نگاهی به چالشهای اقتصاد ایران از دولت جنگ تا کنون
در گفتوگو با محسن صفایی فراهانی
احمد هاشمی: محسن صفایی فراهانی متولد ۱۳۲۷ در تهران است. وی در سال ۱۳۵۱ با درجه کارشناسی ارشد مهندسی از دانشکده فنی تبریز فارغالتحصیل شد. او در دوران جنگ تحمیلی قائممقام وزارت صنایع سنگین بود و آخرین مسئولیت ایشان قائممقامی وزارت اقتصاد در دولت اصلاحات در سال ۱۳۸۴ بوده است. در این گفتوگو مروری داشتهایم بر سیاستهای اقتصادی چهار دهه گذشته و در پی پاسخ به این پرسش هستیم که راه برونرفت از معضلات کنونی اقتصاد ایران چیست.
با سپاس از شما به خاطر اینکه این فرصت را در اختیار نشریه گذاشتید. لطفاً در ابتدای بحث توضیحی در خصوص صنایع در دوران جنگ بفرمایید.
دوران جنگ را به نظرم باید به دو قسمت تقسیم کرد: دوره اول سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲؛ و دوره دوم از ۱۳۶۲ سال ۱۳۶۷ است. در آن مقطع فضای داخلی ایران و فضای عمومی مردم به دلیل شرایط انقلاب و کاریزمایی که رهبر انقلاب داشتند بسیار فضای متفاوتی بود، حالا چه در محیط عمومی جامعه چه در مناطق جنگی. در کلیه سطوح در جامعه و کشور، نوع نگاهها با امروز کاملاً متفاوت بود. نگاه غالب امروز بر پایه منافع شخصی است، اما در نگاه آن روز اینطور بود که مملکت درگیر شرایط پیچیده انقلاب و جنگ بسیار سنگین شده، پس اکثریت در آن فضا سعی میکردند بازویی برای نجات کشور باشند و شرایط با امروز اصلاً قابل قیاس نیست.
در مرحله اول هنوز آنقدر شرایط پیچیده نشده بود. ذخایر ارزی و امکان فروش نفت و موجودی انبارهای مهمات که در اختیار نیروهای مسلح بود تکافوی نیاز جنگ را میکرد، ضمن آنکه دنیا با توجه به شعارهای صدام حسین تصور میکرد ایران بازنده جنگ است و هنوز به این فکر نیفتاده بود که ایران را در منگنه و فشار تحریمها ببرد؛ درنتیجه درآمدهای نفتی وجود داشت و مسئولان افزون بر اداره جنگ به دنبال رشد صنعت و تولید و توسعه هم بودند. حتی من یادم هست در آن زمان آقای مهندس نبوی وزیر وقت صنایع سنگین یک ستاد تولید تشکیل داده بودند و هر هفته وضعیت تولید واحدهای تولیدی کشور را رصد میکردند که جنگ روی این واحدها اثر نامطلوب نگذارد و بتوانند تولیدات کارخانهها را برای نیاز کشور حفظ کنند. رفتهرفته با ادامه جنگ شرایط تغییر کرد، بهخصوص پس از فتح خرمشهر نگاه کشورهای دنیا به ایران تغییر کرد. آن زمان شوروی سابق و فرانسه و کشورهای جنوبی خلیج فارس بسیار علنی از عراق حمایت مالی و تجهیزاتی میکردند. در پایان جنگ، عراق بیش از ابتدای جنگ تانک و هواپیما و موشک پیشرفته داشت که این نشان از حمایت و تدارکات قوی از سمت اروپاییها و شوروی سابق و پشتیبانی مالی کشورهای مرتجع جنوب خلیج فارس داشت. درباره بمبارانهای شیمیایی هم بعداً که تحقیقات شد، مشخص شد آلمان کمک وسیعی کرده بود تا آنها بتوانند در جنگ با ایران از بمبهای شیمیایی استفاده کنند.
در آن مرحله فشارها بر ایران فزونی یافت و دسترسی ایران به امکانات روزبهروز محدودتر شد. با عزل بنیصدر از ریاست جمهوری، سمت جانشینی فرمانده کل قوا به رئیس مجلس که آقای هاشمی بود سپرده شد. آقای هاشمی از آقای بهزاد نبوی خواسته بود که در آن مقطع، برای تهیه امکانات نظامی، صنایع سنگین را بسیج کند. تنها تولیدکننده داخلی مهمات و ادوات نظامی صنایع دفاع بود و سپاه هیچگونه امکان تولید مهمات و ادوات نظامی نداشت، به همین دلیل کارخانههای صنایع سنگین با هماهنگی سپاه و صنایع دفاع شروع به تولید نیازهای نظامی کردند. بهتدریج از آذربایجان تا زاهدان و اهواز تا مشهد هرچه کارخانه که میتوانست این نوع از تولیدات را داشته باشد با مهندسی معکوسی وارد تولید شد و در تمام شهرها این فعالیت بهصورت سازمانیافته انجام میشد. بخشی از کارخانهها صرفاً برای تولیدات نظامی به کار گرفته شدند، برای نمونه بخش ریختهگری ایرانخودرو، تراکتورسازی تبریز، ماشینسازی تبریز، لوله ماشینسازی ایران، ریختهگری خوزستان، ماشینسازی اراک و برخی دیگر از کارخانهها هم درگیر تولید شل، گلوله خمپاره و توپ و سایر نیازهای نظامی شده بودند و انواع و اقسام نیازهای جنگ از خودروهای نظامی، پلهای نظامی، قطعات جنگافزار، اتوبوس بیمارستانی و گلولههای خمپاره و توپ تولید میشد که در بعضی مواقع تولیدات مجموعه این کارخانهها از صنایع دفاع هم بیشتر میشد و البته چون تولیدات فقط به جنگ اختصاص پیدا میکرد و صرفاً قیمت تمامشده پرداخت میشد از نظر ارزش تولید، کارخانهها دچار افت و رفتهرفته با زیان مواجه شدند. از طرفی با بمباران کارخانهها و تأسیسات نفت و گاز و برق خسارات جدی وارد شد. اگر به شاخصهای اقتصادی آن دوره توجه شد، متوسط رشد اقتصادی ایران در آن هشت سال درمجموع منفی بوده است و این نشان میدهد جنگ تأثیرات خودش را بهطور بسیار جدی بر اقتصاد ایران گذاشته بود.
آیا فعالیت ستاد هماهنگی تولید تا پایان جنگ ادامه داشت؟
آن ستاد تولید، پس از شروع تولیدات نظامی در کارخانهها جدیتر تشکیل میشد، چون نیازهای جنگ برای وزارتخانه اولویت اول شده بود و تأمین مواد اولیه هم روزبهروز مشکلتر میشد، مثلاً برای تأمین پلهای نظامی که مواد اولیه بایستی از خارج تأمین میشد، وزیر شخصاً حمل آن از مرز بازرگان تا ورود به کارخانه را تعقیب میکرد، چون حتی تأمین سوخت دیزل برای کامیونهای حملکننده مواد مشکل شده بود و ایشان ساعتبهساعت مراحل را کنترل میکرد تا مواد اولیه بهموقع به کارخانهها برسد!
یعنی دستاورد صنایع در آن دوران فقط معطوف به صنایع نظامی شد و جاهای دیگر مانند صنایع فولاد فعالیت آنچنانی نداشتند؟
فولاد را نمیدانم، چون آنها در اختیار وزارت معادن و فلزات بودند و من با آنجا ارتباط نداشتم، اما کارخانههای ریختهگری فولاد و چدنی و صنایع فورج که در صنعت سنگین بودند تماماً بدون استثناء در بخش دولتی و خصوصی برای جنگ قطعات و تجهیزات موردنیاز را میساختند و همه درگیر این تولیدات بودند، حتی در عملیات فاو تمام کارخانههای ساخت تجهیزات درگیر ساخت قطعات برای پلهایی بودند که روی اروندرود زده شد که نیروهای نظامی و تانکها بتوانند وارد عراق شوند. عراق مرتب این پلها را بمباران میکرد و برای بازسازی نیاز بود که قطعات پل مرتباً تولید شود. کارخانههای صدرا، هپکو، واگن پارس، ماشینسازی اراک، ماشینسازی پارس، آکام فلز و برخی دیگر با تمام توان بهصورت سهشیفت قطعات این پل را برای عرض رودخانه که بیش از یک کیلومتر بود تولید میکردند و نیروهای سپاه شبانه از بندر امام خور موسی به دهانه اروندرود حمل میکردند و به محل پل برده میشد.
در مقطعی که جنگ تمام میشود تغییری در سیاستهای اقتصادی به وجود میآید. شما این تغییر را ناگزیر میبینید؟
رویکرد دیگری در دولت پس از جنگ به وجود آمد. تغییراتی در قانون اساسی ایجاد شد. پست نخستوزیری حذف شد و رئیسجمهور مسئول اجرایی کشور شد. این دولت باید بازسازی را شروع میکرد و این خیلی موضوع پیچیدهای بود. شهرهای غربی ایران عمدتاً از جنگ آسیبهای جدی دیده بودند؛ یعنی از ارومیه و تبریز تا خوزستان همگی توسط هواپیماهای عراقی بمباران شده بودند. تأسیسات صنعتی، پالایشگاهها، نیروگاههای برق و تأسیسات آبرسانی و انتقال نفت و نیرو آسیب جدی دیده بودند. میتوان گفت برخی از شهرها مانند خرمشهر و بستان کاملاً تخریب شده بودند. شهرهایی هم مانند دزفول دهها بار بمباران شده بودند و خسارات زیادی در این شهرها به وجود آمده بود.
دولت پس از جنگ شروع به بازسازی کرد تا شرایط کشور را بهنوعی سامان دهد و از آنجایی که هیچ کشور خارجی حاضر نبود کمک کند تمام بار این بازسازی روی دوش دولت بود. پالایشگاهها و نیروگاهها اکثراً تولید نداشتند. در سال ۱۳۶۸ روزانه حداقل ۴ ساعت سراسر کشور خاموشی برق داشت. اینها باید جبران میشد و مردم هم توقع داشتند. پس یک بعد قضیه مسئله بازسازی زیرساختها بود. بعد دیگر بازسازی شهرها و برگرداندن جنگزدهها به موطن خودشان بود، چون بسیاری از ساختمانهای شهرهای دور از مناطق جنگی مثل تهران و شیراز و اصفهان و مشهد میزبان افرادی بود که از استانهای درگیر جنگ مهاجرت کرده بودند و بسیاری از آنها زندگی موقت داشتند؛ یعنی یکسری ساختمانهای دولتی را تخلیه کرده بودند و این افراد را اسکان داده بودند، حتی برخی از خانهها را مشاهده میکردید که وسط اتاق پرده داشت، آنطرف پرده یک خانواده زندگی میکرد و اینطرف یک خانواده دیگر. اینها باید به خانه و کاشانه خودشان برمیگشتند.
مسئله بازسازی موضوع خیلی سنگین، پیچیده و اجتنابناپذیری بود که بار مالی خیلی سنگینی هم داشت و بهراحتی نمیشود درباره آن دوره قضاوت کنیم، اما اگر فرآیندهای تصمیمات دولت آن روز را در نظر بگیرید آن دوره سیاست دولت این بود که به مردمی که درگیر جنگ بودند یکسری امکانات رفاهی داده شود که اگر این کار مبتنی بر تولید صورت میگرفت خیلی نتایج مطلوبی داشت، اما از آنجا که ظرفیتهای تولیدی کشور از کار افتاده بود و تحریمها به قوت خودش باقی بود عملاً دولت رفت به سمت اینکه منابع از بانکهای خارجی قرض گرفته شود. وامها کوتاهمدت و با هزینه بالای بانکی بود و به همین دلیل از سال ۱۳۷۳ که سررسید پرداختهای خارجی شروع شد، بانک مرکزی برای بازپرداخت این وامها دچار مشکل شد. این مسئله باعث ایجاد نوسانات نرخ ارز در کشور شد و تا بالاترین رده کشور درگیر این مسئله شدند که چگونه این نوسانات را کنترل و مهار کنند. اینها نشاندهنده این است که ظرفیتهای کشور برای برخورد با چنین مسائلی کافی نبوده؛ یعنی ظرفیتهای برنامهریزی و مدیریت کردن برای آن شرایط که کشور آسیبدیده از جنگ بود و خسارات زیادی برای زیرساختهای کشور به وجود آمده کافی نبود. یک نظام برنامهریزی و مدیریت منابع که تجربه کافی برای مواجه شدن با این شرایط را داشته باشد وجود نداشت و قدم برداشتن برای حل آن تعداد از مشکلات خیلی سنگینتر از توان مدیریتی به کار گرفته شده در کشور بود و به همین دلیل دومینویی از مشکلات به وجود آمد!
افرادی که جنگ را اداره کردند این تغییر را ایجاد کردند یا آنها کنار رفتند و خلأیی ایجاد شد و این تغییرات شکل گرفت؟
گروه اقتصادی دولت کاملاً تغییر کرد؛ یعنی با رفتن آقای مهندس موسوی گروه اقتصادی هم تغییر کرد. استراتژی اقتصادی دولت زمان جنگ این بود که با حداقلها و با یک اقتصاد بسته همهچیز را اداره کند. درآمد سالیانه ۷ میلیارد دلار که ۳ میلیارد آنهم صرف جنگ میشد برای اداره کشور کافی نبود، پس دولت جنگ یک سیاست انقباضی اقتصادی را به کار گرفت که بتواند کشور را اداره کند، اما پس از جنگ، سیاست انبساطی در اقتصاد به کار گرفته شد و مدیران جدیدی آمدند که نسبت به آن فضا و حجم و شرایط مشکلات کشور توجه و آگاهی نداشتند و متوجه نبودند که این ظرف و مظروف با همدیگر دو نسبت کاملاً متفاوتی پیدا کرده و ظرفیت اقتصادی و اجرایی کشور با توجه به جنگ، تحریمها و آسیبهایی که دیده بود، اینکه هم بازسازی انجام شود، هم تولید را رونق بدهند، هم امکانات رفاهی به مردم داده شود، با مقدورات کشور سازگاری نداشت!
اگر ما شرایط را با آلمان پس از جنگ یا ژاپن بعد از جنگ مقایسه کنیم میبینیم آنها با یک ویرانهای مواجه بودند که باید شروع به بازسازی میکردند. اعلام کردند شرایط ایجاد رفاه فراهم نیست و برای نمونه کارگران فولکسواگن باید با کمترین حقوق کار کنند تا کشور ساخته شود، اما در ایران وقتی شرایط عوض میشود همه فکر میکنند حالا باید رفاه فراهم شود.
به نظر من که در تمام این ۴۱ سال درگیر کار بودم هر بار مسئولان شعارهای رفاهی دادند، بدون توجه به شرایط کشور و اشتباه بود. هیچگاه مردم را برای کار سنگین به خاطر کشور آماده نکردند. در ابتدای انقلاب بهجای تشویق مردم به روزی حداقل ۱۰ ساعت کار، شعار آب و برق مجانی و مسکن رایگان، توزیع درآمد یک روز نفت به هر استان و مانند اینها داده شد! پس از جنگ هم باید تحلیل جامعی از مشکلات کشور به عمل میآمد و بر اساس امکانات کشور واقعیتها را به مردم میگفتند و از کسانی که برای نجات کشور از جان و مال خود در جنگ گذشته بودند درخواست میکردند که بهجای ۸ ساعت کار ۱۲ ساعت کار با همان دستمزد را برای بازسازی کشور انجام دهند، ولی متأسفانه بلافاصله در تریبون نماز جمعه قول رفاه بیشتر داده شد!
با اطمینان میتوان گفت اگر مردم با توجه به شرایط انقلاب و جنگ و نیاز مردم مناطق جنگزده با مدیریت و درایت و برنامهریزی صحیحی برای احیای کشور روبهرو میشدند، آمادگی هر نوع کار اضافه رایگان برای نجات اقتصاد کشور را داشتند. اگر به مردم گفته میشد کمربندها را محکمتر ببندید و همانطور که در خدمت جنگ بودید و از جان خود میگذشتید و از غذای خانواده میزدید که به جبههها کمک کنید، حالا بیابید در سازندگی و بازسازی اقتصاد کشور کمک کنید، مطمئناً اکثریت مردم استقبال میکردند، اما متأسفانه بهجای اینکه این را بیان کنند، وعده رفاه دادند! بهجای اینکه از پتانسیل مردم و روحیه مناسبی که در جامعه وجود داشت برای انجام کار بیشتر دعوت شود، وعده رفاه داده شد! من اطمینان دارم هم در سال ۱۳۵۸ هم سال ۱۳۶۸ اگر واقعیتها به مردم گفته میشد بهصورت گستردهای استقبال میشد و با سازماندهی و مدیریت مناسب میتوانستند فرهنگ ایثار در جبههها را به محیط کار و زندگی مردم بیاورند و ما هم مانند آلمان و ژاپن پس از جنگ توانایی ملی خود را ارتقا میدادیم.
در دولت آقای خاتمی و با روی کار آمدن افراد کارآمدتر و افزایش اعتماد مردم به دولت، برخی شاخصها بهبود پیدا میکند. شما در آن دوران هم در وزارت اقتصاد بودید هم در مجلس، نقدتان و نگاهتان به آن دوران چیست؟
آن دوره به نظر من یک جنبههای مثبت داشته و از یک جنبههایی هم میشود به آن انتقاد کرد. فضای باز سیاسی، رشد مطبوعات، روحیه نشاط و اعتماد در مردم، تعامل گسترده در فضای بینالمللی، رفع تنگناهای اقتصادی و درمجموع بهبود محیط کسب و کار و کاهش تورم از مشخصات آن دوره بود. همه شاخصهای کشور در بستر فرهنگی، سیاسی و اقتصادی رو به بهبود بود، تمامی بیمههای اروپایی سقف تعهدات اقتصادی با ایران را حذف کردند و اکثر بانکهای بزرگ اروپایی و ژاپن سقف اعتبارات خود برای فعالیت با ایران را افزایش دادند، به نحوی که در سال ۱۳۸۳ سقف اعتبارات ایران بالغ بر ۵۰ میلیارد دلار بود و بنگاههای خصوصی بدون پوشش دولت قادر به اخذ وام از بانکهای بینالمللی شده بودند، ولی در همین اقتصاد بخش منفی به اصل ۴۴ برمیگردد. اگر اصلاحی که سال ۱۳۸۵ انجام شد در سال ۱۳۸۰ انجام شده بود شرایط اقتصادی ایران کاملاً تغییر میکرد. در سال ۱۳۸۵ اصل ۴۴ اصلاح شد و بخش عمده فعالیتهای اقتصادی که در انحصار حکومت بود قابلواگذاری به بخش خصوصی شد. این اتفاق متأسفانه در سال ۱۳۸۵ افتاد و اگر این اصلاح در سال ۱۳۸۰ حل شده بود با توجه به قانونی که تصویب شده بود مبنی بر واریز مازاد درآمدهای ارزی به صندوق ذخیره ارزی که ۵۰ درصد آن برای سرمایهگذاری بخش خصوصی قابل استفاده شده بود، فرصتی طلایی بود که آن منابع در اختیار بخش خصوصی واقعی قرار گیرد.
بخش خصوصی ایران دو گروه هستند: یکی بخش خصوصی که واقعاً نگران تولید و اقتصاد کشور است و ریشه در کشور دارد؛ و گروهی که به نام بخش خصوصی دنبال این است که چگونه منابع را از ایران خارج کند. من اسم این دومی را میگذارم غارتگر، چون منابع کشور را بهنوعی در کشور غارت میکنند. در همین گزارش اخیر اتاق بازرگانی تهران هم میبینید که گفتهاند از سال ۱۳۹۰ به بعد نزدیک به ۱۰۰ صد میلیارد دلار منابع از کشور خارج شده است. اینها چگونه میرود؟ هماکنون کارخانه ایرانخودرو از اتوبان کرج تا جاده مخصوص وجود دارد؛ یعنی یک سرمایهگذار بوده است که وقتی منابع را میگرفته آن را روی زمین استقرار میداده است. ۷ تا ۱۰ هزار کارگر در آن کارخانه کار میکردند و دهها هزار کارگر هم اقمار این کارخانه بودند تا برای آن قطعات تولید کنند و به این صورت بخش خصوصی فعالی شکل میگرفت. این اصلاح قانون متأسفانه در مقطعی اتفاق افتاد که الآن در گزارش سازمان خصوصیسازی میبینید ۸۳ درصد واگذاریها به نهادهای خصولتی بود؛ یعنی حکومت واگذار کرد، اما به یک چیزی شبیه خودش واگذار کرد و عملاً نقشی که مردم میتوانستند در اقتصاد داشته باشند اتفاق نیفتاد!
یعنی اگر در زمان آقای خاتمی این واگذاریها صورت میگرفت نهادها اینقدر قدرت نداشتند که این شرکتها را در اختیار بگیرند؟
نه، اصلاً به این پتانسیل امروزی نبودند. دوره آقای هاشمی دوره بازسازی جنگ بود و عملاً آنها هنوز پا نگرفته بودند. پس از دولت آقای خاتمی و تماماً در دولت نهم، متأسفانه واگذاریها به نهادهایی بود که سازمان و تشکیلات و توانایی اداره این واحدهای اقتصادی را نداشتند. بعضی واحدها مثل کارخانههای ارج و برخی از تولیدکنندگان مواد غذایی که اصلاً از بین رفتند یا آنها را مخصوصاً به تعطیلی کشاندند که زمین آن را که در شهرها واقع شده بود با قیمت گزاف و توأم با فساد به فروش برساندند!
چون این نهادها برای اداره واحدهای تولیدی شکل نگرفته بود، آنها نمیدانستند سازماندهی تولید یعنی چه، مهندسی تولید چه وظیفهای دارد وظیفه تحقیق و توسعه در واحد تولیدی چیست؟
شما میخواهید یک گاو را هم بدوشید باید بدانید برای افزایش تولید شیر چه موادی در خوراک دام بایستی اضافه کرد، چه زمان بایستی گاو را واکسن زد و چگونه آن را تیمار کنید تا خوب شیر بدهد. اگر ندانید بهتدریج شیر گاو هم خشک میشود!
شما اصطلاح بخش خصوصی غارتگر را به کار بردید، دکتر رضاقلی معتقدند نهادهای غارتی. شما گفتید جامعه الآن با دوران جنگ قابل مقایسه نیست، حالا ما میخواهیم به این برسیم که چطور شد به این سمت آمدیم و به اینجا رسیدیم که الآن شرایط ما به لحاظ فساد، اعتیاد، تبعیض، فحشا و دیگر معضلات خیلی بدتر از زمان جنگ است.
در آن شرایط سالهای اول انقلاب و شروع جنگ اکثر افراد جامعه حاضر بودند از هر راهی برای جنگ مایه بگذارند. بسیاری از جان خود گذشتند. آن زمان مسیحی و مسلمان و چپ و راست و اکثریت همه افراد با هر عقیدهای همه در خدمت کشور و جنگ بودند. من همکار مهندسی داشتم که میدانستم ایشان پیش از انقلاب چریک فدایی بوده و پنج سال زندان شاه را تحمل کرده بود، اما وقتی جنگ شد به من گفت حاضرم هر کاری لازم است برای جنگ انجام دهم و واقعاً انجام میداد، یعنی آن فضا به این صورت بود. حالا توان مدیریتی حاکمیت چه بهرهبرداری از آن شرایط کرد؟ آیا توانست از این روحیه به نفع اداره بهینه کشور استفاده کند؟ همان سؤالی که شما درباره آلمان کردید، آلمان پس از جنگ جهانی دوم نابود شده بود. از غرب قوای انگلیسیها، از جنوب فرانسویها و امریکاییها و از شرق شوروی آمد و آلمان را ویران کردند. آلمان چگونه به کشوری تبدیل شد که امروز اقتصاد اول اروپاست؟ با شعار و جنجال و خودی و غیرخودی این دستاورد را دارند یا با برنامهریزی و استفاده از پتانسیل نیروی مردم که توانستند دائماً این پتانسیل را گستردهتر کنند و مردم را بیشتر در تمامی صحنه نگه دارند؟
در ایران درست برعکس این رویه عمل کردند. از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲ کمترین فروش نفت سالانه ۶۵ میلیارد دلار بود و تا ۱۱۸ میلیارد دلار فروش نفت انجام شد و در سال ۱۳۸۹ کشور به قله فروش نفت در سال رسید. با توجه به قانون مصوب مجلس ۵۰ درصد مازاد بر بودجه از فروش نفت را باید به صندوق ذخیره ارزی واریز میکردند. تصور کنید اگر این حجم از منابع ارزی به واحدهایی که قرار بود از سال ۱۳۸۵ به بخش خصوصی واگذار شوند تخصیص داده میشد و واقعاً هم تعهد تولید و ارتقای کیفیت برای یک دوره محدود نظارت شده سالم از آنها میگرفتند چقدر باعث رشد میشد. مشابه کاری که در سال ۱۹۹۱ آلمان غربی در مورد کارخانههای آلمان شرقی انجام داد. آنجا نیامدند بگویند این واحد ۵۰ میلیون دلار میارزد، ۵۵ میلیون بده تا واحد را به تو واگذار کنیم، گفتند با تعهد پنج ساله باید تولید را بهینه کنی و نیروی انسانی را هم کم نکنی، این حرف یعنی چه؟ یعنی من این واحد را به تو میدهم در اقتصاد ملی نقش داشته باشی. وقتی آن واحد بتواند تولید سالانه با کیفیت استاندارد جهانی ارائه دهد و آن را صادر کند چه کمکی بالاتر از این به اقتصاد آن کشور میتواند انجام دهد. این روش باارزشتر است یا ۵۵ میلیون دلار بگیرند ولی صدها کارگر بیکار شوند و کارخانه هم تعطیل شود؟!
در ایران چنین نگاه ملی وجود ندارد، یعنی کارخانه را به کسانی که توانایی اداره آن را دارند و از صنعت منطقه و جهان شناخت دارند تحویل ندادند. بعد از سخنرانی آقای هاشمی رفسنجانی در اجلاس سازمان ملل و سخنرانی که برای ایرانیهای مقیم خارج از کشور کردند، ببینید چه تعدادی از ایرانیانی که از ایران مهاجرت کرده بودند برگشتند و با آنها چه رفتاری کردند؟ غیر از اینکه همه آنها را دوباره متهم کردند و فراری دادند کار دیگری انجام شد؟ در چین کمونیست وقتی دنگ شیائوپینگ در اجلاس سالانه حزب اعلام کرد که سیاست کشور، احیا اقتصاد کشور است، چینیها از هنگکنگ، کانادا، امریکا، تایوان و استرالیا برگشتند. در چین از آنها استقبال کردند و اجازه سرمایهگذاری دادند. هیچکدام از آنها را به اتهام عوامل امپریالیسم دستگیر نکردند! اجازه دادند مردم چین از امکانات و توانایی مالی و مدیریتی آنها بهره ببرند و امروز چین بعد از چهل سال اقتصاد دوم دنیاست!
گفته میشود ثروت ایرانیان خارج از کشور به اندازه ارزش ده سال درآمد سالانه نفت ایران است، مسئولان کشور برای استفاده از این توانایی چه برنامهای دارند؟ درحالیکه مهمترین مسئله کشور امروز سرمایهگذاری و ایجاد اشتغال است. سیاستهای موجود در کشور برای حل مشکلات اقتصادی دقیقاً شنا کردن در جهت خلاف مسیر آب است که فقط انرژی را از بین میبرد! اگر کشور ما بستر مناسب برای سرمایهگذاری در اختیار نداشت، شاید این رفتار حاکمیت قابل توجیه بود، ولی کشوری که با سرمایهگذاری در نفت و گاز و پتروشیمی و صنایع معدنی کشور، قادر خواهد شد سالیانه بیش از ۲۵۰ میلیارد دلار صادرات داشته شد و یکی از قدرتهای اقتصادی منطقه باشد، چرا در این شرایط است؟
ایران خیلی زودتر از کره جنوبی فرآیند صنعتی شدن را شروع کرد. زمانی که صاحبان صنایع ایرانی صنعت تولید لوازم خانگی را در ایران شروع کردند اصلاً سامسونگ نمیدانست کارخانه تولیدی یعنی چه. موقعی که کارخانههای ارج در ایران شروع به تولید کردند اصلاً سامسونگ تأسیس نشده بود. آنها حدود پانزده سال بعد از ارج شروع به تولید کردند، الآن ارج کجاست؟ چه بلایی سرش آمد؟ کارخانهای که یک زمانی تمام یخچال و لوازم خانگی کشور را تأمین میکرد الآن کجاست؟ سامسونگ امروز در تمام دنیا تولیداتش را عرضه میکند و ما همین بازار خودمان را هم به آنها واگذار کردیم! روزی که ماشینسازی اراک با فلور امریکا پالایشگاه تبریز را ساختند اصلاً کره جنوبی در ساخت پالایشگاه حضور نداشت. امروز نقش شرکتهای کرهای را در صنعت نفت و گاز خاورمیانه با کارخانههای ایرانی مقایسه کنید!
سال ۱۳۵۳ وقتی پیکان را در نمایشگاه مسکو ارائه کردند چه برخوردی با آن شد و چگونه از آن استقبال شد. چرا نتوانستیم با اقتصاد و تولید صنعتی جهان تعامل داشته باشیم؟ شیخ زائد حاکم امارات وقتی آمد تهران، از ایرانخودرو یک دستگاه پیکان هدیه گرفت و با خود به ابوظبی برد! حالا شرایط تولیدات صنعتی کشور و ارزش تولید ناخالص ایران را با کره جنوبی مقایسه کنید. کره جنوبی برابر ۱۳۰۰ میلیارد دلار ارزش تولید ناخالص ملی دارد و ایران در سال حدود ۴۵۰ میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی دارد. آیا نباید از اینهمه سرمایهگذاری داخلی برای افزایش توان تولید ملی استفاده کرد؟ ظاهراً دولت در سایه که حاکم بر اقتصاد کشور شده است، دلیلی برای توجه به این مسائل ندارد. دولت مستقر هم که اختیاری ندارد! ارکان حاکمیت باید توجه کنند که این مسیر قابل ادامه نیست، نظام و روش موجود جز ناکارآمدی و شکست را نشان نمیدهد، منابع مادی و انسانی رو به نابودی است و چنانچه سریعتر به فکر اصلاحات در همه حوزهها نباشند، ادامه این مسیر بنبست جدی است!
در کره جنوبی تا اواخر دهه ۸۰ سفر خارجی تفریحی ممنوع بود؛ یعنی برخلاف مسئولان ایران که گفتند باید رفاه بدهیم آنها گفتند فعلاً از رفاه خبری نیست.
همیشه در هر شرایطی حاکمیت اگر واقعیتها را با مردم در میان بگذارند و مردم مشاهده کنند آنها صادقانه و عقلایی با آنها سخن میگویند، هر دو همجهت میشوند. وقتی در زمان جنگ در وزارتخانه صنایع سنگین بودم کمتر شبی میشد زودتر از ساعت ۱۲ شب به خانه بروم. بسیاری از شبها میدیدیم آنقدر دیر شده که تا به خانه برسم دوباره باید برگردم و به همین دلیل شبها پشت میزم میخوابیدم. همکاران من هم حتی یک بار یک نفرشان نیامد طلب اضافهکار کند. چرا نمیگفت؟ چون میدید بقیه هم همراه او هستند. همه از یک شرایط و امکانات برخوردار بودند.
اگر در کره جنوبی مردم ارز کشور را صرف تفریح نکردند، به این دلیل بود که مسئولانشان هم همانطور عمل میکردند. وقتی مردم ببینند این شرایط برای همه هست میپذیرند، مانند زمان جنگ هشت ساله که همه از کوپن استفاده میکردند. وزیر با مردم عادی تفاوت نداشت، در جبهه فرمانده و بسیجی یک نوع لباس میپوشیدند و از امکانات یکسان استفاده میکردند. فرمانده و بسیجی همه همدیگر را برادر صدا میکردند. تازهواردها در جبهه متوجه نمیشد که فرد یک بسیجی است یا فرمانده لشکر. فرمانده لشکر و بسیجی در کنار هم میجنگیدند و با هم شهید میشدند، ولی امروز کسی هست که برای یک مترمربع آپارتمان میتواند ۱۰۰ میلیون تومان پول بدهد. با این وصف به فردی که در ماه توان خرید یک وعده گوشت هم ندارد، چطور میتوان گفت فعلاً قناعت کند!
تبعیض در جامعه امروز نگرانکنندهتر از سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ است. به دلیل نقش پررنگ نهادهای حاکمیتی در اقتصاد کشور، امکان ایجاد رقابت سالم در محیط کسب و کار مقدور نیست، درحالیکه امکان رقابت سالم در محیط کسب و کار میتوانست فساد را از بین ببرد. وقتی ۸۰ درصد اقتصاد در اختیار قدرتهایی است که دولت مستقر را به محاق ببرند، توقع دارید چه اتفاقی بیفتد! یک بانک ۹۰ درصد سپردههای مردم را صرف برجسازی میکند، آیا فکر میکنید دستگاههای نظارتی از این اقدامات بیخبرند؟ بانک مرکزی مطلع نمیشود؟ کارمندان آن بانک این را نمیفهمند؟ افرادی که با آن بانک ارتباط دارند این موضوع را نمیدانند؟ آنها احساس میکند که دارند خروار خروار میبرند من چرا مثقال مثقال نبرم؟ پس همه شروع به چاپیدن میکنند. اگر میخواهند این بساط جمع شود، نباید شیپور را از سر گشادش بزنند و بخواهند با دادگاه و قوه قضائیه و بگیر و ببند با فساد مبارزه شود، ولی در عمل هرروز میزان فساد بیشتر شود!
اگر ۲ درصد مردم در جامعه دزدی کنند، میشود با پلیس با آنها برخورد کرد، ولی وقتی اکثریت کارگزاران یک کشور راه فساد را انتخاب کنند، نمیتوان با پلیس و دادگاه و قوه قضائیه با آنها برخورد کرد. الآن شرایط جامعه به این سمت میرود! اگر بعد از جنگ فرهنگ و روحیه مدیریت عقلانی، تلاش و کار و ایثار را بین مردم میبردند، حتماً امروز از کره جنوبی توانمندتر بودیم. در دوره جنگ یکی از دوستانی که بعداً معاون نخستوزیر در امور استخدامی شد، با گروهی پیشنهاد دادند که وقتی در جبهه عملیاتی در جریان نیست، نیروهای بسیجی را برای مدیریت در کار و زندگی پرتلاش و سازنده آموزش دهند تا وقتی از جبهه برمیگردند با روحیه جدیدی در جامعه و محیط کار و زندگی حضور یابند، اما هیچکس از آن طرح استقبال نکرد! یعنی اصلاً فکری را که نمیکردند، زندگی بعد از جنگ و ایجاد توانمندی در کشور بود! پیشنهاددهندهها معتقد بودند باید نیروی جبهه رفته را آموزش مدیریت داد تا با توان مدیریت علمی و با روحیه جبهه به جامعه برگردند. سیل نیروهای جانبرکف برای حضور در جبهه میآمدند. حتی با ارائه شناسنامه برادرشان میرفتند که سن بالاتری داشت تا آنها را بپذیرند و به جبهه اعزام کنند. باید از آن پتانسیل عظیم در بازسازی و توانمندی نیروهای جامعه استفاده میشد، اما این کار را نکردند و حتی حاضر نشدند روی پیشنهاد ارائه شده فکر کنند!
طبق آمار رسمی ۲ میلیون و ۸۳۰ هزار معتاد داریم که تا ۶ میلیون هم تخمین زده میشود. شاخصهای دیگر هم اوضاع مطلوبی ندارند. جامعهای که این حجم از اعتیاد و فساد را دارد در شرایط اضطراری است، اما تصور بخش زیادی از مردم این است که ما یک کشور پولدار هستیم و شرایط عادی است. کسی به مردم نمیگوید اوضاع خوب نیست و بدون کار و تلاش وضع بدتر میشود.
ناامیدی و فقدان تحرک و نبود امید و فساد روزافزون و ناهنجاریها روزبهروز گستردهتر میشود. بیاعتمادی بین حکومت و مردم روزافزون است. مردم به مسئولان اعتماد ندارند ضمن اینکه در بررسی جدید، دولت قبول کرد به ۶۰ میلیون نفر یارانه بدهد!
این را بگذارید در کنار خبری در فضای مجازی که ویلایی یک جای شهر درست میکنند که ۱۰۰ میلیارد تومان فروش میرود! این تناقض و اینهمه فاصله را چطور میتوان در جامعه هضم کرد و توضیح داد! در کشوری که پتانسیل تولید ناخالص داخلی بالای یکهزار میلیارد دلار را دارد، ۷۵ درصد مردم در بررسی جدید یارانهبگیر تشخیص داده شوند و عدهای هم با ثروتهای آنچنانی باشند! در دوران جنگ هشت ساله اکثر مردم با حقوق کم زندگی میکردند.
در یکی از ماه رمضانها همکاران در وزارتخانه گفتند که میخواهیم افطاری بدهیم. برآورد کردند چقدر هزینه میشود و هزینه بین داوطلبان تقسیم شد. آقای نبوی وقتی فهمید با برخورد تندی گفت برای چه میخواهید در این شرایط افطاری بدهید؟ گفته شد بچهها از پول خودشان میخواهند افطاری بدهند. گفت من فکر کردم از پول وزارتخانه این کار را میکنید! میخواهم بگویم در آن شرایط که افراد حقوقشان کم بود حاضر بودند برای همبستگی بیشتر بین همکاران و یک نشست صمیمی از جیبشان هم افطاری دهند، اما امروز دیگر از آن شرایط و روحیه خبری نیست. کی حاضر است اضافهکاری کند و پول نگیرد؟ باور کنید در دوران جنگ من همکاری داشتم که بیماری قلبی داشت و اکثر شبها را تا ۱۲ شبکار میکرد، درحالیکه هیچ اضافهکاری و پاداشی هم به او پرداخت نمیشد. وزیر هم همینطور کار میکرد. یادم هست هر وقت با آقای نبوی میخواستیم برویم مجلس شورای اسلامی، آقای نبوی به معاونان میگفت حق ندارید ماشین بیاورید، الآن شرایط جنگی است و بنزین زیاد مصرف میشود. چهار یا پنج معاون با یک ماشین رفتند مجلس. اینها را کارمندان هم میدیدند، راننده هم این را میدید تا در مصرف بنزین صرفهجویی کند. شاید امروز به این حرف بخندند و بگویند با چند لیتر بنزین مشکل مملکت حل نمیشود، اما آن زمان آن روحیه به مردم میگفت که ما غیر از صرفهجویی برای ادامه راه کار دیگری نمیتوانیم انجام دهیم تا شر جنگ از سرمان کم شود!
در شرایط کنونی چشمانداز آینده را چطور میبینید؟
تنها راهحل تن دادن به اصلاحات اساسی است. باید به مدیریت عقلانی مبتنی بر منافع ملی برگشت. نظام سیاسی باید اصلاح شود، چون چنین اتفاقی است که میتواند به مردم امیدبخشی کند. حضور مردم در اداره کشور و رأی اکثریت باید حاکم شود. همین انتخابات قبلی مجلس را نگاه کنید. چقدر مردم استقبال کردند؟ اگر حاکمیت شرایطی به وجود نیاورد که مردم بهطور محسوس امکان مشارکت سالم و جدی در اداره کشور داشته باشند، چطور میتوان بااینهمه بحران جدی مقابله کرد؟ بدون مشارکت جدی مردم برای بهبود اوضاع هیچ راه دیگری وجود ندارد. گزارش اخیر اتاق بازرگانی تهران که پیشتر عرض کردم را ملاک قرار دهید که میگوید در ده سال گذشته مستمراً خروج سرمایه از کشور اتفاق افتاده، چرا این اتفاق افتاده؟
الآن کشور با دو پدیده خطرناک روبهرو است: یکی فرار سرمایه حدود سالانه ۱۰ میلیارد دلار بهطور متوسط و مهمتر از آن فرار نیروی انسانی کشور است. بر اساس آمارهای بانک جهانی، ایران بیشترین نیروی کارشناس صادراتی را به دنیا دارد. کشوری که خودش نیاز به نیروی انسانی کارآزموده دارد صادرکننده بیشترین نیروی انسانی کارآزموده شده، بازده اینها دو پدیده برای کشور چیست؟
جالب است که شهروندان بسیاری از کشورها هنگام مهاجرت تحصیلی یا کاری برای کشور مبدأ پول میفرستند، نمونهاش شهروندان هند است، اما این جریان در کشور ما برعکس است.
سال ۱۳۶۹ مدتی مشاور رئیس سازمان انرژی اتمی بودم. یک سفر به هند رفتم و با یکی از کارشناسان برجسته آنجا صحبتی خصوصی داشتم. من ایشان را برای کار به ایران دعوت کردم که با ما همکاری کند و او هم اعلام آمادگی کرد. من خیلی خوشحال شدم. او پرسید شرایط شما چیست؟ من گفتم اینجا چقدر حقوق میگیری؟ گفت به دلار آن زمان حدود ۷۵۰ دلار در ماه. من گفتم اگر ایران بیایید، ۱۰ برابرش را به شما پرداخت میکنند همینطور یک خانه و یک ماشین. او هم موافقت کرد. من با خودم گفتم عجب کسی را توانستیم بیاوریم. گفت فقط من یک مقدار خانوادهام بزرگ است، اشکال ندارد بیاورم؟ گفتم نه. گفت شما فکر میکنید جا برای خانواده من داشته باشید؟ گفتم: بله داریم. گفت خانواده من حدود ۷۰۰ میلیون نفر هستند. منظورش این بود که حالا که من را با این شرایط میبرید همه مردم هند را هم حاضرید با همین شرایط ببرید؟ این را مقایسه کنید با شرایط فعلی فرار مغزها از ایران!
بر اساس گزارش بانک جهانی تا سال ۱۳۵۶ ایران اصلاً صادرکننده نیروی تحصیلکرده نبود. هماکنون مهاجرت مغزها به طرز گستردهای انجام میشود. از طرفی طبق گزارش اتاق بازرگانی تهران، در ده سال اخیر هرسال خروج فیزیک سرمایه از کشور بهصورت جدی وجود داشته است که اینها جای نگرانی جدی دارد، حاکمیت باید برای این دو پدیده که در بیست اخیر شدت آن بیشتر شده است نگران باشد، اگر هندیها پول میفرستند امید به بازگشت دارند، اینها که از اینجا مهاجرت میکنند در اصل فرار میکنند! تجربه اتحاد جماهیر شوروی هنوز در ذهن همه هست. وقتی فرار مغزها به وجود آمد، بیتفاوتی در جامعه چه بلایی بر اقتصاد آنها آورد و آن ابرقدرت که ادعای برابری با رقیب امریکایی را داشت چطور در سال ۱۹۸۹ فروپاشید!
مرحوم حسنین هیکل، روزنامهنگار خوشنام مصری، گفته بود در سال ۱۹۷۴ یا ۱۹۷۵ در روزنامه خواندم که راکفلر گفته اگر همین روند ادامه داشته باشد، شوروی تا پانزده سال دیگر سقوط میکند. او تصور میکند استراتژی خاصی در امریکا برنامهریزی شده که راکفلر اینقدر دقیق اظهارنظر کرده است. مصاحبهای با راکفلر ترتیب میدهد و از راکفلر سؤال میکند آیا این استراتژی امریکاست؟ راکفلر میگوید اگر منظور شما، استراتژی دولت امریکاست که اگر هم بود، من به شما نمیگفتم، چون چنین استراتژی محرمانه است، اما این برداشت شخصی من است. توجه کنید که امریکا ۱.۵ درصد از تولید ناخالص ملی خود را صرف امور نظامی میکند، شوروی در مقابل ۶ درصد هزینه میکنند. با این داستان جنگ ستارگان که ریگان به راه انداخته امریکا حدوداً باید ۳ درصد هزینه کند و در این صورت شوروی باید ۶ درصد تولید ناخالص داخلی را به ۱۲ درصد برسانند. اگر امریکا ادامه دهد و ۳ درصد را به ۶ درصد برساند که برابر امروز شوروی میشود، شوروی باید ۲۵ درصد تولید ناخالص ملیاش را صرف امور نظامی کند. آن موقع سقوط آنها قطعی است.
این مسئله مؤید این است که کشورها برای ایجاد توانایی ملی به دو بال نیاز دارند: توانایی اقتصاد ملی؛ و توانایی نظامی. اگر این دو با هم نباشد و فقط یکی از این دو بال کار کند پرواز غیرممکن است. نمونهاش را مثال زدم. اگر شوروی با آنهمه زرادخانه نظامی موفق نشد، حاصل اتکا نداشتن بر اقتصاد ملی و مردم کشورش بود.
چنانچه هر حکومتی توانایی ملی که متکی بر توانایی آحاد جامعه است را مورد نظر قرار ندهد و از کمک ملت خود برخوردار نباشد، بهصرف تواناییهای نظامی نمیتواند در بلندمدت بهعنوان یک دولت قدرتمند مطرح باشد، اقتدار واقعی هر کشور در اقتدار و حضور مردم در ارکان جامعه تعریف میشود. چرا امروز صنعتگر ایرانی با وجود نیاز داخلی در ترکیه و چین سرمایهگذاری میکند؟ وقتی سردمداران حکومت به این گزارشها بیتوجه هستند، هر سال فعالان اقتصادی با شرایط بدتر از سال قبل مواجه میشوند و مجبور به ترک موطن خویش میشوند. مشکل ایران، صرفاً مشکل تحریم و فشارهای خارجی نیست، ندانستن و ندیدن مشکلات توسط ارکان حاکمیت بزرگترین نگرانی کشور است. چند مسئول تصمیمگیر را میشناسید که جغرافیای سیاسی منطقه را بهخوبی بشناسند و از توانایی و ضعفهای اقتصادی کشورهای منطقه اطلاعات دقیق داشته باشند؟ چند مسئول را میشناسید که مرتباً ارزیابیهای دقیقی از شرایط منطقه داشته باشند و تحلیلهای جامع و کامل برای اتخاذ تصمیم ارائه دهند؟
چرا آمدن آقای عالیخانی و یگانه و سمیعی و خداداد فرمانفرماییان و کادر ورزیده سازمان برنامه و وزارت اقتصاد آن روز باعث میشود از سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۲ اقتصاد ایران را بهیکباره دچار جهش چشمگیر شود و متوسط رشد تولید ناخالص ملی ایران برای ۱۰ سال بالای ۱۱ درصد شود. آن دوره درآمد نفتی زیاد نشده بود، شاه هم در کارها و تصمیمات اقتصادی دخالت نمیکرد. نتیجه این شد که طلاییترین دوران اقتصاد ایران در آن سالها شکل گرفت. در کنار آن رشد اقتصادی تورم کشور زیر متوسط ۲ درصد بود. رشد متوسط سرمایهگذاری بالای ۱۶ درصد شده بود. به بخش خصوصی میدان فعالیت داده بودند، ایرانخودرو، پارسخودرو، صنایع فلزی ایران، آکام فلز، سایپا، ایران کاوه، نورد اهواز، ارج، آزمایش، کفش ملی و دیگر صنایع در بخش خصوصی حاصل آن دوره است. شما عملکرد آقای مهندس نیازمند، بنیانگذار و رئیس سازمان گسترش و نوسازی صنایع را بررسی کنید که چه خدماتی داشته است. من از سال ۱۳۵۸ به مدت یازده سال در این سازمان بودم. همیشه به همکارانم میگفتم خدا پدر مهندس نیازمند را بیامرزد، سازمانی بنا گذاشته که ما هرچقدر خرابکاری میکنیم باز هم این سازمان از هم پاشیده نمیشود! کشور نیاز به اصلاحات سیاسی و مدیریتی با معیارهای عقلایی دارد تا دیر نشده باید آنهایی که خواب هستند یا خود را به خواب زدهاند بیدار شوند. قافله جهانی رو به پیش است و منتظر کسی نمیماند!
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم■