بدون دیدگاه

اعتیاد نمود بیرونی معضلات اجتماعی

 

گفت‌وگو با مهرداد احترامی

احمد هاشمی: نشریه چشم‌انداز ایران در شماره‌های پیشین گفت‌وگوهایی درباره معضل اعتیاد با صاحب‌نظران انجام داده است. در این شماره با دکتر مهرداد احترامی، روان‌پزشک و کارشناس مرکز توسعه پیشگیری و درمان اعتیاد سازمان بهزیستی کشور، گفت‌وگو کردیم. وی معتقد است وقتی افراد لذت موفقیت را درک کنند و در امور اجتماع مشارکت کنند، کمتر در خطر ابتلا به اعتیاد قرار می‌گیرند.

 

لطفاً در آغاز مختصری درباره تاریخچه برنامه‌های پیشگیری در ایران بگویید.

تا پیش از سال ۱۳۷۵ برنامه مدونی برای پیشگیری از اعتیاد نداشتیم. در آن سال سازمان بهزیستی که آن زمان بخشی از وزارت بهداشت بود برنامه جامع پیشگیری از اعتیاد را تدوین کرد. تکیه این برنامه بر دخالت دستگاه‌های دولتی ازجمله صدا و سیما و استانداری‌ها به‌عنوان نماینده دولت در استان بوده و به آگاه‌سازی توجه بیشتری شده بود. این برنامه در سطح کلان خیلی مشارکتی تعریف نشد. در چند استان کار پیش رفت. پس از مدتی هم آقای دکتر نارنجی‌ها و خانم تهرانی مطالعه‌ای روی آن انجام دادند و نقاط قوت و ضعف آن را بررسی کردند؛ البته پیش از سال ۷۵ برنامه‌هایی برای پیشگیری از اعتیاد وجود داشت، اما برنامه مدون کشوری تدوین نشده بود. برای نمونه در سال ۶۸ مطرح شده بود که باید درباره اوقات فراغت و موضوع معنویت و ورزش جوانان امکاناتی فراهم کنند. در همان سال این موضوع مطرح شد که صدا و سیما و وزارت بهداشت در ستاد مبارزه با مواد مخدر عضو شوند. در ستاد تا پیش از آن بیشتر، دستگاه‌های امنیتی و نظامی فعال بودند. تصور بر این بود که با ورود این دستگاه‌ها به ستاد، به مفهوم پیشگیری و آگاه‌سازی و مشارکت مردم هم توجه شده است. موضوع حساس‌سازی مسئولان و تصمیم‌گیران و ایجاد نگاه علمی به موضوع اعتیاد، از اهداف اصلی برنامه‌ها در سال‌های پس از جنگ بود. آن زمان موضوع اطلاع‌رسانی عمومی در مورد عوارض مصرف مواد مطرح شد که این مسئله بعداً خودش را به شکل کارزارهای رسانه‌ای نشان داد و بیشتر به شکل تبلیغات و آموزش بود. این کارها شبیه مدل‌های پنجاه سال پیش کشورهای اروپایی بود؛ یعنی ایجاد ترس خیلی زیاد که طبیعتاً این روش خیلی موفق نخواهد بود. این روش ایجاد ترس هنوز هم به شکل‌های مختلف ادامه دارد. نخستین کاری که برای پیشگیری افراد از انجام یک رفتار انجام می‌دهیم این است که آدم‌ها را از آن کار بترسانیم، در حالی‌ که دلایل مختلف وجود دارد که این ترس ممکن است تأثیر نداشته باشد.

آسیب‌های ایجاد ترس چیست و جایگزین آن چه روشی است؟

وقتی ما تصمیم می‌گیریم یک رفتار را انجام بدهیم یا انجام ندهیم، بر اساس مجموعه اطلاعاتی که داریم در ذهنمان سود و زیان آن را در یک ترازو می‌گذاریم و می‌سنجیم که انجام دادن آن کار برایمان فایده بیشتری دارد یا انجام ندادن آن. ترس می‌تواند به ما بگوید این رفتاری که تو انجام خواهی داد چه ضررهایی به تو می‌زند. برای اینکه این تنبیه بازدارندگی لازم را داشته باشد، باید آن را با احتمال زیاد «ممکن» فرض کنیم. همچنین باید زمان دچارشدن به این آسیب‌ها را «نزدیک» بدانیم؛ مانند جریمه‌های ماشین نباشد که تا سال‌ها بعد و زمان فروش خودرو که ناگزیر به پرداخت آن نیستیم، زیرا تأثیرش را برای تصمیم‌گیری در حال حاضر یا در آینده نزدیک از دست می‌دهد. نکته بعدی این است که این تنبیهات باید متناسب با رفتار ما باشد و اغراق‌آمیز نباشد، به ترتیبی که ما بگوییم این که ممکن نیست. این سه ویژگی باید باشد تا ترس ما منجر به تغییر رفتار شود.

بر اساس همین نکات، باید بدانیم چه نوع گزاره‌هایی را به کار ببریم و چگونه افراد را از انجام رفتار بر حذر داریم. برای نمونه اگر به یک جوان بگوییم سیگار نکش، چون در شصت‌سالگی سرطان می‌گیری، می‌گوید کو تا شصت‌سالگی، ولی اگر بگوییم دندان‌هایت زرد می‌شود و دهانت بو می‌گیرد و در روابطت اختلال ایجاد می‌شود، تأثیر بیشتری دارد. گاهی در گذشته آن‌قدر مفاهیم انتزاعی در تبلیغات استفاده می‌شد که کسی متوجه نمی‌شد اصلاً منظور از آن چیست؛ یعنی، هم استراتژی، هم تاکتیک و هم محتوا اشکال داشت.

نکته دیگر این است که ایجاد ترس اگر از حدی بگذرد خودش هیجان ایجاد می‌کند. رفتن به سمت مسائلی که بسیار خطرناک‌اند برای برخی افراد ممکن است جالب باشد. این مسئله حتی درباره برخی افراد به‌صورت رابطه ناایمن با افراد HIV مثبت بروز می‌کند، هیجان اینکه چگونه توانستند از این خطر بگریزند برایشان جذاب است. این نکات به ما می‌گوید که مدل آگاه‌سازی درباره عوارض یک کار چگونه باید باشد که به تغییر رفتار کمک کند. درنهایت باید به سبک و‌سنگین کردن منافع و مضار یک رفتار کمک کنیم. طبیعتاً این موضوع نیازمند آن است که فرد از کودکی یاد گرفته باشد درست مسئله را بشناسد و به‌درستی آن را حل کند. همچنین بتواند در شرایط مختلف تصمیم‌گیری کند؛ یعنی والدگری خوبی را تجربه کرده و مراحل رشد را به شکلی مناسب طی کرده باشد.

درباره اینکه به‌عنوان جایگزین ایجاد ترس چه کارهایی می‌شود کرد، یکی از کارها آگاه‌سازی از عوارض، چه عوارض فردی و چه عوارض اجتماعی است؛ یک بخش دیگر کار این است که ما ببینیم چرا افراد به سراغ مصرف مواد می‌روند و آن زمینه‌ها را کاهش دهیم. مثلاً کسی زمان فراغت زیادی دارد و نمی‌داند چگونه آن را پر کند. در این مورد فعالیت‌هایی برای پرکردن این زمان می‌تواند کمک کند. اگر فردی ارتباطات ناسالمی با آدم‌هایی دارد که هنجارهای اجتماعی را رعایت نمی‌کنند، اصلاح این روابط می‌تواند کمک کند.

نکته دیگر این است که بدانیم چه رفتاری وجود دارد که می‌تواند ما را به موفقیت برساند؛ مثلاً درس بخوانیم، ورزش کنیم، به مسافرت برویم یا پول به دست بیاوریم؛ و یک مسئله اصلی این است که فرد باور کند حرکت در جهت هنجارهای جامعه برای فرد ممکن و عملی است.

موضوع دیگر این است که والدین چگونه به کودک کمک کنند تا مراحل طبیعی رشد خود را طی کند. برخی از روان‌پزشکان اعتقاد دارند نطفه اعتیاد تا پیش از سه‌سالگی بسته می‌شود. در آن سن است که کودک می‌تواند احساس کند دنیا جای امنی است و می‌تواند در آن به موفقیت برسد. دنیا جایی است که می‌شود دوستش داشت. دنیا جایی است که ما با شناخت قوانین حاکم بر آن برای خودمان آرامش و آسایش کسب کنیم. مثلاً کودک اگر بداند غذا درست بخورد به او کیک هم می‌دهیم. نگوییم که چه غذایت را بخوری و چه نخوری از کیک خبری نیست یا در هر صورت کیک را به او بدهیم؛ یعنی، یاد بگیرد که رفتار با نتایج آن ارتباط دارد و اوست که با انتخاب یک رفتار نتایج آن را برای خود ایجاد می‌کند و مسئولیت نتایج با خودش خواهد بود.

آمارهایی که اخیراً درباره اعتیاد ارائه ‌شده وضعیت چندان مناسبی را نشان نمی‌دهد. آیا شما با این نظر موافق هستید که ما در مبارزه با معضل اعتیاد شکست خورده‌ایم؟

این پرسش کمی مبهم است. ابتدا باید بدانیم اعتیاد چیست. اعتیاد نتیجه یک برنامه‌ریزی بلندمدت است یا به‌عبارتی عدم برنامه‌ریزی، گفته می‌شود برنامه‌ریزی نکردن برای موفقیت مساوی برنامه‌ریزی‌کردن برای شکست است، اعتیاد نتیجه شرایطی محیطی است که از کنترل ما خارج است و نیز تغییر و تحولات مربوط به روندهای معلول دوران گذار است. این سه عامل دست‌به‌دست هم داده‌اند. یکسری عوامل دیرین هم وجود دارد که نیازمند مطالعه هستند؛ مانند ذخیره ژنتیکی در این منطقه. درمجموع با توجه به این شرایط باید دید کجا بودیم و حالا کجا هستیم.

اعتیاد درواقع بخش بیرون‌آمده کوه یخی است که شامل معضلات اجتماعی دیگر است؛ یعنی، اگر به فرض ما بتوانیم جلوی پدیده اعتیاد را با واکسن بگیریم این معضلات در جای دیگر بروز می‌کنند و مثلاً ممکن است طلاق و کودک‌آزاری و خشونت بیشتر شود. مجموعه معضلات اجتماعی مانند بادکنکی است که پر از آب شده و هر گوشه را فشار بدهیم طرف دیگر بیرون می‌زند، مگر اینکه بادکنک بترکد.

به‌طور مشخص درباره اینکه آیا ما در برابر اعتیاد شکست خوردیم یا نه، من فکر می‌کنم جداکردن اعتیاد از دیگر معضلات کار نادرستی است. ما در برخورد با آسیب‌های اجتماعی خیلی موفق نبوده‌ایم، شاید در بخش اعتیاد از بخش‌های دیگر موفق‌تر هم بوده‌ایم. در مطالعه سال ۵۵، در تهران ۵/۲ درصد شیوع اعتیاد داشتیم یا پیش از آن در سال‌های نخستین قرن جدید آمارهای ۱۴ درصد و ۲۲ درصد و بیشتر هم داشته‌ایم، در این صد سال اتفاقاً توانسته‌ایم اعتیاد را کنترل کنیم و آمار در مجموع کاهش یافته است، ولی درباره برخی معضلات دیگر این اتفاق نیفتاده است. اگر این پرسش را بپرسیم که آیا می‌توانستیم برنامه‌هایی تدارک ببینیم که شیوع و بروز کمتری داشته باشیم، من می‌گویم بله می‌توانستیم.

اگر بخواهیم برنامه‌هایی را که در زمینه کاهش اعتیاد انجام شده است بررسی کنیم، باید نگاهی به عملکرد برخی نهادها داشته باشیم. همان‌طور که گفتید در سال ۶۸ بنا شد برخی دستگاه‌ها برنامه‌هایی برای آگاه‌سازی داشته باشند. جوانی که حالا ۳۶ ساله است، در سال ۶۸ اول ابتدایی بوده است و به‌نظر می‌رسد اگر این کار از آن زمان به‌صورت بهتر انجام می‌شد، الآن مشکلات کمتری داشتیم. در حال حاضر وضعیت آموزش و آگاه‌سازی در مدارس را چگونه می‌بینید؟

البته اطلاعات دقیق این موضوع را می‌توان از مسئولان آموزش‌ و پرورش گرفت. ما می‌توانیم انتظارمان را از مسئولان آن بگوییم. چند نهاد اصلی در مراحل رشد کودک مؤثرند: نهاد خانواده؛ نهاد آموزش‌ و پرورش، رسانه و برخی نهادهای حمایتی دیگر که کودک را در مسیر نرمال رشد قرار می‌دهند.

کودک در مراحل رشد باید به فردی تبدیل شود که اضطراب بیهوده و مشکلات روان‌شناختی پاسخ‌ داده‌ شده نداشته باشد. چنین فردی می‌تواند قوانین جامعه را بپذیرد. فکر کند که وظیفه‌ای در قبال جامعه دارد و جامعه در قبال او وظایفی دارد. باید فکر کند تا آخر زندگی از ارزشمندی تلاش برخوردار باشد. باید بتواند در موضوعاتی که به او مربوط است مشارکت کند. فکر کند که دنیا آن‌قدر جای سختی نیست که از پس آن برنیاید و ناامید نشود. نهادهای مختلف باید چنین ویژگی‌هایی را در کودک ایجاد کنند تا او بتواند مسیر زندگی را به‌خوبی طی کند. اگر این اتفاق نیفتد، آسیب‌ها به سراغ کودک می‌آید. حالا باید ببینیم نهادهای مختلفی که درباره آن‌ها حرف زدیم، این کارها را وظیفه خودشان می‌دانستد یا نه.

به‌طور سنتی ما فکر می‌کنیم وظیفه اصلی آموزش ‌و پرورش دادن اطلاعاتی درباره خواندن و نوشتن و تاریخ است: تاریخ نه به‌معنای تاریخ اندیشیده، به‌معنای از برکردن تواتر برخی اتفاقات و در بسیاری مواقع مربوط به پادشاهان است. اینکه دانشی که کودک به دست می‌آورد چه کمکی به فرآیند رشد او می‌کند کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. یک موضوع دیگر این است که آموزش ‌و پرورش سعی کرده به کودکان بقبولاند که شما باید انسان‌های تابعی باشید، نه آدم‌های مشارکت‌جو؛ چوب استاد به ز مهر پدر؛ البته بدیهی است که از وظایف اصلی تمام نهادهای آموزشی، یاددادن نظم اجتماعی به‌مثابه ابزاری برای حفظ ساختاری است که در آن می‌توان به تکامل بشر کمک کرد، اما هرگز بشر از طریق چیزی به‌جز مشارکت در سرنوشت خویش و حتی موضوعات روزمره به تکامل نخواهد رسید. این مفهوم توانمندشدن و اقتدارافزایی از وظایف اصلی نهادهای آموزشی و پرورشی است. این موضوع هم در دوره‌های مختلف با توجه به اینکه چه کسی در مقام مسئولیت قرار داشته متفاوت بوده است. همان‌طور که گفتم بخش مهمی از رشد و تکامل افراد به این مربوط می‌شود که فرد بتواند مشارکت کند. باید مانند بسیاری از کشورها برای مشارکت اجتماعی واحد درسی اختصاص پیدا کند. تحلیل مسائل اجتماع و دست‌کم حل‌کردن مشکلات شخصی در اجتماع جزو مسائل مهم است که ما کمتر به آن پرداخته‌ایم.

به‌نظر می‌رسد نهاد آموزش ‌و پرورش می‌تواند فعالیت بیشتری انجام دهد. در آنجا معاونتی وجود دارد که با افت‌ و خیزهایی که در سال‌های اخیر از نظر بودجه و کارکنان و نیز اهمیت قائل شدن برای نظراتش داشته، کارهای جدی در حال انجام شدن در دست دارد. ما امیدواریم این اقدامات مؤثر باشد، اما تأثیر این کارها به بخش‌های دیگر این سیستم هم مربوط است. برای نمونه وقتی سدی به نام کنکور وجود دارد، دانش‌آموز به‌جای کلاس مهارت‌های زندگی به کلاس کنکور می‌رود، یعنی موفقیت خود را در جایی دیگر جست‌وجو می‌کند. در این موقعیت رسانه‌ها وظیفه مهمی داشته‌اند.

رسانه‌ها چطور می‌توانند در بهبود اوضاع مؤثر باشند، درحالی‌که نقد جدی به عملکرد آن‌ها وجود دارد؟ برای نمونه حتی اگر فرض کنیم کار صدا و سیما تنها اطلاع‌رسانی درباره عوارض اعتیاد باشد و انتظار نداشته باشیم مثلاً انیمیشن‌هایی برای رشد کودک بسازد، باز هم نقطه امیدبخشی دیده نمی‌شود. انگار این معضل مسئله رسانه ملی نیست.

در ظاهر خیلی به موضوع اعتیاد توجه می‌شود. امکان ندارد روزنامه‌ها، مجله‌ها و شبکه‌های تلویزیونی را دنبال کنید و بحثی از آسیب‌های اجتماعی نشود، اما تکرار صورت‌مسئله راه‌حل نیست. مهم است که بگوییم حالا چکار باید کرد. به‌نظر می‌رسد که رسانه‌ها چند کار جدی را باید انجام دهند و اطلاع‌رسانی از عوارض مصرف کوچک‌ترین بخش کاری است که می‌توانند انجام دهند.

عوامل ایجاد معضلات اجتماعی به هم مرتبط‌اند و ظهور و بروزشان برای افراد مختلف فرق می‌کند؛ برای یکی به شکل طلاق درمی‌آید، برای دیگران ممکن است به شکل تن‌فروشی، اعتیاد، خشونت و بزه نمایان شود. این‌ها همه چهره‌های مختلف یک پدیده‌اند. حال این پرسش مطرح است که آیا در یک جامعه مردم‌سالار رسانه‌ها می‌توانند روی این عوامل تأثیر بگذارند؟ پاسخ این است که بله اصلاً رسانه‌ها برای همین به وجود آمده‌اند. ثبت اخبار و حوادث تنها قدم نخست است و پیداکردن ریشه معضلات و اینکه چطور می‌شود از آن‌ها عبور کرد و جلوی تکرارشان را گرفت، جزو مسائلی است که رسانه‌ها می‌توانند به آن بپردازند.

بخشی از کارهای رسانه‌ها باید کارهای پژوهشی در حوزه افکارسنجی باشد. تحقیق درباره اینکه پدیده‌ای که اتفاق می‌افتد چه ربطی به مردم دارد و چه نسبتی با دستگاه‌های مسئول دارد و چه ربطی به مشکلات محیطی دارد. اینکه رسانه‌ها از شعارها عبور کنند و به ریشه‌ها بپردازند و به مشارکت مردم به‌عنوان بخش جدی از تغییرات اجتماعی توجه کنند مهم است. اگر رسانه تنها وظیفه خود را این بداند که اطلاعات خام به مردم بدهد، این موضوع خیلی وقت‌ها موجب آلودگی اطلاعات می‌شود. با داشتن این اطلاعات فکر می‌کنیم خیلی می‌دانیم، درحالی‌که اگر این دانسته‌ها به تغییر رفتار ما منجر نشود، فایده‌ای ندارد. اگر اطلاعات ما را مضطرب کند، به‌نحوی‌که ما بگوییم دیگر نه مجله می‌خریم و نه اخبار تلویزیون را دنبال می‌کنیم، دیگر آن اطلاعات به تغییر رفتار ما کمک نخواهد کرد.

باید دید نقش هریک از بخش‌ها در این مشکلات چیست و شکاف‌ها را چگونه باید پر کرد. آیا به نظریات نهادهای مدنی و افراد مؤثر اهمیت می‌دهیم؟ همین افراد مؤثر هستند که خیلی وقت‌ها تعیین می‌کنند جامعه باید به کدام سمت حرکت کند. گاهی به‌نظر می‌رسد در رسانه‌ها پیش‌فرض‌هایی وجود دارد و تلاش می‌کنند این پیش‌فرض‌ها را ثابت کنند. این دقیقاً نقض‌ غرض پژوهش است. ما در انجام پژوهش باید در ابتدا فرض را بر این بگذاریم که راه‌حل را نمی‌دانیم، بعد برای پیداکردن راه‌حل پژوهش کنیم و نتایج پژوهش را به مردم بگوییم. بعد به مردم بگوییم که بر اساس نتایج این پژوهش مردم چه کارهایی را می‌توانند انجام دهند. پژوهشگران به‌صورت کلی و پژوهشگران حوزه رسانه در مسئله آسیب‌های اجتماعی باید به موضوعات خلاقانه نگاه کنند و به مردم این آموزش را بدهند که با دید خلاقانه به اتفاقات نگاه کنند.

یکی از کارهای دیگر رسانه‌ها ارتباط دادن مردم با مؤسسات خدمات‌رسانی به شکل درست است: اینکه مردم به استفاده از سرویس‌های مشاوره تشویق بشوند؛ مردم به‌صورت جدی به مقابله با خرافات تشویق بشوند. مردم تشویق بشوند در قالب گروه‌های دوستی و خانوادگی به یکدیگر نزدیک شوند که بتوانند اطلاعات را بین خودشان مبادله کنند.

به نظر من رسانه نباید جواب آخر را به ما بدهد. باید کمک کند تا به مسئله فکر کنیم و نقش خودمان را در رفع معضل پیدا کنیم. اینکه بدانیم مسئله جامعه من مسئله من است، درحالی‌که رسانه‌ها معمولاً به این صورت عمل می‌کنند که پاسخ مسئله را ارائه می‌کنند و می‌گویند اگر با ما هستید باید به روش ما عمل کنید. این مدل، آدم‌ها را محدود و کوته‌بین می‌کند. باید بگوید یک پرسش وجود دارد و شما هم بخشی از پاسخ هستید و خلاقیت و تلاش شما می‌تواند این مشکل را حل کند.

یکی از اهداف رسانه این است که ارزش‌های اخلاقی و روش‌های علمی را در جامعه گسترش دهد. همین دو کار را اگر انجام دهیم قدم بزرگی در مقابله با آسیب‌ها برداشته‌ایم، چون آسیب‌ها هم یک سیستم ضد ارزش هستند و هم یک روش غیرعلمی دارند.

شما درباره یک شرایط ایده‌آل صحبت می‌کنید که در شرایط فعلی کمی دور از دسترس است، دست‌کم درباره صدا و سیما. آیا شما به‌عنوان یک کارشناس و کسی که در این زمینه مسئولیت‌هایی داشته‌اید، این مسائل را با مسئولان در میان گذاشته‌اید؟

صراحتاً باید بگویم بله. این حرف‌ها را به آن‌ها گفته‌ایم. اینکه این امکان وجود دارد، به نظرم بله وجود دارد؛ یعنی، اگر اراده‌اش باشد، امکانش هست. ما باید صاحبان منابع را به سمتی ببریم که حرف ما را بپذیرند. بخشی از این موضوع به هنر ما مربوط می‌شود.

چند سال پیش انیمیشن‌هایی در تلویزیون نمایش داده می‌شد که آموزش می‌داد مردم چگونه با هم حرف بزنند، چگونه از هم عذرخواهی کنند، چگونه یک مسئله را حل کنند، چگونه خواسته خود را مطرح کنند. حتماً امکان این وجود دارد که فیلم‌هایی در این ‌باره ساخته شود. اینکه آدم‌ها بتوانند بر سر موضوعات مختلف مذاکره کنند و خواسته‌هایشان را اولویت‌بندی کنند. این‌ها مسائلی است که باید در کارهای هنری رسانه‌ها مطرح شود. برای نمونه شما برنامه‌ای مانند خندوانه را با برنامه در حاشیه مقایسه کنید. حتماً سازندگان هر دو برنامه نیتشان خیر بوده که بتوانند از طریق طنز تغییر مثبتی در جامعه ایجاد کنند، ولی با مطالعاتی که انجام می‌دهیم باید ببینیم کدام برنامه موفق‌تر بوده و کدام‌یک بیشتر توانسته با عبارت‌های زیباتری ارزش‌ها را نشان دهد.

در حال حاضر سریال‌های تلویزیونی کپی دست‌چندم سریال‌های ترکیه‌ای هستند و در برنامه‌های دیگر تلویزیون اشاره جدی به معضل فراگیر اعتیاد وجود ندارد.

باید ببینیم چرا این اتفاق افتاده است. شاید مخاطب ندارند. باید پرسید که داشتن مخاطب مهم است؟ اگر این موضوع مهم باشد باید به حرف پژوهشگران توجه کنند. اگر شما دو دقیقه اول و دو دقیقه وسط سریال‌های تلویزیونی را ببینید، می‌توانید پایان آن را حدس بزنید. معنی این موضوع این است که ما در جامعه دنبال آرامشی هستیم که از این مدل فیلم‌ها به دست می‌آید. این فیلم‌ها در ما هیجانی ایجاد نمی‌کند که به مداخله در سرنوشتمان منتهی شود. این فیلم‌ها دنیا را برای ما قابل پیش‌بینی می‌کند و از نظر روان‌شناختی این چیزی است که ما را آرام می‌کند. این آرامش باید وجود داشته باشد، اما این آرامش را می‌شود از طریق لذت پیشرفت هم فراهم کرد؛ یعنی، وقتی‌که فیلم تمام می‌شود من احساس کنم چقدر راه وجود دارد که من می‌توانم بروم. هنر باید بتواند نقش انتقال احساسات و البته مفاهیم را در قالب زیبایی به عهده بگیرد، اما رسانه تنها وظیفه‌اش طرح کار هنری نیست، هنر مسئول باید بتواند عواطف و افکار را به‌گونه‌ای هوشمندانه به میدان بکشد که به تغییرات مثبت در زندگی و جامعه خود امیدوار و متعهد بشوند. هنر باید امید و تلاش ایجاد کند.

از دیدگاه بسیاری از کارشناسان یکی از دلایل آسیب‌های اجتماعی آنومی[۱] است. رسانه‌ها نقش خیلی مهمی در کنترل آنومی دارند و حتماً اگر در هر جای دنیا رسانه‌ای این نقش خودش را ایفا نکند، از حیز انتفاع خارج است. رسانه باید ارزش‌های اخلاقی را به درون جامعه ببرد؛ اما اگر بگوییم می‌خواهیم مردم آرام باشند و به این موضوعات کاری ندارم یا به تناقض‌های درون جامعه نمی‌پردازم، کمکی به بهبود نخواهم کرد. ذهن آدم‌ها از اینکه واقعیت را به آن‌ها نگوییم که آرام نمی‌شود. باید واقعیت را بگوییم و مسیر هم پیش پایشان بگذاریم. معضلاتی مانند طلاق و اعتیاد را داریم، دلایلش هم این است و این کارها را هم می‌شود انجام داد. تو هم در خانواده خود دنبال راهکارهای جدید باش. ببین در محله‌ات چکار می‌توانی بکنی. رسانه باید این کار را بکند. به‌نظر می‌رسد این کارها در رسانه‌های ما برنامه‌ریزی نشده است.

در سال‌های اخیر شهرداری تهران اقداماتی را برای کمک به معتادان انجام داده است، ازجمله کمپ‌هایی که برای معتادان کارتن‌خواب مهیا کرده است. چنین سازمان‌هایی چگونه می‌توانند در آگاه‌سازی افراد و نیز درمان معتادان مؤثر باشند؟

تقسیم وظایف بین نهادهای ما روشن نیست؛ یعنی، معلوم نیست که چه کسی پاسخگوی چه وظیفه‌ای است. این به این معنی نیست که کار هماهنگی بین شهرداری و وزارت بهداشت و سازمان‌های دیگر انجام نشود، ولی همه این ارگان‌ها باید اجزای یک پازل باشند. اگر این اتفاق نیفتد با مشکل روبه‌رو می‌شویم. هرکسی فکر می‌کند یک موضوعی جدی‌تر است، مثل معضل کارتن‌خواب‌ها و تمرکزش را بر آن موضوع می‌گذارد و بخش‌های دیگر را نادیده می‌گیریم. نگاه نمی‌کنیم چه کسی آدم‌ها را در آب می‌اندازد، آن‌هایی را که در آب افتاده‌اند نجات می‌دهیم، درحالی‌که مطالعات نشان داده است که هر مبلغی که برای پیشگیری هزینه شود، پانزده تا بیست برابر سودبخش‌تر از پولی است که برای مبارزه با عرضه و پنج برابر هزینه‌ای که برای درمان هزینه می‌شود؛ بنابراین، باید اقدامات انجام‌شده منظم باشد و تقسیم وظایف بین سازمان‌ها انجام شود. شهرداری گرم‌خانه و فرهنگ‌سرا بسازد خوب است، وزارت بهداشت هم پیگیر بخش‌های دیگر باشد یا بگوید من این تعداد افراد را پوشش می‌دهم و شهرداری بقیه را تحت پوشش قرار دهد. یک نقشه منظم باید وجود داشته باشد که هرکسی کارهایی را انجام دهد که به وظایفش نزدیک‌تر است. به‍‌گمان من اگر این اتفاق بیفتد، ما خیلی دچار کمبود منابع نخواهیم بود؛ چه منابع انسانی و چه منابع مالی. اگر قوانینی که داریم مانند سند پیشگیری و سند درمان و کاهش آسیب و اسناد مربوط به قانون رفاه اجرا شود، به‌طور جدی با این معضلات می‌شود مقابله کرد.

یعنی مشخصاً شهرداری برای پیشبرد کارهایش از مشاوره سازمان بهزیستی استفاده نکرده است؟

من الآن اینجا به‌عنوان کارشناس بهزیستی اظهارنظر نمی‌کنم، به‌عنوان یک فرد مستقل صحبت می‌کنم، ولی باید بگویم تقریباً همین‌طور است. حتی شهرداری عضو ستاد مبارزه با مواد مخدر هم نیست.

ظاهراً در سال‌های اخیر جلسات ستاد مبارزه با مواد مخدر هم خیلی منظم و با برنامه برگزار نمی‌شود و ناهماهنگی در سطوح بالا هم هست، اما برای سطوح پایین‌تر مثلاً برای شهر تهران نمی‌شود یک کارگروه برای هماهنگی بیشتر تشکیل شود؟

حتماً می‌شود. موضوعی که این روزها مطرح شده مدیریت یکپارچه شهری است که شهرداری از مدتی پیش پیگیر آن است. در آن طرح به این موضوع پرداخته شده بود که مانند برخی کشورهای دیگر، مدیریت همه خدمات شهری ازجمله امور مربوط به حوزه رفاه و سلامت با شهرداری باشد. درباره مدیریت معضلاتی چون اعتیاد در شهر تهران می‌شود شهرداری متولی باشد یا حسب قاعده وزارت رفاه متولی باشد و وظایفی را بین بخش‌های مختلف تقسیم کند.

نقش نهاد خانواده در پیشگیری از اعتیاد فرزندان چیست؟

به اعتقاد من بخشی از مسئله اعتیاد به ارزش‌ها مربوط می‌شود، بخشی هم مربوط به این است که فیزیولوژی بدن آدم به دنبال لذت است، اما به‌تدریج که بزرگ می‌شویم یاد می‌گیریم این لذت را به تأخیر بیندازیم و به امور انسانی و اخلاقی تبدیل کنیم و انرژی روانی و هیجانات مثبت را به‌کار بگیریم. اگر این اتفاق بیفتد، از درون این روند تلاش و نوع‌دوستی درمی‌آید. حال اگر این اتفاق نیفتد؛ یعنی من فکر کنم که زندگی من خیلی قابل پیش‌بینی نیست. هرچقدر این اتفاق با شدت بیشتری بیفتد، احساس می‌کنم جامعه دشمن من است، چون دارد منابع را از من می‌گیرد و رقیب من محسوب می‌شود نه رفیق من. از طرفی به دنبال لذت‌های آنی می‌روم با این توجیه که سرکه نقد به از حلوای نسیه است. این مدل به یأس از تلاش، گسترش خشونت، اختلاس و مانند این‌ها منجر می‌شود؛ بنابراین، حفظ نهادهایی که ارزش‌های اجتماعی را تثبیت می‌کنند مهم است. در عین ‌حال اینکه زندگی از نظر اقتصادی هم به‌سامان باشد مهم است، اینکه فرد احساس کند دنیای او قابل پیش‌بینی است. شغل، مسکن، ازدواج و دیگر شاخصه‌های رفاه اجتماعی هم در پیشگیری از اعتیاد مؤثر است. هر امری که رفاه ما را کم کند، ما را به سمت آسیب‌های اجتماعی می‌برد. از طرفی وقتی سیستم‌های گسترش ارزش با مشکل روبه‌رو می‌شوند، حتی اگر افراد رفاه کامل داشته باشند، باز هم در خطر دچارشدن به اعتیاد هستند. خانواده نقش اصلی در انتقال فرهنگ و نظام ارزشی به نسل بعد را دارد، فضایی است برای تمرین مسئولیت‌پذیری و مهربانی، جایی است برای تجربه زندگی در محیطی حمایت‌شده، یافتن نقش‌های اجتماعی در محیط پیرامونی، فراهم‌‎شدن امنیت برای مشارکت، ایجاد امید و آموزش. تمام این نقش‌ها به پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی کمک می‌کند. بدیهی است که خانواده‌ای که خود به‌خوبی تربیت ‌نشده باشد، به منافع خود بیش از هر چیز بیندیشد، فرصتی برای روابط خانوادگی نداشته باشد، نامیدی را به اعضایش تزریق کند، بی‌قانونی را ارزش و زرنگی قلمداد کند، با اعضایش با تندخویی رفتار کند و نهایتاً والدگری مناسبی نداشته باشد، آشیانه‌ای نه برای سلامت که برای آسیب خواهد بود.

[۱]. آنومی به انگلیسی:Anomie به فقدان هنجار یا بی‌هنجاری اطلاق می‌شود. این به معنی عدم وابستگی شخص و جامعه است که به چندپاره شدن جامعه می‌انجامد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط