بدون دیدگاه

افغانستان به کجا می‌رود؟

 

گفت‌وگو با پیرمحمد ملازهی

 

چشم‌انداز ایران: با توجه به حاکم شدن طالبان در افغانستان، مقاومت زنان این سامان در برابر این پدیده از شگفتی‌های سال ۲۰۲۱ به شمار می‌رود. همچنان سؤالاتی وجود دارد که سویه افغانستان چیست و به کجا می‌رود. ایران و افغانستان نهصد کیلومتر مرز مشترک دارند و طبیعی است که نمی‌توانیم نسبت به تحولات مثبت و منفی آن سرزمین بی‌تفاوت باشیم. از شما که کارشناس و پژوهشگر مسائل منطقه به‌ویژه افغانستان و پاکستان هستید خواستاریم که به پرسش‌های زیر پاسخ دهید. گفتنی است پیش از انتشار این گفت‌وگو، مولوی امیرخان متقی، سرپرست وزارت خارجه طالبان به میزبانی ایران به تهران آمد و با بعضی از سران اپوزیسیون مقیم ایران به گفت‌وگو پرداخت. شاید مقاومت به مرحله‌ای رسیده که امیرخان با آن‌ها به گفت‌وگو نشسته یا اینکه مقاومت سعی دارد با طالبان کنار آید، به‌شرط اینکه بعضی از شرایط آن‌ها پذیرفته شود.

محمد اشرف غنی، آخرین رئیس‌جمهور جمهوری اسلامی افغانستان، در آخرین گفت‌وگوی این روزهایش مطرح کرد که تا صبح آن روز که افغانستان را ترک کردم بر آن بودم که بمانم، ولی ژنرال بسم‌الله به من گفت همه‌چیز فروپاشیده است. آنگاه بود که افغانستان را ترک کردم. او در همین گفت‌وگو اضافه کرد که اصلی‌ترین خطای ما در آنچه پیش آمد اعتماد به امریکا بود. ممکن است این دو مقوله را تشریح کنید. آیا می‌توان به حرف‌های او اطمینان کرد؟

در اولین اظهارات اشرف غنی بعد از فرار از افغانستان دو محور اصلی وجود دارد: ۱. تصمیم به ماندن تا آخر و تغییر تصمیم بعد از گزارش ژنرال بسم‌الله که گفته بود همه‌چیز از همه پاشیده است و ناچار تصمیم به ترک کشور گرفته تا به دست طالبان کشته نشود؛ و ۲. اعتراف به اشتباه اعتماد به امریکا.

پرسش این است تا چه اندازه می‌توان به حرف‌های غنی اطمینان کرد؟ واقعیت این است که رگه‌هایی از واقعیت در اظهارات غنی وجود دارد، ولی همه واقعیت نیست. در اینکه اگر غنی می‌ماند و تسلیم طالبان می‌شد ممکن بود به سرنوشت دکتر نجیب‌الله روبه‌رو شود احتمالی قوی بود. اینکه خلیل‌زاد بلافاصله موضع گرفت و مدعی شد اگر غنی نگران جانش بود، چرا از نیروهای امریکا درخواست کمک نکرد، بدین معناست که اشرف غنی از اینکه در دوحه دور زده شده بود اعتمادش را از امریکایی‌ها از دست داده بود. اتفاقاً غنی خیلی آگاهانه از امریکایی‌ها انتقام نادیده‌گرفتنش را گرفت و امریکا را در موقعیتی قرار داد که اعتبار و حیثیتش زیر سؤال رفت. نحوه خروج امریکا و آنچه در فرودگاه کابل پیش آمد و فرار شبانه از پایگاه بگرام با خاموش کردن برق به‌گونه‌ای که حتی نگهبانان افغانی پایگاه تا صبح بی‌خبر ماندند شکست کامل و فرار مفتضحانه‌ای بیش تصور نشد. غنی با فرار خود طرح امریکا برای حاکم کردن طالبان از طریق سیاسی را با شکست روبه‌رو کرد و طالبان بدون آمادگی و به درخواست کرزای  وارد کابل شدند، درحالی‌که قرار این نبود و طالب آمادگی آن را نداشت. بخشی از توافق دوحه این بود که طالبان وارد مراکز استان‌ها و کابل نشوند و تنها مناطق مرزی با همسایگان، گمرکات و شهرهای کوچک را تصرف کنند و دولت در موضع ضعف با طالب وارد مصالحه شود و دولت ترکیبی با تسلط طالبان تحت عنوان دولت وحدت ملی تشکیل شود. در چنین دولتی غنی جایگاهی نداشت و احتمالاً کرزای و عبدالله بخش دولتی را نمایندگی می‌کردند. غنی با فرار خود دست همه را در پوست گردو گذاشت  و در بزنگاه صحنه را ترک کرد تا نقشه خلیل‌زاد و ملابرادر را در دوحه بر هم بزند و این کار را با فرار خود انجام داد. در این واقعیت که ارتش افغانستان مقاومت نکرد ابهامات جدی وجود دارد، ولی نقش دلارهای قطر و معامله طالبان در سطح بالای فرماندهان نظامی را نباید دست‌کم گرفت. در جاهایی هم که ارتش آمادگی مقاومت داشت با دستور صریح از طرف شورای امنیت ملی به ریاست محب روبه‌رو می‌شد که به بهانه جلوگیری از کشته شدن غیرنظامیان دستور تخلیه پادگان‌ها و عقب‌نشینی به مناطق امن‌تر را صادر می‌کرد و غنی در جریان قرار نمی‌گرفت. استراتژی طراحی‌شده در شورای امنیت ملی یک خطای راهبردی بود و به طالبان اطمینان داد که ارتش نخواهد جنگید. عقب‌نشینی تاکتیکی بزرگ‌ترین ضربه به روحیه نظامیان  زد. فرماندهان محلی با طالبان وارد معامله شدند و پول گرفتند و پادگان‌ها را با تمام سلاح‌های پیشرفته در اختیار طالبان قرار دادند. از سوی دیگر طالبان با روحانیون وارد معامله شدند و روحانیت مردم را تشویق به عدم مقاومت می‌کرد. نقش احزاب اسلامی پاکستان را هم نباید نادیده گرفت که احتمالاً با هدایت آی‌اس‌آی پاکستان و از طریق روحانیون هم‌فکر به سود طالبان وارد عمل شده بودند؛ بنابراین ژنرال بسم‌الله ارتشی در اختیار نداشت که دفاع کند و حقایق را در آخرین روز به اشرف غنی گفت و زمینه فرار او را مساعد کرد. واقعیت دیگر، فساد گسترده در نهادهای قدرت بود. ظاهراً ۳۰۰ هزار نیروی مسلح وجود داشت، ولی واقعیت غیر از این بود. سندسازی برای دریافت پول می‌شد بدون آنکه درواقع نیرویی وجود داشته باشد. بارها در این باره افشاگری‌هایی صورت می‌گرفت و صحبت از سربازان خیالی می‌شد، ولی نه در نظامیان امریکایی اراده‌ای وجود داشت و نه دولت افغانستان برای روشن شدن موضوع تلاشی می‌کرد. همه مشغول چپاول بودند. گزارش‌های انتشاریافته در امریکا عنوان کرده‌اند ۸۰ درصد چند تریلیون دلاری که امریکا در افغانستان هزینه کرد به دست پیمانکاری نظامی و شرکت‌های امریکایی مجدداً به امریکا برگشته است؛ بنابراین در واقعیت ارتشی وجود نداشت که در مقابل طالبان از خود مقاومت نشان دهد  و غنی دستش خالی بود؛ البته او تلاش کرد خود را قربانی زدوبندهای پشت پرده خلیل‌زاد و ملابرادر وانمود کند و از مسئولیت خود فرار کند. از همین رو برخی‌ها فرار او را خیانت ملی تصور می‌کنند و توجیهات او را نمی‌پذیرند. با این حال تردیدی وجود ندارد که طالب‌ها در معامله به قدرت بازگشت و این بار احتمالاً هشیارتر از گذشته، لااقل تا آنجا که ممکن است عمل کند.

برخلاف اشرف غنی، عبدالله عبدالله در افغانستان ماند. هدف او تعدیل طالبان بود. تا چه حد برای دست‌یابی به این هدف موفق بوده است؟ در بدو امر او دیدگاه‌هایش را مطرح می‌کرد، ولی مدتی است سکوت پیشه کرده است. آیا او سکوت اختیار کرده است یا مجبور شده سکوت کند؟

اینکه چرا عبدالله عبدالله و کرزای در افغانستان ماندند بیش از آنکه انگیزه آن‌ها کمک به تعدیل مواضع طالبان باشد انگیزه‌های شخصی و امید به معامله و حضور در قدرت دارند. گذشته از این کرزای و عبدالله در محاسبات بالاتری امیدوارند که طالبان برای تثبیت قدرت  و تحت فشار شرایط منطقه و بین‌الملل مجبور به امتیاز دادن به آن‌ها شوند. منتها طالبان محاسبات خود را دارند. طالب ایدئولوژیک، تقسیم قدرت با نیروهای لیبرال را نمی‌پذیرد. اینکه عبدالله، کرزای را به زندان نینداخته و محاکمه نکرده است احتمالاً خود بخشی از معامله دوحه است، اما در نوعی ملایم‌تر او را حصر خانگی کرده و رفت‌وآمدهایش را کنترل می‌کند؛ البته موقعیت کرزای بهتر از عبدالله است. کرزای خود بخشی از معامله است و حتی به واگذاری مقامی در دولت آینده دل ‌بسته است. سابقه همکاری در گذشته با طالبان را دارد. طالب فعلاً نیازی به برخورد سخت با مقامات قبلی را ندارد و خطری از ناحیه آن‌ها حس نمی‌کند. منتظر شرایط است که اگر برای تنظیم مناسبات بین‌المللی‌اش نیاز به حضور لیبرال‌ها پیدا کرد از کرزای و عبدالله استفاده کند، ولی اگر ضرورتی نبود آن‌ها را در همین حالت نادیده گرفتن تحمل خواهد کرد. به گمان من در همین حد که عبدالله کرزای را دستگیر نکرده، یک‌سری محاسبات و آینده‌نگری وجود دارد. عبدالله پس از تلاش اولیه و در دیدار رو در رو با طالبان متوجه شد نگاه طالبان به وی چیست؛ بنابراین تن به واقعیت داده و منتظر شرایط است و سکوت او قطعاً داوطلبانه نیست و از روی ناچاری و درک شرایط واقعی دولت طالبان است، اما همچنان امیدوار است طالبان به تخصص و تجربه‌اش نیاز پیدا کند و بار دیگر مطرح شود. او فعلاً در جناح اپوزیسیون خود را قرار نداده است و راه را برای مصالحه با طالب باز گذاشته است، طالب هم ناخشنود نیست و مایل نیست کرزای و عبدالله به اپوزیسیون خارج از کشور بپیوندند. در عین حال عبدالله خود را در موقعیت سخنگوی شمالی‌ها می‌داند و امیدوار است طالب دیر یا زود به وی در تنظیم مناسبات با شمالی‌ها نیاز پیدا کند. در هر حال واقعیت این است که اقوام غیرپشتون مدعی سهمی از قدرت هستند و عمده رهبران سابق از کشور خارج شده‌اند و در اپوزیسیون  قرار دارند و عبدالله در داخل این امتیاز را دارد که مدافع جریان شمال در قالب مدنی باشد و مطالبات قومیت‌های شمالی را پیگیری کند.

حامد کرزای در افغانستان ماند و شعار دائمی او بود که «طالبان باید حکومت فراگیر تشکیل دهند» و همه نیروها در آن مشارکت داشته باشند. به‌تدریج صحبت‌هایش تعدیل شد و در آخرین موضع‌گیری گفت دنیا باید با طالبان همکاری کند. شنیده شده محدودیت‌های زیادی برای او ایجاد شده است. ممکن است در این مورد هم توضیح بدهید.

در مورد موقعیت حامد کرزای و اینکه قبلاً خواهان دولت فراگیر بود و اکنون خواهان همکاری جهانیان با طالبان شده است باید به موقعیت شخصی کرزای و همکاری‌های قبلی‌اش که مدتی نماینده امارت قبلی طالبان در سازمان ملل بود توجه کرد. کرزای گزینه مطلوب دولت گذار از نظام لیبرال غنی به امارت طالبان بود و در معامله دوحه مطرح بود که اگر معامله طبق برنامه پیش می‌رفت و دولت موقت ترکیبی «طالب -دولت غنی-عبدالله» شکل می‌گرفت به ‌احتمال زیاد کرزای مناسب‌ترین شخص بود که دولت گذار را تشکیل دهد، اما غنی با خروج خود همه برنامه‌ها را بر هم زد و اینکه کرزای مدعی است او بود که طالبان را دعوت کرد وارد کابل شوند بی‌ارتباط با چنین برداشتی نیست. هرچند کرزای موقعیت بهتری از عبدالله دارد، ولی طالب به او هم مشکوک است که ممکن است با امریکا برای بازگشت به قدرت زدوبندهایی داشته باشد. کرزای امیدوار است طالب در سیاست خارجی به تجربه وی نیاز پیدا کند و به سراغش بروند. یکی از دلایل خارج نشدنش از کشور در چنین محاسباتی نهفته است. کرزای مدعی نمایندگی بخش تکنوکرات جامعه افغان است و تلاش دارد خود را فراتر از مسائل قومی پشتونی‌اش قرار دهد و از کل جریان لیبرالی قطع‌نظر از قومیت و مذهب نمایندگی کند. تعلق قومی‌اش به تیره پوپلزی از دورانی‌ها که طالبان قندهاری را در دولت طالبان تشکیل می‌دهند در کنار سابقه کاری‌اش و دو دوره ریاست‌جمهوری‌اش در هر حال او را مطرح نگه می‌دارد و طالب هم بی‌نیاز از موقعیت قومی و تجربه سیاسی‌اش نیست. لااقل کرزای خود چنین باوری دارد که اگر قرار باشد طالب از قالب نهضتی دوران مبارزه برای کسب قدرت خارج شود و در قالب دولتی با مسئولیت‌های خاص دربیاید، این کرزای است که می‌تواند کمک کند چنین روندی را با مشکل کمتر عملیاتی کند. در هر حال کرزای محاسبات خود را دارد و طالبان نیز محاسبات خاص خود را دارند. هر دو در انتظار تحول شرایط هستند طالب حاکم است، اما ایدئولوژیک هم هست و در پذیرش در جامعه جهانی با مشکل روبه‌روست. افرادی نظیر کرزای و عبدالله در طرح دولت فراگیر شانس طرح و حضور در قدرت دارند. گذشته از این کرزای این روزها از جامعه جهانی می‌خواهد با طالبان راه بیاید بی‌ارتباط با این‌گونه محاسبات نمی‌تواند باشد. در هر حال افغانستان صحنه نبرد ایدئولوژی‌هاست وجابه‌جایی قدرت بخشی از همین روند کلی است. در همه نظام‌های ایدئولوژیک که در بیش از چهار دهه گذشته در افغانستان تجربه شده‌اند. سه نکته اساسی و مشترک وجود دارد:

  1. همه ساختارهای سیاسی قدرت تجربه شده و بلااستثناء شکست خورده‌اند.
  2. شکست ایدئولوژیک بوده و برکناری آن‌ها از قدرت همواره قهرآمیز بوده است.
  3. هیچ‌کدام از ایدئولوژی‌ها با از دست دادن قدرت از بین نرفته‌اند و هواداران خود را دارند و به حضور خود ادامه داده‌اند. چنان‌که همین حالا نمایندگانی از ناسیونالیسم قومی، جریان سلطنت‌طلب، سوسیالیست، جمهوریخواه و امارت‌خواه بعد از حذف از قدرت به حیات خود ادامه داده‌اند.

کرزای را می‌توان نماینده جریان لیبرال و تکنوکرات و عبدالله را نماینده بخش تکنوکرات و قومی شمالی دانست که در کشور آگاهانه ریسک کرده‌اند و حتی جان خود را به خطر انداخته‌اند و از کشور خارج نشده‌اند. محاسباتشان چندان بی‌پایه هم نیست. طالب ناچار با دو سطح از مقاومت مدنی روبه‌رو خواهد شد: در داخل و مسلحانه از طرف جریان پنجشیر و جریان مستقر در تاجیکستان و ادعای امرالله صالح که خود را ادامه دولت اشرف غنی و بر اساس قانون اساسی مشروع می‌داند. عبدالله و کرزای جریانی مدعی با تمایل به همکاری است و در داخل و تحت کنترل است؛ بنابراین در محاسبات دوجانبه ممکن است به کار هر دو طرف بیاید و به تعدیل مواضع طالبان و اپوزیسیون هر دو کمک کند. شرایط در هر حال تثبیت نیست و قدرت طالب هم ممکن است در معادلات دیگری معامله شود. طالب خود بهتر از دیگران به تزلزل قدرتش آگاه است. به‌درستی متوجه است در بیست سال حاکمیت لیبرال‌ها تغییرات عمده در جامعه افغان به وجود آمده و به سادگی نمی‌تواند در کوتاه‌مدت همه‌چیز را مطابق برداشت خودش از اسلام به پیش ببرد. در جاهایی واقع‌بینانه‌تر از گذشته حرکت خواهد کرد. هرچند هیچ امر خارج از ایدئولوژی را نمی‌تواند بپذیرد، ولی الزامات جدید حکومت کردن را درک می‌کند. تحمل برخی از جریان‌ها در داخل که مغایرت آشکار با ایدئولوژی  نداشته باشند اجتناب‌ناپذیر است و تحمل بخش داخلی جریان تکنوکرات یکی از این الزامات است. اجازه تحصیل دختران و تعدیل برخی از رفتارهای گذشته یکی دیگر از همین الزامات است. احیای سیستم بانکی، کنار آمدن با تکنولوژی مخابراتی و رسانه‌ای مدرن و استفاده از تلویزیون و اینترنت که در گذشته کالایی شیطانی تصور می‌شدند تا حدی تحمل می‌شوند. شرایط جدید طالب را هم جدید کرده است. جریان تکنوکرات در هر حال وجود دارد و به آن هم نیاز است. کرزای و عبدالله می‌توانند همین جریان را نمایندگی کنند و در آینده نقشی داشته باشند. هرچند طالب در حد انتظار به آن‌ها بها ندهد. شرایط داخلی، شرایط منطقه و بین‌المللی اجازه احیای امارت اسلامی در قالب تجربه‌شده قبلی را نمی‌دهد. طالب برای اداره کشور به نیروی تخصصی نیاز دارد. کرزای و عبدالله می‌توانند شرایط درک ضرورت‌ها را برای طالب و نیروی تخصصی و تحصیلکرده مساعد سازند. فرار نیروی تخصصی و تکنوکرات راه‌حل مشکل افغانستان نیست. عبد الله و کرزای به این درک رسیده‌اند و طالبان هم دیر یا زود به درک مشابهی خواهد رسید.

ارزیابی شما از نشست وزرای خارجه کشورهای منطقه و بعضی از قدرت‌ها در پاکستان چیست؟ وزیر خارجه پاکستان در این نشست، امیرخان متقی وزیر خارجه طالبان را با خود همراه کرده بود. آیا در این نشست مخالفتی نسبت به حضور او به عمل نیامد؟ دستاورد این نشست چه بود؟

درباره نشست پاکستان که از وزیر امور خارجه طالبان هم دعوت شده بود نباید قضاوت زودهنگام کرد. پاکستان و قطر در یک طرف خواهان به رسمیت شناختن طالبان بودند، ولی شرایط کلی را مساعد نیافتند. علت هم بیش از آنکه در نشست اسلام‌آباد باشد، در سطح بین‌الملل بود. امریکا و اروپا هنوز با مشکل پاسخگویی به افکار عمومی از نحوه خروج، پشت کردن به دنیا و فاجعه فرودگاه کابل روبه‌رو بودند و طبعاً زمان را برای شناسایی رسمی دولت طالبان مساعد نمی‌دانستند و با حضور خود سایه سنگین خود را بر نشست تحمیل کردند. تاجیکستان در نقطه مخالف قرار داشت، ولی دور از ذهن است که خارج از نگاه روسیه و چین می‌توانست حرکت کند. روسیه و چین در رقابت با امریکا و اروپا مایل نبودند تکروی کنند. مجموعه این‌گونه واقعیت‌ها در عمل تصمیم‌گیری را دشوار کرد و در مسیر خواست غرب قرار داد. نتیجه نهایی نوعی مصالحه بین دو دیدگاه موافق پاکستان و قطر و با حمایت پشت پرده عربستان و دیدگاه مخالف تاجیکستان بود. به این معنی که طالبان را با نوعی شناسایی دوفاکتو و بدون اعلام علنی روبه‌رو کرد و به کشورها اجازه داد روابط خود را با طالب بدون شناسایی رسمی تا تصمیم‌گیری در سطح بین‌المللی تنظیم کنند. قرار بر این شد کشورهای اسلامی تکروی نکنند و یک تصمیم جمعی در آینده گرفته شود. منتها حقیقت این است که روسیه و چین و برخی از کشورهای نزدیک به سیاست‌های این دو کشور که نگران معامله  دوحه به ضرر منافع ملی و امنیتی خود هستند و از باز شدن فضا برای جریان رادیکال اسلامی و داعش در افغانستان واهمه دارند مایل به همکاری با دولت طالب هستند و به ‌احتمال زیاد در همین مسیر برنامه‌ریزی کرده‌اند. از این‌رو می‌توان گفت نشست اسلام‌آباد کاملاً بی‌نتیجه نبود و در فضای واقعی موجود بهترین تصمیم را گرفت که با رضایت طالب هم روبه‌رو شد؛ لذا مشاهده شد کشورهای دیگر مخالفتی علنی با حضور وزیرخارجه موقت طالب نکردند و پاکستان توانست طالبان را به شناسایی دوفاکتو برساند. در نگاه طالب و پاکستان با توجه با شرایط نامساعد روز این خود دستاوردی (هرچند نه در سطح انتظارشان) بود.

 سازمان ملل با کمک به مردم محروم افغانستان موافقت کرد و تصریح شد این کمک‌ها از طریق طالبان انجام نپذیرد. آیا سازمان ملل قادر است چنین کاری کند؟ مکانیسم آن چگونه است؟

موافقت سازمان ملل برای کمک‌رسانی در سطح مواد غذایی و دارو به مردم افغانستان که با خطر بروز فاجعه انسانی روبه‌رو شده‌اند اقدامی به‌موقع، اما ناکافی بود و با موانعی روبه‌روست. مهم‌ترین مانع، بی‌میلی کشورهای غربی در اختصاص اعتبار است. سازمان ملل پیشنهاد ۴.۵ تا ۵ میلیارد دلار کمک سالانه به افغانستان دارد، ولی در عمل قادر به جمع‌آوری این سطح از کمک نیست. مشکل دوم یافتن مکانیسم رساندن کمک به نیازمندان واقعی است که خارج از دخالت طالبان باشد، چنین مکانیسمی وجود ندارد. بدون همکاری طالب نمی‌توان کمک‌رسانی به‌موقع کرد. برخی تجارب از گذشته در قالب نهادهای امدادی غربی وجود دارد می‌شود آن‌ها را با موافقت طالب احیا کرد سازمان ملل همین کار را هم کرده است، ولی در هر حال موافقت طالب و حفظ امنیت امدادگران دست طالبان است. طالب پنهان نمی‌کند و حتی به‌صراحت می‌گوید وعده نان به مردم نداده و مسئولیت نان دادن به مردم را ندارد، روزی‌رسان خداست و وسیله‌اش را خودش می‌سازد. در چنین نگاهی، امدادرسانی بین‌المللی همان وسیله ظاهری روزی‌رسانی خداوند است؛ لذا با آن مخالفتی ندارد و دست نهادهای بین‌المللی را باز می‌گذارد مشروط بر آنکه اصل حاکمیتش را مخدوش نکنند.

با وجود اینکه مقاومت زنان افغانستان در برابر طالبان تا دندان مسلح از شگفتی‌های زمان ما بود، مدتی است اخبار زیادی از مقاومت آن‌ها و تظاهراتشان به گوش نمی‌رسد. آیا مقاومت وجود دارد، اما مخابره نمی‌شود؟ ممکن است درباره درجه عمومی مقاومت مردمی توضیح بفرمایید.

درباره مقاومت زنان که در روزهای نخست در قالب تظاهرات خیابانی  و مطالبه حقوق شامل حق تحصیل و کار مطرح شد واقعیت این است که در سطح بانوان تحصیلکرده و دختران برخاسته از طبقه متوسط شهری بود و در کل جامعه زنان انعکاس و حمایت لازم را نیافت. جامعه افغانستان به‎شدت مردسالار است و بیش از آنکه از مطالبات زنان طبقه متوسط شهری دفاع کند به لحاظ ذهنی با طالب همراه است. با این حال مقاومت زنان در ابعاد کوچک‌تر ادامه یافته و در تعدیل برخی سیاست‌های طالبان بی‌تأثیر نیست. همین‌که طالب پذیرفته در برخی ولایات مساعدتر مدارس دخترانه در سطح بالاتر دبیرستانی را بازگشایی کند و رسماً اعلام کرده در آینده در جاهایی دیگر اجازه تحصیل به دختران با لحاظ کردن ضوابط شرعی را خواهد داد، نتیجه ادامه مقاومت زنان است یا اجازه تردد در محدوده ۷۲ کیلومتری شهرها به زنان بدون همراهی مرد محرم را داده است، این هم تا حدی نتیجه مقاومت زنان است؛ بنابراین می‌توان گفت در فضای سنگین حاکمیت طالبان و خطر سرکوب خشونت‌آمیز مقاومت زنان و مطالبات‎گری‌شان که از طرف مردها هم حمایت نمی‌شود غیرواقع‌بینانه است انتظار ادامه در شکل اولیه را داشت، اما بدون شک مطالبه‎گری زنان و دختران طبقه متوسط شهری در اشکال مختلف ادامه خواهد داشت، ولو آنکه گسترده و در کف خیابان امکان تداوم نداشته باشد. احتمالاً در قالب تظاهرات خیابانی کاهش یافته، ولی گهگاهی در جمع‌های کوچک‌تر بروز می‌کند و انعکاس رسانه‌ای محدودی دارد.

آقای قمی از طرف ایران به کابل رفت و با مقامات افغانستان و همچنین با حامد کرزای دیدار داشت. آیا طالبان حفاظت کامل از سفارت ایران و دیگر سفارتخانه‌ها را انجام می‌دهند؟ آیا بهادر امینیان، سفیر ایران تاکنون مخالفتی با جابه‌جا کردن هزاره‌ها، کشتن آن‌ها و شیعیان به عمل آورده است؟

در ارتباط با سفر آقای قمی به کابل و دیدار با مقامات دولت موقت طالبان و نیز حامد کرزای باید واقع‌بین بود. ایران در هر حال سفارت خود را تعطیل نکرد و به فعالیت‌های خود و حفظ سفیرش در کابل به‌نوعی طالبان را به‌صورت دوفاکتو به رسمیت شناخت. کنسولگری‌هایش در برخی ولایات نظیر هرات فعال باقی مانده‌اند و طالبان امنیت آن‌ها را تأمین کرده‌اند. هیچ گزارش و نشانه‌ای از اینکه سفارتخانه خارجی‌ای در کابل ولو خالی از پرسنل مورد حمله قرار گیرد وجود ندارد. طالب سفارتخانه‌های خارجی را حفاظت کرده است و منتظر بازگشت سفرای خارجی به کابل است. آقای امینیان سفیر ایران در کابل فعال است و مرتبط با رسانه‌ها سیاست‌های ایران را توضیح می‌دهد. درباره وضعیت هزاره‌ها و شیعه‌مذهب‌ها سفارت ایران از تهران دستور می‌گیرد و سیاست رسمی اعلام‌شده ایران تشکیل دولت فراگیر است که شیعیان در آن حضور داشته باشند و طالب مدعی حضور شیعه و هزاره در قدرت است؛ بنابراین نباید از سفارت در کابل انتظار داشت که حمایت خاصی از شیعیان افغانستان خارج از سیاست رسمی تهران بتواند کند. اگر واقع‌بینانه نگاه شود، این احتمال منتفی نیست که اگر ایران به‌صورت علنی از شیعه حمایت کند به ضرر شیعه تمام شود و به شکل دخالت در امور داخلی افغانستان جلوه کند. در عین حال نباید این واقعیت را نادیده گرفت که از قبل بین ایران و طالبان ارتباطاتی وجود داشته که با انتقاد شیعیان روبه‌رو بوده است. در آن زمان هم توجیه رسمی حفاظت از حقوق شیعه و جلوگیری از خطر تصفیه‌حساب‌های قومی و محلی بوده است. همین سیاست ادامه یافته و تا حدی به پذیرش شیعه در حاکمیت جدید طالبان البته نه در سطح انتظار کمک کرده است. تصمیم اخیر شورای علمای شیعه و حمایت از طالبان که طالب از آن به نام بیعت شیعه یاد کرده در همین ارتباط مهم است. هرچند در برخی از حلقه‌های شیعی زیر سؤال رفته و این شورا را نماینده کلیت شیعه ندانسته‌اند. منتها حقیقت این است که ایران در مقابل برخی جابه‌جایی‌های جمعیت شیعی در برخی ولایات نظیر دایکندی سیاست منفعلی دارد. جابه‌جایی هم گسترده نبوده و در ارتباط با ادعای مالکیت زمین است که به اختلافات تاریخی بین کوچی‌ها و شیعیان در منطقه مرکزی افغانستان برمی‌گردد و موضوع تازه‌ای نیست و پرونده‌ای قدیمی است. کوچی‌ها از فرصت استفاده کردند و با طرح دعوای قدیمی برخی روستاهای مورد اختلاف را تصرف کردند و شیعیان را اخراج کردند که به جابه‌جایی اجباری آن‌ها منتهی شد. ایران هم دخالت خاصی جز چند توصیه بی‌اثر در این باره نداشت و ظاهراً پرونده به دستگاه قضایی طالبان ارسال شده، ولی شیعیان امید چندانی به بازگشت به مناطق قبلی ندارند.

در مطبوعات آمده بود علمای شیعه پس از نشستی که داشتند طالبان را تأیید کردند و طالبان هم اعلام کردند شیعیان هم با ما بیعت کرده‌اند و فراگیر شده‌ایم، ولی آیت‌الله محقق اعلام کرد این‌ها نماینده شیعیان نیستند و از آن‌ها به نیکی یاد نکرد. ممکن است درباره مقاومت هزاره‌ها و شیعیان توضیح دهید؟

درباره نشست برخی از علمای شیعه با طالبان و حمایت آن‌ها از طالبان و نگاه طالبان که آن را بیعت شرعی با خود اعلام کردند ملاحظاتی وجود دارد. این درست است که آقای محقق که خود را نماینده منافع شیعه می‌داند و در دولت قبل سمت معاونت داشت و اکنون در جمع جریان آنکارا با اپوزیسیون همکاری دارد، علمای شیعه را که از طالبان حمایت کرده‌اند نماینده شیعه  افغانستان نمی‌داند، ولی خود او از طرف دیگران هم ممکن است نماینده شیعه تلقی نشود. در چنین شرایطی هر جریانی می‌تواند مدعی نمایندگی شود، ولی تفاوتی در موقعیت شیعیان افغانستان نخواهد داشت. به نظر می‌رسد شورایی که از علما در داخل تشکیل شده مرکب از کسانی باشد که در جست‌وجوی راه مسالمت‌جویانه‌ای برای حفاظت از منافع جمعیت شیعه و به‌خصوص هزاره‌ها باشند. این جمعیت مصلحت را در کنار آمدن با دولت موقت طالبان تشخیص داده و در چارچوب شرایط جدید در صدد است خطرات را لااقل در ارتباط با ادعاهای ملکی کوچی‌های مسلح از طریق طالبان کاهش دهد و آن‌ها را مسئولیت‌پذیر کند. اینکه به چنین هدفی خواهد رسید یا نه، بحث دیگری است. هدف مهم است و راه‌های رسیدن به هدف الزاماً یکسان نخواهد بود. با این حال تمامی جمعیت قومی هزاره در یک جبهه قرار ندارد جریان شریک حاکمیت قبلی یک جریان مدعی رهبری هزاره‌هاست. جریانی از هزاره‌ها از قبل در کنار طالب بوده‌اند و همچنان همکاری دارند. بخشی از شیعه هزاره به‌وسیله ایران سازمان‌دهی و تحت عنوان لشکر فاطمیون فعال شده‌اند. این پراکندگی قدرت مانور هزاره‌ها را کاهش می‌دهد و آن‌ها را در مقابل طالبان سازمان‌یافته‌تر آسیب‌پذیرتر می‌کند. به‌ویژه آنکه در میان پشتون‌ها با هزاره‌ها نوعی خصومت تاریخی از زمان امیرعبدالرحمان خان وجود داشته است. خصومتی که تنها مذهبی نیست و زمین در آن نقش مهم‌تری از ایدئولوژی یافته است، حتی می‌توان تصور کرد عامل اصلی‌تر کشتار و اخراج هزاره از گذشته تا حالا در ارتباط با زمین‌های مرغوبشان بوده که جمعیت کوچی برای چراگاه دام به آن در فصولی از سال نیاز داشته است و مذهب متفاوت برای توجیه تصرف زمین مورد استفاده قرار گرفته است.

حضور احمد مسعود، فرزند زنده‌یاد احمد شاه مسعود، در ایران و در مشهد و ملاقات با اسماعیل‌خان، فرمانده پیشین هرات با تفاسیر بسیاری مواجه شده است. یک پیامش این بود در درجه مخالفت با طالبان باید به جدی بودن خطر داعش توجه کرد. واقعیت امر چه بوده است؟

در ارتباط با موضوع خروج احمد مسعود از دره پنجشیر و شرایطی که مقاومت مسلحانه علیه طالبان از تاجیک‌ها شکل گرفت و انتظار پیوستن اقوام شمالی و همه مخالفان تسلط طالبان قطع‌نظر از قومیت و مذهب به وجود آمد بحث‌های زیادی وجود دارد. ظاهراً رهبران مقاومت پنجشیر مصلحت را در خروج از پنجشیر و استقرار در تاجیکستان تشخیص داده‌اند، ولی نیروهای عملیاتی‌شان در دره‌های دوردست‌تر مستقر شده‌اند. در فصل زمستان امکان عملیات جدی در مناطق کوهستانی وجود ندارد و محدود به عملیات کوچک و ایذائی است که ادامه دارد. امرالله صالح در تاجیکستان و احمد مسعود به ایران آمدند تا زمینه دریافت نوعی کمک را بررسی کنند؛ چراکه ادامه جنگ با طالب بدون پشتوانه خارجی در میان‌مدت و بلندمدت امکان‌پذیر نیست. دیدار احمد مسعود در مشهد با اسماعیل‌ خان هم برای بررسی امکان پیوستن وی به مقاومت پنجشیر و گشودن جبهه هرات و فارسی‌زبان‌های غرب افغانستان است. منتها شرایط آن‌طور که تصور می‌شود مساعد نیست. ظاهراً به همین دلیل است که احمد مسعود از دنیای غرب به‌ویژه فرانسه و امریکا هم درخواست کمک کرده است، ولی تاکنون پاسخ روشنی دریافت نکرده است. اینکه احمد مسعود روی خطر داعش برای همسایگان افغانستان تأکید دارد بی‌پایه نیست. بخشی از نیروهای داعش را قومیت‌های آسیای مرکزی، اویغورهای چین و اقوام مرتبط با اتباع کشورهای همسایه افغانستان و حتی فراتر از آن رادیکال‌های هندی بنگلادشی و مالزیایی و جماعت اسلامی اندونزی تشکیل می‌دهند. علاوه بر این داعش همچنان از ظرفیت جذب رادیکال‌های مسلمان خلافت‌گرا در سطح جهانی برخوردار است؛ بنابراین تأکید احمد مسعود بر خطر داعش تنها با هدف جلب‌توجه و کمک کشورها از مقاومت پنجشیر نیست و واقعیت‌های مهم‌تری در ارتباط با امنیت منطقه‌ای را  در متن خود دارد؛ البته جریان مقاومت دره پنجشیر بر یک ذهنیت تاریخی استوار است و نوعی نوستالژی در ارتباط با آن وجود دارد، ولی حقیقت این است که شرایط کنونی با دوره احمد شاه مسعود  که توانست دره پنجشیر را به‌صورت دژ تسخیرناپذیری در مقابل نیروهای ارتش سرخ اتحاد شوری سابق درآورد کاملاً متفاوت است و طالبان به کمک پاکستان و حزب اسلامی حکمتیار توانست دره اصلی و مرکز آن را تصرف کند و در آن باقی مانده است. مقاومت دره پنجشیر اگر نتواند حمایت داخلی و منطقه‌ای و قدرت‌های غربی را به دست بیاورد، با دشواری‌های جدی مواجه خواهد شد. احمد مسعود جوان است و از تجربه جنگی برخوردار نیست. با احساسات صرف، هدایت یک مقاومت مؤثر و منتهی به موفقیت با دورنمای چندان روشنی روبه‌رو نخواهد بود. گذشته از این کشورهایی که احمد مسعود انتظار دریافت کمک از آن‌ها را دارد منافع و ملاحظات خاص خود را دارند و این احتمال منتفی نیست که از کارت مسعود برای تنظیم رفتار خود با طالبان استفاده ابزاری کنند.

ممکن است جناح‌های مختلف اپوزیسیون و سردمداران آن‌ها را نام ببرید و تشریح کنید که در چه وضعیتی هستند؟ برای نمونه اپوزیسیونی که در ترکیه اقامت دارد و اپوزیسیونی که در تاجیکستان هستند آیا به کشورهایی که در آن‌ها اقامت دارند وابسته نیستند؟ آیا مقاومتی که بتوان به آن مقاومت ملی گفت و بتواند به‌تدریج به نهضت مقاومت ملی تبدیل شود وجود دارد؟

هنوز زود است بتوان گفت یک جریان مقاومت در سطح ملی شکل گرفته باشد که همه اقوام و مذاهب و جریان‌های سیاسی و حزبی و نهادهای مدنی را شامل بشود. با این حال مقاومت پراکنده مطابق با تجربه تاریخی با ویژگی‌های قومی در قومیت‌های شمالی مطابق سنت افغانی وجود دارد. به‌صورت روشن‌تر می‌توان گفت مقاومت در شکل مدنی در داخل و مسلحانه در دره پنجشیر شکل گرفته است، اما نمی‌توان از آن به نام یک مقاومت گسترده ملی افغانی یادکرد. به عبارت روشن‌تر در حال حاضر سه کانون مقاومت وجود دارد: ۱. مقاومت مدنی در کابل و شهرهای بزرگ که از رهبری واحدی برخوردار نیست و زنان نماد آن هستند. این مقاومت متعلق به طبقه متوسط شهری است و فاقد عناصر تداوم‌دهنده است و برای طالب قابل‌کنترل است؛ ۲. مقاومت پنجشیر را احمد مسعود و امرالله صالح رهبری می‌کنند و تعدادی از نظامیان سابق به آن پیوسته‌اند. این جریان مقر اصلی خود را تاجیکستان قرار داده و تقریباً به قوم تاجیک اختصاص دارد. هرچند از قومیت‌های دیگر مخالف طالبان در آن حضور دارند، ولی تاجیک شناخته می‌شود. این جریان امیدوار است که در آینده به جریان اصلی مقاومت علیه طالبان شود و جنبه ملی بیابد. از دید امرالله صالح، معاون رئیس‌جمهور سابق اشرف غنی، ادامه دولت قانونی در غیاب غنی طبق قانونی اساسی است. چیزی شبیه دولت ربانی که احمد شاه مسعود فرماندهی نظامی آن بعد از سقوط کابل به دست طالبان در سال‌های ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۱ را بر عهده داشت و در فیض‌آباد توانست حدود ۱۰ درصد افغانستان  را در تصرف خود تا دخالت نظامی امریکا  نگهدارد؛ ۳. جریان آنکارا سومین جریان مدعی اپوزیسیون  حکومت طالبان شورایی از رهبران حزبی و سیاسی سابق را در آنکارا سازمان‌دهی کرده‌اند. ژنرال دوستم خود را نماینده قومی و حزب اسلامی و ملی ازبک‌ها  می‌داند. عطا محمد نور خود ر ا نماینده اصلی جمعیت اسلامی و نماینده قومیت تاجیک، مولوی عبدالرسول سیاف رهبر حزب اسلامی و نماینده پشتون و محمد محقق از حزب وحدت خود را نماینده هزاره  ارزیابی می‌کنند. در سطوح دیگری ربانی رهبر حزب جمعیت اسلامی  و چند تن دیگر از مقامات دولت سابق در آنکارا  حضور دارند. منتها واقعیت این است که این جمع در آنکارا نیروی رزمنده مشخصی در داخل افغانستان  در اختیار ندارند و بیشتر چشم به آینده تحولات در داخل و بروز مشکل در حاکمیت طالبان دارد تا بتوانند جمعیت‌های قومی ناراضی را سازمان‌دهی کنند و رهبری مقاومت را به دست آورند. امیدوارد به هماهنگی با جریان تاجیکستان هستند، ولی اگر منصفانه قضاوت کنیم از ظرفیت چندانی برخوردار نیست و متعلق به جریان حاکمیتی ناکارآمد قبلی است و گمان نمی‌رود در کوتاه‌مدت پایگاه اجتماعی قدرتمندی به دست آورند که طالب را از قدرت حذف کنند و خود به قدرت بازگردند. در عین حال استقرار در آنکارا آن را به سیاست‌های ترکیه وابسته می‌کند و به‌صورت کارت بازی اردوغان در معامله با طالب و حامیانش درمی‌آورد. این جریان از اعتبار ملی برخوردار نیست و در تلقی عمومی جریان حاکمیتی سابق است که در فساد و ناکارآمدی قدرت را بدون مقاومت به طالبان واگذار کرد و از کشور خارج شد؛ البته جریان آنکارا عمدتاً از رهبران جهادی سابق است که علیه اشغالگری ارتش سرخ جنگیدند و ظاهراً امیدوارند با بهره‌گیری از تجربه جهادی و اعتبار آن مورد قبول جامعه قرار گیرند. منتها به نظر می‌رسد این سابقه جهادی آن‌ها نیست که تعیین‌کننده است، بلکه شراکتشان در دولت‌های فاسد و همکاری با اشغالگر دوم؛ یعنی امریکاست که به دلیل نزدیکی زمانی تحولات ذهنیت مردم را نسبت به این رهبران منفی کرده باشد. علاوه بر آن حضورشان در آنکارا خود نقطه‌ضعف به‌حساب می‌آید  و ابتکار عمل را از آن‌ها می‌گیرد، امری که با خصلت‌ها و غرور ملی افغان‌ها سازگار نیست. در هر حال با نگاهی به مجموعه شرایط داخلی و تسلط طالبان با انگیزه و ایدئولوژیک و مصمم برای حفظ قدرت به هر قیمتی و شرایط منطقه که کشورها درگیر منافع متضاد خود هستند و هر  کشوری  ملاحظات خاص خود را دارد و نیز شرایط جهانی، پیش‌بینی شکل‌گیری یک مقاومت ملی کارآمد به‌گونه‌ای که فارغ از جنبه‌های قومی شود دشوار است و تا حد زیادی به رفتار طالبان  بستگی خواهد داشت. اگر طالب دست به انحصار کامل قدرت بزند و دولت تک‌بعدی به لحاظ مکتبی و تک‌بعدی به لحاظ قومی شود و خود را در معرض رقابت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی و معامله‎پذیری قرار دهد می‌توان گفت به‌تدریج کانون‌های مقاومت طبق سنت‌های مبارزاتی افغان شکل بگیرند و این کانون‌های منفرد به یک هدف واحد برسند و تن به همکاری با هم بدهند. در چنین فرضی جریان پنجشیر از ظرفیت لازم برای تبدیل کردن مقاومت‌های پراکنده به یک جریان ملی گسترده‌تر برخوردار است، ولی اگر طالب بتواند دولتی فراگیر قومی تشکیل دهد و دست از انحصار قدرت بکشد خستگی روانی ناشی از چهار دهه جنگ و کشتار که در جامعه وجود دارد، هر نظامی را که برایشان امنیت‌ساز باشد خواهند پذیرفت. در صورت تحقق چنین فرضی تشکیل یک مقاومت ملی دشوار خواهد بود و از شانس چندانی برای تأثیرگذاری روی تحولات افغانستان در کوتاه‌مدت و حتی میان‌مدت برخوردار نخواهد بود.

دو نفر از دیپلمات‌های امریکایی اعلام کردند تنها جریانی که در افغانستان می‌تواند فراگیر شود ناشی از دیدگاه‌های احمد مسعود و جریان پنجشیر است و از دولت امریکا خواستند که از آن‌ها حمایت کند. تا چه حد این درخواست و حمایت می‌تواند عینیت داشته باشد؟

در مخالفت با قدرت گرفتن طالبان در حال حاضر سه جریان در افغانستان مطرح شده‌اند:

  1. جریان مقاومت پنجشیر به رهبری احمد مسعود فرزند احمد شاه مسعود؛
  2. جریان آنکارا مرکب از دولتمردان سابق با پیشینه جهادی؛
  3. جریان مقاومت مدنی در طیف گسترده از زنان، مدافعان حقوق مدنی و روشنفکران دانشگاهی عمده تا وابسته به طبقه متوسط شهری.

از میان این سه جریان واقعیت این است که جریان پنجشیر جدی‌ترین آن‌ها با ظرفیت فراگیر شدن است. این جریان در درون خود البته به دو طیف تحت رهبری دو نفر از بخشی از جامعه افغان نمایندگی می‌کند.

اول) طیف احمد مسعود: این طیف درواقع به دلیل جوان بودن شخص احمد مسعود به لحاظ نظری مورد توجه نسل جوان است که برای خود در حاکمیت ایدئولوژیک طالبان آینده‌ای نمی‌بیند. نرم‌ها و ارزش‌ها و شیوه مطلوب زیستی‌اش با حکومت ایدئولوژیک طالبان مغایرت دارد. این طیف در حقیقت از نوستالژی افسانه‎ای احمد شاه مسعود متأثر است، ولی اینکه احمد بتواند از این میراث اعتبار پدری تا چه اندازه بهره گیرد چندان روشن نیست. وی جوان کم‌تجربه‌ای است. خروج وی از کشور و آمدن به ایران و تماس با تاجیکستان با سنت پدرش که در سخت‌ترین شرایط از افغانستان خارج نشد و استقلال عمل خود را حفظ کرد همخوانی ندارد و ممکن است پاشنه آشیلش بشود. تجربه تاریخی مقاومت‌ها کم و بیش حکایت از آن دارد که رهبرانی که در کشورهای دیگر مستقر شده‌اند ناچار بودند ملاحظات  کشور میزبان را ملاحظه کنند و به‌تدریج اعتبار اولیه خود را در میان هواداران داخلی از دست بدهند.

دوم) طیف امرالله صالح: امرالله صالح، معاون اشرف غنی و نفر دوم دولت قبلی بود که پس از فرار غنی خود را طبق قانون اساسی جانشین رئیس‌جمهوری در غیاب او می‌داند. ابتدا به پنجشیر رفت و در کنار احمد مسعود قرار گرفت، ولی بعد از تسلط طالبان بر دره پنجشیر از منطقه خارج و به تاجیکستان پناهنده شد و مدعی است ادامه دولت قبلی است. این طیف از حمایت تاجیکستان برخوردار است، اما روشن نیست این حمایت تا چه زمانی امکان تداوم دارد. عنصر روسیه و تلاش برای نزدیکی به طالبان را نباید دست‌کم گرفت. تاجیکستان خارج از مدار روسیه قادر به بازیگری مستقل در افغانستان نخواهد بود.

جریان آنکارا هرچند مدعی است، ولی مرکب از نیروهایی است که بیش از آنکه در ذهنیت جامعه نقش جهادی‌اش زنده باشد نقشش در دولت آلوده به فساد و ناکارآمدی لیبرال اشرف غنی زنده است و مردم کمتر می‌توانند به آن اعتماد کنند. گذشته از این در ترکیه و در پناه اردوغان یک باند زبده قرار دارد که اهداف خاص خود را دارد و می‌خواهد از کارت این تشکل در مناسبات با طالبان استفاده کند. مقاومت مدنی در داخل برای طالبان در آن سطح که دیگران فکر می‌کنند نگران‌کننده نیست و در کوتاه‌مدت ‌کنترل می‌شود. این طیف از مقاومت فاقد رهبری و امکان تداوم در بلندمدت است.

با توجه به این‌گونه مسائل به نظر می‌رسد دو دیپلمات امریکا که جریان پنجشیر را با نگاه مثبت دیده‌اند و به بایدن توصیه کرده‌اند از این جریان حمایت کند، نگاه واقع‌بینانه‌تری به جریان مقاومت در مقابل طالبان دارند. منتها بحث این است مگر سیاست امریکا مقابله با طالبان است که از جریان مخالف طالب حمایت کند؟! تصور نمی‌شود در حال حاضر چنین باشد. معامله دوحه چنین موضوعی را تأیید نمی‌کند. به نظر می‌رسد دیپلمات‌های امریکایی به زمانی فکر می‌کنند که رقابت‌ها بین چین و روسیه از یک طرف و اروپا از طرف دیگر آن‌قدر حاد شود که حکومت طالبان کاملاً خارج از توافق دوحه حرکت کند و در اتحاد استراتژیک با بلوک شرقی قدرت قرار گیرد. در چنین حالتی این احتمال وجود خواهد داشت که امریکا به مخالفان طالبان توجه کند. فعلاً چنین شرایطی وجود ندارد. اگر افغانستان در چنین روندی قرار گیرد و با شرق پیوند قطعی بخورد که فعلاً چنین نیست، آنگاه توصیه دیپلمات‌های امریکایی موضوعیت پیدا خواهد کرد.

برداشت شخصی من این است که بایدن سیاست راهبردی توافق‎شده دوحزبی امریکا در آسیا را به پیش می‌برد و نظر دیپلمات‌ها را خواهد شنید، ولی الزامی به تحقق این‌گونه توصیه حس نخواهد کرد. در یک کلام می‌توان گفت فعلاً حمایت از جریان پنجشیر و احمد مسعود منتفی است، به‎خصوص که مسعود به ایران آمده و تقاضای کمکش از طرف امریکا رد شده است.

در دوره قبل طالبان به رهبری ملامحمد عمر نزدیک به پنج سال افغانستان را اداره می‌کرد. در این مدت کشت خشخاش کاهش داده شد، ولی در دوران اشغال امریکا از ۲۰۰۱ به بعد به‌طور چشمگیری کشت خشخاش افزایش یافت. آیا طالبان فعلی با توجه به مشکلات اقتصادی جانکاهی که دارند ممکن است با مافیای مواد مخدر همکاری کنند و از درآمد آن‌ها بهره‌مند شوند. ممکن است درباره مافیای مواد مخدر و ابعاد آن در افغانستان توضیح بفرمایید.

مافیای مواد مخدر در افغانستان بخش مهمی از مشکل و جنگ است و منافع کلانی در آن وجود دارد. گردش مالی عظیمی وجود دارد و جریان‌های متفاوتی در امر قاچاق مواد مخدر دخالت دارند. از گروهای چریکی و ضد سیستمی در سطح جهانی گرفته تا ارتش‌ها و دولت‌ها خود بخشی از مافیای مواد مخدر هستند، اما اگر در افغانستان دست‌اندرکاران کشت خشخاش  را در نظر بگیریم، کشاورزان خشخاش‌کار تنها بخش کوچک‌تر مافیا را تشکیل می‌دهند که تا سیسیل ایتالیا کشیده می‌شود و در مسیر ترانزیت خود جریان‌های متفاوتی را درگیر منافع کرده است. درست به همین دلیل مبارزه با آن دشوار شده است. کوچک‌ترین حلقه این مافیا کشاورزان افغان هستند که کمترین بهره در سطح تأمین حداقل نیازهای زیستی‌شان را می‌برند. بیشترین سود را مافیای جهانی مواد مخدر می‌برد که در اروپا و امریکا لانه کرده است. در میانه این دو قاچاقچیان محلی در کشورهای مسیر سهم خود را دریافت می‌کنند. در سطوح پایین‎تر شبکه حمل‌ونقل مواد مخدر، تفنگچی‌ها قرار دارند که به علت فقر و بیکاری و از سر اضطرار اقدام به حمل‌ونقل مواد مخدر در ازای دریافت مزد می‌کنند. طالبان مقوله‌ای جداگانه از این روند نیستند. در زمانی که در کسوت جنبشی بودند بخشی از درآمد خود را از طریق بستن مالیات و عشریه از کشاورزان تأمین می‌کردند و بخش دیگر را از قاچاقچیان برای تسهیل حمل از افغانستان به دست می‌آورند. در حال حاضر که خود حکومت را به دست گرفته‌اند، هر دو منبع کسب درآمد از کشاورز و مافیای مواد مخدر سازمان‌یافته‌تر امکان تداوم دارد. بحران اقتصادی طالبان و افزایش هزینه‌های امارت طالبان احتمالاً در کوتاه‌مدت به توسعه کشت خشخاش خواهد انجامید و طالب دلیلی برای محدود کردن کشت خشخاش حس نخواهد کرد.

از چهارصد صفحه قرارداد فی‌مابین طالبان و امریکا منعقدشده در دوحه چگونه می‌توان مطلع شد؟ ناظران سیاسی معتقدند آنچه در افغانستان پیاده شد درواقع اجرای گام‌به‌گام آن قرارداد بوده است.

در این باره که از مفاد توافق دوحه بین امریکا و طالبان چگونه می‌توان اطلاعات موثقی به دست آورد تا زمانی که متن آن انتشار عمومی پیدا نکند متأسفانه امکان آن ضعیف است، اما در این باره آنچه به‌صورت گام‌به‌گام در افغانستان عملیاتی می‌شود می‌توان گفت مطابق آن موافقت‌نامه پیش رفته است. هرچند به نظر می‌رسد درجاهایی عیناً عملیاتی نشده و تحت تأثیر سرعت تحولات با تغییر روبه‌رو بوده، ولی روح کلی آن لحاظ شده است. توافق در دو مقطع مهم زمانی به‌درستی و طبق برنامه پیش نرفت.

اول) تشکیل دولت موقت ائتلافی مرکب از دولت مستقر و گروه طالبان و انتقال مسالمت‌آمیز قدرت از طریق سازوکارهای دموکراتیک و برگزاری انتخابات نظارت‌شده بین‌المللی.

دوم) خروج نابهنگام اشرف غنی و ترک کشور که باعث ورود طالبان بدون آمادگی قبلی به کابل شد. این نحوه ورود در توافق دوحه پیش‌بینی نشده بود.

از این دو مرحله که صرف‌نظر شود، آنچه تا به امروز در افغانستان گذشته با اندک تفاوت‌هایی با مفاد توافق همخوانی دارد. منتها اگر این برداشت که ابتدا در نماز جماعت هرات به‌وسیله مولانا حبیب عنوان شد که موافقت‌نامه چهارصد صفحه دارد و تنها چهار صفحه انتشار عمومی پیدا کرده است، واقعاً درست باشد این احتمال وجود دارد که بخش‌های انتشارنیافته محرمانه تلقی شده و تنها می‌توان بعد از آنکه عملیاتی شدند در ارتباط به آن‌ها اقدام به حدس و گمان کرد که ممکن است رگه‌هایی از حقیقت در آن‌ها باشد و ممکن است نادرست و برداشت شخصی باشند. مهم‌ترین مورد سرنوشت جریان رادیکال خلافت‎گرای داعش است. آیا طالبان تعهدی برای کنترل آن داده آن‌طور که در رسانه‌ها گه‌گداری صحبت از برخورد نظامی طالب و داعش می‌شود یا نه برعکس انتشار این‌گونه اخبار هدایت‌شده است و برای داعش در افغانستان مأموریت جدیدی در دوحه تعریف شده است. برداشت روس‌ها که مدعی انتقال داعش به افغانستان به‌وسیله ترکیه و امریکا از خاورمیانه به بدخشان در شمال افغانستان و برداشت دولت سابق غنی که مدعی بود داعش به‌وسیله پاکستان به منطقه خوست و ننگرهار در شرق وارد شده است تا چه اندازه دقیق و موثق است. اهمیت این موضوع در آن است که عمده نیروهای داعش در شمال را گروه‌های قومی ازبک، چچن، تاجیک و اویغورهای چینی تشکیل می‌دهند که هدف آن‌ها ساقط کردن حکومت‌های وابسته به روسیه در آسیای مرکزی و تبدیل آن‌ها به امارت اسلامی و آماده‌سازی برای پیوند دادن آن‌ها به پروژه خلافت است. در سین کیانگ چین هدف تجزیه از این کشور و تشکیل امارت اسلامی تحت کنترل نهضت اسلامی ترکستان شرقی است. نیروهای وابسته به داعش در شرق از کشمیری‌ها و جماعت اسلامی هستند که هدف اعلام‌شده‌شان جدا کردن کشمیر از هند و پیوند دادن آن به پاکستان است. در رأس این گروها لشکر طیبه، جیش محمد و حزب المجاهدین قرار دارند. در غرب افغانستان گروه‌های ضد سیستمی با ملیت ایرانی حضور پررنگ‌تری دارند. اگر توجه شود در شمال حوزه امنیتی روسیه و در واخان متصل به سین کیانگ چین  و در شرق متصل به منطقه کشمیر و در غرب مرزهای شرقی ایران محل تجمع داعش است و این هر سه کشور با امریکا مشکل دارند، تصادفی بودن چنین روندی زیر سؤال خواهد رفت و برداشتی تأیید می‌شود که باور دارد بخشی از توافق محرمانه دوحه هدایت جریان رادیکال خلافت‌گرا به طرف رقبای امریکا روسیه، چین و ایران است. علت هم توان عملیاتی این جریان، انگیزه جهادی‌اش و قدرت بسیج مردمی آن است. اگر چنین برداشتی درست باشد، در آن صورت قابل‌فهم خواهد بود که چرا امریکا توافق کرد طالب به قدرت بازگردد و نظام لیبرال‏دموکراسی که برای آن طبق اطلاعات انتشاریافته، ۱۴ بیلیون دلار طی بیست سال حضور نظامی امریکا و ناتو در افغانستان هزینه شده بود به همین سادگی و بدون جنگ تحویل طالبان داده شد و امریکا پیشرفته‌ترین سلاح‌ها را در افغانستان دست‌نخورده برای طالبان به جا گذاشت. گذشته از این پیوند طالبان و القاعده بر کسی پوشیده نیست. طالب، القاعده و داعش در ایدئولوژی و مکتب جهادی وجوه اشتراک زیادی دارند؛ بنابراین این احتمال منتفی نیست که افغانستان محل تجمع رادیکال‌های خلافت‌گرا شود و امنیت منطقه تحت تأثیر آن قرار گیرد.

گلبدین حکمتیار و حزب وابسته به او پس از خروج نیروهای شوروی و حاکم شدن جریان شمال به رهبری پروفسور ربانی، کابل را تا آنجا موشکباران کردند که موجب سقوط ربانی شدند و حاکمیت طالبان تعلیم‎دیده در پاکستان را فراهم کردند. ممکن است توضیح دهید نقش او در دوران ملامحمد عمر چه بود؟ پس از اشغال امریکا و سقوط طالبان نقش حکمتیار چه تغییراتی را به دنبال داشت؛ و اکنون با حضور مجدد طالبان به رهبری ملاهیبت‎الله آخوندزاده چیست؟ گفته می‌شود طالبان جدید به او پیشنهاد کردند که امام‌جمعه مسجد اعظم کابل شود، ولی او نپذیرفت. همچنین گفته می‌شود او به‌شدت با مقاومت پنجشیر و احمد مسعود مخالف بوده و نیروهایش در تصرف پنجشیر و سرکوب مردم آن سامان مشارکت داشتند. آیا طالبان در مدیریت بالای خود او را سهیم کرده‌اند؟

گلبدین حکمتیار یکی از پیچیده‌ترین شخصیت‌های اسلام‌گرا و باسابقه‌ترین نیروی جهادی است. مبارزات اسلامی را از دانشکده مهندسی دانشگاه کابل در دوره دانشجویی و در زمان سلطنت ظاهر شاه شروع کرد و به نهضت اخوان المسلمین  پیوست که به‌وسیله دانشجویان اعزامی به دانشگاه الازهر مصر با افکار اخوانی آشنا شد و آن را در دانشگاه الهیات کابل سازمان‌دهی کرده بودند نیازی و ربانی شناخته‌ترین آن‌ها بودند، اما فعالیت رسمی جهادی حکمتیار بعد از کودتای سردار داود خان و فرار وی به پیشاور پاکستان است. در این شهر بود که حکمتیار مورد توجه دستگاه امنیتی پاکستان قرار گرفت. این زمانی بود که ذوالفقار بوتو در پاسخ به ادعای داود خان که مدعی بود قرارداد مرز دیوراند بی‌اعتبار و باید مناطق پشتون و بلوچ‌نشین به افغانستان بازگردانده شوند، مخالفان داوود خان را مسلح کرد و جهاد برای سرنگونی داوود را کلید زد. بعد از کودتای مارکسیستی نورمحمد تره‎کی جهاد گسترش یافت و جهان اسلام و جهان غرب نیروهای جهادی را که بر مبناهای قومی شکل گرفته بودند تقویت کردند. حکمتیار و حزب اسلامی‌اش بیشترین کمک‌های مالی و تسلیحاتی را دریافت کردند و حکمتیار به دستگاه امنیتی ارتش پاکستان نزدیک و مورد اعتماد قرار گرفت تا آنجا که حکمتیار نامزد اصلی قدرت بعد از پیروزی جهاد در کابل بود. گفته شده است حکمتیار با آی‎اس‎آی ارتش پاکستان توافق کرده بود که در صورت رسیدن به قدرت افغانستان را در قالب یک کنفدراسیون با پاکستان ادغام کند، اما تحولات طبق خواست پاکستان و حکمتیار پیش نرفت و بعد از پیروزی جهادگران هشت حزب قومی در پیشاور با دخالت بن‌لادن فرمولی را تأیید کردند که ابتدا صبغت‎الله مجددی به مدت دو ماه و پس از او استاد ربانی رهبر حزب اخوانی جمعیت اسلامی افغانستان به مدت چهار ماه به ریاست رسیدند و حکمتیار به مقام دوم نخست‌وزیری رسید، ولی آن را در شأن خود ندید و نپذیرفت و نیروهایی را  در کوهستان‌های شرقی  مشرف به کابل مستقر کرد و منتظر شرایط مساعد برای تصاحب نظامی قدرت باقی ماند. فرید از اعضای سطح پایین‌تر حزب اسلامی را به کابل فرستاد تا پست نخست‌وزیری را اشغال کند. وقتی ربانی و احمدشاه مسعود به قدرت رسیدند و در پایان مهلت چهارماهه حاضر به واگذاری قدرت نشدند زمان مناسب برای به توپ بستن کابل و تصرف قهرآمیز قدرت فرارسید. جنگ داخلی بین دو حزب اخوانی رادیکال و حزب اسلامی حکمتیار و جمعیت اسلام میانه در گرفت. احمد شاه مسعود و حکمتیار که از قبل با هم رقابت داشتند رویاروی هم قرار گرفتند. رویارویی که کابل را در گسترده‌ترین حد ممکن تخریب کرد. وقتی پاکستان از قدرت گرفتن حکمتیار به دلیل مقاومت احمدشاه مسعود ناامید شد به کمک انگلیس و عربستان نیروی طالب را در قندهار سازمان‌دهی کرد. اولین حرکت طالب خلع سلاح جهادی و تصرف بزرگ‌ترین پادگان نظامی حزب اسلامی حکمتیار در مرز چمن با پاکستان بود. ملامحمد عمر که نهضت طالبان را رهبری می‌کرد به حکمتیار اعتماد نداشت و قصد خلع سلاح همه احزاب جهادی را داشت. پیروزی سریع طالبان و نزدیک شدن آن‌ها به کابل در زمان عقب‌نشینی احمدشاه مسعود از کابل و رفتن به دره پنجشیر، حکمتیار که جان خود را درخطر می‌دید با احمدشاه مسعود کنار آمد و به کمک او به شمال رفت و بعداً به ایران پناهنده شد و از ایران به پاکستان بازگشت و در دوره قدرت ملاعمر تقریباً منفعل بود، ولی وقتی امریکا در سال ۲۰۰۱ حکومت طالبان را ساقط کرد حکمتیار در کنار طالبان قرار گرفت و با دولت لیبرال کرزای و بعد اشرف غنی در جنگ شرکت کرد، اما به دلیل آنکه طالبان او را به بازی نمی‌گرفتند با اشرف غنی وارد معامله شد و به کابل آمد. آمدنی که به‌احتمال زیاد از حمایت ارتش پاکستان برخوردار بود. گفته شده است در زمان معامله امریکا با طالبان حکمتیار به‌تدریج از اشرف غنی فاصله گرفت و مجدداً ارتباطات خود را با طالبان بازسازی کرد و به دفاع از طالبان پرداخت، اما وقتی طالبان به قدرت بازگشتند حکمتیار را چندان به بازی نگرفتند. پیشنهاد امامت جماعت مسجد جامع کابل نشان می‌دهد حکمتیار خیلی مورد توجه مولوی هیبت‌الله آخوندزاده  نیست، ولی نمی‌خواهند نیروی حزبی‌اش را نادیده بگیرند. حکمتیار هنوز هم نیروی حزبی قابل‌توجهی در اختیار دارد و جاه‌طلبی‌های خاص خود را دارد. این خصلت و سابقه جهت‌گیری‌های متضاد حکمتیار برای طالبان پنهان نیست و آن‌ها در حد انتظار حکمتیار به او بها نمی‌دهند، ولی به قدرت سازمان‌دهی و تجربیاتش نیاز دارند. مخالفت صریح حکمتیار با هرگونه مقاومت علیه طالبان و شرکت در تصرف پنجشیر در محاسبات خاص وی برای کسب اعتماد طالبان و سهم‌گیری از قدرت است. حکمتیار احتمالاً در حال برنامه‌ریزی برای نفوذ دادن نیروهای عملیاتی‌اش در نهادهای  امنیتی طالبان است، اینکه تا چه اندازه بتواند اعتماد طالبان را جلب کند چندان روشن نیست، ولی آنچه روشن است نیروهای حزب اسلامی حکمتیار در سرکوب مخالفان در کنار طالبان قرار خواهند داشت.

گفته می‌شود امریکا در واکنش به حملات حوثی‌های یمنی به صنایع نفت عربستان که منجر به کاهش نیمی از تولید آن شد قرارداد دوحه را با طالبان ترتیب داده و درنهایت شرق ایران را با دشمنی خطرناک به نام طالبان که از آی‌اس‎آی پاکستان دستور می‌گیرد هم مرز کردند. این نتیجه‌گیری تا چه حد درست است؟ ضمن اینکه امریکایی‌ها در تمامی تبلیغات خود عملکرد حوثی‌ها را ناشی از اشاره‌های ایران قلمداد می‌کنند.

در این رابطه که بین حملات مکرر حوثی‌های یمن به تأسیسات نفتی عربستان و موافقت‌نامه دوحه ارتباط مستقیمی وجود داشته باشد داده‌های موجود قانع‌کننده نیست. امریکا در معادلات دیگری به بازگشت طالبان به قدرت در کابل رضایت داده است. حتی قابل ‌تصور است که اعمال فشار بر تأسیسات نفتی عربستان بیش از آنکه به ضرر امریکا باشد، به زیان  چین رقیب امریکا باشد که بخش مهمی از انرژی مورد نیاز خود را از عربستان دریافت می‌کند. امریکا با دست‎یابی به تکنولوژی  استخراج نفت و گاز شیل وابستگی قبلی به نفت حوزه خلیج فارس را ندارد و خود فروشنده انرژی است. وابسته شدن بیشتر اروپا و هند به امریکا در حمایت از آبراه‌های بین‌المللی و انتقال بدون مشکل نفت خلیج فارس به بازار مصرفشان با استراتژی تشدید وابستگی متحدین به امریکا و تضمین جریان انرژی مغایرت چندانی ندارد، اما در این ارتباط که بازگشت طالبان به قدرت در کابل برای امنیت ملی ایران در شرق ممکن است مسئله‌ساز باشد به نظر می‌رسد در استراتژی امریکا مطرح باشد. طالب یک گروه رادیکال خلافت‌گراست که به لحاظ ایدئولوژیک  نزدیک به عربستان، رقیب منطقه‌ای ایران، است. با این حال طالبان منافع و ملاحظات خاص خود را دارند و این‌طور نیست که از کشور یا دستگاه امنیتی یک کشور دیگر ولو آی‎اس‎آی پاکستان که خیلی مدیون حمایت‌های آن‎هاست دستور بگیرند. طالب وقتی در پیشاور و کویته بود و در قلب نهضتی قرار داشت نیازمند آی‎اس‎آی بود، ولی حالا که دولت شده و در کابل است نباید فکر کرد همان سیاست را ادامه دهد. الزامات جدیدی وجود دارند و طالب به مخالفت افکار عمومی افغان‌ها با دخالت پاکستان آگاه است و به‌درستی می‌داند غرور ملی افغان‌ها دخالت خارجی را برنمی‌تابد؛ لذا در قضاوت درباره وابستگی طالب به آی‎اس‎آی پاکستان نباید قید احتیاط را از دست داد. چگونه می‌توان برخوردهای مرزی و تخریب دیوار امنیتی در حال احداث ارتش پاکستان در امتداد خط مرزی دیوراند را در دستور گرفتن از آی‌اس‎آی پاکستان توضیح داد؟ معنای روشن آن عدم پذیرش خط مرزی دیوراند است که هدف اصلی پاکستان در به رسمیت شناختن آن به‌عنوان مرز بین‌المللی  بین افغانستان و پاکستان است؛ البته این بحث که حوثی‌ها وابسته به ایران تبلیغ می‌شوند و امریکا در این ذهنیت‎سازی نقش دارد تردیدی وجود ندارد. در این برداشت حوثی‌ها نادیده گرفته شده‌اند که با واقعیت‌های میدانی همخوانی ندارد. حوثی‌ها بخشی از جامعه یمن هستند و مطالبات خود را دارند. اینکه در نگاه ایرانی آن‌ها را بخشی از جبهه مقاومت خاورمیانه‌ای ارزیابی کنند تأثیر تعیین‌کننده بر مطالبات حوثی‌ها ندارد. این واقعیت هم انکارناپذیر است که حوثی‌ها از حمایت ایران برخوردار شده‌اند، ولی اگر تصور شد حوثی‌ها به‌عنوان عامل ایران عمل می‌کنند اشتباه  است و با واقعیت‌های میدانی همخوانی ندارد. حوثی‌ها پیش از جمهوری اسلامی با اقوام دیگر یمن بر سر سهم‎بری از قدرت رقابت داشته‌اند و به اعتباری بیش از هزار سال است که حوثی‌ها تجربه حضور در یمن دارند و یک اقلیت چهار‌امامی شیعه در کشور عمدتاً سنی یمن حضور فیزیکی دارند. در آینده، چه ایران حمایت بکند و چه نکند، حوثی‌ها مطالبات قومی و مذهبی خود را خواهند داشت و پاگیر آن خواهند بود.

رابطه موجود بین ایران و طالبان جدید چیست و میزان آن تا چه حد است؟

مناسبات ایران و طالبان جدید محاسبات و پیچیدگی‌هایی دارد که درباره آن نظریات متفاوت موافق و مخالف وجود دارد. این مناسبات از چند سال قبل از توافق دوحه و بازگشت طالبان به قدرت بر این اساس مورد توجه قرار گرفت که طالب ضد امریکاست و برای اخراجش از افغانستان می‌جنگد. ایران هم با حضور ارتش امریکا در مرزهای شرقی‌اش امنیت ملی خود را در خطر حس می‌کرد؛ بنابراین یک هدف مشترک بین طالب و ایران وجود داشت. این امر باعث تماس سپاه قدس با طالبان شد، اما سطح این تماس توضیح داده نشد که دلایل خاص خود را داشت، ولی ناتو این تماس را در سطح کمک تسلیحاتی اعلام کرد و مدعی ارسال سلاح از ایران برای طالبان شد، ولی ایران آن را تأیید نکرد و محدود و در راستای دو هدف راهبردی‌تر خود می‌دانست.

  1. حفاظت از منافع و امنیت شیعیان افغانستان که از ناحیه جریان‌های ضد شیعی و جهادی‌ها تهدید می‌شدند.
  2. دشمن مشترک که حضورش با امضای معاهده امنیتی در روز اول ریاست‌جمهوری اشرف غنی باعث نگرانی امنیتی برای ایران بود، به‌ویژه آنکه ارتش امریکا چندین پایگاه نظامی به دست آورد که یکی از آن‌ها به نام «شورو» تا مرز ایران کمتر از ۱۰ کیلومتر فاصله داشت؛ بنابراین طالب و ایران در اخراج امریکا از افغانستان منافع مشترک پیدا کرده بودند.

با این حال این سیاست نزدیکی با طالبان منتقدانی هم داشت. استدلال مخالفان نیز دو دلیل عمده داشت:

  1. طالبان را یک جریان رادیکال خلافت‌گرا و به لحاظ ایدئولوژیک  نزدیک به عربستان سعودی رقیب ایدئولوژیک  گفتمان انقلاب اسلامی می‌دانستند و با همین برداشت مخالف نزدیکی ایران و طالبان بودند.
  2. مخالفان روی این موضوع تأکید داشتند که نیروی متحد طبیعی با ایران، هزاره و شیعیان و قومیت‌های شمال و فارسی‌زبان‌های غرب و هرات هستند که در جبهه مخالف طالبان قرار دارند. از این‌رو سیاست نزدیکی با طالبان را به معنی از دست دادن این پایگاه تاریخی و سنتی ایران در افغانستان ارزیابی کردند. در این برداشت استقلال می‌شد، حتی اگر در زمان حضور ارتش امریکا و ناتو در افغانستان ضرورتی برای نزدیکی با طالب وجود داشت با خروج امریکا آن ضرورت منتفی است و ایران باید در سیاست خود تجدیدنظر  و از جریان شمال حمایت کند. با این حال واقعیت این است که موافقان نزدیکی با طالبان همچنان بر باور خود باقی ماندند و استدلال سومی را در تقویت موضع خود اضافه کردند و مدعی شدند طالب یک امر واقع در همسایگی ایران است و نمی‌توان نادیده‌اش گرفت. ایران به حکم جغرافیا همسایه حکومت طالب است و باید مناسبات عادی داشته باشد؛ البته کسی این همسایگی را رد نمی‌کند. کشورها همسایگان خود را انتخاب نمی‌کنند و جبر جغرافیای طبیعی  وجود دارد. بحث در کارآمدی استراتژی‌های طراحی‎شده است. ظاهراً طالب جدید خیلی با طالب قدیم تفاوت ماهوی نکرده و طالب ایدئولوژیک با مایه‌های افراطی لااقل در بخش‌هایی باقی مانده است. شیعیان نگرانی‌های خاص خود را دارند و نوعی سرخوردگی از سیاست نزدیکی با طالب و ادامه این سیاست دارند. گذشته از این، ایران به ‌تمامی انتظاراتش از ادامه سیاست نزدیکی با طالبان جدید هم دست نیافت. برخورد طالب با جمعیت شیعه افغانستان هنوز محل مناقشه است و انتظار ایران که در افغانستان دولتی فراگیر شکل بگیرد و شیعیان و دری‌زبانان واقع در حوزه تمدنی و فرهنگی ایران را بدون تبعیض شامل شود و به صلح و ثبات داخلی افغانستان کمک کند برآورده نشده است، هرچند وعده‌هایی داده می‌شود و گام‌هایی برداشته شده، ولی برای نیروهای نزدیک به ایران راضی‌کننده نبوده است. به‌طوری‌که فشار برای تجدیدنظر در سیاست نزدیکی با طالب  و اتخاذ سیاستی متعادل‌تر در حال افزایش است. نگرانی‌ها بعد از برخورد مرزی در مرز سیستان با مرزداران افغان و جلوگیری طالبان از کشت در زمین‌های کشاورزان سیستانی در خاک ایران و ادامه روند قاچاق مواد مخدر که به درگیری‌های مسلحانه می‌انجامد نوعی تجدیدنظر در مناسبات با طالبان را در نگاه مخالفان پررنگ‌تر کرده است. بر این اساس و بدون پیش‌داوری زیان‌بار خاصی می‌توان گفت ایران در قبال تحولات افغانستان به حکم همسایگی نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد. حفظ ثبات و امنیت در افغانستان با ثبات و امنیت شرق ایران گره خورده است. آینده صلح و ثبات داخلی افغانستان در گرو ساختار قدرت است. اگر دولتی همه‌شمول و قطع‌نظر از نگاه قومی و مذهبی و بر اساس واقعیت جامعه متکثر افغانستان شکل بگیرد و همه گروهای قومی، مذهبی، سیاسی و حزبی احساس کنند در قدرت حضور دارند  ثبات به افغانستان بازخواهد گشت. ایران باید در همین جهت سیاست افغانی متعادل خود را طراحی و به پیش ببرد. پذیرش واقعیت طالب الزاماً به معنی نادیده گرفتن سایر جریان‌های فعال در صحنه افغانستان نیست. اتخاذ سیاست متعادل بر اساس واقعیت‌های موجود و حضور بازیگران متعدد منطقه‌ای و بین‌المللی با منافع متضاد در افغانستان ایجاب می‌کند  که ایران همه تخم‌مرغ‌های خود را دریک سبد خاص نریزد.

عبدالباری عطوان، نویسنده و تحلیل‎گر معروف مصری که در مجله رأی الیوم چاپ انگلستان قلم می‌زند، مطرح کرده است ژنرال قاسم سلیمانی به این نتیجه رسید که طالبان را در مبارزات ضد امریکایی آن‌ها تجهیز و تسلیح کند. وی قائم‌مقام خود سردار قاآنی را به آن سامان فرستاد تا منظور او را عملی سازد. عطوان معتقد است ترور سردار سلیمانی توسط امریکا به این دلیل بوده است که پس از بیست سال که از تهاجم امریکا به افغانستان می‌گذرد و مبالغ هنگفتی هزینه کرده است، حال باید افغانستان را بدون دستاورد و با بدنامی رها کند. به همین دلیل دست به ترور سردار سلیمانی در ۱۳ دی‌ماه ۱۳۹۸ دست زد. در کنار این خبر و این تحلیل باید توجه داشت که پمپئو وزیر، خارجه سابق امریکا، در دوره ترامپ یکی از دوازده شرطی که برای مذاکره با ایران تنظیم کرده بود لغو حمایت ایران از طالبان بود. به نظر شما تحلیل عطوان تا چه حد واقع‌بینانه است؟

در این باره که سردار سلیمانی در یک ارزیابی کلی‌تر در مقطعی تمایل به حمایت از طالبان داشت بحثی نیست. از قضا در شرایطی که ایران تکذیب می‌کرد فرماندهان نظامی امریکا و ناتو در افغانستان اطلاعات بیشتری می‌دادند. ظاهراً این تحلیل در سپاه قدس وجود داشته است که طالبان در افغانستان در جنگ با امریکا دشمن اصلی ایران هستند و اخراج و شکست امریکا با منافع امنیتی ایران همخوانی دارد، اما اینکه امریکا به دلیل حمایت سردار سلیمانی از طالبان آن‌طور که عبدالباری عطوان طرح می‌کند تصمیم به قتل وی گرفته باشد یک برداشت است. در کنار آن برداشت‌های دیگری هم می‌تواند وجود داشته باشد. گذشته از این ایران تنها بازیگری در افغانستان نبوده که خواهان شکست امریکا بوده است و به حمایت از طالبان تمایل یافته است. چین، روسیه و حتی پاکستان نقش مهم‌تری داشته‌اند. به لحاظ تحلیلی اگر اطلاعات مشخصی وجود نداشته باشد که نظر عطوان را تأیید کند استدلالش از قوت بالایی برخوردار نمی‌شود. واقعیت‌های خاورمیانه و نقش سردار سلیمانی در سازمان‌دهی مقاومت در سوریه، لبنان، عراق، غزه و یمن مهم‌تر از نقش وی در افغانستان  است که به دلیل اهمیت کمتر آن مسئولیت را به سردار قاآنی داده و خود مستقیم تمام‌وقت و تلاشش را صرف تقویت جبهه مقاومت در خاورمیانه کرده است. عامل اسرائیل هم در خاورمیانه  و حفظ امنیت آن برای امریکا کمتر از موضوع افغانستان  تصور نمی‌شود. در عین حال از سردار باتجربه‌ای همچون سلیمانی بعید است که در هر اقدامی به پیامدهای آن توجه نکند. ایران در نزدیکی با طالبان نیروهایی را تقریباً از دست داد که یا در حوزه فرهنگی ایران قرار داشتند نظیر جبهه شمالی‌ها و یا در محدوده  ژئوپلیتیک  شیعه قرار داشتند نظیر هزاره‌های شیعه‌مذهب. نزدیکی ایران به طالبان این نیروی متحد استراتژیک و تاریخی را در قبال سیاست‌های ایران دچار سردرگمی  کرد و به شک انداخت. چنین سیاستی ممکن است در کوتاه‌مدت و به‌صورت تاکتیکی درست بوده باشد، ولی از منظر استراتژیک دلایل کمی برای مفید بودن آن  در بلندمدت می‌توان ارائه کرد. طالب یک گروه ایدئولوژیک  است که تحت تأثیر جریان‌های سلفی خاورمیانه با عربستان سعودی و امارات پیوند می‌خورد که رقیب ایدئولوژیک  ایران به‌حساب می‌آیند. در چنین نگاهی ورود ایران و سردار سلیمانی در حمایت از طالبان معلوم نیست که در بلندمدت برای ایران سودی داشته باشد. طالب ایدئولوژیک  و شدیداً مکتبی که با اصل فلسفه تشیع ایران مسئله دارد تا کجا به ایران نگاه مثبت پیدا خواهد کرد و تا کجا تحت تأثیر رقبای منطقه‌ای ایران قرار خواهد گرفت در برداشت عطوان نادیده گرفته شده است. به داوری شخصی من که هیچ ادعایی بر صحت آن وجود ندارد و صرفاً یک برداشت در کنار برداشت‌های دیگر است. مسئله حمایت سردار سلیمانی از طالبان در مقایسه با نقش وی در خاورمیانه که امنیت و منافع اسرائیل را با چالش روبه‌رو کرده بود اگر وجود داشته باشد کم‌رنگ است و به‎تنهایی نمی‌تواند  تصمیم به  قتل وی را از طرف امریکا عقلایی نشان دهد. واکنش‌ها بعد از شهادت سردار سلیمانی در خاورمیانه و فشاری که مقاومت به امریکا وارد کرد و می‌کند به‌خودی‌خود تحلیل عطوان را تضعیف می‌کند و حداقل می‌توان گفت که شواهد کافی در دقیق بودن آن وجود ندارد.

با توجه به وجوه مشترکی که میان طالبان و داعش و همچنین القاعده وجود دارد ظاهراً قادر به مقابله با آن‌ها نیستند، بنابراین مسیر آینده این روند را چگونه ترسیم می‌کنید؟

در این باره که طلبان با القاعده مناسبات تنگاتنگی دارند و این مناسبات همچنان تداوم یافته بحث چندانی وجود ندارد. طالب در حمایت از بن‌لادن قدرت خود را معامله کرد و جنگ بیست‌ساله‌ای را تحمل کرد؛ بنابراین دور از انتظار است مطابق خواست دیگران مناسبات خود با سازمان القاعده را کم ‌و زیاد کند. نیروهای قومی داعش هم در کنار طالب در جنگ شرکت داشته‌اند. آنچه طالب، القاعده و داعش را نزدیک کرده است وابستگی‌های ایدئولوژیک  خلافت‌گرای آن‌ها به‌عنوان شکل مشروع قدرت اسلامی است. هدف طالب و القاعده و داعش یکی است. در چنین نگاهی امارت طالبان بخشی از خلافت موردنظر جریان خلافت‌گرای اهل سنت است. این احتمال که در آینده پیوندها بین طالبان و جریان‌های دیگر خلافت‌گرا تقویت شود محتمل است. داعش و القاعده در مناطق قبایلی دو سوی خط مرزی دیورند به کمک تحریک طالبان پاکستان تماس‌های خود را برای اتحادی که در سوریه و عراق به‌وسیله ابوبکر البغدادی و اعلام خلافت که خارج از سیاست رهبری القاعده بود مجدداً آغاز کرده‌اند و داعش آماده پذیرش رهبری واحد شده است. تحریک طالبان پاکستان متحد طالبان افغانستان است هرچند ممکن است در برخی جهت‌گیری‌ها کاملاً یکسان نباشند. همچنان که طالبان افغانستان به لحاظ ایدئولوژیک  با داعش وجوه مشترک دارند، ولی در تمامی زمینه‌ها یکسان فکر نمی‌کنند. طالب جریانی محلی افغانی است و به فراتر از افغانستان نمی‌اندیشد، درحالی‌که داعش فراملی است و به کل جهان اسلام فکر می‌کند و می‌خواهد همه کشورهای اسلامی را به‌تدریج امارت اسلامی کند و از ادغام آن‌ها درنهایت خلافت اسلامی را احیا کند. اینکه بین طالب و داعش در جاهایی برخوردهایی پیش می‌آید ناشی از تلاش داعش برای گرفتن سرزمین در افغانستان در شرق، ولایت ننگرهار و در شمال ولایت بدخشان است تا خلافت نمونه موصل در عراق را که شکست خورد ایجاد کند، ولی طالب این اجازه رانمی دهد و الا واقعیت این است که طالب و داعش و القاعده وحدت ایدئولوژیک  دارند. در این باره که آینده مناسبات این سه جریان خلافت‌گرا در اهل سنت در جغرافیای  افغانستان  چگونه رقم خواهد خورد بستگی به شرایط خواهد داشت، ولی به‌احتمال زیاد طالب اجازه تأسیس خلافت و تصرف بخشی از خاک خود را به داعش نمی‌دهد و داعش دیر یا زود این واقعیت را درک و تجدیدنظر خواهد کرد و در کنار طالب و القاعده تلاش خود را متوجه کشورهای آسیای مرکزی و ایالت سین کیانگ چین می‌کند که اگر هم از حمایت علنی امریکا برخوردار نشود و در بخش محرمانه و اعلام‌نشده توافق دوحه هم وجود نداشته باشد، حداقلش این است که با مخالفت جهان غرب روبه‌رو نخواهد شد و ایجاد مشکل برای رقبای امریکا در واشنگتن امر نامطلوبی ارزیابی نخواهد شد. از این‌رو این احتمال منتفی نیست که طالبان پس از تثبیت کامل قدرت خود در افغانستان فضا را برای اتحاد مجدد القاعده و داعش باز کنند و افغانستان به‌صورت دیگری به محل تجمع نیروهای جهادی بین‌المللی اما این بار علیه آنچه خود از آن به نام کفر شرقی یاد کرده‌اند تبدیل شود. چه‌بسا در بخش محرمانه توافق دوحه هم پیش‌بینی‌هایی در این خصوص شده باشد هنوز افشا نشده باشند.

این تردید در برخی محافل سیاسی و خبری ایجاد شده است که خروج امریکا و ناتو و واگذاری نسبتاً سهل و بدون جنگ افغانستان  به طالبان و عبور از دولت لیبرال‌ها در این کشور بدون برنامه نبوده است و در ارتباط با تشدید رقابت‌ها بین چین و امریکا بر سر قدرت هژمون باقی مانده قرن بیست‌ویکم است. تا چه اندازه چنین برداشتی را می‌توان جدی تلقی کرد؟

در این باره که رقابت بین چین و امریکا جدی است، بحث چندانی وجود ندارد. همه شاخص‌های قدرت سنتی نظیر وسعت خاک و جمعیت  و شاخص‌های مدرن نظیر توسعه علمی و فنّاوری‌های نوین ارتش قدرتمند و مهم‌تر از همه آن‌ها وجود اراده سیاسی برای کسب برتری و عقب راندن امریکا در چین وجود دارد. راه کسب برتری چین از امریکا در ابرپروژه یک کمربند-یک جاده بری و بحری می‌گذرد که دو مسیر خشکی آن در بخش میانی و جنوبی از جغرافیای زیست پشتون  عبور می‌کند و تنگه‌های واخان و قره‌قروم محل عبور آن است. چین و پاکستان در کریدور «سی پک» در این پروژه ذی‌نفع شده‌اند. بخش دریایی پروژه یک جاده کمربندی با دور زدن هند از طریق تنگه مالاکا وارد اقیانوس هند می‌شود و راه خود را تا بندر گوادر در ساحل پاکستانی مکران باز می‌کند. این پروژه بیش از صد کشور آسیایی، آفریقایی و اروپایی را پوشش می‌دهد و در صورت تکمیل راه چین به تبدیل ‌شدن به قدرت اول هژمون جهانی را به‌صورت برگشت‌ناپذیری خواهد گشود. چین با امضای توافق‎نامه راهبردی ۲۵ ساله با ایران و سرمایه‌گذاری پیش‌بینی‌شده ۴۰۰ میلیارد دلاری در صنایع نفت و گاز و پتروشیمی در جنوب ایران به ساحل مکران در هر دو بخش پاکستانی و ایرانی آن دسترسی خواهد یافت. درواقع هدف استراتژیک چین حضور در ساحل مکران از کراچی تا تنگه هرمز و تداوم این حضور تا اروندرود است که تمامی منابع استراتژیک مورد نیاز چین را در حوزه انرژی خلیج فارس شامل می‌شود. طبق چنین برداشتی امریکا با طالب و جریان رادیکال خلافت‌گرا در افغانستان در دوحه قطر معامله کرده است تا جلو چین را در جغرافیای پشتون و بلوچ  بگیرد. نیروهای قومی فعال در منطقه نیروهای روشنفکری و دانشگاهی هستند که فاقد قدرت بسیج‌کنندگی توده‌ای هستند. امریکا و در کل جهان غرب از این نیرو که در مبارزه به مبارزات مدنی گرایش دارد و در استفاده از تفنگ تردید دارد عبور کرده‌اند و طالبان و جریان رادیکال جهادی را انتخاب کرده‌اند که هم قدرت بسیج توده‌ها را دارند، اما نیروی جهاد با ظرفیت جذب همه نیروهای جهادی از سراسر جهان دارند و هم در کاربرد سلاح کوچک‌ترین تردیدی به خود راه نمی‌دهند و نیروهای وفادارشان مجهز به ایدئولوژی جهاد و آماده عملیات انتحاری هستند. با خروج امریکا از افغانستان، چین و روسیه در صدد پر کردن خلأ قدرت به وجود آمده هستند، ولی امریکا در نظر دارد به‌رغم عدم حضور مستقیم جلو آن‌ها را سد کند. این سد مستحکم چیزی جز نیروی جهادی نیست که امریکا را در افغانستان  زمین‌گیر کرد و درنهایت مجبور به خروج کرد. این نیرو در جغرافیای پشتون  از قدرت مانور بالایی برخوردار است و اگر علیه رقبای امریکا به‌ویژه چین جهت بیابد، قادر به سدکردن پیش‎روی چین و پروژه سی پک ۶۵ میلیارد دلاری در جغرافیای زیست پاکستانی پشتون خواهد بود و در ابعاد کلی‌تری می‌تواند به‌صورت موقت پروژه یک کمربند یک جاده را با تأخیر روبه‌رو کند، هرچند در بلندمدت از چنین توانی برخوردار نیست. منتها دست‌چین با خروج مفتضحانه امریکا از افغانستان بازتر شده و اگر طالبان طرح چین برای فعال کردن اقتصاد افغانستان از طریق انحصار استخراج و اکتشاف ذخایر معدنی افغانستان که ارزش آن را تا ۳ هزار میلیارد دلار برآورد کرده‌اند و در این میان معادن لیتیوم کمیاب وجود دارد را بپذیرند افغانستان از چنگ دخالت امریکا رها و در قالب سی پک و موافقت‌نامه ایران و چین گنجانده خواهد شد و امریکا نمی‌تواند در عمل از نیروی جهادی سوءاستفاده کند و چین را از قدرت اول شدن جهان برای مدت طولانی‌تری دور نگه دارد و دیر یا زود مجبور با پذیرش سقوط و قرار گرفتن در ردیف دوم قدرت جهانی خواهد شد. در چنین نگاهی افغانستان و جغرافیای پشتون محل اصلی دعوای چین و امریکاست و بازی بزرگ جدید تازه آغاز شده است، اما افغانستان تنها محل دعوا نیست دو کشور دیگر ایران و پاکستان اضلاع دوم و سوم این مثلث قدرت را تشکیل می‌دهند. چین در نگاه راهبردی‌اش برخلاف امریکا به برنده و بازنده بازی بزرگ در منطقه نمی‌اندیشد  و تمایل به همکاری دارد، اما ظاهراً امریکا به چین اعتماد نمی‌کند و در صدد است جریان رادیکال جهادی را در مسیر عبور سی پک فعال کند، اما در اینکه بتواند تردیدهای جدی وجود دارد. منتها یک‌چیز کم و بیش روشن است جغرافیای پشتون و تا حدی بلوچ در کانون رقابت قدرت‌ها قرار گرفته‌اند و به ‌احتمال زیاد آینده تحولات منطقه‌ای را رقم خواهند زد؛ تفاوتی نمی‌کند که چین یا امریکا در موضع برتر قرار گیرند.■

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط