نگاهی به تحولات جدید فلسطین در گفتوگو با محمد عطایی
سال ۲۰۰۶ انتخاباتی در فلسطین برگزار شد که با نظارت نهادهای بینالمللی بود. این انتخابات را اسرائیل نپذیرفت و حتی درحالیکه پیشتر مدعی بود تنها کشور دموکراتیک بین میلیونها عرب غیردموکرات است، از ادعای دموکراتیک بودن هم دست برداشت. چرا این گفتمان تداوم پیدا نکرد؟
اسرائیل با تکرار این مقوله که تنها دموکراسی خاورمیانه است برای خود در واشنگتن و پایتختهای اروپایی مشروعیت دست و پا میکند. وجود کشور دموکراتیک دیگری در جوار آن، بهویژه اگر سیاستهای ضد اسرائیلی داشته باشد، به این چهره اسرائیل ضربه خواهد زد. از سوی دیگر با وجود اینکه نزدیک چهار دهه از پیمان صلح کمپ دیوید با مصر و توافق صلح با اردن و فلسطینیها میگذرد و بسیاری از رژیمهای عربی از مغرب تا بحرین بهطور مخفیانه با تلآویو همکاری داشتهاند، اسرائیل هنوز نتوانسته است در افکار عمومی عربی و در میان ملتها مشروعیت کسب کند. این نکته مهمی است که ملتهای منطقه هنوز اسرائیل را بهعنوان یک همسایه یا کیانی طبیعی در منطقه نمیپذیرند. در چنین شرایطی، احتمالاً یک حکومت برخاسته از اراده مردم کشورهای منطقه رابطه دوستانهای (بهمانند رژیمهای استبدادی) با اسرائیل نخواهد داشت. چنین وضعیتی میتواند تهدیدی برای اسرائیل باشد.
اسرائیل حتی با بهار عربی مخالفت داشت درحالیکه در تونس، مصر، ترکیه و بحرین این روند دموکراتیک و غیرمسلحانه بود؟
طبیعی است که اسرائیل از منظر منافع خود به تحولات منطقه نگاه کند. در جریان انقلابهای دوران بهار عربی، اسرائیل حداکثر تلاش خود را برای کاستن از تبعات این تحولات و بهرهبرداری از آن بهکار برده است که میتوان گفت دستاوردهای چشمگیری هم داشته است.
سوریه بهعنوان یک کشور پیشتاز جبهه مقاومت، درگیر جنگ پرهزینهای شده و ارتش سوریه که تهدید مهمی برای این رژیم بود فرسوده شده است. محبوبیت و موقعیت حزبالله لبنان در جریان جنگ داخل سوریه صدمه دید، هرچند باید گفت موضوع داعش و نقش محوری حزبالله در سرکوب این گروه، توانسته جایگاه آن را در داخل لبنان و ارتقا دهد و اعتبار منطقهای حزبالله افزایش یابد. در مصر، دولتهای پس از انقلاب، هم در دوران محمد مرسی و هم دوران عبدالفتاح السیسی، به پیمان صلح کمپ دیوید با این رژیم پایبند ماندهاند. برکناری محمد مرسی، شکل نگرفتن یک محور اخوانی در منطقه را که نتواند تا قلب غزه تداوم داشته باشد تضمین کرد. خصوصاً اسرائیل نگران افزایش تهدید جنبش حماس بود که خود را بخشی از اخوان جهانی میداند. دخالت ناتو در لیبی و سرنگونی حکومت قذافی باعث شد تا یکی از موانع حضور اسرائیل در آفریقا برداشته شود و اکنون اسرائیلیها برای همکاریهای راهبردی با دولتهای آفریقایی وارد عمل شدهاند.
در عین حال تحولات موسوم به بهار عربی باعث افزایش تنشها در داخل منطقه عربی شده است که خود را در قالب تضاد وهابی-اخوانی، قطر-عربستان، شیعه-سنی و همینطور ایران- عربستان نشان میدهد. مجموع این وضعیت، تثبیت موقعیت منطقهای و نفوذ اسرائیل بوده است. در عین حال تحولات خشونتبار و خونبار منطقه، توجه افکار عمومی جهانی، اسلامی و عربی را از اشغالگری اسرائیل بهسوی مسائل دیگری مانند جنگ در سوریه یا یمن منتقل کرده است.
به نظر من راهبرد اسرائیل تجزیه کشورهای منطقه در راستای خطکشیهای قومی و مذهبی بهمنظور پایان دادن به تهدیدهای منطقهای است. در این میان، طبیعی است که میزان دموکراتیک بودن یا مسالمتآمیز این تحولات برای اسرائیل اهمیت نداشته باشد. اسرائیل یک رژیم آپارتایدی است که سران آن میخواهند آن را تبدیل به یک کشور خالص یهودی کنند. این دیدگاه در تناقض با واقعیتهای منطقهای است که کشورهای آن رنگینکمانی از تنوع مذهبی و قومی هستند. از لبنانی که کشور ۷۲ ملت است تا عراق که در آن کرد، عرب و ترکمن از مذاهب و ادیان مختلف در کنار یکدیگر زندگی کردهاند، شاهد تنوع و همزیستی تاریخی میان گروههای مختلف مذهبی و قومی هستیم. این تنوع یعنی عدم مشروعیت ایجاد یک کیان یهودی در اسرائیل که وجود تاریخی اسلامی و مسیحی را در آن نمیپذیرد.
تجزیه منطقه به کشورهای کوچکتر و ضعیفتر در راستای شکافهای قومی و مذهبی فرصتی طلایی برای افزایش نفوذ اسرائیلیها در منطقه و مشروعیتبخشی به اخراج جمعیت عرب ساکن در مناطق ۱۹۴۸ خواهد بود. این سیاست از سوی اسرائیل بهشدت پیگیری خواهد شد. با این حال با شکست داعش، این راهبرد در عراق و سوریه با مانع روبهرو شده است، ولی تردیدی نیست که اسرائیل و امریکا با شعار حمایت از خواستههای دموکراتیک و مردمی به دنبال تکرار تجربه جنوب سودان در مشرق عربی هستند.
اسرائیل تا به امروز به هیچیک از تعهدات خود پایبند نبوده، آنها حتی طرح «زمین بهجای صلح» را به «زمین بهجای امنیت» تبدیل کردند تا امروز که خود امریکا پیشتاز از بین بردن تمامی زمینههای توافقهای پیشین است. با این شرایط آیا امیدی به گفتوگوهای صلح هست؟
به نظر من آنچه از سوی دونالد ترامپ درباره کنار گذاشتن «راهحل دو دولت» بهعنوان تنها گزینه پیش روی فلسطینیها و اسرائیل اعلام شد، تأییدکننده این دیدگاه بود که اساساً موضوع مذاکرات صلح فلسطینی و اسرائیلی نه برای رسیدن به ایجاد کشور مستقل فلسطینی، بلکه بهمنظور خریدن وقت برای صهیونیستهاست؛ یعنی، در تمام این سالها مذاکره برای مذاکره صورت گرفته است تا شهرکهای صهیونیستنشین روزبهروز در قلب کرانه باختری پیشروی کند و توان مبارزاتی فلسطینیها تحلیل رود.
در دوران ریاستجمهوری بیل کلینتون، امریکاییها از ضرورت تشکیل کشور مستقل فلسطینی قابل حیات سخن میگفتند، کشوری که بتواند حق حاکمیت بر مرزهای خود داشته باشد و منابع خود و آسمان آن را کنترل کند. در دوران جورج بوش پسر، سیاست امریکاییها ایجاد کشور فلسطینی بود، اما بهشرط دست برداشتن از خشونت و تروریسم. در دوران اوباما نیز همین سیاست ادامه داشت بدون آنکه تلاشی جدی در راستای تحقق آن صورت گیرد. در تمام این سالها، در داخل کرانه باختری شهرکهای صهیونیستنشین روندی رو به گسترش داشته بدون آنکه امریکا به شکل مؤثری مانع از تکهپاره شدن کرانه باختری بشود. به این معنا اغراق نیست اگر بگوییم ترامپ با کنار زدن پردههای دیپلماسی، واقعیتی را علنی کرد که در پس شعار صلح وجود داشت. جالب اینجاست که راهحل «دو دولت برای دو ملت» برای سالها بهعنوان تنها مسیر حل بحران فلسطین چنان در محافل دیپلماتیک غربی ترویج میشد که هرگونه انتقاد از آن با واکنشهای شدیدی روبهرو میشد. اکنون بهراحتی ترامپ اعلام کرده است که لزوماً به آن اعتقاد ندارد!
حدود ۵/۱ میلیون نفر شهروند عربتبار در اسرائیل هستند که در انتخاباتها تأثیرگذارند. آنها معمولاً از جناحهای معتدلتر اسرائیل حمایت میکردند، اما در این انتخابات بهطور مستقیم وارد شدند که باعث شد نتانیاهو با استفاده از عوامفریبی و کاهش رأی رقیب سنتی که از رأی اعراب برخوردار بود، پیروز شود. چه پیشبینی برای آینده این جریان در اسرائیل میتوان داشت؟
اسرائیل به هیچیک از تعهدات بینالمللی خود عمل نکرده است. تنها اوباما حدود نه ماه توانست جلوی شهرکسازیها را بگیرد. فلسطینیها در برابر این فشارهای بینالمللی، به فکر طرح کشور مستقل شدن افتادند و اقداماتی را هم آغاز کردند. این اقدامات حتی با واکنش اوباما روبهرو شد و نشان داد که حتی امریکای اوباما نیز بههیچ وجه موافق این روند نیست. امروز طرح صلح عربستان بسیار کمتر و ناچیزتر از توافقهای قبلی است و روزبهروز فشار بیشتری به فلسطین میآید. به نظر شما در آینده فلسطین چه خطمشیای میتواند در برابر این همه فشار داشته باشد؟
بحران عمیق جهان عرب و ادامه اختلافهای داخلی میان حماس و فتح، فلسطینیها را در یکی از تاریکترین دوران قرار داده است. سوریه و مصر که عمق راهبردی فلسطین بودهاند بهشدت درگیر مسائل داخلی و جنگ هستند و کشورهای عربی خلیج فارس نه اسرائیل، بلکه مقاومت فلسطینیها را بهعنوان تهدید میبینند، چراکه زمینهساز افزایش نفوذ نرم ایران در منطقه است. فراموش نکنید که در ماههای اخیر دولت نتانیاهو با همراهی کاخ سفید بهشدت در حال تلاش برای خاتمه دادن به مسائل اساسی پیشروی اسرائیل بوده است. بهرسمیت شناختن بیتالمقدس بهعنوان پایتخت اسرائیل، تلاش دولت نتانیاهو و کنست برای انضمام شهرکهای صهیونیستنشین کرانه باختری به خاک اسرائیل و نهایتاً هجوم مشترک دولتهای نتانیاهو و ترامپ به آژانس کار و امدادرسانی به آوارگان فلسطینی موسوم به «آنروا» بهمنظور زیر سؤال بردن مفهوم «آوارگان فلسطینی» حکایت از راهبردی بسیار خطرناک برای پاک کردن سه مسئله گریبانگیر اسرائیل دارد؛ یعنی، موضوع آوارگان فلسطینی در داخل سرزمینهای فلسطینی و در خارج از آن؛ وضعیت بیتالمقدس و سرنوشت اماکن مقدس اسلامی و مسیحی آن؛ و موضوع مرزهای کشور فلسطینی. همین سه موضوع بود که یاسر عرفات جان خود را به دلیل پافشاری بر آنها در «مذاکرات کمپ دیوید دو» از دست داد.
به نظر من در این مرحله مؤثرترین مبارزه، پایداری و باقی ماندن فلسطینیها در سرزمینشان است. این مبارزه البته باید در پیوند با مقاومت ضد اسرائیلی در سطح جهان و در راستای زنده نگه داشتن حق آوارگان فلسطینی برای بازگشت و فلسطینی بودن بیتالمقدس ادامه پیدا کند. اگر سخنرانیهای آخرین نشست سالانه ایپک، لابی اسرائیلی در واشنگتن، را ببینید، اکثر سخنرانان امریکایی و اسرائیلی بر خطر جنبش بایکوت و تحریم اسرائیل در سطح جهان تأکید کرده و بهشدت از آن انتقاد میکردند. پیوستن گروههای مدنی، روشنفکران، کلیساها و دانشگاهها در اروپا و امریکا به جنبش بایکوت اسرائیل نشاندهنده وجود یک جریان نیرومند مردمی حامی فلسطینیها در سطح جهانی است.
آیا چین میتواند جایگزین امریکا و میزبان جدید مذاکرات باشد؟
اخیراً محمود عباس گفته بود که خواستار مذاکرات صلح با اسرائیلیها در چارچوب یک گروه چندجانبه بینالمللی است و در این رابطه برجام را مثال زده بود که در آن گروه ۱+۵ یعنی چند قدرت اروپایی به همراه روسیه و چین حضور داشتند. این درخواست نشان میدهد که محمود عباس (هرچند بسیار دیرهنگام) دریافته است که امریکاییها نهتنها میانجیگر نیستند، بلکه تبدیل به کانال انتقال فشار اسرائیل شدهاند. او امیدوار است که با واردکردن دیگر قدرتهای بینالمللی به روند مذاکرات موقعیت طرف فلسطینی را برای بهدست آوردن امتیازهای تازه بهبود بخشد و بهنوعی توازنی در معادله فلسطینی و اسرائیلی بهوجود آورد. میزبانی چین از این جهت برای دولت عباس اهمیت پیدا میکند. با این وجود زمینه تحقق آن با تردیدهای زیادی روبهروست.
سخنگوی وزارت خارجه امریکا چند روز پیش رسماً اعلام کرد که هیچ حکومتی نمیتواند جایگزین نقش میانجیگرانه امریکا در روند صلح شود. معنای این حرف این است که امریکا آماده دست برداشتن از انحصار اداره مذاکرات صلح نیست و حتی اروپاییها (مانند فرانسه) را در این روند شریک نخواهد کرد. بهعلاوه بهنظر نمیرسد دولت نتانیاهو تمایلی داشته باشد که به نقش انحصاری میانجیگرانه امریکا ضربهای وارد شود. از این جهت بهنظر میرسد حضور اسرائیل در مذاکرات چین جنبه تاکتیکی و مانور دیپلماتیک داشته باشد تا به جهان نشان دهد اسرائیل همواره آماده گفتوگوست.
با توجه به ضعف رهبری محمود عباس و شکنندگی وضعیت سیاسی وی که حتی از سوی عربستان و امارات نیز تهدید شده که محمد دحلان را جایگزین وی کنند بعید است وی سقف تلاشهای خود را از یافتن بدیل برای امریکاییها بالاتر ببرد. وجود فرد ضعیفی مانند عباس در رأس رهبری فلسطینی نتیجه سالها سرکوب و ترور از سوی اسرائیل است که نخبهترین نیروهای جنبش فتح و سازمان آزادیبخش فلسطینی را با ترور فیزیکی از بین برد و حتی به یاسر عرفات که بر اصول خود اصرار کرده بود رحم نکرد. تا زمانی که رهبران برجسته فلسطینی، چون مروان برغوثی و احمد سعدات در زندانهای اسرائیل هستند، ابتکار عمل و نبض رهبری فلسطینیها در خیابان جریان خواهد داشت، نه در دستان محمود عباس.