بدون دیدگاه

انتخابات امریکا، آینه‌ای از جامعه‌ای دوپاره

علی نظیف‌پور*

انتخابات ۲۰۲۰ امریکا از بسیاری جهات بسیار پرماجرا بود. برای کسانی که این انتخابات را از نزدیک دنبال می‌کردند تجربه این انتخابات به این می‌مانست که یک دهه تاریخ را در یک سال فشرده کرده باشند. پایان استیضاح رئیس‌جمهور، بیماری همه‌گیر کووید ۱۹، فروپاشی اقتصادی امریکا، تظاهرات بسیار گسترده علیه نژادپرستی و خشونت پلیس، افشای توهین‌های ترامپ به سربازان امریکایی، افشای اسناد مالیاتی ترامپ که نشان می‌دادند او درباره میزان موفقیت خود در مقام یک تاجر دروغ گفته است، درگذشت یک قاضی لیبرال دیوان عالی و انتصاب یک محافظه‌کار رادیکال به جانشینی او که مسیر سیاست داخلی را برای دهه‌ها تغییر خواهد داد، پرآشوب‌ترین و بی‌ادبانه‌ترین مناظره ریاست‌جمهوری تاریخ امریکا و درنهایت ابتلای رئیس‌جمهور مستقر امریکا به یک بیماری بالقوه مرگبار. اگر هر یک از این وقایع به‌تنهایی در هر سال دیگری اتفاق می‌افتادند مهم‌ترین خبر آن سال می‌بودند. سال ۲۰۲۰ پرماجراترین سال تاریخ امریکا بوده است، اما درنهایت انتخابات ۲۰۲۰ امریکا به شکلی بسیار عادی تمام شد. درنهایت پس از آن‌که همه آرا شمرده شدند و نقشه انتخاباتی امریکا روشن شد، نقشه پیش روی ما نقشه‌ای بسیار عادی بود.

درنهایت جو بایدن که در تمام طول انتخابات در نظرسنجی‌ها پیشتاز بود در انتخابات پیروز شد. ترامپ که رئیس‌جمهور نامحبوبی بود و میزان رضایت از او در طول ریاست‌جمهوری‌اش به‌طور متوسط بین ۴۱ و ۴۳ درصد بود به دور دوم راه نیافت. بایدن در ۵ ایالت پیروز شد که ترامپ در سال ۲۰۱۶ در آن‌ها پیروز شده بود. از این ۵ ایالت، سه ایالت همان ایالت‌های رقابتی‌ای بودند که بایدن بیش از همه روی آن‌ها حساب کرده بود (پنسیلوانیا، میشیگان، ویسکانسین) و دو ایالت سنتاً جمهوریخواه که بایدن فتح کرده بود (جورجیا و آریزونا)، هر دو سال‌ها بود که به سمت رقابتی‌تر شدن حرکت کرده بودند. اگر نتایج نهایی سال ۲۰۲۰ را به یک تحلیل‌گر انتخاباتی در سال ۲۰۱۹ نشان می‌دادید و بعد از او می‌پرسیدید با توجه به این نتایج حدس می‌زنید وقایع سال ۲۰۲۰ چگونه رقم خواهد خورد، او احتمالاً پیش‌بینی می‌کرد که سال ۲۰۲۰ سالی بسیار عادی در تاریخ امریکا بوده است.

بسیاری در سال ۲۰۲۰ منتظر نتایجی غیرعادی بودند. شاید به هم ریختن زندگی عادی به این معنا بود که شرکت‌های نظرسنجی مرتکب خطایی بسیار بزرگ و غیرعادی شده بودند و ترامپ در انتخابات پیروز می‌شد. شاید ترامپ در انتخابات شکست می‌خورد ولی موفق می‌شد با مطرح کردن ادعای تقلب در مقام خود باقی بماند. شاید بیماری کووید ۱۹ به بایدن امکان می‌داد که به پیروزی بسیار قاطعی دست یابد و بیش از ۴۰۰ رأی الکترال کسب کند و ایالت‌های محافظه‌کار بیشتری ازجمله تگزاس و کارولینای شمالی را هم به ستون خود اضافه کند و به دموکرات‌ها کمک کند که سنا را هم فتح کنند، اما درنهایت هیچ‌یک از این سناریوهای غیرعادی رخ ندادند. چرا؟

جواب این پاسخ بسیار روشن است: دوقطبی شدن جامعه امریکا. جامعه امریکا هرگز در تاریخ خود این‌چنین دوقطبی نبوده است و به همین دلیل وفاداری حزبی بسیار در این کشور عمیق است. دوقطبی شدن باعث می‌شود که رأی‌دهندگان حزبی که تحت هر شرایطی به نامزد هم‌حزب خود رأی خواهند داد بیشتر شوند و درنتیجه میزان رأی‌دهندگان خاکستری کاهش می‌یابد و درنتیجه تعداد سناریوهای ممکن نیز محدودتر خواهد شد.

در انتخابات سال ۲۰۲۰ نزدیک به ۹۴ درصد جمهوریخواهان به ترامپ رأی دادند و نزدیک به ۹۷ درصد دموکرات‌ها به بایدن. هر دو حزب میزان مشارکت پایگاه خود را به حداکثر رساندند و میزان آرای خام نامزد خود را به بیشترین حد آن در تاریخ امریکا رساندند. بایدن با کسب رأی بیشتر از مستقلین واقعی و قشر خاکستری موفق شد که با نزدیک به ۵ درصد اختلاف پیروز شود. این انتخابات نشان داد که اگر دموکرات‌ها و جمهوریخواهان موفق شوند پایگاه رأی خود را کاملاً فعال کنند دموکرات‌ها پایگاه مردمی بیشتری دارند و احتمالاً در انتخابات ریاست‌جمهوری پیروز خواهند شد، ولی برخی عوامل ساختاری مثل کالج الکترال به سود جمهوریخواهان هستند و پیروزی دموکرات‌ها را دشوار خواهند کرد. بیش از هر چیز، این نتایج دوقطبی بودن امریکا را نشان دادند.

بخش اول) جبر جغرافیایی

عوامل زیرساختی جامعه امریکا در نوع رأی دادن امریکایی‌ها بسیار مؤثر هستند. اقلیت‌های نژادی به دموکرات‌ها رأی می‌دهند و سفیدپوست‌ها به جمهوریخواهان. افرادی که مدرک لیسانس به بالا دارند به دموکرات‌ها رأی می‌دهند و افراد بدون تحصیلات دانشگاهی به جمهوریخواهان. مردان به جمهوریخواهان و زنان به دموکرات‌ها. مشارکت بین جوانان پایین است و مشارکت بین سالخوردگان بالاتر از حد متوسط، اما هیچ‌یک از این عوامل مهم‌ترین عامل شکل‌دهنده به ساختار دوقطبی امریکا نیستند. در سال ۲۰۲۰ ترامپ میزان رأی خود بین اقلیت‌های نژادی را افزایش داد و بایدن میزان رأی خود بین سفیدپوستان و سالمندان را. مهم‌ترین و متصلب‌ترین عامل دوقطبی شدن امریکا جغرافیای سیاسی آن است. در امریکا شهرهای بزرگ پایگاه رأی دموکرات‌ها هستند، روستاها پایگاه رأی جمهوریخواهان و حومه‌ها با تغییر موضع خود سرنوشت انتخابات را تغییر می‌دهند.

فرایندی که منجر به تشدید دوقطبی شدن جامعه امریکا شده است فرایند مهاجرت قشر لیبرال سفیدپوست به شهرهای بزرگ بوده است. اقلیت‌های نژادی و به شکل مشخص سیاه‌پوستان از قرن‌های پیش در شهرها متمرکز بوده‌اند. (این امر تا حدی شدت داشته که در زبان انگلیسی امریکایی لغت urban که به معنی شهری است می‌تواند مجاز از سیاه‌پوستان باشد – مثلاً معنی عبارت urban music موسیقی سیاه‌پوستان است). همچنین معمولاً دانشگاه‌های بزرگ امریکا همواره در ایالت‌های لیبرال قرار داشته‌اند، مانند ماساچوست، نیویورک و کالیفرنیا، اما با توجه به مهاجرت سفیدپوستان لیبرال از مناطق روستایی و حومه‌ای به مناطق شهری، تمام پایگاه رأی حزب دموکرات در شهرهای بسیار بزرگ یا حومه‌های اطراف آن‌ها متمرکز شده‌اند، اما از طرف دیگر مناطق روستایی و بخشی از حومه‌های امریکا جمعیتی کاملاً سفیدپوست دارند که به دو گروه تقسیم می‌شوند: سفیدپوست‌های سنتاً جمهوریخواه و سفیدپوست‌های طبقه کارگر که سنتاً جزئی از رأی‌دهندگان حزب دموکرات بودند ولی در سال‌های اخیر به سمت حزب جمهوریخواه حرکت کرده‌اند.

نتیجه این امر مشخص است: دموکرات‌ها رأی‌دهندگان بیشتری دارند که در نقاط جمعیتی بزرگ متمرکز هستند و جمهوریخواهان رأی‌دهندگان کمتری دارند که در طول نقشه امریکا پراکنده هستند. این امر از سه طریق به دوقطبی شدن جامعه امریکا منجر می‌شود: اولاً میزان روابط انسانی بین حامیان دو حزب را کاهش می‌دهد. در انتخابات ۲۰۲۰ نزدیک به ۶۰ درصد رأی‌دهندگان ترامپ و ۵۰ درصد رأی‌دهندگان بایدن به نظرسنجی‌ها گفته بودند که حتی یک نفر از رأی‌دهندگان به نامزد رقیب را از نزدیک نمی‌شناسند. میزان کاهش روابط انسانی بین این افراد منجر به رادیکالیزه شدن می‌شود. ثانیاً این امر باعث می‌شود که اکثر مناطق امریکا رقابتی نباشند و از پیش مشخص باشد که چه نامزدی در آن پیروز می‌شود. در سال ۲۰۲۰ وب‌سایت علمی کوک پلیتیکال ریپورت تنها ۳۲ کرسی از ۴۳۵ کرسی مجلس نمایندگان را رقابتی تشخیص داد. این امر باعث می‌شود  انتخابات عمومی از انتخابات مقدماتی اهمیت کمتری پیدا کند و حامیان هر حزب تنها مطالبات خود را در نظر بگیرند و تلاش نکنند که مطالبات رقبای سیاسی خود را نیز درک کنند و ثالثاً با این شکل فعلی جغرافیای سیاسی، حزب جمهوریخواه انگیزه‌ای برای تغییر وضع موجود ندارد. در ادامه دلیل این امر را توضیح خواهم داد.

بنیان‌گذاران امریکا ساختار سیاسی این کشور را به‌گونه‌ای طراحی کرده‌اند که در آن اولویت با ایالت‌هاست و نه مردم عادی. این امر باعث می‌شود که برای احزاب فتح تعداد بیشتر ایالت‌ها مهم‌تر باشد تا جذب رأی بیشتر مردم. سیستم کالج الکترال باعث می‌شود که افزایش رأی دموکرات‌ها در شهرهای پرجمعیت عمدتاً بی‌اثر باشد. هیلاری کلینتون در سال ۲۰۱۶ در ایالت کالیفرنیا نزدیک به ۲ میلیون رأی بیش از باراک اوباما در سال ۲۰۱۲ رأی آورد، اما این ۲ میلیون رأی تأثیری در نتیجه نهایی نداشت چون هم اوباما و هم کلینتون تمام ۵۵ رأی الکترال این ایالت را کسب کردند. به همین منوال کلینتون از طریق شهرهای بزرگ و پرجمعیتی مثل هیوستون و دالاس در تگزاس بیش از ۵۰۰ هزار رأی بیشتر از اوباما رأی آورده بود، اما این کافی نبود که بر برتری جمهوریخواهان در روستاها و حومه‌های تگزاس غلبه کند و رامنی و ترامپ هر دو ۳۸ رأی الکترال تگزاس را به چنگ آورده بودند.

این وضع در انتخابات سنا حتی بدتر هم هست: هر ایالت با هر مقدار جمعیت ۲ سناتور دارد و این بدین معناست که کالیفرنیا و نیویورک که درمجموع ۶۰ میلیون نفر جمعیت دارند با داکوتای شمالی و داکوتای جنوبی که درمجموع کمتر از ۲ میلیون نفر جمعیت دارند تعداد سناتورهای برابری دارند و به این دلیل که تعداد ایالت‌های کم‌جمعیت محافظه‌کار بیشتر از ایالت‌های پرجمعیت لیبرال است، جمهوریخواهان همیشه در انتخابات سنا برتری ساختاری دارند و فتح سنا برای دموکرات‌ها بسیار دشوار است.

البته، افزایش میزان آرای دموکرات‌ها در شهرهای بزرگ کاملاً هم بی‌فایده نیست. بایدن با افزایش مشارکت دموکرات‌ها در شهر آتلانتا در ایالت جورجیا و شهر فینکس در ایالت آریزونا در کنار پیروزی در چند حومه مهم این دو ایالت موفق شد پس از سال‌ها این دو ایالت محافظه‌کار را فتح کند. همچنین جای شکی نیست که به‌رغم پیروزی ترامپ در تگزاس، این ایالت نیز رقابتی بوده است و در سال‌های بعد امکان آبی شدن آن وجود دارد، اما فرایند رقابتی کردن ایالت‌های محافظه‌کار از طریق مهاجرت به شهرهای بزرگ آنان فرایندی بسیار طولانی است که نسل‌ها طول خواهد کشید، بنابراین در حال حاضر حزب جمهوریخواه می‌داند که اگرچه کسب آرای بیشتر بسیار برایش دشوار است، اما با توجه به پراکندگی جغرافیایی پایگاه رأی او همچنان شانس پیروزی در انتخابات را دارد (نامزد حزب جمهوریخواه در ۷ انتخابات از ۸ انتخابات گذشته رأی کمتری آورده ولی در ۳ انتخابات از ۸ انتخابات پیروز شده است)، یعنی حزب جمهوریخواه هیچ انگیزه‌ای برای تغییر دوقطبی شدن امریکا ندارد چون تشخیص می‌دهد که هزینه دوقطبی نگه داشتن جامعه کمتر از هزینه تلاش برای ایجاد پایگاه رأی در شهرهای امریکاست.

بخش دوم) جبر تاریخی

دوقطبی بودن جامعه امریکا بر محور جغرافیا امر جدیدی نیست. انتخابات امریکا به چند دوره تقسیم می‌شود: دوره دوحزبی اول (۱۸۰۰-۱۸۲۴)، دوره چندحزبی (۱۸۲۸-۱۸۳۲)، دوره دوحزبی دوم (۱۸۳۶-۱۸۶۰)، دوره دوحزبی سوم (۱۸۶۴ – ۱۹۴۴)، دوره مدرن اول (۱۹۴۸ – ۱۹۹۲) و دوره مدرن دوم (۱۹۹۶ تا امروز). در تمام این ۶ دوره جامعه امریکا دوقطبی بوده است.

از زمانی که امریکا بنیان‌گذاری شد، از همان جلساتی که در آن‌ها درباره قانون اساسی تصمیم‌گیری می‌شد، دوقطبی بودن جغرافیایی آن هم ایجاد شد. بنیان‌گذاران امریکا به دو دسته جنوبی‌ها و شمالی‌ها تقسیم می‌شدند. جنوبی‌ها (که تامس جفرسون، جیمز مدیسون و جیمز مونرو مهم‌ترین چهره‌هایشان بودند) طرفدار دولت مرکزی کوچک و اعطای حاکمیت به دولت‌های ایالتی بودند و همین‌طور با ممنوعیت برده‌داری در تمام امریکا مخالف. شمالی‌ها (که الکساندر همیلتون، بنجامین فرانکلین و جان آدامز چهره‌های شاخصشان بودند) به دنبال دولت مرکزی قوی و همچنین ممنوعیت کامل نژادپرستی بودند. اینکه انتخابات چگونه برگزار شود یکی از اختلاف‌های این دو گروه بود. شمالی‌ها به دنبال انتخاب مستقیم رئیس‌جمهور توسط افراد دارای حق رأی (مردان صاحب‌ملک) بودند، ولی جنوبی‌ها که می‌ترسیدند از این طریق استقلال ایالت‌ها از بین برود پیشنهاد می‌دادند که کنگره رئیس‌جمهور را انتخاب کند. کالج الکترال حاصل مصالحه‌ای بین این دو گروه بود: مجلسی که هر چهار سال یک بار برای انتخاب رئیس‌جمهور تشکیل می‌شد و بعد منحل می‌شد و هر یک از ایالت‌ها تصمیم می‌گرفت چگونه نمایندگان خود در آن را انتخاب کند.

در زمان تأسیس امریکا، برخی ایالت‌ها انتخابات عمومی برگزار می‌کردند که البته فقط مردانی که صاحب‌ملک بودند در آن حق رأی داشتند و در برخی ایالت‌ها مجلس ایالتی نمایندگان کالج الکترال را بدون رأی مردم منصوب می‌کرد. با گذر زمان انتخابات در امریکا دموکراتیک‌تر و دموکراتیک‌تر شد، حق رأی به‌تدریج به همه مردان سفیدپوست، سپس به همه مردان و درنهایت به زنان اعطا شد و از سال ۱۸۸۰ به این‌سو تمام ایالت‌های امریکا نمایندگان کالج الکترال را از طریق آرای عمومی انتخاب می‌کنند. از این منظر امریکا بسیار از تصور بنیان‌گذاران جفرسونی‌اش دور شده و عملاً به یک دموکراسی مستقیم تبدیل شده، اما به رغم این‌که کالج الکترال دیگر هدف اولیه خودش یعنی ترکیب دموکراسی مستقیم و غیرمستقیم را برآورده نمی‌سازد اما ساختارش به‌جا مانده است. دلیل این امر این است که اصلاح قانون اساسی امریکا بسیار دشوار است: باید سه‌چهارم اعضای هر دو مجلس در کنگره و دوسوم مجالس ایالتی به اصلاحیه قانون اساسی رأی مثبت دهند و با توجه به این‌که ادامه وجود کالج الکترال به نفع یکی از دو حزب بزرگ امریکا و ایالت‌های پرتعداد کم‌جمعیت است، این امر عملاً غیرممکن است.

حفظ ساختار کالج الکترال باعث شده است که انتخابات امریکا همیشه در شکل آرایش ایالت‌ها معنی پیدا کند و بنابراین دوقطبی بودن آن ساختاری جغرافیایی داشته باشد. حفظ ساختار جغرافیایی کالج الکترال به این معنی بوده که همیشه احزاب و نامزدها به دنبال افزایش تعداد ایالت‌های خود باشند، نه افزایش آرای خود و به همین دلیل بخش‌های بزرگی از جغرافیای امریکا به حال خود رها شده‌اند، چون سرمایه‌گذاری در آن‌ها سودمند نیست.

از سال ۱۷۹۶، اولین انتخابات رقابتی امریکا تا سال ۱۸۶۰، میزان قدرت دولت مرکزی و برده‌داری مهم‌ترین مسئله انتخابات امریکا بود. احزاب طرفدار دولت مرکزی بزرگ و مخالف گسترش برده‌داری (فدرالی است، ویگ، جمهوریخواه که هریک بعد از انحلال قبلی سر برآورد)، در شمال تسلط داشتند و احزاب طرفدار استقلال ایالت‌ها و برده‌داری (دموکرات-جمهوریخواه و سپس دموکرات)، در جنوب. همیشه چند ایالت معدود غربی بودند که رقابتی بودند و سرنوشت انتخابات را تعیین می‌کردند.

در زمان تصویب قانون اساسی امریکا ۱۳ ایالت اولیه توافق کرده بودند که در ایالت‌های شمالی برده‌داری ممنوع و در جنوبی‌ها ممکن باشد، ولی با گسترش امریکا به‌سوی غرب اختلاف‌نظر بین دو منطقه این بود که ایالت‌های جدید ایالت‌های آزاد باشند یا ایالت‌های برده‌دار. در انتخابات ۱۸۶۰ دوقطبی شدن جامعه امریکا به اوج رسیده بود و آبراهام لینکلن پیروز شده بود، نامزدی که با تأکید وعده می‌داد که برده‌داری نباید گسترش یابد. انتخاب لینکلن باعث شد که ایالت‌های جنوبی اعلام جدایی کنند و جنگ داخلی آغاز شد. جنگ داخلی درواقع در همان روزی ناگزیر شده بود که بنیان‌گذاران امریکا حل مسئله برده‌داری را به نسل‌های بعدی موکول کرده بودند و به یک کشور دوقطبی را به وجود آورده بودند. فرایند تشدید رادیکالیزه شدن دو طرف و دوقطبی شدن امریکا از ۱۷۸۷ شروع شده بود و در ۱۸۶۰ بالاخره به نقطه‌جوش رسیده بود.

جنگ داخلی با پیروزی شمال به پایان رسید و لینکلن از فرصت پیروزی استفاده کرد و برده‌داری را در سراسر امریکا لغو کرد و به سیاه‌پوستان حق رأی داد، اما پس از شهادت لینکلن و پایان جنگ داخلی هم دوقطبی بودن جامعه امریکا ادامه یافت: ایالات شمالی تلاش می‌کردند که از طریق برنامه موسوم به «بازسازی» جنوبی‌ها را به رعایت حقوق سیاه‌پوستان (البته با معیارهای قرن نوزدهمی) وادار کنند و جنوبی‌ها مقاومت می‌کردند، چه از طریق روش‌های مدنی و چه از طریق روش‌های خشونت‌آمیز. جنوب امریکا هیچ‌گاه شکست در جنگ داخلی را نپذیرفت.

نقطه عطف بعدی انتخابات ۱۸۷۶ بود، اولین بار در تاریخ امریکا که نامزد حزب جمهوریخواه (راثرفورد هیز) کمتر از نامزد حزب دموکرات (سموئل تیلدن) رأی آورده بود ولی در کالج الکترال نمایندگان بیشتری کسب کرده بود. دموکرات‌ها تهدید کردند که نتیجه انتخابات را نمی‌پذیرند و درنهایت دو حزب بزرگ به توافق رسیدند که دموکرات‌ها ریاست‌جمهوری هیز را بپذیرند و در عوض جمهوریخواهان به بازسازی پایان دهند. در نتیجه ایالات جنوبی برای تبعیض علیه سیاه‌پوستان تلاش کردند، جداسازی نژادی به وجود آوردند و اگرچه قادر نبودند حق رأی سیاه‌پوستان را علناً سلب کنند ولی قوانینی تصویب کردند که رأی دادن سیاه‌پوستان را آن‌قدر دشوار می‌کرد که عملاً غیرممکن بود. دوقطبی دوباره شدت می‌گرفت.

در قرن بیستم دموکرات‌ها و جمهوریخواهان تغییر موضع دادند. حزب دموکرات با توجه به برنامه‌های دولت رفاه و چپ‌گرایانه وودرو ویلسون و فرنکلین روزولت، رؤسای‌جمهور دموکرات و برنامه‌های بازار آزاد و راست‌گرای وارن هاردینگ، کلوین کولیج و هربرت هوور، رؤسای جمهور جمهوریخواه، از حزب دست راستی اقتصادی به حزب دست چپی اقتصادی تغییر موضع داد. رئیس‌جمهورهای دموکرات بعدی، یعنی هری ترومن، جان اف کندی و لیندون جانسون دست به اصلاحات نژادی گسترده زدند.

این اصلاحات در دوران جانسون به اوج رسید: جانسون با امضای چند قانون تاریخی، به جداسازی نژادی و ایجاد مانع بر سر رای‌دادن سیاه‌پوستان پایان داد. این امر باعث شد که نژادپرستان جنوبی که تا دوران جانسون جزئی از ائتلاف حزب دموکرات بودند از این حزب خارج شوند. در همین زمان ریچارد نیکسون تشخیص داد که جنوب امریکا نماینده‌ای حقیقی ندارد و «استراتژی جنوبی» را تدوین کرد که هدفش جذب رأی ایالات جنوبی از طریق مخالفت با گسترش حقوق سیاه‌پوستان بود. به همین دلیل در سال‌های بین ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۶، آغاز ریاست‌جمهوری جانسون تا پایان ریاست‌جمهوری نیکسون، دو حزب اصلی امریکا جایشان با یکدیگر عوض کردند: حزب دموکرات حزب شمالی شد و حزب جمهوریخواه حزب جنوبی، اما یک مسئله همچنان ادامه داشت: دوقطبی بودن جغرافیایی جامعه امریکا.

بخش آخر) دوقطبی‌ترین انتخابات

جو بایدن بارها گفته است که وقتی تصمیم قطعی گرفت که در انتخابات نامزد شود که گروه‌های راست افراطی و نئونازی در اعتراض به تصمیم دولت ایالتی ویرجینیا برای برداشتن مجسمه یکی از ژنرال‌های ارتش جنوب دست به تظاهرات بزنند. در این تظاهرات این افراد یک زن بی‌گناه را با ماشین زیر گرفتند و کشتند و شعارهای نژادپرستانه دادند. ترامپ حاضر نشد این افراد را محکوم کند. بایدن پس از امتناع ترامپ از محکوم کردن این نژادپرستان، تصمیم گرفت که وارد انتخابات شود. مسئله هنوز ژنرال‌های جنگ داخلی بود. هنوز جنوبی‌های افراطی از برافراشتن پرچم کنفدراسیون امریکا، کشوری که برای حفظ برده‌داری ایجاد شد و چهار سال بیشتر دوام نداشت، دست نشسته‌اند. جنوب هنوز شکست در جنگ داخلی را نپذیرفته است.

رقابت بین بایدن و ترامپ ادامه روندهای تاریخی و جغرافیایی بود. امریکا هنوز تاوان آن مصالحه‌ای را می‌دهد که بنیان‌گذارانش ۲۴۴ سال پیشتر بر سر برده‌داری آن را امضا کردند و ۱۶۰ سال پیش بر سر آن جنگیدند و هنوز پیامدهای آن به سیاست امریکا شکل می‌دهد، اما این دوقطبی تاریخی با مهاجرت تشدید شده است. جغرافیا، تاریخ را تشدید کرده است.

جامعه امریکا به ندرت این چنین دوقطبی بوده است. کسانی مانند روزولت، جانسون، ریگان و نیکسون قادر بودند به پیروزی بسیار قاطع دست یابند و بیش از ۴۰ ایالت را فتح کنند، اما پیروزی بایدن به رغم همه مسائل محدود بود. اقلیت کوچکی از دموکرات‌ها پیروزی بوش پسر در سال ۲۰۰۰ را نپذیرفتند، اما امروز ۷۰ درصد جمهوریخواهان بایدن را رئیس‌جمهور مشروعی نمی‌دانند. جامعه امریکا در سال ۱۸۶۰ دوقطبی‌ترین انتخابات خود را تجربه کرد، ولی در دوران مدرن و ۱۲۰ سال اخیر هیچ انتخاباتی به اندازه ۲۰۲۰ دوقطبی نبوده است. انتخابات ۲۰۲۰ آینه جامعه‌ای به شدت دوپاره است.■

*تحلیل‌گر مسائل داخلی امریکا

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط