایی به خرج دادند. پس می‌توانیم نتیجه بگیریم که این جنبه از اصلاح اندیشه دینی صبغه و سابقه نسبتاً بلندی داشته و مبتنی بر سازوکارهای درون‌دینی و به‌زعم مدعیان و طرفدارانش با هدف زدودن نادرستی‌ها و ناراستی‌های به‌وقوع پیوسته در باورها، آموزه‌ها و اعمال و مناسک دینی و همچنین با هدف بازگشت به سرچشمه‌های راستین دین شکل گرفته است. این روند و جریان اکنون هم در میان متفکران دینی کم و بیش جریان دارد. متفکرانی که معتقدند فکر دینی و دینداریِ دینداران در دوران معاصر به انواع خرافات، بدعت‌ها، انحرافات، آلودگی‌های ذهنی و رفتاری و شبهات آلوده گشته و بر ذِمّه آنان است که این انحرافات را بزدایند و دینداران را به سمت‌وسوی دینِ حقیقی، راستین و ناب هدایت کنند. این نکته را نباید نادیده بگیریم که به‌زعم این دسته از اصلاح‌گران اندیشه دینی ورود هرگونه افکار بیرون دینی برای اصلاح باورها و اعتقادات و رفتارهای دینیِ دینداران موجه و قابل پذیرش نبوده و تمامی کوشش‌ها در این زمینه بایسته است که بر مدار آموزه‌های دینی باشد. به‌عبارت دیگر، برای اصلاح فکر و اندیشه دینی دینداران هیچ‌چیز شایسته‌تر و باصلاحیت‌تر از خودِ آموزه‌های دینی نیست و هر تفکر و اندیشه‌ای که بیرون از دین بیاید ناشایست و ناروا بوده و صلاحیت ورود به این میدان و عرصه را نخواهد داشت.

روشن است که این جریان نتوانسته به عمق تحولات و تغییرات ناشی از دنیای مدرن پی ببرد. به سبب اینکه متفکران و اندیشمندان این نحله و جریان عموماً هنوز در زیست‌جهان سنتی و افق تاریخی دنیای سنت زندگی می‌کنند، لذا از فهم بسیاری از امور مدرن عاجزند و اساساً نمی‌توانند پیوندی منطقی و عقلانی بین این دو جهان سنتی و مدرن ایجاد کنند، بلکه می‌خواهند با استفاده از برخی قواعد و اصول دنیای مدرن برای حفظ و نگهداشت جهان سنت که همانا جهان دین و دینداری‌شان است، بهره بجویند و این البته خیالی عبث و باطل است. بر همین اساس است که راه به‌جایی نمی‌برد و از قضا سرکنگبین صفرا می‌افزاید. این جریان اصلا‌ح‌گری از ضعف‌هایی عمده مانند داشتن نگاه غیرتاریخی، ذات‌گرایانه (اسانسیالیستی)، تنگ نظرانه، متعصبانه، مبتنی بر نظام معرفتی ماقبل مدرن و کلاسیک، ساده‌پنداری و ساده‌سازی امور این جهانی و به‌ویژه امور مدرن و جدید، رنج می‌برد و به همین دلیل نمی‌تواند از دایره تنگ خویش بیرون بیاید و رابطه و دیالوگی مناسب با سایر جریان‌ها و نحله‌ها برقرار کند.

جریان دوم) جریان اصلاح‌گریِ بازاندیشانه

این جریان همانند جریان اعتقادی‌اندیشانه تاریخ نسبتاً طولانی دارد اما اندکی دیرتر شکل گرفته و وارد اندیشه‌های متفکران دینی شده است. جریان بازاندیشانه کوشش می‌کند با استفاده از لوازم و ابزارهای بیرون‌دینی در جهت اعتلای اندیشه‌های دینی و پالودن و تصفیه ناراستی‌ها و بدعت‌ها فراتر از روندهای اعتقادی گام بردارد و نقدهایی را نسبت به برخی روندهای فکری و اندیشگی موجود در جهان دینی متفکران دینی و همچنین پیروان یک دین ارائه دهد تا به یک نقطه روشن و درست در این زمینه دست یابد. بازاندیشان کسانی هستند که کوشش می‌کنند تا حدودی از جزم‌ها و تعصبات دینی دور شوند و دست بردارند و از سرِ تأمل و تفکر اندیشه‌های دین را مورد واکاوی مجدد قرار دهند و مهم‌تر اینکه کوشش می‌کنند از جریانات فکری و فرهنگی بیرون از دین مانند عقلانیت، علوم و دانش‌های موجود به سود دین استفاده کنند تا قادر به پاسخ‌گویی پرسش‌ها و شبهات مطرح‌شده درباره امور دینی باشند. ازنظر این دسته از متفکران دینی استفاده از عقلانیت و دانش‌های موجود تا آنجا مجاز و رواست که بتوانند گره‌هایی را که برای اندیشمندان دینی ایجادشده است باز کنند و راه برون‌رفت از بن‌بست‌ها و فروبستگی‌های موجود را نشان دهند. این بازاندیشان هرگز به خود اجازه نمی‌دهند که پرسش‌های بنیادی درباره چندوچون امور دینی در ذهن و ضمیرشان شکل بگیرد و یا اینکه چنین روندهایی موجب سست شدن ایمان و اعتقاداتشان بشود و به قول مشهور دچار استحاله فکری و یا انحراف از دین بشوند. به‌عبارت‌ دیگر، ابزارهای بیرون دینی مانند عقل و عقلانیت یا علوم و دانش‌های موجود به ذات خود ارزش وجودی چندانی ندارند و فضیلتی بر آن‌ها مترتب نیست، مگر برای رفع شبهات موجود و یا کمک برای اعتلای اندیشه‌های دینی و دین. بازاندیشان دینی اگرچه اجازه ورود لوازم و ابزارهای برون دینی به منطقه فکری دینی را می‌دهند اما این جواز اولاً موقتی است و گذرا، ثانیاً فقط برای عبور از گردنه‌های صعب‌العبور فکری مورد استفاده قرار می‌گیرند، ثالثاً هیچ‌گاه به رسمیت شناخته نمی‌شوند و جایگاهی درون دین پیدا نمی‌کنند و رابعاً پس از مورد استفاده قرار گرفتن باید که این منطقه را ترک کنند و به کناری نهاده شوند.

متکلمان، مفسران و فیلسوفان اسلامی-البته نه همه آن‌ها که نباید نگاه یکپارچه‌ای نسبت به آنان داشت- ازجمله گروه‌هایی هستند که در این جریان قرار می‌گیرند و کوشش کرده و می‌کنند اصلاح‌گری بازاندیشانه داشته باشند و در این مسیر گام بردارند. شخصیت‌هایی چون بوعلی سینا، ابونصر فارابی، ابن تیمیه، امام فخر رازی، ابن‌خلدون، ملاصدرا، و در دوران معاصر کسانی چون شیخ محمد عبده، رشید رضا، حسن البنا، اقبال لاهوری، شیخ محمود شلتوت، سید جمال‌الدین اسدآبادی، یحیی دولت‌آبادی، شیخ هادی نجم‌آبادی، محمدحسین نائینی، سید محمدحسین طباطبایی، سید محمود طالقانی، مرتضی مطهری، محمدتقی جعفری، حسینعلی منتظری، مهدی حائری یزدی و برخی دیگر را می‌توان در این جریان دسته‌بندی کرد.

لازم به تذکر است که به‌رغم وجود برخی وجوه مشترک در بین این متفکران بازاندیشی که از آنان نام بردیم باید توجه داشت که برخی تفاوت‌های بعضاً جدی هم در بین این متفکران وجود دارد که نباید مورد غفلت قرار گیرد. به‌طور مثال برخی از این متفکران اهل تسنن و برخی دیگر اهل تشیع هستند و از این منظر ضمن وجود تفاوت‌های فکری و نظری در بینشان انتقاداتی نیز به یکدیگر وارد می‌دانستند که در آثار و مکتوبات آن موجود است.

جریان سوم) اصلاح‌گریِ انتقادی‌اندیشانه

این جریان کاملاً متأثر از عصر روشنگری و به‌ویژه تحولات مربوط به انقلاب صنعتی و سر برآوردن جریان مدرنیته بود که بسط و گسترش و شدت و حِدّت قابل‌توجهی یافته است. درواقع، این انقلاب علمی و فکری و گسترش عقلانیتِ جدید بود که به چون‌وچرا کردن در آموزه‌ها، باورها و گزاره‌های دینی انجامیده و سرعت تحولات و تغییراتِ آن را دو صدچندان کرده است. به‌عبارت‌دیگر، بسط و گسترش عقلانیتِ جدید، علوم و دانش‌های جدید و اخلاقِ جدید که به‌نوعی ریشه‌های مدرنیته بودند، در بسط و گسترش اصلاح گریِ انتقادی‌اندیشانه بسیار مؤثر و دخیل بودند. ایجاد روحیه نقادی و پرسشگری، شکل‌گیری عقلِ خود بنیاد، خلق سوژه، صورت‌بندی قوانین علمیِ جدید، ایجاد تفکر انسان گرایانه (اومانیسم)، بروز تفکر سکولار، و برخی جریانات و تحولات اجتماعی و فرهنگی دیگر همگی در سر برآوردن این جریان دخالت تمام‌عیار داشته‌اند. این جریان برخلاف دو جریان پیشین عمر چندان دراز آهنگی ندارند و عمدتاً در ۱۵۰ سال اخیر شکل‌گرفته‌اند و وارد جهان‌اندیشگی و تفکر متفکران و اندیشمندان دینی شده‌اند. اندیشمندان این جریان عقلانیت و دانش‌های جدید را کاملاً به‌رسمیت شناخته و فراتر از دو جریان قبلی بیشتر از آنکه به درون دین نظر داشته باشند به لوازم و ابزارهای برون دینی مانند عقلانیت، قوانین علمی مربوط به علوم جدید، توجه و امعان نظر دارند و برای آن‌ها شأن و جایگاه قابل قبولی قائل‌اند و در مواردی هم آن‌ها را رقیب جدی و مردافکنی برای دین تلقی می‌کنند. متفکران این جریان به‌خوبی می‌دانند که دوران اندیشه‌ها و تفکرات سنتی تا حدودی به سر آمده و با روندهای تئولوژیک و یا ایدئولوژیک نمی‌توان به مصاف و رویارویی این تازه‌نفس‌ها و تازه‌واردان عرصه اندیشه و تفکر و دانش رفت و لاحول گویان پیروز و برنده از این میدان نبرد نابرابر و بسیار هول‌انگیز بیرون آمد.

این جریان به این دلیل انتقادی‌اندیشانه نام گرفته است که در بسیاری از آموزه‌ها و اندیشه‌های دینی با استفاده از لوازم و قواعد برون‌دینی به چون‌وچرا می‌پردازد و نقد و پرسشگری خود را تا انتها و برای رسیدن به یک پاسخ قانع‌کننده و معقول و مقبول ادامه می‌دهد و در این مسیر خطوط قرمز چندانی برای خود قائل نیست. متفکران این عرصه یافته‌ها و داشته‌های عقلانی و علمی که بیرون از دین قرار دارند را موقتی و بی‌ریشه و مایه نمی‌دانند و به همان میزان که به آموزه‌ها و گزاره‌های دینی دل‌دادگی دارند به همان میزان دل در گرو عقل و خرد و دانش‌های مدرن می‌دهند و اساساً معتقدند که درون این متن و بطن فرهنگی و علمی و فکری جدید باید روزگار سپری کرد و دین را فهمید و بدان عمل کرد. این متفکران با قرائت کاملاً جدید و نوگروانه از متون دینی به پلورالیسم (تکثرگرایی) دینی و تکثر در دینداری می‌اندیشند و آن را به‌رسمیت می‌شناسند. متفکران این جریان عموماً اخلاق را برتر از دین می‌نشانند و برای امور اخلاقی وجهی مستقل از دین قائل‌اند و در این مسیر بسیار کوشا و جدی هم می‌نمایند. از نظر آنان اگر احکام و آموزه‌های دینیِ صادر شده از سوی فقیهان و متکلمان و مفسران دین نسبتی با اخلاق در دوران جدید نداشته باشند ارزش عمل کردن ندارند و حتی در مواردی باید به کناری نهاده شوند.

برخی از متفکران و اندیشمندان این جریان عبارت‌اند از: علی عبدالرازق،  طه حسین، احمد صبحی منصور،  فضل‌الرحمن، نصر حامد ابوزید،  محمد عابد جابری،  عبدالمجید شرفی تونسی، طارق رمضان،  مهدی بازرگان،  علی شریعتی، احمد قابل، عبدالکریم سروش،  محمد مجتهد شبستری، عبدالعلی بازرگان، مصطفی ملکیان، آرش نراقی و  ابوالقاسم فنایی. همانند متفکران دو جریان پیشین که از آنان نام بردیم در این جریان هم به‌رغم اشتراکات فراوانی که در بینشان دیده می‌شود باید تفاوت‌ها و اختلافات بین آنان را نیز مدنظر داشته باشیم.

نتیجه‌گیری

هر سه جریان اعتقادی‌اندیشانه، بازاندیشانه و انتقادی‌اندیشانه اگرچه دل در گرو دین دارند، بازگشت به دین را در سر می‌پرورانند و هیچ‌کدام بریده از دین نیستند، اما در عین‌ حال تفاوت‌های بنیانی و بارز در بین آنان وجود دارد. جریان اول بیرون از دین هیچ امر مستقل، واجد ارزش و قابل اعتبار را جست‌وجو نمی‌کند و هر امر غیردینی را بی‌ارزش یا کم‌ارزش، غیرقابل اعتنا، گذرا، موقتی، غیراصیل، بی‌ریشه، زمینی، غیرآسمانی و فناپذیر می‌پندارد. بر اساس این جریان فقط و فقط باید به دین رجوع کرد و درون دین زیست و بر اساس آموزه‌ها و احکام اصیل دین زندگی این جهانی را سروسامان داد و اینکه هیچ‌چیز به‌جز دین نمی‌تواند انسان را نجات دهد و از مشکلات و گرفتاری‌ها رها سازد. همچنین ازنظر متفکران و  اصلاح‌گران این نحله برخی غرض‌ورزان و بدطینتان و دین‌ستیزان بدعت‌ها و خرافات و انحرافاتی در دین ایجاد کردند که لازم است در جهت زدودن این خرافات و بدعت‌ها اقدام کرد و اسلام راستین، اصیل و ناب را برای همگان عرضه نمود. از سوی دیگر، تمامی مشکلات بشر امروز روی‌گردانی از دین و آموزه‌ها و احکام دینی است و اگر دینداران به‌خوبی بر اساس آموزه‌ها و احکام دین عمل کنند تمامی گرفتاری‌هایشان برطرف خواهد شد و روی سعادت و خوشبختی را خواهند دید. نکته کلیدی درباره این جریان این است که اصلاح گری دینی را تنها در بازگشت به دین ارتدوکسی و پای بندی حداکثری به اصول و آموزه‌های دینی می‌داند. اگر اصلاحی باید صورت بگیرد فقط در برخی خرافات و بدعت‌هایی است که بدخواهان و غرض‌ورزان نسبت به دین ایجاد کرده‌اند. همچنین می‌توانیم بگوییم که در این جریان اگر اندیشه‌ای شکل‌گرفته است همانا اندیشه‌ای «جدلی» بوده است و نه اندیشه‌ای معطوف به «فهم حقیقت». به‌عبارت‌دیگر جریان اعتقادی‌اندیشانه بیشتر از آنکه سودای فهم حقیقت را داشته باشد، سودای اثبات باورها و اعتقادات از پیش تعیین شده و مفروض گرفته شده خویش را دارد. لذا در این جریان فکری هیچ‌گاه «تفکر اصیل» به معنای پرسش از بنیادها به آن مفهومی که در سایر جریان‌های اصلاح گری مشاهده می‌کنیم، شکل نگرفته است.

جریان دوم اما کمی پا را فراتر نهاده و با استفاده از قواعد و لوزام بیرون دینی در جهت اصلاح برخی رویه‌های نادرستی اقدام می‌کند که در بین دینداران بروز کرده است. از نظر این جریان متناسب با تحولات و تغییراتی که در شرایط اجتماعی و فرهنگی آدمیان رخ می‌دهد باید اصلاحاتی هم در برخی امور دینی هم ایجاد شود تا بلکه بتوان از برخی مشکلات و بن‌بست‌های احتمالی رهایی یافت. تفکر بازاندیشانه اگر چه هنوز تا رسیدن به تفکری اصیل که بتواند پرسش از بینادها داشته باشد فاصله‌ای بسیار دارد، اما در مقایسه با تفکر اعتقادی‌اندیشانه تا حدودی کوشش‌هایی در این مسیر مصروف داشته است و چنین کوشش‌هایی می‌تواند مقدمه‌ای برای راه‌یابی به تفکر انتقادی در آینده باشد. اما در هر صورت این جریان نتوانسته به عمق تحولات و تغییرات ناشی از دنیای مدرن پی ببرد. به سبب اینکه متفکران و اندیشمندان این نحله و جریان عموماً هنوز در زیست‌جهان سنتی و افق تاریخی دنیای سنت زندگی می‌کنند، لذا از فهم بسیاری از امور مدرن عاجز هستند و اساساً نمی‌توانند پیوندی منطقی و عقلانی بین این دوجهان سنتی و مدرن ایجاد کنند، بلکه می‌خواهند با استفاده از برخی قواعد و اصول دنیای مدرن برای حفظ و نگهداشت جهان سنت که همانا جهان دین و دینداری شان است، بهره بجویند و این البته نشدنی است. این جریان اصلاح گری برخی ویژگی‌های زیر را با خود دارد: داشتن نگاه غیر تاریخی؛ ذات‌گرایانه (اسانسیالیستی)؛ مبتنی بر نظام معرفتی ماقبل مدرن و کلاسیک؛ ساده‌پنداری و ساده‌سازی امور این جهانی و به‌ویژه امور مدرن و جدید؛ جدلی‌اندیشی؛ ایدئولوژی‌اندیشی؛ تئولوژی‌اندیشی؛ واقف نبودن به سایر نظام‌های معرفتی در جهان جدید؛ نداشتن دغدغه فهم حقیقت، تاریخ، انسان، جهان و هستی؛ تعهد به دفاع از باورهای از پیش تعیین ‌شده خویش؛ تعهد به مفروضات از پیش پذیرفته‌ شده؛ استفاده ابزاری از عقل، منطق، استدلال و دانش‌های روز به‌منظور اثبات حقانیت و درستی پاره‌ای از باورها و اعتقادات مربوط به خود و برخی ویژگی‌های دیگر.

جریان سوم اما در سر دیگر این طیف قرار دارد که به عقل خودبنیاد باور دارد و از این منظر به طرح پرسش‌های بنیادین می‌پردازد و برای عقلانیت، منطق، دانش و استدلال جایگاه و شأن خاص و ویژه‌ای قائل است. این جریان، انتقادی‌اندیشی را تا مرزهای نامشخصی ادامه می‌دهد و برای فهم حقیقت، انسان، جهان و هستی هرگونه کوشش و تلاشی را به‌کار می‌گیرد و آنچه برایش مهم و اساسی است فهم حقیقت است و نه اثبات حقانیت و درستی باورها و اعتقاداتش. نگاه مسلط در این جریان نگاه تاریخی، عقلانی، معرفتی، غیرذات‌گرایانه، نسبی، انسانی، اخلاقی، استعلایی و متافیزیکی است و از دیالوگ مستمر با سایر نظام‌های معرفتی استقبال می‌کند. این جریان اصلاحی مدرنیته را به‌خوبی درک کرده و می‌داند که زیستن دینی در جهان معاصر بدون درک و فهم این جهان و با روش‌های غیرمدرن بسیار دور از انتظار و سخت خواهد بود و به نتایج ممکن و مطلوب هم نخواهد رسید. متفکران و اندیشمندان وابسته به این جریان به‌خوبی می‌دانند که اندیشه‌های ایدئولوژیک و تئولوژیک راه به‌جایی نخواهند برد و باید که سایر نظام‌های معرفتی را به‌رسمیت بشناسند و از طریق دیالوگ مستمر با آن‌ها راه برون‌رفت از رنج ها و گرفتاری‌های بشر امروز را جست‌وجو کنند. آنان به‌خوبی می‌دانند که دین راه نجات‌بخش برای بشر امروز است، اما قرائت و برداشت امروزین و نوگرایانه است که چنین راه نجاتی را نشان می‌دهد و نه قرائت‌های بنیادگرایانه و سنتی و نه قرائت‌هایی که برای انسان و اخلاق، ارزش و جایگاهی قائل نیست.

 چشم‌انداز ایران: آیا فضای اصلاح دین این است که عناصر اصلی دین یعنی خدامحوری و معادباوری باید تغییر کند؟ و این در حالی است که می‌دانیم همه دینداران این دو محور را باور دارند. انبیا نیز در طول تاریخ بر این دو محور تأکید داشتند و از ابتدا بر این باور بودند که خدا را اثبات و انکار نمی‌توان کرد؛ بلکه خدای خالق آسمان و زمین را باید در امور روزمره و ریزمره نهادینه کرد. دستاوردهای علمی اخیر هم به این نتیجه رسیده که خدا را اثبات و انکار نمی‌توان کرد.

مرحوم آیت‌الله طالقانی در کتاب ارزشمند پرتوی از قرآن در توشه‌گیری‌های ایشان از سوره آل‌عمران بدین مضمون می‌نویسند: «با وجود کتاب تورات چه نیازی به کتاب انجیل بود و با بودن انجیل چه نیازی به قرآن بود؛ این در حالی است که هر سه کتاب؛ کتاب هدایت و نور بوده و هستی‌محور و معادباورند. پس اصلاح دینی به چه معناست؟ پاسخی که به این پرسش داده‌اند مقوله «زمان در متن دین» است که شریعت در انجیل متفاوت است. شریعت در تورات و شریعت در قرآن متفاوت است. از شریعت تورات و انجیل؛ ایشان قبض و بسط در شریعت – نه فهم ما از شریعت – را می‌پذیرند. (آیه ۵۰ سوره آل‌عمران) در این آیه بخشی از رسالت عیسی (ع) در حلال کردن بعضی از حرام‌هایی است که در قوم بنی‌اسرائیل رایج بوده است. به‌نظر می‌رسد این نوع اصلاح دینی که در قرآن آمده و مرحوم طالقانی به آن پرداخته، متفاوت از سه نحله اصلاح دینی است که در مقاله آمده است. در این باره می‌توان به کتاب زمان در متن دین نیز مراجعه کرد.  

توضیح اینکه وقتی الله اکبر اساس دین است یعنی هر تصوری که از خدا داریم با خود خدا تفاوت دارد و بایستی به تصور برتر دست یافت و این می‌تواند اساس اصلاح دینی هم باشد.

* دکترای جامعه‌شناسی، استادیار دانشگاه آزاد اسلامی

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط