لطفالله میثمی[۱]
زینب زمان با ۷۶ سال سن به رحمت ایزدی رفت. از یک بابت خوشحالم که در طول عمر ترکاولی نداشت و نیکفرجام و عاقبت به خیر شد، از طرف دیگر متأسفم که از تجربیات و محبت ایشان خوب استفاده نکردیم. اینجا شهر اصفهان است[۲] و مسجد زندهیاد آیتالله طاهری است. در این جایگاه، ذکر خیری هم از مبارزات مردم اصفهان بکنم که از نماز جمعه شروع شد. نمازی که از طرف زندهیاد حاجآقا رحیم ارباب و آیتاللهالعظمی منتظری و سپس زندهیاد آیتالله طاهری واجب عینی بود. میدانیم که گفتمان سیاسی–دینی از نماز جمعه شروع شد که در دو خطبه باید از شرایط روز و وضع موجود تحلیل بکنند و به آینده مسلمین توجه کنند. این زمینهای بود که جوانان اصفهان سیاسی-دینی بشوند.
من با اعظم خانم در سال ۱۳۴۱ آشنا شدم. در آن سال زلزله بوئینزهرا آمد و ۱۰ هزار نفر را در کام خود فروبرد. آیتالله طالقانی و رهبران نهضت آزادی در حسینآباد بوئینزهرا خانهسازی کردند که ظرف دو سه ماه آماده شد. دو تا اتوبوس برای تحویل خانهها به آنجا رفتند، آن موقع اعظم خانم دانشآموز بود و من دانشجو بودم. میدیدم او در کنار پدرش به مردم زلزلهزده توجه میکند. در راه برگشت، یکدفعه آقای طالقانی فرمان ایست داد و همه پیاده شدیم. اتوبوس از روی جوی آبی رد میشد که آب را از این طرف جاده به آن طرف جاده میبرد و آن را مخدوش کرده بود. آیتالله طالقانی با دستان خودش این جوی را درست کرد. زندگی بعدی اعظم سادات طالقانی از همینجاها نشأت میگرفت.
پیشتر در جریان زندانشان با ایشان آشناتر شدیم. اعظم خانم در سال ۵۴ بعد از دستگیری وحید افراخته در رابطه با مجاهدین به زندان افتاد، هرچند عضو سازمان نبود. در آن سالها نقش زنان در گشودن زندان خیلی مهم بود. من چند نوبت به زندان رفتم. دائماً بعد از این زندانها از من میپرسیدند شنیدیم در زندان به زنان تجاوز میشود. من همیشه رد میکردم. میگفتم زنی که مثل فاطمه امینی تحت شکنجه است و حتی سوزانده میشود، نه میگوید و هیچکسی را لو نمیدهد، مگر میشود وا بدهد و خودش را در اختیار ساواک قرار بده؛ مطمئن بودم این شایعات را خود ساواک درست میکند تا زنان به مبارزه راه پیدا نکنند؛ البته تهدید به تجاوز در مورد زنان و مردان وجود داشت. یکی از ساواکیها گفته بود اگر پای زنان به مبارزه کشیده شود و خانوادهها به زندان بیایند دیگر نمیشود جلو مبارزه را گرفت. این نسل به زندان آمد و آن نگرانی پدران و مادران را رد کرد. این نسل زمینهساز احقاق حقوق زنان شد. در طول مبارزات انقلاب حضور زنان در صحنه باعث شد که رأی آنها از نظر دینی پذیرفته شود. زنان ممکن است رأی دهند، اما این مسئله از این منظر مهم است که اگر پشتوانه دینی داشته باشد قطببندی کاذب در کشور به وجود نمیآید. ما شنیدیم برخی از فقها بسیار مخالف بودند، اما مرحوم امام گفتند که اگر شما نظرتان را بگویید، من هم نظرم را خواهم گفت و در نتیجه در قانون اساسی زنها توانستند حق رأی بگیرند و در پیشنویس قانون اساسی زنها میتوانستند رئیسجمهور هم شوند.
اعظم طالقانی بخش مهمی از عمرشان را در نهادینه کردن معنی واقعی رجال سیاسی، اعم از مرد و زن گذاشت. من با ایشان بحث میکردم که دو راه برای احقاق حقوق زنها داریم؛ یکی اینکه یک پشتوانه دینی و فقهی داشته باشد که باعث قطببندی کاذب در کشور نشود، مثلاً زنها یک طرف، مردها یک طرف و اینها در مقابل هم قرار بگیرند؟! راه دیگر اینکه به این قطببندی توجه نشود و زنان به حقوقشان دست پیدا کنند. من سوره مجادله را برای ایشان نشانه میآوردم که در این سوره مطرح شده طلاق ظهار در عصر جاهلیت بود و مطابق آن اگر مردی زنش را طلاق میداد یک برچسب «مادر» به او میزد تا او دیگر نتواند ازدواج کند؛ حتی اگر خواستند دوباره برگردند و زندگی را از نو شروع کنند، چنین اجازهای نداشتند. یک زن پیش رسول خدا (ص) میآید و میگوید من مشمول این طلاق شدم، ولی من و همسرم و فرزندانمان میخواهیم به زندگی با هم برگردیم. از آنجا که این قانون جاهلیت ریشههای کهنی داشت پیامبر نگران بود وحدت جامعه به هم بخورد. زن به خدا شکایت میکند که این چه ظلمی است، پیامبر تأمل میکند و به خدا تسلیم میشود. در اوج تسلیم، خداوند به ایشان وحی میکند این قانون باید لغو شود و بعد از لغو این قانون، مردها اعتراض میکنند که چرا این قانون لغو شد. این روش همانطور که خانم آذر منصوری گفتند روش اعظم خانم هم بود؛ یعنی از راه دین هم میتوان تحول و تکامل داشت و به احقاق حقوق زنها رسید و هم مانع قطببندی کاذب در جامعه شد. این روش میتواند در جامعه ما روش خوبی باشد.
در جریان زلزله بم، جمعیت امداد ملی (جام) مرکب از زندهیادان احمد صدر حاج سید جوادی، مهندس سحابی، مهندس معینفر، اعظم خانم طالقانی و من و آقای صباغیان تشکیل دادیم که روی زلزله کار میکردیم. با پیگیریها حدود ۵ میلیارد تومان به تمام معلمین بم (نفری پانصد هزار تومان) اختصاص داده شد تا وسایل اولیه زندگی را تهیه کنند و هیچجا هم تبلیغ نشد. تلاشهایی داشتیم که از خرمای بم عسل درست کنیم و مهندس سحابی بسیار وقت گذاشت تا سرمایه خرما هدر نرود. اعظم خانم به مستضعفین بم خیلی توجه داشت. کانون زنان ایشان مرکزی برای جمعآوری لباس و آذوقه برای مستضعفین بود.
در زمستان ۹۶ که برف شدیدی هم میباری، عدهای از دوستان در منزل خانم طاهره طالقانی دعوت بودیم. آن زمان زندهیاد بستهنگار در قید حیات بود. اعظم خانم ما را برای مشورت در مورد حزبی که قصد داشت تشکیل بدهد احضار کرده بود. دوستان همه در این باره صحبت کردند و من هم گفتم شما از یک طرف مادر یک فرزند دیرآموز هستید و او همه هستی خودش را در وجود شما میبیند و بدون شما نمیتواند زندگی کند، شما خودتان هم مشکلات زیاد جسمی دارید و عمرتان را برای این فرزندتان میگذارید؛ از طرف دیگر کولهباری از تجربه دارید و باید این تجربیات خودتان را در اختیار مردم بگذارید. گفتم اعظم خانم شما حضور مؤثری در جامعه دارید. در مورد گروه خودسری که همسر یک زندانی سیاسی را از خانه بیرون میکشیدند و در ماشین بازجویی میکردند، شما درباره این مسئله بیانیه دادید و جلو این کار زشت گرفته شد. تشکیل حزب نگرانیهای جدی زیادی برای شما خواهد داشت و باید جانتان را روی آن بگذارید؛ بالاخره همینطور هم شد. ایشان توانست چهارصد نفر را در تهران گرد هم آورد و حزب را تشکیل دهد و مشکلات زیادی هم داشت. وقتی که ایشان دار فانی را وداع گفت من دچاری تحیّری شدم و گفتم خدایا من درست میگفتم یا خانم طالقانی که جانش را روی این قضیه گذاشت؟ به یاد شعری از مثنوی افتادم که میگوید: عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست/ عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها. خانم طالقانی عاشق بود؛ اما من هم همیشه سعی داشتم خردورزی کنم و عشق او بر خردورزی من غلبه کرد.
زندهیاد آیتالله طالقانی حکم اولیه قرآن را رشد و گسترش امت واحده میدانستند. در این راستا که طالقانی ترسیم کرد تحزب و تشکل سهل و ساده میشود. پدر در مقام اجتهاد و مرجعیت در سال ۴۰ نهضت آزادی ایران را تشکیل داد و اعظم خانم هم تجربه نبوی ابوی را بسط داد. این کار او عاشقانه بود و پیامی که زینب زمانمان برایمان داشت این بود که تحزب و تشکل باید تعمیق و گسترش یابد، چراکه یدالله مع الجماعه دست و قدرت خدا از آستین تشکل مردم بیرون میآید. اعظم خانم برای مستضعفین وقت میگذاشت، برای جوانها وقت میگذاشت برای زندگیهای در حال متلاشی شدن وقت میگذاشت، اصلاح ذات بَین میکرد. در شرایطی که مسئولین ما اگر خیلی تلاش کنند، نهایتاً بتوانند به پنج یا شش اَبربحران بپردازند.
خدا در آیاتی از سوره اعلی میفرماید: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَی صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی (سوره اعلی، ۱۶-۱۹) شما به زندگی دنیا وابسته شدهاید درحالیکه آخرت هم بهتر هم متکاملتر و هم پایدارتر است و این روندی بوده که در همیشه تاریخ وجود داشته. زندگی اعظم خانم زندگی توازن بین دنیا و آخرت بود. دنیا دو مؤلفه دارد؛ نزدیکبینی و ظاهربینی. آخرت هم دو مؤلفه دارد؛ آیندهنگری و ژرفنگری. اعظم خانم توازن این دو بود. هم دنیا را پست نمیدانست، هم به آخرت و عمق اشیا توجه داشت. آنچه در قرآن به آن تأکید شده اولویت آخرت بر دنیاست؛ یعنی اولویت آیندهنگری و ژرفنگری بر نزدیکبینی و ظاهربینی. همه باید به این راه برویم. پیشوایان هدایت ما گفتهاند اِعْمَلْ لِدُنْیاک کأَنَّک تَعِیشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِک کأَنَّک تَمُوتُ غَداً برای دنیا طوری برنامهریزی کن که انگار هزار سال زندگی میکنی و در مورد آخرت هم طوری برنامه بریز که گویی فردا جانت را از دست میدهی. خانم طالقانی واقعاً در این راه بود، به فکر انسجام خانواده مؤسسه، نشریه، حزب و به فکر پروژهای در جنوب بود که بستهبندی خرما را به مردم آموزش دهد. در مورد آخرت هم إِنَّ الدّارَ الآخِرَهَ لَهِی الحَیوانُ یعنی دار آخرت زندگی پرجوشوخروش است. یک چیزی که در اعظم خانم نهادینه شده بود خدای حی و قیوم است. اگر ما توجه کنیم که خدا زنده، پایدار و پابرجاست و در این راه گام برداریم، طبیعی است که مرگ برای ما یعنی حیات جدید که به مقام عندیت میرسیم. خدا حی است و وقتی ما میمیریم این حیات جدید آغاز میشود. در پایان سوره قیامت آمده است که ثُمَّ کانَ عَلَقَهً فَخَلَقَ فَسَوَّی، فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَینِ الذَّکرَ وَالْأُنْثَی، أَلَیسَ ذَلِک بِقَادِرٍ عَلَی أَنْ یحْیی الْمَوْتَی. خداوند اینجا انسان را در حرکت تعریف میکند و میگوید آیا فکر میکنی که بیهوده رها میشوی؟ یادت میآید که نطفهای بیش نبودی بعد علقه شدی و بزرگ شدی و ازدواج کردی و به پیری رسیدی. آیا این روند قادر نیست که شما را زنده کند؟ در طول حیات ما هم این آیات صادق است. وقتی بچه بودیم یادمان میآید چه چهرهای داشتیم کجا کار میکردیم، یادمان هست ولی آن شرایط از بین رفته است. قرآن میخواهد بگوید یک نفس باقیه و یک روح پردوام در انسان وجود دارد که گرچه ظواهر آن از بین میرود ولی این در یک جایی ثبت میشود. حال آیا این روند قادر نیست زنده را مرده کند. این روح واقعی و نفس واقعی است که دربرگیرنده حیات انسان است و دوام پیدا میکند.
بد نیست که اینجا از بهرهای که اعظم خانم از پدرشان بردند بگویم. یادم است که سال ۴۰ به آقای طالقانی گفتیم ما بچههای اصفهان نماز جمعه را پشت سر حاجآقا رحیم ارباب میخواندیم و شما هم نماز جمعه را واجب عینی میدانید پس چرا در تهران نمازجمعه برگزار نمیکنید؟ آن موقع نمازجمعه در مسجد شاه تهران برگزار میشد و دکتر حسن امامی که عالم درباری بودند و ما قبولشان نداشتیم نماز میخواندند. آقای طالقانی با اصرار بچههای انجمن اسلامی و نهضت آزادی قبول کردند نماز جمعه را در مسجد نارمک شروع کنند. روز اولی که همه جمع شدند ایشان دیدند که آیتالله واحدی هم آنجا آمدند. آقای طالقانی به ایشان گفتند نماز را شروع کنند ایشان نپذیرفت؛ اما با اصرار آقای طالقانی آیتالله واحدی به نماز ایستادند. هیچگاه منبر و محراب برای آقای طالقانی دکان نبود و بهراحتی آن را واگذار کردند. این سعهصدر درس خیلی بزرگی برای ما بود. مورد بعدی این بود که وقتی ۸ آبان ۵۷ از زندان آزاد شده بودند از تمام تهران با جمعیت زیادی مواجه شدند، مثلاً ده هزار نفره از بازار برای دیدن ایشان میآمدند و خیلی عجیب بود. بعد از مدتی در بیمارستان سوم شعبان بستری شدند و من و مادرم به عیادت ایشان رفتیم، آقای بستهنگار هم بودند. گفتم حاجآقا چه شده که به بیمارستان آمدید، گفت یکی اینکه مریض بودم و دلیل دیگر برای فکر کردن آمدم. پرسیدم حاجآقا چه فکری بکنید؟ گفت من ماندم چرا ساواک مرا آزاد کرده است، مگر سازشی کردم؟ من که از آرمانها دست برنداشتم پس چه شده. شاید همانطور که در نهضت ملی یک انشعابی یا جدایی که بین رهبران به وجود آمد، میخواهند مرا در برابر رهبری امام علم کنند و انشقاقی در رهبری به وجود بیاورند. من دیدم آقای طالقانی با این همه مبارزات از ۱۳۱۸ که با سیلی زدن به یک افسر رضاشاه به زندان آمده، در مقام مرجعیت بوده و زندانها کشیده و شاهد شکنجه خیلیها بوده، میگوید نکند من را مرتع شیطان بشمارند و از من سوءاستفاده شود و انشقاقی در رهبری بهوجود آید. ایشان در مورد شکنجهها در زندان میگفت روزی که اینها به آیتالله منتظری سیلی زدند و گوش ایشان خون آمد و من چند شب نخوابیدم. به هر حال اعظم خانم دختر این بزرگوار است. یکبار دانشگاه فردوسی مشهد از من و ایشان دعوت کرده بودند تا درباره آیتالله طالقانی صحبت کنیم و دانشگاه هم مجوز داده بود. ما رفتیم، ایشان هم پسر دیرآموزشان را همراه آورده بود. یک ساعت قبل از جلسه به ما خبر دادند که دستگاههای امنیتی با سخنرانی من مخالفت کردند. خانم طالقانی گفت من هم نمیروم، گفتم شما بروید و صحبت کنید و من پیش صادق میمانم. ایشان رفت و من ماندم و با صادق بازی کردم و چه لذتی داشت. قرار بود در این جلسه من درباره ویژهنامه طالقانی صحبت کنم ولی ایشان ویژهنامه طالقانی را بردند و بهجای سخنرانی خودشان از ویژهنامه صحبت کرده بودند و بیشتر مرا مطرح کرده بود.
در یک مورد از رسیدگیهای خانم طالقانی به مسائل مردم، ماجرای زن و شوهری است که جدا از هم زندگی میکردند اما هنوز طلاق نگرفته بودند. خانم طالقانی به آقا میگوید نمیشود که شما تنها باشید و باید ازدواج کنید. او هم میگوید با همسر من صحبت کنید و ببینید نظر او چیست. اعظم خانم به آن خانم میگوید اگر شما با هم زندگی نکنید، آیا همسرتان میتواند زن بگیرد و خانم هم گفته بوده که اشکالی ندارد. آن آقا از خانم طالقانی پرسیده بود همسرم وقتی گفت نه رنگ و رویش چطور بود؟ خانم طالقانی گفته بودند که خانم ناراحت بودند. آقا به خانم طالقانی گفته بودند به نظر من ته دلم همسر این است که زندگی را ادامه دهیم و همین باعث شد یک زندگی از نو شروع شود. خانم طالقانی از این کارها زیاد میکرد.
اگر مسئولان ما تمام وقتشان را با هم بگذرانند و از تضادهای درونیشان دست بردارند از و تجربیات بشری هم استفاده کنند، در شرایط فعلی شاید بتوانند این ابر بحرانهای اجتماعی چون آب و نفت و بیاعتمادی و … را حل کنند؛ اما آنچه میماند مسئله مردم است. مسائل مردم را چه کسی باید حل کند؟ روح خانم طالقانی شاد که این کارها را انجام میداد. بازهم آرزو دارم همه مانند اعظم سادات طالقانی نیکفرجام شویم.
[۲] این سخنرانی در تاریخ ۱۷/۸/۹۸ در مراسم بزرگداشت زندهیاد اعظم طالقانی در مسجد اعظم حسینآباد اصفهان انجام شده است.