معرفی کتاب هلموت اشمیت بهمناسبت صدمین سال تولدش
حسین پورخصالیان
کتاب انسانها و قدرتها در سال ۱۹۸۷ به بازار آمده بود. اینکه من اینک این مقاله را مینویسم اولاً به این مناسبت است که این روزها در رسانههای آلمان از هلموت اشمیت بهمناسبت صدمین سال تولدش بسیار یاد میکنند و ثانیاً، او که در بین سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۲ صدراعظم آلمان بود در کتاب خاطراتش یک بار درباره مصدق مینویسد و بار دیگر از برداشتهای خود از انقلاب ایران و از کنفرانس گوادلوپ گزارش میدهد. با این پندار که میتواند برای خوانندگان محترم چشمانداز جالب باشد، ترجمه بخشی از کتاب را تقدیم خوانندگان نشریه میکنم.
معرفی هلموت اشمیت
هلموت اشمیت در دوم دیماه، برابر با ۲۳ دسامبر سال ۱۹۱۸ در هامبورگ در خانوادهای متولد شد که پدر و مادرش هر دو آموزگار بودند. او خدمت سربازیاش را در نیروی هوایی ارتش هیتلر گذراند و اینکه تا پیش از سقوط ارتش آلمان به مقام سروانی رسیده بود موجب شد فاتحان جنگ او را متهم کنند او به هیتلر و نظام فاشیست وفادار بوده است. پس از گذراندن چهار ماه زندان و نشان دادن گرایش خود به سوسیالدموکراسی آزاد میشود. در ارتش آلمان پس از جنگ تا مقام سرهنگی ارتقا پیدا میکند. عضویت فعال او در حزب سوسیالدموکرات سبب شد ابتدا مسئول امور داخله استان هامبورگ و پس از چندی وزیر امور دارایی کشور آلمان شود و در سال ۱۹۷۴ پس از استعفای ویلی براند، پارلمان آلمان مقام صدراعظمی را به او واگذار کرد و توانست تا سال ۱۹۸۲ در این سمت بماند.
مصدق از دیدگاه هلموت اشمیت
تا پیش از مطالعه کتاب انسانها و قدرتها احترام خاصی برای هلموت اشمیت قائل بودم. تا اینکه به صفحه ۲۳۸ کتاب او رسیدم:
- «در سالهای ۱۹۵۳، پس از کودتای مصدق علیه شاه، شاه موفق شد با کمک سازمان اطلاعات امریکا، سیا دوباره به سلطنت بازگردد.»
در اینجا برای من این پرسش پیش آمد که آیا هلموت اشمیت قربانی اطلاعرسانی گمراهانه رسانههای تحت نفوذ اسرائیل و امریکا شده بود یا اینکه خودش را باید جزو مبلغان آن شیوه اطلاعرسانی دانست. کودتاچی معرفی کردن مصدق، کسی که خود قربانی کودتای ۲۸ مرداد بود، برای من که شاهد دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت بودم بیاندازه سنگین بود. پس از مطالعه نامهای به آدرس هلموت اشمیت فرستادم و خاطراتم را بیان کردم و به او تذکر دادم که او به یک شایعه دروغ دامن میزند. پس از آن منشی اشمیت پاسخ داد که مطالب مرا به اطلاع هلموت اشمیت خواهد رساند.
نتیجهای را که در طول زمان بهدست آوردم این است که تبلیغات گمراهکننده با آنچنان مهارت و بهرهبرداری از تجربیات روانشناسی صورت میگیرد که مخاطبان هم قربانی آن تبلیغات و هم اشاعهدهندگان آن میشوند و بنگر که هلموت اشمیت را باید جزو آگاهان سیاسی نامید، کسی که مینویسد: «نفوذ اسرائیل بر رسانههای امریکا بر افکار عمومی تأثیر میگذرد و این سبب میشد که دولت کارتر نتواند عاقلانه و مداراگرا عمل کند» (ص، ۲۳۶).
کنفرانس گوادلوپ
در تاریخ سوم ژانویه سال،۱۹۷۹ سران چهار کشور امریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان در گوادلوپ دور هم نشستند تا مسائل سیاسی آن دوران را بررسی کنند و به اتفاقنظر برسند. مواردی که حاد بهنظر میرسیدند: یکی تولید راکتهای اس-اس ۲۲ شوروی و تهدیدهای ناشی از آن بود؛ مورد دیگر چگونگی گسترش روابط غرب با کشور چین بود؛ و مورد سوم اخبار نگرانکننده از ایران بود که باید به بحث گذاشته میشدند تا اینکه بتوانند خطر پایان سلطنت را رفع کنند یا حداقل سیاستی پیش گرفته شود تا اینکه ایران در حلقه یاران غرب بماند. هلموت اشمیت درباره محتوای مذاکرات گوادلوپ درباره ایران بسیار صرفهجویی میکند. تصور میکنم سالی که کتاب اشمیت به بازار میآمد او اجازه نداشت مسائل سرّی را در کتابش بیاورد. با مراجعه به گوگل میتوان از آن کنفرانس اطلاعات بیشتری را دریافت کرد: «تصمیم گرفته شد به شاه توصیه شود ایران را ترک کند و ارتش را موظف کند که از دولت شاپور بختیار حمایت کند… به همین مناسبت ژنرال هایزر موظف شد راهنمایی ارتش ایران را به عهده بگیرد. درنهایت همه، ازجمله هلموت اشمیت مطمئن بودند شاپور بختیار میتواند بر اوضاع مسلط بشود.»[۱]
هرچند هلموت اشمیت در کتابش از ندانمکاریهای کارتر یاد میکند، چنانکه در زیر خواهم آورد، ولی خود اشمیت نیز که در آن کنفرانس حضور داشت در تصمیمگیری درباره انقلاب ایران شریک بود. با گزارشهایی که سفارت آلمان در تهران میداد او به این نتیجه رسیده بود: «هرچند جبهه ملی شاپور بختیار را بهخاطر سازش او با شاه نفی میکند، ولی از گزارش سفارت آلمان در تهران چنین برمیآمد که با پشتیبانی ارتش او میتواند در ایران ثبات سیاسی برقرار کند» (همان، ویکیپدیا، کنفرانس گوادلوپ)
دیدیم که تمام کوششهای امریکا برای حفظ نظام سلطنت، پشتیبانی از شاپور بختیار و حتی حضور ژنرال هایزر که اینک در غیاب شاه باید نقش «بزرگ ارتشداران» را بازی میکرد بینتیجه ماند. بهعبارت دیگر تمام آنچه سران بزرگ در گوادلوپ طراحی کردند مانند برف آب شد. نهتنها ارتش از شاپور بختیار طرفداری نکرد، بلکه با حضور همافران در مقابل آیتالله خمینی وفاداری خود را به انقلاب ابراز کردند.
همزمانی چند بحران
یکی از بخشهای جالب کتاب اشمیت یادآوری مسائل و بحرانهایی بود که در زمان صدارت او به وقوع پیوسته بودند:
- قیام انقلابی مردم ایران علیه شاه در ژانویه سال ۱۹۷۹، برپایی حکومت انقلابی در فوریه همان سال؛
- گروگانگیری کارمندان سفارت امریکا در تهران در نوامبر سال ۱۹۷۹؛
- حمله نظامی ارتش شوروی به افغانستان در دسامبر ۱۹۷۹؛
- ناکامی رهایی گروگانهای امریکایی در آوریل ۱۹۸۰؛
- حمله عراق به خاک ایران در سپتامبر سال ۱۹۸۰.
اشمیت در بسیاری از آن موارد ناشیگری امریکاییها و کارتر را نشان میدهد. ضمن اینکه دلیل این ناشیگری را نفوذ اسرائیل میداند که تکرار آن را در اینجا لازم میدانم: «نفوذ اسرائیل بر رسانههای امریکا بر افکار عمومی تأثیر میگذرد و این سبب میشد دولت کارتر نتواند عاقلانه و مدارا گرا عمل کند»(ص: ۲۳۶).
درباره دلایل سقوط شاه و نقش ناشیگرانه امریکا:
- «در سال ۱۹۷۵، طی سفرم به ایران دریافتم که حکومت شاه نمیتواند دوام داشته باشد» (همان: ۲۳۹)
در سال ۱۹۷۷، دو سال پیش از سقوط سلطنت، تظاهرات علیه شاه شدت پیدا کرد و رژیم شاه بهشدت تظاهرات را به خونریزی میکشاند. او در ادامه مینویسد: «با این همه دولت امریکا همیشه از شاه پشتیبانی میکرد؛ زیرا او را ستون اصلی پیمان سنتو میدانست. آن پشتیانی ادامه یافت، هرچند با خروج عراق (پس از کودتای عبدالکریم قاسم) ارزش این پیمان کاسته شده بود. شاه با تکیه بر پشتیبانی امریکا و با عواید ناشی از فروش نفت، خود را در مقامی میدید که طاقت هیچگونه انتقاد نداشت و به سرکوب مردم ایران میپرداخت. میخواست ایران را بهسرعت صنعتی کند بدون آنکه برای رسیدن به این هدف، زیرساختهای لازم نظیر جاده، بندر، فرودگاه و زیرساختهای فرهنگی موجود باشد» (همان: ۲۳۸).
هلموت اشمیت دفاع از شاه را یک اشتباه میداند، ولی به رضایت دادن به سقوط شاه بهصورتی که انجام گرفت نیز انتقاد میکند: «سقوط شاه در دلهای سلاطین و شیوخ عرب ترس انداخت که چگونه امریکا به سقوط شاه رضایت داد و چگونه حتی نمیخواست او را بهصورت پناهنده بپذیرد» (همان: ۲۴۰)
درباره گروگانگیری کارکنان سفارت امریکا هلموت اشمیت باید ذکر میکرد سفر شاه به امریکا در ذهن جوانان انقلابی ایران خاطره ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ را زنده میکرد. تسخیر سفارت هرچند خسارتهای سیاسی زیادی برای ایران آورد، ولی اگر باور کنیم دولت مصدق سقوط نمیکرد و کودتای ۲۸ مرداد صورت نمیگرفت، انقلاب ۲۲ بهمن ضرورتی نداشت و تسخیر سفارت امریکا را باید از پیامدهای همان کودتا دانست.
درباره حمله صدام حسین به ایران باز هم هلموت اشمیت صرفهجویی میکند و سخنی به میان نمیآورد که کشور آلمان سلاح شیمیایی در اختیار صدام حسین گذاشته بود. او به ناشیگری امریکا اشاره نمیکند که هم پشتیبانیاش از صدام حسین در جنگ علیه ایران و هم تسخیر عراق در زمان جورج بوش اشتباه بود.
درباره ناکامی امریکا برای رهایی گروگانها مینویسد: کوشش کارتر برای آزادسازی گروگانها بسیار ناشیانه صورت گرفت. برای اثبات این مورد میتوان به دو مورد دیگر نگاهی انداخت: یکی آزادسازی یکصد سرنشین آلمانی از هواپیمای مسافربری که رزمندگان فلسطینی در موگادیشو به گروگان گرفته بودند و نمونه دیگر آزادی شهروندهای اسرائیلی در اِنتِبه[۲] واقع در کشور اوگانداست. هرچند میتوان گفت مأموریت رهاسازی گروگانهای امریکایی در ایران مشکلتر بهنظر میرسد، ولی برای آزادسازی گروگانهای خود، دولت امریکا زمان بیشتری در اختیار داشت (همان: ۲۳۷).
در پنجم اردیبهشت ۱۳۵۹، ۲۴ آوریل ۱۹۸۰، شش هواپیما و هشت بالگرد امریکایی برای آزادی ۵۳ گروگان در تهران وارد فضای پروازی ایران شدند. در هنگام اجرای عملیات، با ورود به حریم هوایی ایران یکی از بالگردها در ۱۲۰ کیلومتری راور کرمان دچار نقص فنی میشود و بهاجبار فرود میآید و سرنشینان آن به بالگردی دیگر منتقل میشوند و همان بالگرد نیز دچار نقص فنی میشود و بهناچار به ناو هواپیمابر بازمیگردد. شش هواپیما و شش بالگرد دیگر خود را به طبس میرسانند و در تاریکی شب در منطقهای دورافتاده بدون متوجه شدن نیروهای نظامی ایرانی فرود میآیند. در حین سوختگیری یکی دیگر از بالگردها دچار نقص فنی میشود و درمجموع، درحالیکه هنوز عملیات آغاز نشده سه فروند بالگرد از دست رفته بود؛ پس از تماس با مرکز عملیات، کارتر، رئیسجمهور امریکا، دستور بازگشت نیروها را میدهد. در هنگام برخاستن هواپیماها و بالگردها طوفان شن آغاز میشود و یک هواپیمای سی ۱۳۰ و یک بالگرد سیاچ-۵۳ به هم برخورد میکنند و هر دو آتش میگیرند که در این حادثه هشت نفر از نیروهای امریکایی در آتش سوختند و چهار بالگرد هم روی زمین باقی ماندند. نیروها با پنج هواپیما خود را به ناو هواپیمابر نیمیتز [۳]میرسانند و بدین ترتیب عملیات بهطور کامل شکست میخورد.
میتوان به هلموت اشمیت حق داد، اگر او مثال آزادی گروگانهای موگادیشو را بهعنوان یک نمونه موفقیتآمیز ذکر میکند، هواپیمایی که رزمندگان فلسطینی آن را در ۱۳ اکتبر ۱۹۷۷ با سرنشینانش ربودند. پیش از چند نشست و پرواز در فرودگاههای دیگر، کوماندوهای آلمانی با موفقیت در سحرگاه ۱۸ اکتبر در فرودگاه موگادیشو به آنها حمله کردند و فقط سه نفر از چهار نفر رباینده کشته شدند و یک کارمند هواپیما و یکی از مهاجمان زخمی شدند. تمام عملیات فقط ۷ دقیقه طول کشید. ضمن اینکه باید در نظر داشت ربایندگان هواپیما اقلاً چهار روز تمام بیخوابی کشیده بودند و نشستوبرخاست هواپیما در چند فرودگاه بین راه به آنان استرس وارد کرده بود و این موضوع آزادسازی را آسان کرد.
آزادسازی گروگانها در ۴ جولای ۱۹۷۶ در فرودگاه انتبه را نمیتوان بهآسانی یک پیروزی دانست. هواپیمایی که با ۱۰۵ سرنشین اسرائیلی در فرودگاه انتبه در اوگاندا نشسته بود، هرچند کوماندوهای اسرائیلی آن را آزاد کردند، ولی به چه بهایی. آمار کشتهشدگان باید تأسفآور باشد: در کنار کشته شدن هفت رباینده و سه نفر از گروگانها، تعداد بسیاری از سربازان اوگاندایی و یک افسر اسرائیلی نیز جان خود را از دست دادند.
در پایان سخنی را از هلموت اشمیت میآورم که شاید برای حفظ شهرت او به فراموشی سپرده میشود. هلموت اشمیت با کنایه مینویسد: «شکست افتضاحآمیز امریکا در عملیات طبس اعتبار این کشور را کاهش داد. در اینجا میتوان مناقشه کرد که تا چه اندازه یک اقدام مصممانه میتوانست ضروری باشد»(همان: ۲۳۷). هرچند از این جمله ممکن است چنین برداشت شود که او با «اقدام مصممانه» موافق نیست، ولی در جملات بعد میتوان پی برد که او، هلموت اشمیت، اگر بهجای کارتر بود، با قوای نظامی بیشتری ایران را مجازات میکرد و گروگانها را آزاد میکرد. من این را از بقایای آموزش نظامی او در ارتش هیتلر میبینم.
[۱] https://de.wikipedia.org/wiki/Konferenz_von_Guadeloupe
[۲] Entebbe
[۳] Nimitz