مهدی غنی
سال ۱۳۵۷ بعد از آزادی از زندان شاه و پیروزی انقلاب، در خیابان شاهپور سابق، به دیدار یکی از روحانیونی رفتم که حق استادی بر گردن بنده داشتند و سالیان قبل از زندان بسیار از ایشان آموخته بودم. صحبتهای مختلفی شد. درنهایت فرمودند بعد از انقلاب که روحانیت مصدر کار شده است، مراجع تقلید نقش تعیینکننده خواهند داشت، توصیه میکنم شما به حوزه علمیه بروی، با مطالعه و استعدادی که داری آنجا رشد میکنی و بیشتر میتوانی تأثیرگذار باشی؛ البته من شاگرد ناخلفی بودم و به توصیه ایشان عمل نکردم. حالا هم چندان پشیمان نیستم، چون اولاً انگیزهای در خود سراغ نداشتم که به آن سطح منظور ایشان دست یابم، در ثانی وقتی به سرگذشت چند تن از مراجع فقید نگاه میکنم که در این سالیان چه جفاهایی بر آنها رفت، چندان احساس غبن نمیکنم.
میگویند آرزو بر جوانان عیب نیست، حالا بنده هم بهعنوان یکی از جوانان قدیم، بلندپروازی کرده و فرض میکنیم به توصیه آن استاد عمل کرده بودم، و با سیر دروس فقهی، اکنون در جایگاه یکی از مراجع محترم تقلید قرار گرفتهام، اما میبینم جامعه و نخبگان انتظارات و مطالباتی از این جایگاه دارند که نمیتوانم آنها را نادیده انگارم.
- مراجع
اول از خودم میپرسیدم مگر نه اینکه در قرآن به پیامبر خدا امر شده که با مردم مشورت کن (و شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر). یا گفته شده «امور مردم از طریق شورا سامان مییابد»(شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر). پس چرا من که خود را در کسوت پیامبر میدانم، در این امور با مردم و سایر مراجع مشورت نمیکنم؟ چه ایراد شرعی دارد که وقتی میخواهم برای نیازها و پرسشهای مردم، از لابهلای متون دینی پاسخی بیابم، مسائل را با سایر مراجع به شور گذاشته و با هماهنگی و اتفاقنظر به آنها پاسخ دهم. چرا من نیازی به مشورت احساس نمیکنم؟ بهراستی چرا نباید یک مجمع مشورتی مرکب از مراجع باشد که همه با هم تبادل نظرکرده و هماهنگ شوند؟ آیا چنین رویهای به وحدت و انسجام جامعه مذهبی و ارتقای نظریات فقهی کمک نمیکند؟
در فقدان چنین نهادی و نداشتن رسم مشورت، طبیعی است که اختلاف علما و مراجع تقلید در فضای عمومی با گرایشهای سیاسی و جناحی مخلوط شده و تبدیل به سوژهای برای تفرقه میان مقلدین مراجع شود.
از این گذشته مسائل بسیار مهمی درباره اساس حوزههای علمیه و فرهنگ دینی رایج است که تنها با همکاری و همفکری مراجع قابل رفع و حل است. باید همه دست به دست هم دهند و یک تحول فکری و علمی را سامان دهند.
- مقلدین
اگر مرجع تقلید بودم، به عامه مردم اعلام میکردم هدف خداوند از فرستادن انبیا و قرآن، تعلیم و آموزش مردم و در مرتبه دیگر پاکسازی آنها از آلودگیهای اخلاقی است. انبیا نیامدند که مردم را سرسپرده خود کنند، بلکه برعکس، آنها مردم را از تقلید کورکورانه از دیگران نهی میکردند و به تعقل و تدبر و ارتقای دانش و آگاهی فرامیخواندند. در چندین جای قرآن وظیفه پیامبران را تعلیم و تزکیه مردم برشمرده و از اینکه مثل قوم یهود از علمای خود چشمبسته اطاعت کنند بر حذرشان داشته است ۱. هدف این نیست که آدمها مثل یک ربات اعمالی را درست انجام دهند، مهم رشد و کمال آدمهاست و آن اعمال وسیله این رشد و تربیت است. آنها باید بدانند چرا چنین کاری را انجام میدهند، قبل و بعد از انجام یک عمل دینی، وضعیت اخلاقی و ایمانی آنها متفاوت و ارتقا یافته باشد. از قول پیامبر، حضرت علی ع و امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) با عبارات متفاوت نقل شده است کسی که دو روزش مساوی باشد مغبون و زیاندیده است و کسی که امروزش بدتر از دیروز باشد ملعون است. اگر این جملات را درباره وضعیت اقتصادی مردم ندانیم، حداقل باید وضعیت اخلاقی افراد و جامعه را شامل بشود.
- مشروعیت فقاهت
روشن است که مشروعیت فقه و فقاهت مبتنی بر آیه ۱۲۲ سوره توبه است که در آن امر بر تفقه در دین شده است. مرحوم علامه طباطبائی در ذیل این آیه میفرمایند: «مقصود از تفقه در دین، فهمیدن همه معارف دینی از اصول و فروع است، نه خصوص احکام که فعلاً در لسان علمای دین کلمه فقه اصطلاح در آن است»
مرحوم استاد مطهری نیز در کتاب اصول فقه (ص ۵۴) همین معنا را تأیید کردهاند: «در اصطلاح قرآن و سنت، فقه علم وسیع و عمیق به معارف و دستورهای اسلامی است و اختصاص به قسمت خاصی ندارد، ولی تدریجاً در اصطلاح علما این کلمه اختصاص یافت به فقه الاحکام».
همین معنا را آیتالله مکارم هم در تفسیر نمونه ذکر کردهاند. با این وصف میتوان گفت فقه و فقاهت رایج در حوزههای علمیه با فقاهت مورد نظر قرآن متفاوت است؛ بنابراین اولین وظیفه مرجع و فقیه یافتن پاسخ این سؤال است که چرا فقها از منطق قرآن دور شدند؟ چرا فقه در حوزههای علمیه منحصر به احکام شده است؟ چرا «تفقه فیالدین» جایش را به «تفقه فیالاحکام» داده است و مبانی و اعتقادات و اصول دین از اهمیت افتاده است؟
چرا فقیه حوزوی به معارف اسلامی، توحید و قرآنشناسی و تبیین رابطه انسان و خدا و معاد و… کاری ندارد؟ چرا مراجع در کنار رساله عملیه، رسالههایی درباره توحید و معرفت خدا، شناخت قرآن، تبیین وحی، زندگانی و سیره پیامبر و ائمه، تبیین معاد و رابطه انسان و خدا و… نمینویسند؟ مگر نه اینکه مقلدین ابتدا باید خداشناس و معتقد به مبانی اسلام باشند و سپس احکام و دستورات دینی را از روی باور و علاقه بهجای آورند؟ مدیران حوزههای علمیه آیا نظر علامه طباطبائی و استاد مطهری را درباره فقه و فقاهت باور ندارند؟ در جهت بازگشت به قرآن چه گامهای عملی برداشتهاند؟
در همان آیه قرآن که لزوم تفقه را بیان کرده، وظیفه این فقیهان را بازگشت به میان مردم و انذار آنان دانسته است؛ بنابراین کسی که مرجع میشود، وظیفهاش بیدار کردن مردم و آموزش دادن به آنهاست، درحالیکه امروز مراجع تقلید کمتر چنین کاری میکنند و منابر و تریبونها بیشتر در دست مداحان و وعاظ کمسوادتر از مراجع است.
- ریشهیابی
البته اگر من توان داشتم، به تحقیق درباره این مسئله میپرداختم که چرا معنا و مفهوم فقه در طول دوران چنین قلب و از مفهومی که نزد شارع داشته دور شده و بخش مهم آن مغفول مانده شده است؟ چطور در اول کتاب جامع المقدمات همه طلاب از قول پیامبر میخوانند: اول العلم معرفه الجبار – اساس و اول علم، شناخت خداوند است، اما عملاً این موضوع در دروس فقهی گنجانده نشده است. چطور پیامبر از توحید شروع کرد و ابتدا گفت قولوا لا اله الا الله تفلحوا- درحالیکه خیلی از احکام رایج در جامعه را هم پذیرفت و تغییری در آنها نداد. وقتی مردم به توحید گرویدند و بتها را رها کردند، بهتدریج و متناسب با رشد و ظرفیت مردم احکام جدیدی وضع شد؛ اما فقها از آخر شروع میکنند، کاری ندارند طرف چگونه خدا را میشناسد، چه درکی از توحید دارد، مهم این است که یکسری اعمال را انجام دهد. بهراستی چرا مسکرات در سال دوم هجری همزمان با جنگ احد یعنی پانزده سال بعد از بعثت و آن هم به تقاضای خود مردم حرام شد؟ چرا همان سال اول بعثت حرمت آن اعلام نشد و خمهای شراب مردم را نشکستند؟! چرا همان سال اول بعثت یک گروه درست نکرد تا در کوچههای مکه، بانوان را از بیحجابی منع کرده و آنها را به پوشش اسلامی بیارایند؟ سالها از خدا گفت، از قیامت هشدار داد، از تاریخ گذشته و سیری که بر گذشتگان رفت، از یتیمان و محرومان و… عاقبت ظالمان سخن گفت و مشروبخواری و بیحجابی و … آنها را به مسئله اصلی تبدیل نکرد؟
- بازگشت به قرآن
اگر میتوانستم یک نهضت بازگشت به قرآن در امر فقه و فقاهت راه میانداختم. به طلاب میگفتم بهجای رجوع به کتاب آیاتالاحکام که صرفاً پانصد آیه گزینشی از قرآن است، خود قرآن را مورد توجه قرار دهند. میگفتم مگر نه اینکه اولین و اصلیترین منبع فقه قرآن است، چرا ما بدون توجه به کل قرآن و صرفاً با استناد به روایات و برخی آیات گزینششده حکم صادر میکنیم؟ اساساً مگر میشود بخشی از یک کتاب را بدون توجه به کل آن و شناخت هدف و نویسنده آن فهمید؟
- ارتباط با خدا یا خواندن متن
در شورای مراجع این مسئله را در مبحث نماز به بحث میگذاشتم که چرا در قرآن که حدود صد بار درباره نماز صحبت شده، حتی یک مورد از «خواندن نماز» سخن نگفته، بلکه همهجا از «برپا داشتن نماز» میگوید؟ تفاوت نماز خواندن با برپاداشتن چیست؟ فرق «اقامه» با «قرائت» کدم است؟
شاید این باشد که نماز در فرهنگ قرآن، یک رابطه است، رابطه انسان با خداست که باید برقرار شود، برپا شود و سازمان یابد (اقامه نماز). برای برقراری رابطه، ابتدا باید طرف مقابل را شناخت، نسبت به او علاقهمند و نیازمند شد و خود را شایسته و آماده این رابطه کرد. شاید به همین دلیل باشد که در فرهنگ قرآن، خود نماز فرد را از فحشا و گناه بازمیدارد (ان الصلوه تنهی عن الفحشا و المنکر)، اما در فرهنگ ما جلوگیری از فحشا، تنها با جداسازی زنان از مردان میّسر است و نماز چندان اثری بر اخلاق فرد و جامعه ندارد. چرا در فرهنگ ما نماز یک متن است که باید خوانده شود؟! خواندنش هم همراه با حرکاتی است که باید انجام شود (قرائت نماز). به نظر میآید شاکله مسائلی که ما در رسالهها در باب نماز مطرح میکنیم، بر پایه قرائت نماز است.
در قرآن به مردم میگوید: لاتقربوا الصلوه و انتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون (۴۳ نساء)- زمانی که مست هستید به نماز نایستید تا بدانید چه میگویید؛ یعنی نمازگزار باید آنچه را بیان میکند با فهم و درک همراه باشد. نه یکسری کلمات عربی را بدون درک معنی مثل ضبطصوت بخواند.
اگر اقامه صلوه و برقراری رابطه انسان و خدا مدنظر بود، مباحث دیگری در رسالهها مطرح میشد و برخی مباحث به کنار میرفت. مثل آنکه مرحوم آیتالله صادقی مسائل شکیات را از رسالهاش حذف کرد، با این استدلال که وقتی کسی حواسش جای دیگری است و حضور قلب ندارد و نمیداند چه میخواند و کجای نماز است، این دیگر نماز نیست، باید دوباره بخواند. چرا ما در رسالههایمان به این مسائل توجه نکردهایم؟
- دروغ بستن به خدا
مسئله دیگری که باید در شورای هماهنگی مراجع مطرح میشد، باز هم مربوط به خداست. همه مراجع تقلید بهجز یکی، در رساله عملیه خود، در باب روزه و مبطلات آن، یکی از مبطلات روزه را دروغ بستن به خدا و پیامبر دانستهاند. در رساله میخوانیم که اگر روزهدار درحالیکه روزه است، سخنی را به دروغ به خدا یا پیامبر نسبت دهد، روزهاش باطل است. در چند مسئله حالات مختلف این دروغ بستن تشریح شده و تکلیف روزه فرد مذکور بیان شده است. به عبارتی اگر شخص روزهدار شبها که روزه نیست، به خدا و پیامبر دروغی نسبت بدهد، روزهاش هم درست است. این فتاوا بسیار عجیب است. از آن مستفاد میشود که دروغ بستن به خدا و پیامبر هیچیک از عبادات دیگر را باطل نمیکند، نماز بهتانزننده به خدا قبول است، اگر این کار را فقط در روزهای ماه رمضان انجام دهد روزه آن روزش باطل است، در غیر این صورت در بقیه ایام سال و یا تمامی شبهای سال این کار هیچ خللی به ایمان و عبادات وی وارد نمیکند. درباره این فتوا از خودم میپرسم مگر میشود کسی مؤمن باشد، ولی به خدایش بهتان بزند، یا بر او دروغ ببندد؟!
ما اگر دوستدار کسی باشیم و ذرهای به او ارادت داشته باشیم، حاضر نمیشویم به او دروغ نسبت دهیم تا چه رسد به خدای ربالعالمین. تنها یک تن از میان همه مراجع، مرحوم آیتالله دکتر صادقی تهرانی به عمق این فتوا توجه کرد و در رسالهاش نوشت دروغ بستن به خدا و پیامبر مبطل ایمان است. شخصی که چنین کاری بکند، نشان میدهد ایمان ندارد. او باید ابتدا توبه و استغفار کند و دوباره مسلمان شود و سپس به عبادات میرسیم.
اینکه خدا اینقدر مغفول و کمارزش تلقی شده که فرد مؤمن در غیر ساعات روزه میتواند به او دروغ ببندد و آب از آب تکان نخورد، ناشی از چیست و نشاندهنده چه طرز فکر و فرهنگی است؟
- گذشته چراغ آینده
اگر مرجع یا مدرس بودم، به دستور قرآن در آیه کریمه ۸۲ و ۸۳ سوره غافر که مؤمنین را به پژوهش و تأمل در احوال پیشینیانی دعوت میکند که در برابر دعوت پیامبران، به دانش خودشان سرمست و خودبسنده شدند عمل میکردم و جزو دروسی که طلاب میخوانند، درسی تحلیلی درباره سیر تحولات فکری روحانیت، یا فتاوای گذشتگان میگنجاندم. در این درس بررسی میکردیم چطور در مقاطع زمانی مختلف بهویژه دویست سال اخیر فتاوایی صادر شده است که امروز باورکردنی نیست. تحقیق میکردیم که چرا بخش عمدهای از روحانیون در مقابل هر پدیده نوظهوری ابتدا ایستادهاند. مثل حرمت غذا خوردن با قاشق و چنگال، عدم جواز غسل با آب لولهکشی یا دوش حمام، حرمت مدارس جدید، حرمت قانونگذاری در مجلس، حرمت دریافت و پرداخت مالیات، حرمت صدور شناسنامه، حرمت خریدوفروش رادیو و گوش دادن به آن، حرمت انواع موسیقی، حرمت استفاده از ماشین لباسشویی، حرمت رأی دادن بانوان در انتخابات، حرمت کاندیدا شدن بانوان در انتخابات، حرمت رانندگی زنان، حرمت صحبت کردن زنان در رادیو یا مجامع عمومی، حرمت رفتن دختران به مدارس جدید، حرمت رفتن دختران به دانشگاه، حرمت حرف زدن زن با مرد نامحرم، حرمت لباس فوتبال، حرمت ورزش بوکس، حرمت شطرنج، حرمت ویدئو، شرکت زنان در مسابقات ورزشی و… درحالیکه امروز همه آنها منسوخ شده و بهصورت امری عادی و رایج درآمده است. هرچند هنوز هم مسائلی هست که در برابرش مقاومت میشود و چهبسا سالهای بعد رواج یافته و عادی شود؛ مثل رفتن زنان به تماشای مسابقات ورزشی، دوچرخهسواری، اختیاری بودن حجاب، حضانت فرزند، برابری دیه، حق طلاق و …
این درس باعث میشد فقها در صدور فتوا کمی احتیاط کنند، با هر موضوع نو و جدیدی مخالفت نکنند و مسائلی را که عرفی است و احیاناً با سلیقه و سبک زندگی خودشان نمیخواند بهسادگی خلاف شرع نشمارند. بهعنوان مثال در صدر اسلام که نه مسابقه فوتبال بود، نه استادیوم ورزشی و نه مطالبهای از سوی زنان که به تماشای این مسابقات بنشینند، بنابراین چنین حکمی هم در متون صدر اسلام نیامده که رفتن زنان به استادیوم را حرام کرده باشد. احیاناً فقها از قیاس با برخی مسائل دیگر و روی احتمالات ذهنی و ظنی خودشان آن حلال و حرام را وضع میکنند. آیا چنین استنباطهایی در دنیای امروز قطعاً درست و مناسب و منطبق بر مبانی و موازین اسلامی است؟ میبینیم در گذشته برخی فقها از این قبیل فتاوا صادر کردند، اما با مرور زمان، آن فتاوا به فراموشی سپرده شد. چنانکه امروز همه از آب لولهکشی استفاده میکنند و دیگر از خزینه خبری نیست؟
- خدای حاضر و غایب
اگر امکانش بود، در شورای مراجع و همچنین مسئولان روحانی نظام، این مسئله را به بحث و تأمل میگذاشتم که چرا در قانون اساسی ما که اصلیترین سند حقوقی و میثاق ملی ماست که اغلب علما و فقها و مراجع تقلید آن را امضا کردهاند، خدا حاضر و ناظر به حساب نیامده است؟ در اصل ۶۷ قانون اساسی برای سوگند خوردن نمایندگان مجلس شورای اسلامی، قسمنامهای تنظیم شده است که در نخستین جلسه مجلس خوانده میشود. اولین سطر آن این است: «من در برابر قرآن مجید، به خدای قادر متعال سوگند یاد میکنم…». درحالیکه باید نوشته میشد: «من در برابر خدای قادر متعال، به قرآن مجید سوگند یاد میکنم…». چرا ما قرآن را حی و حاضر میشمریم و به خداوند که گویی از صحنه غایب است سوگند میخوریم؟!
- سکوت در برابر بدعت و خرافه
مدتهاست مشاهده میکنیم در رسانههای عمومی مطالبی توسط برخی وعاظ و مداحان و نشریات منتشر میشود که در شمار خرافات و حتی توهینآمیز نسبت به خدا و پیامبران و ائمه اطهار است، اما از آنجا که مراجع عظام در برابر این مطالب سکوت اختیار کردهاند، این توهم ایجاد شده که این مطالب دینی و اسلامی است، از سویی موجب گمراهی مؤمنین و از سویی موجب وهن و مخدوش شدن سیمای اسلام نزد جهانیان است. این مطالب در رسانهها منعکس شده یا بهصورت کتاب درآمده و بارها چاپ شده و در اختیار همگان گذاشته میشود. در آنها به ائمه و پیامبران نسبتهای ناروایی داده میشود که جز بیدین کردن جوانان و به مسخره گرفتن دین از سوی مغرضان نتیجهای ندارد. این در حالی است که با کوچکترین نقدی که از سوی دلسوزان و فرهیختگان کشور نسبت به این مسائل صورت گیرد، برخورد قضائی میشود.
یک نمونه از صدها مورد را یادآوری کنم: در کتاب حیاتالقلوب جلد اول، تألیف علامه مجلسی (ره)، چاپ چهارم، ۱۳۷۸، ص ۳۵۴ میخوانیم:
«به سند صحیح از حضرت امام محمدباقر (ع) منقول است که حضرت سلیمان قلعهای داشت که شیاطین برای آن حضرت بنا کرده بودند که در آن هزار حجره بود و در هر حجره یک زن از زنان آن حضرت بود. هفتصد کنیز قبطی بودند و سیصد زن نکاحی. حقتعالی قوت چهل مرد در مجامعت زنان به او اعطا کرده بود. در هر شبانهروز همه ایشان را میدید به مجامعت خود میرسانید».
انصاف دهید آیا این توهین به امام باقر (ع)، حضرت سلیمان، و خداوند ربالعالمین نیست؟ این چه امتیاز و کمالی است که به آن بزرگوار نسبت داده شده است؟ آیا نویسنده یک لحظه اندیشیده که در شبانهروزی که ۱۴۴۰ دقیقه بیشتر نیست، مراوده با هزار زن چگونه ممکن است؟ برفرض که عملی بود، برای ایشان چه وقتی برای رسیدگی به امور مردم، عبادت و نیایش خداوند، خوابیدن و فکر کردن و … باقی میماند؟ چطور خداوند از میان این همه بندگان خوب خودش، چنین فردی را به پیامبری برگزیده است؟ وقتی گفته شده به سند صحیح از امام باقر (ع) نقل شده است، چه کسی مسئول پاسخ گفتن به تردیدها و سؤالات ایجادشده در ذهن خواننده این مطالب نسبت به گویندهاش میشود؟ این مطالب در حالی گفته شده که قرآن سلیمان را فردی بسیار تواب و عابد معرفی میکند. از این قبیل مسائل فراوان در کتابهای مختلف بهعنوان کرامات و معجزات به ائمه و پیامبر نسبت میدهند که جز پایین آوردن شخصیت آنان و وهن اسلام ثمری ندارد. با هر نقدی به این مسائل هم بهعنوان مخالفت با مقدسات مقابله کرده و صداها را خاموش میکنند. جا دارد مراجع تقلید پا به میدان گذاشته و سر و سامانی به وضع تبلیغات دینی بدهند.
۱۰ – مسئله ربا
یکی از معضلات جامعه امروزی ما مسئله رباست. شاهدیم تولیدگران و زحمتکشان بخش صنعت و کشاورزی و دامداری و… با قبول ریسک سرمایهگذاری و خون دل خوردنهای بسیار، سود چندانی از زحمتشان نمیبرند و گاهی متضرر هم میشوند، اما دیگرانی بدون زحمت، تنها از طریق سود سرمایه، روزبهروز فربهتر شده و بر اقتصاد کشور مسلط میشوند. امروز برخی بانکها افتخار میکنند که با سودهای بالای ۲۰ درصد وام میدهند. درحالیکه بهندرت شغلی با چنان سود تضمینی داریم. در این زمینه حدود چهارده سال پیش آیتالله مصباح در نماز جمعه تهران اعتراض شدیدی کردند و کشور ما را رباخوارترین کشور دنیا دانستند، اما کسی به فکر چاره نیفتاد. این در حالی است که در قرآن، رباخوار بهعنوان محارب با خدا معرفی شده است. حداقل درصدی از حساسیت نسبت به حجاب زنان را به این مسئله که بهعنوان جنگ با خدا معرفی شده نشان بدهند.
آسیبشناسی
۵۸ سال پیش، پس از درگذشت مرجع فقید آیتالله بروجردی، با همت انجمنهای اسلامی دانشجویان، پرسشها و مسائلی پیرامون مرجعیت و فقه و روحانیت طرح شد و جمعی از بزرگان حوزه و دانشگاه مانند آیات عظام: علامه طباطبائی، مرتضی مطهری، سید محمود طالقانی، سید محمدحسین بهشتی، مرتضی جزایری و مهندس بازرگان درباره آنها مقالات تحقیقی نگاشتند که در کتاب بحثی درباره مرجعیت و روحانیت در سال ۱۳۴۱ منتشر شد. این کتاب و مقالات آن، نوعی آسیبشناسی روحانیت و حوزهها بود و پیشنهادهایی برای اصلاح آن آسیبها. ازجمله مرحوم مطهری در مورد اقتصاد حوزه مباحثی مطرح کردند و عدم وابستگی مالی روحانیت به دولت را تحسین کرده و برای رفع معایب وابستگی به مردم هم راهکاری ارائه دادند. همچنین نیاز به تخصصی شدن حوزههای مختلف فقهی را طرح کردند. آقایان طالقانی و جزایری از ضرورت شورایی شدن مسئله فتوا سخن گفتند و مرحوم بازرگان از ضرورت توجه روحانیون به مسائل روز و ورود به مسائل اجتماعی و سیاسی نوشتند.
چندی بعد مرحوم امام خمینی در نجف، طی درس ولایت فقیه خود به آسیبشناسی حوزهها پرداختند و انتقادهایی را عنوان نمودند. دکتر شریعتی در سخنرانیهای خود به این موضوع از منظر جامعهشناسی و تاریخی پرداخت. آقای محمدرضا حکیمی، آیتالله نصیرالدین میرصادقی آثاری در این باره منتشر کردند. بعد از پیروزی انقلاب، آیتالله منتظری مدارسی برای رفع آن نقایص و ایرادات تأسیس کردند و سبک آموزشی جدیدی ابداع کردند که در کشاکشهای سیاسی انقلاب پایمال شد. اکنون جا دارد، با توجه به تغییر وضعیت روحانیت پس از انقلاب و طرح مسائل و نیازهای جدید، بزرگی یا بزرگانی دلسوز اسلام و ایران، بار دیگر به آسیبشناسی و بازبینی روحانیت بپردازند و راهکارهایی برای اصلاح آن پیدا کنند.
پینوشت:
- بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، مقاله «اجتهاد در اسلام از مرتضی مطهری»، ص ۴۹- ۵۶، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۴۱